August 07, 2009

يك هفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها


سه‌ شنبه 28 تا جمعه 31 ژوئیه
نخست تصویرش را می‌بینم و ساعتی بعد حضور جاندارش را، خودش است همان آقای ابطحی که طنز در خونش بود و در آن روزهائی که پیتزا خوردن مصادف با بی‌دینی و ضد ولایت فقیه بودن و ارتباط با استکبار بود اعلام کرد حداقل هفته‌ای یک بار پیتزا می‌خورد. همان آقای ابطحی است که در سالهای وابسته فرهنگی بودن در بیروت، اغلب کت و شلوار می‌پوشید درجلسات فرهنگی، نمایشگاهها، تئاترها، کنسرتهای فیروز و ماجده الرومی و مارسل خلیفه حاضر می‌شد، کتابفروشی‌های بیروت او را می‌شناختند، با روزنامه‌نگاران رفیق بود و شذی عمر گوینده زیبای تلویزیون L.B.C وقتی در برنامه پربیننده‌اش میزبان او می‌شد بی‌ملاحظه از عمامه و عبایش با او شوخی هم می‌کرد. ابطحی از همان ماههای نخست انقلاب با عشقی که به سینما و رادیو تلویزیون داشت، نخست به رادیو مشهد راه پیدا کرد و بعد به میدان ارگ آمد و رادیو تهران را زیر نظر گرفت.

در پی آن با استقرار دولت همدلش محمد خاتمی در وزارت ارشاد به آنجا رفت و از مدیری دفتر خاتمی تا معاونت وزیر را تجربه کرد. در پیروزی خاتمی در دور دوم ابطحی نقشی اساسی داشت. ارتباط او با جامعه روشنفکری و روزنامه‌نگاران و نویسندگان و شعرا و هنرمندان عاملی مهم در حضور نمایندگان سرشناسی از این مجموعه‌ها در ستاد انتخاباتی خاتمی بود. در چهار سال نخست ریاست جمهوری خاتمی ابطحی رئیس دفتر و یاور نزدیک او بود با اینهمه آنقدر در باره او از بالا تا پائین نق زدند و بعضی از کارهای و را زیر سؤال بردند که خاتمی ناچار، برادرش علی خاتمی را به ریاست دفترش گمارد و ابطحی را در مقام معاون حقوقی و پارلمانی مأمور سر و کله زدن با نمایندگان کرد.
ابطحی به تأسی از خاتمی که تشکیلات گفتگوی بین تمدنها را برپا کرد دستگاهی راه انداخت به نام مرکز گفتگوی ادیان که در چهار سال گذشته امکان حضور او را در بسیاری از نشستهای بین‌المللی در شرق و غرب عالم فراهم می‌کرد و در عین حال به دلیل غیرسیاسی بودن کار او را از تیررس حسین شریعتمداری و ذوب شدگان در ولایت سید علی آقا دور می‌کرد. با اینهمه آ[وند درشت هیکل همیشه خندان با به راه انداختن وبلاگش که عنوان «وب نوشت» را بر آن گذاشت، با مطالب کوتاه و اغلب نیشدار خود و تصاویری که با تلفن همراهش می‌گرفت، هر از گاهی با انتقادات گسترده نوکران ولی فقیه در مطبوعات و محافل دینی و سیاسی قرار می‌گرفت. «وب نوشت» در میان وبلاگهای داخلی ایران، بالاترین بازدیدکننده را داشت. دوبار هم فیلتر شد. این نکته را نیز یادآور شوم که ابطحی در عین آنکه فرق بسیاری با ملا به معنی کلاسیک از یکسو و انقلابی‌اش از سوی دیگر داشت (یعنی نه مثل ابوالارتجاع‌های قم اعتقادی به چاه جمکران و نماز 99 قل هوالله داشت و نه با جانورانی از نوع احمد خاتمی و حسین طائب همسوئی و همدلی داشت) اما در نهایت آخوند بود همچنانکه خیلی از این آخوندهای به اصطلاح مدرن نیمه فکلی که زلف از عمامه بیرون می‌گذارند در نهایت آخوندند و رفتار و اطوارشان از سیئات آخوندی خالی نیست. در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی، در جریان سفر او به پاریس، آقای ابطحی با دیدن من و دوستان دیگری از اهالی مطبوعات بسیار اظهار خوشحالی و احترام کرد و وقتی به او و خاتمی گفتم دکتر احسان نراقی زحمت زیادی کشیده تا سید آن روز خندان در یونسکو سخنرانی کند، خاتمی اظهار داشت انشاءالله با آمدن دکتر نراقی به ایران، در تقدیر کارهای او در نیم قرن اخیر بزرگداشتی برپا خواهیم کرد. دکتر نراقی که در این دیدار حاضر بود چند هفته بعد به ایران رفت و ما هرچه انتظار کشیدیم خبری از تجلیل که نشد هیچ، حسین بازجو نیز در کیهان حملات گسترده‌ای را به او آغاز کرد. من نامه‌ای برای ابطحی نوشتم که «ان الکریم اذا وعد وفی» آنهمه وعده‌ها در تجلیل از نراقی چه شد؟ دو روز بعد کیهان حسین بازجو گوشه‌ای از نامه مرا چاپ کرد. و نوشت نوری‌زاده ضد انقلاب و... به خاتمی دستور داد از نراقی مشاور شاه و فرح تجلیل کند. فردای آن روز ابطحی بیانیه کوتاهی منتشر کرد که در آن گفته بود بله نامه مشکوکی از فردی که در پاریس جزو روزنامه‌نگارانی بود که در مصاحبه مطبوعاتی آقای خاتمی حاضر شد به دفتر رسید که چون مشکوک بود به بایگانی سپرده شد. من با همه ملاحظاتی که در باب اوضاع خاتمی داشتم نامه سرگشاده‌ای به ابطحی نوشتم که در همین زاویه نیز فشرده آن به چاپ رسید. به او یادآور شدم خدا را شکر که ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم و اعتنائی به دستگاه شما ندارم اما این تجربه اخیر نشان داد که شما به اصطلاح اصلاح طلبان ضمن آنکه از حمایت من ضدانقلاب و امثال من از جنبش اصلاحات کیف می‌کنید و پُزش را می‌دهید اما وقتی قرار می‌شود اندک هزینه‌ای در جایگاه خود برای این جماعت ضد انقلاب عاشق خانه پدری و به شوق آمده از تحولاتش بپردازید آنچنان عقب عقب می‌روید که صاف می‌افتید توی بغل حاج حبیب مؤتلفه. صد رحمت به حاج حبیب که حداقل دوستی و دشمنی‌اش آشکار است. حدود یک سال بعد وقتی دوباره ابطحی را در نیویورک در جریان سفر خاتمی به سازمان ملل دیدم (سپتامبر 99) اعتنائی به او نکردم اما او که کت و شلوار پوشیده بود و از حضور خبرنگاران و سردبیران مهمترین رسانه‌های آمریکائی برای دیدار خاتمی در آن مجلس صبحانه معروف با خبرنگاران، سخت به وجد آمده بود، جلو آمد و روبوسی کرد و با ذکر معذوراتش یادآور شد مهم انجام مضمون نامه بود و دیدید که دکتر نراقی مورد تقدیر قرار گرفت و امروز آزادانه به ایران در آمد و شد است. گفتم ظاهراً بابت این کار باید قدردانی هم بکنیم که پیرمردی با حسن نیت بعد از 4 سالی که بی‌گناه در زندان شما بوده حالا می‌تواند به وطنش سفر کند ضمن اینکه هنوز هم باید دست و دلش هر بار بابت مزخرفاتی که حسین بازجو درباره‌اش می‌نویسد بلرزد.
باری غرض از این یادآوری اشاره به خوی آخوندی ابطحی بود با اینهمه در جمع آخوندهای به اصطلاح امروز دگراندیش، ابطحی از بیشتر آنها قابلیت زیادتری در متحول شدن نشان داد. ادبیات او آخوندی نبود و گاه که می‌خواست تظاهری به آخوندی کند و مثلاً در باب دو طفلان مسلم بنویسد، نوشته‌اش بیشتر طعم طنز پیدا می‌کرد و شبیه روضه دو طفلان مسلم در خانه دائی جان ناپلئون می‌شد. در انتخابات اخیر ابطحی دوباره جان گرفت، او از جمله کسانی بود که برای نامزدی خاتمی زحمت زیادی کشید و وقتی خاتمی زیر فشار دستگاه رهبری و بعد از آن سفر مهم به شیراز که از ده کیلومتری شهر مردم به استقبالش آمده بودند، اعلام انصراف کرد کروبی خیلی دلخور شد و در نوشته‌اش موسوی را ملامت کرد و به عتاب خطابش کرد که چرا؟ پیدا بود علی‌رغم حمایت خاتمی از موسوی، رفیق گرمابه و گلستانش سید محمد ابطحی حاضر نخواهد شد دستی را که در بیعت خاتمی بود به بیعت به سوی موسوی دراز کند. چنین شد که او را در کنار غلامحسین کرباسچی در کمپ کروبی دیدیم. همه جا سید وبلا‌گ‌دار، در کنار شیخ مهدی کروبی بود که نمایندگان بلاواسطه رفسنجانی و خاتمی را در دوسویش داشت. با اولین اعتراضات در شام پس از انتخابات در یک حمله برنامه‌ریزی شده از سوی سپاه و امنیت خانه ولی فقیه، نیمه شبان ابطحی و 60 تن دیگر از فعالان عرصه انتخابات در کمپ دو نامزد اصلاح‌طلب میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دستگیر شدند.
برایم روشن بود که ابطحی زیر شکنجه و فشار خواهد شکست. آدمی که روزی ده بار دستش را می‌شست و ادوکلن می‌زد و به قول خودش پیتزا می‌خورد و یک ساعت مصاحبت با محمود شمس‌الواعظین را به هزار ساعت مباحثه با ارباب عمائم ترجیح می‌داد مرد میدان شکنجه و بازداشتگاه پر از گند و کثافت با زنده خواران ولایتی نیست. وقتی پدرش را دو سال پیش به جرم ادعای اتصال با امام زمان کردن به همراه برادرش دستگیر کردند، او با نگرانی از بیماری پدرش و گرفتاریهای زندانهای ولایت یاد کرد با این آرزو که انشاءالله حضور در این زندانها و مصاحبت با برادران بازجو حتی نصیب گرگ بیابان نشود. ابطحی یکی دو نوبت به امنیت خانه مبارکه همشهری‌اش سید علی آقا (که با ولادتش در مشهد از پدر و مادر مهاجر تبریزی، به مشهدی بودن قبولش کرده‌اند) احضار شده است. یکبار نیز پرونده‌ای برای او ساختند در ارتباط با یک بانوی روزنامه‌نگار جوان که چون ماجرا از اساس و پایه ساخته ذهن بیمار حسین بازجو بود به خیر گذشت. دیدن ابطحی که حدود 20 کیلو از وزنش طی 50 روز کم شده است ـ روزی 400 گرم که در هیچ رژیمی به جز رژیم کهریزک و اوین دستیابی به این رکورد ممکن نیست ـ با آن چهره تکیده در هم شکسته بسیار دردناک بود. ابطحی باور نمی‌کرد با همه نیش و نوشهائی که می‌شنود و بی‌مهری‌ها و اتهام زنی‌ها روزی گیر جواد آزاده بیفتد. همان آدمخواری که فهیمه درّی نوگورانی همسر مؤمنه سعید امامی را وادار کرد اقرار کند به طور همزمان با چهار مرد در یک اتاق رابطه جنسی داشته و علاوه بر آنکه جاسوس FBI بوده (در حماقت آزاده همین بس که متوجه رندی خانم درّی نشد که به او گفت برای پلیس فدرال آمریکا جاسوسی می‌کرده و جلاد سید علی آقا را خوشحال کرد که مچ جاسوس آمریکا را گرفته است) با اسرائیل نیز مرتب در آمد و شد بوده است.
بله، ابطحی باور نداشت او را نیز از سقف آویزان خواهند کرد، دستبند قپانی می‌زنند و با شلاق چنان جان و جهانش را در درد می‌پیچند که حاضر می‌شود علیه عزیزترین یاران خود سخن گوید و سلسله اتهاماتی را بپذیرد که همان ته لبخند ماسیده بر چهره او نفی کامل آنهاست.
برای ابطحی چه می‌توانم بنویسم جز این برداشت شعری را که از دیدن او داشتم:
این ابطحی است
مردی که در تمامی این سالهای درد
از شعر و زندگی می‌گفت
وبلاگ می‌نوشت
حتی، هر هفته وعده‌ای پیتزا می‌خورد
در ساحل قدیمی بیروت
مانند ابن عمّش موسی (آقا موسی صدر)
دریا و آفتاب و صنوبر
از دوستان یکدله‌اش بودند.
آقای ابطحی،
هم شعر می‌نوشت
هم عکس می‌گرفت
هم حضرت ولایت عظما را
با طنز دست می‌انداخت.
این شد که ذات اقدس سلطان برّ و بحر
فرمودند:
چوبش زنید و جان و جهانش را
با دستبند و شلاق
ویران کنید.
این ابطحی است؟
نه، این خسته بسته، بندی کهریزک است.

شنبه 1 تا دوشنبه 3 اوت
حکایت همچنان باقی است
سیدعلی آقا که حالا در محاصره اوباش درجه‌دار و بی‌درجه، عمامه‌دارانی از نوع مصباح و جنتی و حجازی و آدمخوارانی از سلسله جواد آزاده و عزیز جعفری و وحیدی و طائب، حتی دیگر حوصله شنیدن وزیر دربارش محمدی گلپایگانی را ندارد و چندی است دکتر ایادی‌اش ـ میرزا علی اکبرخان طبیب حضور ولایتی ـ به جز مصاحبت در مجلس کوکنار و چرتهای شاهانه، جرأت ابراز نظری را در حضرتش ندارد، گمان می‌کند از مهلکه انتخابات خواهد جست و با تنفیذ حکم ریاست تحفه آرادان، توفان در فنجان ولایت فروکش خواهد کرد. بشار الاسد نیز مثل او ـ به قول یکی از سرشناسان عرصه سیاست در لبنان ـ به جای آنکه مثلاً یکی از نوکرانش مثل سلیمان فرنجیه را در پایان دوران ریاست امیل لحود بر تخت نشاند بر تمدید ولایت امیل لحود اصرار کرد و با آنکه با کشتن مخالف اصلی این تمدید با کمک حزب‌الله یعنی رفیق حریری گمان داشت همه چیز بر وفق مراد خواهد بود با چنان توفانی روبرو شد که هنوز هم از آثار ان رها نشده است. خامنه‌ای آدم کم‌هوشی نیست اما این قدرت خانم پتیاره چنان عقل او را دزدیده است که مثل همه مستبدین، فراتر از نوک دماغش را نمی‌تواند ببیند. به همین دلیل گمان می‌کند با بستن زندان کهریزک (البته پس از کشته شدن محسن فرزند دکتر روح‌الامینی رئیس انستیتو پاستور و چهره سرشناس و سرسپرده ولایت فقیه) همه مشکلات حل خواهد شد و با دادن مبلغی خون بها به خانواده شهدای جنبش سبز قال قضیه کنده خواهد شد. چائوسشکو نیز مثل او گمان کرد صدای آن جمعیت انبوهی که در برابر کاخ ریاست جمهوری فردای بازگشت او از ایران به اعتراض جمع شده بودند، در برابر صدای طرفدارانش وزوز بال پشه‌ای در پیشگاه مبارک سلیمانی اوست. تنها زمانی متوجه جدی بودن خطر شد که به همراه همسرش یکی از ژنرالهای سرسپرده‌اش، مسلسل را رو به سینه او و بانو گرفت و شلیک کرد. آن هم در حیاط خلوت پاسگاهی دور از پایتخت.
این جنبش را سر باز ایستادن نیست و هر روز که می‌گذرد جنبش به آرمانهای حقیقی ملت نزدیکتر می‌شود. کسانی ایراد گرفته بودند که چرا موسوی در سایت قلم به کسانی که شعار جمهوری ایران را داده‌اند ایراد گرفته و تاکید کرده است جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش. در درجه اول باید بگویم سایت قلم تحت کنترل است. هیچ مطلبی بدون اجازه تشکیلات کنترل اینترنت سپاه منتشر نمی‌شود. در درجه بعدی نیز بدون آنکه او از چهارچوب قانون اساسی و مسلّمات نظام خارج شود به همراه خاتمی متهم به خیانت شده و حسین بازجو خواستار محاکمه سریع اوست، حال انتظار دارید با گفتن جمله‌ای که اهل ولایت فقیه مدتی است در انتظار آن هستند وسیله دستگیری و محاکمه خود را فراهم کند؟ همانطور که ما باید در طرح آرمانها و آرزوهای خود تردیدبه خود راه ندهیم نباید از موسوی و همه آنها که در خانه پدری بار سنگین رهبری جنبش را بر شانه دارند انتظار داشته باشیم مطابق خواست ما سخن گویند. موسوی، خاتمی، کروبی و یارانشان تا امروز مردانه ایستاده‌اند و کلامی از داخل در انتقاد از آنها جز از لبان سیدعلی آقا و نوکرانش نمی‌شنویم. بنابراین هر گونه بی‌مهری نسبت به آنها در خارج آب به آسیاب دشمن ریختن است.
همینکه مراسم تنفیذ حکم ریاست تحفه آرادان هم چون مراسم عزا برگذار گردید و غیر از محسن رضائی که گاهی معلوم نیست جایگاهش کجاست، هیچکدام از نامزدها و چهره‌های سرشناس مثل خاتمی و رفسنجانی و حسن خمینی و موسوی بجنوردی و... در مراسم شرکت نکردند، خود گواهی بر این است که کشتار و بگیر و ببند و شکنجه و محاکمه‌های استالینی ذره‌ای در اراده مردم و رهبری جنبش سبز برای ادامه اعتراض، خلل وارد نکرده است.
نکته دیگری که باید اضافه کنم حماقت نوکران سیدعلی آقا در تنظیم ادعانامه علیه متهمان سرشناس است. مطالب مجنوبی به نام پیام فضلی‌نژاد که از نوکران جدیدالاسلام حسین بازجوی شریعتمداری است را با تراوشات ذهن بیمار حسین درخشان به هم بافته‌اند و به عنوان ادعانامه ارائه داده‌اند. اصولاً دستگیری حسین درخشان و خوش‌رقصی‌های او برای امنیت خانه سپاه و تاسیس تشکیلات گرداب، جزو طرح پیشگری از پیروزی موسوی بود. روزنامه صبح صادق سه ماه پیش از قول سردار جوانی مسئول دفتر سیاسی سپاه نوشته بود نخواهیم گذاشت موسوی برنده شود. در نمایش شرم‌آور اعترافات، سعید مرتضوی کارگردان، اطلاعات سپاه تهیه کننده و حسین بازجو سناریست پروژه‌اند. نقش حسین درخشان و پیام فضلی‌نژاد نیز نقش عنتر قصه است که به فرمان لوطی جای دوست و دشمن را نشان می‌دهند.

سلطان بر و بحر
یادتان هست سال گذشته در سلسله مقالاتی پیرامون آقا زاده‌های سیدعلی آقای خلیفه الله فی‌الارض و نایب مربوطه، به قصرهای آقای خامنه‌ای اشاره کردم که در 9 نقطه از تهران و چند شهر بزرگ و کوچک برای سیدعلی آقا کاخهائی برپا داشته‌اند که خورنق پیش آن حیاط حاج ملک خاتون است و کاخ نیاوران در برابرش کوخ بدقواره‌ای بیش نیست. حالا بچه‌ها در تهران نقشه هوائی این کاخها را نیز برایم فرستاده‌اند.
این کاخها عبارتند از مجتمع پاستور/آذربایجان در قلب تهران، که آقا شش ماه از سال در آن است. کاخ بعدی در نیاوران در پشت کاخ نیاوران قرار دارد. کاخ سوم در جماران بالای خیابان یاسر قرار دارد. دو قصر فوق توسط منظومه‌های موشکی «هاوک» حفاظت می‌شود. کاخ بعدی در کنار سد لتیان در لواسانات قرار دارد. منطقه‌ای خوش آب و هوا که حضرتش با یاران کوکنار در آنجا خلوت می‌کند.
در بیشه کلا در نزدیک محمودآباد نیز حضرت ولایتمدار صاحب کاخ زیبائی با استخر و منظره روح ‌نواز دریا و کوه است. در مشهد نیز در کنار باغ ملک آباد، قصری در خور سیدعلی آقای پائین خیابانی ساخته‌اند که حضرتش در دیدار از زادگاهش دچار مشکلی نشود و خاطر آسوده دارد که بر و بحر به فرمانش هستند و... واقعاً که بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان.

August 7, 2009 05:53 PM






advertise at nourizadeh . com