April 29, 2013

يكهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها!

سه‌شنبه 16 تا جمعه 19 آوریل
از سوریه چه مانده است؟
نخست این ترجمه آزاد از شعری را که شاعری در سوریه با نام مستعار ابوفراس دمشقی سروده و این هفته زینت بخش سایت‌های اپوزیسیون سوریه بود ملاحظه فرمائید. این توضیح را بدهم که از سیاق شعر می‌توان تصور کرد که سراینده‌اش «ادونیس» شاعر برجسته و معروف سوری باشد. یادم هست سالها پیش در دوران خوش اختناق!! که قدرش را ندانستیم، سعید سلطانپور که جانش را نه شاه بلکه خمینی گرفت در میان شعارهای شعرگونه‌اش سروده‌ای داشت با عنوان بر کشورم چه رفته است؟
حالا شعر شاعر سوری را بخوانیم که بر کشورش چه رفته است.
بر سوریه چه رفته‌ست؟
آیا مغولها از راه رسیده‌اند؟
آیا لژیون خارجی فرانسه دست به انتقام زده است؟
نکند زلزله‌ای با قدرت تخریبی صد ریشتر در حلب رخ داده است!
بر سرزمین من چه رفته است؟
که شیخ ابوجهل با دویست کیلو وزن و یک مثقال مخ، سرنوشت زنانش را تعیین می‌کند (اشاره شاعر به شیخ قطر حامی اصلی نیروهای اسلامی مخالف بشار الاسد است).

بر سرزمین اجدادی من چه رفته است که بار دیگر در حلب شیخ اشراق و در دمشق مهیار را گردن می‌زنند؟
در حلب گربه نایاب است و در حما، مادران سفره‌های خالی را با یاد روزهای برکت پهن می‌کنند و به کودکان خود رؤیا می‌فروشند.
بر کشورم چه رفته است که یک چشم پزشک به جای معالجه بیماران، دستور بیرون آوردن چشمها را صادر کرده است. (اشاره به بشار الاسد که چشم پزشک است.). بر کشورم چه رفته است؟
فراتر از زلزله و سیل،
فراتر از آتشفشان،
بالاتر از حمله دوباره مغولان و عثمانی‌ها و فرانسوی‌ها؟ دیروز استبداد بود، امّا آزادی داشتیم که در خیابان عاشق شویم. شعر بخوانیم و در میکده ابونواس، آب آتشین سرکشیم و مستانه به خانه بازگردیم. دیروز تلویزیون، پر از تصاویر رئیس بود و مداحی‌اش. امروز استبداد و خفقان چنان است که من دیگر حلب و حما و دمشق را نمی‌شناسم. همسایه دیروزم، امروز در جستجوی من است تا سرم را ببرد. همسرش پاسخ سلام همسرم را نمی‌دهد. دیروز همه‌مان سوری بودیم، حالا اما سنی و علوی و مسیحی و دروزی شده‌ایم.
امروز مذهب، ترا از هموطنت جدا می‌کند. سرنوشت فردای فرزندت چی است که از تو می‌پرسد خدای ما به چه طایفه‌ای تعلق دارد؟
***
من ترجمه بخش عمده‌ای از شعر را آوردم. که گوشه‌ای از مصائب مردم سوریه را باز می‌گوید. این هفته گزارشات تکان دهنده‌ای را از سوریه می‌خواندم و «امیرعلی» در فیس بوک من پرسیده بود آیا اگر ما به پا خیزیم تا از شر جمهوری جهل و جور و فساد آسوده شویم، سرنوشت سوریه در انتظارمان خواهد بود؟ چه پاسخی به امیرعلی بدهم وقتی در خیابانهای بروکسل عده‌ای از هموطنان خوزستانی من پرچم استقلال «عربستان» را به‌دست گرفته‌اند و از عربستان اشغالی سخن می‌گویند؟ ودر باکو بر سر سفره الهام علی‌اف پیروان مکتب غلام یحیی خواستار آزادی «آذربایجان جنوبی» می‌شوند؟ نکبتی که به نام جمهوری ولایت فقیه کشورمان را گرفته، هر روز که می‌گذرد ما را بیشتر به پرتگاه جدائی و از هم گسیختگی ملی نزدیک می‌کند. همبستگی ملی زیر سؤال رفته است و رژیم هویت ملی را با تکیه بر هویت مذهبی، بی‌بها کرده است. در چنین حالی آیا می‌توان امید داشت که یک عصیان مدنی همه گیر، ره به دمکراسی و انسجام و همبستگی ملی ببرد؟ من چنین تصوری ندارم. در جامعه‌ای که تا پیش از ظهور آقای خمینی تفاوت مذهبی، اهمیتی نداشت و به مرور با وصلت بین اقوام و مذاهب مختلف اصلاً کسی دیگر توجهی به مذهب و قوم شما نداشت، این خط کشی‌ها که هر روز هم پررنگتر می‌شود همانست که امروز در سوریه شاهد آنیم.
در دمشق هم در روزگاری نه چندان دور، کاسبکار سنی و علوی و شیعه و درُزی و مسیحی را می‌دیدی که بی‌ترس از گزمه و بدون وحشت از یکدیگر خود را سوری می‌دانستند. حضور یک رژیم بعثی علوی، به مرور همه آن رشته‌های پیوند و همبستگی بین مردم سوریه را از هم پاره کرد. و بعد از شروع مبارزات مردم سوریه علیه رژیم اسد، با تبلیغات گسترده رژیم مبنی بر اینکه انقلابی‌ها، سُنی‌های سلفی تروریست هستند و اگر دستشان به شیعه و علوی و درُزی و مسیحی بیفتد، آنها را قتل عام خواهند کرد، متأسفانه با رفتار بعضی از دار و دسته‌های جهادی سلفی در مناطق تحت نفوذشان، این تصور روز به روز در سوریه قوّت بیشتری می‌گیرد که محال است سوریه دوباره طعم همبستگی و وحدت ملی را بچشد. دوستم وحید که اهل حلب است می‌گوید محال است بار دیگر، ابوفرید درُزی را با آن سبیل مفصل و شلوار و جلیقه درُزی جلوی بازار حمیدیه ببینی که فریاد می‌زند بستنی آی بستنی، و جلوی دکه‌اش زن محجبه سُنی، جوان آراسته ارمنی، دخترک زیبای علوی، کارمند شیعه و... گرد آمده‌اند و مشغول خوردن بستنی و گپ و گفتند. دنبال میکده دانیال ترسا، نخواهید گشت که او دیرگاهی است سوریه را ترک گفته و به ترکیه گریخته است. جائی که دهها تن از اجدادش قتل عام شده‌اند.
رژیم جمهوری اسلامی هنگام حمله آمریکا به عراق، سخت وحشتزده بود. نه از اینکه ممکن است بعد از عراق نوبت ایران شود، بلکه از این رو که آمریکا وعده داده بود به جای رژیم متمرکز و سرکوبگر حزب بعث، به برپائی یک حکومت مردمسالار کمک کند. آمریکائی‌ها با انحلال ارتش ملی (یگانه واحد همبسته در عراق که در آن اصولاً مذهب لحاظ نمی‌شد) نیروهای ارتش را به سوی قوم و طایفه و قبیله خود راندند. و بعد با حمایت جانبدارانه خود از شیعیان، آن هم وابستگان به جمهوری اسلامی، عملاً بقیه عراقی‌ها را علیه دمکراسی که در آن شیعیان بر پایه یک آمار غیرعلمی اکثریت دارند، تحریک کردند. جمهوری اسلامی نیز بیکار ننشست و برای بقای خود و جلوگیری از برپائی یک نظام مردمسالار در عراق، با حمایت از تروریستهای شیعه و آموزش آنها و نیز یاری رساندن لجستیکی به القاعده و گروههای سلفی سنی، عراق را به نقطه‌ای رساند که امروز شاهد آن هستیم. کشوری از هم گسسته، با حکومتی عاجز از برآوردن حداقل خواستهای عمومی، استفاده از ابزار سرکوب و اعدام و شکنجه توسط دولت حزب الدعوه و گاه در ابعادی وسیعتر از جنایات رژیم سرنگون شده قبلی، فاصله رو به افزایش بین دو رکن جمهوری عراق یعنی کردها و عربها و سپس بین شیعیان و سنی‌ها و مسیحیان و ایزدی‌ها...
در سوریه نیز مداخله جمهوری اسلامی نه فقط بخت دستیابی مردم این کشور به مردمسالاری غیردینی را کمتر کرده است بلکه آنچه در پایان رویارویی نصیب مردم خواهد شد به احتمال زیاد، شباهت‌هایی با رژیم حاکم بر عراق خواهد داشت.
حال باز گردیم به خانه پدری و سؤالی که امیرعلی از من کرده بود.
راستی را، تالی رژیم ولایت فقیه چه خواهد بود؟ آیا جامعه ما این توان را دارد که در پی یک انقلاب اجتماعی/فرهنگی و تا حدی سیاسی، مردمسالاری را نهادینه کند؟ آیا جامعه‌ای که به لبخند خاتمی دل می‌بندد و بعد به سراغ امامزاده احمدی‌نژاد می‌رود تا شاید او را از شر ولی فقیه آزاد کند، روزی موسوی و کروبی را علیه همین احمدی‌نژاد یاری می‌کند و امروز در آستانه انتخابات پرسش پنهانش گرد این محور دور می‌زند که آیا احمدی‌نژاد کلک نایب امام زمان را خواهد کند و یا برعکس اوست که شمشیرش گردن احمدی‌نژاد را فرو می‌اندازد؟
بازی انتخابات اگر چه مثل چهار سال پیش، هنوز در صحنه صف آرایی‌ها به خوبی مشهود نیست، و مردم اشتیاقی نسبت به نامزدهای در صحنه نشان نداده‌اند، اما اکثریت مردم منتظر مشاهده رویارویی سید علی خامنه‌ای با محمود احمدی‌نژاد هستند. این هر دو با تمام قوا در صدد نابودی دیگری هستند. حداقل بسیاری از مردم چنین تصور می‌کنند.
تصور تبدیل شدن ایران به یک سوریه دیگر در صورت به پا خاستن ایرانیان برای کسب آزادی و برپایی مردمسالاری غیر دینی، آنچنان نگران کننده هست که جامعه ما از نزدیکی به آن پرهیز کند. به عبارت دیگر برای آنکه ترس جامعه بریزد و نیروهای فعال در آن از یک تحول و دگرگونی بنیادین ترس نداشته باشند، لازم است اپوزیسیون و نیروهای مؤثر در جامعه (هنرمندان، نویسندگان و ورزشکاران) تصویر روشنی از خواست‌های ملی ارائه دهند و در عین حال در بین خود، نقاط اشتراک و همدلی را جستجو کنند و موارد اختلاف را با بحث و گفتگوی دور از تشنج به موارد تفاهم تبدیل کنند. جامعه ما نیاز به برپائی یک کیان ملی مؤمن به مردمسالاری و برابری حقوق ایرانیان اعم از آذری و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و تالش و... دارد. بدون تشکیل چنین کیانی، تشویق به شورش ملی و عصیان مدنی رفتن به سوی «سوریه»ای کردن ایران است. سوریه درس بزرگی برای ما ایرانی‌ها بود. نفاق غرب که در مقابل حسنی مبارک آن گونه بی‌رحم عمل کرد و در برابر بشار خونریز و وحشی، اینهمه تسامح آشکار کرد به گونه‌ای که با امکان دادن به بقای او عملاً زمینه قدرت گرفتن سلفی‌ها را فراهم ساخت، درس دیگری برای ما بود. آقای اوباما، از روی جنازه ندا آقاسلطان، پیام برای خامنه‌ای فرستاد. دلبستن به قهر و آشتی‌های واشنگتن و متحدانش با جمهوری اسلامی، کار عبث و خطائی بزرگ است. اما اگر اپوزیسیون بعد از این همه زمین خوردن، دریافته باشد که دستیابی به حداقل تفاهم و ظهور در قالب یک کیان همبسته، می‌تواند همین غرب منافق را وادار به تغییر سلوک و گفتار و موضع کند، می‌توان امید به مشاهده تحولی بنیادی داشت.

شنبه 20 تا دوشنبه 22 آوریل
تغییرات صحنه نمایش انتخابات
در صحنه نمایش انتخابات، تغییراتی را در هفته اخیر شاهد بودیم که می‌تواند در شکل بخشیدن به نتیجه نهائی انتخابات مؤثر افتد. نخست اینکه ظهور حسن روحانی برخلاف تصور او و حامیانش، هیچ هیجانی در صحنه ایجاد نکرد و در عین حال صف آرایی‌های موجود را نیز برهم نزد. به معنای دیگر بود و نبود حضرتش در صحنه، حتی در میان رسانه‌های مجاز و نیمه مجاز اندک شوری به پا نکرد و فکر جا انداخن او در هیأت خاتمی و حتی رفسنجانی دیگر، در همان مرحله آغاز با شکست روبرو شد. راستی را روحانی و امثال او می‌توانند کشتی به گل نشسته جمهوری اسلامی را به ساحل سلامت رهنمون شوند؟ پاسخ به طور قطع منفی است. در میان دولتمردان نظام تنها کسی که می‌تواند رژیم را حداقل برای مدتی کوتاه از وضعیت بحرانی قرمز به وضعیت ماقبل قرمز بازگرداند همان است که ولی فقیه حاضر به تحمل او نیست. این کس می‌تواند رفسنجانی، خاتمی و یا حتی قالیباف باشد. دو تن نخست خوشبختانه از بازی خارج شده‌اند. خاتمی هفته گذشته به کسانی مؤکداً گفته است هرگز وارد بازی نمی‌شوم. و در پیغامی برای مصطفی تاجزاده که مکرّر از زندان اوین، خواستار نامزدی خاتمی شده است، یادآور شده، فضا برای ورود او به صحنه مناسب نیست و کسانی قصد دارند با آبروی او بازی کنند و او به هیچ روی حاضر به آبرو بخشیدن به آنها (بخوانید رهبر) نیست.
این سخن خاتمی تا حدودی ذهن مرا که نگران خطای بزرگتر او در اعلام نامزدی‌اش در انتخابات بود، آسوده کرد. چون می‌دانستم دود این خطا مستقیماً به چشم مردم خواهد رفت ضمن آنکه خاتمی نیز با باخت بزرگش خرد و خمیر از معرکه بیرون خواهد زد. در مورد رفسنجانی اما وضع متفاوت بود.
او به عنوان یکی از پایه‌گذاران رژیم، با این تصور، بی سر و صدا از دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام نظاره‌گر جنگ و ستیز احمدی‌نژاد و رهبر بود که سرانجام سید علی آقا به خود می‌آید و با توجه به اوضاع بحرانی کشور، اقتصاد نابسامان و خطر تهدیدات خارجی، دست به دامان او خواهد شد که شیخنا حلال کن و به میدان بیا که یاد وصیت امام افتادم. هر چه ناروائی نسبت به شما شد به دیده اغماض بنگر، دستور می‌دهیم پرونده نور چشمی آقا مهدی بسته شود و همه اجامر و جنود حضرت عالی اعم از نامدار و گمنام، در رکاب شما خواهند بود. بیا و شر این تحفه آرادان را کم کن و خارجی‌ها را آرام بساز و دوباره بساط سازندگی را راه انداز و خلاصه اینکه ما را نجات بده. چنین بود که شیخ بازداشت فرزندانش فائزه و مهدی را صبورانه تحمل کرد و نیش و نوشها را نادیده گرفت. تا اینکه در آخرین شب چهارشنبه دیدار با رهبر که پس از سه ماه توقف (به علت مشغله رهبر آنگونه که به محمد آقا رئیس دفتر و اخوی شیخ تفهیم شده بود) صورت گرفت، رفسنجانی فهمید که همه تصوراتش بی‌اساس بوده است و آقا دیگر به او اعتماد ندارد و حاضر است شمر را در مقام ریاست ببیند اما او یا خاتمی را تحمل نکند. شیخ سرشکسته و آرزوباخته از بیت بیرون شد. نخست با نزدیکانش گفت که غذای دیگری در مطبخ ولایت فقیه در حال پخته شدن است و جائی برای نجات نظام نیست تا او منجی شود. بعد هم حسن روحانی را تشویق کرد وارد میدان شود شاید با قبای شیک و عمامه سفید آنکادره شده‌اش بتواند نتیجه بازی را تغییر دهد. و سرانجام در دیدار با استانداران دوران ریاستش بند از زبان گشود و گفت آنچه را سالها نگفته بود. اینکه آقا به من اعتماد ندارد. به نظر ایشان اوضاع خیلی هم خوب است و اصلاً جای نگرانی نیست. به نظر رهبر ماها بیخودی جوش می‌زنیم. آمریکا را شکست داده‌ایم. اسرائیل از ترس ما می‌لرزد. در سوریه توطئه استکبار را درهم شکسته‌ایم. عراق مال ما است به زودی یمن و بحرین هم مال ما می‌شود. (لابد آقای خامنه‌ای گوشه‌ای از این اوهام را عتاب آلود با شیخ علی اکبر مطرح کرده که او در دیدار با استانداران به زبان بی‌زبانی می‌گوید آقا خیلی پرت است و اصلاً حالیش نیست که ما بر لبه چه پرتگاهی قرار گرفته‌ایم) دفتر رفسنجانی البته با انتشار بیانیه‌ای نحوه گزارش دیدارش با استانداران را نادرست می‌خواند اما اشاره‌ای به این ندارد که شیخ چه گفته است که سحام نیوز در بازگوئی‌اش دچار خطا شده. یادمان باشد سحام نیوز را دوستان و آشنایان آقای کروبی راه‌اندازی می‌کنند و آنها معمولاً غیرمستند سخنی را عنوان نمی‌کنند.
به هر روی، خروج خاتمی و رفسنجانی از صحنه بازی انتخابات معنای دیگری هم دارد. اینکه آقای خامنه‌ای این بار قصد آن دارد که بازی را تا آخر خود کارگردانی کند. حضور جمعیت برایش مهم است اما نه تا آن حد که کنترل صف مردم از دستش دربرود. در عین حال اگر مجبور شود گزینه احمدی‌نژاد یعنی رحیم مشائی را به بازی راه دهد امکان دارد ورود بعضی و حداقل یک تن از غیرخودی‌ها که دارای گروه و دسته‌ای نیست را به بازی، مجاز اعلام کند فقط برای اینکه مشائی را خرد کند چون می‌داند هیچیک از سرسپردگانش به جز قالیباف، یارای رویاروئی با مشائی و پیروز بیرون آمدن از صحنه را ندارند.
قالیباف نیز هنوز برای او یک معما و خطری بالقوه به حساب می‌آید. بنابراین نباید شگفتی زده شد که مثلا دکتر قاسم شعله سعدی تأیید صلاحیت شود. شب انتخابات آبستن حوادثی است که تا این لحظه پیش‌بینی شماری از آنها ممکن نیست.

April 29, 2013 12:19 AM






advertise at nourizadeh . com