December 24, 2010

يكهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود!

سه‌شنبه 14 تا جمعه 17 دسامبر 2010
تحفه آرادان در سراشیب سقوط
خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفته‌اند تشکیلات سر تا پا فساد و دروغ و تزویری که 31 سال است ایران را به‌اشغال خود درآورده، با هیچ متر و معیاری نمی‌تواند به عنوان یک نظام سیاسی (مستبد و آدمخوار و یا خردگرا و دمکراتیک، البته صفاتی است که هر یک به فراخور باورها و نگرش‌مان به سیاست، بر نظام اطلاق می‌کنیم) پذیرفته شود.
با آنکه بیش و کم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیده‌اید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، امّا نمی‌دانم به چه سببی، دوست دارم در رابطه با عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه آن هم با آن صورت فجیع که در هیچ خرابستانی حتی از نوع بورکینافاسو و ولتای علیا هم اتفاق نمی‌افتد، مطالبی را که به دستم رسیده و هنوز جامع‌تر و کاملتر از آن را در رابطه با عزل متکی نشنیده و یا نخوانده‌اید، برایتان بازگو کنم...

1ـ اختلاف بین احمدی‌نژاد و متکی موضوع تازه‌ای نیست. روزی که احمدی‌نژاد با تزویر و تقلب و موافقت مقام معظم رهبری بر کرسی ریاست جمهوری نشست، یک دوجین آدمهای هم سن و سال خودش از مدیران درجه دو و سه نظام را ردیف کرده بود که به عنوان اعضای کابینه‌اش به مجلس معرفی کند. منوچهر متکی در این جمع جایی نداشت. اصولاً حاج منوچ (به قول ابراهیم نبوی) از همان فردای انقلاب که عقد اخوت با اطلاعات سپاه بست و بعد عتبه بوس جوادآقا لاریجانی شد که کلید وزارت خارجه از فردای عزل قطب‌زاده در جیبش بود هرگز با دیوار سفت کاری نداشت و می‌کوشید جائی کارش را انجام دهد که ترشحی نداشته باشد. چنین بود که با وجود گذراندن فقط دو سه ترم در یکی از دانشگاههای هند، به صورت شگفتی‌آوری به سفارت رسید آن هم از نوع نان و آبدار و صد در صد امنیتی‌اش چون سفارت ترکیه. در اینجا بود که متکی قابلیتهای خود را که در دوره نمایندگی‌اش در مجلس پنهان مانده بود، آشکار کرد. آن هم با ربودن دو تن از اعضای مجاهدین خلق که در ترکیه شکار شده بودند و در صندوق عقب اتومبیل سیاسی عالیجناب سفیر به ایران منتقل شدند.
سفارت ژاپن در واقع دستمزد این کار بود و حاج منوچ توانست برای دو سه نسل پس از خود و حاج خانم، از پورسانتاژهای شرکتهای نفتی و غیرنفتی ژاپن، پس‌انداز هنگفتی ذخیره کند.
احمدی‌نژاد که به هیچ روی با متکی همآهنگ نبود و ناچار به تحمل او شده بود، در طول دوران چهار ساله اولش، هر چه توانست از اعتبار وزیر خارجه کاست و با تعیین سفرا از بالای سر وزیر و استفاده از نزدیکان خود برای ارسال پیامهای ویژه به خارج، متکی را عملاً به چرخ پنجم ماشین دیپلماسی دولتش درآورد. (البته لازم است توضیح دهم که اصولاً جمهوری ولایت فقیه چیزی به نام دیپلماسی، استراتژی سیاست خارجی، چشم‌انداز روند تحرک دیپلماتیک و... ندارد. اساس به اصطلاح دیپلماسی رژیم بر پایه فریب، تزویر، سوءاستفاده، صدرنگی، تکیه بر نوکران و جواسیس، و رشوه استوار است. بدون کیسه‌های پول اهدائی به حامد کرزای و دیگر بلندپایگان افغانی، و مسؤولان عراقی و رئیس جمهوری سودان و گامبیا و محمود زهار و خالد مشعل فلسطینی، رژیم جائی در منطقه نداشت. بنابراین نمی‌توان گفت به برکت دیپلماسی هوشمند و پرتحرک رژیم، امروز در افریقا و آمریکای لاتین حضور آن را در سطوح بالا مشاهده می‌کنیم. چند هفته پیش نوشتم که چگونه رژیم با دادن رشوه‌های کلان، پرزیدنت عالیجناب حاج یحیی جما را در اختیار گرفته بود و طرف وقتی دید گند ارسال اسلحه در نیجریه درآمده است و همین روزهاست که آشکار می‌شود این سلاحها قرار بوده از طریق گامبیا به شمال سنگال ارسال شود تا شورشیانی که بعضی از آنها با دریافت رشوه از فرستاده ویژه رژیم در سال 2008 شیعه شده‌اند با این سلاح‌ها حملات خود را علیه دولت قانونی و منتخب سنگال گسترش دهند.
باری بازگردیم به موضوع روابط متکی و احمدی‌نژاد.
می‌گویند احمدی‌نژاد درست مثل ارباب فقیهش، آدمی به شدت کینه‌جو و کینه‌ ورز است. همین که متکی در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری مسؤول ستاد انتخاباتی علی لاریجانی بوده برای آنکه پرزیدنت دکتر محمود، از هر فرصتی برای بی‌اعتبار کردن او استفاده کند، کفایت می‌کرد. دوران چهار ساله نخست همکاری این دو، موارد بسیاری را شاهد بوده که درست ساعتی پس از آنکه متکی سخنی را در سفری به خارج یا دیدار با رسانه‌ها عنوان کرده، جناب پرزیدنت درست عکس آن را بیان کرده است. در جریان انتخابات سال پیش، متکی از همه اعضای دولت کمتر علیه سبزها و موسوی و کروبی سخن گفته بود و هر بار که به او گوشزد می‌شد باید موضع بگیرد، او با اشاره به اینکه مسؤولیت او در عرصه سیاست خارجی است و نباید خود را گرفتار قضایای داخلی کند، از اظهار نظر پرهیز می‌کرد. زمانی که احمدی‌نژاد به اشاره نایب امام زمان بار دیگر بر کرسی ریاست جمهوری ابقا شد، در فهرست اولیه‌ای که از وزرای پیشنهادی‌اش برای سیدعلی آقا فرستاد نامی از متکی در میان نبود. احمدی‌نژاد وزارت خارجه را به قطب و مرادش اسفندیار رحیم مشائی وعده داده بود. (خیلی‌ها روابط ویژه و عجیب تحفه آرادان و مشائی را که کاملاً شبیه رابطه مرید و مرادی است، با تعابیر سیاسی تفسیر کرده‌اند. مثلاً اینکه این دو از زمان جنگ با نزدیکی نقطه‌ نظرهای سیاسی و مذهبی‌شان با یکدیگر، عهد دوستی و مودّت نهاده‌اند و توپ نمی‌تواند این ارتباط و همدلی را بترکاند. اما حقیقت چیز دیگری است. این درست که محمود و اسفندیار در جبهه‌ها با هم آشنا و به رفقائی یکدل و همراه در طول سالها، تبدیل شدند. اما ماجرای مرید و مرادی باز می‌گردد به زمانی که احمدی‌نژاد استانداری اردبیل را عهده‌دار شد. در آن تاریخ مشائی مدیرکل اطلاعات یکی از استانهای شمالی ـ گمان می‌کنم مازندران ـ بود. در شهر آمل، مشائی با پیری آشنا شده بود که می‌گفتند صاحب کرامات است و کفشهایش جلوی پایش جفت می‌شود. دعاهای دفع شر و گشایش بختش حرف ندارد و...! البته به قول یکی از روحانیون محلی، جناب پیر که چهل سال بیشتر نداشت و موهایش را با رنگ سفید می‌کرد و ژست آدمهای عارف و در خود فرورفته را می‌گرفت، جن خیلی از خانمهای شهر از جمله همسران مدیران بالای استان و امنیتی‌ها را گرفته بود. و تعداد صیغه‌هایش از دانه‌های تسبیحش بیشتر بود. به هر روی جناب مدیرکل اطلاعات یعنی مشائی، هر روز ساعتی در خدمت پیر قلابی حاضر می‌شد و به چرندیات او گوش می‌داد. احمدی‌نژاد اوائل استانداری‌اش با عیال و اولاد برای تعطیلات، سفری کوتاه به آمل کرد و در آنجا با اصرار مشائی به دیدار پیر مربوطه رفت. به محض آن که چشم پیر به احمدی‌نژاد افتاد مثل آدمهای برق گرفته از جا پریده بود که محمود جان تو رئیس جمهوری خواهی شد. در واقع همانگونه که شیخ عطّار در وجنات جلال الدین بلخی 9 ساله که همراه پدر عازم آسیای صغیر بود آثار بزرگی را دید، پیر شیاد در آمل نیز آثار ریاست را در چشمهای ریز تحفه آرادان کشف کرد. از آن پس این مشائی بود که شب و روز در گوش احمدی‌نژاد زمزمه می کرد که سخن پیرمان را از یاد مبر...!
و چنین است که امروز احمدی‌نژاد حتی تحمل ذره‌ای انتقاد نسبت به مشائی را ندارد. تا آنجا که مهرداد بذرپاش، نورچشمش و مردی که با سرمایه میلیاردی روزنامه وطن امروز را در خدمت سیاستهای او برپا کرد و 80 میلیارد تومان برای انتخابات و تقلب، تقدیم او کرد را، به محض آنکه از عملکرد و مداخلات مشائی انتقاد کرده بود، با یک ضربه ناک‌اوت کرد و به آنجا فرستاد که قبلاً صفار هرندی و پورمحمدی و محسنی اژه‌ای را فرستاده بود.
آقای خامنه‌ای به شدت با گزینه احمدی‌نژاد برای وزارت خارجه مخالفت کرد و با خط خود در برابر عنوان وزیر خارجه نوشت جناب آقای منوچهر متکی که کمال اعتماد به ایشان را داریم و قابلیتهای علمی و عملی‌اش برایمان اثبات شده است. بدین گونه منوچهرخان در کابینه باقی ماند اما این بار دیگر پرزیدنت دکتر محمود دیگر کمترین اعتنائی به او نداشت. کافی است به تصویر جنابش در کنار متکی در کنفرانس مطبوعاتی مشترک در نیویورک کمتر از سه ماه پیش نگاه کنید. بر سر یک میز نشسته‌اند اما رویشان به سوی مخالف هم است. انگار از یک کتک کاری جانانه بازگشته‌اند و هر دو فریاد زده‌اند قهر قهر تا روز قیامت.
در این میان تصمیم احمدی‌نژاد به ایجاد یک تشکیلات موازی وزارت خارجه برای خود با تعیین نمایندگان ویژه و اعزام اسفندیار رحیم مشائی با پیام خاص رئیس جمهوری به کویت، فریاد متکی را درآورد. حاج منوچ با مراجعه به ارباب کل و نایب امام زمان خواستار آن شد که «لازم است مقام معظم رهبری با مشخص کردن حدود صلاحیات و اختیارات وزیر خارجه، به سوءتفاهمات موجود و... خاتمه دهند.» خامنه‌ای نیز با حمایت از متکی، احمدی‌نژاد را وادار کرد تصمیم خود را تنزل مرتبه بدهد. یعنی تعیین نمایندگان ویژه که صدای مجلس را هم درآورد تبدیل به مشاورانی شد که تابع هیچ نوع چهارچوب قانونی و یا قید و بند نیست.
این نکته را هم یادآور شوم که از زمان جدا شدن دیپلماتهای سبز (حیدری، علیزاده، فرهنگیان) از رژیم و تشکیل سفارت سبز و ا ظهارات سرکنسول سابق در نروژ مبنی بر در راه بودن پویندگان راه سفارت سبز، در هر جلسه هیأت دولت، احمدی‌نژاد چپ و راست توی سر متکی می‌زد که آبروی اسلام و انقلاب رفت، این چه دیپلماتهائی است که شما انتخاب کرده‌اید و...
در جریان سفر متکی به بحرین و بی‌ادبیش نسبت به خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا و بعد سخنانش مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی قصد دوستی با جهان را دارد، دو واکنش در کشور بروز کرد. اول واکنش حسین بازجو و توده‌ای‌های سابق که هنوز از ویروس مرگ بر آمریکا رهائی نیافته‌اند، که حاج منوچ را ستودند و از اینکه به سلام «اون پیره زنه» و یا «اون زنیکه» پاسخ نداده و موفق شده پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی را در برابر استکبار یکبار دیگر به اهتزاز درآورد، اظهار شادمانی کردند. دوم واکنش مشائی بود که در جلسه هیأت دولت، گریبان متکی را گرفته بود که چرا نسبت به وزیر خارجه آمریکا بی‌حرمتی کردی و جلوی دوست و دشمن آبروی ما را بردی. مگر اسلام عزیز توصیه نکرده که حتی سلام دشمن را پاسخگو شوید! متکی حیران که به ساز تحفه آرادان برقصد و یا به آواز رئیس دفترش گریه کند زبان در کام کشیده بود که آن مجلس جای بعضی کارها نبود.
هنوز هفته‌ای از این ماجرا نگذشته بود که هیأت مشاوران پرزیدنت احمدی‌نژاد بعد از مطالعه اسناد ویکی لیکس، به خدمت ایشان معروض داشتند در حالی که رهبران عرب از جمله همین شیخ گُنده قطر که اظهار محبت می‌کند، همگی در پنهان علیه ما تحریک می‌کنند و خواستار کوبیدن سر مار به سنگ شده‌اند. این بابا عبدالله دوم پسر همان شاه حسین ولگرد اردنی و آن سلطان قابوس آن کاره، نه تنها علیه ما سخنی نگفته‌اند بلکه آنچه از آنها نقل شده حکایت از مهر آنها نسبت به ما دارد. بنابراین لازم است به نوعی از مواضع آنها قدردانی شود. به نامه‌ای، خطابی، کلامی!!
پرزیدنت احمدی‌نژاد بلافاصله اسفندیار خان را با نامه‌ای پر از مهر خدمت شاه عبدالله دوم فرستاده بود همراه با یک دعوت نامه که بیا بیا که دلم بهر دیدنت تنگ است. مشائی رفت و در بازگشت با این سؤال مجلس و وزارت خارجه روبرو شد که؛ مگر این شاه عبدالله همانی نبود که فردای سقوط صدام ندا داد جلوی ایران را بگیرد چون قصد برپائی هلال شیعه را از بغداد تا بیروت دارد؟ بعد هم متکی نامه‌ای به خامنه‌ای نوشت که بلندجایگاها، اربابا، خدایگانا، نائب امام زمانا! با این جناب رئیس جمهوری که بدون اطلاع وزارت خارجه و سفارت اسلام در امّان، فرستاده ویژه به اردن اعزام می‌کند و به شاه عبدالله دعوتنامه رسمی می‌دهد در حالی که دعوت از او در برنامه‌های تدارک دیده شده برای سه ماهه پایانی سال در نظر گرفته نشده چه باید کرد؟ بار دیگر آقای خامنه‌ای با لحنی نه چندان گرم به احمدی‌نژاد گوشزد کرده بود دعوت از سران کشورهای اسلامی باید با همآهنگی با دکتر ولایتی ـ یعنی وزیر خارجه شخصی ایشان ـ و وزیر امور خارجه صورت گیرد. (لابد مضمونی چنین در پیام بوده). ظاهراً احمدی‌نژادکه خیلی از این بازی کلافه شده بود حل مشکل را در تظاهر به قبول و وارد کردن ضربه به موقع دانسته بود. به دنبال اعتراض شدید سنگال نسبت به مداخلات رژیم در امور داخلی‌اش، هیأت وزرا موضوع اعزام متکی به سنگال و چند کشور دیگر را مورد بررسی قرار داده بود. در این حال متکی قرار بود روز 16 آذر به اندونزی و یونان سفر کند. (هیچ معلوم نیست چرا این سفر به‌تعویق می‌افتد). متکی عصر 20 آذر ساعتی با احمدی‌نژاد خلوت می‌کند. سایتهای طرفدار احمدی‌نژاد مدعی‌اند که پرزیدنت دکتر محمود به متکی گفته بود برای اینکه شأن و آبرویت حفظ شود، خودت به زبان خوش استعفا کن. اما متکی زیر بار نرفته و گفته بود عزلم کن، من استعفا نمی‌دهم. بعد هم سرش را پائین انداخته و به سنگال رفته بود. و جناب رئیس هم او را برکنار کرد.
داستان اما این گونه نبوده و محمدرضا رحیمی رئیس بزرگترین مافیای دزدی و فساد و قاچاق و معاون اول پرزیدنت هم در مراسم معارفه علی اکبر صالحی دروغ گفته بود که متکی خبر برکناریش را می‌دانسته، به گفته یکی از سفرای سابق که جزو مشاوران بیکار وزیر است، احمدی‌نژاد در دیدار با متکی ضمن دادن نامه‌ای که می‌بایست به رئیس جمهوری سنگال تسلیم کند گفته بود بروید و در باره دعوت از آقای رئیس جمهوری برای شرکت در کنفرانس مبارزه با تروریسم با ایشان گفتگو کنید. حال منظره دیدار متکی با همتای سنگالی‌اش را پیش چشم آورید. متکی ساعتی پیش نامه‌ احمدی‌نژاد را به رئیس جمهوری سنگال داده است. لابد وزیر خارجه سنگال با خجالت گفته است جناب آقای متکی بسیار از دیدنتان خوشحالم. همیشه دیدار یک دوست اسباب شادمانی است اما؟ اما چی جناب وزیر؟ امّا... هم اکنون خبر رسیده که حضرتعالی ازمقامتان برکنار شده‌اید و دیدارتان با پرزیدنت ما نمی‌تواند جنبه رسمی داشته باشد. می‌توان حدس زد متکی در چه حالی محل جلسه را ترک گفته است. عصبانی و به هم ریخته حتی به سفارت ایران نمی‌رود. یکراست فرودگاه و حرکت به تهران. از تشریفات استقبال سابق خبری نیست. تنها خانمش و برادرشان و باجناق مربوطه که به لطف جناب وزیر، وزارت خارجه‌ای شدند در انتظار ایشان در پاویون دولتی بودند که جناب وزیر معزول برای آخرین بار از در آن خارج می‌شد.

شنبه 18 تا دوشنبه 20 دسامبر

نمی‌دانم چرا دلم برای علی اکبر صالحی می‌سوزد. این آدم مثل جواد ظریف و مرتضی سرمدی و دهها مدیر و کارشناس باارزش دیگر می‌توانست در یک حکومت ملی مردمسالار سکولار هم با قابلیت‌های خود صاحب مسؤولیت و مقام بالا باشد. نگاهی به زندگیش نشان می‌دهد که آدمی فراتر از یک مسؤول رژیم اسلامی است.
دکتر علی اکبر صالحی متولد 1328 در شهر کربلا است. پدرش از مذهبی‌های سنتی و شاگردان مرحوم حکیم و شاهرودی بود. حدود 50 سال پیش، اوائل دهه 60 میلادی، خانواده به ایران بازگشت. علی اکبر تا کلاس چهارم ابتدائی در مدرسه ایرانیان در کربلا درس خوانده و از شاگردان زنده‌یاد عباس آزرمی بود. بقیه دوران ابتدائی و متوسطه را در قزوین، مسقط‌الرأس پدر و اجدادش و سپس در تهران گذراند و با آشنائی پدرش با امام موسی صدر برای تحصیلات دانشگاهی به لبنان رفت. آغاز دهه هفتاد میلادی بیروت در اوج اعتبار و شکوه خود بود. علی اکبر به AUB (دانشگاه آمریکایی بیروت) رفت و سه سال و نیم دوره مهندسی فنی را با درجه عالی به پایان رساند. سپس عازم ایالات متحده شد و به دانشگاه MIT پیوست و تحصیلاتش را تا دوره دکترا ادامه داد و دو سال پیش از انقلاب به ایران بازگشت و در دانشگاه صنعتی اصفهان به تدریس مشغول شد. تا زمان انقلاب، صالحی نه فعالیت انقلابی داشت و نه عضو تشکیلاتی بود. بعد از انقلاب هم سالها رد پای او را در دانشگاه صنعتی شریف، که دو بار ریاستش را عهده‌دار شد، دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین و سازمان انرژی اتمی داریم. پس از آن در دوران خاتمی، به عنوان عضو هیأت نمایندگی ایران در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و نیز عضو هیأت مذاکره کننده با آژانس و اتحادیه اروپا زیر نظر سیروس ناصری و هدایت حسن روحانی مشاهده می‌کنیم. خاتمی او را دو سال به عنوان معاون رئیس هیأت نمایندگی ایران در سازمان کشورهای اسلامی به جدّه می‌فرستد. (صالحی به دو زبان انگلیسی و عربی به خوبی آشناست). صالحی سپس در هیأت نمایندگی در وین، مشاورت وزیر خارجه (خرازی) و در نهایت معاونت و سپس ریاست سازمان انرژی اتمی فعالیت می‌کند. و در همه این زمانها در دانشگاه صنعتی نیز تدریس می‌کند.
آیا حیف نبود چنین آدمی با انتخابش از سوی سید علی آقا (و نه احمدی‌نژاد که برای نشاندن یکی از دوستان و در درجه اول رحیم مشائی بر کرسی وزارت ناکام ماند) به وزارت خارجه، تباه شود؟

December 24, 2010 06:17 PM






advertise at nourizadeh . com