May 20, 2011

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

یارب این نوکیسه‌گان را بر خر خودشان نشان!

سه‌ شنبه 10 تا جمعه 13 مه
جنایت در شام
1 ـ به تصاویر نگاه می‌کنم، فریم‌های درهم، غیر شفاف، با کادرهای باژگونه، پیداست که تلفنهای همراه در بلاد الشام از انواعی که بچه‌های ما در جنبش سبز برای ثبت لحظات و ضبط جنایات رژیم ولایت فقیه استفاده می‌کردند چندین مدل عقب‌تر است. شاید هم ناشی بودن، نتیجه به قول عربها «رکاکت» این فیلمبرداری موبایلی سر صحنه‌ای است. تصاویری که در آغاز انقلاب لیبی به دستمان می‌رسید از این هم خراب‌تر بود و بعدها وقتی پای خبرنگاران و دوربین العربیه و الجزیره و بی‌بی‌سی و فرانسه 24 به لیبی باز شد با حیرت دیدیم که این مردک مجنون قذافی چهل سال سه نسل را در کشورش به امواجی از خشونت و نادانی تبدیل کرده است. وقتی خبرنگاران با انقلابیون حرف می‌زنند تازه در می‌یابیم که یک رژیم فاسد خونریز ضد فرهنگ چگونه می‌تواند ملتی را به بهائم تبدیل کند.

حال به بلاد شام می‌نگرم، سرزمینی که روزگاری رشک‌برین بود با مردمانی هزار سال از نظر فرهنگی پیشرفته‌تر از بسیاری سرزمین‌های عربی (در واقع بلاد الشام بود شامل سوریه و لبنان، مصر بود و عراق و دیگر هیچ) بود و تا قبل از دوران وحدت با مصر (1958 تشکیل جمهوری متحده عرب که با کودتای نظامی‌ها در 1961 رشته‌اش پاره شد) دمشق را پایتخت فرهنگی عرب می‌خواندند.
در دهه پنجاه قرن پیش با آنکه دمشق هر از گاه شاهد کودتای نظامیانی از نوع حسنی زعیم و ادیب شیشکلی و... بود اما جوهره جامعه و صف استوار دولتمردانی که اغلب در مبارزات استقلال طلبانه علیه عثمانی‌ها و بعد فرانسوی‌ها شرکت داشتند (از سلطان الاطرش گرفته تا شکری قوتلی) عاملی بود بر اینکه نظامیان کودتاچی چاره‌ای جز رو کردن به جامعه مدنی و سیاسی کشورشان برای اداره بلاد الشام نداشته باشند. در واقع با نخستین کودتای بعثی‌ها، خشک کردن باغ پر از درختهای سرفراز و گلهای روح‌نواز سیاست و فرهنگ در سوریه آغاز شد. در عراق صدام حسین در عین حال که لاتها و اوباش تکریت را بر سر مردم مسلط کرد و کسی به حماقت و بیسوادی لطیف نصیف جاسم را بر کرسی وزارت اطلاع رسانی و فرهنگ گماشت تا مطبوعات متنوع و خواندنی عراق را به مدح نامه‌های «السید الرئیس القائد» تبدیل کند (روزنامه‌های عراقی موظف بودند هر روز تصویر بزرگ صدام را در صفحه نخست گاه حتی بدون دلیل چاپ کنند) اما چون رویای هارون الرشید شدن در سر داشت، همه ساله میلیونها دلار بین ادبا و شعرا و هنرمندان عراقی و عرب تقسیم می‌کرد. جشنواره های شعر و سینما و تئاتر در عراق همه گاه فرصتی بود تا هنرمندان و شاعران و ادیبان عرب چند روزی سورچرانی کنند و بعد با جوایز نقدی و ساعت رولکس و در بعضی موارد کرامت ویژه السید الرئیس راهی کشورهای خود شوند. صدام بسیاری از روزنامه‌نگاران عرب را نیز با دادن هدایای نقدی و جنسی در جیب داشت. قبل از حمله به کویت سفرای او در مصر و لبنان و تونس و یمن و مغرب و حتی موریتانیا دهها مرسدس بنز و تویوتا بین چهره‌های شاخص مطبوعات توزیع کردند. رژیم سوریه اما خشک مغز و بی‌پول تنها با منطق ارعاب و قتل و تهدید توانسته بود بسیاری از روزنامه‌نگاران در لبنان و دیگر کشورهای مجاور را به سکوت و گاه تمجید وادارد.
تنها موردی که رژیم به ویژه در دو دهه اخیر از آن حمایت می‌کرد ساختن سریالهای تاریخی و عاشقانه بود که هنرمندان سوری به بهترین شکل دست به تولید آن زدند. از برکت رونق داشتن این نوع سریالها و فیلمها در جهان عرب، و اقبالی که کانالهای فضائی عربی به آنها نشان داده و می‌دهند رژیم سیل دلار را به سوی صنعت سریال سازی سوریه سرازیر کرد. در دیگر زمینه‌ها اما چشمه ذوق را خشکاند.
در دهه پنجاه و حتی شصت میلادی در قرن گذشته، سوریه یکی از پربارترین کشورهای عرب در زمینه داستان‌نویسی، شعر، نقاشی و موسیقی بود، اما به مرور چنان چشمه خشکید که امروز به زحمت می‌توان چند شاعر و نویسنده و هنرمند سوری را نام برد که دارای اعتبار و شهرتی فرامرزی باشند. چند تایی هم که هنوز هستند (از نوع برهان غلیون) بیرون از سوریه زندگی می‌کنند. از زمانی که رژیم اسد پدر، در دهه هشتاد به شکار مخالفان از جمله تنی چند از نویسندگان و روشنفکران در فرانسه و اردن و لبنان دست زد، سکوت مرگ بر جامعه روشنفکری سوریه در خارج سایه انداخت. بشّار نیز با جنایاتش در لبنان که چهل و سه تن از شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، روزنامه‌نگاران و هنرمندان را شامل می‌شد، آشکار ساخت که پسر چشم پزشک تحصیل کرده در انگلیس فرقی با پدر نظامی خونخوار ندارد که فقط در یک نوبت ده هزار تن از مردم شهر حما را قتل عام کرده بود.
روزنامه‌های سوریه که زمانی با روزنامه‌های بیروت در رقابت بودند به همان بلائی دچار شدند که روزنامه‌های مصر و لیبی و سودان و عراق گرفتار آن شدند. تصویر بزرگ السید الرئیس القائد در صفحه اول، و بعد یک مشت مداحی و شرح نبوغ رهبر معظم. (چقدر در بلاد استبداد ارکان و وسائل تبلیغات شبیه به هم هستند. در ایران نیز چنین است اما این روحیه ایرانی و تجاربش در طول قرنها در برخورد با دیکتاتورها که همه نوعش را داشته‌ایم، بوده است که وجه تمایز جامعه فرهنگی، هنری و مطبوعاتی ما از دیگر کشورهای استبدادزده است. تصویر آقا را می‌گذارند اما بین سطور، در سینما، در روزنامه، در تئاتر، در موسیقی و... خطوط و تصاویر و گوشه‌هائی همیشه هست که استبداد فقاهتی را به سخره می‌گیرد.)
وقتی حافظ اسد بعد از سی سال سرکوبی و باجگیری و توطئه سرانجام به لقاءالله پیوست، (نوشته بودم پیش از این که ولیعهدش در مستی و نشئه کوکائین در تصادفی کشته شد، پسر دوم بشار را که در لندن چشم پزشکی می‌خواند احضار کردند و لباس سرهنگی بر تنش آراستند تا مقام ولیعهدی را عهده‌دار شود.) آقای دکتر سرهنگ قلابی بشارالاسد بر تخت نشست. پدر معاویه ثانی لقب گرفته بود. اما پسر نه ذوق و طبع شاعری یزید را داشت و نه جسارت و شئامت او را، چنین شد که خیلی‌ها امید بستند این آقازاده راهی جز راه پدر برگزیند. اما حضور گاردهای قدیمی علوی و ژنرالهای سنّی فاسد و آلوده در دایره قدرت باعث شد آقازاده نیز خیلی زود راه پدر را گیرد بی آنکه هوشمندی، ذکاوت، حیله‌گری و اقتدار او را داشته با شد. با قتل رفیق حریری مردی که خدمات ارزنده‌ای به حافظ اسد و پس از او به فرزندش کرده بود، تنی چند از ستونهای نظام که می‌دانستند حریری تا چه حد در بزنگاههای مهم و گرفتاری‌های مالی و سیاسی و بین‌المللی رژیم، با سخاوت و کرامت و استفاده از جایگاه بین‌المللی‌اش به سوریه خدمت کرده است به ملامت اسد دست زدند. عبدالحلیم خدام مرد شماره 2 نظام علیه اسد به پا خاست و ره تبعید به فرانسه در پیش گرفت. ژنرال مصطفی طلاس رفیق و یار دبستانی حافظ اسد خانه نشین شد و ژنرال حکمت شهابی فرمانده محبوب ارتش سوریه به بهانه بیماری به آمریکا رفت و بازنگشت. تصفیه هواداران و وابستگان عبدالحلیم خدام در حزب و دولت فصل خونین دیگری بر کتاب جنایات آل اسد افزود. با کنار رفتن چهره‌های سرشناسی که بعضاً مثل خدام آبرو و اعتباری بیش از نظام در منطقه و جامعه بین‌المللی داشت، خانواده اسد و چند خانوار علوی وابسته، سوریه را چون کرمهای آدمخوار در چنگ گرفتند. ماهرالاسد در جائی نشست که در دهه هفتاد و هشتاد قرن گذشته عمویش رفعت الاسد عهده‌دار آن بود.
رفعت‌الاسد با نیروهای «سرایا الدفاع» به جنگ مردم حما رفت، ماهرالاسد امروز با لشکر خونخوار چهارم به جنگ مردم رفته است. خشونت و بی‌رحمی رژیم سوریه در سرکوبی مردم نه تنها کمتر از وحشیگری قذافی در سرکوبی مردم لیبی نیست بلکه در مواردی رژیم سوریه در قتل و جرح و دستگیری تظاهرکنندگان شدت عمل بیشتری نشان داده است.
همانگونه که گفتم رژیم‌هائی از نوع بعث سوریه، محل حکمرائی خود را از فرهنگ و هنر و اندیشه و ذوق خالی می‌کنند. به مرور گلستان اندیشه و فرهنگ و ادب به دشتستان مرگ و بی‌فرهنگی تبدیل می‌شود. دمشق قلب تپنده عربیت آنگونه که در شعرهای جوانان انقلابی عرب در دهه‌های پنجاه و شصت و تا حدودی هفتاد، تجلی داشت، شعارهائی که امروز جای خود را به شعار مرگ بر اسد، رژیم بعثی بروگمشو، نابود اتحاد ملاهای تهران و حاکم خونخوار دمشق، داده است، از هیأت یک شهر فرهنگی به جنگلی از ساختمانهای بدقواره سمنتی، ماشین‌های دودزای پر سروصدا با جوی خفقان‌آور، تبدیل شده است.
آخرین باری که به سوریه رفتم از فقر همه جا نشان می‌دیدم اما در عین حال حکومت با دادن سوبسیدهای کلان و نظام کوپنی نان و گوشت و سبزی مردم را بسیار ارزان در اختیارشان می‌گذاشت. اما در عهد اسد پسر که اقتصاد بازار او، کیسه مافیای قدرت را پر کرد و پسر خاله عزیزش رامی‌خوری را به یکی از بزرگترین ثروتمندان منطقه تبدیل کرد، سوریه شاهد رشد یک طبقه ممتاز میلیونر و هر روز فقیرتر شدن اکثریت مردم بود. (چیزی که در ایران نیز رخ داده است).
حالا 80 درصد مردم سوریه یا زیر خط فقر زندگی می‌کنند و یا به سختی نان و گوشتی فراهم می‌کنند. در کنار اتومبیلهای قدیمی دودزا، چشم انداز خیابانهای دمشق با اتومبیلهای گرانقیمت نوکیسه‌گان دیدنی است. همینطور وضع خانه‌های شمال شهر دمشق که محل سکنای میلیونرهای جدید است با کوخ نشینان حاشیه شهرها و خانه‌های قدیمی که روزی با پنجره‌های رنگین وهشتی و شش‌دری‌های خود هوش از سر هر زائر دمشق می‌برد و امروز غبار بر آنها نشسته و در و پنجره‌هایش شکسته قابل مقایسه نیست.
در این میان وصلت تهران و دمشق که از نوع صیغه‌ای در عصر حافظ اسد بود در عهد بشار به نکاح دائم بدل شد و رژیم حاکم بر ایران با کمکهای کلان مالی و نظامی و امنیتی خود به رژیم سوریه، سرمایه‌گذاری‌های کلان، موفق شد دمشق را به عنوان دروازه بزرگ باز برای توطئه‌گری در جهان عرب و حمایت از رادیکالیسم در نوع فلسطینی (حماس ـ جهاد اسلامی) لبنانی (حزب‌الله و متحدانش) سعودی و بحرینی (در هیأت جبهه‌ها و گروههای چند نفره ترور و اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی) و... در خدمت گیرد.
در دوران حافظ اسد در عین حال که سوریه با ایران همکاری بسیار نزدیک در همه زمینه‌ها داشت اما آن گونه که عبدالحلیم خدام در دیدار اخیرم با او در تبعیدگاه پاریسی‌اش می‌گفت، زمانی که محسن‌رفیقدوست و علی‌اکبر ولایتی به دمشق آمدند و خواستار خرید موشکهای سکادبی از ما شدند، حافظ اسد یک روز تمام با من و ژنرال طلاس گفتگو کرد و تأکید داشت ما نمی‌توانیم به ایران موشک بدهیم تا بر سر عراقی‌ها بریزد، ما با صدام مخالفیم ولی با برادران عرب عراقی که دشمنی نداریم. سرانجام نیز حافظ اسد موشکها را نداد و رفیق دوست ولایتی را به سراغ قذافی فرستاد که حاضر شد در مقابل چشم پوشی ایران از موضوع اختفای موسی صدر تعدادی موشک سکاد به ایران بفروشد.
در زمان بشار اما وضع به گونه دیگری است. رژیم سوریه همه اعتبار و روابطی را که حافظ اسد با سعودی‌ها و کشورهای حاشیه خلیج فارس داشت فدای روابط ویژه خود با رژیم اسلامی ایران کرد. بعد از قتل حریری نیز سعودی‌ها که حریری را از خود می‌دانستند برای سه سال با قطع کمکها به سوریه و بی‌اعتنائی به اسد، نارضائی خود را از پسر به قول ملک عبدالله ناخلف حافظ اسد آشکار ساختند.
اگر می‌بینید تا امروز بشار اسد علی‌رغم همه جنایاتش همچنان سر کار است دلیل اصلی ترس غرب از نیروی جانشین اوست. همین ترس را غرب در مورد لیبی هم داشت. سی سال نیز مبارک با تکیه بر این ترس هر کاری دلش خواست کرد.
بشار مدعی است که تظاهرات را سلفی‌ها راه انداخته‌اند حتی مدعی شد فردی خود را امیر درعا خوانده است. مخالفان او این ادعاها را چرند و دروغ می‌دانند و مکرر در باب بی پایه بودن ادعاهای رژیم شاهد می‌آورند که آیا صدهزار تظاهرکننده در بانیاس یا دمشق هم سلفی هستند؟

شنبه 14 تا دوشنبه 16 مه
سرنوشت خانم پرواز
خبرنگار ایرانی، کانادائی، آمریکائی شبکه الجزیره انگلیسی در دمشق دستگیر و به تهران تحویل داده شد. سوری‌ها رسماً گفتند او را تحویل داده‌اند. رژیم ولایت فقیه هنوز به مضمضه کردن جوابش مشغول است. صدای آلمان مصاحبه‌ای درباره او با من داشت که اینجا می‌آورم.
دویچه‌وله: آقای نوری‌زاده، گفته می‌شود که «هما پرواز» خبرنگار ایرانی‌ـ آمریکایی شبکه «الجزیره» توسط مقامات سوریه به جمهوری اسلامی تحویل داده شده است. آیا شما اطلاعات بیشتری از جزییات این خبر دارید؟
علیرضا نوری‌زاده: تا آنجایی که خود الجزیره اعلام کرده، تا به‌حال از جانب مسؤولان ایرانی صحبتی نشده است. ولی به نظر می‌رسد با توجه به این که سوری‌ها ملیت ‌اصلی ایشان را ایرانی دانسته‌اند و با توجه به روابط نزدیک و تنگاتنگ این دو کشور و همین طور روابط امنیتی، سوری‌ها پس از دستگیری ایشان را به ایران تحویل داده‌اند. ما در گذشته هم مواردی داشته‌ایم که شهروندان ایرانی که در سوریه مشغول درس خواندن بودند، به‌خصوص از عرب‌های ایران، سوریه آن‌ها را دستگیر کرده و به ایران تحویل داده است. مورد دیگر شهروند ایرانی بوده که دارای گذرنامه هلندی بوده و باز سوریه او را به ایران تحویل داده است. در این مورد هم به نظر من همان نمونه‌های قبلی حکایت از این می‌کند که میان دو کشور ارتباطات امنیتی وسیعی وجود دارد و استرداد یا اخراج افراد در دستور کارشان قرار دارد.
= البته مقامات امنیتی دولت سوریه اعلام کرده‌اند که چون تاریخ ویزای ایرانی ایشان گذشته بوده و اعتبار نداشته است، ما وی را به ایران برگرداندیم. این حرف چه قدر می‌تواند صحت داشته باشد؟
ـ اصلاً. چون ایشان که با گذرنامه ایرانی وارد سوریه نشده است. این‌ها نکات پر از ابهام است. دولت سوریه مدعی است که ایشان به عنوان توریست آمده‌اند، ولی وسایلی که همراه‌شان بوده حکایت از این دارد که ایشان گزارشگر هستند. اولاً هیچ وقت الجزیره افراد خود را به صورت ناشناس به کشوری نمی‌فرستد. یعنی حداقل در سیاست این شبکه این مسأله وجود دارد که حتماً فردی که به کشوری اعزام می‌شود، تمام اوراق اعتماد و آن برگه‌هایی را که معرف هویت و ارتباطش با این سازمان خبری است، همراهش داشته باشد. معمولاً از پیش به ادارات مربوطه در آن کشورها اطلاع داده می‌شود که چنین خبرنگاری می‌آید. به اضافه این که الجزیره در سوریه دارای دفتر بوده که به علت فشارهای دولتی سوریه رئیس دفتر استعفا می‌دهد ولی این دفتر همچنان در سوریه دایر بوده و گهگاهی هم از این دفتر خبرهایی مطابق میل دولت سوریه ارسال شده است. بنابراین هیچ وقت سوریه نمی‌تواند مدعی شود که ایشان یک فرد عادی بوده یا ویزایش منقضی شده بود. چون خانم پرواز که از ایران به سوریه نرفته و به‌هرحال دارای دو ملیت کانادایی و آمریکایی هم بوده است.
= علیرضا نوری‌زاده می‌گوید الجزیره هرگز خبرنگارش را بدون اوراق هویتی معتبر به کشورهای دیگر نمی‌فرستد. شبکه الجزیره گفته که علی‌اکبر صالحی در پاسخ به پرسشی که درباره‌ خانم پرواز با او مطرح شده، گفته است که امیدوارم این خبر صحت نداشته باشد، اما در صورت صحت، ما از سوریه تقاضا داریم که به این موضوع رسیدگی کند. همزمان برخی از سایت‌های غیررسمی داخل ایران مثل «پارسینه» خبر داده‌اند که «خبرنگار ایرانی‌تبار در بند سازمان امنیت سوریه است». انگار به نوعی دو طرف دارند همدیگر را متهم می‌کنند. آیا شما نیز چنین برداشتی دارید؟ ـ من چنین برداشتی ندارم. این را هم شاید بخشی از بازی‌ای بدانم که وجود دارد. چون به‌هرحال این خبرنگار که به سوریه رفته، هدفی جز این نداشته که رویدادهای سوریه را گزارش کند. نه دشمنی خاصی با دولت سوریه داشته است، نه با جمهوری اسلامی. ولی سوری‌ها راه را بسته‌اند و با خبرنگارها خیلی سخت‌گیری می‌کنند. به‌خصوص دو شبکه‌ «العربیه» و «الجزیره»، به اضافه‌ «بی‌.بی.سی عربی»، متهم هستند که به آشوب‌های سوریه دامن زده‌اند. اما این که دولت جمهوری اسلامی چرا چنین موضعی را دارد، این می‌تواند البته به ناهماهنگی دستگاه‌های امنیتی در ایران مرتبط باشد. چون اتفاق افتاده که یک ارگانی فردی را دستگیر می‌کند و ارگان دیگر اصلاً اطلاع ندارد.

= شما اشاره کردید به این که این خانم برای پوشش اخبار ناآرامی‌های سوریه رفته بوده. تا اینجا قابل فهم است که دولت سوریه نمی‌خواسته این خانم آنجا گزارش تهیه کند. ولی می‌توانسته ایشان را اخراج کند. چرا به ایران تحویل داده است؟
ـ دولت سوریه آسان‌ترین راه را برگزیده است. اگر ایشان را به‌عنوان خبرنگار شبکه‌ الجزیره اخراج می‌کردند، سروصدای بسیاری بلند می‌شد و بعد حتماً سازمان‌های جهانی سوریه را محکوم می‌کردند. سوریه در آستانه عضویت در شورای حقوق بشر سازمان ملل بود که البته طبیعتاً در آخرین لحظات آن بازی را با کویت کردند و کویت جای سوریه رفت. ولی در هرحال سوری‌ها خواستند آسان‌ترین کار را کنند. برخوردی خیلی عادی با توریستی که ویزایش منقضی شده و او را به کشور مبدأش بازگرداندند.

= و واکنش شبکه الجزیره تا به‌حال چه گونه بوده؟ چون شبکه‌ الجزیره از رسانه‌هایی‌ است که تا به‌حال مشکل خاصی با دولت جمهوری اسلامی ایران نداشته است.
ـ بسیار آرام با قضیه برخورد کرده‌اند. به‌خصوص در زمانی که گفته شد خانم پرواز را به ایران تحویل داده‌اند. الجزیره در ایران دفتر دارد، نماینده دارد و از طریق نماینده‌اش پیگیر قضیه است. همین طور روابط ایران و قطر روابطی بسیار نزدیک است. احتمالاً اگر ماجرا چند روز بیش‌تر به طول انجامد، ممکن است دولت قطر مداخله کند و با توجه به روابط خوب دو کشور، قطری‌ها از مجاری دیپلماسی سعی کنند وسیله‌ رهایی ایشان را فراهم کنند.

= آقای نوری‌زاده آیا خبر تحویل این خبرنگار به ایران در صورت صحت داشتن می‌تواند دلیلی باشد بر این ادعا که مقامات امنیتی ایران و سوریه باهم در ارتباط هستند؟ـ
به طور قطع. ارتباط امنیتی ایران و سوریه چیز پنهانی نیست. یک موردش پرونده قتل «رفیق حریری» است که اسامی مختلفی از سپاه و حزب‌الله و از رژیم سوریه در میان متهمان عنوان شد. البته تا به‌حال بیانیه‌ای رسمی بیرون نیآمده است. ولی در همه‌ گزارش‌های غیررسمی منتشرشده و حتی نشریات و رسانه‌های لبنان نیز به آن اشاره کرده‌اند. این پیوند امنیتی میان دو کشور در ابعاد بسیار گسترده برقرار است. در همین حوادث اخیر سوریه، دانشجویان سوری، دانشجویان بسیجی و وابسته به دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی را که در سوریه تحصیل می‌کنند، متهم کردند که این‌ها به دستور مسؤولان‌شان به‌عنوان عاملان رژیم سوریه در دانشگاه‌ها به سرکوب دانشجویان و حتی دستگیری‌شان مشغولند. چه طور یک دانشجوی خارجی می‌تواند در دانشگاه کشوری دیگر، دانشجویان آن کشور را دستگیر کند؟ این نشان‌دهنده‌ گسترش ابعاد همکاری‌های امنیتی میان دو کشور است.

May 20, 2011 05:47 PM






advertise at nourizadeh . com