October 01, 2021

چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدی‌نژاد

چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدی‌نژاد
تنها گروهی که بعد از غیاب خامنه‌ای می‌تواند اصول بازی جانشینی را به هم بزند، حجتیه است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۴:۰۰
ایندیپندنت فارسی

در آخرین سال ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، روانشاد سعید کریمیان، مدیر شبکه بزرگ جم تي‌وی که به ضرب ۱۷ گلوله آدمکشان ذوب در ولایت خامنه‌ای به قتل رسید، از دفترش در ترکیه زنگ زد که «آقای د از تهران آمده است و پیغامی دارد.» گفتم: «من ایشان را نمی‌شناسم.» شگفت‌زده شد و گفت: «ولی ایشان سخت به شما علاقه‌مندند و می‌گویند شما از خویشان قطب دکتر (احمدی‌نژاد) هستید.» گفتم: «اخوی معما طرح نکن! حرفت را بگو!» گفت: «مگر شما فامیل جناب شیخ محمود حلبی نیستید؟»


در آخرین سال ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، روانشاد سعید کریمیان، مدیر شبکه بزرگ جم تي‌وی که به ضرب ۱۷ گلوله آدمکشان ذوب در ولایت خامنه‌ای به قتل رسید، از دفترش در ترکیه زنگ زد که «آقای د از تهران آمده است و پیغامی دارد.» گفتم: «من ایشان را نمی‌شناسم.» شگفت‌زده شد و گفت: «ولی ایشان سخت به شما علاقه‌مندند و می‌گویند شما از خویشان قطب دکتر (احمدی‌نژاد) هستید.» گفتم: «اخوی معما طرح نکن! حرفت را بگو!» گفت: «مگر شما فامیل جناب شیخ محمود حلبی نیستید؟»

شیخ محمود ذاکرزاده تولایی، معروف به حلبی، رهبر گروه حجتیه، علاوه بر آشنایی با پدرم، برادر داماد شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی بود. علامه مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، پسر مرحوم نخودکی، شوهرعمه من بود. شیخ محمود حلبی از سرسپردگان مرحوم حاج شیخ حسنعلی بود ولی بعد از رحلت وی وقتی فرزند جوانش، آقای حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، راه پدر را در پیش گرفت و دنیا را به دنیاخواهان واگذاشت، شیخ محمود راه خود گرفت و هیئتی به راه انداخت به نام هیئت مسلم بن عقیل که از همان آغاز فعالیت‌هایی را در قالب تبلیغات و روضه‌خوانی و برپایی جشن نیمه شعبان علیه جامعه بهائیان مشهد دنبال می‌کرد.
هر بار آقای حاج شیخ از مشهد به تهران می‌آمد و در خانه ما رحل اقامت می‌افکند، نه فقط بزرگانی از طایفه دین و علم و دولت به دیدنش می‌آمدند (چقدر از آن‌ها آموختم؛ مدرس دزفولی، امیر شهیدی، گرکانی، محمود خان قوام صدری، آقاخان بختیار، جهانشاه خان صمصام و شیخ محمود حلبی وقتی در تهران بود، از جمله آن بزرگانی بودند که به دیدن علامه مقدادی اصفهانی می‌آمدند)

آن روز با تلفن سعید و آقای دال فهمیدم که این ولایت بازی‌های احمدی‌نژاد و بشقاب سر میز ناهار گذاشتن برای امام زمان از محضر شیخ محمود برخاسته است و کسی که در بابل مراد رحیم‌مشایی است، از احباب شیخ محمود حلبی بوده است.

به هر روی بحث آن روز و اینکه چرا سعید کشته شد، قصه‌ای است پر از آب چشم که می‌گذارمش برای وقتی دیگر؛ اما داستان حجتیه و مرحوم حلبی در این روزها با مطرح شدن موضوع جانشینی خامنه‌ای بحث مهمی است که می‌کوشم با گشودن دریچه‌هایی در دیروز و پریروز و چشم‌اندازی از امروز نشان دهم که تنها گروهی که بعد از غیاب خامنه‌ای می‌توانند اصول بازی جانشینی را به هم بزند، حجتیه است.

از یکی دو سه سال پیش از درگذشت حلبی، گهگاه نه فقط در محافل سیاسی -و گاه دانشگاهی و فرهنگی- داخل کشور بلکه در خارج از ایران نیز می‌شنیدیم که شیخ محمدتقی مصباح یزدی جمعیت حجتیه را زیر بال و پر گرفته است. (در حالی که من به‌خوبی می‌دانستم این ابوالقاسم خزعلی است که جان و جهانش حلبی است)

به زعم این محافل، در واقع تحولی را که ما شاهد آنیم کمرنگ شدن فقه پویا و خط و نهج شیعه علوی -خط شریعتی از یک‌سو و خمینی و منتظری از سوی دیگر- و پررنگ شدن شیعه صفوی یا شیعه ولایتی و به تعبیری خط حجتیه است. این تعبیر سرتا پا غلط متاسفانه در گفتارها و نوشته‌های شماری از اقطاب آنچه جنبش اصلاح‌طلبان اسلامی و حکومتی نام گرفته است، روزبه‌روز پررنگ‌تر می‌شود و از آن بدتر، انعکاس این برداشت غلط در نوشته‌ها و تحلیل‌های خارجیانی است که در قالب روزنامه‌نگار و کارشناس و تحلیلگر با نوشته‌های خود درشکل‌گیری تفکر دولتمردان غربی در رابطه با هیئت حاکمه ایران و سیاست‌هایی که در رویارویی با سرزمین ما اتخاذ می‌کنند، تاثیر بسیار زیادی داشته و دارد.

پیش از روشن کردن ابعاد این خطای کلان، اجازه دهید نخست کمی درباره حجتیه بگویم که با پیرو مرشد و ملایش از چند راه قرابت و آشنایی داشته‌ام.

هیئت‌های موتلفه اسلامی

گاهی در بعضی نوشته‌ها دیده‌ام تنی چند از به‌اصطلاح محققان ذوب شده در ولایت سیدعلی آقا پایین خیابانی تبریزی ملقب به خامنه‌ای، کوشیده‌اند سابقه جمعیت موتلفه اسلامی حاج حبیب‌الله عسکراولادی تازه‌مسلمان را که پدرش تا ۵۰ سالگی همچنان بر مذهب اجدادی بود و خواب ارض موعود می‌دید، تا هیئت‌های موتلفه اسلامی در مشهد به عقب ببرند؛ حال آنکه آن هیئت‌ها با جمعیت موتلفه که در دهه ۴۰ شمسی شکل گرفت، هیچ ارتباطی نداشت. در واقع هیئت‌های موتلفه متشکل از شش انجمن و دسته بود که نخست تحت عنوان کانون نشر حقایق اسلامی بعد از شهریور ۱۳۲۰ در مشهد شکل گرفت.

در این کانون بعضی از طلبه‌های موسوم به «ابوالفضلی» و گروه تبلیغات اسلامی و کانون قرآن حضور داشتند. شیخ علی‌اکبر نوقانی، واعظ معروف، رهبر این هیئت‌ها بود و منبر بسیار پررونقی در مسجد گوهرشاد داشت. مرحوم محمدتقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی، نیز از سخنوران و معلمان این گروه بود. از دیگر چهره‌های فعال این هیئت‌ها باید به شیخ علی‌اصغر عابدزاده، عطاءالله شهاب پور، علی‌اشرف، شیخ مصباحی و شیخ محمود حلبی اشاره کرد.

روحانیون سرشناس مشهد همچون آیت‌الله حاج‌آقا حسن طباطبایی قمی و حاج میرزا احمد کفایی به شیخ محمود حلبی و هم‌عهدان او نظر لطفی نداشتند و این‌ها نیز به‌خصوص با مرحوم کفایی که مورد احترام دولت بود سرناسازگاری داشتند. با این همه، تمام هم‌وغم شیخ محمود و همفکرانش در این دوره مبارزه با بهائیت بود.

یکی از رفقای نزدیک حلبی که سیدعباس علوی نام داشت و فردی بسیار متعصب بود، در کوچه و خیابان راه بر پیروان بهائیت می‌بست و آن‌ها را آزار می‌داد. هیئت‌های موتلفه او و شیخ محمود حلبی را مامور کردند ضمن تحقیق و تتبع در باب بهائی‌ها و آیین‌شان ردّیه بنویسند. شگفتا که سید علوی پس از چندی چنان به مذهب بهائی تمایل پیدا کرد که از سرشناس‌ترین مبلغان بهائی در مشهد شد.

پس ازاین واقعه شیخ محمود چندی به تهران رفت و در زمره مریدان سید ابوالقاسم کاشانی درآمد. در دوران مبارزات ملی شدن نفت، شیخ محمود کاملا جذب جنبش ملی شده بود و در حمایت از کاشانی و دکتر مصدق در تهران و مشهد به منبرمی‌رفت اما بعد از انحلال مجلس و جدایی کاشانی از دکتر مصدق، شیخ از سیاست زده شد.
جالب اینکه شیخ محمود از سوی جبهه ملی و نیروهای همراه جزو نامزدهای دوره هفدهم مجلس بود. او در خیابان لرزاده تهران خانه‌ای داشت و بسیاری از رهبران و فعالان جبهه ملی به خانه او آمدوشد داشتند. بعد ازسرخوردن از سیاست، شیخ در سال ۱۳۳۰، انجمنی را که با عنوان انجمن ضد بهائیت در تهران پایه گذاشته بود، فعال کرد.

بیشتر بخوانید

انقلاب سترون

خاتمی و روحانی آخرین رقبا؛ نوبت رفتن کی می‌رسد؟

تازه معنای «هیچی» را فهمیده‌ایم
همین انجمن پنج سال بعد با عنوان «انجمن حجتیه مهدویه» گروه زیادی از جوانان متعصب و طلبه‌ها و منبری‌ها را به خود جذب کرد. گفتنی است که بعضی از فعالان جبهه ملی نیز به دنبال شکست ۲۸ مرداد، برای تسکین خود و به آرامش رسیدن، ره مسجد و خانقاه گرفتند و بعضی نیز چون طاهر احمدزاده (نخستین استاندارخراسان بعد از انقلاب) بعد از تحمل بازداشت و زندان تا احیای نهضت مقاومت و جبهه ملی دوم با شیخ محمود حلبی در ارتباط نزدیک شدند. منتها روحیه آزاده احمدزاده با خشک‌مغزی و تعصب شیخ محمود همسویی نداشت؛ اما کسانی مثل نخعی از مومنان سرسخت راه مصدق که پدری بهائی داشت و بعد از ۲۸ مرداد خواب‌نما شد و کانون شیعه بر پاداشت، به صف یاران روزان و و شبان شیخ حلبی پیوستند.

افکار شیخ محمود

شیخ محمود حلبی اصولا متاثر از حب و عشق بسیار مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی به اهل بیت و ولایت و نیز دلبسته افکار حاج شیخ احمد شاهرودی بود و نوشته او را علیه باب و بابیه به هزینه خود چاپ و در مساجد و محافل توزیع می‌کرد. شیخ محمود می‌گفت مشکل جامعه ایران و جهان اسلام نه شاه است، نه انگلیس و نه آمریکا، بلکه بهائیت و کمونیسم در پیوندی پنهان چون کرم به ریشه امت زده‌اند و حال که در ایران کمونیست‌ها شکست‌خورده و به زندان افتاده یا فرار کرده‌اند، باید به سراغ بهائی‌ها رفت.

حکومت از آنجا که شیخ محمود کمونیست‌ها را نیز هدف حمله خود قرار می‌داد و در عین حال به پیروانش توصیه می‌کرد از سیاست دور باشند، نه تنها مانع از فعالیت‌های او نمی‌شد، بلکه در جاهایی به او یاری هم می‌رساند. ابوالقاسم خزعلی که از همان روزها از سرسپردگان حلبی بود و هنوز خاک پای خمینی را توتیای چشم نکرده بود، در مجالس قبل از انقلاب به دفعات مدعی می‌شد امام زمان به خواب شیخ محمود حلبی آمده و او را مامور برپائی انجمن حجتیه کرده است.

بعد از سال ۱۳۴۰ و درگیری خمینی با دولت سر آیین‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و سپس شش ماده اصلاحات شاه و جریان ۱۵ خرداد، روحانیون به‌اصطلاح انقلابی برای جذب روحانیون سنت‌گرای شیعه و انجمن‌هایی مثل حجتیه گهگاه در اطلاعیه‌های خود ادعا می‌کردند که با روی کار آمدن هویدا و حضور کسانی مثل ایادی و صنیعی و... در کنار شاه‌، بهائی‌ها عملا قدرت را به دست گرفته‌اند و همراه با فراماسون‌ها مشغول زدن ریشه‌های اسلام و ایمان‌اند.

یک‌بار در سال ۱۳۴۶ شیخ محمود حلبی در نشستی با تنی چند از سرسپردگان خمینی از جمله هاشمی‌نژاد (دایی محمدعلی ابطحی که در اوایل انقلاب به‌وسیله مجاهدین به قتل رسید) و شیخ عباس واعظ طبسی، رفیق خامنه‌ای و تولیت مرحوم «شاه خراسان» (به امام رضا شاه گفتن و به اخوی‌اش شاهزاده عیبی ندارد حتی شازده‌های قاجار را می‌توان شازده و حضرت والا صدا زد؛ مشکل آخوندها، پهلوی‌ها است) در برابر این حرف که چرا انجمن حجتیه علیه دولت و شاه اعلامیه نمی‌دهد، در حالی که شاه عملا دولت را به بهائی‌ها واگذار کرده است و برای کندن ریشه فساد به پا نمی‌خیزد، حرف‌هایی زد که بعدها دستاویز خلخالی برای حمله به حجتیه و شیخ محمود قرار گرفت.

حلبی گفته بود (نقل به مضمون) وقتی شاه در برابر ضریح ثامن‌الائمه با آن خضوع و خشوع می‌ایستد و نامه ایادی را برای رسمی‌کردن دین بهائی پاره می‌کند انتظار دارید علیه او بلند شوم؟ او یگانه حافظ تشیع و پادشاه مومن به اهل بیت است و مطابق گفته خودش نظرکرده حضرت ابوالفضل هم هست.

شیخ محمود حلبی در ۱۵خرداد خیلی صریح با محکوم کردن خمینی او را مسئول خون قربانیان درگیری‌ها می‌دانست؛ حلبی در نامه‌ای به مرحوم شریعتمداری گفته بود آقای خمینی به چه حقی علیه ولی امر ما قیام کرده و عده‌ای بدبخت فریب‌خورده را به کشتن داده است؟

انجمن حجتیه در جریان انقلاب

در ماه‌های پایانی رژیم گذشته، شماری از یاران و شاگردان شیخ محمود حلبی به خمینی و اسلام انقلابی ولایتی جذب شدند؛ آدم‌هایی مثل مصباح یزدی (که خمینی هیچ‌گاه به او اعتماد نکرد زیرا دل با حلبی و کیسه با خمینی و خامنه‌ای داشت) مطهری و بهشتی نیز چندی هوای حلبی را داشتند اما با اشاره خمینی از او روی برتافتند.

خزعلی هم دودوزه‌بازی می‌کرد؛ هم به دنبال شیخ بود و هم نوکر سید. خود خزعلی بعدها در مصاحبه‌ای گفت: «آقای حلبی و انجمن بر این باور بودند که کشیده شدن به مبارزه سیاسی آن‌ها را از هدفشان که همانا مبارزه با بهائیت بود دور می‌کند... خمینی در پیامی به مناسبت نیمه شعبان سال ۵۷ ادعا کرد که ما جشن نداریم؛ عید ما را عزا کردند؛ گویندگان و خطبا باید در این روز مردم را از فجایع شاه آگاه کنند؛ اما انجمن حجتیه با استفاده از فضای مذهبی و حمایت دولت آن سال باشکوه‌ترین جشن‌ها را به مناسبت تولد مهدی موعود برپا ساخت.»

شیخ محمود حلبی خود در سخنانی ضمن محکوم کردن صریح کارهای چریکی و اعلام اینکه «آدم‌هایی که خون می‌ریزند و با مسلسل و نارنجک پاسبان و افسر و کارمند و نماینده مجلس را هدف قرار می‌دهند -بعد از اولین سوءقصد به غلامحسین دانشی، نماینده معمم آبادان که بعد از انقلاب خلخالی او را اعدام کرد- این‌ها جهنمی‌اند. مگر می‌شود شیعه مرتضی علی را به صرف اینکه با دولت همکار بوده است کشت؟ بدتر از این‌ها آخوندهایی‌اند که به این‌ها فتوای آدمکشی می‌دهند.»

اصولا حلبی می‌گفت هر قیامی قبل از قیام مهدی باطل است و باعث روی کار آمدن دجال و دجالیت می‌شود. با این‌ همه، بعد از پیروزی خمینی، بسیاری از یاران و شاگردان حلبی از نوع خزعلی و پرورش و مهندس مصحف و عبدالکریمی و مصباح یزدی از او روی برتافتند و با خمینی بیعت کردند. خود حلبی نیز زیر فشار در حالی که دل با آیت‌الله خویی و حاج‌آقا احمد خوانساری و روحانیت سنتی شیعه داشت، به توصیه پرورش که به وکالت و وزارت رسیده بود، نامه‌ای برای خمینی فرستاد و او را قائد کبیر امت خواند.

همین امر فروشکستن و بی‌اعتباری او را موجب شد. با این‌ همه، انجمن حجتیه این بار با پررنگ کردن خط مبارزه با کمونیسم (چون رژیم خط دیگر مبارزه او یعنی ستیز با بهائیت را خود با شدت و حدت با مصادره اموال و حبس و کشتن بهائی‌ها دنبال می‌کرد) به فعالیت ادامه داد.
انجمن علاوه بر مشهد و شهرهای خراسان و تهران در اصفهان و شیراز نیز فعالیت گسترده‌ای داشت. حمایت مرحوم حاج‌آقا حسین خادمی، ملای اول اصفهان، و آقای فقیه ایمانی (داماد مرحوم خویی) و حاج‌آقا احمد امامی، سرپرست مدرسه طلاب ذوالفقاری، نفوذ شیخ را در بین افراد متدین اصفهان تا دورترین روستاها بسط داده بود.

مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی که مهدی هاشمی، برادر داماد آقای منتظری، قبل از انقلاب در روستای قهدریجان به قتل رساند، از دوستان و علاقه‌مندان شیخ محمود حلبی بود. در شیراز نیز شیخ محمود از لطف مرحوم حاج شیخ بهاءالدین محلاتی به‌خصوص پس از پشت کردن ایشان به خمینی و رژیم، برخوردار بود و چون پیروان آئین بهائی در فارس به علت فضای پرتسامح و آزاد آنجا آزادی بیشتری داشتند، در جامعه نیز شناخته‌ترشده بودند و با وجود حضور فعال پیروان انجمن حجتیه در شیراز، آقای محلاتی و فرزندش، آقا مجدالدین، علی‌رغم لطفی که به شیخ محمود حلبی داشتند، تا حدود زیادی مانع از آن شدند که جان و مال بهائی‌ها چه پیش و چه بعد از انقلاب، هدف آسیب‌های جبران‌ناپذیر قرار گیرد. (با این‌ همه، با تایید دستغیب و بعدها حائری، نمونه‌هایی از جرائم تکان‌دهنده شامل سوزاندن و تجاوز و سر بریدن و غارت اموال بعضی از بهائی‌ها مشاهده شد. اعمالی که حتی شیخ محمود حلبی نیز تایید نمی‌کرد)

با آنكه شيخ محمود حلبی در دوران ملی شدن نفت با جبهه ملي و شخصیت‌های نهضت ملي ارتباط نزديكی پيدا كرد و حتی همراه با مرحوم محمدتقي شريعتي در دوره هفدهم از مشهد نامزد نمايندگي مجلس شد، اما بعد از انقلاب با مشاهده آنچه سر بزرگان دين هم چون آيت‌الله شريعتمداری، آيت‌الله حاج‌آقا احمد خوانساری، علامه سيدرضا صدر، آقايان سيدمحمد و سيدصادق روحاني و آيت‌الله محلاتي و حاج‌آقا حسين خادمي و… آمد، به كلی خود را از سياست كنار كشيد و همانطور كه گفته شد، حتي نامه‌ای به خميني نوشت و اظهار خلوص كرد.

اين بار او همه هم‌وغم خود را به جذب جواناني معطوف كرد كه سرخورده از سازمان‌های انقلابی چپ و اسلامی حيران و سرگشته به دنبال امامزاده‌ای بودند كه به آن دخيل ببندند. شيراز و اصفهان و مشهد، مسقط‌الرأس شيخ، از اين جوانان زياد بودند. جمعي از طلبه‌های جوان متعصب نيز جذب شيخ شدند. شيخ ديگر با همپالكي‌های قديمي‌اش مثل ابوالقاسم خزعلي و سيد كاظم حائري كه قلبا حجتيه‌ای بود حال نمي‌كرد؛ بلكه شيفته جوانان متعصبي شده بود كه نجات خود را در ظهور امام زمان مي‌دانستند و شيخ هر از چندی به ‌آن‌ها از قرب ظهور بشارتي مي‌داد.

هر جنايتي كه رژيم مرتكب مي‌شد به حساب او، علامتي از نزديكي ظهور بود. در موضوع با مبارزه با بهائي‌ها، شيخ اگرچه تا پايان عمر بر اين امر اصرار و تاكيد داشت، در برابر رژيمی كه بهائي‌ها را از هستی ساقط و از حق نفس كشيدن محروم كرده بود، او چه مي‌توانست بكند تا در چشم ولايتي‌ها نمودی داشته باشد؟

بعد از وفات آيت‌الله خمينی، ديداری بين شيخ و آقای خامنه‌ای برگزار شد. (سه سال بعد از پيروزی انقلاب، خميني ضمن حمله شديد به انجمن حجتيه شيخ محمود و يارانش را در رده ملاهای متحجر خواند كه به جای مبارزه با شاه دنبال خرافات بودند و بعد از انقلاب هم مشغول توطئه‌اند و… عصبانيت خمينی به دلیل ضديت شيخ با انديشه ولایت‌فقیه بود. با این‌ همه همشهری‌گری كار خود را كرد و شيخ با وساطت يكی از هم‌ولايتي‌های دوروبر خامنه‌ای به ديدن او رفت) شيخ كهنه‌كار در همان نگاه اول دريافت كه اين سيدعلی آقا، آن پسر متدين سربه‌زیر دوست قديمی‌اش ميرزا جواد تبريزی پایين خيابانی نيست، بلكه با نشستن بركرسی وزارت و رياست و خدايگانی كوس انالاغيری سر داده است و برخلاف خمينی كه گول مدح و ثنا را نمي‌خورد، اين يكي را می‌شود خيلی زود آلت فعل كرد؛ به ويژه آنكه ابخره گل كوكنار و شربت شفنتوس بدجوری حضرتش را ولايتی كرده بود؛ به گونه‌ای كه با واژگانی عرفانی و اطواری غريب از رويت «آقا» در شب‌های چهارشنبه سخن گفت و اينكه دست‌های مباركشان را روی شانه‌ام گذاشتند و فرمودند «اين آقای حلبی از ما است، از تكريم او خودداری نكنيد».

با این‌ همه، اين ديدار به جایی نينجاميد؛ زیرا سيدعلي آقا با كشف دكان جمكران و سپس حفر دو چاه و شب‌نشینی‌های عرفاني در «غرفه اتصال» به شريك و توجيه‌گر نيازی نداشت. شيخ همچنان به تربيت مريد و شاگرد و كشف و شهود مشغول بود و تا پيش از مرگ در پی عمری دراز، مطمئن بود كه پس از او كارش دنبال خواهد شد. مي‌دانست كه سيد ابطحي (پدر محمدعلي ابطحي) همراه با نوه مرحوم ميلانی در مشهد هركدام به زبانی صفت مدحش خواهند گفت و در چهارسوی ايران كساني پيدا خواهند شد كه قصه وصلشان با صاحب عصر و زمان جذاب‌تر از حكايت ديدار و گفت‌وشنود رهبر، به روايت شيخ محمدی گلپايگانی، رئيس دفتر و خادم حضورش، خواهد بود.

آن‌ها كه براي شيخ كرامات قائل بودند، در مرگ او افسانه‌ها ساختند؛ ازجمله اینکه شب قبل از مرگ ناگهان شيخ در بستر نشسته و با فردی نامرئي به زباني كه برای آن‌ها مفهوم نبوده سخن مي‌گفته؛ بعد هم از تخت بلند شده و دو ركعت نماز شكر به‌جا آورده و سپس قالب تهي كرده است؛ اما در حقیقت، شيخ بعد از ابتلا بيماری سختي با درد و رنج بسيار به هفت هزار سالکان پيوسته بود.
در مشهد، سيد ميلانی كه سخت به شيخ دلبسته بود با برپایي مراسم روضه و سخنرانی بعد از نماز در مسجدی كه امامتش را عهده‌دار بود، برخلاف پدر ابطحي، به جمع كردن عده‌ای مريد بيكار و آدم گرفتار بسنده نكرد؛ بلكه خيلي زود موفق شد ده‌ها تن از بچه‌های سپاه و بسيج را به جمع مريدانش بكشاند. همين امر زنگ خطر را به برای رژيم به صدا درآورد و بعد از‌آنكه رازينی در تهران هدف سوءقصد قرار گرفت (كه خود از بچه‌های حجتيه بود اما به شيخ محمود حلبي پشت كرد و عليه او اينجا و آنجا حرف‌هایی می‌زد)، با اين توجيه كه سوءقصد كننده از بسيجي‌های مريد آقای ميلانی بوده است، به طرز وحشيانه‌ای نواده مرحوم ميلاني و شماری از مريدان و نزديكانش را دستگير و با زدن اتهام توطئه براندازی و اخلال در امنيت كشور به اعدام محكوم كردند.

گو اينكه به علت بيماري شديد ميلاني در زندان بر اثر شكنجه‌های بسيار وی را به بيمارستان منتقل كردند اما مرگ ناگهاني او بنا به گفته يكي از مريدانش، همان اجرای حكم اعدام منتها با آمپول پتاسيم بود؛ همان آمپولي كه سعيدی سيرجانی را نيز با آن كشتند.

ميراث شيخ محمود حلبی

باری پس از تعطيل رسمی انجمن حجتيه در پنجم مرداد ۱۳۶۲ بعد از پرخاش خمينی و آزار اعضای انجمن، آقای خمينی گفته بود که این‌ها انجمن را تعطيل و نه منحل كرده‌اند؛ معنايش اين است كه بعد از رفتن من دوباره سر می‌كشند و نوشتم كه بعد از مرگ سيد روح‌الله، شيخ محمود حلبی و سيد علي آقای ولی‌فقیه ديداری با هم داشتند. اما اين ديدار تغييری در اساس فكر شيخ ايجاد نكرد. او همه گاه مي‌گفت: «شما آن مصداق حاكم اسلامي را نشان بدهيد،‌ آن كه معصوم از خطا باشد، معصوم از گناه باشد، آن كه هوی و هوس و حب رياست و شهرت و غصب و تمايلات نفسانی به هيچ وجه در او اثر نكند… آن وقت من هم منبر را ول مي‌كنم، هفت‌تیر به كمر مي‌بندم و می‌روم پشت سر آن رهبر، اما اين آقايان كه ادعای حكومت اسلامي دارند بنده سوابقشان را می‌دانم؛ شما ديديد كه براي قدرت با آقاي منتظری كه ثمره حياتشان بود چه كردند…»
آقاي حلبی ولایت‌فقیه را در حد همان ولايت عامه فقها و مراجع در امور دينی و بر صغار و مهجور و يتيم قبول داشت و نه ولايت مطلقه حكومتی را: «ولايت آقايان برای غسل و نماز و وضو و مسائل شرعي است نه برای اعدام جوانان بی‌گناه مردم» حلبی به‌شدت با دخالت دین در سیاست و آخوندها در حکومت مخالف بود. در ماده ۱۹ اساسنامه انجمن آمده بود:


علی‌رغم تعطيلی انجمن، كميته‌های شهري و استانی كار خود را بی‌سروصدا دنبال مي‌كردند كه پيش از اين درباره بعضی از آن‌ها و حمايت شماری از مراجع و روحانيون سرشناس از اين كميته‌ها نوشتم. نكته ديگری كه بايد يادآور شوم، نقش مدرسه علوی در دهه‌هاي ۴۰ و ۵۰ در ترويج انديشه‌های شيخ محمود حلبی بين كودكان و نوجوانان دانش‌آموز اين مدرسه بود. اغلب بازاری‌ها و روحانيون نسبتا مرفه و افراد متدين فرزندان خود را به اين مدرسه كه شيخ علی‌اصغر علامه به ياري جمعي از بازاری‌ها اواسط دهه۳۰ خورشيدي تاسيس کرده بود، مي‌فرستادند.
در واقع بچه‌های مدرسه علوی بعدها يا جذب حجتيه شدند (مثل كمال خرازي، علی‌اکبر ولايتی، عبدالكريم سروش، غلامعلي حدادعادل، نژادحسينيان، محمدتقي بانكي، محمدرضا نعمت‌زاده، محمود قندی و…) يا نخست مجذوب نهضت آزادی و سپس جذب سازمان مجاهدين خلق و چريك بازی شدند (شيخ جلال گنجه‌اي، مهدي ابريشمچي، عليرضا تشيّد، ناصر صادق، محمدصادق، آلادپوش و…)

مرگ شيخ و جايگاه او

آن‌طور كه بر سنگ مزار شيخ محمود حلبي نقش شده، او ۱۰۰ سال قمری زندگی كرده است؛ از ۱۳ جمادی‌الاول ۱۳۱۸ تا ۱۷ رمضان ۱۴۱۸ برابر با ۲۶ دی‌ماه ۱۳۷۶. باز همان‌گونه كه پيش از اين نوشتم، همفكران و ياران و شاگردان او پس از درگذشت شيخ منهای معدودی كه در پول و مقام و مراحم عاليه سيدعلي آقاي ولی‌فقیه و اطلاعات ذوب شدند، سر از عهد شيخ برنتافتند.

آيت‌الله یعقوب‌الدين رستگاری از روحانيون نزديك به مرحوم آيت‌الله شريعتمداري كه سخت به شيخ حلبي دلبسته بود، در قم مجلس درسي داشت كه در آن افكار شيخ طرح و بحث مي‌شد. فلاحيان با اين بهانه كه كتاب رستگاري به نام «حقيقت وحدت در دين» اختلاف شيعه و سني را سبب شده، رستگاري را دستگيری و سخت شكنجه و آزار دادن او قرار داد و اين همان زماني بود كه سرشناس‌ترين روحانيون اهل سنت به فرمان او در كردستان و خراسان و بلوچستان و فارس به‌صورت وحشيانه‌ای به قتل مي‌رسيدند.

و همان‌گونه كه پيش از اين يادآور شدم، در مشهد از شاگردان شيخ مرحوم سيد محمد حسين ميلاني، نواده آيت‌الله ميلاني، خيلي زود توانست علاوه بر جوانان و افراد متدين، شماري از پاسداران و بسيجي‌ها را نيز جذب كند. رژيم ترور علي رازيني، دادستان وقت، و كشته شدن يكي از محافظان او به نام عزتي قره‌لو را به ميلاني و گروهش نسبت داد و با حمله به مسجد و حسينيه او به نام «ابوالفضل» كه پس از بازگشت ميلاني از عراق آنجا نماز مي‌خواند و جلساتش را برپا مي‌كرد، ميلاني و ده‌ها تن از ياران و پيروانش را دستگير کرد و به طرز وحشيانه‌‌ای شكنجه‌ کرد.
در ادعانامه عليه ميلانی كه يارانش او را «سيد خراساني» خطاب مي‌كردند و معتقد بودند او با امام زمان در ارتباط است، مطالب جعلي به او نسبت داده شده بود كه وي همه را در دادگاه نفي كرد. او را چنان شكنجه كردند كه كارش به بيمارستان كشيد و همانجا به قولي با آمپول پتاسيم به قتل رسيد. يكي از ياران ميلاني به نام هدايت‌الله منشي‌زادگان مدتي كار وی را پيگيری كرد ولي زماني كه رژيم براي او هم يك پرونده قتل ساخت، ناچار كشور را ترک کرد.

سال‌ها پس از درگذشت شيخ محمود حلبی، رژيم هنوز هم از او و طرفدارانش وحشت دارد. اينجا و آنجا هنوز هم وارثان شيخ محمود حلبی را مي‌بينيم كه دعاي ظهور مي‌خوانند و گاه در مسجدی دور در چناران و زماني در حسينيه‌ای مهجور در اصفهان، ماهي در مسجد آدينه و هر از چندي در مدرسه‌ای در قم، ياد شيخ و ذكر آ‌را و افكارش برپا است. در واقع، شيخ محمود «ولايتي» به ارث گذاشت كه ضد ولایت‌فقیه و حكومت جمهوری ولايت جهل و جور و فساد است. امروز محمود احمدی‌نژاد، اسفندیار رحیم مشایی و بقایی بخش مربوط به مبارزه با هموطنان بهائی را معلق کرده‌اند اما سرسپرده دیگر تراوش‌های فکری حلبی‌اند. این‌ها براین باورند که شیخ محمود حلبی در هیئت دیگری ظاهر می‌شود و دمار از روزگار اهالی ولایت‌فقیه و رهبرشان درمی‌آورد... فعلا در انتظارند تا بوی حلوا از چهارراه آذربایجان به مشام رسد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مقاله، نظر نویسنده بوده و سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی‌کند.

October 1, 2021 05:20 PM






advertise at nourizadeh . com