March 28, 2009

یکهفته باخبر

KAYHAN-1.jpg

بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم؟

از سه شنبه 17 تا جمعه 20 مارس
دو هفته پیش در پایان نوشته‌ام، اشاره کوتاهی به نوروز داشتم و پیش خود می ‌پنداشتم در شماره بعدی حتماً از سالهای خوش استبداد و نوروزهای پر از زندگی و شور عصر طاغوت!! خواهم نوشت. آن سالهائی که با صدای مرحوم راشد سال را تحویل می‌کردیم و گاه در موج موج بانگ نقاره خانه حضرت در مشهد، یک سال نیز در نجف بودم و حضور گسترده نوروز را بر زندگی اهالی آن دیار که عاشقانه به ایران می‌نگریستند، از نزدیک دیدم و حس کردم. سال که تحویل می‌شد و پیامهای شاه و ملکه و این آخری‌ها ولیعهد پخش می‌شد، با برنامه‌های متنوع رادیو تلویزیون که چند سالی خود نیز در تولید و پخش جزء کوچکی از آن نقش داشتم، روزهای عید، طعم و رنگ و زنگ شادی داشت.

نوذر آزادی در منظر قاطبه‌اش و پرویز صیاد در کاف‌شو، با بهروز به‌نژاد و فرزانه تأییدی و میان پرده‌های دیدنی، و در کنارش حمید میرمطهری با «دوستت دارم»هایش که هنوز هم به نظر من زیباترین و عاشقانه‌ترین نمایش‌واره‌های تلویزیون بود (نمایشواره را بار نخست من در برنامه جُنگ شبم که «شبانه‌های یکشنبه» نام داشت و فریدون توفیقی آن را تهیه می‌کرد عرضه کردم. خانم نثری عزیز با آن صدای جادوئی زن نمایشواره بود و فریدون توفیقی مرد آن، مکالمه‌ای در سه زمان زندگی) عید ما را می‌ساخت. می‌خواستم گریزی به آن سالها بزنم اما...
عصر سه‌شنبه «امیدرضا» از اوین زنگ زد. از همان روز نخست زندانی‌شدنش، این امکان را به یاری هم‌بندانش در اوین پیدا کرد که روزی دو سه نوبت به من یا جمشید چالنگی و یا یکی دو دوست دیگر تلفن بزند. پرنده خوشخوان را در قفس کرده بودند و او بال و پر می‌زد و تن به دیوار قفس. آمریکا نزد چالنگی بودم که جمال رفیق و همکارم زنگ زد که امیدرضا بی‌تابی می‌کند و مرتب زنگ می‌زند. لحظاتی بعد خودش زنگ زد. هنوز امیدوار بود که قاضی ناجوانمرد با تقاضای مرخصی‌اش برای گذراندن لحظات تحویل سال در کنار خانواده‌اش موافقت کند. گفت که آقای دادخواه وکیلش پیگیر ماجرا است و وکیل دیگرش خانم گیتی پورفاضلی ـ که امید به شکل غریبی به او اعتماد داشت ـ نیز امیدوار است برایش مرخصی بگیرد. از آمریکا که بازگشتم، صدای امیدرضا از زندان غمگین‌تر شده بود. عید به سرعت می‌آمد و پرنده بی‌تاب شده بود. همان روزی که حکمش صادر شد به من گفت؛ من طاقت زندان ندارم. و من مطمئن بودم جان پر از عشق و آواز و موسیقی و شعر او توان زیستن در قفس را نخواهد داشت. تا روز سه‌شنبه که با عصبانیت بالا و پائین نظام را گفت. من و جمال نصیحتش کردیم که عزیزم تو در زندانی، تلفن زندان کنترل می‌شود. اما امیدرضا کلافه بود و عصبانی و من سخت نگرانش شدم. خوشحال بودم که مبارز خردمندی چون عباس خرسند در کنار اوست و دکتر حسام فیروزی این طبیب آزاداندیش و بزرگوار و فداکار نیز در اوین هست که مراقب امیدرضا باشد.
زنده یاد تورج نگهبان نخستین بار از من اجازه خواست تلفنم را به جوان پرشور روزنامه‌نگاری بدهد که دورادور محبتی به من پیدا کرده است. نخستین بار که تلفن زد بیش از نیم ساعت گپ زدیم. وبلاگش را تازه راه انداخته بود. بعد در یک شب تابستانی از خانه پرویز یاحقی زنگ زد و وسیله‌ای شد که مدتی با دوست هنرمند دیر و دورم سخن گویم. پرویز قول داد کپی برنامه رادیویی را که تهیه و اجرایش را عهده‌دار بودم و سه حلقه‌اش درباره پرویز بود و مصاحبه‌ای جانانه با او، برایم بفرستد. امیدرضا نیز پذیرفت که نوار برنامه را روی CD بیاورد. هم از طریق او بسیاری از دوستان عزیز دیرینم را یافتم. روزی در پی دیدار با پوران فرخزاد و غلامحسین سالمی به من زنگ می‌زد و از آنها می‌گفت، و روز دیگر همه سخنش ستایش امیره‌الشعراء سیمین بانوی بهبهانی بود. مرگ پرویز جانش را گداخت.
دو سه روزی حال و روزش را نمی‌فهمید، از پس ماجرای مرگ او گفت و نوشت و من مطالب او را با اضافاتی که خودش قادر به عنوان کردنش نبود، باز گفتم و بازنوشتم. یکی از همانها که در مرگ پرویز نقش داشت با کپی کردن دو مطلب از وبلاگ امیدرضا «روزنگار» او را به دست وزارت اطلاعات داد با این تاکید که طرف با نوری‌زاده و نگهبان و چالنگی در ارتباط است. امیدرضا بعد از چهل و پنج روزی که در انفرادی و تحت بازجوئی بود مقاومتی نشان داد که مرا به شگفتی انداخت. نخست از او خواسته بودند در برابر دوربین اعتراف کند علی‌رضا نوری‌زاده مرا به اسرائیلی‌ها و آمریکائی‌ها وصل کرد و قرار بود برایم پول بفرستد. دعوت‌نامه‌ای را که هنگام سفر تورج نگهبان به لندن برای شرکت در برنامه صد سال ترانه سرائی در ایران، برای او فرستاده بودم که به اینسو بیاید و تورج را که سخت مریض بود ببیند، دلیل بر رابطه سیاسی او با من قلمداد می‌کردند و امیدرضا به آنها می‌خندید که الدنگها من چه دارم که به نوری‌زاده بدهم، من یک جوان روزنامه‌نگار عاشق هنرم که با علی‌رضا و تورج و جمشید از راه دور دوست شده‌ام و هر زمان امکان یابم با آنها تلفنی سخن می‌گویم. جرم اصلی امیدرضا نخست مطالبی بود که درباره مرگ یاحقی نوشته بود و سپس تفسیرش بر «هیچی» بزرگ حضرت ولی فقیه اول و خطابش به سیدعلی آقا مبنی بر اینکه، رهبرا، فقیها، ولی امر مسلمانان جهانا، مرا هم به اندازه آقازاده حسن نصرالله و بنده‌ زاده‌های خالد مشعل دوست بدار. از انفرادی و بازجوئی که بیرون آمد، در اولین تماس از یک تلفن عمومی به شدت گریست و مرتب می‌گفت علی‌‌رضا حلالم کن. هرچه می‌گفتم پسرم، مهم نیست در زندان درباره من چه گفته باشی، من ترا مثل امیدم دوست دارم نگران مباش، روزی نه چندان دور یکدیگر را خواهیم دید. (آن بار که دعوت نامه برایش فرستادم مسائلی پیش آمد که نتوانست بیاید. و وقتی تورج نگهبان خاموش شد امیدرضا مرتب افسوس می‌خورد که چرا سفر جور نشد تا او تورج را ببیند) امیدرضا ظاهراً در زیر فشار زیاد سرانجام سخنانی را در برابر دوربین عنوان کرده بود که با ارسال نامه‌ای برای من همه آنها را تکذیب کرد.
می‌گفت این الدنگها مرا وادار کردند بگویم تو و جمشید مرا با شبکه براندازی نرم آشنا کرده‌اید و البته یک سری اسم هم جلویم گذاشتند که به عنوان همدستانم از آنها یاد کنم. کسانی که بعضاً مثل استاد ادیب برومند و سیمین بانو و پوران فرخزاد و مهندس عباس امیرانتظام پدربزرگها و مادربزرگهای من هستند و من جوان زیر سی ساله را به آنها که هر یک بزرگان عرصه سیاست و فرهنگ هستند چکار؟! امیدرضا دیرزمانی بود که به فردی از خانواده من و جمشید تبدیل شده بود. اگر ما را پیدا نمی‌کرد، با اهل بیت ما به قول جمشید سخن می‌گفت، درد دلهایش را با جمال بزرگزاده در میان می‌گذاشت. وقتی تلفن ناصر محمدی را به او دادم، او را نیز به جمع سنگ صبورهای خود اضافه کرد. بعد از بازداشت موقت به کاری که در یک مجله فنی داشت بازگشت. خیلی خوشحال بود که کاری دارد و صبح به عشقی از خانه بیرون می‌رود اما به محض آنکه سر و کله حاج آقاهای امنیتی یکی دو بار برای آزاردادنش در مجله پیدا شد جوابش کردند. زمانی که حکم زندان تعزیری دو سال و نیمه را صادر کردند، او تا مدتها از حکم بی‌خبر بود. به آقای دادخواه وکیلش نیز خبر ندادند و البته به عمد برای اینکه فرصت 28 روزه فرجام خواهی را از دست بدهد. سرانجام شبی زنگ زد که فردا می‌روم دادگاه با وکیلم و پدر و مادرم، امیدوار بود که باز می‌گردد، اما ساعاتی بعد اطلاع یافتم که به زندان منتقل شده است. از فردا امیدرضا باز هم زنگ زد، اما از زندان. شکوه از روزگار داشت و از دوستانی که دیگر پاسخ تلفن‌های او را نمی‌دهند به ویژه یکی از آنها که سخت دوستش داشت و به تلفن او از زندان بی‌اعتنائی کرده بود.
باز گردم به سه شنبه که چهار بار تلفن زد، یک بار با همکارم در دفتر سخن گفت بعد با جمال و دو بار با من که آخرینش حدود شش عصر لندن بود. از جوانمردی یک زندانی جنجالی «شهرام جزایری» گفت و از بزرگواری عباس خرسند که حالا برادر بزرگ و ناصح و سنگ صبور او شده بود. بعد هم نقل و نباتی نثار رهبر کرد و گفت جمعه حتماً به خانه‌ات زنگ می‌زنم تا با همه صحبت کنم. (پس دروغهائی که درباب خودکشی و قصد خودکشی او عنوان کرده‌اند بی‌ربط است. امیدرضا روز قبل از مرگش پر از زندگی بود.)
آخرین جمله‌ای که عنوان کرد این بود «علیرضا به من پیشنهاد کرده‌اند با آنها همکاری کنم و به تو نزدیکتر شوم. گفته‌اند آزادت می‌کنیم، حتی ترتیب سفرت را به لندن می‌دهیم. نخست باید مطالبی را که ما به تو می‌دهیم به او بدهی به گونه‌ای که مطمئن شود این مطالب درست است و آنها را پخش کند. بعد هم کارهای دیگری داریم که به مرور انجامش می‌دهی، خرج تحصیلت را در خارج هم می‌دهیم. من گفتم سرم را ببرید این کار را نمی‌کنم.» بعد هم به من هشدار داد که علی‌رضا مواظب باش اینها سخت دنبال ضربه زدن به تو هستند. به جمشید هم اینها را گفته بود و به جمال نیز. نگران من بود. از جنبش «ما هستیم» چنان به وجدآمده بود که گفت در توالت اوین سه چهارجا ما هستیم را نوشته‌ام، یک نفر هم در حیاط گوشه‌ای از دیوار نوشته «ما هستیم». در پایان امیدرضا سرشار از زندگی بدرودی گفت و اینکه تلفن به مناسبت عید خیلی شلوغ است، سعی می‌کند فردا زنگی بزند، اگر نشد جمعه حتماً مفصل زنگ خواهد زد. چهارشنبه که به دفتر آمدم همکارم فیروزه گفت که امیدرضا زنگ زده و خیلی ملتهب بوده است.
عصر اما جمشید چالنگی زنگ زد که حسام فیروزی خبر مرگ امیدرضا را داده است. از جان و دلم می‌گریستم. پنجره‌ای رو به خانه پدری‌ام و تفسیر خبر صدای آمریکا آن شب غرق در گریه شد. امیدرضا آنقدر جان به قفس زد که فروافتاد. فیروزی فریاد زده بود نامسلمانها به دادش برسید. مسئول بهداری خندیده بود که این پسره تمارض می‌کند تا بیرونش فرستیم.
برای پسرکم امیدرضا میرصیافی چه بنویسم جز آنکه قطره بارانی بود ناگهان در جان ما چکید و حالا که دیگر تلفن نمی‌زند من و جمشید چقدر تشنه‌ایم. برای شنیدن آن صدای مهربان، آن واژه‌های پر از جوانی و زندگی. به پدر و مادر و خواهران داغدارش چه بگویم که پرنده خوشخوان خانه آنها دیگر نمی‌خواند.

شنبه 21 تا دوشنبه 23 مارس
تفاوتهای دو پیام
از آنجا که پیام نوروزی پرزیدنت اوباما را به مردم ایران و نظام حاکم و پاسخهای رهبر رژیم به او را، در تحلیلی در صدای آمریکا مورد بررسی قرار داده‌ام، همان را اینجا می‌آورم بی هیچ تغییری که به گمانم با تأمل روی آن، بعضی‌ها که از مورد خطاب قرار گرفتن نظام، نگران شده‌اند متوجه خواهند شد حقه مهر همچنان بدان نام و نشان است که بود.
ارسال پیام از سوی رئیس جمهوری ایالات متحده به ایرانی‌ها به مناسبت حلول سال نو خورشیدی در طول سالهای اخیر برای ما ایرانی‌ها درداخل و خارج کشور نشانی از حرمت نهادن آمریکا به فرهنگ و جایگاه تاریخی ما در جامعه بین‌المللی است. با اینهمه حضور نظامی که از همان ابتدای روی کارآمدنش به روی نوروز شمشیر کشید و برای زدودن اعتبار هر آنچه ریشه در جان و جهان تاریخی ما داشت کوشید پیامهای ارسالی از آن سوی اقیانوس‌ها بازتابی نه در خور مضامین آنها داشت و نه آنگونه که باید و شاید مورد توجه قرار گرفت. پرزیدنت بوش در تمام پیامهایش ستایشگر مردمانی شد که بر شوره‌زار روزگار جهل و تاریکی و وحشت سبزه‌زار معرفت رویاندند و چراغ گردان دانش و فرهنگ شدند. او همه گاه مسافتی را که بین ملت و حکومت در روزگار ولایت فقیه وجود دارد رعایت کرد. از این روی پیامهای او را حاکمیت «تحریک‌آمیز و در جهت فاصله انداختن بین مردم و حکومت الله بر زمین» می‌دانست. پرزیدنت باراک اوباما رئیس جمهوری جدید ایالات متحده اما با همان زبان ستایشگر فرهنگ و تمدن ایران زمین، نیم نگاهی نیز به اهل حاکمیت در تهران داشت. همزمان واژگانی را برگزیده بود که طعم آشتی و یکدلی داشت، گو اینکه ثوابت سیاست خارجی و منطقه‌ای آمریکا که با تغییر روسای جمهوری دگرگون نمی‌شود در سطر سطر آن، رعایت شده بود. پیام از شش پیامک تشکیل می‌شود:
1 ـ «امروز می‌خواهم بهترین آرزوهای خود را به همۀ کسانی که نوروز را در سرتاسر جهان جشن می‌گیرند، تقدیم کنم. این جشن، هم یک آیین باستانی و هم زمانی برای بازآفرینی است و امیدوارم که شما از این فرصت ویژۀ سال برای بودن در جمع دوستان و خانواده بهره گیرید. من به ویژه می‌خواهم به طور مستقیم با مردم و رهبران جمهوری اسلامی ایران صحبت کنم.»
در این مقدمه پرزیدنت اوباما، ضمن تبریک به همه آنها که در جهان نوروز را جشن می‌گیرند شادباش می‌گوید و بعد بلافاصله مردم ایران و رهبران «جمهوری اسلامی ایران» را مورد خطاب قرار می‌دهد. این از معدود دفعاتی است که بلندپایه‌ترین مقام ایالات متحده به هویت حکومت ایران اشاره می‌کند و به جای ترکیب رهبران ایران از رهبران جمهوری اسلامی یاد می‌کند. در سیاست اینگونه سخن گفتن نوعی تاکید مجدد بر پذیرش یک کیان سیاسی است.
2 ـ «نوروز تنها بخشی از فرهنگ نام‌آور شماست. هنر، موسیقی، ادبیات و نوآوری شما جهان را به دنیایی زیباتر و بهتر تبدیل کرده است. اینجا، در ایالات متحده، جامعه خود ما هم در پرتو سهمی که آمریکائیان ایرانی‌تبار ادا کرده‌اند پربارتر شده است. ما از تمدن بزرگ شما آگاهیم. دستاوردهای شما احترام ایالات متحده و جهان را برانگیخته است.»
در این بخش تجلیل از ایرانی‌ها در همه زمانها با یادآوری نقش آنها در باروری هنر، موسیقی و ادبیات که به زیباتر شدن جهان منجر شده است و نیز اشاره به نقش سازنده ایرانی تبارها در آمریکا مد نظر پرزیدنت اوباما بوده است.
3 ـ «برای مدتی نزدیک به سه دهه روابط میان دو کشور تیره و تار بوده است. ولی این جشن، یادآوری برای نقاط مشترک بشریت است که همه ما را به هم پیوند می‌دهد... پس این فصلی برای آغازی نو است. من میل دارم به روشنی با رهبران ایران سخن گویم.»
گزینش نوروز که فصل آشتی و از یادبردن کدورتها و سوءتفاهمها است از سوی پرزیدنت اوباما نشانی از هوشمندی او و حرمت نهادنش به فرهنگ و سنت‌های ما است.
4 ـ «ما اختلافات جدی داریم که با گذشت زمان بر آنها افزوده شده است. دولت من اکنون به دیپلماسی متعهد است که طیف کاملی از مسائلی را که پیش روی ماست مورد بررسی قرار می‌دهد و در صدد ایجاد یک پیوند سازنده میان ایالات متحده، ایران و جامعۀ جهانی است. این فرآیند با تهدید به پیش نمی‌رود. به جای آن ما خواستار برقراری ارتباطی صادقانه و مبتنی بر احترام متقابل هستیم.»
پیامک کاملاً واضح است و نیازی به تفسیر ندارد.
5 ـ شما نیز در برابر خود انتخابی دارید. ایالات متحده مایل است که جمهوری اسلامی ایران بر جایگاه راستین خود در جامعۀ بین‌الملل قرار بگیرد. شما دارای چنین حقی هستید ـ اما این حق با مسئولیت‌های واقعی همراه است و به این جایگاه نه از راه ترور و یا به مدد جنگ افزار، بلکه از طریق اقدامات مسالمت‌آمیز که نشان دهندۀ بزرگی حقیقی ملت و تمدن ایران است می‌توان دست یافت و معیار سنجش این بزرگی داشتن توانایی برای ویران کردن نیست. نشان دادن توانایی شما برای ساختن و آفریدن است.»
این بخش دارای دو مضمون است که مخاطبان هر دو، رژیم جمهوری اسلامی است:
ـ اینکه آمریکا مایل است، جمهوری اسلامی، بر جایگاه راستین خود در جامعه بین‌المللی قرار گیرد، اما تحقق چنین تمایلی، تنها از طریق اقدامات مسالمت‌آمیز ممکن است (اقداماتی که نشانه حقیقت تمدن و فرهنگ ایرانی است).
ـ اینکه شما حاکمان جمهوری اسلامی، با ترور و حمایت از تروریسم و تولید و انباشتن اسلحه و افزودن توانائی خود در تخریب به جائی نخواهید رسید.
در این بخش، ملت ایران از رژیم کاملاً جدا شده است. ملتی که فرهنگ و ادب و تمدن بشری مدیون اوست، به دنبال جنگ و ویرانگری نیست در حالی که حاکمان این ملت تا حال به دنبال «ترور به مدد جنگ افزار» و کسب «توانائی برای ویران کردن» بوده‌اند.
6 ـ «بنابراین، به مناسبت فرارسیدن سال نو شما، مایلم شما، مردم و رهبران ایران بدانید که ما در جستجوی چگونه آینده‌ای هستیم. این آینده‌ای است که همراه با مبادلات تجدید شده میان مردم ما، و فرصتهای بزرگتری برای مشارکت و بازرگانی. این آینده‌ای است که در آن اختلافات دیرین برطرف شده‌اند، آینده‌‌ای که در آن شما و همسایگانتان و جهان در بُعد وسیع‌تر می‌توانیم همه در صلح و امنیت بهتری زندگی کنیم. من می‌دانم که این منظور به آسانی تحقق‌پذیر نیست. کسانی هستند که اصرار دارند ما را بر اساس اختلافاتی که داریم معرفی کنند. اما شایسته است کلماتی را که سالیانی پیش به وسیلۀ سعدی نگاشته شده به خاطر آوریم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
فرارسیدن یک فصل نو، این انسانیت گرانبها را که همۀ ما در آن مشترکیم به ما یادآوری می‌کند. یک بار دیگر به این روح متعالی توسل جسته و نوید آغازی دوباره را بجوییم.
سپاسگزارم. هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز.»
این بخش نیز کاملاً آشتی‌جویانه و نشان از روحی آزاده و شخصیتی جستجوگر صلح و دوستی دارد.

پاسخ رهبر جمهوری اسلامی
در برابر این پیام نگاهی به پاسخ آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی می‌اندازیم که مخاطبش، دولت آمریکا است چون رهبر جمهوری اسلامی به خوبی می‌داند برخلاف ایران، در آمریکا مردم و حکومت از یکدیگر جدا نیستند. آیت‌الله خامنه‌ای بی توجه به عملکرد رژیم در طول سی سال گذشته نسبت به آمریکا نکاتی را از این قرار یادآور می‌شود:
ـ تغییر نباید لفاظی و یا نیت ناسالم باشد و اگر می‌خواهید ضمن حفظ همان اهداف قبلی، فقط سیاستها و تاکتیکها را عوض کنید این یک خدعه است نه تغییر و اگر تغییر واقعی مورد نظر شماست باید در عمل مشاهده شود و به هر حال همه مسئولان آمریکایی و دیگران باید بدانند که ملت ایران را نمی‌شود فریب داد یا ترساند. (البته رهبر رژیم ایران وقتی از مردم سخن می‌گوید منظورش هواداران باورمند به تبلیغات جمهوری اسلامی است.)
ـ اگر تغییر نکنید مطمئن باشید سنتهای الهی و ملتها، شما را تغییر خواهند داد.
از این واقعیات عبرت بگیرید، برای خیر و صلاح خودتان و کشورتان از اینگونه سیاستها و رفتار دست بردارید که در این صورت چهره شما در افکار عمومی به تدریج تغییر خواهد کرد. در حرف‌های من به دقت تامل کنید.
البته آنها را به صهیونیستها ندهید که برایتان ترجمه کنند بلکه، با انسانهای صالح مشورت کنید.
ـ اگر واقعاً چیزی جز بخش اندکی از ادبیات شما تغییر کرده است، نشان دهید. آیا دشمنی شما با ملت ایران پایان یافته؟ دارایی‌های ایران را آزاد کرده‌اید؟ تحریمها را برداشته‌اید؟ از لجن پراکنی و تبلیغات سوء دست برداشته‌اید؟ دفاع بی قید و شرط از رژیم صهیونیستی را پایان داده‌اید؟
حرف ما این است که تا وقتی دولت آمریکا روشها، سیاست‌ها، اقدامات و جهت‌گیری های خصمانه سی سال گذشته را دنبال می‌کند ملت ما نیز همان ملت سی سال گذشته است که روز به روز قوی‌تر، آبدیده‌تر و با تجربه‌تر شده است. ملت ما از اینکه با زبان تهدید و تطمیع با او صحبت کنند بدش می‌آید البته ما سابقه‌ای از رئیس جمهور و دولت جدید آمریکا نداریم بنابراین براساس عملکرد آنها قضاوت می‌کنیم.
ـ حتی در همین پیام تبریک نیز ملت ایران طرفدار تروریست و دنبال سلاح هسته‌ای خوانده شده است. آیا این تبریک است یا دنباله همان اتهامات؟ نمی‌دانیم چه کسی واقعاً در آمریکا تصمیم‌گیر است، رئیس جمهور یا کنگره و یا عناصر پشت پرده. اما در هر حال تاکید می‌کنیم که ملت ایران درباره مسائل مربوط به خود اهل محاسبه و منطق است و احساساتی نمی‌شود.
اینها مهمترین بخش‌های پاسخ آیت‌الله خامنه‌ای به پیام پرزیدنت اوباما است. رهبر رژیم ایران از دسیسه‌ها و توطئه‌ها سخن می‌گوید و همه اشارات رئیس جمهوری آمریکا به نظام اسلامی را به حساب ملت می‌گذارد حال آنکه در بخش نخست روشن شد که در کجا پرزیدنت اوباما مردم ایران و در کجا رژیم جمهوری اسلامی را مورد خطاب قرار داده است.
در عین حال ایشان فراموش می‌کند که اگر جای گلایه باشد آمریکائی‌ها انبانی از گلایه دارند که از گروگانگیری دیپلمات‌هایشان در تهران آغاز و تا فروافتادن فرزندانشان در عراق با بمبهای کنار جاده‌ای اهدائی سپاه ادامه داشته است. (بمب‌گذاری‌ها در بیروت ـ گروگان‌گیری‌ها ـ هواپیما ربایی‌ها ـ حکایت ویلیام باکلی ـ انفجارهای خبر در عربستان و... گوشه‌ای از این گلایه‌ها است.)
پیام آشتی را با عتاب و تهدید و خودبزرگ‌بینی پاسخ دادن نه نشانه خردمندی و مصلحت ایران و ایرانی را درنظر داشتن است و نه ره به کعبه اعتبار و قدرت خواهد برد. ویتنامی‌ها با همه گلایه‌ها وقتی با پیامی مشابه روبرو شدند با گشاده‌رویی و امید از آن استقبال کردند. روزگارشان را می‌بینیم که از بیشترین سرمایه‌گذاری آمریکا برخوردار شده‌اند.
جایگاه ایران ـ اگر ملت ایران تصمیم گیرنده بود ـ امروز همان جایی بود که پرزیدنت اوباما آرزو کرده است.

March 28, 2009 01:19 AM






advertise at nourizadeh . com