February 05, 2011

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

آخر ای خاتم جمشید «همایون» آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟

سه ‌شنبه 25 تا جمعه 28 ژانویه
پیر همیشه جوان
1 ـ بزرگداشت «نیما» را کانون نویسندگان در نخستین گامهایش برپا کرده بود. اسلام کاظمیه مرا نزد آل‌احمد برد که این جوان عربی می‌داند و شعرهای فلسطینی را ترجمه می‌کند. پریدم و گفتم فامیل شما هم هستم. و بعد شرح دادم شوهر خاله مادرم آیت‌الله آل‌احمد که مثل پدرم سردفتر بود در پاچنار خانه و محضری داشت که هنوز هم هشتی پرنقش و اتاق‌های تو در تویش را به یاد دارم. جلال آل‌قلم با آیت‌الله آل‌احمد به مکه رفته بود و در «خسی در میقات» هر جا از دائی می‌گوید اشاره‌اش به اوست.

باری، جلال آل احمد با من هجده ساله دانشجوی سال اول حقوق قرار گذاشت که هفته بعد دوشنبه به کافه فیروز بروم و همانجا کتاب عبدالله طریقی (البترول سلاحنا فی المعرکه) ـ نفت اسلحه ما در مبارزه ـ را به من داد تا ترجمه کنم. سه هفته بعد ترجمه فارسی را به او دادم. تا زنده بود هر جا روبرو می‌شدیم به همه می‌گفت این جوان فامیل ما 25 روزه یک کتاب سیصد صفحه‌ای را از عربی به فارسی ترجمه کرد. در آن جلسه ویژه، رفیق و همکار دیر و دورم احمد شکرنیا (که دیرگاهی است در حسرت نوشته‌های روان و شیرین و عمیق او هستم. دیرسالی است احمد در خلوت خود سرگرم نوشتن سلسله قصه‌هائی به انگلیسی است که آرزو می‌کنم خیلی زود شاهد انتشارش باشم) که مثل من جوان و در آغاز کار مطبوعاتیش بود اشاره کرد که بیرون بزنیم. آنسوی دانشگاه دکه‌ای بود و لقمه‌ای و جرعه‌ای. بعد گفت پنجشنبه عصر بیا «آیندگان» از همکلاسی‌های دانشکده‌ات نیز اگر توانستی کسانی را بیاور که میز گردی برپاست. آن روزها در «فردوسی» به سردبیری عباس پهلوان سیاه مشق خبرنگاری و مقاله و ترجمه را آغاز کرده بودم. در آن عالم نوجوانی چون از اهالی «فردوسی» شده بودم دماغ را بالا می‌گرفتم انگار از اهالی دیگر روزنامه‌ها متمایز بودم. مثلاً آنها دولتی و مدّاح رژیمند و ما مخالف خوان. اما وقتی گفت آیندگان، با اشتیاق پذیرفتم. آیندگان که تازه به‌بازار آمده بود رنگ و طعم دیگری داشت و صفحات هنری و دانشجوئی و جوانانش حقاً متفاوت از دیگر روزنامه‌‌ها بود. پنجشنبه عصر از همکلاسی‌ها فرخ و سارگون و فلور و فریده و هرمز را به آیندگان بردم. در پیکان من (که یاد باد آن روزگاران یاد باد) می‌لولیدیم و سپس پله‌های آیندگان را سه تا یکی بالا رفتیم. بیژن مهاجر منتظرمان بود و شکرنیا میزبانمان. در گوشه‌ای مسعود بهنود را دیدم. رفیق همیشه آرام که انگار خشم هرگز در قاموسش راه نداشته، به سرعت می‌نوشت روی کاغذ کاهی، هنوز دست به تایپ نشده بود. سلامی و سر تکان دادنی و تعارف سیگاری «ژیتان» با بوی تند و سرفه‌های مکرّر. نشستیم و گپ زدیم. حکایت جوانان و سرگشتگی‌هایشان، آرزوها، و آزادی! مهاجر کوشید از این دیوار به سرعت عبور کند، هرمز اما دست بردار نبود. به شب رسیده بودیم که ناگهان حس کردم اتفاقی افتاده است. پشت من به در ورودی تحریریه بود اما آنها که روبروی من بودند از جمله مهاجر ساکت شدند. بعد دیدم بعضی‌ها برخاستند. وقتی برگشتم، بلندقامت مردی را دیدم، با هیأتی شبیه به کاری گرانت. خوش تیپ، با کت و شلواری بسیار خوش دوخت و کراواتی تیره. خودش بود: آقای داریوش همایون. مردی که با تأسیس آیندگان سلطه دو روزنامه عصر را شکسته بود و در میان روزنامه‌های چهارورقی صبح که برای چاپ آگهی‌های انحصار وراثت و مجهول‌الهویه‌ها منتشر می‌شد، به بامدادان ما آبرو داده بود که در راه مدرسه و دانشگاه و کار، هر صبح چشم به عناوین آیندگان می‌دوختیم که حتی قطع متفاوتی از روزنامه‌های عصر داشت.
با گشاده روئی گفت بحثتان را ادامه دهید، من هم دوست دارم شنونده باشم. نشست و قلمش را از جیب درآورد و در یادداشتی، از حرفهای ما که حالا خیلی محتاطانه شده بود چیزهائی نوشت.

2 ـ جنگ شکر در کوبا
دبیر سرویس شب (فیچر) روزنامه اطلاعات شده بودم. جوانترین دبیر و چند ماه پیش از آنکه در پی کودتای اردیبهشت افغانستان و گزارشهایم به دبیری سرویس سیاسی از سوی زنده یاد غلامحسین صالحیار منصوب شوم. مقاله‌ای نوشتم در باب «جنگ شکر در کوبا» که خالی از نیش و کنایه به دستگاه نبود. بامدادان علی باستانی معاون سردبیر که تا پایان عمر مدیون مهر و نصایح او و حمایتش و نیز سلامت روح و آزادگیش خواهم بود، با چهره‌ای نگران گفت، خراب کردی پسرجان، برو بالا فرهادخان کارت دارد.
فرهاد مسعودی بعد از درگذشت بزرگمرد همیشه مطبوعات، سناتور عباس مسعودی، مدیر مؤسسه اطلاعات بود. با دلهره به دفترش رفتم. برخلاف انتظارم با لطف و احترام بسیار مرا پذیرفت. از تفسیرهای سیاسی‌ام که هفته‌ای دو سه شب در صفحه 6 زیر مقالات استادم احمد احرار سمت راست صفحه چاپ می‌شد تعریف کرد و بعد گفت مقاله‌ات اسباب دردسر شده و فشار برای متوقف کردن کارت زیاد است. خودت زنگ بزن به دفتر وزیر (یعنی داریوش همایون وزیر اطلاعات در کابینه آموزگار) وقت بگیر و به دیدن او برو که سالها پشت همین میزهای شما در اطلاعات نشسته بود. از رئیس دفتر فرهادخان شماره مستقیم جناب وزیر را گرفتم و از همانجا زنگ زدم. فردا ساعت 11 صبح به من وقت داده شد. باز خدا می‌داند با چه دلهره‌ای به دیدنش رفتم. ملاقات ما بیش از یک ساعت طول کشید. در پایان اشاره کرد اگر با اطلاعات مشکلی داشتی با آنکه من رسماً در آیندگان کاره‌ای نیستم اما درهای آیندگان همیشه به رویت باز است.

3 ـ جدال در سفارت افغانستان
دکتر نجیب‌الله (بزرگمردی که مثل زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، دیرسالی هموطنانش بر از دست دادنش افسوس خواهند خورد، مردی که افغانستان را در جاده پیشرفت و تحول انداخت و گاه ریاستش وقتی به کابل رفتم از دیدن دختران و پسران جوانی که در کنار هم به دانشگاه می‌رفتند، در چایخانه‌ها گرم گفتگو بودند، از دیدن خانم دکتر آناهیتا که بر کرسی وزارت نشسته بود، از دیدن صف طولانی سینماها، از مشاهده نمایش اتللو در تئاتر فرهنگ و هنر کابل، از تماشای تلویزیون که آهنگهای گوگوش و احمد ظاهر و مهوش را پخش می‌کرد به شگفتی بودم و آن شب که دکتر و همسرش بانوی اول افغانستان که او نیز پزشک بود در خانه‌شان با کابلی پلو و جوز و شراب از من پذیرائی کردند و تا بامدادان از فاجعه اسلام ناب انقلابی محمدی، آن روزها در دو وجه ولایت فقیهی و گلبدینی‌اش گفتیم. (دریغ که با خیانت عبدالرشید دوستوم پیوند نجیب و احمدشاه مسعود عملی نشد و...) در سفارت افغانستان در تهران در سالروز انقلاب ثور (اردیبهشت) جشنی بزرگ بر پا داشته بود که با حضور احمد نعیم و طبله‌اش جلوه و حالی خاص داشت.
شرابها هنوز خانگی و رنگ محتسب خورده نبود، خلاّر از نوع شیرازی، و سپید از نوع قندهاری‌اش. در میان میهمانان منوچهر ظلی معاون وزارت خارجه، دکتر اسلامی ندوشن و دکتر داریوش همایون و مرحوم محمدعلی خان مسعودی سناتور همیشه در صحنه شاخص‌ترین بودند. بعد از شام دور میز، وقتی صحبت از هیرمند و جفای برادران افغانستان به زارعان سیستانی و بلوچ شد، صدای ظلی بالا رفت که مثل وزیر دربار شاه امیراسدالله علم، روز امضای موافقتنامه بر سر هیرمند را روز سرشکستگی و خفت می‌دانست. داریوش همایون که در تعصب ایرانی بودن، گامهای بسیاری فراتر از دیگران بود، اما میانه گرفت و غضب ظلی را فرونشاند. حسین زرین نویسنده کیهان که هم چون طالعی و سرفراز و آن یاور همیشه مؤمن رحمان و همدلش هوشنگ نگاه چپ داشت، از نجیب‌الله پرسید می‌دانید که همایون پان ایرانیست است؟ نجیب‌الله پاسخ داد؛ بزرگ است، آزاده است، این مرد یک ایرانی خالص است.

4 ـ در زندان شاه
دکتر بختیار به تقاضایم بی‌تردید پاسخ مثبت داد. اینکه بروم و با دولتمردان سرشناس عهد پهلوی دوم که در زندان بودند گفتگو کنم. پری کلانتری نازنین به فرمانداری نظامی (گمان می‌کنم رحیمی لاریجانی) معاون سپهبد رحیمی دستور دکتر را ابلاغ کرد و روز بعد با عکاس اطلاعات به دیدار زندانیان سرشناس رفتیم. شرح این دیدار را دو روز بعد با تصاویر مردان عصر رستاخیزی در صفحه نخست روزنامه اطلاعات آوردم. داریوش همایون، مهندس منصور روحانی و ولیان سه تنی بودند که از حضورشان در زندان به درد آمدم. همایون اشاره کرد آنجا که امروز تو نشسته‌ای یعنی دبیری سیاسی روزنامه اطلاعات، جای من بود بعد هم به آیندگان زندگی دادم. پذیرش وزارت و نشستن بر صندلی فردی که خواه ناخواه با اهل قلم یعنی همراهان و همدلانش روبرو می‌شد به این سبب بود که می‌خواستم آنهمه انتقادم به دستگاه را وقتی روزنامه‌نویس بودم، با کار و تلاشم تحقق بخشم. آمدم و حرفهایش را نوشتم در حالی که دل نگران بودم با شایعاتی که در باب مقاله احمد رشیدی مطلق وجود دارد اگر خمینی‌چی‌ها پیروز شوند تکه بزرگش، گوشش خواهد بود.

5 ـ در هشتاد سالگی همایون
کشگر و همسر نازنینش خبرم کرده بودند که بچه‌های نشریه «تلاش» و در درجه اول خودشان، قصد برپایی مراسمی در تجلیل از همایون در هشتاد سالگی‌اش در آلمان دارند. مراسم، تقارن با سفر من به آمریکا پیدا کرده بود. روزی از سفر کاستم، به لندن بازگشتم بی آنکه از فرودگاه بیرون بزنم. مسعود بهنود در فرودگاه منتظرم بود. با هم به آلمان رفتیم و در مجلسی که بسیاری از بزرگان و رفیقان دور و نزدیک بودند حاضر شدیم. (آن شب، نازنین محمد عاصمی هم بود و چه شیرین گفت و از همایون تجلیل کرد.) بهنود به عنوان سردبیر آیندگان و من در مقام دلبسته به نوشته‌ها و پایمردی‌های همایون حرفهائی عنوان کردیم. هرگز داریوش همایون را بدان شادمانی ندیده بودم. شادمانی که با جنبش سبز مصادف شد. همین آخری‌ها یکی از یاران مهندس موسوی پیغام داد حتماً به دکتر همایون سلام برسانید و بگوئید موسوی آزادگی و حمایتش از جنبش سبز را از جان و دل تقدیر می‌کند. گو اینکه سبز شدن همایون، نیش و کنایه‌های بسیاری برایش حتی از جمع هموندان و پیروان طریقتش به همراه داشت، اما بزرگمرد، استوار و پایمرد می‌گفت و می‌نوشت که سبزم، جنبش را باور دارم. و اصولاً راه دیگری برای آزادی وطن جز این راه سبز نداریم... همایون به پیروزی نسل سبز ایمان داشت، چند هفته پیش که در تجلیل از نوشته‌اش در کیهان نوشتم و نیز در پنجره‌ای رو به خانه پدری ستایشش کردم، نخست با واژگانی سرشار از مهر بر پهنه email و بعد تلفنی سپاسگزاری کرد. این آخرین گفتگوی ما بود. مقاله اخیرش را که در کیهان خواندم به ناصر محمدی گفتم این پیر، جوانترین ما است. احساسش درست مثل آن هزاران هزار جوانان سبزی است که در کوی و برزن و بازار خانه پدری آزادی را فریاد کردند... امروز غروب، با ناصر افسوس می‌خوردیم که بزرگمرد سبز، نماند تا پیروزی فرزندانش را در وطن جشن بگیرد. اما سایه نوشته‌هایش، در فردای آزادی، دلهای ما را به آشتی و امید و پایداری و سازندگی برای اعتلای ایران که همیشه جاویدش می‌دانست، پیوند خواهد داد. بدرود آقای همایون، که آزاداندیشی و سعه صدر را یادمان دادی.

شنبه 29 تا دوشنبه 31 ژانویه
مبارک در امتحان بزرگ
رویدادهای مصر را همگی دنبال کرده‌اید. فرق مصر با ایران در این بود که اگر چه چون ایران، حکومت راههای ارتباطی و فضای مجازی را به روی هموطنان بسته بود و حتی تلفن‌های موبایل نیز به کلی از کار افتاده بود اما به علت همان فضای آزاد رسانه‌ای که دو ماه پیش در سفری به مصر به آن اشاره کرده بودم رویدادهای مصر لحظه به لحظه توسط شبکه‌های تلویزیونی بین‌المللی و نیز شبکه‌های عربی چون العربیه (که به حق در پوشش رویدادهای تونس و مصر با کیلومترها فاصله الجزیره را که خیلی صریح علیه دولت مصر موضع گرفته و مردم را تحریک می‌کرد و در عین حال با برجسته کردن نقش بی‌رنگ اخوان‌المسلمین و آخوندهای مصری ـ و در تونس امثال راشد الغنوشی ـ می‌کوشید عصیان ملی را اسلامی جلوه دهد، پشت سر گذاشت و همه از جمله مخالفان و موافقان دولت مصر، جوانها، روشنفکران، از پوشش بی‌طرفانه‌اش تقدیر می‌کردند)، بی‌بی‌سی عربی، روسیه و فرانسه عربی، الحره و... هیچ رویدادی را بدون پوشش نگذاشتند. خود روزنامه‌ها و تلویزیونهای مستقل و خصوصی مصر نیز در گزارش رویدادها کوتاه نیامدند و آنچه را مردم و مخالفان می‌خواستند منعکس می‌کردند.
در آغاز شورش مصر، هیچیک از احزاب و شخصیتهای سیاسی در صحنه نبودند. و تظاهرات سه ویژگی مهم داشت. (این هر سه ویژگی را آنچه به عنوان انقلاب یاسمین در تونس مشهور شد نیز دارا بود)
1 ـ به هیچ روی ایدئولوژیک نبود، بنابراین هیچ شعاری که از آن بوی ایدئولوژی به مشام رسد چه ایدئولوژی اسلامی و چه ایدئولوژی چپ، در طول آن به چشم نمی‌آمد و به گوش نمی‌رسید.
2 ـ به هیچ وجهی، ضد غربی و به خصوص ضد آمریکائی نبود. حتی یک شعار ضد غرب در آن عنوان نشد. و این امر در روزهای بعد از جمله «جمعه خشم» 28 ژانویه که جنبش با ضعف دولت گسترش بیشتری یافت نیز ادامه یافت.
3 ـ شعارها با «کار و نان» آغاز و در روز جمعه به «مبارک باید برود، وراثت بی‌وراثت» ـ اشاره به جمال مبارک پسر حسنی مبارک ـ و سرانجام بعد از تعیین ژنرال عمر سلیمان به عنوان معاون رئیس جمهوری و سپهبد احمد شفیق فرمانده اسبق نیروی هوائی به عنوان نخست وزیر، به «تغییرات کافی نیست، نظام باید برود» و «ما می‌گیم باید بری ـ عمر سلیمان رو اُورد» (ـ چیزی شبیه آن شعار که از نادانی میلیونها تن در سال 57 سر دادند «ما می‌گیم شاه نمی‌خوایم، نخست وزیر عوض میشه، پس از گزینش زنده یاد دکتر بختیار به نخست وزیری» ـ) تبدیل شد.
هیبت دولت محروسه از پنجشنبه شب فروریخت. دسته‌های اوباش با سوءاستفاده از تجمع مردم در مرکز شهر به حومه قاهره حمله کردند. غارت بانکها، مغازه‌ها، خانه‌های شخصی، و در روز جمعه در وسط شهر و در غیاب نیروهای امنیتی حمله به موزه ملی مصر، تصویری چنان وحشتناک از هرج و مرج و ناامنی در برابر چشمان مردم مصر که از طریق شبکه‌های ماهواره‌ای تلویزیونی همه چیز را می‌دیدند قرار داد که ناگهان همگان خواستار حضور پلیس و ارتش برای حفاظت از اموال عمومی و شخصی شدند. در بسیاری از شهرها و محلات نیز جوانان کمیته‌های مقابله با اوباش تشکیل دادند (غیاب نیروهای امنیتی به مدت 30 ساعت احتمالاً ترفند حکومت بود تا مردم به وحشت بیفتند). شکسته شدن درهای زندان و خروج هزاران زندانی از جمله جنایتکاران خطرناک و تروریستهای اسلامی، بر وحشت مردم افزود به گونه‌ای که در شکار زندانیان فراری با همه نیرو به یاری پلیس و ارتش آمدند. نکته قابل توجه دیگر موضع‌گیری‌های دولت آمریکا بود. چندگانگی، از یکسو دل مبارک را خالی کردن و از سوی دیگر پیام برای ارتش فرستادن که کلک را بکن، درست عکس برگردان روشی بود که جیمی کارتر در انقلاب 57 در برابر محمدرضا شاه اتخاذ کرد. انگلیس و فرانسه در عین نصیحت کردن حکومت که خشونت نکند، آشکار و پنهان از کیان حاکم حمایت کردند. (تحلیل و گزارش مفصلم را درباره مصر و دیگر کشورهائی که در لبه عصیان قرار دارند به هفته دیگر می‌گذارم و در این هفته به دستاوردهای عصیان و تحولات در دستگاه حکومتی بسنده می‌کنم)
الف: مبارک با انتخاب عمر سلیمان رئیس سازمان امنیت به عنوان و جانشین خود، موضوع وراثت پسرش را منتفی کرد و همزمان با انتخاب سپهبد احمد شفیق پیام روشنی به مخالفانش داد که نظام باقی خواهد ماند اگرچه من مجبور به رفتن شوم.
ب: فرصت طلبی محمد البرادعی در بازگشت به مصر و ظهورش در میدان التحریر روز یکشنبه از سوی بسیاری از مخالفان شناخته شده حکومت با نارضایتی روبرو شد. به ویژه که او خود را آماده به دست گرفتن حکومت موقت انتقالی اعلام کرد و بعد اخوان‌المسلمین نیز از او حمایت کردند. اما در شامگاه جمعه البرادعی به جز یک صندلی در جمع کمیته ده نفره‌ای که از سوی اپوزیسیون و خیابان برای گفتگو با دولت و ارتش تشکیل شد و یکی از جوانان گروه 6 آوریل که یک حلقه از جوانان عضو شبکه‌های اجتماعی اینترنتی در مصر است، مکان دیگری پیدا نکرد.
ج: از یکشنبه شب نیروهای امنیتی و پلیس در سرتاسر مصر به خیابانها بازگشتند و حمایت از مراکز دولتی و عمومی را برعهده گرفتند. ارتش نیز حضور خود را گسترده‌تر کرد و ساعات منع عبور و مرور افزایش یافت. در واقع در بعضی از مناطق این ساعات به 18 ساعت رسید.
روز یکشنبه پرواز هلی کوپترها و هواپیماهای ارتش بر فراز سر مردم در میدان التحریر، بعضی‌ها را وحشتزده کرد.
دیدار ارتشبد حسن طنطاوی وزیر دفاع و یکی از محبوبترین نظامیان مصری به خاطر نقش چشمگیرش در جنگ مصر با اسرائیل در سال 1973، از واحدهای نظامی مستقر در کوبری (پل) بزرگ قاهره، و فریادهای درود بر طنطاوی از سوی تظاهرکنندگانی که در نزدیکی آن محل بودند، پیام سپهبد سامی عنان رئیس ستاد ارتش که از آمریکا به سرعت به مصر بازگشته بود در باب برخورد سنگین با شورشیان و آشوبگران و بازگشت پلیس به خیابانها، نشانه‌ای از آن است که ارتش یکپارچه و قدرتمند در حفظ کشور و برقراری نظم تردید نخواهد کرد و در عین حال با مذاکره پشت پرده با نخبگان سیاسی مصر و اپوزیسیون تلاش خواهد کرد زمینه انتقال مسالمت آمیز قدرت را فراهم کند. به احتمال زیاد عمر سلیمان پارلمان را منحل خواهد کرد و با روی کار آوردن یک دولت آشتی ملی ائتلافی کوشش خواهد کرد کشور را آرام کند. آرزو می‌کنم مصری‌ها خطای ما را در سال 57 تکرار نکنند. اگر مصر بدون خونریزی زیاد و درگیری انتقال از استبداد به دمکراسی را سر کند مطمئن باشید، زنگ بعدی در سودان، یمن، سوریه، لبنان به صدا درخواهد آمد. ایران البته از همه زودتر آغاز کرد. اما برکندن یک رژیم آدمخوار ایدئولوژیک که بوئی از شرافت انسانی نبرده، به زندانیان تجاوز می‌کند و یک بانوی ایرانی هلندی را به خاطر شرکت در تظاهرات می‌گیرد و به‌جرم قاچاق کوکائین اعدام می‌کند، سخت‌تر است.
در عین حال اگر بن علی، عربستان را داشت و مبارک نیز بخت آسوده زیستن تا پایان عمر را دارد، سیدعلی آقا و نوکرانش سرنوشتی بهتر از صدام حسین و چائوشسکو نخواهند داشت.

February 5, 2011 06:51 AM






advertise at nourizadeh . com