June 25, 2010

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

... که با حکم خدائی کینه داری!

سه ‌شنبه 15 تا جمعه 18 ژوئن
روزگار دوزخی سید
هفته گذشته از تنهائی سید نوشتم و بسیار بار که از احوالاتش در همین زاویه و گاه به نقل از نزدیکانش روایاتی را آورده‌ام. در واقع برای کسانی که مثل من سید را در سالهای پیش از انقلاب به یاد می‌آورند و حضور او را در مجلس انس شاهد بوده‌اند، دگردیسی وی البته سنگین است با اینهمه تاریخ سرزمین ما از جمله در دوره‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم از این نوع دگرشدنها بسیار دیده است. مگر آقای خمینی همان نبود که می‌گفت مگس را نکشید و با تکان دادن حوله و شمد از اتاق بیرونش کنید (یعنی در نجف نگران حیات حشره موذی و کثیفی چون مگس بود) آن وقت بر تخت قدرت دسته گلهای جوان ایران را صد صد و هزار و هزار اعدام کرد.

همین تحفه آرادان مطابق روایاتی که از او نقل شده یک بچه رویگر سر به زیری بود که در دوران استانداری اردبیل (منهای دزدی‌هایش در طرح مبادله نفت و گاز با ترکمنستان به دست محصولی و سعیدلو) خیلی خاکی با مردم برخورد می‌کرد و دفترش به روی همه باز بود. حالا نگاهش کنید که اطوار شاهان را تقلید می‌کند و هنگام ورودش به دفتر ریاست جمهوری خرد و کلان باید خبردار بایستند و حضرتش گاه با نیم‌نگاهی نظر مهر شمولش را به آنها بیندازد.
شیخ محمد یزدی که امروز از قارونهای جمهوری اسلامی است و برای ملیکه خانم دخترش خانه دو میلیاردی می‌خرد پیش از انقلاب شیخ ممد پاکوتاه بود که شبهای جمعه با دو کاسه مسی به بیت مرحوم آیت‌الله شریعتمداری می‌رفت تا دو کاسه آبگوشت و یک من نان بگیرد. در احوالات همه این قوم الظالمین که تأمل کنید متوجه می‌شوید وقتی دلاک حمام نور قم را در مقام معاونت وزارت اطلاعات قرار می‌‌دهند و شاگرد بزاز خیابان چهارمردان چون دائی علی اکبر طبیب حضور ولایتی است در مقام سفارت و استانداری و معاونت وزارت خارجه به دعاگوئی ذات اقدس نیابت قائم آل محمد مشغول می‌شود، و تازه خود آقای ولایتی پسر شیروانی‌ساز رستم آبادی بعد از پانزده سال وزارت حالا در مقام مشاور ارشد، «نی دود» حضرت رهبر را به لب مبارکش می‌گذارد، در می‌یابید که مشکل اساسی از نظامی است که می‌گردد و زشت‌ترین و اراذل‌ترین آدمها را دستچین می‌کند و مسؤولیتهای سنگین کشوری مثل ایران را به آنها واگذار می‌کند.
در باب آقای خامنه‌ای آنقدر نوشته‌ام (عمده‌ترین آنها در کتابم از حجتیه تا حزب‌الله آمده است) که مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. یکی از دلایل این نوشته‌ها نوع رفتار و افکار و گفتار آقای خامنه‌ای در سالهای پیش از رسیدن به قدرت بود. اخیراً دیدم آقای اشراقی که از بستگان مرحوم آقای شهاب اشراقی داماد آقای خمینی است مطلبی درباره روحیات و گذشته و حال سید علی آقا نوشته بود که با واقعیت همآهنگی کامل داشت. این را می‌گویم چون دیده‌ام در هفته‌های اخیر مطالب مفصلی در باب ایشان اینجا و آنجا نوشته شده که با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد و بیشتر بر پایه شایعات و نیز بخار معده قلمی شده است.
در اینکه آقای خامنه‌ای حداقل در بین خواص محبوب‌ترین چهره در سالهای نخست انقلاب بود تردیدی نیست. در عین حال قبل از انقلاب نیز او اصلاً روحیه و رفتار آخوندی نداشت. بیشتر به هنرپیشه‌ای می‌مانست که نقشی را بر او تحمیل کرده‌اند و او ناچار است در قالب این نقش رفتار کند اما هر وقت زمان اجازه دهد و شرایط مناسب باشد ردای تحمیلی و اطوار آخوندی کنار می‌نهد و می‌شود رفیق و هم سفره و دود امیرالشعرای وقت امیری فیروزکوهی و عماد خراسانی و شازده با ارادت ویژه به شعر اخوان ثالث و اسماعیل خوئی و شفیعی کدکنی. (اخیر در جائی دیدم که اشاره به رفاقت سید علی آقا با عبدالرسول و عبدالرضا حجازی شده بود. این گفته به کلی بی‌اساس است. همانطور که اشاره نوشته به فصل پایانی زندگی این دو برادر بی‌اساس بود. عبدالرسول حجازی برخلاف برادرش منبری بی‌سرو صدائی بود که زندگی بسیار ساده‌ و بسته‌ای داشت، برخلاف او عبدالرضای خوش سیما و خوش سخن از آنها بود که راهنمای چپ می‌زنند و به راست می‌پیچند. دو رفیق شبانه‌روزی داشت یکی مرحوم حاج آقا صادق قمی فرزند مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبائی قمی، همان آقای صادقی که در یک تصادف ساختگی با همسر و فرزندانش به قتل رسید، رفیق دومش احمد خمینی بود. سید عبدالرضا اگرچه به دفعات قبل از انقلاب بازداشت شده بود اما با مقامات امنیتی رژیم گذشته رفاقت داشت. به همین دلیل نیز قبل از انقلاب به دیدن آقای خمینی به پاریس رفت و بعد از بازگشت نیز تصویری از خود را که در کنار آقای خمینی بود و دست آقا را بر شانه داشت به روزنامه اطلاعات آورد که چاپ کنیم.
بعد از انقلاب و در جریان به اصطلاح کودتای قطب‌زاده او را گرفتند و بعد معلوم شد که تمام گزارشهای ریشهری و اتابکی همدست توده‌ای‌اش و طرح خیالی ضداطلاعات ارتش که واژه واژه‌اش در KGB ساخته و به دست کیانوری و... جهت تنفیذ به وابستگان نظامی حزب از جمله اتابکی و کبیری ابلاغ شد در بازجوئی ریشهری از حجازی که با قطب‌زاده دوستی می‌کرد با وعده آزادی، از سوی عبدالرضا حجازی تأیید شده است. حجازی پس از آزادی مدتها افسرده بود و گواینکه می‌دانست قطب‌زاده را به‌هرحال می‌کشتند اما خود را مقصر می‌دانست. محضر و خانه او در خیابان عباس‌آباد یکی از نقاطی بود که مرحوم احمد خمینی هفته‌ای دو سه روز به آنجا سر می‌زد و مجلس کوکنار و «نی دود» سیدعبدالرضا را منوّر می‌کرد. دستگیری مجدد عبدالرضا حجازی خیلی‌ها را شگفتی‌زده کرد. این بار برای او پرونده فساد اخلاقی ساختند و پسر ارمنی را علم کردند که سید به او تجاوز کرده است. حجازی البته اهل حال بود اما لطفش شامل حال نسوان می‌شد نه رجال. ریشهری زمانی که فهمید احمد آقا تلاش می‌کند عفو حجازی را از پدرش بگیرد شخصاً به اوین رفت و به همراه لاجوردی در اعدام حجازی شخصاً شرکت کرد و از همانجا به احمد زنگ زد که رفیق فاسد شما را به درک فرستادم. بعدها از یکی از بستگان عبدالرضا حجازی شنیدم که ریشهری صدای حجازی را وقتی ادای آقای خمینی را در می‌آورده و جوکهای رکیک درباره او می‌گفت به سمع رهبر رسانده بود همراه با قصه‌ای در باب تجاوز به پسر ارمنی و... حال که این ماجرا را ذکر کردم اجازه دهید اشاره‌ای نیز به چند موضوع که چندان بی‌ارتباط با آقای خامنه‌ای و به اصطلاح کودتاهای آغاز انقلاب نیست داشته باشم. از فردای انقلاب گروههائی که بعضاً از ارادتمندان قدیمی حزب توده بودند حملات خود را در اجتماعات، تظاهرات و نشریاتی که حداقل در شش ماهه اول حکومت آقای خمینی نظارت مستقیمی روی آن اعمال نمی‌شد، روی سه تن از همراهان آقای خمینی متمرکز کردند. مثلث بیق (بنی‌صدر، یزدی، قطب‌اده) سه یکه سوار انقلاب ـ چون هر کدام ساز خود را می‌زدند ـ که در یک نقطه اتفاق نظر داشتند، ضدیت با شوروی و نگرانی از عملکرد وابستگان مسکو. البته مرحوم مهندس بازرگان و یارانش در کنار جبهه ملی و حزب جمهوری خلق مسلمان نیز در نگاه حزب توده و ارباب روسی، وابسته به غرب و لیبرال مسلک و ضد شوروی محسوب می‌شدند. ماشین تبلیغاتی حزب توده و گروههای همسو هرچه ضدیت افرادی مثل قطب‌زاده و ابراهیم یزدی و بنی صدر و صادق طباطبائی و امیر انتظام با شوروی بیشتر می‌شد، با حدت و شدت بیشتری دشمنی با آنها را دنبال می‌کرد. بستن کنسولگری‌های شوروی در اصفهان و رشت توسط قطب‌زاده، و نامه تاریخی او به گرومیکو وزیر خارجه و عضو پولیت بورو، و پیش از آن پخش خبرهائی مبنی بر دیدارهای مقامات دولت با مسؤولان غربی از جمله ملاقات صادق طباطبائی برادر همسر احمد خمینی، و فرد مورد اعتماد مهندس بازرگان با مقامات فرانسوی و آلمانی، ملاقاتهای مهندس امیرانتظام در حوزه مأموریتش در اسکاندیناوی با دیپلماتهای غربی و خاصه آمریکائی با تأیید و مجوز از مهندس بازرگان و بعد از او وزیر خارجه صادق قطب‌زاده، در کنار شایعات و اخبار اغلب بی‌ پایه‌ای که در مورد تماسهای دکتر ابراهیم یزدی با آمریکائی‌ها منتشر می‌شد همه و همه برای آنکه این افراد هدف توپخانه شوروی آن روز و وابستگان ایرانی‌اش قرار گیرند کفایت می‌کرد. نقش حزب توده در حذف بنی‌صدر و قطب‌زاده و کنار زدن دکتر یزدی و صادق طباطبائی و به زندان انداختن مهندس امیرانتظام و... موضوعی است که خود کیانوری در چند جا از جمله مقاله پنجاه و دو صفحه‌ای منتشره در 9 اردیبهشت 78 به آن اقرار می‌کند.
نکته جالب اینکه وقتی حزب توده باخبر شد ممکن است صادق طباطبائی که پشت پرده مأموریت‌هائی را در سفرهایش به اروپا انجام می‌داد و می‌کوشید غرب را وادار به بی‌طرفی در جنگ ایران و عراق کند، به وزارت خارجه انتخاب شود، سخت نگران شد. اما این نگرانی به برکت طرحی که یک توده‌ای قدیمی «یز...» ساکن پاریس از طریق دوست دختر آمریکائی‌اش در زوریخ هنگام سفر صادق طباطبائی به آلمان از راه زوریخ هشتم ژانویه 1983 به اجرا درآورد (گذاشتن بسته تریاک در ساک وی) برطرف شد. بعدها در جریان رسیدگی به پرونده دیگری مقامات سویسی با خانم آمریکائی گفتگو کردند و او فاش ساخت که طرح را با نظر دوست پسرش «یز...» به اجرا درآورده و هدف بی‌آبرو کردن و سوزاندن برگه شانس طباطبائی برای رسیدن دوباره به قدرت بوده است. به این ترتیب در فاصله سه سال و پیش از آنکه حزب توده با پناه بردن کوزیچکین رئیس KGB در تهران به سفارت انگلیس و اعترافات او که چندی بعد از طریق مأمور ویژه بریتانیا در پاکستان به دست دو تن از نمایندگان رژیم رسید (عسکراولادی تازه مسلمان یکی از آنها بود) KGB، تمام شخصیت‌هائی را که تمایلات ضد شوروی داشتند از مقامات عالیه کنار زد. سر یکی به دار رفت، آن دگری بنی صدر عزل شد و ره تبعید گرفت، یزدی و صادق طباطبائی خانه نشین شدند و مرحوم مهندس بازرگان و یارانش هزینه‌ای سنگین پرداختند، یاران مهندس هنوز هم هزینه می‌پردازند، دهها تن از افسران میهن پرست آزاده نیز به بهانه شرکت در طرح کودتاهای نوژه، قطب‌زاده و نیما اعدام شدند.
کیانوری در یادداشت پنجاه و دو صفحه‌ای خود صراحتاً می‌گوید از طریق کبیری کودتای قطب‌زاده را خنثی کرده است. در عزل بنی‌صدر و کنار زدن دکتر یزدی و گروگانگیری سفارت آمریکا و ماجرای صادق طباطبائی کشف گروه نیما نیز نقش حزب توده و در پشت سرش KGB انکارناپذیر است. اینها را گفتم تا به آقای خامنه‌ای برسم که وحشتزده در دوران ریاست جمهوری نزد آقای منتظری می‌رود که می‌خواهند صد نفر توده‌ای را اعدام کنند، اینها به ما خدمت کرده‌اند. همان روز مطابق گفته «ک...» از اعضای دفتر آقای خمینی، سیدعلی آقا به جماران می‌رود «آقای خامنه‌ای عمامه به زمین زد و گفت این بیچاره کیانوری کودتای نیما و نوژه و جریان قطب‌زاده را لو داد، صدها تن از نوکران و جاسوسان آمریکا و انگلیس و ضد انقلاب و منافقین را تحویل ما داد، جریان طبس را فاش کرد. او نواده شیخ فضل‌الله است، انصاف نیست اعدام شود.»
دیدارهای کیانوری با علامه سید هادی خسروشاهی نماینده وقت آقای خمینی در وزارت ارشاد علنی بود اما دیدارهای شبانه او با آقای خامنه‌ای پنهانی انجام می‌شد. آقای خامنه‌ای تقریباً از اواخر دوران ریاست جمهوری و سپس در دوران رهبریش همواره در محاصره مأموران KGB بوده است. این درست که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آغاز دوران ولایت ایشان فرو پاشید اما KGB عزیز سر جایش ماند. و حضرت ولادیمیر پوتین اعتبار و جایگاهش را را در فدراسیون روسیه تضمین کرد.
بگذارید از علاءالدین بروجردی، از به‌اصطلاح اصولگرایان مجلس و رئیس کمیسیون امنیت ملی و روابط خارجی مجلس گفته‌ای (به مضمون) را بیاورم. بروجردی در جمعی گفته بود در سفری که در رأس هیأتی از نمایندگان به روسیه داشتم سه نماینده مطبوعات از جمله حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه و مدیر کیهان با ما همراه بودند. در روسیه هرجا می‌‌رفتیم وضع شریعتمداری با همه فرق می‌کرد. همه درها به رویش باز بود. روزی که به دوما (پارلمان روسیه) رفتیم، شریعتمداری دیرتر از ما آمد با این بهانه که سر درد دارد و بعداً به ما ملحق می‌شود البته خبرنگار صدا و سیما به من گفت که صبح زود او را با یک اتومبیل لیموزین که پرده‌های سیاه داشته از جلوی هتل برده‌اند. با همان اتومبیل نیز او را به پارلمان آوردند. در سفارت ایران مترجم سفارتمان که پیرمردی از عشاق ایران بود به یکی از نمایندگان مجلس گفته بود این آقا و منظورش شریعتمداری بود کُد مخصوص دارد. ما هیچکدام نفهمیدیم مترجم از کجا این راز را می‌دانست... در بازگشت، بروجردی نخست به معاون حقوقی مجلس و وزارت اطلاعات موضوع را گفته بود. بعد هم در نامه‌ای جریان را برای آقای خامنه‌ای شرح داده بود. نه تنها اقدامی در رابطه با گزارش صورت نگرفت بلکه شریعتمداری از جریان باخبر شده بود و مدتی نیش و نوشهایش دامان بروجردی را گرفت منتها از بالا دستور رسید که فعلاً خفه و او هم خفه شد.

خامنه‌ای در پایان راه
در این هفته مردی که روزگاری نه چندان دور محل تقدیر روشنفکران دینی بود و به علت رفتار احترام‌آمیزی که با نظامی‌ها از دوران نمایندگی‌اش در وزارت دفاع و سپس ریاست جمهوری داشت و آن صدها نظامی را که از اعدام و زندان نجات داده بود، محبوبیت زیادی در میان ارتشی‌ها داشت، مردی که حشر و نشرش نه با ملایان بلکه با اهل ادب و هنر بود بعد از سخنرانی شرم‌آوری که در 14 خرداد بر مزار آیت‌الله خمینی کرد (رهبر یک نظام اسلامی که خود را نایب امام زمان و ولی امر مسلمانان جهان می‌‌داند در رابطه با اسرائیلی‌ها می‌گوید، مثل سگ دروغ گفتند!! لابد آنهائی که بزرگترین تقلب انتخاباتی در تاریخ معاصر ایران را به عنوان شفافترین تصویر کردند نیز مثل سگ دروغ گفته بودند.) حقاً به پایان خط رسید. نامه دکتر سروش به او را به دقت بخوانید. سروش در مقدمه نامه‌اش می‌نویسد:
«نطق چهاردهم خرداد هزار و سیصدو هشتاد و نه شما را همه شنیدیم. خطابه‌ای پر خطا بود. لغزش‌های ذهنی‌و زبانی در آن موج می‌زد. نشان از فتور در قوه ناطقه داشت. خطیب زبر دست ما که در دوران سی‌ساله پس از انقلاب به چالاکی از همه سخنوران پیشی‌ گرفته بود، آن روز سخت آشفته و ناتوان می‌نمود. در سخنش نه سحر بلاغت بود نه شهد عبارت، نه کمال معنا نه جمال صورت. صفرای غضب، پروای ادب را از او ستانده بود. چندان که ذهن آشفته بر زبان خفته‌اش شلاق می‌زد مرکب سخن رام نمی‌شد. کلمات سرکش و بی‌وقار از قفس مغز بیرون می‌جستند و بر شاخ زبان می‌نشستند. داوری‌های باژگونه تاریخی‌حفره‌های کلام را افزون‌تر کرده بود و خطیب از یکی ‌بر نیامده در حفره دیگر می‌افتاد. با طلحه و زبیر در می‌پیچید و به جای علی‌ با آنان می‌جنگید. دل اهل سنت را به دست نیاورده به درد آورد. خود را چون علی‌ در محاصره دشمنان می‌دید و بدین خیال کج و قیاس باطل چنان مبتهج بود که مخالفان سیاست و ریاست خود را غاصبان مسند وصایت و ناقضان عهد ولایت پنداشت.»
فیلسوف خوش سخن خطاب خود را به سیدعلی آقا چنین پایان می‌دهد:
«من از آن نسبت مکرر مجعول ابدا نرنجیدم و بر خود نلرزیدم چون ایمان خود را از عارفان گرفته‌ام نه از فقیهان. فقیهان باید بر خود بلرزند که جمعی ‌بی‌فضیلت و بی‌ایمان چنین ریشخند فقاهت می‌کنند و سرمایه‌شان را بر سر بازار سیاست آتش می‌زنند. «ولی امر مسلمین» باید پریشان شود و گریبان چاک کند که بز‌های لنگ پیشاپیش گلٌه می‌روند و برتر از سلطان، فرس می‌رانند و خادمند و مخدومی می‌کنند. و بداند که دیری نخواهد گذشت که شاخ گستاخ این دشمنان خانگی جامه و عمّامه ولایت را هم بدرد و تاج سلطنت را بشکند و روزگار امارت را تباه کند. هلا تا کار را از دستش بیرون نیاورده‌اند گریبان خود را از دستشان بیرون آورد و ایرانی را از هلاکت و سلطانی را از سوء سیاست برهاند. صبا گر چاره داری وقت وقت است.»
پیش از این میرحسین موسوی زبان ملامت به حضرتش گشوده بود که خود را علی دانسته و کروبی و موسوی را طلحه و زبیر، و کروبی که چوب را پیش از این برداشته بود این هفته لحن سخن را زلال‌تر کرد تا ولی امر چهار راه آذربایجان در فهم آن دچار گرفتاری نشود. رئیس سابق مجلس «نابودی ستمگران» را حتمی دانست و از اینکه با توسل به ولایت جائر «تیشه به ریشه قانون اساسی و جمهوری اسلامی برخاسته از رأی مردم زده و اختیار و دامنه ولایت آنقدر توسعه داده شده که بعید است در مواردی این مقدار اختیار از سوی خداوند به پیامبران و ائمه معصومین داده شده باشد. حتی گمان نمی‌رود که خدا نیز برای خود چنین حقی در برخورد با بندگان خود در نظر گرفته باشد.» ابراز تأسف کرد. البته با نیش به سیدعلی آقا که اصل مصیبت است. شیخ اصلاحات همچنین به خلیفه یادآور شد تو نظرت را دادی و تحفه آرادان را برگزیدی اما ملت نظر دیگری داشت. به معنای دیگر مردم رأی اعتمادشان را به حضرتعالی پس گرفته‌اند...
پیش از این اکبر گنجی، دکتر قاسم شعله سعدی، هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و... نیز در نامه‌های سرگشاده و بسته به ولی فقیه به او هشدار داده‌اند و نسبت به سرنوشت او و نظام، پایان کار اهالی قدرت را به یادش آورده‌اند.
سید به پایان خط رسیده است. نمرود و فرعون انگشت کوچکه سید علی آقا هم نمی‌شدند. بنابراین انّا لله و انّا الیه راجعون.

شنبه 19 تا دوشنبه 21 ژوئن
شجاعت تاج‌ زاده
مصطفی تاج‌ زاده در جمع دولتمردان عصر اصلاحات جایگاه ویژه‌ای داشت. آن روز که در جریان تظاهرات و تحصن دانشجویان فردای 18 تیر با موتورسیکلت بین دفتر خاتمی و دانشجویان و وزارت کشور در آمد و شد بود خیلی‌ها نمی‌دانستند عضو سابق سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، نگران طرحی است که سپاه در دست اجرا داشت. فرود آمدن کوماندو پس از نیمه شب بر سر دانشجویان و نصب مسلسلهای سنگین در مسیر خیابان فلسطین تا کاخ سیدعلی آقا و... خاتمی اخطار را که از ذوالقدر دریافت کرد و با مکالمه‌ای که با یحیی رحیم صفوی داشت فهمید خامنه‌ای حکم تیر داده است، تاج‌زاده را به دانشگاه فرستاد. هم او بود که دانشجویان را راضی کرد آرام صحن دانشگاه را ترک کنند. (سالها پیش از آن در حالی که بختیار به عنوان مسؤول تحصن بزرگ دانشگاه اعتقاد داشت اگر تحصن چند روز دیگر ادامه یابد حکومت عقب می‌نشیند و جبهه ملی می‌تواند بخش عمده‌ای از خواستهای خود را به دست آورد با تصمیم هیأت اجرائیه جبهه ملی مبنی بر پایان تحصن ناچار شد برخلاف میل خود و به خاطر رعایت انضباط حزبی و جبهه‌ای، به دانشگاه برود و خواستار خاتمه تحصن شود. بسیاری از دانشجویان او را باعث این امر دانستند و سالها این موضوع عامل انتقاد از بختیار شد. تا اینکه سرانجام دیگران و نه خود بختیار زبان گشودند و حقیقت را گفتند.)
باری، آنچه تاج‌زاده در نامه اخیر خود در باب ضرورت اعتراف به اشتباه آورده است مهمترین و تحسین برانگیزترین اقدامی است که او پیشگام آن شده و همه آنها که امروز در صف جنبش سبز، در راه مبارزه با رژیم جهل و جور و فساد و ولایت جائره سیدعلی آقا و نوکرش تحفه آرادان گام پیش نهاده‌اند وظیفه و مسؤولیت دارند به تاج‌زاده تأسی کنند. مصطفی تاج‌زاده در نامه خود از «استثناهائی» که در عصر خمینی رخ داده و امروز به «قاعده» تبدیل شده‌ سخن می‌گوید، در حالی که مشکل اصلی همان استثناها هستند. اگر انسان در پاسخ به وجدان خود و مسؤولیتی که در برابر مردم دارد، از عملکرد گذشته خود اظهار ندامت کرد و زبان به ملامت خویش و یارانش گشود دیگر نمی‌تواند در میان جنایات، بعضی‌شان را استثنا فرض کند. آنچه معاون پیشین وزارت کشور می‌گوید به گمان من کلید گشودن صندوق دلهای لبریز از کینه و غضب و عقده است. ما نیز باید مثل آفریقای جنوبی کمیته حقیقت یابی داشته باشیم تا پایوران و مسؤولان نظام در برابرش تاج‌زاده‌وار به خطاهای خویش اعتراف کنند. اگر جنایتی کرده‌اند از ملت پوزش بخواهند و طلب بخشش کنند. تاج‌زاده می‌نویسد سکوت او و همفکرانش که نوعی تأیید تلقی می‌شد در برابر محاکمات دادگاههای انقلاب، اعدامها، محکومیتهای فله‌ای، مصادره‌ها، تسویه‌های انقلابی، گزینش‌های تنگ نظرانه، برخوردهای ناصواب با شخصیت‌هائی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و نقض حقوق کسانی که خواهان فعالیت قانونی بودند اشتباه بزرگی بود که باید جبران شود. او می‌پذیرد اگر در برابر بی‌ حرمتی نسبت به مرحوم آیت‌الله شریعتمداری سکوت نشده بود امروز حرمت مراجعی چون منتظری و وحید خراسانی و موسوی اردبیلی و صانعی و بیات و دستغیب و طاهری و جوادی آملی و... مورد تعرض قرار نمی‌گرفت. تاج‌زاده به اعدامهای سال 67 هم اشاره می‌کند که: «نباید اجازه می‌دادیم که خیانت و خباثت بعضی افراد با طرحها و اقدامها، خارج شدن ما را از مسیر قانون و شیوه‌های انسانی و اخلاقی توجیه کند. شکنجه در همه حال شکنجه است و اعدام زندانی که قبلاً محاکمه و محکوم شده که در اسارت به سر می‌برد ناموجه...»
و من اضافه می‌کنم اعدام بیش از دو هزار تن ازدولتمردان، نظامیان، نویسندگان و اساتید و نمایندگان مجلسین و... زیر عنوان وابستگان رژیم پهلوی نیز جنایت بزرگی بود که باید نسبت به آنها نیز آقای تاج‌زاده و همفکرانش اظهار ندامت و اقرار به خطا کنند.

June 25, 2010 05:12 PM






advertise at nourizadeh . com