January 16, 2009

يكهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

... ز بی‌وفائی دور و زمانه یاد آرید.

سه ‌شنبه 6 تا جمعه 9 ژانویه
شاه رفت، امام می‌آید
پیشدرآمد: از همان روزی که دکتر شاپور بختیار، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود پس از قبول نخست ‌وزیری گفت؛ اعلیحضرت بعد از معرفی کابینه و گرفتن رأی اعتماد از مجلس کشور را برای معالجه ترک می‌ کنند، پیدا بود که شاه رفتنی است. آن روز که در زندان حکومت نظامی معروف به کمیته مشترک که بعدها زندان توحید شد و مجسمه‌ های سران ولایت فقیه را در حال شکنجه شدن در آن به نمایش گذاشته ‌اند، صدای شاه را شنیدیم که می ‌گفت: من صدای انقلاب شما را شنیدم. وداریوش نظری در سلول بغلی من با صدای گرفته و ناباور پرسیده بود علی‌ رضا، راستی این خودش بود و بی ‌اعتنا به سربازی که فریاد می ‌زد زندانی حق صحبت کردن با زندانی دیگر را ندارد ما خیلی دست بالا که می‌ گرفتیم می‌ گفتیم شاه می ‌رود کیش و یا رامسر، دکتر امینی هم به ریاست شورای سلطنت انتخاب می‌شود و یک کابینه ائتلافی به ریاست نهاوندی و یا انتظام و کسانی چون او تشکیل می‌شود بعد هم لابد انتخاباتی است و تشکیل مجلسی تازه که در آن چهره‌های از یاد رفته دهه سی و اوائل دهه چهل حضور خواهند داشت.

حتی شبهائی که همراه با هزار و یک سؤال در منزل احمد بنی‌احمد نماینده تبریز با دکتر حسینعلی کاتبی، بلوهر آصفی، دکتر ذکاء و رحیم خان صفاری جلسه می‌کردیم و پایه‌های «اتحاد برای آزادی» کم کمک ریخته می‌شد، نه من که جوانترین و بی‌تجربه‌ترین بودم و نه دکتر کاتبی که این روزها و بدتر از آن را بسیار دیده بود باور نداشتیم شاه به این آسانی می‌رود، دکتر علی امینی که همه روزه با او در تماس بودم (و با انتشار کتاب دکتر امینی و ساواک از سوی مرکز پژوهش امنیت خانه مبارکه ولی فقیه معلوم شد همه مکالمات آن روز من با امینی ضبط و به مقامات عالیه گزارش می‌شده است) و دو سه روز یکبار برای گفتگو و کسب آخرین خبرها به دیدارش می‌رفتم معتقد بود شاه میل به رفتن دارد اما شاید ارتشی‌ها نگذارند برود. و آن شب سرد بی‌برق که در خدمت استاد آزاده بزرگوارم زنده یاد دکتر غلامحسین صدیقی بودم که صبحش با دکتر امینی و انتظام با شاه دیدار و آمادگی خود را برای تشکیل دولت در صورت ماندن اعلیحضرت در کشور ـ چنان که خود می‌گفت ـ اظهار کرده بود، دیگر برایم یقین شده بود که شاه و ملکه یا به کیش می‌روند و یا نوشهر، و سرزمین من صاحب دولتی می‌شود که آزادمردی چون صدیقی ریاستش را خواهد داشت و مردانی پاک و ملی و مبارز مسئولیتهای عمده آن را عهده‌دار خواهند شد. دکتر صدیقی در حالی که سخت از سوی دخترش که از لندن آمده بود تا در روزهای بحران مادر گرامی و پدر بزرگوارش را تنها نگذارد، از پذیرش مقام نخست‌وزیری منع می‌شد قاطعانه می‌گفت اگر اعلیحضرت بروند ارتش از هم می‌پاشد و کشور دچار آشوب می‌شود و ملاها و عاملان بیگانه قدرت را به دست می‌گیرند. ایشان باید بماند اما فعلاً دخالتی در امور نداشته و مثل پادشاه مشروطه نماد وحدت ملی باشند.
ساعت 9 شب بود که در زدند. در خانه دکتر عده‌ای از همشهری‌های مازندرانی‌اش آمده بودند لابد با شنیدن خبر احتمالی نخست‌وزیری او. یک استاد دانشکده ادبیات، یک نماینده مجلس ودو تن از جوانترهای جبهه ملی هم بودند. کسی در را باز کرد. دکتر فرمود چراغی به حیاط ببرید تازه واردان در برف و تاریکی زمین نخورند. کسی چراغ دستی برد و لحظاتی بعد دکتر که در آستانه درِ اتاق ایستاده بود به داریوش و پروانه فروهر و دو سه تنی که با آنها بودند خوشامد گفت، روی پروانه را بوسید و با داریوش دست داد.
فروهر افسرده و با صدائی پائین گفت نامه‌ای از سوی دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی برای دکتر آورده است. نامه را داد و دکتر صدیقی به محض خواندن آن برآشفت و چنانکه معمول او نبود، نامه را پرت کرد و گفت، جناب فروهر، می‌روید و به ایشان می‌گوئید این نامه برای انداختن در مزبله خوب است و یا لای گیسشان، بنده وجاهت ملی را برای سنگ قبرم ذخیره نکرده‌ام، به اندازه مشروطیت عمر کرده‌ام و گمانم این است که در هفتاد و چهارسالگی هیچ نوع طمع و شهوت و آرزوئی به جز سعادت وطن و آزادی هموطنان برایم باقی نمانده است. فروهر گریست، پروانه هم، و ما هر یک به نوعی اشکها را پنهان کردیم اما دکتر عصبانی بود که پیش از این نیز تلفن یکی از یاران کهن او را سخت آزرده کرده بود. داریوش و پروانه رفتند. ساعت حدود یازده بود که از استاد کسب اجازه کردم مرخص شوم. آن بزرگمرد تا در منزل مرا همراهی کرد. آنجا بود که گفت، این آقای سنجابی، آقاجان قابل اعتماد نیستند. این آقا فردا می‌رود دست شاه را می‌بوسد و پس فردا دست خمینی را. معاونش بختیار اما از جنس دیگری است. یک ایلیاتی پایمرد و استوار است آقاجان، روز 28 مرداد همه عکس اعلیحضرت را پائین کشیدند، ایشان در وزارت کار این کار را نکرد و گفت زمانی تصویر را پائین می‌آورم که نظام مملکت عوض شده باشد. آقای دکتر مصدق توی دهان آنها زد که می‌گفتند مصدق باید شاه بشه. (من این گفته‌ها را از روی یادداشتهای روزانه آن ایام نقل می‌کنم و خیلی طبیعی است که واژگان در عین حال که چندان دور از آن نیست که در منزل دکتر شنیدم و حتی تکیه‌گاههای سخن آن رادمرد همان است که آوردم اما باز لازم است نقل به مضمون را ذکر کنم.).
پیش از آنکه به روز خروج شاه برسم اجازه دهید چند ماه به عقب بروم، به آن روزی که با علی باستانی معاون سردبیر اطلاعات به منزل دکتر عبدالکریم سنجابی رفتیم. فردایش رهبر جبهه ملی عازم پاریس بود تا با آیت‌الله خمینی دیدار کند. البته هدف اصلی سفر او شرکت در بین‌الملل سوسیالیستها بود اما دیدیم که برای جلب رضایت مستاجر نوفلوشاتو از شرکت در اجتماعی که برای جبهه ملی و شخص او اعتباری کلان به همراه می‌آورد خودداری کرد و گوش به فرمان فرزند گزفروش سرشناس اصفهانی شد که اخیراً بعد از سفرهایی چند به ایران و مکّه به تهران و از آنجا به زادگاهش بازگشته است. و یادمان باشد این آقا خبر اخراج دکتر بختیار را به BBC داد آنهم دقایقی بعد از آنکه دکتر بختیار در منزل سنجابی پذیرش نخست‌وزیری را اعلام کرد.
باری، به خانه سنجابی می‌رویم و سخنانی از او را نقل می‌کنم که دو روز بعد در چهارشنبه سوم آبانماه 1357 در روزنامه اطلاعات به چاپ رساندم. (این توضیح را بدهم که دکتر سنجابی در زیرزمین خانه‌اش که کتابخانه و دفتر خصوصی او بود، به مزاح می‌گفت می‌خواهم بروم و به این حضرت خمینی بگویم حکومت اسلامی که جنابعالی تجویز می‌کنید از چه نوع خواهد بود: حکومت علی، عمر، هارون الرشید، عربستان، لیبی کدامیک و تازه این حکومت با سنی‌ها و اقلیتهای غیرمسلمان چه خواهد کرد؟ البته قرار شد در چاپ مصاحبه این سخنان به قول اینجائی‌ها off the record در متن نیاید). سنجابی گفت: یکی از دوستان من تلفنی از پاریس می‌گفت بعد از خبری که شما در اطلاعات پیرامون سفر من به پاریس چاپ کردید روزنامه‌های فرانسوی تفسیرهای متعددی کرده‌اند که گمان می‌کنم بسیاری از آنها اشتباه است، از جمله آنها نوشته‌اند ما برای همآهنگ کردن مبارزات خدمت مرجع عالیقدر تشیع می‌رویم در حالی که این همآهنگی در بسیاری از مسائل وجود دارد... دکتر سنجابی در پاسخ سوال من که شعار همیشگی جبهه ملی را به یاد او آوردم و پرسیدم: با توجه به آنچه جبهه ملی در خبرنامه و اعلامیه‌های خود منتشر کرده است و با مطالعه سخنان شما و سایر رهبران جبهه ملی و اصول بنیادین نیروهائی که جبهه ملی را تشکیل داده‌اند آیا این برداشت صحیح است که مبارزات شما در چهارچوب قانون اساسی است و جبهه ملی پاسداری از انقلاب مشروطیت را یکی از عمده وظایف خود می‌داند؟
دکتر سنجابی می‌گوید: این کاملاً صحیح است، جبهه ملی چه در گذشته و چه امروز، همیشه پاسدار قانون اساسی بوده و اصول تجزیه ناپذیر آن را بسیار مترقی و قابل اجرا در هر زمانی می‌داند. منتها این اصول همگی باید اجرا شود نه فقط آن قسمتش که به نفع سطوح بالای هرم رهبری است.
سنجابی در همین گفتگو با اشاره به تلفات ناشی از رویاروئی ارتش و پلیس با مردم یادآور شده که به پاریس می‌رود تا بعضی از نکات را که احتمالاً از چشم حضرت آیت‌الله دور مانده یادآور شود. (معنی واقعی این عبارت را سنجابی به طور خصوصی بیان می‌کند: آقا، می‌روم به ایشان بگویم این نمی‌شود که شما در پاریس زیر درخت سیب بنشینید و مردم بیچاره در خیابانها کشته شوند، باید یک راه حل سیاسی پیدا کرد، حالا که شاه آماده دادن امتیاز است شما کمی کوتاه بیائید تا ما بتوانیم امتیاز بگیریم و یک حکومت ملی در کشور تشکیل دهیم.) در رابطه با انحلال مجلس و برگذاری یک انتخابات آزاد که از جمله وعده‌های شاه و شریف امامی بود، دکتر سنجابی عنوان کرد که خیلی‌ها را متعجب ساخت حتی مهندس بازرگان که چند روز قبل از سنجابی به پاریس رفته بود از انحلال مجلس و برگذاری انتخابات آزاد حمایت می‌کرد. سنجابی گفت: پارلمان فعلی ساخته و پرداخته حکومت است و ملت در آن نقشی نداشته و نمایندگان مبعوث ملت نیستند ولی این نمایندگان نیز از افراد ملت هستند و بی‌گمان نمی‌توانند در برابر کشتار مردم و فجایعی که شده و اقدامات ضدمردمی متأثر نشوند. اینها نیز فرزند و همسر و قوم و خویش دارند. بنابراین ممکن است وجدان بعضی‌شان بیدار شده باشد. اگر اینها به سبب وجود استبداد نتوانستند احساساتشان را نشان دهند حالا ممکن است اینکار را بکنند. تریبون مجلس را هم دارند.
ما در این زمینه بحثهای زیادی داشته‌ایم. من همیشه به یاد گفته دکتر مصدق هستم. ایشان می‌گفتند مردم کاری ندارند که یک نماینده چگونه به مجلس می‌رود، مردم اعمال او را می‌بینند و نسبت به آن قضاوت می‌کنند. این مجلس اگر منحل شود مطابق قانون اساسی سه ماه بعد انتخابات باید تجدید شود. چه ثمری دارد که سه ماه بعد عده‌ای نماینده بدتر ازوضع فعلی به مجلس بروند. چه کسی آزادی انتخابات را تضمین خواهد کرد. در میان این مجلسی‌ها، یکی دو تن واقعاً حرفهای ما را زدند و این حرفها در میان توده مردم منتشر شد. بسیاری از این نمایندگان مخالف از ما خواسته‌اند که حضور آنها را در جبهه ملی بپذیریم. بسیاری از آنها پرده از فجایع بسیاری برداشته‌اند. ما زمانی می‌توانیم درخواست انحلال مجلس را بکنیم که برنامه تدوین شده و افراد آماده برای مبارزات انتخاباتی و از همه مهمتر تضمین برای آزادی انتخابات داشته باشیم.
دکتر سنجابی به پاریس رفت. حاج محمود مانیان و حاج مهدیان نیز همسفر او بودند. مانیان انسان پایمرد و آزاداندیشی بود و منبعی موثق که هر بامداد و شام اخبار پاریس را از او می‌گرفتم. تفاوت سنجابی با بازرگان در این بود که رهبر جبهه ملی در پاریس قانون اساسی را به پای آقای خمینی قربانی کرد و با اعلامیه 3 ماده‌ای خود عملاً بر رهبری خمینی صحه گذاشت. بختیار سخت به او معترض بود که حق چنین کاری را نداشتی. بازرگان وقتی آمد در دفترش در خیابان غزالی به دیدارش رفتم، ابوالفضل برادرزاده‌اش و شماری از یارانش از جمله دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی و دکتر ناصر میناچی هم حضور داشتند. برخلاف دکتر سنجابی، بازرگان همه انتقاد بود. این مصاحبه را نیز در اطلاعات به چاپ رساندم. هنوز دو ماه و اندی تا روز خروج شاه فاصله بود. قصد بازگوئی آن رویدادهای سنگین که از نزدیک شاهدش بودم را ندارم، چند نوبتی گوشه‌هائی از آن را باز گفته‌ام. اما این را باید بگویم احترامی که برای مهندس بازرگان همیشه داشتم بعد از آن دیدار چند برابر شد. او به صراحت گفت آقای خمینی یکدنده، و بدون انعطاف است. هنوز هم بنده نمی‌فهمم منظور ایشان از حکومت اسلامی چی است... بعد هم 9 مورد ایرادهائی را که به رفتار و گفتار آیت‌الله خمینی و همراهانش وارد می‌دانست و به خود او گفته بود یادآور شد... شریف امامی رفت، ازهاری آمد و به چشم برهم زدنی دود شد و به هوا رفت، و سرانجام آرزوی بسیاری از ما تحقق یافت و مردی بر کرسی نخست‌وزیری تکیه زد که در پاکدامنی، تقوای سیاسی، شهامت و دوراندیشی و بلندنظری و پایداری‌اش تردیدی نداشتیم. وقتی از دکتر صدیقی پرسیدم استاد حیف شد که شما به علت تصمیم شاه برای خروج از کشور نیامدید با قاطعیت گفت از من بهتر آمده است. قدر این مرد بزرگ شاپور بختیار را بدانید. روز 15 دیماه بود که مطابق آنچه شرحش را پیش از این نوشته‌ام به خواست دکتر بختیار، سردبیران و معاونان آنها و دبیران سیاسی روزنامه‌ها در خانه دکتر بختیار جمع شدند. من از شش صبح آنجا بودم و با شاهرودی و احمد خلیل‌الله مقدم و پزشکی از دوستان بختیار و امیررضا قوم نزدیک او، در گپ و گفت. دکتر بختیار اغلب روزنامه‌نگاران را نمی‌شناخت. دیرسالی جبهه ملی و رهبرانش در بایکوت خبری به سر می‌بردند و تماسی برقرار نبود. به هر حال پس از این دیدار به روزنامه بازگشتیم و نخستین شماره روزنامه‌هائی کاملاً آزاد و بدون سانسور فردا 16 دیماه بیرون آمد با تصویری از خمینی، و تیتر «شاه برای استراحت به خارج می‌روند» عناوین آریامهر و اعلیحضرت را از او گرفته بودیم اما هنوز خروجش را با صیغه جمع اعلام می‌کردیم. منتها زیر همان خبر و در کنار ستونی که به تصویر دکتر بختیار و دکتر مصدق و تیتر کابینه بختیار تشکیل شد آراسته بود، این خبر نیز نشان می‌داد که به پایان عمر رژیم نزدیک می‌شویم. «حمله به خانه مادر و خواهر شاه ایران» این تیتر را چند بار بخوانید، و مطمئناً شما نیز حس می‌کنید انگار خواهر و مادر به عمد اینگونه کنار هم نشسته‌اند...
و سرانجام آن روز می‌آید. شاه شاهان، آریامهری که اگر تصویرش را بر مزار کوروش به یاد می‌آوردیم و بعد پیکر نحیف و شکسته او را روز ترک خانه پدری پیش رو می‌گذاشتیم حتی اگر دیرسالی مخالف او بودیم صدای لطفی گوینده سرشناس خبر و گزارشگر پرقدرت رادیو تلویزیون که می‌‌کوشید اشکهایش را پنهان کند، ما را تکان می‌داد. (مرتضی لطفی بابت همین لحظات صادق، سخت‌ترین رنجها را در زندان انقلاب متحمل شد و سی سال است چون من و ما دور از سرزمینی که عاشقانه دوستش دارد، امروز را به فردای تبعیدگاه ناخواسته وصل می‌کند).
زنده یاد صالحیار، مژده‌ای را از دو روز پیش برای بزرگترین تیتر تاریخ مطبوعات آماده کرده بود «شاه رفت» تیتر دوم نیز آماده بود «امام آمد». برای نخستین بار آرم اطلاعات از جای همیشه‌اش برداشته شد و به جای آن یک اسم و یک فعل نشست. در کیهان نیز چنین بود و فردایش در آیندگان.
در فرودگاه شاه، زمان درازی در انتظار دکتر بختیار بود که در مجلس رستاخیز باید به ایرادهای نمایندگانی گوش می‌داد که خود او تا دیروز اعتباری برایشان قائل نبود. منهای معدودی چون بنی‌احمد و پزشکپور و مظهری و مشیر و... که دیرگاهی در صف منتقدین حکومت بودند، شنیدن انتقاد از حکومت و دفاع و ستایش از آقای خمینی توسط کسانی که به اشاره ساواک انتخاب شده بودند بختیار را عصبانی کرده بود. و این محمد مشیری یزدی معاون او بود که همیشه می‌توانست دکتر بختیار را آرام کند. مرغ توفان باید از مجلس رأی اعتماد می‌گرفت و بعد شاه می‌توانست برود.
این شایعه وجود داشت که به محض خروج شاه ارتش با یک کودتا قدرت را به دست می‌گیرد. بختیار خبر نداشت که شماری از امیران پیش از این از طریق نمایندگان خمینی با آقا بیعت کرده‌اند بی‌آنکه بدانند سید روح‌الله اهل عهد و پیمان نیست. سرانجام بعد از رأی اعتماد مجلس، بختیار و دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورا با هلی‌ کوپتر به فرودگاه آمدند. دکتر سجادی رئیس سنا قبلاً آمده بود. ارتشبد قره‌باغی رئیس ستاد ارتش، فردوست، خسروداد، بدره‌ای، ربیعی و... از دیگر امیران بلندپایه‌ای بودند که به بدرقه شاه حاضر شدند. بسیاری‌شان از جمله بدره‌ای چشمانی پراشک داشتند.
بدره‌ای روی پای شاه افتاد و لابد همین اظهار ارادت، حکم مرگ زودرس او را به دست گروهبانی که فدائی‌اش بود فراهم کرد... ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه شاه و ملکه به درون هواپیمای سلطنتی رفتند. دکتر بختیار نیز به دنبال شاه به داخل هواپیما رفت. و پس از خروج او لحظه‌ای چند بر این لوح کبود، نقطه‌ای بود و دگر هیچ نبود.
در خیابانها اما حکایت دیگری در جریان بود، مجسمه‌ها یکی بعد از دیگری پائین می‌آمد. تیمسار رحیمی لاریجانی به بختیار زنگ زده بود چه کنیم، سربازها عصبانی از اهانت به تمثالهای اعلیحضرت هستند. و بختیار پاسخ داده بود نباید خون از دماغ کسی بیاید. بگذارید مردم احساساتشان را نشان دهند، فردا که کشور آرام شد من همه این مجسمه‌ها را بالا می‌برم.
فقط لحظه‌ای بیندیشیم اگر بختیار پیروز شده بود امروز سرزمین ما چه جایگاهی داشت و مردم ما در چه شرایطی بودند. آیا تاریخ، ما را بر این غفلت خواهد بخشید؟

شنبه 10 تا دوشنبه 12 ژانویه
خالد مشعل و نبیل عمرو
خالد مشعل مرد اول حماس و نور چشم نایب امام زمان و قوت زانوی بشار بعثی سوری است. برخلاف حسن نصرالله رهبر حزب‌الله خطیب درخشانی نیست، اما همه حقه‌بازی‌های یک معرکه‌گیر انقلابی را دارد. در اتاق گرم و نرمش در دمشق فرمان مقاومت صادر می‌کند و دستیاران ریز و درشتش موسی ابومرزوق خطیب رند، مصطفی نزال شکمباره زشت، و سه چهار ابو از نوع ریشدار در این دو هفته صفحه تلویزیونهای ماهواره‌ای عربی را تسخیر کرده‌اند. شنبه شب به سخنان او گوش می‌دادم که در دمشق از ادامه مقاومت می‌گفت (یعنی دهها کشته بیگناه دیگر و صدها زخمی و ادامه عملیات نظامی اسرائیل و گرسنگی و درد و سرما برای مردمی که عملاً در یک اردوگاه اسرا در غزه در حصار بیگانه و بازی خونین خودی گرفتارند) آقای مشعل که صبح با برادر علی لاریجانی ملاقات و فرامین صادره سید علی آقا و کیف بزرگ دلارهای اهدائی را دریافت کرده بود برخلاف همه اشارات مثبتی که از بامدادان از سوی مقامات حماس در داخل و خارج غزه پیرامون قبول قطعنامه شورای امنیت و طرح صلح مصری‌ها صادر شده بود گفت با قطعنامه و طرح صلح مخالف است. و اجازه نمی‌دهد نیروهای بین‌المللی در معبر رفح مستقر شوند چون این امر به منزله متوقف شدن مقاومت است. فلسطینی دیگری نیز آن شب سخن گفت «نبیل عمرو» مشاور ابومازن و سفیر فلسطین در قاهره و اتحادیه عرب. او که ازمبارزان قدیمی فلسطینی است و از یک سوءقصد خطیر که از سوی اسلامی‌ها تدارک دیده شده بود با جراحاتی سنگین، جان سالم بدر برد با اشاره به بی‌مسئولیتی رهبران حماس تاکید کرد مسأله امروز جلوگیری از کشتار بیشتر مردم بیگناه غزه و منع ویرانی بیشتر است اما مساله ایشان باقی ماندن حماس در قدرت در غزه و وضع نه جنگ نه صلح را زنده نگاه داشتن. ما خودمان تصمیم می‌گیریم اما حماس مجری تصمیمات دیگران است. امروز صبح همه امیدوار بودیم حماس با آتش‌بس موافقت کند. اما از صبح تا حالا پیداست دستورات تازه‌ای رسیده است و منظور نبیل عمرو، ملاقات مشعل با لاریجانی بود.
تراژدی خونین غزه ادامه دارد. و اهل ولایت فقیه و شرکا و نوکرانشان به نبرد با اسرائیل البته با شعار و حرف مشغولند. فریب بزرگ همچنان اعتباری فراتر از خون صدها کودک و زن و پیر و جوان دارد که بیگناه قربانی خشونت اسرائیل و بازی خونین حماس و جهاد و اربابان آنها در تهران و دمشق شده‌اند و قتل و جرح و آوارگی‌شان همچنان ادامه دارد.

January 16, 2009 05:39 PM






advertise at nourizadeh . com