November 20, 2009

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg


... باشد که باز بینم دیدار آشنا را

سه ‌شنبه 10 تا دوشنبه 16 نوامبر
آن سوی آبها وطنم بود...
ایستاده‌ام، دو و نیم بامداد است، پنجره هتلم رو به سوی خلیج همیشه فارس باز می‌شود. دور و برم آسمانخراشها و ساختمانهای پر از نور و زیبائی منظری دلپذیر را در این نیمه شب پائیزی در چشم می‌نشاند اما نگاه و دل من آن سوی آبهاست، آنجا که در دل شب مادر، سجاده را به روی سحر پهن کرده است و بانگ یارب او در نیمه شب خانه پدری جاری است. به آنسو می‌نگرم، کوروش نه آسوده که پر از درد و رنج و نگرانی به چکه‌ چکه‌های آب سد سیوند گوش می‌دهد که خانه ابدی او را هدف قرار داده است. آنسو خرمین شهر من هنوز امید دارد که خونهای خشک شده بر دیوارهایش روزی پاک خواهد شد.

لابد همین لحظه بلوچهای سوگوار رستم، در خانه‌ای از نی، در بانگ پردرد و سوز عبدل که جانش را در تنبورش خلاصه کرده است مرثیه هزار ساله می‌خوانند. آنسو در کردستان رنج دیده‌ام یاران کومله شعر «شیر کو» را در سوگ «احسان» آن لحظه که جلادان سید علی آقا طناب دار بر گلویش اندختند زمزمه می‌کنند. راستی پروین خانم مادر سهراب در این لحظه چه می‌کند؟ لابد مثل هر شب توی اتاق سهراب نشسته و به تصاویر فرزند دلبندش می‌نگرد، لباسهایش را می‌بوید، تختش را صاف می‌کند... راستی مادر خودم چه می‌کند؟ می‌دانم سجاده‌اش را به روی سحر پهن کرده است و با رحمان و رحیمش گرم گفتگو است. آیا دوباره روزی در کوچه‌های کودکیم، بوی گلاب سفره مادر بزرگ، مستم خواهد کرد؟ آیا دوباره می‌شنوم، آواز کودکی را کز پشت پنجره، پروانه‌های تنها را از دورها صدا می‌کرد.
تا چشم کار می‌کند آب است و آب، و گاه گاه، سوسوی تک چراغی بر آبها روان. آن سوی آبها، در سرزمین من، باری دگر تموچین با خیل جنگجویانش، سرگرم کشتن است. بر موجهای سبز جوان، آوازخون، سرریز می‌شود و میهن قدیمی من، درخواب بامدادی فریاد می‌کشد. ایستاده‌ام، بر ساحل خلیج همیشه فارس. پنجاه سال پیش اینجا، یک دست تا افق صحرا بود، یک کوچه گلی، قصر امیر، مندوب دولت فخیمه، سبزی فروش ایرانی محمودخان (مردی که یک بغل تنهائی را بر شانه می‌کشید، و سرمقاله‌هایش در هفته نامه تماشا، سرمشق راهیان سیاست بود. مردی که در معاونت قطبی، راه بزرگواری و سالاری را طی می‌کرد و چند هفته بعد از رسیدن مغولان، همراه نیکخواه چندین گلوله در جانش، بر خاک اوفتاد.) ـ سالها پیش از آنکه محمود جعفریان در رادیو تلویزیون ظهور کند، در قطر، از یک سبزی‌فروشی مصالح عالیه خانه پدری را پاسداری می‌کرد ـ . ایستاده‌ام، روبرویم دریای پارس، و دور و برم چراغ و قصرهای امیران نفت و گاز و خاطره‌هائی از «عباس آزرمی»، مردی که نام ایران جان و جهانش بود.
معلم مدرسه بچه‌های ایرانی در بین النهرین، با آقای کوثری، جعفر سلماسی که برای ایران در وزنه‌برداری مدال آورد و در همه عراق، نامش با ایران پیوند خورده بود. ایستاده‌ام و به روزهائی می‌اندیشم که آزرمی در این دیار، حافظ مصالح ملی ایران بود. آن روزها که شیخ حمد، با نفت و گاز و «شیخه موزه» زنش، در چهارسوی عالم حاضر نبود. آن روزها که می‌شد بر پهنه بلم، تا ساحل قدیمی بوشهر پر کشید. می‌شد که آرزوی وطن را با ساعتی شراع کشیدن، معنا داد. عباس نیست، جعفریان نیست، برگ عبور تا آن سوی خلیج همیشه فارس، در دست دشمن است و قسمت من از همه عالم، یک کوچه باغ خاطره، یک دریا و لحظه‌های کوتاهی در ساحلی است که تا سرزمین من تنها دو موج فاصله دارد.

مناظره در دوحه
تانیا دستیار «تیم سباستین» گزارشگر و برنامه ساز سرشناس بی.بی.سی از دوحه زنگ می‌زند. تیم از سرشناس‌ترین گزارشگران بنگاه سخن پراکنی است. از همان روزهائی که از سرزمین اجدادی‌اش لهستان گزارش کارگران اعتصابی کشتی‌سازی گدانسک را می‌فرستاد تا آن روز که پیروزی جنبش همبستگی را اعلام کرد و بعد مناظره دیدنی “Hard Talk” را در بی.بی.سی راه انداخت که پس از او با همه تلاشهای جانشینش، آن جذبه و «آن» را ندارد. پنج سال پیش تیم سباستیان در دیداری با شیخ حمد امیر قطر از آرزویش برای برپائی میدان بحث و گفتگوئی جانانه درباره مسائل داغ روز در خاورمیانه با حضور نسل جوان امروز سخن به میان آورده بود. کوتاه زمانی بعد، بانوی اول قطر «شیخه موزه» که خیلی سعی می‌کند مثل ملکه پیشین ایران لباس بپوشد و در مناسبتهای فرهنگی حاضر باشد و امروز به عنوان نمادی از زن با شهامت و متهور مشرق زمین که می‌خواهد خواهرانش را از قید و بند تعصبات و جهل و استبداد مردانه خلاص کند، در جامعه‌ای که همچنان سلطه اسلام مردانه نیمه سلفی در متن و بطنش مشاهده می‌شود، حقاً دست به کارهای تحسین برانگیزی زده است، با تیم سباستیان تماس گرفته بود که قطر حاضر است در تحقق آرزوی شما مشارکت کند. به همین سادگی بنیاد قطر زمینه برپائی “Doha Debates” یا مناظرۀ دوحه را برپا کرده بود و نخستین مناظره پنج سال پیش از BBC پخش شد. بنیاد قطر برای تعلیم و تربیت، علوم و توسعه جامعه، بنیادی غیرانتفاعی است که بانوی اول قطر ریاست آن را عهده‌دار است (یادمان نرود که در کشورهای حاشیه خلیج فارس که اغلب حکام چندین همسر دارند بانوی اول معنائی ندارد و اصولاً کسی آنها را نمی‌بیند چه برسد که حضورشان را در کارهای اجتماعی و فرهنگی شاهد باشد. همسر امیر قطر یک استثنا است و پس از او باید به ملکه بحرین اشاره کرد که هنوز با عبائی بر سر اینجا و آنجا ظاهر می‌شود و نیز آخرین همسر شیخ محمد بن راشد امیر دبی و نخست وزیر امارات که دختر ملک حسین پادشاه درگذشته اردن و خواهر پادشاه فعلی است و اخیراً شاهد حضور او در چند مسابقه اسب‌سواری و مناسبتهای فرهنگی بودیم).
مناظره دوحه، جلسه‌ای است که طی آن دو گروه له و علیه موضوعی داغ مورد توجه مردم منطقه در برابر حدود 250 تا 300 تماشاگر که اکثر آنها دانشجویان جوان از همه ملیتهای منطقه هستند و گاه معدودی از اساتید و کارشناسان و روزنامه‌نگاران نیز در جمعشان حاضرند به بحث می‌پردازند و در پایان مناظره که توسط خود تیم سباستیان اداره می‌شود و هم او با موضع‌گیری علیه مناظره کنندگان بحثها را داغتر می‌کند، حاضران توسط دستگاهی که در اختیارشان قرار می‌گیرد رأی می‌دهند و معلوم می‌شود کدام زوج از دو زوج موافق و مخالف موضوع مورد بحث توانسته‌اند تأیید اکثریت حاضران را به دست آورند. مناظره دوحه توسط دوربینهای تلویزیونی ضبط و در پایان هفته 7 نوبت از شبکه جهانی ماهواره‌ای بی.بی.سی پخش می‌شود. تانیا می‌گوید تیم سباستیان علاقمند است که شما در برنامه این ماه مناظره دوحه شرکت کنید. معلوم می‌شود گفته‌های مرا درباره رژیم و برنامه اتمی‌اش دنبال کرده‌اند. قبول می‌کنم و یکشنبه صبح عازم قطر می‌شوم. همراه من در مناظره خانم «بارعه علم‌الدین» روزنامه‌نگار سرشناس لبنانی و سردبیر بین‌المللی روزنامه معروف «الحیات» است. بارعه را از دیر و دور می‌شناسم. همسرش از اشراف دروز لبنان است، بهیج تقی‌الدین دولتمرد سرشناس و قاضی برجسته لبنانی که سالها وزیر کشور و وزیر دادگستری بود دائی اوست و در منطقه جبل لبنان این خاندان از اعتبار بسیاری برخوردار است. حریفان ما در مناظره، دکتر محمد مرندی که مدیر مطالعات شمال آمریکا در دانشگاه تهران است (اگرچه به علت شباهت بسیار از او که چنان دشمن با من روبرو می‌شد پرسیدم آیا شما فرزند دکتر مرندی پزشک ولی فقیه راحل و فعلی و نماینده مجلس هستید، و او پاسخی غریب داد اما هنوز هم گمان می‌کنم ایشان از آقازاده‌ها بودند متولد و بزرگ شده آمریکا و سرسپرده و مرید حضرت ولی امر که با گفته مجتبی ذوالنور حالا دیگر شکی نیست حضرتش منتخب حضرت حق و از برکات الهی و نازل شده بر سر ملت ایران از سرای ملکوت هستند) همراه ایشان در مناظره دکتر محجوب زویری استاد دانشگاه اردن، سرپرست مطالعات ایرانی و علوم سیاسی در این دانشگاه و محقق و نویسنده سرشناسی بود که دکترای خود را در ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دریافت کرده است و برخلاف مرندی، هم آشنا بود و هم چون یک انسان خردمند دانشگاهی رفتاری محترمانه و دوستانه داشت. بحث مورد مناقشه یا در واقع سؤال مناظره این بود؛ «ما اطمینان داریم که ایران درصدد ساختن سلاح هسته‌ای نیست». مرندی و زویری باید تماشاگران را قانع می‌کردند که ایران قابل اعتماد است و در کار تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای نیست. در مقابل کار ما که مشکلتر بود روی این زمینه قرار داشت که عملکرد جمهوری اسلامی چنان بوده که نمی‌توان به هیچ روی به این رژیم اعتماد داشت. اجمالاً شماری از شما این مناظره را مشاهده کرده‌اید. فضای جوان سالن مناظره لبریز از احساسات به ویژه در ضدیت با اسرائیل بود. قبل از برنامه هم تیم سباستیان و هم دستیارانش تقریباً مطمئن بودند با توجه به فضای مناظره‌های قبلی، و نیز نحوه نگرش منفی عربها و مسلمانان به اسرائیل و آمریکا و غرب، در این مناظره پیروزی از آن طرح مدافع برنامه اتمی جمهوری اسلامی خواهد بود. (آیدا را استثنا می‌کنم، بانوئی آمریکائی که بوسنیائی‌الاصل بود و در جستجوی خود کشف کرده بود جد بزرگش مهاجری ایرانی به نام حاجی‌زاده بوده که در سفر به ساریه‌وو، همسری بوسنیائی می‌گیرد و سه نسل بعد البته نامش به طبیعت لهجه و زبان تغییر می‌کند. سخنش را جدی گرفتم و پس از جستجوئی نه چندان کوتاه در اینترنت و چند پرس و جو جد او را یافتم. در واقع دو برادر در سال استبداد صغیر از ایران به استانبول و از آنجا به بوسنی رفته بودند و... که شرحش را برای آیدا فرستادم. همسر او محمد نیز از اهالی بوسنی بود و هر دو آمریکائی شده بودند و خانه اصلی‌شان در کلرادو بود اما سه سالی است که در قطر هستند و همراه و همکار تیم سباستیان) آیدا مطمئن بود من و بارعه می‌توانیم سالن را با خود همراه کنیم.
سرانجام ساعت 30/7 عصر نهم نوامبر ضبط برنامه شروع شد. برنامه حدود یک ساعت و ربع بود که از دل آن 50 دقیقه برای پخش برگزیده شده بود. دکتر زویری بحث خود را با استناد به گزارشات آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و بسیار مستند و علمی آغاز کرد با این تاکید که بر مبنای مستندات و شواهد موجود او معتقد است ایران به دنبال سلاح هسته‌ای نیست. اما جناب پرفسور مرندی ضمن تکیه بر شعارات همیشگی و اینکه جمهوری اسلامی استقلال ایران را از آمریکا به بهای گزافی به دست آورده و این آمریکای جهانخوار و غرب نمی‌خواهند ایران به پیشرفت و توسعه دست یابد. (ظاهراً حضرتش فراموش کرد ایران هیچگاه مستعمره آمریکا نبوده تا اهل ولایت فقیه استقلالش را به دست آورند، بلکه آنچه ما را نگران می‌کند میزان دخالتهای رو به افزایش روسیه در امور ایران در پرتو شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی است).
بارعه علم‌الدین ضمن اشاره به مخازن اتمی اسرائیل تاکید کرد باید خاورمیانه از سلاحهای هسته‌ای پاک شود. او یکی دو بار از اینکه بعضی از جوانان در پرسشهای خود با اشاره به اینکه اسرائیل بمب دارد چرا ایران نداشته باشد بسیار ناراحت شد و با لحنی پرعتاب گفت آیا از جنگ و نابودی و ویرانی خسته نشده‌اید؟ تا کی باید ما ثروت خود را برای به دست آوردن سلاحهای کشنده و اخیراً سلاح هسته‌ای به هدر بدهیم در حالی که هنوز میلیونها بیسواد در جمع خود داریم؟ بارعه تاکید کرد با توجه به اینکه یک لبنانی است عملکرد جمهوری اسلامی در کشورش و نیز در عراق و فلسطین و افغانستان و یمن و... نمی‌تواند به رژیم ایران اعتماد کند. آنچه من در آغاز سخن و در نوبت دو دقیقه‌ای خود گفتم روی این محور بود که چگونه می‌توان به رژیمی اعتماد کرد که شهروندان خودش را می‌کشد، شکنجه می‌کند، مورد تجاوز قرار می‌دهد و بعد با وقاحت همه چیز را انکار می‌کند و تازه مدعی می‌شود ندا آقا سلطان که همه شما جان باختنش را بر صفحه تلویزیون دیدید از سوی مخالفان رژیم به قتل رسیده، چگونه به رژیمی اعتماد کنیم که سرتاپایش دروغ است و فریب، رژیمی که رفتارش حتی دکتر البرادعی مدیرکل آژانس بین‌المللی اتمی و یکی از صادق‌ترین دوستان ملت ایران را که با تلاشهایش مانع از مورد تعرض نظامی قرار گرفتن ایران شد، به‌ستوه آورده به‌گونه‌ای که حتی او هم دیگر به قول و قرارهای رژیم اعتماد ندارد.
دکتر مرندی البته در دفاع از رژیم چنان می‌گفت که گاه مرغ پخته را نیز به خنده می‌انداخت، اینکه رژیم ایران هرگز پنهان کاری نکرده، و این رژیم نژادپرست اسرائیل است که با داشتن بمب می‌کوشد چهره جمهوری اسلامی را مخدوش و تنفربرانگیز نشان دهد. البته با یاری آمریکا، یعنی زادگاه جناب دکتر و محل تحصیل و تلمذشان. (من گفتم از آپارتاید جمهوری ولایت فقیه غافل نشوید. 14 میلیون سنی مسلمان در ایران حتی از تصدی یک مقام درجه پنج محرومند. وزارت و استانداری و معاونت و مدیرکلی که هیچ، حتی نمی‌توانند ریاست یک بانک را عهده‌دار شوند. جای دیگری آقای دکتر در پاسخ دانشجوی دختری مصری که گفت ولی فقیه تابع هیچ قانونی نیست، امروز می‌گوید ساختن بمب جایز نیست اما چه تضمینی وجود دارد که فردا رأیشان را عوض نکنند، فرمودند ولی فقیه از سوی مردم انتخاب می‌شود و مجلس خبرگان ناظر بر عمل اوست و می‌تواند او را عزل کند. اینجا دیگر من نتوانستم ساکت بمانم گفتم ولی امر مسلمانان جهان با امیر قطر که حاکم اینجاست فرق می‌کند، او ولی امر مسلمانان جهان است. مجلس خبرگان هم یک شوخی است، رئیس این مجلس هاشمی رفسنجانی وقتی تلاش کرد اندکی از سلطه و قدرت حضرت آقا را محدود کند دچار وضعی شد که همه شما شاهد آن هستید. نمایندگان خبرگان توسط شورای نگهبان صلاحیت شرکت در انتخابات را پیدا می‌کنند که فقهایش را ولی فقیه تعیین می‌کند.)
بحث ما با سؤالات تماشاگران که اغلب عاطفی و با احساسات متأثر از عملکرد اسرائیل و غرب در مسأله فلسطین آمیخته بود بسیار داغ شد و وقتی تیم سباستیان پایان مناظره را اعلام کرد هر چهار تن ما حرفهای ناگفته بسیار داشتیم. حاضران سپس رأی خود را نسبت به اظهارات دو طرف مناظره با دستگاه مخصوصی که در اختیارشان بود به صورت مخفی، عنوان کردند و من و بارعه علم‌الدین علی‌رغم جو حاکم بر مناظره توانستیم اعتماد شرکت کنندگان بیشتری را کسب کنیم به طوری که 52 درصد از آنها با ما هم نظر بودند که نمی‌شود به جمهوری اسلامی اعتماد کرد و ادعاهایش را پذیرفت که برنامه اتمی ایران مسالمت آمیز است. به معنای دیگر اکثریت آن جمع جوان همراه با ما پذیرفتند این رژیم قابل اعتماد نیست و در پس پرده به دنبال سلاح هسته‌ای است.
مناظره دوحه برای من تجربه‌ای بسیار پرارزش بود. از چند هموطن ایرانی‌ام که در مناظره حضور داشتند سپاسگزارم که مرا قرین محبت و لطف خود کردند. همینطور باید از قطری یاد کنم که دو دهه پیش جائی فراتر از یک نقطه کوچک در نقشه منطقه نداشت و امروز به برکت یک سیاست واقع گرایانه و طرحهای تحسین برانگیز و سیاست خارجی معتدل و خردگرا، جای ویژه‌ای نه فقط در منطقه بلکه در جامعه جهانی پیدا کرده است.
شبکه الجزیره، روزنامه‌های نسبتاً آزاد، دانشگاهها و مراکز پژوهش و برنامه‌ریزی، صنایع پتروشیمی و گاز، و توجه بسیار به فرهنگ و هنر اعتباری خاص به این امیر نشین داده است که در غفلت و نااهلی رژیم حاکم بر وطنمان دیرسالی است از حوزه مشترک گاز بخش عمده‌ای از سهم ما را نیز استخراج و صادر می‌کند.

رازی که تیمسار فاش کرد
حدود بیست و پنج سال پیش بود که نخستین بار تیمسار منوچهر هاشمی را دیدم. به دیدن زنده یاد جعفر رائد آمده بود و همانجا فهمیدم که اخوی ایشان همان آقای هاشمی سردفتر است که از دوستان پدرم بود و در دوران دانشجوئی روزی با پدرم به منزلشان در لندن رفته بودیم. هم چون سرتیپ جواد معین‌زاده که هنوز هم رفتنش را باور نکرده‌ام تیمسار هاشمی نیز هیچ شباهتی به تصویر یک مسؤول ساواک که در ذهن نسل ما بود نداشت. گرم و جذاب سخن می‌گفت و خیلی زود فهمیدم در مقام رئیس اداره هشتم یا ضد جاسوسی کاری با شکنجه و حبس و بند و زنجیر نداشته بلکه کارش در مراقبت از مصالح کشور و جلوگیری از کار جاسوسان بیگانه و خودیهای به دام بیگانه افتاده خلاصه می‌شده است. چند نوبتی او را دیدم، و زمانی که مرحوم زنوزی خبرم کرد مشغول ویراستاری خاطرات اوست بسیار کنجکاو شدم که برای نخستین بار مقامی عالی‌رتبه از ساواک حاضر به بازگوئی خاطراتش شده بود. کتاب «داوری» سرانجام منتشر شد و من با اشتیاق جمله به جمله آن را خواندم آگاهی از چگونگی به دام افتادن تیمسار مقرّبی افسر بلندپایه‌ای که در دام KGB افتاده و به جاسوسی برای شوروی مشغول بود حقاً شاهکاری به حساب می‌آمد. یادمان نرود که روسها سالها دنبال یافتن اسرار به دام افتادن مقرّبی بودند. بعد از انقلاب زمانی که مرحوم سعادتی از مسؤولان مجاهدین خلق می‌خواست پرونده مقرّبی را به یک مأمور روسی بدهد، مأموران سر رسیدند و هر دو را دستگیر کردند. مرحوم مهندس بازرگان شخصاً این خبر را که مجاهدین می‌خواستند پنهان بماند به من دادند و در حضور مهندس ابوالفضل بازرگان برادرزاده‌شان خواستند خبر را چاپ کنم. چنین کردم و البته دیرسالی است هزینه این کار را می‌پردازم.
باری از سفر که بازگشتم دکتر لاجوردی خبرم کرد که تیمسار هم رفت. چقدر در ماههای اخیر اصرار داشت او را ببینم و کار و مشغله مجالم نداد و از این بابت افسوس می‌خورم. بعد از انتخابات، وقتی در برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا برای نخستین بار نقش کارشناسان روسی را در برپائی بازداشتگاه کهریزک و شکنجه و آزار دستگیرشدگان فاش کردم تیمسار تلفن زد و با اندوه گفت ببینید کشورمان را به چه وضعی انداخته‌اند که حالا روسها دستگاه اطلاعاتی ما را می‌چرخانند. در حالی که دیروز از یافتن اسرار به دام افتادن دو جاسوسشان توسط ما، دستگاهشان به هم ریخته بود. درگذشت او را به همسر و فرزندان و برادران و دیگر اعضای خانواده هاشمی تسلیت می‌گویم.

November 20, 2009 03:44 PM






advertise at nourizadeh . com