April 01, 2011

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

بگذرد ایّام هجران نیز هم!

سه‌ شنبه 22 تا جمعه 25 مارس
مصادره مراجع
1 ـ در نخستین ساعات فرارسیدن نوروز و سال نو، مردی در قم چشم بر جهان بست و به دیدار یار شتافت که در سالهای اخیر اگر سید علی آقا ذره شرفی برای مرجعیت باقی گذاشته باشد، او همه این شرف بود.
از آخرین دیدارم با او بیش از سی و یک سال می‌گذرد. چند روز پیش از خروج به اجبار از خانه پدری، به کمک زنده یاد سرهنگ محبّی (پدر روزنامه‌نگار و برنامه ساز رادیو زمانه فرنگیس محبی) به دیدار سه تن در قم رفتم. مرحوم آیت‌ الله العظمی سید کاظم شریعتمداری، مرحوم علامه سید رضا صدر و مرحوم حاج شیخ دکتر محمد صادقی تهرانی. حکایت خویش باز گفتم و دعای خیر نماد اخلاق و مظهر دین سمحه و سهله شریعتمداری و فرزانه حوزه علامه رضا صدر بدرقه راهم شد اما شیخ بزرگوار دکتر صادقی به دعای خیر بسنده نکرد بلکه این ارادتمند را آواز داد؛ می‌روید و تا برکندن شر فتنه ولایت فقیه از پای نمی‌نشینید.

علامه رضا صدر در آن سفر کوتاهی که به لندن آمد در هتل رمادای غرب لندن، ضمن سپردن رنج نامه‌اش به من برای چاپ (که طی دو شماره در روزگار نو به چاپ رساندم، همان رنجنامه‌ای که در آن پرده از جنایت رژیم در رابطه با حصر و مرگ مرحوم آیت‌الله شریعتمداری برداشته بود و از ماجرای دستگیری و عذاب خویش می‌گفت که بنا به وصیت مرجع رنج دیده شیعه، بر آن بود تا بر جنازه‌اش نماز گذارد.)
دکتر صادقی تهرانی اما به وداع و دعای خبر بسنده نکرد و چنانکه آمد از برکندن ریشه فتنه گفت. در آن سال هنوز او جوان بود و از مدرسان بنام، پس از چند سالی خود تبعیدی و زیستن در عراق و لبنان و عربستان و مجاورت کعبه، شیخ به وطن بازگشته بود و آخوندهای متحجر عقب مانده قم او را نیز مثل مرحوم منتظری وهابی می‌خواندند. دیده‌ام در بعضی جاها از جمله در چند سایت وابسته به رژیم در قم، مرحوم حاج شیخ را از یاران خمینی و هواداران انقلاب اسلامی برشمرده‌اند. این درست که ایشان به علت مخالفت با بعضی سیاست‌های رژیم گذشته ناچار به ترک وطن شده بود اما بیش از مخالفت با حکومت، مخالفت شدید بعضی از آخوندهای عقب افتاده باعث بیزاری او از قم و خروجش از این شهر شده بود. رفتن به دانشگاه و پیگیری دروس علمی و مدرن از سوی شیخ نیز دلیل دیگری بود بر اینکه شاگرد ویژه مرحوم میرزا مهدی آشتیانی و حاج آقا حسین بروجردی و علامه طباطبائی، دیدار جهانی بزرگتر از حجره مدرسه فیضیه را آرزومند است.
نخستین بار تعبیر فتنه ولایت فقیه را از زبان ایشان شنیدم. چنانکه نظیر معلم عربی سرخانه‌ام «آقا سیف» در سالهای نوجوانی، شیخ عزیز نیز بر این باور بود که پیوند زن و مرد در پی انکحت خواندن یک قلتش دیوان برقرار نمی‌شود بلکه همان قبول طرفین کافی است. فروغ گفته بود: «سخن از پیوند سست دو نام / و همآغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست / سخن از گیسوی خوشبخت من است / و شقایقهای سوخته بوسه تو...». شیخ همچنین شراباً طهورا را از شیر مادر حلال‌تر می‌دانست اما چشیدنش را کار هر عربده‌جوئی نمی‌دانست که حافظ و مولانائی باید پیدا شوند تا استحقاق چشیدنش را داشته باشند.
دو سال پیش در کویت در منزل روحانی آزاده‌ای، پیامی از حاج شیخ دکتر به دستم رسید. مضمونش چنین بود که خدا قوت، خوب رسوایشان می‌کنید، این سید علی آقا، لابد هر بار احوالاتش را فاش می‌گوید ناچار به افزایش جیره می‌شود. کم کمک حضرتش شبیه حاج غُراب می‌شود که رفقای اهل دود در وشنوه به سراغش می‌رفتند و جیره می‌ستاندند... رسول از وطن آمده می‌گفت کتابهای شیخ را توقیف کرده‌اند، جلوی درسش را گرفته‌اند و حصر واقعی را به او تحمیل کرده‌اند با اینهمه هر بار که در بیرونی می‌آید، دهها تن از فضلا به محضرش می‌شتابند. می‌گفت حاج شیخ چنان برداشتها و تفسیری از کلام‌الله بیرون آورده که بزرگترین مفسران تا کنون به آن دست نیافته‌اند.
دکتر صادقی تهرانی با تفسیر 30 جلدی بر قرآن و نظرگاههای فقهی و اجتماعی و سیاسی خود، به مرور به قطبی تبدیل شده بود که خاص و عام به حضرتش سرسپرده بودند. این آخری‌ها و به خصوص پس از آنکه سید علی آقای نایب امام زمان از آستین شعبده انتخابات تحفه آرادان را بار دیگر بیرون آورد، شیخ دیگر سکوت و مسامحه را جایز نمی‌دانست. دیرگاهی بود که به حقانیت مقوله جدائی دین از حکومت پی برده بود و آشکارا می‌گفت همه ما گناهکاریم که راه سلطه آخوندهای بی‌دین را به حکومت باز کردیم. خدا بیامرز بازرگان راست می‌گفت که اسم جمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی به تنهائی برای بی‌اعتبار کردن اسلام و تبری جستن مردم از دین کفایت می‌کند چون فردا هر جنایت و ظلمی را که ملایان حکومتی مرتکب شدند مردم به‌حساب اسلام می‌گذارند و طبیعتاً می‌گویند اگر دین اسلام این است، ما کافریم.
دیروز حکومت سید علی آقا شهیدان راه آزادی، صانع ژاله و محمد مختاری را دزدید و کارت بسیجی برایشان صادر کرد، امروز حضرت شیخ دکتر صادقی تهرانی را می‌دزدد که بله، ایشان از ارادتمندان سید علی آقا بودند و در قم به دیدنشان شتافتند... شیخ را بر صندلی چرخدار به اکراه نزد سید برده بودند. به دیدنش گفته بود جناب حاج شیخ چطورید؟ و دکتر صادقی تهرانی پاسخ داده بود؛ همان احوالی را دارم که جد شما در عصر یزید علیه اللعنه داشت.

قصه «ایمان» در سرزمین عجایب
قصه «ایمان العبیدی» در سرزمین عجایب مجنون لیبی معمر القذافی همان حکایتی است که دیروز از زبان «مریم» و «ابراهیم» شنیدیم. همان حکایتی که مهدی کروبی با شجاعت پرده از آن برداشت. تجاوز به فرزندان برومند ایران زمین در بازداشتگاه کهریزک. «ایمان» را پانزده تن از فدائیان مزدور قذافی در حال مستی مورد تجاوز قرار داده بودند. او که با کمک همسایگان موفق به فرار شده بود خود را به هتل مقر اقامت خبرنگاران خارجی رساند و با فریاد و اشک و نشان دادن آثار شکنجه و آزار بر دست و پای خود، حکایت تلخ خویش بازگفت. در این حال مأموران امنیتی قذافی در هتل، با حمله به ایمان و ضرب و جرح او در برابر چشمان خبرنگارانی که دست به تلاش بیهوده‌ای برای نجات ایمان زده بودند، با انداختن پارچه‌ای بر سرش، به‌زور او را در ماشینی انداختند و رفتند. روز بعد خواهر ایمان نیز دستگیر شد. که از سرنوشت هر دوی آنها خبری در دست نیست. روز یکشنبه دختران جوان شهر بن غازی دست به تظاهرات گسترده‌ای در همدردی با ایمان العبیدی زدند و خواستار دخالت جامعه بین‌المللی برای آزادی او شدند. بگذارید از زبان م ـ ج یکی از قربانیان تجاوز کهریزک که اشک‌ریزان حکایت خود باز گفت، شرحی را اینجا بیاورم که سید علی آقا بداند در شکنجه و آزار و تجاوز و قتل، رژیم نایب امام زمانی سرمشق رژیمهائی از نوع رژیم قذافی و بشار اسد است.
«بعد از دستگیری، ما را به نقطه‌ای خارج تهران بردند که بعدها فهمیدیم کهریزک است. بیست نفرمان را در یک اتاقک آهنی انداختند که از بوی گند انباشته بود. با لگد و مشت و شلاقی که پیشدرآمد ورودمان به اتاقک آهنی بود، خون آلود و عرق کرده هر کدام در گوشه‌ای رها شده بودیم. نزدیک صبح کاسه‌هائی به ما دادند که مثلاً جیره غذائی ما بود. آشی بدمزه که رنگش را در تاریکی نمی‌دیدیم اما از فرط گرسنگی حتی قطره‌ای از آن را باقی نگذاشتیم. ساعتی بعد شکمها به سر و صدا افتاد. هر چه داد زدیم و التماس کردیم ما را به توالت ببرید کسی به دادمان نرسید. همگی خود را کثیف کرده بودیم. 24 ساعت به این منوال گذشت. زمان از دستمان در رفته بود. نیمه شب روز بعد در اتاقک آهنی باز شد، کورسوی نوری به درون آمد و در پرتو آن دو تن غول بی شاخ و دم را د یدم. یکیشان در حالی که بینی‌اش را گرفته بود و مرتب ناسزا می‌گفت، من و الف را صدا زد و گفت بیائید بیرون که بخت به سراغتان آمده است. ما را دست بسته با گذاشتن چشم‌بند بیرون بردند. دقایقی پیاده با گرفتن گوشه پارچه‌ای که گوشه دیگرش در دست یکی از جلادان بود به جلو کشیده می‌شدیم. لحظاتی دیگر در برابر ساختمانی متوقف شدیم. چشم‌بندم کمی کنار رفته بود. شبحی می‌دیدم از چند آدم که صداهاشان به‌شدت بلند بود. صدائی گفت خدا امشب با شماست. بقیه به‌شکل جنون‌آمیزی می‌خندیدند. بعد در درون اتاق تازه، مرا به داخل کابینی هدایت کردند. سر تا پایم آلوده بود. کسی گفت خودت را تمیز کن و ناگهان هرم آب داغ پوستم را گداخت. لباسم را به‌سرعت در آوردم و با یک تکه صابون که به من دادند به شستن سر و تنم پرداختم. با وجود داغی آب، انگار چیزی به جز تمیز و پاک شدن را، حس نمی‌کردم. شستن بدنم حدود ده دقیقه طول کشید. یکی از مأموران پیراهن و پیژامه‌ای به من داد. دیگر چشم بند نداشتم و آنها را می‌دیدم. چهار تن بودند و قیافه‌های عجیبی داشتند. م ـ ج را دیدم که او نیز لباس تمیز بر تن داشت و موهایش خیس بود. بعد یکی از آن چهار تن با خنده شیطانی گفت حالا عروس و داماد را دست به دست بدین... دو تن از آنها مرا جلو انداختند و دو تن م ـ ج را. وارد یک سوله دیگر شدیم که برخلاف سوله قبلی تمیز بود. لحظاتی بعد آن دو تن مثل خرسهای وحشی مرا زیر مشت و لگد گرفتند. وقتی بی‌حال بر زمین افتادم دو نفری بلندم کردند و روی تخت چوبی که وسط سوله بود دمرو انداختند. یکیشان روی کمرم نشست و نفر دوم شلوارم را در آورد. دردی چنان در تمام وجودم می‌دوید که حتی نمی‌توانستم فریاد بزنم. به نوبت مرا مورد تجاوز قرار دادند. بعد نفر سوم از در وارد شد و یکی از آن دو نفر اولی گفت بکارتش را برداشتیم حالا بهتر حال می‌کنی... خون از تنم بیرون می‌زد. این را حس می‌کردم. کارشان که تمام شد، شلوار پایم کردند و دوباره مرا به اتاق سوله اولی بردند. بوی گند را حس نمی‌کردم. همه درد بودم و خون. م ـ ج هم ناله می‌کرد. ما را در گند و کثافت و گرمای وحشتناک رها کردند و برای سلامتی مقام معظم رهبری سه صلوات فرستادند...».
ایمان العبیدی را پانزده تن از حیوانات قذافی مورد تجاوز قرار داده بودند. درست همانطوری که ابراهیم و م ـ ج در زندان ولی فقیه مورد تجاوز قرار گرفته بودند.

شنبه 26 تا دوشنبه 28 مارس
از طرابلس تا تهران، از راه دمشق
خانم دکتر بثینه شعبان مشاور سیاسی بشار اسد رئیس جمهوری سوریه در یک مصاحبه مطبوعاتی از مراحم السید الرئیس حضرت دکتر بشار داد سخن می‌دهد. سی چهل کشته از جمله یک کودک ده ساله، شماری از شخصیت‌های سرشناس شهر درعا، یک پزشک که در حال انجام وظیفه توسط آدمخواران علوی بعثی به قتل رسیده حاصل دو هفته تظاهرات و درگیری‌های سوریه است.
یک ماه پیش نوشتم و گفتم لیبی و بعد سوریه راه ورود موج آزادیخواهی را با شتاب بسیار به خانه پدری ما می‌گشایند. قذافی هنوز فریاد می‌زند و از محبوبیتش می‌گوید و هر روز شمار تازه‌ای از مردم لیبی را شکار می‌کند. غرب پس از چند هفته انتظار سرانجام «پرواز ممنوع» را در سرتاسر لیبی به اجرا می‌گذارد و تانکها و هواپیماها، پایگاههای موشکی و خمپاره‌اندازها و وسائل نقلیه نظامی لیبی را با موشکهای کروز و ضد تانک نابود می‌کند. باب العزیزیه مقر قذافی در طرابلس مورد حمله قرار می‌گیرد. و شایعه کشته شدن خمیس یکی از پسران قذافی در همه جا می‌پیچد. سرهنگ مجنون تهدیدش را عملی می‌کند. کوچه به کوچه، خانه به خانه، ده به ده، شهر به شهر نابود می‌کنم، می‌کشم، ویران می‌کنم. با القاعده همدست می‌شوم، هیچ تنابنده‌ای را زنده نمی‌گذارم و...
روزهایش به شماره افتاده و با آنکه آقای رابرت گیتس وزیر دفاع و هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا تاکید می‌کنند قصد کشتن قذافی و یا براندازی او را ندارند اما مصوبه شورای امنیت به غرب این امکان را می‌دهد که مقر فرمانده اعلای نیروهای مسلح لیبی یعنی جناب قذافی که می‌گوید نه رئیس جمهوری است و نه مسؤولیتی غیر از رهبری انقلاب را داراست مورد حمله قرار گیرد. کار سرهنگ ساخته است. بگذارید چند روزی دیگر عرّ و تیز کند.
در سوریه اما وضع به گونه دیگری است. بشار اسد وحشتزده هنوز باور ندارد که عروس انقلاب به خانه‌اش پا گذاشته است. فرمان کشتن می‌دهد اما خلبانانش حاضر به شکار مردم نیستند. سربازان و افسران ارتش گروه گروه به مخالفان می‌پیوندند. بعد از وزیر کشور، یازده افسر بلندپایه و صدها درجه‌دار و سرباز، با مخالفان قذافی ابراز همبستگی کرده‌اند. رژیم ولایت فقیه که تا دیروز برادر قذافی را از احباب می‌دانست تا آنجا که جان امام موسی صدر را در مقابل سی موشک سکاد به جناب سرهنگ بخشیده بود حالا وحشتزده از سرنوشت یار و متحد دیروزی، حمله غرب به ماشین نظامی قذافی را محکوم می‌کند. درباره سوریه اما هیچ نمی‌گوید. در درعا و لاذقیه و مسجد اموی در دمشق، مردم با محکوم کردن حضور نفرات حزب‌الله و بسیجی‌های اعزامی از تهران، شعار می‌دهند «نه حزب‌الله نه جمهوری اسلامی، سوریه آزاد». هنوز کسی شعار مرگ بر اسد نداده است اما به لحظه برشدن این شعار نزدیک می‌شویم. درست مثل رژیم ولایت فقیه، رژیم ولایت علوی بعثی نیز مخالفان را اوباش وابسته به اجنبی و اسرائیل می‌خواند که قصد خرابکاری در قلعه مقاومت و عربیت را دارند.
روز شنبه در لاذقیه 12 تن کشته می‌شوند. حالا دیگر نمی‌توان با برکناری استاندار درعا مدعی شد خواستهای مردم سیاسی بوده و فقط برکناری استاندار و بعضی از مأموران خطاکار را طلب کرده‌اند. بثنیه شعبان ادعا می‌کند ده تن از کشته شدگان از نیروهای امنیتی بوده‌اند. (درست مثل حسین بازجو که ادعا می‌کرد هواداران موج سبز آدمخواران بیگناه ذوب شده در ولایت سید علی را به قتل رسانده‌اند.).
هزاران تن در شهر درعا در تشییع جنازه شهدای راه پیمائی‌های اعترض‌آمیز شرکت می‌کنند. تصاویر حافظ اسد پدر بشار به آتش کشیده می‌شود.
260 زندانی سیاسی از جمع 5 هزار زندانی سیاسی آزاد می‌شوند که اغلب از اسلام گرایان هستند. بثنیه شعبان مژده الغای مقررات وضع فوق‌العاده را می‌دهد که از سال 1963 در کشور برقرار است. روز سه شنبه قرار است ناجی العطری نخست وزیر استعفا دهد. (بشار به دنبال شریف امامی سوریه است، ظاهراً هنوز پیام را نگرفته است.) ماه پیش در پاریس، دو ساعت با عبدالحلیم خدام معاون رئیس جمهوری سوریه که سر از اطاعت آل اسد برتافته، گفتگو کردم. او بر این باور بود که سرنگونی رژیم سوریه به سرعت عملی نخواهد شد و رژیم دست به کشتار می‌زند.
من اما از او امیدوارترم. رژیم دمشق خانم دیانا الجوابره فعال حقوق بشر و نویسنده سرشناس را آزاد می‌کند، اما هیچکدام از این اقدامات خشم انباشته شده از چهل سال سرکوبی و قتل و غارت را فرو نمی‌نشاند.
روزی که بشار به جای پدرش نشست، خیلی‌ها بر این باور بودند که چشم پزشک تحصیل کرده در انگلیس که همسری متشخص از خانواده‌ای سرشناس اختیار کرده، برخلاف پدرش به جای سرکوبی، راه اصلاحات را در پیش خواهد گرفت اما خیلی زود آشکار شد که عاقبت گرگ زاده گرگ شود. در کمتر از دو سال با تغییر نظام اقتصادی از سوسیالیستی بسته، به اقتصاد بازار، سوریه شاهد رشد طبقه مافیائی است که سران آن همگی از خاندان اسد و حکومتگران سوریه‌اند. آصف شوکت شوهرخواهر و ماهر اسد برادر بشار، بزرگترین مافیای اقتصادی را در کشور دایر می‌کنند. قیمتها به شکل وحشتناکی بالا می‌رود. ظهور طبقه جدید میلیونرهائی که با ویلاهای قصرمانند، اتومبیل‌های گرانقیمت، و ادا و اطوارهای تازه به دوران رسیده‌ها، خشم مردم را برانگیخته‌اند. همراه با فاصله طبقاتی که روز به روز بیشتر می‌شود و قلع و قمع مخالفان، زمینه ساز انفجاری است که نخست در شهر «درعا» شاهد آن هستیم... حالا اما فریادها را در همه سو می‌شنویم. وقتی رژیم برای سرکوبی به حزب‌الله و رژیم ولایت فقیه متوسل می‌شود باید بدانیم رژیم سوریه نیز سرنوشت خوشی نخواهد داشت. اگر رژیم سوریه سقوط کند، ملت ایران گامی بزرگ در راه برکندن ریشه‌های جمهوری ولایت فقیه برداشته است. حاکمیت در ایران بدون سوریه و حزب‌الله از نفس خواهد افتاد.
خون ناحق رفیق حریری و دهها و صدها نویسنده و روشنفکر و آزاداندیش لبنانی و سوری و فلسطینی که به دست رژیم سوریه به قتل رسیده‌اند و توطئه‌های مشترک بعثی‌های علوی و همدستان ایرانی‌شان علیه مردم منطقه گریبان هر دو رژیم را گرفته است. اهالی ولایت فقیه کلافه‌اند. اگر بشار از دست شد چه خاکی به سر ریزند؟
می‌دانم که رژیم سوریه نیز مثل رژیم قذافی در سراشیبی سقوط غلتیده است. به گامی دگر نوبت خانه پدری است که رئیس جمهوری بزرگترین قدرت جهان باراک اوباما نوروز مردمانش را با ذکر شعری از سیمین بانو امیره الشعرا، شادباش می‌گوید. حالا اوباما نیز پذیرفته است که ملت ایران این رژیم را نمی‌خواهد. چنین پذیرشی مسأله ساده‌ای نیست.

April 1, 2011 07:23 PM






advertise at nourizadeh . com