May 18, 2012

یک هفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

این موهبت رسید ز میراث فطرتم

سه ‌شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: شکر للله که در میکده باز است هنوز، و می‌توانی مسافر «مونترو» باشی و به ویلای رُز سر بزنی که از کاخ حکومتی هم معروفتر است و نه فقط رانندگان تاکسی، که همۀ رهگذران اینجایی هم جایش را بلدند. بیش از نیم قرن، حداقل یک «زاهدی» ساکن این ویلا بوده است که در و دیوارش تاریخ است و تصاویر در گوشه و کنارش از آیزنهاور تا کلینتون و از الیزابت دوم تا عبدالله ثانی، از فیصل‌بن‌عبدالعزیز تا زاید بن سلطان و از هنری کیسینجر تا کالین‌پاول و برژینسکی و اولبرایت و رایس و هیلاری، نشان دارد. تصویر فوزیه میخکوبم می‌کند. پس از شش دهه هنوز هم می‌توانم ستایشگر زیبایی‌اش باشم.
مهم نیست که 28 مرداد را کودتا بدانی و شاهکار کرمیت روزولت یا انقلابش بشمری و روزولت را شارلاتانی جستجوگر نام و پول. اینجا در ویلای رُز که هستی، بین مؤتمن‌الملک پیرنیا و ژنرال فضل‌الله زاهدی، قرار گرفته‌ای و مادر بزرگی که نوادۀ عزیزش را بر زانویش بزرگ کرده و در بندبند جانش، خدا را جاری کرده است. اگر نبود، در هشتمین دهۀ زندگی، اردشیرخان هنوز «واِن ‌یکاد» بر گردن نمی‌داشت.

بختم بیدار است که میهمانان دیگری نیز این سو هستند؛ بیگم ناهید همسر اسکندرمیرزا رئیس جمهوری اسبق پاکستان که سخت به دموکراسی ایمان داشت و دخت خراسانی امیر تیمور کلالی که به همسریش درآمد، این ایمان محکمتر شد. بانوی اسکندرمیرزا، همچنان زیباست با دختری که نیمی از مادر است و همراه و همدلش. با هزار سؤال به مونترو رفته‌ام و برای همۀ آنها یک پاسخ گرفته‌ام مشروح و کامل.
روزی، روزگاری در ملک عجم شکرگزارانی بودند که فتوت و جوانمردی در ذاتشان بود و وفاداری به مخدوم در نهادشان. بی‌پروا سخن می‌گفتند و به ایران خانم آنقدر عشق داشتند که حتی برایشان مهم نبود چندی روح‌الله مصطفوی و سیدعلی حسینی خامنه‌ای به رویش چنگ بیندازند که اینها در برابر وطنی که قرن‌ها از این مصطفاها و علی‌ها بسیار دیده است لمحه‌ای و نقطه‌ای بیش نیستند. که می‌روند و ایران اما می‌ماند.
«کتابم را خوانده‌ای یا نه؟» این را اردشیرخان می‌پرسد.
پاسخم آری است، اما او انگار همچنان شک دارد وگرنه حکایت ویلای رُز را نمی‌پرسیدم. نه اوحوصله دارد و نه من بعد از اینهمه خواندن و جستجو کردن حاضرم ماجرا را باز به 28مرداد بکشانم. او به حکمی که صادر کرده ایمان دارد. حال چه بگویم که می‌توانم در جایگاه فرزند او باشم. گو اینکه او با من از زبان پیری دنیادیده و قهر و آشتی زمانه را چشیده سخن نمی‌گوید. توی خیابان، جلو ویلای رُز، به‌انتظار اتوبوس ایستاده‌ایم که دور و بر هتل اقامتگاه من جای پارک نیست و اردشیرخان ماشین را در ویلا می‌گذارد. ماشین کوچکی ترمز می‌کند. دو پریچۀ جوان به سلامی پر از مهر، موسیو زاهدی را دعوت می‌کنند هر جا می‌خواهد او را برسانند. با همان واژگانی که لابد روزگاری هر لعبتی را رام و هر سرکشی را آرام می‌کرد، با آنان سخن می‌گوید که چهرۀ آشنای مراسم و میهمانی‌های شهر را همه می‌شناسند.
با پیران و رهسپران راه پیری می‌گوید و می‌شنود، اما به دیدن جوانان هزار سال جوان می‌شود. چند سال پیش در یک نو‌روز، تکمۀ سردستی مینابستر با شیر و خورشید برایم هدیه فرستاده بود. سنجاق کراواتش را هم این بار با یک جای کارت ویزیت زر آبداده، به من می‌دهد. اما می‌دانم دیگرانی که به‌ویژه از ایران از بد حادثه بدین سو آمده‌اند، ناامید از نزد او نرفته‌اند. مرتب از همکاری دیر و دور که روزگاری روزنامه اطلاعات روی شاخش می‌چرخید، یاد می‌کند و او را می‌ستاید؛ و گاه برق اشکی نیز همراه نام آن همکار می‌شود که بدانند اردشیرخان رفقایش را هرگز فراموش نمی‌کند. از بحرین می‌گوید و از خلیج همیشه فارس و جزایر تا ابد ایرانی. اشاره می‌کند «تو که با عرب‌ها حرف می‌زنی و زبانشان را می‌دانی بگو و حتماً بگو، حواستان باشد که ایران مهد شیران و دلیران است. مبادا فکر کنید حالا که حکومت در دست روحانیون است می‌شود چشم طمع به خاکش داشت. مگر مقاومت ملت بزرگ ما را در برابر تجاوز عراق ندیدید؟»
از رهبران عرب، فیصل و سادات نزد او جای ویژه‌ای دارند. و چقدر با آرامش و رضایت از آخرین لحظات محمدرضاشاه می‌گوید که با همۀ دل دوستش داشت و این را افتخاری برای خود می‌داند که پیکر او را در غربت تلخش به طیب خاطر شسته است و کفن کرده است با خاطرات تلخ و شیرینی که صفحاتی از آن را با من قسمت می‌کند. در واشنگتن پیک مخصوص داشته که نامه‌های خصوصی‌اش را برای پادشاه می‌برده است و پاسخ‌ها را که اغلب در حاشیۀ نامه‌هاست به او می‌رسانده است. مهمترین مسائل مملکت و به‌ویژه در عرصۀ روابط خارجی و دیپلماتیک در صفحات همین نامه‌ها جای دارد.
با او که نشسته‌ای، یک تاریخ با تو حرف می‌زند با ذهنی که کوچکترین نقطه‌ها را جا نمی‌اندازد و انگار همه چیز را آن گونه که رخ داده در عصر پهلوی دوم و به‌ویژه از زمانی که داماد شاه می‌شود و در جمع بازیگران عصر او جای می‌گیرد، دوباره شفاف و آشکار می‌بیند.
اولین سؤالاتش از من دربارۀ خانواده‌ام و به‌ویژه نیما پسر سوم من است که فیلمش در هولیوود توفیق بزرگی داشته و از پرفروشترین فیلم‌های ماه‌های نخست سال جدید میلادی بوده است. شاد می‌شود و با همۀ دلش تبریک می‌گوید. از جوانان ایرانی با غرور یاد می‌کند، چه آنها که در خانۀ پدری در خدمت مردمند و چه آنان که در غربت نام و اعتبار ایران و ایرانی را با سربلندی و افتخار پاسداری می‌کنند. هم از زیر و بم پروندۀ نفت خبر دارد و آن حرف‌های سنگین که نثار کیسینجر و جرالد فورد کرده بود و هم از پروندۀ اتمی. تصویری دارد که در آن در کنار کیسینجر و شاه و فورد ایستاده است. شاه لبخندی عریض بر لب دارد. راستی اردشیرخان، حکایت این تصویر چیست؟
ـ «به اعلیحضرت گفتم قربان به حرف‌های این دروغگو ـ کیسینجر ـ گوش نکنید».
بی‌محابا سخن می‌گوید و باکش نیست که طرف جرالد فورد باشد یا جرج بوش پسر، آنقدر آدم دیده است که در برابر کسی نه دستپاچه می‌شود و نه مدح و ثنای کسی را می‌گوید. همچنان وفادار به پادشاهی است که می‌داند روزی جایگاه واقعی خود را در تاریخ پیدا خواهد کرد و همزمان، کسی را تحقیر نمی‌کند حتی اگر نامش محمود احمدی‌نژاد باشد. از نگاه او ایرانی، به‌‌علت تجارب تاریخی و ضرباتی که پیاپی متحمل شده است، فولاد آبدیده‌ای است که اگر فرصت پیدا کند، شایستگی‌های خود را به‌منصۀ ظهور می‌رساند.
در نگاه او ایران، ابرقدرتی است که دیر یا زود، جهان نیز اعتبار و منزلتش را پذیرا خواهد شد. «نگران نباشید که امروز چه کسی حکومت می‌کند، نگران آن باشید که میهن ما دچار جنگ و مصیبت نشود و دشمنانی که خواستار پاره‌پاره شدن سرزمین ما هستند نتوانند مقاصدشان را عملی کنند».
کسانی هستند در عصر پهلوی‌ها که برایشان احترام بسیار قائل است. پدربزرگش مؤتمن‌الملک و عموی مادریش مشیرالدوله، همراه با ذکاءالملک فروغی، قوام‌السلطنه و... از آنها هستند. و پدر که پاپا صدایش می‌زده، و هنوز هم، و جایگاهی ویژه در دل و جانش دارد.
به بانو اسکندرمیرزا می‌گویم که پدرشان را پس از انقلاب، در روز تشکیل حزب خلق مسلمان دیده‌ام. حزبی که گاهِ تأسیس آن، حضور داشتم و در کنار مرحوم امیرتیمور صدر بلاغی، دکتر علیزاده، مهندس حسن شریعتمداری، آیت‌الله سیدهادی خسروشاهی، مرحوم شبستری‌زاده و... نشسته بودم. آقای امیرتیمور با قامت رسا و بلند و آن عصای آبنوس، ابهتی به جلسه داده بود... به تصویرهای سیاه و سفید می‌نگرم، اسکندر میرزا و بیگم، کندی و ژاکلین، محمدرضا شاه و ثریا، نهرو و دخترش ایندیرا گاندی. حالا آقای ده درصد رئیس جمهوری پاکستان است با عکسهای رنگی و همسری که در خون خفته است. باراک حسین اوباما جای کندی و نیکسون را گرفته است و فرانسوا هولاند بر کرسی ژیسکاردستن نشسته است.
مردان نامی عصر خاکستر شده‌اند و دوران کوتوله‌های سیاسی، در شرق و غرب جهان آغاز شده است. اردشیرخان شال و کلاه کرده است. عصای دستش بیش از آنکه تکیه‌گاه باشد، عبور زمان را نمایش می‌دهد.
خدمتگزار فیلیپینی که حال جزئی از ویلای رُز است و همه را می‌شناسد چای می‌آورد و اردشیرخان جعبه سوهان را باز می‌کند... شیرینی دیدار بیش از شیرینی سوهان در دلم جا می‌گیرد. به راه می‌افتم. انگار باید هفته‌ها بنشینم و فقط گوش کنم. اردشیرخان پنجره‌ای رو به خیابان تاریخ دارد که با همه صفایش به روی من، گشوده است.

امام نقی در عهد طاغوت و روزگار اسلام ناب
آنکه طاغوتش خوانده بودیم و حالا می‌دانیم حتی دعای باران می‌خواند، و اخیراً فهمیدم مدتی نزد مرحوم برقعی پس از بازگشت از سویس، به دستور پدر، اصول و فروع دین و شرعیات و فقه را آموخته و سخت دلبسته ضامن آهو بوده است، بعد از پخش آن قسمت از سریال دائی‌جان ناپلئون که دائی‌جان برای جلوگیری از آبروریزی دامادشان آقای دکتر ـ داروخانه‌چی ـ روضه دو طفلان مسلم به راه انداخت، به وزیر اطلاعات گفته بود این چه کاری است که باور مردم را به نوعی دست بیندازیم. روضه سه روزه‌اش در دهه اول محرم، همه‌گاه با حضور خودش برگذار می‌شد و درست یا غلط آنقدر اعتقاد داشت که به عنوان شاه شیعه، حافظ باورهائی باشد که برای اکثریت مردم جنبه قدسیت داشت. در تمام دوران سلطنت آن پدر و پسر هیچگاه دین مردم آنقدر که در یکماه حکومت حافظان بیضه اسلام آنهم از نوع انقلابی خالصش مورد اهانت قرار گرفته، آسیب و اهانت ندیده بود.
آنچه در یکی دو کانال تلویزیونی در خارج در یکروز در باب دین و مذهب پخش می‌شد و گاه می‌شود، و بسیاری مضامینش را علیه دین و کفر و زندقه می‌پندارند، محال بود در روزگار پهلوی‌ها مجال ظهور و پخش پیدا می‌کرد.
اینها را نه در دفاع از پهلوی‌ها و نه حمایت از دینداری می‌نویسم بلکه هدفم نشان دادن واقعیتی است که مرحوم مهندس بازرگان در همان آغاز انقلاب بر زبان آورد که قرار بود با آمدن شما ـ خطاب به خمینی ـ «یدخلون الناس فی دین الله افواجا اما امروز شاهدیم که یخرجون من دین الله افواجا».
بدون شک ضربه‌ای که طی سی و سه سال گذشته بر پیکر دین و باورهای مردم وارد شده، مخرب‌تر از آن است که بتوان روزی به ترمیم آن پرداخت. در چنین فضائی که تجاوز به مرد و زن در کهریزک، شکنجه، سربریدن، حبس و تبعید و محروم ساختن آزادیخواهان از حق اظهار نظر، و غارت بیت‌المال مباح و جایز تلقی می‌شود و اِسناد هر نوع جنایتی به اهل بیت از مسلمات دین تلقی می‌گردد، و دکانی به نام جمکران، روز به روز رونق بیشتری می‌گیرد. یک ترانه پر از حرف و سخن «شاهین نجفی» ناگهان دل زهرا را می‌شکند و عرش خدا را می‌لرزاند. (عرش خدا چندین بار تا بحال حداقل به روایت رئیس‌العلما آقای وحید خراسانی لرزیده است منتها نه برای تجاوز به فرزندان ایران زمین که همگی هم شیعه اثنی‌عشری بوده‌اند و نه برای شکافتن سینه فروهرها و گلوی ندا و سهراب و محسن و شکستن گلوی فرزاد کمانگر و شیرین کرد بانوی مبارز، نه به خاطر آنکه در تلویزیون قرار بود سایه‌ای از حضرت عباس نشان دهند و در نمایشگاه بین‌المللی کتاب، کتابی در شرح زندگی دخت پیامبر، فاطمه زهرا به قلم نویسنده‌ای مسلمان از اهل سنت به نمایش و فروش درآمده است. شاهین نجفی به امام دهم که 90 درصد از ما هیچ از زندگی و روزگارش نمی‌دانیم چون اسلام ما در حضرت عباس و سه امام اول تشییع خلاصه شده است و اهالی حوزه سرسپرده ولایت فقیه نیز حاصل اذهان آلوده خود را به نقل از امام صادق، اعتبار می‌بخشند.
امام علی‌النقی و پدرش محمدتقی، نزد اکثریت مؤمنان فقط نام امام را دارند. حداقل در عصر طاغوت در روزهای شهادت و یا رحلتشان، چون باورهای مذهبی دستمالی نشده بود و نوحه‌خوانی با ریتم شش و هشت و شعر عباس جونم کجائی، مُردم چرا نیائی و... پخش نمی‌شد، برنامه مخصوص از رادیو تلویزیون درباره زندگیشان و آموزه‌های آنها پخش می‌شد. امروز با تبدیل شدن رادیو تلویزیون به مجالس روضه‌خوانی و وعظ و خطابه مشتی جاهل و جاعل و بی‌دین، دیگر کسی برای اهل بیت که جای خود دارد، برای پیامبر و قرآن هم از سرایمان، اعتباری قائل نیست.
آقای صافی گلپایگانی که از برکت مصاهرت با بیت مرحوم حاج‌آقا رضا گلپایگانی بعد از رحلت وی، دست روی صدها میلیون مال وقفی و نقدی گذاشت و چون دستش با رژیم یکی بود جزو مراجع برگزیده نظام هم شد، بعد از سالها سکوت در برابر جنایات مکرر رژیم، ناگهان زبان باز کرده و حکم ارتداد هنرمندی روشن‌اندیش یعنی شاهین نجفی را صادر کرده است که خود از جوانان مذهبی دیروز است و شاهد خوانده شدن فاتحه دین توسط رژیم بوده است، اما در ترانه گفتار جدیدش به هیچ روی توهینی به امام نقی نکرده بلکه با یاد کردن از او و صدا زدنش مسائلی را مطرح کرده که همانا باعث مهدورالدم شدنش بوده است وگرنه رژیم که همه عملکردش در تعارض با آن دین و مذهبی است که ما در عصر طاغوت داشتیم نه نگران اسائه ادب به حسین است و نه اهانت به مهدی موعود. بنیانگذار رژیم حتی یکبار به زیارت امام رضا نرفت چون او هم طاغوتی بود و ولیعهدی مأمون را پذیرفته بود که بعد از مأمون شاه شود! شاهین نجفی از امام مقوائی می‌گوید، از سقوط ارزشها، اختلاس سه میلیاردی و علی گفتن سیدعلی آقا در لحظه خروج از زهدان مادر. در جمهوری ولایت فقیه این سخنان کفر است اما علی را که ما همای رحمتش می‌دانستیم به یک قاتل بی‌رحم که روزی هزار تن را می‌کشت تبدیل کردن، نه کفر است و نه عامل ارتداد.
این وظیفه ما است که از شاهین نجفی حمایت کنیم. اگر «یا نقی» گفتن او را حتی خارج از ادب و توهین به باورهای مؤمنان می‌دانیم هم حق نداریم در برابر صدور حکم قتل او سکوت کنیم.
نجفی امکانات سلمان رشدی را ندارد و هر زمان ممکن است دیوانه‌ای یا قاتلی حرفه‌ای به‌سراغش رود. او محصول و بزرگشده جامعه و دورانی است که در آن جماعتی بی‌خدا و بی‌ایمان به بدیهی‌ترین اصول اخلاقی و انسانی، حکومت می‌کنند و نفاق و تزویر و دروغ و فریبکاری را قدر می‌نهند و البته ادعا می‌کنند که رهبرشان ولی‌امر مسلمانان جهان است و در رابطه مستقیم با امام زمان می‌باشد.
شاهین را حمایت کنیم و صافی گلپایگانی نیز بهتر است آخر عمری توبه کند و حداقل یک جمله در دفاع از حقوق مردم و محکوم کردن جنایات رژیم حاکم بر زبان آورد تا قبل از جوانمرگ شدن در سن 90 سالگی حداقل آبروئی نزد خلق خدا برای خود دست و پا کند که آبرویش نزد خدا را دیرگاهی است در معامله با قدرت و ولایت فقیه به فروش رسانده است.

شنبه 12 تا دوشنبه 14 مه
میشل روکار در تهران
سفر میشل روکار نخست‌وزیر اسبق فرانسه و یکی از پدرخوانده‌های حزب سوسیالیست به تهران در این روزها خیلی پرمعناست البته قرار بود ایشان پیش از انتخابات ریاست جمهوری کشورش به دارالخلافه اسلام ناب برود اما ظاهراً قرار شد نتیجه روشن شود تا ایشان مأموریت خود را از جانب پرزیدنت فرانسوا هولاند با اعتبار و اهمیت بیشتر برگذار کند. پیداست که اگر لوران فابیوس به وزارت خارجه برگزیده شود، در سیاست کلی فرانسه، نسبت به جمهوری ولایت فقیه تغییر چندانی روی نخواهد داد. اما حضور کسانی مثل میشل روکار که مأموریتشان به نوعی دلالی زود هنگام تعبیر می‌شود در صحنه، بدون شک مقام ولایت را در تهران و همتای بعثی‌اش را در دمشق حتماً امیدوار می‌کند که به زودی کمند پاره شده مهر بین ام‌القرای تهران و پاریس بار دیگر به هم بسته خواهد شد و روزهای خوش گذشته در عصر سوسیالیستها که می‌کشتند و سر می‌بریدند و با دست باز به بسط و نشر مبانی اسلام نام انقلابی محمدی با چاقو و هفت تیر و مسلسل مشغول بودند از نو تکرار خواهد شد.

May 18, 2012 01:06 PM






advertise at nourizadeh . com