November 16, 2012

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg


سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 نوامبر
بعد از 20 ماه ، اتحاد بر دشت خون
برای ما که بیش از سی سال است به امید دیدن چهره‌های آشنا و تازه آشنای اپوزیسیون در کنار هم، بسیار گفته‌ایم و نوشته‌ایم، و چه روزهائی که به دیدن چهره‌هائی که در صحنه مبارزه داعیه دارند و به‌مناسبتی در کنار هم گرد آمده بودند دل شاد کرده‌ایم که زمان همدلی فرا رسیده و گاه آشتی طلوع کرده و «به گامی دگر کشور صبح با ماست» اما خانۀ امید بر آب داشتیم و ستون همدلی‌هامان بر شنهای روان تکیه داشت، آنچه در طول این هفته در دوحه پایتخت قطر رخ داد، درس عبرتی است که 20 ماه کشتار و ویرانی و درد و اشک و خون لازم بود تا چهره‌های ‌مخالف رژیم وحشی بعثی آل اسد، سرانجام گرد هم آیند و با فشار آمریکا و عربستان سعودی و ترکیه و قطر و فرانسه و انگلیس، زمینه‌های ‌تشکیل یک دولت موقت را فراهم آورند. آیا لازم بود 35 هزارتن کشته شوند، یکصدهزارتن زندانی و مفقود شوند، رقم آوارگان از دومیلیون فزونی گیرد، نفرت و کینه در دلها شعله ور شود و بیش از 60 درصد سوریه ویران شود تا همبستگی نیم بند اوپوزیسیون فراهم آید؟

20 ماه پیش خیزش مردم سوریه در مسالمت‌آمیزترین شکل آغاز شد. رژیم بعثي با توصیه‌های ‌توأم ایرانی و حمایت ارباب روسی، به جای پذیرش خواست‌های معقول و قابل تحقق مردم، به‌رویشان آتش گشود و زندانها را از اسیران انباشت و چنان کرد که خیزش مسالمت‌آمیز به نبردی نابرابر بین رژیم و ارتش و لباس‌شخصی‌هایش با مردم و جداشدگان از ارتش اسد زیر نام ارتش آزاد، تبدیل شد. شماری از مخالفان اسد در این میان موفق شدند با کمک ترکیه، قطر، عربستان سعودی و تشویق فرانسه، بریتانیا و تا حدودی آمریکا شورای ملی را برپا کنند که ریاست آن در مرحله نخست به دکتر برهان غلیون، استاد سوربُن فرانسه و نویسنده و جامعه شناس برجسته واگذار شد. تشکیل شورا و مشاهده چهره‌هائی که بسیاری‌شان در دوران پدر و پسر بعثی زندان و شکنجه و محرومیت سیاسی و اجتماعی و تبعید را تجربه کرده بودند بارقه امید در دل سوری‌ها روشن کرد و زمانی که بیش از 60 کشور در حلقۀ ‌دوستان سوریه شورا را به رسمیت شناختند ، شخصیت‌هائی از درون با اعلام حمایت از شورا، بعضی با خروج از کشور و شماری در درون ، بر اعتبار و جایگاه شورا افزودند.
با اینهمه اختلافهای درون شورا، جدائی بعضی‌ها ‌و ظهور تشکلهای کوچک و بزرگ در داخل و خارج سوریه و شمشیر کشی‌های علیه یکدیگر در شبکه‌های ‌ماهواره‌ای عربی و اقدام دستگاه‌های اطلاعاتی رژیم سوریه در ایجاد دارودسته‌های ‌مزدور در نقش مخالفان داخلی، مانع از آن شد که یک آلترناتیو همه‌گیر و ملی پرقدرت بوجود آید .شورای ملی بعد از دو دوره ریاست غلیون ، عبدالباسط سیدا را که نویسنده و مبارزی کرد است به ریاست انتخاب کرد اما سلطۀ ‌اسلامی‌ها ‌بر شورا با مداخلۀ ‌قطر و پول‌های کلانی که به نمایندگان اخوان‌المسلمین داده می‌شد، از جمله عواملی بود که شخصیت‌های لیبرال و چپ و سکولار را در شورا، به حاشیه می‌راند. بارها من از دوستان مبارزی که به شورا نپیوسته بودند از جمله وحید صقر، که یک شخصیت علوی است یا روزنامه نویس مبارز آقای جعاره که به هیأت‌های انقلابی در داخل وابسته است یا میشل کیلو مبارز قدیمی که سالها در زندان پدر و پسر بعثی بود، پرسیدم چرا عضو شورا نمی‌شوید تا با دیگر نیروهای سکولار کنترل شورا را به دست گیرید. آنها همه گاه با اشاره به اینکه شورا دست قطری‌هاست و آنها دنبال اخوان المسلمینند و راه به ما نمی‌دهند غیبت خود را توجیه می‌کردند. دیگرانی چون دکتر عایض القرنی و هیثم المالح که اعتبار بسیاری در سوریه دارند نیز با طرح‌های موازی عملا بر سردرگمی‌ها ‌افزودند. از سوی دیگر روز به روز با تشدید درگیری‌های ‌نظامی، نقش نظامی‌ها ‌پررنگتر و نقش سیاستمداران در چشم مردم و دولتهای حامی اوپوزیسیون کمرنگتر میشد . از این بدتر خودداری آمریکا ( بسبب انتخابات و ترس اوباما از افتادن سلاح به دست سلفی‌ها ‌و تروریست‌هائی که به مرور در گروههای رزمنده رخنه می‌کردند ) و تعلل اروپا در دادن سلاحهای مؤثر از جمله موشک‌های استینگر یا مشابه آن به رزمندگان ارتش آزاد سوریه بود. جنگجویان ارتش آزاد که اغلب از سربازان و درجه‌داران و افسران فراری ارتش سوریه هستند، در کنار داوطلبانی که اسلامی‌ها ‌در میانشان دست بالا را دارند، با سلاح‌هائی که عربستان و قطر می‌خرند و از طریق ترکیه به دستشان می‌رسد و غنائمی که از ارتشی‌ها ‌می‌گیرند تا امروز توانسته‌اند در بخشهای مهمی از کشور کنترل نسبی را در دست گیرند. آنها حتی در حداقل 15 منطقه در دمشق حضور دارند و هفته گذشته خمپاره‌‌هایشان قصر اسد را هدف گرفت. اما در برابر حملات هوائی ارتش با بمب‌افکنهای سنگین و هلی کوپترهای روسی ، که هر بار تلفات سنگین بر مردم عادی و ویرانی‌های بسیار به همراه دارد، اگر کمک درستی به آنها نرسد روز به روز تحلیل می‌روند و جایشان را سلفی‌هائی میگیرند که تا دیروز درخدمت رژیم اسد بودند و در عراق و لبنان کار تروریستی می‌کردند .
با چنین اوضاعی وقتی هیلاری کلینتون با انتقاد از شورای ملی خواستار برپائی یک جبهه همبسته شد که شورا نیز در آن مشارکت داشته باشد خیلی‌ها ‌در شورا دریافتند که اگر نجنبند کلاه سرشان خواهد رفت . این گونه بود که همه اعضای شورا و نمایندگان دیگر تشکلها و شخصیتهای مستقل به قطر رفتند . پس از آنکه شورای ملی با پیوستن دویست عضو جدید و انتخاب جورج صبرا نویسنده مسیحی مارکسیست سابق به ریاست شورا، در هیاتی تازه و مقتدر ظاهر شد، طرح نماینده سابق مجلس ریاض سیف را برای تشکیل ائتلافی وسیع پذیرا شد . در نهایت شامگاه یکشنبه ائتلاف تازه متشکل از بیست گروه و شورای ملی و ارتش آزاد و ... اعلام موجودیت کرد. با آنکه به‌نظر میرسید قاعدتا باید ریاض سیف به ریاست ائتلاف انتخاب شود اما بنا به ملاحظاتی دکتر معاذ الخطیب متخصص ژئوفیزیک و خطیب سابق مسجد اموی که چندین بار تا این آخری‌ها در زندان بود به ریاست نمادین و ریاض سیف به مقام معاون اجرائی با دو معاون دیگر که سکولارند، انتخاب شدند. قطر بلافاصله اعلام کرد از محل 900 میلیون دلار پولهای دولت سوریه که در قطر توقیف شده است نیازهای ائتلاف جدید تأمین خواهد شد. احمد داود اوغلو وزیر خارجه ترکیه نیز با ابراز شادمانی از تشکیل ائتلاف وعده داد کمک‌های بیشتری در اختیار ائتلاف قرار گیرد. «ائتلاف ملی نیروهای انقلابی و معارض» با انتخاب شورائی مرکب از 50 تا 60 عضو به‌منزله پارلمان در تبعید است و هیأت اجرائیه منتخب شورا نقش دولت موقت را خواهد داشت.
اگر ائتلاف پایدار بماند و کمک‌های مالی و تسلیحاتی به سرعت به ارتش آزاد برسد تردید نکنید کار اسد خیلی زود به پایان خواهد رسید. جورج صبرا که به ریاست شورای ملی انتخاب شده با قاطعیت می‌گفت این بار پذیرفتیم که چاره‌ای جز وحدت نداریم، سی و پنج هزار کشته کافی است.

ما در کجای جهان ایستاده‌ایم؟
اینهمه گفتم نه به قصد گزارش آنچه در دوحه رخ داد بلکه برای دوستان عزیزی که به‌عنوان فعالان سیاسی و رهبران و شخصیتهای اپوزیسیون این روزها در پی سی و سه سال تلاش، با ارثیۀ ‌تجربه‌های ‌تلخ و خونین و دردناک، همچنان از رسیدن به یک حداقل برای همبستگی که شرط نخست جدی گرفته شدن از سوی مردم و جامعۀ ‌بین‌المللی است، غافلند. نمی‌گویم عاجزند چون در جمع این فعالان و سیاست‌پردازان شخصیت‌هائی هستند که در مقام رهبر یک حزب یا تشکل سیاسی، در مراحلی نشان داده اند که اگر نیت و اراده باشد ائتلاف و همبستگی میسر است. چند روز پیش در گفتگو با سردبیر کیهان، اشاره کردم که انگار بعد از درگذشت دکتر امینی ما دیگر رجل سیاسی به‌معنای پذیرفته شده در فرهنگ سیاسی‌مان پس از انقلاب مشروطه نداریم و نخواهیم داشت. این درست است که در جریان انقلاب، مردانی بعضاً ملی و آزاده پا به صحنه سیاست گذاشتند (زنده یادان دریادار مدنی و حسن نزیه از این دست بودند) اما چون سیاستمدار نبودند از بازی‌های سیاسی نیز غافل شدند در حالی‌که می‌توانستند در بزنگاههائی، در کنار شخصیت‌هائی چون دکتر صدیقی و دکتر بختیار، وجاهت خویش را در برابر شرّی که در راه بود و سرانجام نیز گریبانشان راگرفت هزینه کنند. اینها آزادمردانی بودند که یکی در نظام و دیگری در عرصۀ ‌حقوق از سرآمدان بودند اما سیاستمرد را راهی و خطابی دیگر باید. دکتر بختیار سیاستمدار بود به‌همین دلیل ریسک کرد. زنده‌یاد دکتر مصدق تا آن زمان که مجلس را منحل نکرده بود و با آمریکا در محاوره و تماس بود سیاستمدارانه عمل می‌کرد اما پس از آن گرفتار انفعال و خیال شد و بازی را واگذار کرد. ( در سی تیر یک سال قبل از آن حریفی چون قوام السلطنه را با مهارت کیش ـ مات کرد اما سال بعد ... ) در ایران طی سی و سه سال حکومت ولی فقیه اول و ثانی، تنها یک بازیگر سیاسی ظهور و حضور داشته است که او هم ملای بهرمانی است . همان که هاشمی رفسنجانی‌اش می‌خوانیم. بقیه همه تدارکچی بوده‌اند حتی آنکه 20 میلیون رأی حقیقی در خورجین داشت. سیاستمدار بزنگاه‌شناس است. به‌گاه رزم، زره می‌پوشد اما می‌داند کی باید زره را در آورد و کلاه ملون سر گذاشت. می‌تواند یک سید پاپتی سی و دوساله باشد و سرداری بیابد که برایش شمشیر زند و می‌تواند اشرافزاده‌ای باشد که به‌بهانۀ نداشتن فندک، استالین را وادار کند برایش کبریت بکشد و در دامش بیفتد. دولتمرد و سیاستمدار دیری است نداریم . باکی نیست، اگر زمینه مهیا باشد بسیاری از فعالان سیاسی قابلیت آن را دارند که سیاستمدار شوند.
حال باز برمی‌گردم به موضوع همبستگی. سوری‌ها 35 هزار کشته، هزاران اسیر و زخمی و دومیلیون آواره دادند تا به دوحه رسیدند‌. بعد از اسد نیز بازسازی کشور ویران و تطهیر سرزمینشان از ویروس اسلام ناب سلفی، سالیان دراز آنها را اسیر مصائب درون خواهد کرد. تجربۀ آنها حداقل باید برای ما هشداری باشد که فرصت‌ها ‌را به‌راحتی از دست ندهیم. اگر در جریان جنبش سبز، ما توانسته بودیم به ائتلاف برسیم جنبش شکست نمی‌خورد. رهائی از عفریت اسلام ناب انقلابی ولائی کار ساده‌ای نیست، شاید سخت‌تر از تلاش برای برکندن نظامی چون نظام بعثی علوی حاکم در دمشق باشد. آیا می‌خواهیم در صورت پیروزی در نبرد با ولی فقیه و نظامش با وطنی ویران روبرو باشیم چنانکه امروز سوری‌ها با چنین وضعی روبرو هستند؟ اگر یک سال پیش اپوزیسیون سوریه کار یکشنبه را کرده بود نه امروز اثری از اسد بر‌جا بود و نه کشتگان به 35 هزار فزونی گرفته بود و نه سوریه به ویرانی و افلاس نشسته بود.
پیش از این نیز نوشتم در پهنۀ میدان مبارزه با رژیم به‌جز مجاهدین که ساز خود را می‌زنند بقیه گروه‌ها و شخصیت‌ها اشتراکاتی به‌مراتب بیش از اشتراکاتی دارند که مخالفان اسد را گرد هم آورد. برای نمونه وجود اخوان‌المسلمین، هم در شورا و هم در ائتلاف، به معنای آنست که هنوز سایۀ ‌اسلام سیاسی، گیرم نوع کراواتی‌اش، از سر مردم سوریه دور نشده است حال آنکه ما در ایران ( منهای جمعی اندک که به‌باورشان می‌شود رژیم دینی را با بزک‌کاری حفظ کرد) همگی جدائی دین از حکومت را پذیرفته‌ایم. برابری ایرانیان را بی‌توجه به مذهب و زبان و نژاد باور داریم. به نظام پارلمانی غیر متمرکز ـ با نگرش‌هائی بعضاً متفاوت ـ معتقدیم. میثاق جهانی حقوق بشر را باور داریم یعنی آزادی بیان و اندیشه و مذهب را حرمت می‌نهیم. به استقلال وطنمان پایبندیم ...
حال اگر نمی‌توانیم در پیوندی که همگی اهمیتش را می‌دانیم بر سر اصول و مبانی یک میثاق ملی، اجتماع کنیم گناه متوجه نه آمریکا و روسیه است و نه متوجه رژیم. این خودخواهی‌ها و خودمحوریهای ماست که تا امروز هر تلاشی را برای همبستگی خنثی کرده است . طرح رفراندوم را که مورد تأیید بیش از 50 هزار ایرانی در داخل و خارج کشور قرار گرفت، رژیم به شکست نکشاند بلکه این لس‌آنجلس بود که شمشیر آخته از پشت شیشۀ ‌تلویزیون‌ها برکشید و طرح را گردن زد و احسنت و بارک‌الله از اهالی ولایت فقیه دریافت کرد.
هیچگاه در طول این سه دهه و اندی شرایط در کشورمان برای یک خیزش مثل امروز ملی فراهم نبوده است.
اختلاف بین ولی فقیه بیمار و منفور و رئیس دولت بر کشیدۀ او که حالا نظام را به فاشگوئی تهدید می‌کند، کارگزاران و تدارکچی‌های ‌فاسد و ناکار آمد، روحانیتی آبرو باخته (سال 56 آبروی روحانیت قویترین سلاح بر ضد رژیم بود) اقتصادی ورشکسته، محاصرۀ کشور از هر سو، شبح جنگ بر سر وطن، با جوانانی صد بار عاصی‌تر از پار. اگر اپوزیسیون در این شرایط نتواند کاری کند پس کی می‌خواهد وطن را از شرّ رژیمی مافیائی و فاسد و خونخوار که در منتهای ذلت است، رها سازد؟
در هفته‌های ‌آینده نشست‌های گروه‌های اپوزیسیون شتاب بیشتری خواهد گرفت. اگر این نشست‌ها بتواند چهارچوب یک توافق اصولی بین گروه‌ها و شخصیت‌های اصلی اپوزیسیون را فراهم آورد می‌توان امیدوار بود که مخالفان رژیم از مرحله فرو رفتن میخ به لاهوت عیسی یا ناسوتش عبور کرده‌اند و سرنوشت کشیشان قسطنطنیه هنگام حمله سلطان محمد فاتح، در انتظارشان نخواهد بود. اجازه دهید من میخ‌هائی را که سی و سه سال است لاهوت و ناسوت اپوزیسیون را دریده است بر اساس اهمیتش نزد فعالان و سرآمدان اپوزیسیون در اینجا یادآور شوم . شاید طرح آن به این شکل مجالی به دوستان دهد تا با تأمل بیشتر دریابند چگونه بیش از سه دهه خود را در بن بستی بی‌دلیل گرفتار کرده‌اند.
1ـ رضاخان یک قلدر بود که آزادی را به زنجیر کشید و ....
جمله معترضه: ای آقاجان 80 سال گذشته، استخوان‌های طرف هم پوسیده، اما دانشگاه تهران و راه آهن و ساختمان وزارت دارائی و دادگستری و یکپارچگی ایران هنوز پابرجاست، بعد هم تصویر آقاجان و خانم جان را توی آلبوم قدیمی نگاه کن و یادت باشد 80 سال پیش در همسایگی ما چه خبر بود، بعد هم 53 کمونیست در عصر همین «قلدر» در دادگاه غیر نظامی محاکمه شدند و علی‌رغم داشتن مرام اشتراکی و ... هیچیک به اعدام محکوم نشدند. حکایت مرگ دکتر ارانی هم هنوز در پرده‌ای از ابهام است. حالا سیئات طرف را هم کناری بگذار و سفارش کن موقع آزادی ایران، پژوهشگران بی‌غرض بنشینند و تحقیقی جامع از روزگار او بنویسند، حضرتعالی فعلا میخ را از لاهوتش بیرون بکش.
2 ـ انگلیسا اونو آوردند و بردند، پسرش را هم آنها به سلطنت رساندند!
جمله معترضه: تورو سنه‌نه؟ خود شما امروز به در و دیوار می‌زنید که انگلیس و آمریکا و فرانسه و اسرائیل و ... نظر مهری به شما بیندازند، 90 سال پیش که خورشید در امپراتوری دولت فخیمه غروب نمی‌کرد اگر نظر مساعدشان کسب نمی‌شد که تحولی در وطن گرفتار فقر و مرض و تفرقه رخ نمی‌داد. بعد هم این انگلیسای چشم‌چپ مگر نبودند که قصد داشتند حمید میرزای قاجار را بیاورند و مردانی مثل فروغی مانع تغییر رژیم شدند.
3ـ آقا، از جنایت 28 مرداد که نمی‌توان به هیچ وجه چشم‌پوشی کرد. این کودتای آمریکائی/انگلیسی با کمک پری آژدان قزی، طیب و شعبون (اخیراً علی میرفطروس و دکتر متینی و ابراهیم صفائی را هم به کودتاچیان افزوده‌اند) باید حد فاصل ما آزادیخواهان با مستبدین باشد.
جمله معترضه: ببخشید قربان، شما در 28 مرداد کجا بودید؟ من که به ‌دنیا نیامده بودم! بنده هم کودکستان می‌رفتم. من هم سال اول دبیرستان بودم و چیز زیادی یادم نیست. خب برادرم، خواهرم، آیا می‌توان بر سر گیرم جنایت و خیانتی که من و تو در آن نقشی نداشته‌ایم یکدیگر را تکه‌پاره کنیم؟ مگر مصیبت امروز ما کافی نیست که با هم در پیوند شویم؟
4ـ آقا، ما چگونه با کسانی که این انقلاب لعنتی را به دامان ما گذاشتند تفاهم کنیم؟ این آقای سازگارا مؤسس سپاه بوده، گنجی توی سفارت ایران در ترکیه بوده، همین آقای مجتبی واحدی اقرار کرده رئیس دفتر کروبی بوده، و مگر آقای مهندس شریعتمداری طرفدار انقلاب نبود و حزب خلق مسلمان را راه نینداخت؟ همه اینها فرزندان انقلابند و دستشان در دست رژیم!!
جمله معترضه: حضرات، تصویر سازگارا و گنجی را در زندان بعد از اعتصاب غذا یادتان هست؟ مگر همه‌تان توی سر نمی‌زدید و جهان را برای نجات آنها به یاری نمی‌خواستید؟ کارنامه این دو را از زمان بیرون آمدن از ایران بررسی کنید، ضرباتی که اینها به رژیم زده‌اند آیا تحسین برانگیز نیست؟ این آقای واحدی با رسوا کردن ولایت فقیه و رژیم جهل و جور و فساد، صد بار بیش از شمائی که سی سال است همه را تخطئه می‌کنید، به روشن کردن جامعه به ‌ویژه آنها که در دام فریب اسلامی بوده‌اند، پرداخته است و دمش گرم. مهندس شریعتمداری سی سال است برای برپائی دمکراسی و حاکمیت ملی مبارزه کرده، حالا اگر هم‌سلیقه شما نیست در کارش اخلال نکن و سنگ نینداز . این چند تن را برای مثال ذکر کردم چون سروصدا در اطرافشان بیشتر است.
5 ـ آقاجان، ما با خاتمی‌چی‌ها ‌نمی‌توانیم زیر یک سقف برویم!! اصلا با موسوی‌چی‌ها ‌و کروبی‌چی‌ها ‌و ....
جمله معترضه: جنابعالی در جریان جنبش سبز و پیش از آن دوم خرداد از خامنه‌ای و ناطق نوری و احمدی‌نژاد طرفداری می‌فرمودید؟ اگر نه، کجا تشریف داشتید و چه می‌کردید؟
باری، دست از چکش و میخ برداریم. لاهوت و ناسوت را رها کنیم. فعلا وطنی داریم که ولی فقیه و ملازمانش لاهوت و ناسوتش را دریده‌اند. باز هم خواهم گفت شاید ....

November 16, 2012 02:39 PM






advertise at nourizadeh . com