November 12, 2010

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر!

سه‌ شنبه 2 تا جمعه 5 نوامبر
روشنفکر و روشنفکرنما
یکهفته است بار دگر، با واژه‌های ساده ولی سنگین در بطن یک مصاحبه درگیرم. پرسشگر، جهد و ستیز می‌کند تاپاسخ دهنده را، با همه اعجاب و احتمالاً عشقی که به آثارش دارد، به سوی وادی بی برگ و بری کشاند که دیری اهل ولایت روشنفکری در چهارسویش پرسه زده‌اند. از بخت بد پرسشگر، پاسخ دهنده، بزرگی است از آن جمع که دیگرشان نمی‌بینی و از خرمن درک و حال و هوایشان، خوشه‌ای نمی‌چینی.

جاهد از خانه پدری آمده است تا راز سرفرازی ابراهیم گلستان را در سینمایش، قصه‌اش، گزارشش، با پرسش‌های خود (بعضاً سخت کلیشه‌ای) کشف کند. و ابراهیمی که حداقل شش دهه از آتشها به سلامت بیرون شده است (راستی به سلامت از آتش حزب طراز نوین طبقه کارگر بیرون جستن، آن هم بی نوشتن ندامت نامه یا فرو شدن در حوض کم آب عنایات دستگاه حکومتی، آیا خود به تنهائی برای عمری اعتبار داشتن کفایت نمی‌کند؟)
در پی آن، راه خویش جُستن، و از دل فیلم سفارشی شرکت نفت «موج و مرجان و خارا» را خلق کردن، که هنوز هم اگر نگویم بهترین، یکی از معدود بهترین مستندهاست آیا برای آنکه بزرگت خوانند بس نیست؟
آیا شعرگونه حدیث دل و زندگی و مردمانی که در حاشیه‌ات وول می‌خورند را باز گفتن و گاه یک سر و گردن از شاعران زمانه‌ات بلندتر شدن و زیباتر گفتن و هرگز ادعای شاعری نکردن، برای آنکه مبادا کوتوله‌های زمانه با فلاخن ایرادهای آبکی‌شان نشانه‌ات گیرند، کافی نیست؟
«آذرماه آخر پائیز» را در سالهای جوانتر نوشتن، و از آن به دریای آلن پو و اشتاین بک و فالکنر و ارنست همینگوی چنگ زدن و سپس «شکار سایه» را سرودن و رویای انقلاب خبرنگار آمریکایی را در «بیگانه‌ای که به تماشا رفته بود» تحریر کردن و همزمان با جعبه جادویی به شکار لحظه‌های شعرگون و گاه اندوهگین شتافتن و «تپه‌های مارلیک» را کاویدن و به «خشت و آینه» وصل شدن، اگر همه شبه روشنفکران را به دشمنی با تو کشاند، هیچ باکت نیست که هوای دلت همان است که خواجه بزرگ شهرت را به عشق ازلی رساند و تو عاشق رکن آباد را که هنوز پس از هشتاد و هشت سال، تا چشمت به سروی می‌افتد همه جان و جهانت شیراز را آواز می‌دهد، از میان صدها، قلم به کف و دوربین بر شانه، یگانه دوران کرد.
با گفتگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان که اینک سومین بار است که می‌خوانمش، به معنی واقعی حال کرده‌ام. شناخت یک روشنفکر حقیقی با تأمل بر بند بند حرفهای گلستان، برایم غنیتمی است و شادی آفرین که کلاس پنجم دبیرستان وقتی رفیقم منوچهری که دیگر نیست، سگ ولگرد هدایت و عارفنامه ایرج میرزا را در سر کلاس از حفظ می‌خواند، من قصه‌های گلستان را باز می‌گفتم که مثل چشمه‌ای رقصان و آهنگین از دلم می‌جوشید و بر زبان جاری می‌شد.
آه که با «جوی و دیوار تشنه‌اش»، چگونه عشق را که از پنجره‌ای نزدیک صدایم زده بود تفسیر می‌کردم. و «مدّ و مه» را که سالی در هر مجلسی که می‌رفتم به زمزمه‌اش می‌خواندم.
«اسرار گنج دره جنی»اش را دیدم و در آن فضائی که استعاره و کشف معانی پنهانش، به اعتبارت می‌رساند، کوشیدم باز با استعاره از پس پرده تصاویرش، روزگار خوش طاغوت را نفی کنم. حالا گلستان در گفتگویش با جاهد که در زمان انتشار آن نصیبم نشده بود، باز می‌گویم که چرا دوستش داشتیم و احترامش را از جمله واجبات می‌دانستیم. او که با «خروس» یادآور شد در سالهای کلانی (به قول دری گویان تاجیک و افغان) هم می‌تون مروارید غلطان واژگان پارسی را با قلم سحّار به نخ سطور و عبارات کشید و چنان به هوشیاری‌ات تلنگر زد که در پایان صحنه چهارم اشتیاق دیدن صحنه نخست را دوباره در دل داری، نه مثل یک آقا معلم اخمو، بلکه چنان شاعری که اگر چه از نافهمی‌ها خسته است اما همچنان می‌سراید و گاه که شنونده‌اش با شعارهای تکراری می‌خواهد حتی حرفهای خودش را در چهارچوب گاه ایدئولوژی و زمانی نفرت بی‌دلیل از مدرنیسم و غرب به او تحویل دهد، کمی روی ترش می‌کند که جوان، شش دهه پیش که این نوع حرفها در جمع نسل ما خریدارانی داشت هنوز ایدئولوژی رنگ نباخته بود. گلستان که خود تاریخ زنده تحولات ایران معاصر است، بر شدن رضاشاه و پرکشیدن شپش از سرها، آب پاکیزه به جای گنداب، جاده‌های با نسبتهای آن روز و آن عصر آرام و رام، بناهای سنگی استوار، دانشگاه، مدرسه و ورزشگاه، حضور دختران جوان با روپوش و روبان سر و کفشهای ورنی و... و دادگستری نوین داور و شامگاه دوران کشف حجاب، هتل‌های مدرن، روزنامه‌های خوش نقش، رادیو و امنیت راهها را دیده است بنابراین قلب همیشه جوانش تاب نمی‌آورد وقتی جاهد از «مدرنیسم آمرانه و اصلاحات از بالا» می‌گوید. باید به او بگوید این حرفها بی‌ربط است، رضاشاه آمرانه، اندیشه‌های داور و تیمورتاش را به اجرا گذاشت.
با آنکه منتقد نظام بوده و فساد و تعدی به حقوق مردم را بر نمی‌تابد اما جاهد را به خواندن مقدمه دکتر عالیخانی بر خاطرات امیراسدالله علم راهنما می‌شود. بله، فساد بود اما کشور به جلو می‌رفت، زندگی رنگ تحول داشت و ضربآهنگ پیشرفت گاه سرعتی شگفتی برانگیز داشت.
کتاب را می‌خوانم. حظ می‌‌کنم. مردی در دو گامی 90 سالگی، چنین جوان جهان را می‌نگرد. بی‌عقده و کینه به گذشته، اگر او تاریخ می‌نوشت چه تاریخ دلپذیر و خالی از کین و عداوتی را اینک در برابر داشتیم. با همه دلم می‌گوید سپاس!
آقای ابراهیم گلستان، ایکاش روشنفکران ما (حداقل آنها که مدعی روشنفکری هستند)، فقط جزئی از سعه صدر و نگاه بی‌غرض و عاری از نفرت شما را نسبت به تحولات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... سرزمینمان داشتند.

سخنان شاطر حسن
شاطرش می‌خوانم که این یکی نان ولایت را خورده و می‌خورد و برخلاف «حماس»ی‌ها که هنوز هم از الرئیس القائد الشهید المناضل صدام حسین یاد می‌کنند و دلارهای مرحمتی سیدعلی آقا نایب امام زمان را به مصرف می‌رسانند، این یکی یعنی حسن نصرالله در مراتب چاکری و سرسپردگی به ارباب فقیه تا آنجا می‌رود که در سخنرانی اخیرش ضمن شکر خوردن بسیار درباره تمدن و فرهنگ ایران و اینکه (در آنجا دیگر سخن از تمدن و فرهنگ ایرانی و پارسی در میان نیست)، با اشاره به اصل و نسب بنیانگذار جمهوری ولایت فقیه فرموده‌اند که ایشان یعنی سید روح‌الله مصطفوی از بیخ و بن عرب بوده و اجداد طاهرینش همه از نژاد سامی و عرب اصیل بوده و ایشان نیز عرب بودند. امّا قائد شجاع و رحیم و عزیز و مدبّر و مدیر حضرت امام خامنه‌ای که روح و جسم من و حزب‌الله من فدایش باد، سید قریشی است، که جدش اباعبدالله الحسین است و خون علی و محمد در رگهایش جاری است. (خدا بیامرزد مرحوم آیت‌الله پسندیده را که در باب کشمیری بودن جدش سخن گفته بود و هندی زادگی امام راحل را با قاطعیت یادآور شده بود. و بر پایه تحقیق آقای شمشیری، و زنده یاد زنوزی، سید احمد مهاجر به عراق عجم چندی در نجف خدمت یکی از سادات را کرده بود و چون با وی دست برادری داده بود او را نیز سید می‌خواندند.) و تازه مگر سیادت برای کسی می‌تواند مصدر شرف و عزت باشد. چقدر سید آدم‌کش و آدم‌خور در تاریخ خودمان داشته‌ایم که بعضی جعلی از نوع اولاد شیخ صفی الدین أردبیلی بوده‌اند که سیادتشان را شاه اسماعیل پورحیدر آواز داد. از اصیلهایشان هم سید مصطفی کاظمی را (موسوم به موسوی‌نژاد) در جریان قتلهای زنجیره‌ای داشته‌ایم که فروهرها را به دست مبارک تادیب کرد با سی چهل ضربه چاقو بر قلب و گردن و سینه و شانه!
من اعتقادی به برتری نژادی ندارم. انسانها بی‌توجه به نژاد و زبان و دین با هم برابر خلق شده‌اند و هر نوع تلاشی برای مزیت بخشیدن به یک قوم بر اقوام دیگر، همان فاشیسمی بود که دنیا را به خاک و خون کشید. نازیها به دنبال جاانداختن تئوری نژاد برتر بودند و خود را آریائی والاتر و عالی‌نژادتر از دیگر نژادها می‌دانستند. نه در عجم بودن شرفی است و نه در عرب بودن. همانگونه که ادبیات بعثی از نظر ما محکوم بود و هست (صدام می‌گفت خدا سه خطا مرتکب شده خلق ایرانی و یهود و مگس)، در نگاه یک عرب نیز مواضع بعضی از ما ایرانیان که خود را تافته جدابافته می‌دانیم و به عربها (و افغانها و دیگر همسایگانمان) با نگاهی سرشار از کینه و حقارت آمیز می‌نگریم، بسیار دردآور و تلخ و آزاردهنده است. ما در ایران میلیونها هموطن عرب داریم. اینها عرب زبان نیستند بلکه از روزگار داریوش کبیر نقش آنها را بر دیوارهای تخت جمشید داشته و حکایت دردناک طناب رد کردن از کتفهایشان را در عصر شاپور ذوالاکتاف در تاریخ‌هایمان خوانده‌ایم. بنابراین اشاره من به کلام حسن نصرالله نه به این خاطر است که چون خمینی یا خامنه‌ای عرب بوده‌اند با آنان مخالفیم. هرگز چنین مباد. فرزندان شیخ خزعل و نوادگان او و بسیاری از دوستان عرب خوزستانی من، نه تنها به ایرانی بودن خود می‌بالند بلکه حاضر نیستند نام خلیج همیشه فارس را با ترکیب جعلی خلیج عربی بر زبان آورند. سخن من گرد این محور است که حسن نصرالله و امثال او با آنچه فرهنگ و تمدن ملت ما است دشمنی دارند و همانگونه که خلیج فارس را عربی می‌خوانند حال با عرب دانستن خمینی و خامنه‌ای می‌کوشند در میان عربها بازاریابی کنند و فردا هم خواستار عضویت ایران در اتحادیه عرب شوند. (مگر احمدی‌نژاد نبود که برای حضور در جلسه سران عرب حاشیه خلیج فارس التماس می‌کرد و در جلسه سران عرب نیز تقاضا کرده بود وزیر خارجه‌اش را راه دهند. جلسه شورا یک بار در حاشیه‌‌اش، شاهد حضور تحفه آرادان در قطر شد، اما بار دیگر سعودی‌ها سخت در برابر این فکر ایستادند. در جلسه سران عرب نیز مصری‌ها و سعودی‌ها و اردنی‌ها در حالی که برای آقای اردوگان آغوش گشودند، مانع از حضور نماینده جمهوری اسلامی شدند. سفر پرهزینه احمدی‌نژاد به لبنان، ظاهراً شاطر حسن را به فکر انداخته که تا تنور داغ است خمیر ولایت سید علی را به تنور بچسباند و یک سید برشته عرب قریشی بیرون آورد. آن هم سیدی که اجدادش از قفقاز به تبریز آمده بودند. یک بررسی دقیق در تتبعات و اسناد مربوط به اسلام آوردن و به ویژه شیعه شدن اهل کتاب در عصر صفوی‌ها و به ویژه شاه اسماعیل آشکار می‌کند که بسیاری از موسوی‌ها، بعد از تشرف به اسلام نام موسوی را برگزیده‌اند که رشته دیرین با موسی کلیم الله نبریده باشند. آنها که مثل حاج حبیب مؤتلفه (عسکر اولادی تازه مسلمان) عام بوده‌اند (آنها که سید نیستند عام خطاب می‌شوند) و حاج حبیب هرگز نمی‌تواند ادعای اتصال به قریش داشته و به عربیت خویش ببالد. حسن نصرالله و امثال او وقتی می‌بینند سیدعلی آقا زمانی که خاتمی می‌خواست نوروز را در تخت جمشید برپا کند، با شدیدترین عبارات او را از این کار برحذر داشته و در توهینی آشکار به مردم ایران، خطاب به رئیس جمهوری وقت می‌گوید؛ پرداختن به یک رسم غیراسلامی در میان مشتی سنگ و ستون شکسته افتخار نیست، بلکه نوعی بت پرستی به شمار می‌رود... بر تلاش خود برای بی‌هویت ساختن ایرانی‌ها و قطع رشته‌های الفت و عشق و عزت ملت ما با گذشته تاریخی‌اش که اتفاقاً عربهای ایرانی نیز در آن سهیم می‌باشند می‌افزایند.
حسن نصرالله با عرب و قریشی خواندن خامنه‌ای در عین حال در برابر سعودی‌ها که با حمایت از سنی‌ها و مسیحیان و تاکید بر ضرورت برپائی دادگاه ویژه بین‌المللی برای رسیدگی به قتل رفیق حریری و 22 تن از شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی و رسانه‌ای لبنان، خواب راحت از چشم حزب‌الله ربوده‌اند، که حداقل سه تن از سرانش شیخ نعیم قاسم معاون نصرالله، عماد مغنیه که به دست سوریها به قتل رسید تا اسرار جنایتش را با همدستی غازی کنعان و رستم غزاله و دو ژنرال سوری آن روزها حاکم لبنان، برای همیشه به گور برد و نور چشم جدید ولی امر (مسلمانان بخشی از چهارراه آذربایجان و گوشه‌هائی از جنوب لبنان که از برکت دلارهای مرحمتی‌اش به نان و نوائی رسیده‌اند) جناب سردار بدرالدین، در این جنایت دست داشته‌اند، شاخی بتراشد که ارباب ما سید علی آقا قریشی عرب خراسانی خامنه‌ای، برای صیانت و خدمت حرمین و حجاج اولی‌تر است.
سالها پیش وقتی ملک حسین هاشمی با صدام حسین یک روح در دو قالب شده بود اینجا و آنجا به ویژه پس از اشغال کویت توسط ارتش عراق، زمزمه‌هائی ساز شد مبنی بر اینکه ارض حجاز ملک طلق هاشمی‌هاست که از پشت پیامبرند. سعودیها و اکنشی سخت به این زمزمه‌ها نشان دادند به گونه‌ای که حسین بن طلال ناچار شد برای عذرخواهی به ریاض بشتابد و کاری کند که کمکهای سعودی‌ها به کشورش از سر گرفته شود وگرنه معلوم نبود سرنوشت هاشمی‌ها به کجا ختم می‌شد.
باری، عرب بودن خمینی و خامنه‌ای نه برای آنها شرافتی و اعتباری می‌آورد و نه عربها از اینکه رئیس حکومتی که از بامداد تا شام گرم توطئه‌گری علیه کشورهای آنان است، ریشه عربی دارد به وجد خواهند آمد.

شنبه 6 تا دوشنبه 8 نوامبر
دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ
یاد مش قاسم بخیر که تعبیرش در اثبات کلامش هرگز از یادها نخواهد رفت. اما او هم اگر امروز بود و یا چنانکه استاد بزرگوار من ایرج پزشکزاد می‌خواست دائی جان ناپلئون را امروز بنویسد ناچار بود در برابر رژیم جهل و جور و فساد و دروغ که بی هیچ شرمی از بامداد تا شام دروغ صادر می‌کند و نوکرانش از صدر تا ذیل دروغ گوئی را فضیلت می‌دانند، عبارات و ترکیب‌های متفاوتی را چه از زبان مش قاسم و چه دیگر قهرمانان قصه‌اش باز گوید. در طول سالهای گذشته به دفعات چوب دروغهای رژیم را بر حضور و اعتبار خود در میهنم و در جمع هموطنانم حس کرده‌ام. و این دروغها هر بار مرا مصمم‌تر در افشاگری و عریان ساختن وجه کریه جمهوری ولایت فقیه کرده است. از دو هفته پیش همزمان با افشاگری‌های من در باب انفجار مهیب پادگان امام علی در خرم آباد و نابودی حداقل چهل درصد از توان موشکی رژیم و سپس سفر خامنه‌ای به قم و شکست کامل او در تحقق اهدافش، در این ستون و نیز برنامه تلویزیونی‌ام «پنجره‌ای رو به خانه پدری» و تفسیر خبر صدای آمریکا، ماشین دروغزنی سیدعلی آقا با ساختن افسانه‌هائی گاه خنده‌دار (از نوع سفرهای من و دکتر سازگارا به کشورهای عربی، ورود من با اسکورت مأموران اطلاعاتی بریتانیا MI6 به عربستان سعودی با کیف پول برای توزیع آن بین سران جنبش سبز و به قول سید علی آقا فتنه و اخلال در حج!! دریافت کمکهای مالی از بهائیان و مجاهدین خلق که البته می‌توان به راحتی سخافت آن را ثابت کرد) مثلاً درصدد به قول علما تشویه و تخریب ما و جایگاهی که در قلوب اهالی خانه پدری و هموطنان دور از وطن داشته‌ایم، برآمده است. حقاً پاسخگوئی به این چرندیات سخیف شایسته ما نیست، در فردای انتشار گزارش مفصل رجانیوز، خبر آن لاین صدا و سیمای حاج عزت، روزنامه رسمی ایران و سایت خبری جهان نیوز در باب ورودم به عربستان با اسکورت امنیت خانه بلاد فخیمه، وقتی علاوه بر پخش برنامه پنجره... در استودیوی صدای آمریکا در لندن حاضر شدم و به اتفاق دکتر سازگارا که در واشنگتن بود به سوالات جمشید چالنگی پاسخ گفتم، پیش خود می‌گفتم حالا نویسنده این جعلیات به خوانندگان و آشنایان دور و نزدیکش چه خواهد گفت که جعلی بودن گزارشش را به رخش می‌کشند. بعد دیدم وقتی اینها با وقاحت کامل از تریبون نماز جمعه اعلام می‌کنند خاتمی یک میلیارد دلار از آمریکا گرفته و سران جنبش سبز در تماس با آمریکا و انگلیس برای شورش و فتنه برنامه‌ریزی کرده‌اند، و وقتی رهبر رژیم با میکرب خواندن میلیونها ایرانی مدعی می‌شوند که جریان فتنه در صدد تسخیر کشور بوده است معلوم است که امثال او نیز با توسل به هر دروغ و دغائی می‌کوشند مخالفان رژیم را بی‌اعتبار کنند. حضرت سجاد در بین گفتارهای خود اشاره می‌کند خدای را سپاس که دشمنان مرا احمق آفرید. حقاً جا دارد که ما نیز از پروردگار سپاسگزاری کنیم که دشمنانی احمق و در عین حال دروغزن در برابر داریم. اینها گمان کردند با این افسانه می‌توانند خاکستر در چشم مردمان بپاشند تا حقایق را نبینند و نشنوند و نخوانند.

آخرین فصل سید
هفته‌های پیش نوشتم و گفتم که آقای خامنه‌ای حتی به تعهدش درباره آخوندهای دولتی که در قم به دیدنش رفتند وفا نکرد و بازدید آنها را انجام نداد. به دیدن ناصر مکارم هم که رفت دستور داد خبرش و تصاویرش پخش نشود. من این موضوع را به تفصیل مورد بحث قرار دادم و به خصوص در باب انتقادهای تند و تیزی که صافی گلپایگانی و سید موسی شبیر زنجانی بعد از دیدار با آقای خامنه‌ای و استنکاف او در بازدید، بر زبان آورده‌ بودند به نقل ازیکی از آقازاده‌ها، سخن گفتم. روز شنبه ناگهان رهبر در قم ظاهر شد و به دیدن سه تن از قره نوکران رفت که نه دیگر آبروئی دارند و نه اعتباری. ناصر ابوالمکارم و شیخ حسین نوری همدانی تازه داماد و سه چهار گردن شکسته دیگر، از مواهب بازدید رهبر برخوردار شدند. اما حضرت آقا وقتی اظهار علاقه کردند به بیت صافی و شبیر زنجانی و تنی دیگر بروند، ناگهان با سرماخوردگی ناگهانی همه این آقایان روبرو شدند. به این ترتیب آخرین تیر نایب امام زمان به سنگ خورد و حتی کمانه کرد به‌گونه‌ای که اهالی قم این روزها در خیابان با انگشت نهادن بر دماغ خود آواز می‌دهند سوخته‌اش را خریداریم.

November 12, 2010 05:22 PM






advertise at nourizadeh . com