January 27, 2012

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

... که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

سه‌ شنبه 17 تا جمعه 20 ژانویه
پیشدرآمد: حسونه مصباحی دوست نویسنده و منتقد و زمانی همکار روزنامه‌نگار تونسی‌ام که در بین جوانان و اپوزیسیون جایگاهی والا دارد و چوب زندان و شکنجه زین العابدین بن علی نیز بر گرده‌اش خورده است، اخیراً کتابی منتشر کرده به عنوان «سفری در روزگار بورقیبه». البته ترجمه تحت اللفظی «رحله فی زمن بورقیبه» برای ملانقطی‌ها می‌شود «سفری در زمان یا عصر بورقیبه» من اما روزگار را بیشتر می‌‌پسندم. کتاب را که به دست گرفتم ـ بامداد شنبه ـ تا شامگاه یکشنبه تنها در آن پنج شش ساعت خواب بر زمین گذاشتم. حسونه از عشاق بورقیبه نبود اما در کتابش چنان از «مجاهد اکبر» ـ از القاب بورقیبه ـ گفته است که کمتر دلبسته‌ای به رهبر استقلال تونس و بانی تونس جدید، در وصف او چنین سخن رانده است. حس کردم لابد روزی هم خواهد آمد که یکی از ما بی‌حب و بغض درباره رضا شاه بنویسیم. مصدق را چنانکه بود، نه آنگونه که خود می‌خواهیم یا برایمان خواسته‌اند، ارزیابی کنیم. محمد رضا شاه را نه به عنوان یک فرشته بی عیب و نه جبار و مستبد و خونخوار، با نگاه به عملکرد او طی 37 سال سلطنتش مورد بررسی قرار دهیم. حالا در مصر این کاررا کرده‌اند. فاروق اعتباری را به دست آورده است که سی سال از او سلب شده بود. همینطور سادات که حتی قاتلانش اظهار پشیمانی کرده و شجاعت و بزرگی‌اش را می‌ستایند.

تلویزیون «الشرقیه» محبوب‌ترین کانال مستقل ماهواره‌ای عراقی، اخیراً سریالی را تهیه کرد با عنوان «اخر الملوک» که درباره زندگی فیصل دوم آخرین پادشاه هاشمی عراق بود که در کودتای عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف به همراه مادر و دائی‌اش نایب السلطنه عبدالاله، و نخست وزیر نوری سعید تکه تکه شد و هر پاره تنش را در گوشه‌ای پرتاب کردند. آنقدر سریال جذاب است و چنان تصویری از خاندان سلطنتی و آن عهد و روزگار که احزاب متعدد حتی حزب کمونیست در عراق فعالیت داشتند، روزنامه‌ها آزاد بود و پادشاه نخست وزیر را بر اثر رأی تمایل مجلس ملی انتخاب می‌کرد، ارائه می‌دهد که میلیونها عراقی برای مشاهده قسمت بعدی سریال روزشماری می‌کنند. سریال «فاروق» که شبکه MBC آن را درست کرد بیش از 70 میلیون بیننده داشت و چهره‌ای از فاروق و زمانه‌اش در یادها باقی گذاشت که امروز دیگر کسی اندک انتقادی نسبت به او و حکومتش نمی‌کند. در لیبی در نخستین روزهای خیزش، پرچم دوران خاندان سلطنتی سنوسی را بالا بردند و مردم به ویژه جوانان با کنجکاوی به دنبال مدارک مستند از جمله فیلمهای خبری مربوط به سالهای پیش از قذافی هستند. این فقط گرفتاری نوستالژیک و دلسپرده گذشته خفته در رمز و راز نیست، بلکه نگاهی دوباره به تاریخ بدون عینک ایدئولوژی و سیاست زدگی است. دیروز عبدالناصر و پس از او اسد و قذافی و صدام و... با نطق‌های آتشین توده‌ها را جذب و مسحور می‌کردند، عقل و منطق در چنان زمانه‌ای معنا نداشت. خواننده‌ها ایده‌آل زده بودند، سینما ایده‌آل‌پروری می‌کرد، روزنامه‌نگاران با رویاهای خود گاه آرزوهای ایدئولوژی زده خود را به عنوان حقیقت، نه فقط باز می‌گفتند که در این راه، از مسخ تاریخ ابائی نداشتند. ما نزدیک به یک قرن گرفتار فریبی شدیم که هزاران تن از بهترین و گاه فرزانه‌ترین انسانهای سرزمین‌های ما را به نابودی کشاند. آیا اگر تقی ارانی و خسرو روزبه و سرهنگ سیامک و عبدالکریم حاجیان سه پله و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی، کتاب میهمانان دائی یوسف، یا کتاب مهدی اصلانی و آنهمه نوشته و خاطره از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و چین عصر مائو و کوبا و آلبانی را خوانده بودند و تنها چند صفحه‌ای از اسناد پشت دیوارهای بتنی KGB خفته را مطالعه کرده بودند جانشان را برخی رویاهائی می‌کردند که هیچکدام حقیقت نداشت؟ آیا اگر حنیف و صادق و... و دلاوران سیاهکل می‌دانستند با شهادت خود زمین را برای ظهور نایب امام زمان هموار می‌کنند هرگز دست به اسلحه می‌‌بردند؟ نزدیک به یکصد سال فریب بزرگ در همسایگی ما و همسایگی سرزمین‌هائی که از بدخشان تا تیمبوکتو گسترده است (مرزهای آنسویش را نمی‌گویم که سرنوشت سه نسل در بالکان و شمال و شرق اروپا نیز با رشته‌های فریب بزرگ پیوند خورده بود. و نزدیک بود اسپانیا نیز از برکات فریب بی‌نصیب نماند) همینطور افریقا که از برکت حضور فریب بزرگ در قالبهای رژیم‌های خلقی در موزامبیک، آنگولا، گینه، غنا، اتیوپی، کنگو و البته زیمبابوه آقای موگابه و... با چه دردها و قحطی‌ها و جنگهای داخلی و مرض و ویرانی دست به گریبان بود، هزاران هزار انسان ایده‌آلیست، پاکدل و عاشق خلق را در تار و پود عنکبوت ایدئولوژی اسیر کرد، جانشان را گرفت. زندگی‌هاشان را به هم ریخت و اگر بخت یارشان بود و از مرگ جستند سالیان دراز تا فرو ریختن دیوار فریب بزرگ در برلین، و فروپاشی اتحاد جماهیر دروغ و استبداد و نامردمی، همچنان با وجدانهای خود در ستیز بودند که چرا در راه ایدئولوژی کشته نشده‌اند. شاعر اندیشه‌ورز و آزاده ما اسماعیل خوئی، به صریحترین خطاب، سرنوشت سه، بل چهار نسل را باز گفته است که نبودها را بود و بودها را نبود انگاشتند. و با دروغی به وسعت خالی ایدئولوژی سرخ سرخوشانه، به استقبال کسی رفتند که از سیاهه ارتجاع هزار ساله آمده بود تا عبای سیاه خود را بر چهره خورشید آزادی و عدالت و انسانیت بکشد.
کتاب حسونه را زمین نمی‌گذارم و همینجا قول می‌دهم حداقل فشرده آن را در آینده‌ای نزدیک در همین روزنامه به اطلاع شما برسانم. حسونه به سخنانی از بورقیبه اشاره می‌کند که در ژوئن 1973 در برابر سازمان بین‌المللی کار در ژنو ایراد کرده بود «از مشتی غبار، از آمیزه قبایل و تاج و تختهای بی‌پایه، همگی در مذلت و خفت و رکوع در برابر اجنبی، توانستم ملت و امتی بسازم» حسونه مصباحی به یادمان می‌آورد که مجاهد اکبر در آغاز استقلال تونس وقتی مردان هم در جهان عرب و اسلام حقوقی نداشتند، حقوق کامل و برابر زنان را تضمین کرد. حق طلاق را به زن داد، و چند ماه پیش از جنگ شش روزه که کمر عربها را شکست و اعتبار و آبروی قومی‌ها و ناسیونالیستهای سوسیالیست‌گرائی از نوع ناصر مصری و آتاسی سوری و عارف عراقی را به باد داد در سخنانی که مدتها خوراک تبلیغاتی گوبلز رژیم مصر «احمد سعید» شد تا از پشت میکرفن صوت العرب مجاهد اکبر را «مرتیکه خائن لجّاره نوکر استعمار و سگ صهیونیستها» بخواند، خطاب به عربها گفت «از پس اسرائیل بر نمی‌آئید، به جای آنکه ثروت ملی خود را خرج خرید اسلحه‌ای کنید که در میدان کارزار به کارتان نمی‌آید، مدرسه بسازید، جاده بکشید، دانشگاه برپا کنید، کشورتان را به مسیر ترقی و سعادت ببرید. با اسرائیل صلح کنید و در ساحل غربی رود اردن و غزّه، کشور فلسطین را برپا کنید. نگذارید روزی وجب وجب زمین از اسرائیل گدائی کنید». یک ماه بعد از شکست 67، بار دیگر بورقیبه به برادران و خواهران عرب یادآور شد هم اکنون اگر اراده آشتی و صلح در دل و روح شما حاضر باشد با شجاعت صلح می‌کنید و زمینهای اشغالی را پس می‌گیرید. اسرائیلی‌ها از خدا می‌خواهند در مقابل صلح پایدار سرزمینهای اشغالی ما را پس بدهند.
با حسونه روزگار حبیب بورقیبه را که در نوجوانی مادر عزیزش را از دست داد، کوتاه مدتی بعد پدری را که دائم الخمر بود. و بعد به‌دنبال تحصیل تئاتر رفت و روزی در پشت صحنه زیباترین بازیگر زن وقت را که یک یهودی به‌نام «حبیبه مسیکه» بود و عشاق فراوانی داشت و سرانجام یکی از آنها او را از سر غیرت آتش زد، در آغوش گرفت و چنانکه خود بعدها چندین بار در نطقهایش بازگو کرد، عاشقانه بوسید. تئاتر به بورقیبه قدرت کلام داد. جسارت را از شیخ عبدالعزیز الثعالبی متفکر و مبارز تونسی فرا گرفته بود. بورقیبه که زاده آغاز قرن بیستم (1903) بود در پی مبارزه‌ای جانانه سرانجام کشورش را به استقلال رساند و تا روزی که وزیر کشور و همه کاره دولتش ژنرال زین العابدین بن علی با این زمینه که مجاهد اکبر پیر شده و عقل درست و حسابی ندارد، برکنارش کرد و محترمانه او را به زادگاهش در جزیره موناستیر فرستاد، مشغول ساختن کشوری بود که حالا دو دهه پس از استبداد و فساد بن علی و ایل و تبارش، اسلامی‌های همیشه مخالف را سر طاس قدرت نشانده است اما ریاست جمهوری را به یکی از فرزندان بورقیبه سپرده که مؤمنانه مثل مجاهد اکبر به جدائی دین از حکومت اعتقاد دارد. بورقیبه بسیار دلبسته مصطفی کمال آتاتورک بود مثل رضا شاه، اما گاهی از لائیسیته افراطی آتاتورک انتقاد می‌کرد. «آتاتورک خیلی تند رفت، نگاه کنید هنوز لچک به سرها و ریشوها در ترکیه تعدادشان بیش از بی‌حیاها و افندی‌ها ـ اروپائی‌ منظرها ـ بیشتر است. بگذارید مردم با خدا و پیغمبرشان حال کنند اما اگر ملاها خواستند نظم جامعه را به هم بزنند باید دمشان را گرفت و به پایه منبر زنجیر کرد. جالب اینکه بورقیبه که قرآن را از حفظ داشت و در سالهای خردی در مکتبخانه قرآن و علوم دینی را آموخته بود روزی هنگام اعطای شهادتنامه دانشگاهی به عده‌ای از فارغ التحصیلان، با یک دانشجوی ریشو روبرو شد که از نوع سخن گفتنش پیدا بود از سرسپردگان اخوان المسلمین است. بورقیبه در مقابل دوربین تلویزیون، بخشی از سوره آل عمران را خواند و از جوان ریشو خواست آیات بعدی را قرائت کند. پسرک دست و پای خود را گم کرد و زبانش بند آمد. بورقیبه رندانه سوره نسا را از آیه چهارم خواند و به جوان گفت آیه پنجم را قرائت کند. باز هم جوان از پاسخ گفتن درماند. این بار بورقیبه گفت جوان، از فردا ریشت را می‌زنی و دنبال زندگی می‌روی، فرصت قرآن حفظ کردن را در سالهای پیری هم داری، امروز باید در ساختن کشورت مشارکت کنی و این بالاترین عبادت است. راستی آیا ما هم خواهیم توانست روزی چنان حسونه مصباحی، اگر اوراقی را در باب آن پدر و پسر، و سید روح الله خمینی و... می‌نویسیم، شرط انصاف را رعایت کنیم؟ آیا روزی می‌رسد که استخوانهای پدر و پسر نیز در کنار استخوانهای سید روح الله در خاک میهن قرار گیرد و همانطور که امروز در مصر مردم هم از مزار فاروق و فؤاد دیدن می‌کنند و هم از آرامگاه ناصر و سادات، در عراق از مزار فیصل دوم مردم با احترام دیدار می‌کنند و در تونس خوابگاه ابدی مجاهد اکبر، مورد بازدید هزاران جوانی قرار می‌گیرد که یا روزگار بورقیبه را ندیده‌اند و یا خاطره‌ای از آن به یاد ندارند، ما نیز بتوانیم فارغ از قید و بند ایدئولوژی و عینک قضاوتهای پیشاپیش، بر گور آنان تأمل کنیم و نیک آنها را نیز در بدشان به یاد آوریم؟ و دیگر در تاریخمان، با بولدوزر به جان قبر مردانی نیفتیم که اگر بیشتر از ما به وطنمان عشق نداشته‌اند بدون شک عشقشان کمتر از ما نبوده است.

شنبه 21 تا دوشنبه 23 ژانویه
قصه گلشیفته و غیرت‌الله خانهای وطنی
دخترک، معصومانه با اندوهی که از «م ـ مثل مادر» در چشمهایش خانه گرفت در میان تصاویر زنان و مردانی که پیراهن از تن بر می‌کنند به من و تو نگاه می‌کند.
در برهنگی‌اش هرگز فرو افتادن پرده حیا را نمی‌‌بینی، انگار آن زندانی است که پس از روزهای سخت کهریزک حالا آمده است تا ظلم و جنایت استبداد را فریاد کند. تابلوهای داوینچی را به یادم می‌آورد. فرشتگان برهنه که زیبائی را در هیأت خدائیش در دیدگانت می‌نشانند. رگهای گردن غیرت‌الله خانهای وطنی سیخ شده است.
روز جمعه در برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا در برابر حملات ناجوانمردانه که علیه هنرمند ارزنده سینمای ایران و جهان گلشیفته فراهانی فرزند هنرمند سرشناس تئاتر و سینما و رادیو تلویزیون، بهزاد فراهانی (که می‌دانم تا چه حد خود و همسرش تحت فشار و ملامت غیرت‌الله‌ خانهای رسمی و غیررسمی هستند) آغاز شده است به دفاع از او بر می‌خیزم. سایتهای ذوب شده در ولایت سید علی آقا بلافاصله پاسخ مرا می‌دهند. به یکی از این پاسخ‌ها که در «جام نیوز» و سه چهار سایت دیگر آمده توجه کنید.

«نوری‌ زاده شیفته گلشیفته شده است!
به گزارش سرویس سیاسی جام نیوز، شبکه «صدای آمریکا» جمعه 20ژانویه (30دی) در برنامه «تفسیر خبر» به موضوع پخش عکس برهنه یک بازیگر خارج نشین ایرانی پرداخت. بیژن فرهودی مجری برنامه تفسیر خبر از نوری‌زاده می‌پرسد: «در این هفته پخش عکس نیمه برهنه گلشیفته فراهانی توسط یک سایت و نشریه فرانسوی به نام «مادام فیگارو» جنجال به راه انداخت. آقای نوری‌زاده، عده‌ای معتقدند که گلشیفته تابوشکنی کرده و بعضی می‌گویند خلاف عفت عمومی این کار را انجام داد.»
نوری‌زاده می‌گوید: «من درود می‌فرستم به او، درود به بهزاد پدر او و مادر او که چنین دختری تربیت کردند. اصلا در این تصویر ذره‌ای چیزی که پورنوگرافی تلقی شود نیست، زیبایی و معصومیت آن چهره(!) فریاد زن ایرانی است(!!!) و تابوشکنی‌اش عالی است.»
برخلاف نظر دکتر نوری‌زاده که کارشناسی کرده و این حرکت زشت را که در بدوی‌ترین جوامع انسانی و بی‌فرهنگ‌ترین اجتماعات بشری نوعی هنجارشکنی تلقی می‌کنند، فریاد زن ایرانی می‌داند، ذکر دو نکته ضروری به نظر می‌رسد: اولا درست برعکس آن چه که دکتر نوری‌زاده درباره خانواده این بازیگر اظهار داشت بهزاد فراهانی در مصاحبه با برخی سایت‌ها مدعی شد این عکس متعلق به دختر او نیست بلکه فتوشاپ است و دخترش اهل چنین مسائلی نیست. مطلب دوم به برداشت‌ها و کلمات به کار برده شده توسط نوری‌زاده است که این عمل را دارای جنبه پورنو نمی‌داند، حمل بر زیبایی و معصومیت و در نهایت فریاد زن ایرانی و یک تابوشکنی عالی ذکر کرد، باید پرسید که اگر این تصویر از نظر او عادی و دارای معصومیت است چگونه آن را تابوشکنی می‌خواند؟
به نظر می‌رسد آقای نوری‌زاده و مابقی کارشناسان شبکه‌های ماهواره‌ای بنای خود را بر مخالف‌خوانی با آنچه در داخل ایران می‌گذرد گذاشته‌اند و اصلا کاری به موضوع ندارند. در حالی که به غیر از عده‌ای مریض سیاسی و فرهنگی که از این حرکت استقبال کرده‌اند اکثر رسانه‌ها و صاحب‌نظران حتی پدر و مادر این بازیگر با این حرکت قبیح مخالفت کرده‌اند و آقای نوری‌زاده کماکان اصرار به مخالف خوانی دارد.»

نامه اوباما به خامنه‌ای
ایرج ادیب‌زاده، همکار قدیم و ندیم در رادیو تلویزیون با من گفتگوئی داشت برای رادیو زمانه درباره نامه اخیر اوباما به خامنه‌ای و مداخلات رژیم در سوریه، بخشی از این گفتگو را که درباره نامه محرمانه رئیس جمهوری آمریکا به نایب امام زمان است می‌خوانید. در واقع پیامدهای وصول این نامه آنقدر آشکار است که می‌توان آثار وحشت و نگرانی شدید را در کلام و اطوار اهل ولایت فقیه به خوبی مشاهده کرد. به ادیب‌زاده گفتم:
این اولین ‏باری نیست که آقای باراک اوباما نامه‌ای برای آقای خامنه‌ای می‌نویسند. تقریباً دیگر برای آقای اوباما و دولت آمریکا آشکار شده است که تعامل با رؤسای جمهوری و مسئولان بلند‏پایه‏ جمهوری اسلامی ثمری ندارد. آن‏ کس که شعار «مرگ بر امریکا» و بستن در به روی آمریکایی‌ها اعلام می‌کند، سید علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی است.
آقای اوباما در آغاز روی کار آمدن، زمانی که دست دوستی به سوی جمهوری اسلامی دراز کرد، یا به عبارتی، از سیاست چماق و هویج، هویج را در برابر جمهوری اسلامی نهاد، نامه‌ای برای آقای خامنه‌ای نوشت. پاسخ آقای خامنه‌ای هیچ‏گاه آشکار نشد.
گو این‏که در پیوند با نامه‏ آقای اوباما، حرف‏هایی این‏جا و آن‏جا زده شده است که مبنای نامه تحبیب بود و آمادگی آمریکا برای گفت‌وگو. منتها شروطی داشت که مسئله‏ همکاری دو کشور در عراق، افغانستان، مسائل خاورمیانه، دست برداشتن ایران از معارضه با صلح خاورمیانه و پرونده‏ اتمی را در بر می‌گرفت.
نامه‏ دوم آقای اوباما که زمان آن بسیار نامناسب بود، در اوج جنبش سبز ارسال شد. این نامه که باز هیچ‏گاه محتوای کامل آن آشکار نشد، بسیار بر جنبش سبز گران آمد.
یادم هست شعاری در آن وقت مطرح شد که اگر این‏بار مردم مرگ بر آمریکا بگویند، این مردم ایران و توده‏ مردم هستند که این شعار را خواهند داد. آقای اوباما سعی کرد انعکاس غیر مطلوب و منفی نامه‏اش را در بین ایرانیان کمی تعدیل کند. البته بعد خانم کلینتون به میدان آمد و با مواضع روشن و آشکار علیه جمهوری اسلامی، از بار منفی این نامه کاست.
نامه‏ سوم، در شرایطی نوشته شده است که از یک طرف، مجازات‏ها در بالاترین شدت‏ آن اعمال می‏شود، جمهوری اسلامی در موقعیتی بسیار ضعیف قرار گرفته است و درست شبیه کسی که در کنجی قرارش داده‏اند، با فریاد و نعره و شعار، می‏خواهد بگوید که قدرتمند است.
غسان شربل، سردبیر «الحیات» در مقاله‏ای جمهوری اسلامی را به بوکسوری تشبیه کرد که در گوشه‏ رینگ می‏داند که بازی را باخته است و وضع بسیار بدی دارد و فقط عربده می‏کشد تا شاید حریف مقداری از عربده‏ کشی‏هایش بترسد. همین حالت را جمهوری اسلامی دارد.
در این نامه، آقای اوباما سیاست چماق و هویج را اعمال کرده است. به این معنا که به جمهوری اسلامی اخطار کرده است که هرنوع اقدامی برای اخلال در کشتیرانی بین‌المللی در تنگه‏ هرمز، جمهوری اسلامی را با عواقب بسیار خطرناکی روبه‌رو خواهد کرد. به معنای دیگر، در آن پاره‏ اول، به نوعی اعلان جنگ به جمهوری اسلامی داده است اگر، دست از پا خطا کند و بخواهد در خلیج فارس دست به ماجراجویی بزند، اما همان‏طوری که شیوه‏ ایشان است و در همان پیام نوروزی ایشان در دو سال پیش دیدیم، بلافاصله صحبت از آن می‏کند که اگر جمهوری اسلامی در سیاست‏هایش تعدیل ایجاد کند و دست از این نوع سیاست‏های رادیکال بردارد، درها به روی او باز خواهد شد و آمریکا این آمادگی را دارد که با گفت‌وگو‌های مستقیم، درباره‏ همه‏ مشکلاتی که بین دو کشور وجود دارد، مذاکره کند.
این‏که در جمهوری اسلامی سردرگمی می‌بینید و هرکس به‏ نوعی این نامه را تعبیر و تفسیر می‌کند، علتش آن است که اولاً اصل نامه در جایی اعلام نشده است و شاید فقط چند تن از مشاوران آقای خامنه‌ای، مانند آقای ولایتی، از محتوای کامل نامه باخبر باشند. حتی این‏ بار کسانی مانند آقای رفسنجانی دیگر طرف مشورت نیستند. احتمالاً آقایان حداد عادل، ولایتی، اصغر حجازی و تا حدی آقای لاریجانی مورد مشورت قرار گرفته باشند.
باز اما به نظر من، جمهوری اسلامی قادر به دادن پاسخ به این نامه نیست. برای این‏که برای آقای خامنه‌ای «مرگ بر آمریکا» یعنی زندگی، یعنی ادامه یافتن، یعنی بقا و او یکی دو نوبت به تلویح و تصریح گفته است: روزی که سفارت آمریکا در ایران باز شود، ما باید بارها را ببندیم و برویم. آقای خامنه‌ای می‌داند که باز شدن سفارت آمریکا در ایران، تا زمانی که او زندگی می‏کند، امکان ‏پذیر نیست.
در عین حال، آمریکایی‌ها هم حاضر به گفت‌وگو‌های بیهوده‏ گذشته نیستند. الان خیلی صریح و روشن از جمهوری اسلامی تعهد می‏خواهند و طبیعی است آقای خامنه‏ای چنین تعهدی نمی‏تواند بدهد. تلاش‌های احمدی‌نژاد هم برای گشودن باب گفت‌وگو‌ با آمریکا، مانند تلاش‏های خاتمی، به بن‏بست برخورده است. بنابراین بخش اول این نامه که کشورهای دوست و متحد آمریکا در منطقه‏ خلیج فارس را راضی کرده، با بخش دوم‏ آن، در عمل نوعی ایجاد شک و تردید کرده است که مبادا آمریکا بخواهد باز در پس پرده دست به سازشی با جمهوری اسلامی بزند. گمان می‌کنم، اسرائیلی‌ها و کشورهایی مانند عربستان سعودی و امارات، از این نوع نامه‌بازی‌های آقای اوباما خوشحال نیستند.

January 27, 2012 03:40 PM






advertise at nourizadeh . com