April 18, 2009

خدایا زین مُعمّا پرده بردار

KAYHAN-1.jpg

سه‌شنبه 7 تا جمعه 10 آوریل

پیشدرآمد: کمتر نوشته‌ای نظیر آنچه در هفته گذشته درباب رهبر جمهوری اسلامی و کم طاقت شدن او نوشتم تا این حد از درون حاکمیت واکنش برانگیخته است. برخورد با این نوشته که در بیش از 93 وبلاگ و سایت نقل شده بود به دو شکل تجلّی پیدا کرد. (همینجا بگویم شماری از فرزندان عزیزم در خانه پدری که فیلتر شدن سایت من آنهم از نوع غیرقابل عبورترین فیلترها را، برنتافتند با ایجاد تا این لحظه 49 وبلاگ و سایت عین مطالب مرا نقل می‌کنند. در واقع آنها آینه‌ای برداشته‌اند و سایت مرا در این آینه‌ها برای داخل کشور منعکس می‌کنند). واکنش نخست از سوی خوانندگانی بود که دیرگاهی است به صاحب این قلم لطف دارند و از این نوشته تقدیر کردند. واکنش دوم از آن پیروان حسین بازجو و اصغر حجازی بود که همه ادبیات خانوادگی خود را نثار من کرده بودند. آنچه مرا به نوشتن این مقدمه واداشته اما برخورد گروه سوم با نوشته‌ام بود. گروهی که ضمن لطف به مطالب من خط قرمزشان آقای خامنه‌ای است، شماری بر این باورند که خامنه‌ای خود اسیر دست مافیای قدرت است و به جای تاختن به او باید از چنگ مافیا نجاتش داد، و گروهی دیگر که معتقدند آقای خامنه‌ای هیچ گناهی در رسیدن به وضعیت موجود ندارد و اگر امروز خط و سیاستی را دنبال می‌کند که به نظر شما مخالفان، در تعارض با مصالح عالیه کشور و مردم ایران می‌باشد به این سبب است که آقا!! مثل جدش تنهاست، آقا نیاز به دلهای عاشق دارد، به آنها که «با چشمه شعر حافظ وضو می‌گیرند و رو به قبله مولانا نماز عشق می‌خوانند» ـ این عین جمله یکی از شیفتگان مقام عظما است ـ از میان همه دورنگارها، یکی را برگزیده‌ام و ضمن طرح آن، پاسخ خود را به نویسنده آن و شمار دیگری که عتاب آلوده با من سخن گفته‌اند در پی این دورنگار می‌آورم.

«آقای نوری‌زاده عزیز، اجازه بدهید شما را علی‌رضا خطاب کنم که هم نام مولای عاشقان را دارید و هم عنوان شهنشا، همه قرون ایران علی‌بن موسی الرضا ارواحناله الفداه... من و تنی از احباب مطلب شما را که در آن هم جا به جا عتاب و قهر بود و هم دریای مهر و امید خواندیم. در تمام این مطلب یک جمله مرا به نوشتن این دورنگار واداشت و آن هم جمله‌ای بود که شما در خاتمه بخش نخست نوشته‌تان آورده بودید آنجا که می‌گفتید؛ ـ آری، من لحظه فروشدن از پله‌کان عرش را یا به اجبار و یا اگر مقام عظمای ولایت هنوز بابت آن سالهای دیر و دور نزد پروردگار ذخیره‌ای داشته باشد به اختیار می‌بینم ـ علی‌رضای عزیز، من کارهای شما را صوتی و تصویری و مکتوب درست از بیست و یک سال پیش با دقت دنبال می‌کنم و مدتها پیش بعد از آنکه دلبسته و علاقمند به این نوشته‌ها و گفته‌ها شدم، رفتم و نوشته‌های پیشتر را از روزگار گزارش‌نویسی در فردوسی و اسم مستعار ع ـ ناوک تا مجله فیلم و بامشاد و اطلاعات و امید ایران خواندم و جمع کردم. آنچه برای من در پی تأمل و درنگ در این نوشته‌ها آشکار شد چند چیز بود. اول اینکه علی‌رضا برای رفاقت و دوستی جایگاهی هزار بار بیشتر از ایدئولوژی و جایگاه سیاسی قائل است. دوم اینکه وقتی دست داد و یا علی گفت، تا جان پای قولش می‌ایستد و نگران ملامت این و آن و یا تعریف و ثنای عمرو و زید نیست. دوم اینکه علی‌رضای ما از آنها نیست که با رفتن به خارج جامه خراسانی خود را با یراقهای اصفهانی از تن به در آورد و دستار فرنگان بر شانه اندازد. هنوز هم به یاد سال تحویل در حرم رضوی است و همچنان دلش سرشار از عشق مرتضوی. شما در طول این سالها علی‌رغم دوری فیزیکی از ایران، با همه وجود در ایران بوده‌اید. این را از واژه‌ها و جمله‌های شما چه مکتوب و چه شفاهی می‌توان به سادگی درک کرد. از این رو من به نمایندگی از سوی شماری از دوستانم و اصالتاً از جانب خود این دورنگار را برای شما می‌فرستم و امیدوارم مطالبی که از دل برآمده در دل شما نیز اثر کند. علی‌رضای عزیز، شما بارها چه خطاب به مقام رهبری و چه درباره ایشان نوشته‌اید. در واقع اگر درست به خاطر بیاورم شما نخستین کسی بودید که بعد از انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری در مقاله‌ای بسیار مؤثر که مصراعی از خواجه بزرگ بر پیشانی آن بود ایشان را مورد خطاب قرار دادید و به نظر می‌رسید توصیه‌های شما در آن فضای عجیب و شگفتی‌آور مورد توجه قرار نگرفت و احتمالاً دل‌آزردگی شما و بسیاری از دوستانتان نسبت به رهبر، از همین بی‌توجهی ناشی می‌شود. بنده به خاطر کاری که دارم به طور روزانه و گاه لحظه به لحظه در جریان عملکرد و خطبه و خطاب مقام رهبری هستم بنابراین ضروری دانستم که شما را در جریان افعال و اقوال مقام رهبری بگذارم تا اینطور بی‌گدار به آب نزنید و شمشیر تیز و حاد کلامتان را متوجه فردی نکنید که در این به قول شما آدمخواران نقشی ندارد. وقتی که آدمها از خارج به گستره قدرت در ایران می‌نگرند و از مداحی‌های کسانی چون حسین شریعتمداری یا به قول شما حسین بازجو و مصباح یزدی فاسد و محمدعلی جعفری که هم عزیز است و هم دیوانه، شخصیت آقا را ارزیابی و در نهایت محکوم می‌کنند خیلی طبیعی است که رهبر مسئول همه مصائب باشد و همه مشکلات این ملت صبور و سربلند ناشی از سیاستهای ایشان قلمداد شود. اما اجازه بدهید به عنوان فردی که مشتاقانه مطلب هفته پیش شما و پیش از آن سالها نوشته و گفته شما را دنبال کرده حقایقی را با شما در میان بگذارم. سوگند به همان مولائی که شما به ذکر نامش منقلب می‌شوید ذره‌ای در گفته‌هایم تزویر و تملق نیست و اصولاً گمان نمی‌کنم فردی در جایگاه آقای خامنه‌ای که به قول شما سلطان بر و بحر است نیازی به حرفهای من داشته باشد. حتی اگر یک لحظه حرفهای شما را قبول کنم معنایش این است که رهبر عزیز ما، اصولاً نیازی ندارد تا من مصدع اوقات شریف شوم تا شاید با استدلال و منطق شما را نسبت به آنچه گمان می‌برم اگر تمام حقیقت نباشد بخشی از آن است آگاه کنم... علی‌رضای عزیز، همانگونه که خود شما بارها نوشته و گفته‌اید آقای ما، تفاوت بسیاری با آنها دارد که متأسفانه به علت عملکرد کسانی مثل شما در چنگ کسانی قرار گرفته که نه دین دارند و نه اعتبار و احترامی برای وطن قائلند. آدمهائی از نوع اصغر حجازی و مصطفی پورمحمدی، کسانی از جنس محسنی اژه‌ای و محمود احمدی‌نژاد. آقای خامنه‌ای همانگونه که خود شما بهتر از هر کسی می‌دانید هنوز هم با شنیدن صدای اذان مؤذن زاده اردبیلی بر خود می‌لرزد. هنوز هم وقتی در درس خارج شبهای جمعه یکی از آقایان ره به منزل خواجه می‌برد و یا جامی از چشمه حضرت مولانا به دست آقا می‌دهد مشاهده مستی، از جمله برکاتی است که نصیب ما می‌شود... اگر آقا به خاتمی توصیه کردند وارد بازی انتخابات نشوید نه از سر کینه و بی‌مهری نسبت به او و اصلاح طلبان بود، بلکه ایشان کاملاً آگاه بودند چه آشی برای او پخته‌اند که با اولین قاشق چایخوری که از دیگ آش برگیرد، کام و نامش با هم شعله‌ور خواهد شد. این را بدانید آقای خامنه‌ای بهتر از هر کسی به قول حضرت عالی جانوران و آدمخواران را می‌شناسد. شنیده‌ام که چند نوبتی شما به دفاع از کسانی مثل موسوی بجنوردی و محقق داماد و موسوی خوئینی سخنانی گفته‌اید با این مضمون که مثلاً اگر اینها سر کار باشند اوضاع حتماً بهتر خواهد بود. از سر وجدان و به همان مولائی که در دل شما جایگاه ویژه‌ای دارد سوگندتان می‌دهم، لحظه‌ای موسوی بجنوردی را جای سید شاهرودی بگذارید. آیا فکر می‌کنید قوه قضائیه سرنوشت بهتری داشت؟ وقتی ایشان در زمان آقای خمینی در شورایعالی قضائی بود و همه کاره قوه قضائیه، چند نفر را حضرتش از چوبه اعدام و تیرباران نجات داد؟ جناب مجتهد شبستری که شما بی‌مناسبت و به مناسبت از ایشان ستایش می‌کنید و عمامه برداشتن وی را در حد تاج انداختن کریمخان زند و وکیل‌الرعایا شدن او ستایش می‌کنید، زمانی که در صدا و سیما نگین سلیمانی در دست داشت، چند تن از همکاران پاک و صدیق شما را که گناهی به جز عشق به هنر و فرهنگ نداشتند مورد عنایت قرار داد و مانع از اخراج آنها بدون دریافت حق و حقوق قانونی‌شان شد؟ دلبستگی شما به حضرت آیت‌الله منتظری دیگر امری نیست که کسی در آن تردیدی به خود راه دهد. شما کسی بودید که خاطرات آقای منتظری را هنوز چاپ نشده به صورت سریالی در الشرق‌الاوسط ترجمه کردید و با این کار آقای منتظری را به عرش اعلا بردید. جناب ایشان البته بعد از موضع‌گیری‌های سال 67 و برکنار شدن جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد اما فقط لحظه‌ای از سر وجدان با خود خلوت کنید و از وجدان خود بپرسید اگر ایشان در مقام رهبری مانده بود و فرض کنیم مهدی هاشمی هم اعدام نشده بود آن وقت فکر می‌کنید جای مهدی هاشمی در رژیمی که آقای منتظری رهبر آن بود در کجا قرار داشت. همان مهدی هاشمی که در نهایت قساوت و نامردی، روحانی شریف و متدینی مثل مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی رضوان الله علیه را به قتل رساند و بعد از انقلاب مطابق پرونده‌های موجود و اعترافات خودش در دهها قتل و جنایت و هتک نوامیس و حرمت و مال مردم مشارکت داشت. مگر خود شما در همان آغاز انقلاب رفتار و عملکرد مرحوم محمد منتظری را زیر سؤال نمی‌بردید؟ و مگر همان مرحوم نبود که آدمی مثل منوچهری یا فولادوند بعدی را در کنف حمایت گرفت و جواز انتقال دلار 7 تومان به او داد؟ از این هم بگذریم، این جناب محمد موسوی خوئینی‌ها که حضرتعالی به خاطر روزنامه «سلام» و مواضع او در ضدیت با آقای خامنه‌ای، گهگاه با عباراتی مثبت از او یاد می‌کنید آنچنان پرونده سیاسی در قوه قضائیه در زمان دادستانی دارد که خواندن آن مو بر تن شما راست خواهد کرد. در آن زمان ایشان درمقام دادستان کل عملاً قدرتی بیشتر از شخص اول دستگاه قضا یعنی موسوی اردبیلی رئیس دیوانعالی کشور داشت. البته هنوز دادگستری در هیأت قوه قضائیه ظاهر نشده بود. این جناب مسئول اعدام صدها جوان بی‌گناهی است که در زمان دادستانی ایشان اعدام شدند. وردست ایشان علی‌اکبر محتشمی‌پور که بارها غزل او را در ذم مقام رهبری در مجله بیان یادآور شده‌اید و به نوعی سخن ایشان را تأیید کرده‌اید که ما را چه شد که هادی اعور گرفته‌ایم / شیر خدا نهاده سر خر گرفته ایم... من خود بارها شنیده‌ام که شما این شعر را تفسیر هم کرده‌اید. آیا می‌دانید آقای محتشمی‌پور که رهبر فراکسیون اصلاح طلبان مجلس ششم بود معمار اصلی گروگانگیری شهروندان غربی در لبنان، انفجار سفارت آمریکا و مقر تفنگداران دریائی‌اش در بیروت و دهها و صدها جنایت دیگر در لبنان و حاشیه خلیج فارس و داخل کشور بوده است؟ و همانطور که استادش خوئینی‌ها، عامل اصلی گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی در ایران بود، او نیز مشوق و معمار گروگانگیری در خارج ایران بود؟ باور کنید پرونده تک تک این آقایان هزاران بار سیاه‌تر از پرونده رهبر است که باز به قول خود شما در زمان ریاست جمهوری علی‌رغم حضور سنگین امام و قائم مقام ایشان آقای منتظری، تا آنجا که امکان داشت هم از ارتشی‌ها به خصوص بعد از درگیری‌های سپاه و ارتش حمایت کرد هم هنرمندان از موسیقی‌دانان و نوازندگان تا نویسندگان و شاعران و نقاشان و هم اهالی نمایش و سینما را زیر حمایت گرفت. آقای خامنه‌ای نه حکم اعدامی را صادر کرد و نه دستور بازداشت و حبس فردی را داد. باز خود شما در کتابها و مصاحبه‌های خود درباره قتلهای زنجیره‌ای یادآور شدید که ایشان در مورد بخش اخیر قتلهای زنجیره‌ای یعنی جنایات سعید امامی و همکارانش، بی‌اطلاع بوده است. حقاً جای شگفتی دارد شما و دوستانتان در مقایسه، مثلاً آقایان هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و مهدی کروبی را در جایگاه آدم خوب و آقای خامنه‌ای را در جایگاه مرد بد قصه می‌نشانید. از روی وجدان پاسخ دهید آیا عملکرد آقای هاشمی و آقازاده‌هایشان و کارنامه سیاه آقای روحانی و اخوان و احباب ایشان و سیاهه اعمال آقای کروبی از همان آغاز انقلاب که تشکیلات ضدرباخواری درست کرد و با همدستی عده‌ای کلاش جمعی از سرمایه‌داران را به روز سیاه نشاند و بعد دوران صدارتشان در بنیاد شهید و نایب صدارتی همسرشان را با تقوا و کارنامه پاک مالی رهبر و خانواده‌اش را همسان می‌دانید؟ جناب علی‌رضاخان، ای کاش شما و همفکران شما فرمایش سید الشهدا را نصب‌العین قرار می‌دادید که اگر اعتقاد و اعتنائی به دین ندارید حداقل جوانمرد و منصف باشید و قضاوتهای شما بر پایه انفعالات عصبی و آنی نباشد. شما نمی‌دانید اگر همین سیدی که به قول شما روزگاری سر بر آستان خواجه و حضرت مولانا داشت و به ادعای شما امروز کوس لمن الملکی سر داده، در رأس قدرت حضور نداشت، احمدی‌نژادها و مصباح یزدی‌ها و احمدی مقدم‌ها و ذوالقدرها حکومت طالبانی بر کشور مسلط کرده بودند که مردم روزی هزار بار آرزو می‌کردند ای کاش طالبان افغانستان بر ایران مسلط شوند. فکر می‌کنم روزگار شاه سلطان حسین که مردم، طالبان آن عصر یعنی محمود افغان و ملازعفران را بر امپراطور صفوی ترجیح دادند یک نمونه آشکار باشد. چند هفته پس از انتخاب احمدی‌نژاد مصباح یزدی و تنی چند از عواملش به دیدن آقا آمدند و مصباح با وقاحت خواستار آن شد که آقا احمدی‌نژاد را به این عنوان که مورد توجه حضرت ولی عصر است در مقام رئیس جمهوری مادام‌العمر تأیید کند. آقا چنان توی دهان او زد که تا امروز دیگر طرف خیابان آذربایجان پیدایش نشده است. شما خبر ندارید که در خانه پدری مردم به ویژه آنها که قدرتی در دست دارند تا چه حد از نظر اخلاقی سقوط کرده‌اند. اگر شما از ابعاد دزدی‌ها و بی‌شرافتی‌ها باخبر بودید آرزو نمی‌کردید که بدون ایجاد تحول اساسی در روحیات و افکار مردم آقا از پله‌کان قدرت فرود آید. گیرم ایشان فردا به سرای باقی شتافت. آیا همان عباراتی را که به نقل از علی اصغرخان امین‌السلطان اتابک چندی پیش در مقاله‌ای آوردید یادآور نمی‌شدید. (اتابک در ملاقات با میرزا رضای کرمانی قاتل ناصرالدین شاه از او پرسیده بود چرا شاه را کشتی، و وقتی میرزا رضا گفته بود خواستم ریشه ظلم را برکنم، اتابک با پوزخند گفته بود، امام جعفر صادق را پشت دروازه تهران داشتی که دست به این کار زدی؟). در شرایط فعلی و با اوضاعی که در کشور هست، امام جعفر صادق جای آقا را نخواهد گرفت. جانشین او یا هاشمی رفسنجانی است و یا هاشمی شاهرودی، البته آرزومندان دیگری از نوع احمد خاتمی و شیخ محمد یزدی و مصباح نیز هستند. فکرش را بکنید هر کدام از اینها که در مقام رهبر باشند چه مصیبتی در انتظار مردم این سرزمین بلاکشیده خواهد بود... به هر روی وظیفه خود دانستم این حاشیه را بر متن نوشته شما بیاورم. شما مرا نمی‌شناسید اما من شما را خوب می‌شناسم. بارها شده بعضی‌ از بچه‌های صادق بسیج و سپاه برای نابود کردن شما از آقا اجازت طلبیده‌اند. بعضی‌هاشان آنقدر عصبانی و ناراحت بودند که سر به دیوار می‌کوبیدند برای آنها شنیدن آنچه شما درباره مراد و پیرشان می‌گوئید غیرقابل تحمل است. با اینهمه آقا روی گذشته خانواده شما و سیادت شما و اینکه علی‌رغم همه تندی‌ها هنوز هم وقتی از بیدخت و مشهد و مجلس درویشان یاد می‌کنید تکه پاره‌های عواطف و صداقت پیشین با شما است، با فرزندان بسیجی و سپاهی خود تندی کرده‌اند و اجازه نداده‌اند آنها زبانی را که به مذمت پیرشان صبح و شام می‌چرخد ببرند... امیدوارم این سخنان را جدی بگیرید و روی آن تأمل کنید. و از آنجا که مقالات شما معمولاً به مصراعی از خواجه بزرگ مزین است، بگذارید این سخن را با بیتی از حضرت حافظ پایان ببرم. بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد. تهران، 20 فروردین 1388 س.م.ا پیر شما و پیر ما دورنگار س.م.ا را منهای چند جمله‌ای که حمل بر تعریف می‌شد آوردم. از فحوای کلام پیداست که نویسنده سخت دلبسته، اگر نگویم سرسپرده، آقای خامنه‌ای است. در این امر من هیچ اشکالی نمی‌بینم که در زندگیم از این نوع سرسپردنها بسیار دیده‌ام با این تفاوت که مثلاً آقای مصداقی که جان و جهانش مرحوم سلطان حسین تابنده پیرگنابادی بود و یا مظلوم سماورساز که به رویت و سرسپردن به پور شیخ نخودک، ره به منزل شعر می‌کشید و آن قصائد و غزلیات روح افزا را می‌سرود، بر آستانی سر می‌زدند که از آن آتش قهر و کین و استبداد برنمی‌خاست و پیر در واقع نمادی بود که تجلی عشق و آزادی و عرفان و معرفت در حضرتش معنا می‌گرفت. به هر روی پاسخ گفتن به این دورنگار که البته هم در تحبیب و هم تهدید صاحب این قلم نظر دارد به اعتقاد من یک ضرورت است، و حتماً در شماره آینده به ایشان پاسخ خواهم داد. اما پیش از پاسخ مشروح، نکته‌ای را با ایشان که می‌گویند پیگیر مطالب منند در میان می‌گذارم. و شما خوانندگان را نیز به عنوان شاهد، به گواهی می‌گیرم که هرچه می‌گویم آن کنم و بعد از سی سال که از جوانی و زندگی و راحت و خواب و آسایش خود و خانواده‌ام برای رویت ایرانی آزاد و آباد و سرفراز گذاشته‌ام، دیگر بالاتر از گل درباره مقام عظمای ولایت نگویم و ننویسم. تقاضای من بسیار ساده است. آقای خامنه‌ای، در همین انتخابات پیش رو، اجازه دهد انتخابات بدون دخالت شورای نگهبان برگذار شود و شخصیتهای شایسته و آزادیخواه و وطن‌پرستی از نوع مهندس عباس امیرانتظام آزادانه بتوانند در انتخابات نامزد شوند. ممکن است گفته شود مطابق قانون اساسی بدون اشراف شورای نگهبان بر انتخابات، پروسه انتخابات مشروعیت نخواهد داشت. اما یادمان باشد که ولی فقیه می‌تواند حتی حج را به حال تعلیق درآورد و قصه احکام ثانویه در زمان آقای خمینی را همه در یاد داریم. گفتم درباره یکایک اشارات نویسنده دورنگار حرف و سخن بسیار دارم که به هفته آینده واگذارشان می‌کنم. شنبه 11 تا دوشنبه 13 آوریل ژنرال ول کن نیست از اخبار پشت پرده انتخابات فعلاً اینها را داشته باشید: ـ بعد از کنار کشیدن قالیباف و امروز و فردا کردن ولایتی، سردار سرلشکر دکتر حاج محسن رضائی دیگر درنگ را جایز نمی‌داند. روز شنبه در نشستی با یاران کهن سپاه، رضائی گفته بود هرچه فکر می‌کنم کسی را شایسته تر از خود نمی‌دانم. مملکت در خطر است و آدمی مثل موسوی با همه صداقتش از پس دزدها و خائنین بر نمی‌آید. رضائی همچنین یادآور شده بود به مردم خواهم گفت که در کابینه‌ام هم اصلاح طلب و هم اصولگرا، هم لیبرال و هم چپ حضور خواهد داشت. قالیباف را وزیر کشور می‌کنم و ولایتی را معاون اول، وزارت خارجه را هم می‌دهم به دکتر محمد صدر. آیا کسی می‌تواند کابینه‌ای بهتر از این تشکیل دهد؟ آنچه رضائی بر زبان نیاورد سپردن وزارت بهداشت به اخوی دکتر امیدوار رضائی و وزارت دفاع به یحیی رحیم صفوی بود. ـ حسن روحانی چند نشست با هاشمی رفسنجانی و خاتمی و موسوی خوئینی‌ها و محتشمی‌پور داشت. با آنکه هیچ زمینه‌ای برای او وجود ندارد اما بر این گمان است که حضور دو نامزد اصلاح طلب (موسوی و کروبی) آمدن نامزد سومی را در این جبهه می‌طلبد تا ناراضیان از وجود دو نامزد را جلب کند. ـ دیدارحسین موسوی در قم با ناصر مکارم شیرازی اثر بسیار منفی در میان مردم داشته است. مکارم که به علت فساد و دزدی‌های آقازاده‌اش و چنگ انداختن روی نیشکر دزفول و قند هفت تپه طی سالهای اخیر کاملاً بی‌اعتبار و آبرو شده و در عین حال مواضع ارتجاعی و رادیکال او موجب روی گرداندن اصلاح طلبان و فعالان سیاسی زن و مرد و دانشجو از او شده است، با اعلام حمایت از موسوی در واقع بزرگترین لطمه‌ها را بر او وارد کرد. به قول یکی از مسئولان جبهه مشارکت هنوز آثار نارفیقی موسوی با خاتمی از یادها نرفته، او به دستبوس بدنام‌ترین آخوند قم رفت و به دست خود ضربه سنگینی بر خود و ارد ساخت.

April 18, 2009 02:23 PM






advertise at nourizadeh . com