November 25, 2011

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت!

سه‌ شنبه 15 تا جمعه 18 نوامبر
آقازاده‌های میرزا هاشم

در جمع اهالی ولایت فقیه یا به روایتی در میان خاندانهای مافیائی حاکم بر خانه پدری، خاندان میرزا هاشم اردشیر آملی جایگاه ویژه‌ای دارد. در واقع بت‌های عیار این خاندان، هم قادرند هر روز به رنگی درآیند و هر زمان ننگی را به جان خریده و آهنگی تازه ساز کنند و هم در توان حداقل سه تن از آنان، است که در مجلس یزید روضه قاسم بن حسن را بخوانند و در بارگاه منصور دوانیقی در اوصاف جعفر صادق و کرم حاتم طائی قصه بسرایند.
مرحوم والد معظم از اخیار نجف بود که محضر میرزای نائینی را درک کرده بود و با خوئی و پیش از او حکیم، هم مباحثه بود. ملائی بود از اصولیون که هم ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی در محضرش تلمذ می‌کرد و هم حسن‌زاده آملی که بعدها دخترش را به دکتر باقر فرزند طبیب میرزا هاشم داد. پدر لاریجانی‌ها، مردی خوش طبع و خوش منظر بود و روشن ضمیر که هنگام ورود به قم دل به شریعتمداری بست اما با بقیه مراجع نیز رابطه‌ای دوستانه داشت.

نقل است شبی در دوران خمینی در منزل مرحوم شهاب‌الدین مرعشی نجفی به افطار میهمان بود. گعده دو ملا به درازا کشید و آقا شهاب اصرار کرد میرزا هاشم شب را در خانه‌اش بد بگذراند. میرزای خوش طبع گفته بود می‌خواهی فردا خمینی ما دو تا پیرمرد را به‌جرم لواط محاکمه کند؟! همسر میرزا هاشم، صبیه مرحوم حاج آقا محسن اشرفی بود و برای پسرانش نیز دختر از مراجع و روحانیون سرشناس می‌گرفت. برای صادق دختر آقای وحید خراسانی را گرفت و برای علی آقا دختر مرتضی مطهری را، دختر خود را نیز به همسری به استاد سید مصطفی محقق داماد داد که امروز نامش اعتبار اهل فضل حوزه است و برخلاف اخوان زوجه‌اش نه آلوده به جیره و نان ولایت سید علی آقاست و نه حاضر به پذیرش منصب و مقام.
میرزا هاشم علاقه داشت پسرانش در هر رشته‌ای که تحصیل می‌کنند حوزه را از یاد نبرند. حتی باقر طبیب و فاضل اهل ادب و فرهنگ نیز تأملی در حوزه و درس و بحث طلبگی داشتند. در میان پسران اما میرزا، نگران آینده محمد جواد نبود که او نه به دخترگرفتن از مراجع نیاز داشت و نه به خبرچینی برای اطلاعات سپاه هم چون اخوی، علی آقا محتاج بود. چون هم قباله سرسپردگی به عمو سام را در جیب داشت و هم سالها با آب تایمز روزه شکسته بود (به قول دکتر پورنجاتی، دیرسالی حضرتش صبح‌ها در آپارتمان آقازاده در لندن دوش می‌گیرد و عصر در مرکز پزشکی آمریکا عینک عوض می‌کند و نیمه شب برای توبه و مناجات به خانه پدری در نجف سر می‌زند) روسها دوستش داشتند ودر بلاد فخیمه به دیدنش سر و دست می‌شکستند.
میرزا هاشم وقتی که به ایران آمد آه در بساط نداشت. عیالوار بود و دور از یار و دیار، نگار در لهاورد نجف بود و او به نشابور قم. شکم اولاد را سیر کردن از او بر نمی‌آمد که اهل مداهنه و نعلین مراجع را جفت کردن نبود و با عنوان آیت‌اللهی، سرآمد مدرسین بود. در سفری به مسقط الرأس اجدادی در آملستان، به یادش آوردند که مزرعه اجدادی را می‌تواند با چند شاهد و دو سه امضا در نزد علما و بزرگان منطقه صاحب بنچاق کند و بعد بنچاق را از لطف و مهر بزرگمرد روحانی، مرحوم سالکی که هم در بابل منزلت و جایگاه داشت و هم در آمل و نظر مساعد ابوالمحمد قاضی، به سند مالکیت تبدیل کند. چنین کرد و از همان زمان عشق به زمین را در دل آقازاده‌ها غرس کرد آن هم به گونه‌ای که خیلی زود درخت طمع شاخه کند و ریشه‌اش از دماوند تا شهریار را بگیرد. به گفته رئیس ساواک وقت قم، میرزا هاشم روحانی سر به راهی بود که به آقای تولیت هم ارادت قلبی داشت به همین دلیل نیز از مراحم ملوکانه در اعیاد مذهبی و مناسبت‌های ملی برخوردار می‌شد. مرحوم علم نیز که در دیداری از قم، با میرزا هاشم گپ و گفتی داشت از شوخ طبعی و نکته سنجی او به وجد آمده بود و بعد هم وقتی به او گفته بودند میرزا از اخیار است، کیسه کرم شوکت الملکی گشوده و بورس محمدجواد را ترتیب داده بود تا در فرنگستان فیزیک و ریاضی بخواند و با آنکه نمک سلطان خورد، کمربسته ابراهیم خان یزدی شود و چراغدار امامزاده انجمن اسلامی. محمد جوادی که با لباده دوره مهندسی الکترونیک دانشگاه شریف را تمام کرده بود با کت و شلوار و یقه بسته از دانشگاه برکلی فارغ التحصیل شد و به تهران آمد.
وقتی به زندگی لاریجانی‌ها نگاه می‌کنم، حسی فراتر از شگفتی زدگی در من بیدار می‌شود. با دو تن از فرزندان میرزا هاشم کاری ندارم که یکی طبیب است و متخصص امراض غیرعادی (ایدز و هیپاتایتیز سی و...) و آن دگری اهل ادب و فرهنگ و آن زمان که در خدمت وزارت خارجه نایب امام زمان در کانادا بود، نام نیکی از خود به جا نهاد. سخنم با مثلث مصع است یعنی محمد و صادق و علی که این سه تفنگدار از حیث ظاهر نه صباوت منظر پدر را دارند و نه از نظر باطن، علو طبع و آزادمنشی او را. یک بار صادق را ملانصرالدین خواندم. هموطنی اعتراض کرد که ملا نماد هوشمندی و ذوق بود، صادق را چکار با او، که این سوءاستفاده‌چی ماهری است که مکتب نرفته مسأله‌آموز صد مدرس شده است.
هر یک از این سه تن در بوقلمون صفتی و فرصت طلبی، کت حضرت ماکیاولی را از پشت بسته‌اند و با همین صفت بارها از چنگ رقیبان به سلامت بیرون جسته‌اند. از علی آغاز کنم که هنگام انقلاب هنوز دانشجو بود و کیف کش اب‌الزوجه مرحوم مرتضی مطهری. خیلی زود جذب اطلاعات سپاه شد. حاج مرتضی رضائی او را خیلی خوب شناخت به همین دلیل نیز مسئولیتهائی در شأن و شخصیت او به وی واگذار کرد. نزدیک شدن به دستگاه بنی‌صدر و خبرچینی علیه او، سرزدن به جلسات نهضت آزادی و پرونده سازی علیه مرحوم مهندس بازرگان و یارانش شد. در طول جنگ نیز کارش پرونده سازی علیه افسران وطن‌پرست و آزاده‌ای چون زنده‌یادان فکوری و نامجو و فلاحی و ظهیرنژاد و... بود. در همین دوران چنان در خدمت شیخ علی اکبر بهرمانی که جانشین فرمانده کل قوا شده بود معلق می‌زد و جای دوست و دشمن را نشان می‌داد که همگان می‌پنداشتند علی آقا از ذوب شدگان در ولایت شیخ علی اکبر به شمار می‌رود. اما وقتی سید علی آقای پائین خیابانی علمدار ولایت شد و بر تخت سلطانی نشست میرزا علی اردشیر آملی لاریجانی، نه فقط سر از بیعت شیخ علی‌اکبر تافت و عتبه بوس بارگاه ولایت شد بلکه روزی که شیخ علی اکبر با غضب کردن خامنه‌ای به خاتمی، به ناچاری وزارت ارشاد به او سپرد، در نامردی و کلک زدن و اداره حملات گسترده به رفسنجانی گوی سبقت از دیگر نوکران آستان ملک پاسبان ربود. مزدش ده سال ریاست رادیو تلویزیون بود و مأموریتش خون به دل خاتمی کردن. چون این مأموریت را به‌خوبی به‌پایان برد، دبیری شورایعالی امنیت ملی و مسئولیت پرونده مذاکرات اتمی نصیبش شد اما خیلی زود با احمدی‌نژاد دست به گریبان شد و به اشاره ارباب کوتاه آمد تا از قم به نمایندگی مجلس برود و جای غلامعلی‌خان حداد عادل قمر وزیر مقام ولایت عظما را در کرسی صنیع الدوله و ممتاز السطنه و مؤتمن الملک و سردار فاخر... بگیرد. ظاهراً مقام ولایت حلاوت ریاست جمهوری را نیز به اشارت در کامش ریخته است.
از محمد جواد چه بگویم که از همان آغاز انقلاب فیزیک و اتم را محملی کرد تا در دستگاه وزارت خارجه به معاونت و قائم‌مقامی وزیر برسد. روزگار اما با او سر ناسازگاری داشت. خواب دیده بود که با کارتر و وانس و جوردن هم پیاله خواهد شد و پای بر فرش قرمز به کاخ سفید خواهد رفت و سپس اوراق اعتماد خود را به‌عنوان اولین سفیر سید روح الله مصطفوی تقدیم پرزیدنت رونالد ریگان خواهد کرد. اما یک عده دانشجوی پاپتی با قیادت سید محمد موسوی خوئینی‌ها (همان که کتابفروشی‌اش در بغداد پاتوق توده‌ای‌ها بود، و خود نیز رابط سفارت اتحاد جماهیر شوروی با روحانیت مبارز بود) به سفارت آمریکا ریختند و 54 دیپلمات را 444 روز به گروگان گرفتند. در وزارت ابراهیم یزدی راهنمای راست می‌زد و به راست هم می‌پیچید. در وزارت قطب‌زاده بی‌راهنما به هر طرف می‌پیچید و بعد در دوران کوتاه وزارت میرحسین موسوی، راهنمای چپ می‌زد و به چپ می‌رفت و ولایتی که آمد چپ می‌زد و به راست می‌رفت.
روزی که لقمه‌ای بزرگتر از دهانش برداشت و خواستار تجدید رابطه با آمریکا شد، سید روح الله مصطفوی چنان سیلی در گوشش خواباند که تا دو سه سال پس از مرگ او در سوراخی پنهان شده بود و ظاهراً به کار تدریس و تحقیق درباب فیزیک در دانشگاه صنعتی و مرکز فیزیک و... مشغول بود تا اینکه دوباره سر و کله‌اش این بار در خدمت شیخ علی اکبر روضه‌خوان نوری پیدا شد. ریاست بعد از رفسنجانی را برای او قطعی می‌دانست و وزارت خارجه خود را قطعی‌تر، به همین سبب نوروز 76 به لندن آمد و به عتبه بوسی «نیکلاس براون» رفت که رئیس میز ایران در وزارت امور خارجه و کامنولث دولت فخیمه بود و بعدها به سفارت به ام القرای تهران رفت. راز سربسته‌اش را اما سفیر وقت که از طرفداران خاتمی بود درز داد و نص و متن به دست من رسید که عین آن را منتشر کردیم و در تهران نیز دوستان با انتشار آن یک بار دیگر رویاهای میرزا محمد جواد را به کابوس بدل کردند.
حالا چند سالی است که حضرتش در مقام معاونت امور بین‌الملل و حقوق بشر قوه قضائیه نخست در خدمت سید محمود هاشمی شاهرودی از شاگردان پدرش، بود و بعد با آمدن برادر به ریاست قوه، آرایشگر صورت کریه دستگاه قضائی ولی فقیه برای خارجیان شد. اما در این مقام نیز هر روز چهره کریه را کریه‌تر کرد به گونه‌ای که هفته گذشته در نیویورک، چیزی نمانده بود خبرنگاران در مصاحبه مطبوعاتیش از سنگینی دروغهای او، حال تهوع پیدا کنند.
و سرانجام می‌رسیم به میرزا صادق که هنوز به پنجاه نرسیده، ردای قاضی القضات ولی فقیه را بر تنش پوشانده‌اند. در آغاز انقلاب طلبه لاغر خجولی بود که کتابچه زیر بغل از درس این مدرس به بحث آن آیت‌الله می‌رفت و غمی نداشت که حکم اجتهادش را شب عروسی از ابوالزوجه‌اش حضرت وحید خراسانی گرفته بود. این جناب خیلی سریع بعد از دادن امتحان سرسپردگی و نوکری به مقام عظما، جزو مدرسین حوزه شدو درس خارج دایر کرد و چون مدح و ثنای نایب امام زمان بسیار می‌گفت کرسی خبرگان از مازندران را به او دادند و همزمان در جمع فقهای شورای نگهبانش نشاندند. بعد هم با شش ماه کارآموزی در خدمت سید محمود هاشمی که هم چون والد او از نجف آمدگان بود به ریاست قوه قضائیه رسید تا خرابستان شیخ یزدی و خرابستان‌تر سید محمود هاشمی را خرابستان‌ترین کند.
گفت «عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگوی». در این خاندان، حساب فاضل از همگی جداست. در مقام معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد حقاً به این دانشگاه و دانشجویانش خدمت کرد. وابستگی فرهنگی‌اش در کانادا نیز پرثمر بود. حالا نیز در دانشگاه پیام نور تدریس می‌کند و عضو شوراهای راهبردی مراکز دانشگاهی و علمی کشور است.
حساب باقر پزشک را نیز جدا کردم که پس از مدتی معاونت وزیر بهداشت (مرندی) را داشتن، با آنکه در دولت احمدی‌نژاد نامزد وزارت بهداشت بود، حاضر به قبول منصب نشد. چهار سالی نیز ریاست دانشگاه علوم پزشکی تهران را داشت که به گفته دانشجویان آن دوره، با جذب استادان برجسته سطح آموزش را بالا برد. به هر روی اگر قائل به آخرت و روح باشیم بدون شک روح میرزا هاشم از اعمال مثلث صمع در عذاب است با آنکه عملکرد فاضل و باقر تسلائی بر روح آزرده اوست.

شنبه 19 تا دوشنبه 21 نوامبر
شیران بیشه ولایت بعد از انفجار
هفته گذشته در باب انفجارات ملارد بسیار نوشتم و گفتم. آنچه باید اضافه کنم یکی ضربه سنگینی است که سپاه بر اثر انفجار انبارهای سوخت مایع موشکی برای موشکهای بالستیک دوربرد متحمل شد (دود سپیدی که آسمان غرب تهران را مدتها پوشانده بود خود بهترین گواه بر شدت و ابعاد انفجارها بود. سوخت موشکی همه گاه از عالی‌ترین درجه تصفیه برخوردار است به همین دلیل دودها سپید بود در حالی که اگر ادعاهای رژیم درست بود و دخمه‌های مواد منفجره دچار آتش سوزی شده بود باید دود سیاه همه جا را می‌گرفت) و دوم تعداد کلاهکهائی است که در این انفجارها از بین رفت.
براساس یک گزارش عنوان شده در جلسه ویژه شورایعالی امنیت ملی، بیش از یکصد و چهل کلاهک و 90 فروند موشک که در مراحل نهائی مونتاژ بوده به کلی تباه شده است. گزارشات ضد و نقیض سپاه، درگیری احمدی‌نژاد با احمد وحیدی و حسین طائب که در جلسه شورا حاضر بوده و کنایه‌های احمدی‌نژاد به سید علی آقا فرمانده، نشان دهنده به هم ریختگی اعصاب سران رژیم و وحشت آنهاست. حالا دیگر تردیدی در اینکه اسرائیل به تنهائی و یا به کمک آمریکا و متحدانش در پشت این خرابکاری عظیم بوده وجود ندارد. شادمانی آقای ایهود باراک بی‌دلیل نبود، همینطور مقالاتی که در مهمترین نشریات آمریکا و اروپا و اسرائیل درباره این حادثه به چاپ رسید. سید علی آقا که سه روز پیش از انفجار توی دهان اسرائیل و آمریکا زده و با تهدیدهایش رعشه مرگ به جان اوباما و ناتانیاهو انداخته بود، بعد از حادثه دچار لالی موقت شد. سران سپاه که قرار بود اسرائیل را دود کنند و به هوا بفرستند لالمانی گرفتند. اعتراف به عاملیت اسرائیل در این حادثه، پاسخی را می‌طلبد که اهل ولایت فقیه، نه قدرت آن را دارند و نه شهامتش را، لاجرم از دور تهدید می‌کنند و دست راستی‌های اسرائیل را با این تهدیدها شادمان کرده، مجال حضور بیشتر آنها را در قدرت فراهم می‌کنند. در واقع جنگ اسرائیل علیه جمهوری اسلامی از مدتها پیش آغاز شده است. در قرن بیست و یکم جنگ فقط با توپ و تانک و موشک انجام نمی‌گیرد. ویروسهائی را به جان کامپیوترهای مراکز اتمی و تولید سانتریفوژ می‌اندازند و کار آقایان را یک سال مختل می‌کنند و هنوز از شر ویروس اولی رها نشده دومی را راهی مراکزشان می‌کنند.
مخازن موشکی پایگاه امام علی در خرم آباد را منفجر می‌کنند و نعش یکصد سپاهی و کارشناس موشکی و یکصد و پنجاه موشک شهاب 3 و سجیل را روی دستشان می‌گذارند. تا امروز حداقل 8 دانشمند و کارشناس اتمی را یا ترور کرده‌اند و یا به خارج کشانده‌اند و حالا نیز ملارد را مورد حمله قرار می‌دهند که ویرانی‌‌اش کمر سپاه را می‌شکند و میلیونها دلار هزینه را دود می‌کند و به آسمان می‌فرستد. جنگ مگر غیر از این است که تلفات جانی و خسارت مالی و ویرانی به همراه دارد. در این سه چهار سال آیا جز این بوده که در برابر رجزخوانی فرمانده کل قوا، و غولی که ریاست ستاد کل او را عهده‌دار است و البته ژنرالهای ریز و درشت سپاه، عمده‌ترین تاسیسات اتمی و موشکی کشور آسیب دیده و شماری از ارزشمندترین دانشمندان و کارشناسان اتمی و موشکی ایران، ناجوانمردانه به قتل رسیده‌اند. رژیم پرمدعائی که از تأمین امنیت پایگاههای عمده نظامی و اتمی کشور عاجز است و حتی نمی‌تواند جان برجسته‌ترین دانشمندان و کارشناسان نظامی و اتمی را از گزند دشمنان پیدا و پنهان مصون دارد، با چه روئی می‌تواند در برابر ملت ایران سر بلند کند. دهها دستگاه امنیتی و حراست و حفاظت فقط در برابر مردم بی‌سلاح شیرند وگرنه در برابر آمریکا و اسرائیل، نقشی فراتر از «شیران علم» ندارند. همسر عقدی رژیم یعنی رژیم بعثی سوریه نیز همین وضع را دارد. از سال 1973 که بخشهای وسیعی از جولان و شهرهای مجدل شمس و قنیطره به تصرف اسرائیل در آمده و پارلمان اسرائیل این مناطق اشغالی را ضمیمه خاک اسرائیل کرده است، حتی یک گلوله از سوی سوری‌ها به سوی اسرائیل شلیک نشده است. اما حافظ اسد و پس از او پسرش بشار ادعای رهبری جبهه مقاومت و دول ممانعت (از صلح) را دارند. البته در خرابکاری در کار صلح دست در دست رژیم ولایت فقیه موفق بوده‌اند. مردم لبنان به خاطر ماجراجوئی‌های نوکران دمشق و تهران جان و خانمان از دست می‌دهند و مردم فلسطین رنج و دردی مضاعف را تحمل می‌کنند آن وقت در زمانی که اسرائیلی ها لبنان و غزه را به خاک و خون می‌کشند و تاسیسات اتمی سوریه را ویران می‌کنند جناب پرزیدنت دکتر بشار الاسد، موش می‌شود و در قصرش بیتوته می‌کند.
شنیدم سید علی آقا بعد از انفجارها، هر شب در یکی از قصرها و ویلاهای گوناگونش به خواب می‌رود. (البته اگر کابوس حمله به ایران رهایش کند.) یک شب لواسان، شب دیگر قصر فیروزه، شب بعد سعدآباد و دیگر شب صاحبقرانیه، و شب جمعه قصر شاه در رامسر.
چیزی نمانده است. اسد با اشکالتراشی در طرح عربی (طرحی که اتحادیه عرب برای برقراری آرامش و متوقف شدن کشتار مردم بیگناه سوریه ارائه کرده و ظاهراً مورد قبول دمشق هم واقع شده بود)، زمینه را برای تحریمهای گسترده و مداخله بین‌المللی فراهم کرده است.
او رفتنی است و وحشت اهل ولایت فقیه از همین است که بعد از اسد نوبت آقایان خواهد رسید.

مجتبی دستگیر شد
در میان خبرهائی که از دستگیری سیف‌الاسلام ولیعهد معمر القذافی رهبر معدوم لیبی در سایتهای مختلف و وبلاگها مشاهده کردم، یک تیتر نظرم را مدتها مشغول کرده بود. «سید مجبتای لیبی دستگیر شد» و در متن خبر ضمن اشاره به نقش سیف الاسلام در جنایات رژیم قذافی، این پرسش مطرح شده بود که با دستگیری آقا مجتبای لیبی، ملت ایران چه زمانی موفق به دستگیری آقا مجتبای وطنی خواهند شد.
برخلاف قذافی، در مورد پسرش و شوهرخواهرش عبدالله سنوسی که رئیس سازمان امنیت لیبی بود، انقلابیون لیبی رفتاری انسانی و مطابق با موازین بین‌المللی داشتند. اینکه سیف الاسلام در طرابلس محاکمه شود یا در لاهه در دادگاه رسیدگی به جرایم علیه بشریت، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد انسانیت کسانی است که با تمام زخمهائی که بر تن و روح از جنایات قذافی و سیف الاسلام و سنوسی دارند، آنها را با نهایت ادب و با شیوه انسانی با هلیکوپتر از محل دستگیری در جنوب لیبی به زندانشان در شمال کشور منتقل کردند. و به این ترتیب پرونده آل قذافی را بستند.

November 25, 2011 04:54 PM






advertise at nourizadeh . com