September 06, 2009

نامه یکی از فرماندهان سابق جنگ به دکتر روح الامینی؛ عقلت را از دست داده ای

یکی از فرماندهان سابق جنگ
خیلی وقت پیش این نامه را برای شما نوشتم و به دوستی دادم تا در اینترنت چاپش کند ولی نمی دانم چرا چاپ نشد. فعلاً که به او دسترسی ندارم تا بفهمم چاپ شد یا نشد ولی فکر نکنم چاپ شده باشد. اما حالا نامه را تغییر داده ام و چیزهایی را هم اضافه کرده ام که یک دوست دیگر قول داده چاپش کند. امیدوارم از لهجه تند بنده نارحت نشوید. باید بفهمید که آدمی به این سیخی و خشکی چه کسی هست. سردار جنگ.jpg

یادم هست یک سال بعد از پایان جنگ جلسه ای گرفتند و من و سایر بچه ها را هم دعوت کردند. در آن جلسه قرار بود از فرماندهان جنگ تقدیر و تشکر کنند. اما یک چیز جلسه درست نبود. همانجا هم به چندتایی گفتم. در آن جلسه به کسانی چفیه و چیزهای دیگر هدیه دادند که در 8 سال جنگ خط مقدمشان اهواز یا ماهشهر بود! ...

همان جا بود که فهمیدم خدا به داد ما برسد با این وضع. از همان روز از همه چیز فاصله گرفتم و به بازنشستگی اجباری تن دادم. از همان سالها کارم شده خواندن مجلات و روزنامه هایی که رد پای آن چفیه دزدها در آن نیست. من مدرک دکترا و لیسانس هم ندارم. اما سوادم در حدی هست که دیگر در شبهای خاطره حضور پیدا نکنم و به خاطر چفیه دزدها معبر باز نکنم و روی مین نروم. زیرا خیلی وقت است که این چفیه دزدها در وزارت راه و ترابری با عنوان مهندسی سپاه مشغول جمع کردن آلاف و الوف هستند و کارشان هم خوب گرفته. همین ها برای رد گم کردن و لاپوشانی غارتهایشان هر ساله به مناسبت 8 سال دفاع مقدس مراسم می گیرند و سر عده ای را با خاطرات دروغ گرم می کنند. ولی هم مستمع می داند که دروغ می شنود و هم گوینده می فهمد که دارد دروغ می گوید. بعضی ها هم سن و سالشان به دوران جنگ قد نمی دهد و همه چیز باورشان می شود. همین ها امروزه به نام لباس شخصی شهرت دارند و شده اند پادوی دزدها. خودت هم خوب را این می فهمی.

در ایام انتخابات که مرتب پیگیر قضایا بودم، در سایت دوستت محسن رضایی خواندم که حزبی و بساطی داری و مشاور آقای رضایی هم هستی. همان جا فهمیدم که چه بلایی بر سرت آمده. گفتم کسی که خودش را به رضایی بچسباند، تکلیفش معلوم است. آدمی که در 8 سال جنگ در سوله های امن خوابیده بود و می گفت لنگش کنید حالا می خواهد عدالت اجرا کند. ما 8 سال جنگ را با این فرمانده طی کردیم. شما حالا دلتان خوش است که آقا بیاید عدالت اجرا کند.

این گذشت تا اینکه در جنایات اخیر دلم واقعاً سوخت. خبر کشته شدن فرزندت را در اینترنت خواندم و سایت محسن رضایی هم در لفافه چیزهایی نوشته بود و جرات هم نداشتند به صراحت بگویند چه اتفاقی افتاده است. برای من هیچ چیز کشنده تر از تسلیت محسن رضایی نبود. کشنده تر از همه چیز حرفی بود به نقل از خودت که به نظرم نشانه گمراهی است. گفته بودید دشمنان نظام خیال نکنند که می توانند از خون فرزندم محسن دستاویزی برای ضربه به نظام درست کنند. ضربه به چه چیزی؟
به چیزی که اصلاً وجود ندارد؟
همان روزها می خواستم تسلیتی بفرستم ولی نفرستادم. تسلیت به چه کسی؟ به یک پدر داغدیده که اینطور برخورد می کند؟
آن وقت همین پدر حزب عدالت و توسعه درست می کند برای چه کار؟

عجب بساطی شده این حفظ نظام. حفظ چی؟
همان روزی که چفیه ها را گذاشتند روی دوش آن دروغگوها، همان روز فاتحه نظام خوانده شد. حالا تو ناراحتی که نکند یک وقت دشمنان نظام چه چیزی را از بین ببرند و به چه چیز ضربه بزنند؟ روزی که قرار بود در مسجد بلال برای پسرت مراسم بگیرند می خواستم بیایم که خبر دادند مراسم لغو شده. قرار بود بیایم و همین حرفها را با شما در میان بگذارم. آمدم بودم بگویم این دشمنان کیستند؟
یک سرش سازگارا است که اساسنامه سپاه را نوشت و گذاشت کف دست این بچه نیم وجبی طائب و آن جعفری و دار و دسته اش. همین سازگارا چقدر شکنجه شد و چقدر بدی دید؟
اگر از مملکت بیرون نمی رفت امروز به صورت گمنام در گوشه ای از بهشت زهرا افتاده بود. به والله قسم اگر محمد بروجردی زنده بود، یا پیش سازگارا بود یا در زندان جعفری. یکی دیگر از این دشمنان اکبر گنجی است که به گفته دخترم کاری کرده اند با این انسان که از خدا هم فرار کرده. حالا تو به آنها بگو دشمن. به فرض که اینها دشمن هستند. خب اینها می خواهند چه چیز تو را بگیرند که تو ناراحتی؟
اگر فشارهای اینها نبود، حتی همسرت هم نمی فهمید که چه بلایی بر سر پسرش آورده اند. حالا همین ها شده اند دشمن و خواهان خون پسر تو و تو هم شده ای مدافع نظام. کدام نظام برادر؟ خجالت نمی کشی از این حرف؟
کجایش را می خواهی از دست دشمن نجات بدهی؟
آن دشمنی که بخواهد این نظام را از بین ببرد، زده به کاهدان. آن دشمن هم خیلی هوشیارتر از این حرفهاست که بخواهد مسخره بازی راه بیاندازد. دشمن مورد نظر تو در خانه خودت هست که کار را هم تمام کرده و دارد به ریش تو و آن رهبری نادان تر از همه می خندد. دشمن خارجی هم عاقل است و این را می فهمد. آنها دیوانه نیستند که برای نابودی چیزی که وجود ندارد لشکر کشی بکنند. مگر گلوله و موشک علف خرس است؟ آنها از خدایشان است که احمدی نژاد رییس جمهور باشد و آقای خامنه ای هم رهبر. چه خوراکی بهتر از اینها پیدا می شود؟

گمان نمی کردم روح الامینی دکتر که بیشتر از من کتاب خوانده و سوادش هم بیشتر است اینطور مستأصل بشود و برای خوشایند عده ای اینطوری به صرافت بیفتد. نظام تا زمانی که مدافع حق و حقیقت بود، حفظش بر همه ما واجب بود. تا آن روز می شد گفت که داریم از حقانیتی دفاع می کنیم. اما از وقتی که نظام خودش شد قاتل حق و حقیقت، نه تنها حفظش بر ما واجب نیست بلکه تلاش برای نابودی اش اوجب واجبات است. نظامی که تو از آن دم می زنی و می گویی باید حفظش کنی، مثل همان شیر بی یال و دم و اشکم است. بقول معروف این چنین شیری را خدا کی آفریده!

اینها همه به کنار. ولی چند روز پیش که در حضور رهبری حرفهای جدیدی مطرح کردی، فهمیدم پاک عقلت را از دست داده ای. وقتی گفتی ما خاطرمان جمع است كه خون اين جوان پايمال نمی‌شود و رهبری در صف اول خونخواهی کشته هاست، دوباره زخمم تازه شد. همه حرفهایت در آن جلسه به جان آدم آتش می زد ولی این یکی بیشتر. برای خوشایند رهبری این حرفها را زدی بنده خدا؟ چطور نمی خواهی بفهمی که همه این کارها به دستور رهبری بوده؟ چه جور من حالی شما بکنم که قاتل پسرت شخص رهبری است. اگر تا این حد کوچک نشده بودی، نیازی به دلداری های زهرآلود رهبری نداشتی. اگر من هم اهل تسلیم و مثل شما بودم، موقعی که رهبری در آن جلسه به شما گفت: طيب‌الله أنفاسكم خيلی خوب سخنرانی كرديد، دست و پایم را گم می کردم. آدم چقدر باید کوچک شده باشد که با این حرفهای دروغی جا خالی بدهد ای خدا؟

روزهای اول فکر نمی کردم تا این حد بی تشخیص و گمراه شده باشید. ولی حالا می بینم که پاک گمراه شده ای و ارزش رهبری (آدم باطل اما حق نما) برای امثال شما بالاتر از اصل حق و حقیقت است. من حرفی ندارم. شما هم دلتان را به حرفهای رهبری خوش کنید تا نتیجه اش را ببینید. این من و این تو. اگر حتی یک ذره به این جنایات رسیدگی شد خبرم بکن تا بیایم و توبه کنم. اگر یک ذره ولو یک ذره به اندازه سر سوزنی قاتلان و جانیان کهریزک معرفی و مجازات بشوند حرفم را پس می گیرم. شما الکی دلتان خوش است. اینها همه استاد دانشگاه بودند که در حضور رهبری نشسته بودند؟ خدا به داد دانشجوهایی برسد که زیر دست اینها قرار است آدم بشوند. حرفهای رهبری در آن جلسه غیر قابل تحمل بود. من هرگاه دوباره این حرفها را مرور می کنم به والله مو بر تنم سیخ می شود. این رهبر گمراه تر از امثال شما هست که می گوید هر سختی‌ كه ما اين جا تحمل كنيم ـ چه به شكل بيماری باشد، چه به شكل تهیدستی باشد، چه به شكل مظلوم واقع شدن باشد، چه به شكل فقدان های دردناك باشد ـ هرچه باشد، پيش خدای متعال يك ما به ‌ازای نيك دارد. کدام ما به ازای نیک؟! کدام کشک کدام پشم؟ بچه های مردم را کشته اند و از آن طرف به قاتلها می گویند اجرکم عندالله اینور هم امثال شماها را خام کرده اند و می گویند اجرتان با خدا و تحمل کنید تا در فردای قیامت اجرتان را بدهند. جمع کنید این مسخره بازی ها را. به خدا قسم حالم از هر چه استاد دانشگاه است به هم خورد. یک نفر با غیرت در آن جلسه نبود بگوید این مزخرفات چیه که می گویی؟ حرفی که رهبری زده نه مال این موقعیتهاست. این حرف مال آدمهای عارف است نه مال آن زن بدبختی که شبها تا صبح باید در عزای پسرش بنالد. اگر شما یک ذره عقل داشتید می فهمیدید که رهبری دارد سرتان کلاه میگذارد.

حرف دیگری هم در حضور رهبری زدید که بدتر از همه حرفها بود. گفتی حاضری به همراه جمع ديگری از دلسوزان نظام برای دلجويی از خانواده شهیدان اقدام كنید. خیلی معذرت می خواهم. واقعاً معذرت می خواهم. بی غیرتی خودت یک طرف حالا کم مانده که بروی آن بیچاره ها را هم مثل خودت بکنی و بگویی هر چه بود تمام شد. تو حتی نباید به خودت دلداری بدهی چه برسد به مردم. تو به چه حقی می خواهی بروی برای خوشایند رهبری دست به این دلال بازی ها بزنی و یک عده بیچاره و داغدیده را خام بکنی؟ حتماً آن دلسوزان نظام هم که باید همراهی ات کنند محسن رضایی و عزت ضرغامی است که همین دو نفر بیشتر از همه شما را منحرف کرده اند. بگذارید این مردم بیچاره به خوانخواهی فرزندانشان بپا خیزند بلکه از صدقه سر انها شما هم به حقتان برسید.

خودتان که عرضه ندارید چرا مانع مردم می شوید؟
توقع نبود که کلاس بی غیرتی و نامردی بگذاری آقای روح الامینی. آقای رزمنده سابق چرا باید دلال بازی بکنی؟
آن رهبری دلش شاد است که دشمنانش را از بین برده حالا یک آدم گمراه مثل جنابعالی شده کاسه داغ تر از آش. اصلاً حواست هست که همین فرمانده هانی که به نظر شما دوست هستند و حرفهای آن روزت را هم درشت می نویسند، مرتب می گویند که پسر روح الامینی در کهریزک از بین نرفته و قبلاً بیماری داشته؟
نکند اینها را نمی دانی؟
می فهمی که این مجیزگویی هایت دل این افراد خائن را خنک می کند؟
اینها همین چند روز پیش از طرف تو در سایت هایشان نوشتند که روح الامینی گفته پسرم بر اثر بیماری از بین رفته. به اینها که در روز روشن دروغ می گویند و از طرف شما حرف می سازند می گویی دوست و به کسانی که دارند فریاد می زنند بر سر ظلم می گویی دشمن؟
اصلاً می فهمی داری چه می گویی بنده خدا؟ اگر هنوز بنده خدا باشی.

نمی خواهم نمک بر زخم شما بپاشم. ولی گمان کنم کسی مثل جنابعلی زخم هم نداشته باشد. به خداوندی خدا می دانم که مادرش آرام و قرار ندارد. بعید نمی دانم که بیشتر از دست جنابعالی زجر می کشد. برای خاطر این زن مظلوم هم شده تو را به خدا دیگر بلبل زبانی نکن و حرفهای بی ارزش نزن و خودت را هم کوچک نکن. مردم هم به دلداری امثال شما نیاز ندارند. بدان که تا اینجای کار خودت قاتل پسرت هستی. تو که آدم باهوش و زیرکی بودی چرا اینطور شده ای؟ شاید روزی به خودت بیایی و نگذاری به نام حفظ نظام غیرت و مردانگی ات را بیش از این از بین ببرند. نظام چیزی از آن نمانده که ما بخواهیم حفظش کنیم. فریب برخی آدمهای دو رو هم نخور. آنها را خودت می شناسی. آنها تا خرخره فاسدند. همانها با فرمان رهبری بچه تو را کشتند و حالا هم دارند از طرف تو دروغ می نویسند و می گویند بچه ات مننژیت داشته. ولی خودت داری آتش تهیه اینها را فراهم می کنی.

اگر هنور آن هوشت سر جایش باشد که فکر کنم نباشد، می فهمی که من کی هستم. به خدا فقط به اصرار دخترم اسمم را پای نامه ننوشتم. می گوید به هیچ احدالناسی رحم نمی کنند. من که چیزی ندارم از دست بدهم و هر جا رفته ام گفته ام که همه چیز زیر سر رهبری است. ولی محض خاطر دخترم اسمم را حذف کردم. اگر روزی لازم شد اسمم را هم می نویسم. تا همین جایش هم دخترم نگذاشته. همان روزها قرار بود با کفن بروم در خیابان تا آدمهایی مثل شما و عزت ضرغامی و آن محسن رضایی خیال نکنند غیرت و مردانگی مرده.

September 6, 2009 05:18 PM






advertise at nourizadeh . com