May 06, 2011

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

آن یار کزو گشت سر دار بلند
سه ‌شنبه 26 تا جمعه 29 آوریل
«سیامک» سرانجام جان را در چلّه کمان گذاشت و از طبقه ششم ساختمان محل زندگیش خود را به کف خیابان پرتاب کرد، تا سید علی آقای نایب امام زمان را رسواتر از آن کند که هست. همان کرد که آرش کرده بود. همانکه دستفروش تونسی کرد و از برکت شعله‌هائی که از جانش سر کشید، سرنوشت جهان عرب را دگرگون کرد. سیامک ماندگار شد چنانکه آرش. من چنین شهامتی را در اهالی قلم در خانه پدری سراغ نداشتم. سالها او را تحت شکنجه‌های وحشیانه خرد کردند. فرزندانش طی سالهای اخیر همراه با همسر فداکارش مهرانگیز کار آنچه را در توان داشتند برای نجات سیامک به کار بستند. سرانجام او را با شرایط ویژه و قید و بندهای بسیار به خانه‌ای فرستادند که شب و روز تحت نظر بود. کسی به دیدارش نمی‌‌رفت، بعد از خاموشی خواهر فداکارش، سیامک تنها دلخوش بود که در طول روز بنفشه و لیلا دخترانش و مهرانگیز کار همسرش یکی دو بار تلفنی با او سخن گویند.

روز پنجشنبه هنگام ضبط برنامه پنجره‌ای رو به خانه پدری در تلویزیون کانال یک زمانی که از گذشته می‌گفتم و در مقایسه با اوضاع امروز نماهائی از دیروز و از جمله اردوهای تابستانی دانشجویان را عرضه می‌کردم، نام پورزند بر زبانم جاری شد. گفتم که سیامک ترتیبی داد تا در تابستان سال 54 وقتی برای تعطیلات تابستانی از لندن به تهران رفتم، من و رفیق شاعر همیشه‌ام اصغر واقدی که در آن تاریخ دبیر بود، با دعوت جناب رجبی معاون خانم دکتر فرخ رو پارسا، برای یکهفته به اردوگاه دانشجوئی رامسر برویم و برای صدها دانشجوی دختر و پسری که از دانشگاههای چهارسوی ایران آمده بودند در رابطه با ادبیات، فلسفه و روزنامه‌نگاری هر روز ساعتی سخنرانی کنیم و به سؤالات دانشجویان پاسخ دهیم.
روز پنجشنبه ضمن سخن گفتن از این تجربه، و تکریم رجبی، خانم پارسا و سیامک پورزند، از این برادر بزرگتر یاد کردم و از مهرش به خود گفتم...
روز جمعه ساعتی بعد از پخش برنامه‌ام بنفشه زنگ زد و با صدای بغض‌آلود گفت که علی‌رضا پدرم رفت! لحظاتی در سکوت بین ما گذشت و بعد بنفشه گفت می‌دانی که بابا پرواز کرد. دلش نمی‌آمد به تفصیل شرح دهد امّا ساعاتی بعد همه چیز روشن شد. سیامک که عاشق زندگی بود و آرزویش در دیدن دوباره فرزندان و مهرانگیز خلاصه می‌شد، از طبقه ششم محل مسکونی‌اش پرواز کرده بود. در آن لحظه بدون شک سیامک، به یاد داشت که میوه فروش دوره‌گرد تونسی با شعله‌ور ساختن خود، زلزله‌ای علیه رژیم «بن علی» به راه انداخت که دو هفته بعد دیکتاتور تونس را که صدای انقلاب را شنیده بود به فرار واداشت و بعد، پسآمدهای آن به مصر و یمن و بحرین و سوریه رسید و حکایت البته همچنان باقی است.
مرثیه‌ای نه که روایت دل را به شنیدن خبر پرواز سیامک، اینجا می‌آورم.
آرش،
جان و جهان خود را،
تا آن سوی جهان،
پرواز داد و رفت
***
در بند بند خاطره‌ام
هر جا سیامک است
هر جا که آن رفیق قدیمی،
همراه «ناوک*» است
معنای زندگی،
عشق است و يکدلی
شعر است و سرکشی،
سر برکشیدن است
بر ضد بندگی
***
یادش بخیرباد !
آن سالهای دور٬
وقتی که پورزند
بر صفحه جراید رنگی
همراه «کیم نواک»
ما کودکان نسل پس از کودتا،
ما بچه‌های عاشق «جان وین» را
با واژه‌های خود
تا کوچه شهرهای «هالیوود»
همراه و همسفر می‌شد
***
وقتی که دستهایش را بستند
وقتی که استخوانش را
در پشت پنجره،
با ضربه‌های درد شکستند
وقتی که بازجوی ولایت
در لحظه مقاومت او
از شرم، تاب نیاورد
ما نسلهای سرکش،
فریاد می‌زدیم
ما را به لحظه‌های پر از رنگ
ما را به میهمانی «زیبای خفته» بر
ـ آندم که باز آمد و با یک بغل غزل
دنیای کودکانه ما را
با دردهای نسلش
بر صفحه‌های «روشنفکر»
از مرز کودکی،
تا منزل جوانی برد.
انگار پورزند
آئینه‌دار هشیاری بود
***
وقتی که دست و پایش را بستند
وقتی که قلب بانویش؛
هم جان دخترانش را،
از درد و رنجهای سیامک
هر روز،
می‌شکستند.
آرش،
جان را به بند بند کمان کرد
کرد آنچه را که آرش
دیروز کرده بود،
چنان کرد.
از بام شهر خسته در بند
پرواز کرد و رفت
آزادی وطن را
فریاد کرد و رفت
***
دیگر سوگ ما در هفته گذشته «منوچهر سخائی» بود همکاری که از روزنامه به «آواز» رسید، صدای عاشق او بر فراز سالهای کودکی و جوانی و در گذر سی ساله تبعید با ما بود و خواهد بود. نجیب مردی از اهالی هنر و فرهنگ که هیچگاه به ابتذال آلوده نشد، و مجالس ختنه سوران و میهمانی‌های خال توری، جذبش نکرد. دلبسته مکتب پیر احمدآبادی بود و تصویر برادر آزاده‌اش سرگرد سخائی همه گاه در دل و جانش زنده بود. در سالهای تبعید، ترانه‌های ماندگاری خواند که یکی از آنها با شعر هادی خرسندی با یاد مادر و حافظ و خانه پدری، بیش از همه در جان من نشست چنانکه ترانه کلاغها که نوذر پرنگ سروده بود از سالهای نوجوانی همواره با من است. رهائی او را از بند تنی که این آخری‌ها به درد نشسته بود به بانویش، دو دختر عزیزش و همه عاشقان و آزادگان تسلیت می‌گویم.

شنبه 30 آوریل تا دوشنبه 2 مه
از سیف العرب تا بن لادن
انگار تقدیر دیکتاتورهای آدمکش بر این قاعده نانوشته ترسیم شده که پیش از مرگ خود، در سوگ عزیزانشان بنشینند تا شاید لحظه‌ای حال پدران و مادرانی را که فرزندانشان به دست او نابود شدند، حس کند. صدام حسین بدون شک در سوراخ موشی که پنهانگاهش بود با شنیدن خبر قتل قصی و عدی فرزندانش و نوه چهارده ساله‌ای که بسیار دوستش می‌داشت ساعاتی در خلوت خود زار زده بود و تقدیر را نفرین کرده بود. گو اینکه معمر القذافی با جنون ذاتی و بی‌رحمی که فراتر از بی‌رحمی حتی صدام حسین است معلوم نیست حتی برای فرزند و نوادگانش گریسته باشد. قذافی مدتها است با نشئه کوکائین خالص، همه گاه در حالتی غیرعادی است. به حرف زدنش توجه کنید. به هیچ روی شبیه به حرف زدن یک آدم عادی نیست چه برسد به رهبری که میلیاردها دلار ثروت کشورش را طی 42 سال به باد داده. نگاه کنید به تصاویری که طی روزها و هفته‌های اخیر از شهرهای لیبی مشاهده کرده‌ایم. آیا این تصاویر نشان کوچکی از پیشرفت و آبادانی با خود دارد؟ روستاهائی را می‌بینیم با تعدادی ساختمان سیمانی بدشکل و مردمانی عقب مانده که انگار هیچیک حتی یک روز هم به مدرسه نرفته‌اند.
هفته پیش هواپیماهای ناتو داغ سیف العرب و سه نوه را به دل سرهنگ معمّر گذاشتند. اما هدف قتل سیف العرب نبود، بلکه حکایت فدائیان اسماعیلی پیرو حسن صباح را فرماندهی ناتو نصب العین قرار داده بود. آنها نیز به فرمان شیخ الموت، گاه وارد اتاق خواب سلطان یا بزرگی از دولتش می‌شدند (چنانکه به خلوت ملکشاه و خواجه نظام الملک رفتند، اما به جای کشتن آنها خنجری با نامه‌ای بالای سرشان ‌نهادند که اگر چنین و چنان نکنی، بار دیگر این خنجر در قلبت خواهد نشست.) قذافی از سالها پیش قلعه باب العزیزیه را در طرابلس پایتختش برپا کرد تا هر زمانی خیمه و خرگاهش را در خارج شهر ترک می‌گوید و به پایتخت می‌آید جای امنی برای اقامت داشته باشد. باب العزیزیه یک پایگاه نظامی مجهز است که در آن 12 ویلا و دفتر و دیوان وجود دارد و زیر هر کدام از این ساختمانها پناهگاههای زیرزمینی مجهز به آخرین وسائل راحتی و دستگاههای مراقبت و ایستگاه فرستنده رادیو تلویزیون و خروجی‌های رمزی در بیرون شهر و... بنا شده است. می‌گویند روسها و مهندسانی از اوکراین این قلعه عظیم را ساخته‌اند و از رمز و رازش باخبرند.
حمله به باب العزیزیه درست زمانی که قذافی و همسر اولش و سیف العرب و همسر و فرزندانش در دفتر دیکتاتور لیبی بودند اتفاقی نبود. جالب اینکه موشکها به جای آنکه بخش مرکزی دفتر را که مورد استفاده قذافی بود ویران کند به جناح غربی ساختمان اصابت کرده بود که خیلی‌ها می‌دانند، از دیرگاه مورد استفاده سیف العرب قرار داشت. کشتن آخرین فرزند خانواده و کوچکترین پسر قذافی که 29 سال داشت، آخرین هشدار به دیکتاتور مجنون لیبی بود.
طبق برآورد شورای موقت اداره کشور به ریاست وزیر دادگستری سابق درگیری‌ها در لیبی تا کنون بیش از بیست هزار کشته و زخمی و دهها هزار آواره، به جا نهاده است. قذافی تهدید کرده بود که شهر به شهر، ده به ده، کوچه به کوچه و خانه به خانه خواهد جنگید و پسرش سیف‌الاسلام که خواب جانشینی او را می‌بیند تهدید کرده بود یک خانه سالم در لیبی باقی نخواهد ماند. و کشور را با خاک یکسان خواهند کرد.
حالا غربی‌ها به قذافی می‌گوید پسرت را کشتیم و می‌دانستیم تو هم در همان ساختمان هستی، نوبت دیگر خودت را هدف قرار می‌دهیم. (از آنجا که قذافی فرمانده کل قوا در لیبی است و باب العزیزیه نیز به عنوان یک پایگاه نظامی شناخته شده، حمله ناتو به مقر قذافی در چهارچوب مصوبه شورای امنیت است بنابراین کشتن او منع قانونی ندارد حتی اگر آقای پوتین فریاد بزند و از سرهنگ مجنون حمایت کند.).
پرونده قذافی به زودی بسته خواهد شد. آنگاه جهانیان آگاه خواهند شد که این مجنون مالیخولیا زده معتاد، چگونه چهار دهه از عمر کشورش و زندگی دو نسل را بازیچه هوسهای جنون آمیز خود قرار داد و به جای آنکه درآمدهای نفتی را برای توسعه و آبادانی لیبی و بالا بردن سطح دانش و فرهنگ و زندگی ملت دو سه میلیونی لیبی هزینه کند، حمایت از تروریسم و طرحهای خیالی احمقانه مثل نهر عظیم سبز را دنبال کرد و پترومیلیارد دلارهای نفتی را به باد داد.

در اسلام آباد چه گذشت
سرانجام ده سال پس از آنکه پرزیدنت جورج بوش فرمان دستگیری و یا قتل اسامه بن لادن را صادر کرد، یک گروه کوماندوئی ویژه نیروی دریائی آمریکا موفق شد روز یکشنبه بن لادن را در پناهگاه حفاظت شده‌اش در شهر ابیت آباد در یکصد و پنجاه کیلومتری اسلام آباد پایتخت پاکستان به قتل رساند. همانطور که بارها اعلام شده، دستگاه اطلاعات نظامی پاکستان از چند و چون عملکرد بن لادن و القاعده و رفت و آمدهای او باخبر بوده است. ژنرال حمیدگل رئیس اسبق این دستگاه، خود خالق طالبان و حامی همیشه القاعده به شمار می‌رود.
بدون اطلاع دستگاه استخبارات نظامی پاکستان، بن لادن نمی‌تونست در کنار پایتخت ویلای حصین بنا کند و دو زن و چند فرزندش را در آن مستقر سازد. بنا به گزارشهای منابع خبری آمریکا، از دو هفته پیش با تعقیب یکی از رابطان بن لادن، آمریکائی‌ها تواستند مخفیگاه او را پیدا کنند. شگفتی آنکه ویلای بن لادن فقط 91 متر با آکادمی نظامی پاکستان در آبیت‌آباد فاصله داشته است. یعنی اینکه پاکستانی‌ها دقیقاً از حضور او باخبر بوده‌اند. به همین دلیل نیز آمریکائی‌ها هیچ اطلاعی از نقشه خود به پاکستانی‌ها ندادند. تقریباً دو هفته پیش بود که فرمانده نیروهای آمریکائی در منطقه و به دنبال او رابرت گیتس وزیر دفاع نسبت به صدق پاکستانی‌ها در پیگرد القاعده و طالبان اظهار تردید کرده بودند.
به هر روی، با محاصره ویلا، ساکنان آن از جمله بن لادن دست به دفاع زده بودند. مطابق روایت آمریکائی‌ها، بن لادن با شلیک یک گلوله به قتل رسیده است. آیا این روایت با حکایت درگیری بین ساکنان خانه و نیروی مهاجم در تضاد نیست؟ به هر روی گفته می‌شود علاوه بر جسد بن لادن و چند محافظ و یکی از پسران او، دو همسر و سه فرزند و دو تن از نزدیکان رهبر القاعده دستگیر و به یکی از پایگاههای آمریکائی‌ها در افغانستان منتقل شده‌اند.
اسامه بن لادن متولد 10 مارس 1957 در ریاض از پدری یمنی و مادری سوری، یکی از شگفتی‌آورترین پدیده‌های پایان قرن گذشته و دهه نخست قرن جاری است. او که در خانواده‌ای ثروتمند پا به صحنه جهان گذاشت نفر هفدهم در میان 52 برادر و خواهر خویش است. او در دانشگاه ملک عبدالعزیز در جدّه اقتصاد خواند و در کنار آن نیز مدرک مهندسی شهرسازی گرفت و در شرکت بزرگ ساختمانی و بازرگانی پدر و عموهایش به کار مشغول شد. خاندان بن لادن که ارتباط نزدیکی با خاندان سلطنتی سعودی دارد بزرگترین شرکتهای ساختمانی سعودی را در اختیار دارد، به گونه‌ای که در گوشه و کنار این کشور، جا به جا تابلوهای بزرگی که نشان می‌‌دهد این یا آن آسمانخراش یا ساختمان عظیم با نظارت و مباشرت بن لادن‌ها بنا شده بر پیشانی ساختمانهای نیمه تمام یا جاده‌های در دست ساختمان نصب شده است.
بن لادن تا سال 1984 زندگی عادی داشت. در این سال او نیز مثل هزاران جوان سعودی و عرب به پاکستان رفت و مرکزی برای حمایت از مجروحان و آوارگان جنگ افغانستان و نیز دفتری برای ثبت نام داوطلبان جهاد و آموزش آنها با پول خود تأسیس کرد. او چندی بعد پایگاه عمر فاروق را برپا کرد که صدها تن از داوطلبان جهاد را پذیرا شد و آنها را پس از آموزش به افغانستان فرستاد. بعد از جنگ افغانستان بن لادن مثل یک قهرمان به کشورش بازگشت. اما خیلی زود به علت فعالیتها و سخنرانی‌ها و تلاشش برای جذب جوانان جهت مبارزه با اجانب مورد خشم حکومت قرار گرفت. و مدتی بعد راهی سودان شد و با خریدن اراضی زیادی پایگاه تربیت تروریست اسلامی در این کشور برپا کرد. همینجا بود که دکتر ایمن الظواهری و بسیاری از سرشناسان القاعده به او پیوستند. با فشارهای سعودی‌ها و مصری‌ها بر سودان، این کشور ناچار دست از حمایت بن لادن کشید و او به همراه دهها تن از همراهانش در 1996 به امارت طالبان در افغانستان رفت. از این تاریخ بن لادن رسماً فرمان جهاد علیه آمریکائی‌ها، عرب و رژیم‌های عرب متحد غرب را صادر کرد.
انفجار سفارت آمریکا در دارالسلام و نایروبی، چند حمله به تجمعات مسکونی آمریکائی‌ها در سعودی (به جز مجتمع خُبر که جمهوری اسلامی و حزب‌الله حجاز در پشت آن بودند) و سپس فاجعه 11 سپتامبر 2001 که به کشته شدن 3000 تن منجر شد از جمله عملیاتی بود که با حمایت بن لادن و طرح و نقشه او و دستیارانش به اجرا گذاشته شد. هزاران جوان عرب و مسلمان که شیفته افکار رادیکالی و زندگی بن لادن شده بودند طی ده ساله اخیر به وسایل گوناگون خود را به پاکستان رساندند و به سازمان القاعده وصل شدند. انفجارات مادرید و لندن (در مترو و اتوبوس) و دهها عملیات تروریستی در چهار گوشه جهان دستاورد آموزش همین جوانان در اردوگاههای پنهانی القاعده در مرز پاکستان و افغانستان به ویژه در منطقه وزیرستان بود.
بن لادن که در سالهای اخیر هاله‌ای از رمز و راز در اطرافش ایجاد شده بود، بعد از 11 سپتامبر، در چند ویدیو و نوار صوتی و اعلامیه‌های مشترکی با دستیارش دکتر ایمن الظواهری ایدئولوک القاعده ظاهر شده بود اما در این مدت هیچکس خبری از محل استقرار او نداشت. بعد از فرار بن لادن از غارهای «تورابورا»ی افغانستان هنگام حمله آمریکا به این کشور، رهبر القاعده غایب حاضر بود. اما سرانجام آمریکائی‌ها او را یافتند و جهانی را از لوث وجود مردی که سرتا پا نفرت بود پاک کردند. قذافی که مدعی بود مخالفانش از پیروان بن لادن هستند چند هفته پیش تهدید کرده بود اگر ناتو به کشورش حمله کند با بن لادن همدست خواهد شد حالا لابد متأثر است که متحد بالقوه خود را از دست داده است.

* نام مستعار «ناوک» نامی بود که من در اشعار و مطالب خود در مجله فردوسی به کار می‌بردم و سیامک آن را بسیار دوست داشت.

May 6, 2011 01:56 PM






advertise at nourizadeh . com