سرانجام بازی خونین اسرائیل و رژیم ولایت فقیه چه خواهد شد؟ / علیرضا نوری زاده
در واشینگتن، هنوز سیاستی واضح و هماهنگ در قبال ایران وجود ندارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
در این یک سال فقط خاورمیانه دگرگون نشد؛ بلکه جهان نیز در پی ۷ اکتبر، جهان دیگری است. با نرمتر شدن اسرائیل در پذیرش طرح صلح عربستان سعودی در سپتامبر ۲۰۲۳، امید به اینکه در مدت زمانی نهچندان دور برافراشته شدن پرچم فلسطین را بر فراز اقصای شریف شاهد خواهیم بود، چنان در تصورات ما و مردم فلسطین جان گرفته بود که در گفتوگو با دوستان فلسطینیام از دیدار بیتالمقدس میگفتیم و اینکه با هم میرویم و شهرهای سرشار از تاریخ را میبینیم. ابومازن، رئیس دولت خودمختار فلسطین، هم در سالهای پیری انگار جوان شده بود. عربستان سعودی با جدیت طرح پیمان دفاعی با ایالات متحده را دنبال میکرد و اسرائیل با آگاهی از اینکه با برقراری روابط با بزرگترین و ثروتمندترین دولت عربی و اسلامی دیگر در وحشت جنگ و ترور روزگار سر نخواهد کرد، آماده میشد نه بهعنوان دشمن دیروز که بهعنوان دوست وارد میدان شود، اراضی اشغالی از ژوئن ۱۹۶۷ را تخلیه کند و با پذیرش طرح دو دولت، آغاز روزگاری نوین را رقم زند. همان زمان در مقالهای نوشتم که اگر طرح صلح سعودی به نتیجه برسد، تنها ورشکسته منطقه رژیم جهل و جور و فساد در تهران و وابستگانش خواهند بود. کوتاه زمانی پیش از ۷ اکتبر، ولی فقیه به اسماعیل هنیه مژده داد که پیمان ابراهیم به سامان نمیرسد و صهیونیستها شکست سختی را متحمل خواهند شد و در هفتم اکتبر کابوسی سنگین بر جان و جهان ما فروریخت که جایی برای امیدواری باقی نگذاشت. غزه در ۷ اکتبر هفت بیمارستان بسیار مدرن و مجهز، دهها کلینیک، صدها مدرسه، کودکستان، دانشگاه، هنرستان، مراکز هنری و فرهنگی، سینما و تئاتر و ورزشگاه داشت اما امروز جز ویرانه منظری از غزه پیش چشمان ما نیست. آنسوتر بیروت، پایتخت فرهنگ و موسیقی و هنر و آموزش عالی با دانشگاههایی که افتخار لبنان و منطقه بودند، نیمهجان و پریشان با محلههایی ویران و هزاران کشته در انتظار تیر خلاص است. در اکتبر ۲۰۲۳، هزاران تن از سران و فرماندهان ردیف اول و دوم و سوم و چهارم حماس و حزبالله زنده بودند و فعالانه برای تنفیذ اوامر «ارباب نایب امام زمان» تلاش میکردند. حوثیها از بندر حدیده هزاران تن مواد غذایی، نفت، اسلحه و دارو دریافت میکردند و صادرات محدودشان فقط از این گذرگاه آبی انجام میگرفت. امروز اما به سبب اطاعت از اوامر «ولی فقیه»، نه حدیدهای به جا مانده، نه آسایشی و چنان قحطسالی بر یمن سایه گسترده که یاران عشق را فراموش کردهاند. در عراق هم هادی العامری توی سر میزند و در نجف دنبال پناهگاه است و قیس خزعلی هم همین وضع را دارد. ایران، منطقه، اسرائیل و جهان در انتظار پاسخ نتانیاهو به موشکهای ولی فقیهاند. یکی از سخنگویان رژیم در الحدث میگفت فتوای منع استفاده از سلاح هستهای میتواند با تغییر وضع، ملغی شود. به زبان بیزبانی، رژیم ابایی ندارد که اسرار نهان فاش کند و کلاهکهای اتمی را بیرون ریزد و دست به خودکشی بزند. نتانیاهو به حمایت و همراهی آمریکا نیاز دارد اما عاجز نیست. آنقدر امکانات ضربتی دارد که زیربنای اقتصاد و صنعت ما را نابود کند. حال باید سناریوهای مطرح و سرنوشت غزه، لبنان، یمن، عراق و رژیم ولایت فقیه را در پرتو تحولات جاری بررسی کرد. اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد. این حمله دو وجه دارد: سناریو سامسونی یا شمشونی «علیی و علی اعدائی» یعنی بر من و بر دشمنم؛ ویران میکنم و ویران میشوم. ممکن است سید علی این گزینه را انتخاب کند اما نتانیاهو میگوید همه جهان فدای جهان کوچک من. سناریو بدیل ضرباتی است که رژیم ولایتی را چنان بترساند که دست از پهلوانپنبگی بردارد. سناریو بعدی توفیق واشینگتن در آرام کردن اسرائیل برای تحقق اهدافی بزرگتر است. در چنین حالتی، حزبالله به آتشبس و قطعنامه ۱۷۰۱ تن میدهد، لبنان به آشتی متوسل میشود و با انتخاب رئیسجمهوری و دولت جدید، بار دیگر ققنوسوار از خاکستر خود برمیخیزد. در بستر همین سناریو، حماس خردوخمیر سلطه دولت خودمختار را میپذیرد و اسرائیل مروان برغوثی، مبارز زندانی، را آزاد میکند و ابومازن، رئیس دولت خود مختار، بلافاصله نخستوزیری را به برغوثی تفویض میکند. طرح دو دولت با حمایت عربستان سعودی بهسرعت به جریان میافتد و… . در یمن، دولت وحدت ملی با حضور انصارالله یعنی حوثیها و ائتلاف احزاب میانه و سوسیالیست تشکیل میشود و عناصر سپاه و حزبالله مجبور به ترک یمن میشوند. در عراق، مصطفی الکاظمی بار دیگر دولت تشکیل میدهد و مانع از دخالتهای جمهوری ولایت فقیه میشود. اما در ایران، رژیم ورشکسته و منفعل که دیگر ذرهای اعتبار در وطن و در منطقه ندارد، با موج گسترده ناآرامیها و تظاهرات همهسویه مجبور میشود امتیازاتی به مخالفان بدهد. همه این طرحها و پیشبینیها را در این چند روزه پیش رو دارم. نقطه مخالف این طرحها و سناریوها، بسیار سیاه و سنگین و خونین خواهد بود. ادامه کشتار در فلسطین و لبنان، ورود نیروی زمینی اسرائیل به جنوب لبنان و عبور آن از رودخانه لیتانی به سوی منطقه جبل و فرا صیدا. عربستان سعودی، مصر و اردن هم با حمایت از فلسطین و لبنان به مراجع بینالمللی متوسل میشوند تا از وقوع یک فاجعه در حد جنگ جهانی دوم جلوگیری کنند.
قتل حسن نصرالله، انتقام ولی فقیه و پاسخ نتانیاهو / علیرضا نوری زاده
قتل نصرالله در جمع پیروانش بهمراتب فراتر از قتل رئیسی و قاسم سلیمانی بر مردم ایران و منطقه و حتی جهان تاثیر داشت و خواهد داشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵
خروج حسن نصرالله از صحنه نمایش مقاومت البته ضربه جبرانناپذیری است و هایوهوی سرداران صحنه تراژدیکمدی «جنگ، جنگ تا ظهور» هم ذرهای از ابعاد کشته شدن سید حسن کم نمیکند.
مردی که یک گروه کوچک تروریستی را به بزرگترین لشکر «پیش به سوی القدس» تبدیل کرد و طی ۳۰ سال با دریافت مبالغی نزدیک به ۳۰ میلیارد دلار، کابوسی رعبآور را بر جان و جهان منطقه و به مرور فراتر از منطقه سایهگستر کرد، نزد رهبر رژیم و دیگر جانباختگان صحنه مقاومت (در تعبیر مزورانه آن) جایگاه ویژهای داشت.
میگویند تدابیر امنیتی برای خامنهای بعد از ساعتی حضور در جلسه شورای عالی امنیت ملی تشدید شده است. حضور او در نماز جمعه ویژه هم زیر سایه ترس از حمله اسرائیل، همچنان ابهامآمیز است. برای خامنهای، حسن نصرالله آنچنان جایگاهی یافته بود که شانهبهشانه مجتبی در طرحهای پیش رویش حضور داشت و شاید هیچگاه باورش نمیشد که روزی جسد او را از زیر آوار بیرون آورند.
نصرالله در حکایت «علی و مهدی» هم نقش خاصی داشت. به عبارت دیگر، سید حسن نصرالله یکی از مبشران اربعه در اتصال سید علی به مهدی منتظر بود (در پاراگراف پایانی مطلب به این امر میپردازم).
دولت اسرائیل علیرغم داشتن امکانات حذف نصرالله، سالها از حذف او پرهیز داشت، چرا که از سوی عواملش در رهبری حزب، به این نتیجه رسیده بود که گرگ آشنا بهمراتب بهتر از گرازهای ناآشنا است؛ اما از اکتبر گذشته، سید حسن در فهرست دشمنان خطرناک قرار گرفت.
بگذارید خارج از تحلیلها و تفسیرهای رایج این روزها، نخست به گزارشهای مربوط به حادثه مهم قتل نصرالله نگاهی بیندازم و بعد از آن به گذشتههای نزدیک و روابط ظهور و حضور اجنه در نبرد بین «ولایت حقه و باطل ابدی» نقبی بزنم.
زمان انتقال حزبالله از زورخانه به قهوهخانه فرا رسیده است / علیرضا نوری زاده
ةیا برای ۳۰۰ فرمانده بزرگ حزبالله جایگزینی یافت میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۴
خبرگزاری تسنیم وابسته به اطلاعات سپاه روز ۴ مهر در گزارشی تفسیری ادعا کرد: «سانسور نظامی یک سیاست قدیمی رژیم صهیونیستی است که بهویژه در زمان جنگها بهشکل قابلتوجهی فعال میشود. در همین زمینه، صهیونیستها از زمان آغاز جنگ غزه که نزدیک به یک سال گذشته است، بهشکل شدیدی از این سیاست استفاده کردهاند. با وجود اینکه مجبورند به بخشی از تلفات جانی و مادی که در جریان این جنگ متحمل میشوند، اعتراف کنند، سانسور نظامی صهیونیستها در جبهه شمالی فلسطین اشغالی از همان ابتدا بسیار شدیدتر از جبهه غزه بود و این رژیم بههمراه بازوهای رسانهای خود از انتشار اخبار مربوط به تلفات و خساراتش در جبهه شمالی، خودداری میکند. تحلیلگران و کارشناسان صهیونیست معتقدند که در مقابل سانسور نظامی اسرائیل، تحولات جبهه شمالی نشان میدهد که حزبالله در عرصه اطلاعاتی بسیار توانمندتر از آن چیزی است که بهنظر میرسد و حتی چیزی از اسرائیل کم ندارد.»
برای ارزیابی تحلیل تسنیم، با ذکر چند گزارش ثابتشده و گشتی در گذشته، ابعاد ضرباتی را که حزبالله در دو ماه اخیر متحمل شد و موفقیتهایش را در رویارویی با اسرائیل، بررسی میکنم؛ باشد که کارگزاران سپاه در بنگاه معاملات ملکی تسنیم به خود آیند و متوجه شوند دوران گوبلز و اینکه دروغ هرچه بزرگتر باشد قبولاندن آن آسانتر است، به سر آمده و روزگار ما با اینترنت و رویارویی لحظهای در سایتهای الکترونیک، روزگار اصحاب کهف نیست.
روزهای پس از فتنه
کوتاه زمانی پس از انقلاب با مرحوم پدربزرگ مادریام، میرزا عبدالله چیتگر، سفری به سوریه داشتیم. من چند روزی غیب شدم و به لبنان رفتم. در آن تاریخ به دنبال احضار دیپلمات سرشناس، ابراهیم قلعهبیگی، کاردار موقت مانده از روزهای سرفرازی و اقتدار، مرحوم حسن روحانی، قاضی سرشناس دیوانعالی کشور (دوست نزدیک پدرم) و یار آشنای مهندس بازرگان از طرف او به سفارت در دمشق رفته بود. در بیروت، هم پرویز اتابکی، نواده مرحوم اتابک اعظم، به تهران احضار شده و جایش را یک آخوند بیسواد از یاران محمد منتظری گرفته بود.
هر دو سفارت در بهترین نقاط دمشق و بیروت اعتبار و منزلت خاصی داشتند. در دمشق، مرحوم روحانی شکوه بسیار داشت، تا اینکه مشتی بچهآخوند و تفنگبهدست عملا سفارت را اشغال کردند و میز و مبل و کمد و ظرفهای نشاندار را در انبار کردند و روی پتو مینشستند و روی بخاری علاءالدین آبگوشت درست میکردند و دنبال شورش و آوردن همپالکیهایشان به زینبیه بودند.
همین شکایات را مرحوم دکتر حائری یزدی، فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری، بنیانگذار حوزه و روحانی محبوب رضاشاه کبیر، از داماد دکتر یزدی در واشینگتن داشت و همینطور دکتر افروز در لندن از بچه حزباللهیها (طبری، از کارمندان سفارت، در حال ساختن بمب برای منفجر کردن آن در تظاهرات یکشنبه ضدرژیم در هایدپارک به علت انفجار بمب کور شد و به ایران فرستاده شد. دکتر افروز هم بعد از گروگانگیری چند عرب ایرانی به تهران احضار و بعد… رئیس دانشگاه تهران شد و امروز؟)
چند روز در خدمت دکتر حسن روحانی بودیم که من به لبنان رفتم. آنجا فریاد حسین الحسینی، دبیرکل امل، و خاندان امام موسی صدر عزیز از رفتار و حرفهای بیپایه ملای انقلابی، فخر روحانی، به آسمان بود. سرانجام روزی که او در مصاحبهای، حسین الحسینی و نبیه بری و جنبش امل را وابسته به آمریکا خواند، رژیم به علت واکنش تند جنبش امل او را احضار کرد و احمد متوسلیان را فرستاد که سرنوشت شومی داشت؛ بهگونهای که جنازه او و همراهانش هنوز پیدا نشده است.
این مقدمه را آوردم تا به اصل برسم و جایگاه شهیدان حزبالله، ابراهیم عقیل و احمد وهبی و فواد شکر و … را روشن کنم و اینکه حزب با از دست دادنشان تا چه حد ضربه خورده است.
با ورود محتشمیپور به دمشق، ابعاد شلنگتختهاندازیهای رژیم فراتر از انتظار شد. او نخست از شکم امل، امل اسلامی را بیرون آورد. اما دبیرکل جنبش جدید، عباس الموسوی، هنوز نیمه دل در گرو مهر امام موسی صدر داشت. محتشمیپور از دل سازمان او سه تن را بیرون کشید: عماد مغنیه، مصطفی بدرالدین و ابراهیم قصیر!
بهای دیدار سیدعلی و قائم آل علی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰
ضربه سنگینی که حزبالله در روزهای سهشنبه و چهارشنبه این هفته متحمل شد، به هر قانون و عرف و عادتی، جنایت بود اما بلافاصله این سوال مطرح میشود که اگر حسن نصرالله چنین امکانی را داشت و فناوری اسرائیل در اختیارش بود، آیا دستبهکار نمیشد و چشم صدها اسرائیلی را کور نمیکرد؟
دیروز «مقام ولایت» با تفنگهای ساچمهای پاسدارانش چشمهای زیبای نسل جوان ایران را (دختر و پسر) هدف قرار داد، امروز دولت اسرائیل دشمنانش را هدف قرار میدهد. آن یکی رعایای سرزمینش را کور کرد، این یکی دشمنانش را که به حذف و نابودیاش کمر بستهاند.
سوالی که در ذهن بسیاری از مردم منطقه و جهان دور میزند، در پرتو یک «چرا» شکل میگیرد. چرا خامنهای به این فاجعه مرگبار دامن زد؟ نصیب او از به خاک و خون کشیده شدن هزار و اندی اسرائیلی و ۳۰ هزار فلسطینی چیست؟
در این زمینه نخست باید در شخصیت خامنهای کندوکاوی کرد.
سودای خلافت
در حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده بارها نوشتهام و دیگرانی در این زمینه تاملات بسیار داشتهاند. اولین بار، محمدتقی مصباح یزدی، آخوند فاسد حوزه، دو سال قبل از مرگش سوگند جلاله خورد که خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه (ملاباقر مجلسی) است.
احمد جنتی هم سید علی آقا را «سپهسالار لشکر امام زمان» خواند و مسلمانان را مژده داد با معرفتی که به ارتباطات ویژه «مقام معظم رهبری» با قائم آل محمد در دست دارد، بهزودی شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود.
دیرگاهی است در قم و مشهد و کربلا و نجف و ضاحیه بیروت و حسینیههای صور و مرجعیون لبنان، در منابر از خامنهای با عنوان «امام خامنهای» و «سید خراسانی» یاد میکنند.
با تمام اینها و در چنین احوالی، آیا انتظار دارید ولی فقیه به کمتر از نابودی اسرائیل و بنیصهیون رضایت دهد؟
فرزندان لبنان و سوریه و ایران که به سبب توهمهای خطرناک ولی فقیه و گوش بهفرمانهایش برای امحای اسرائیل، سهشنبه و چهارشنبه این هفته هدف غیرانسانیترین حملات اسرائیل قرار گرفتند و بیناییشان را از دست دادند، آیا تنها نتانیاهو را مقصر خاموشی چراغ دیده خود میدانند؟
سردار حسن داناییفر، سفیر سابق رژیم در بغداد که از سران سپاه قدس و دستگاه اطلاعاتی قاسم سلیمانی بود و حالا در خدمت اسماعیل قاآنی است و قبلا رئیس مرکز بازسازی عتبات عالیات در عراق بود، در یک سخنرانی در نجف ادعا کرده بود جورج بوش دستور تشکیل کمیتهای را داده که کارش جستوجو برای یافتن رد پای حضرت حجت است و در این کمیته سفیر آمریکا، فرمانده نیروهای آمریکایی و عناصر اطلاعاتی همراه با ایاد جمالالدین (از روحانیون شیعه مخالف رژیم ایران و عضو پارلمان عراق در دوره پیش) عضویت دارند.
یک بار هم محمدی گلپایگانی، محرم اسرار و رئیس دفتر «مقام معظم»، از دیدار «آقا» با ولی عصر در جمکران گفت: «چهارشنبه شبی آقا در خلوت جمکران بودند. شنیدم مردی به عربی فصیح با ایشان گفتوگو میکرد. وحشتزده در را گشودم، اما کسی جز ایشان را ندیدم. آقا دلگیر شدند و من چیزی نگفتم.»
تمام این حرفهای بیاساس در درجه نخست توهین به امام زمان تلقی میشود که آقایان ادعای پیروی از او را دارند و ظهورش را آرزو میکنند. اینها مدعیاند که مهدی موعود بیش از ۱۳ قرن است که در غیبت به سر میبرد. یعنی اینکه به اراده الهی کسی قادر به رویت ایشان نیست. با این حساب چگونه «آمریکاییها درصدد دستگیری و ربودن او هستند» و سید علی آقا هرازگاه به دیدارش مشرف میشود؟
اینکه کسانی از تیره مصباح یزدی و محمدی گلپایگانی و احمد جنتی و احمد خاتمی و سعیدی و... ولی فقیه را بر کرسی امامت بنشانند و برایش ولایت خاصه قائل شوند، البته مایه شگفتی نیست اما وقتی حزبالله و عصائب اهل حق و حوثیهای زیدی سر در رکاب میگذارند، آنوقت جان و چشم هزاران جوان قربانی این جنون میشود.
سال ۵۷ ما و عربستان سعودی در سال ۱۴۰۳ / علیرضا نوری زاده
پادشاه با چراغی روشن فردا را نشان داد؛ ولیفقیه وصف تاریکی میکند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
ولیعهد سعودی امیر محمد بن سلمان به نسل جوانی که اکثریت جمعیت سعودی را تشکیل میدهند مژده میدهد که عربستان سعودی در اندیشه فرداست. دینمداری افراطی در سعودی جایی نخواهد داشت. حرفهایش به دل مینشیند که اثرش را به چشم دیدهام. محمد بن سلمان میگوید: «ما جزو کشورهای گروه ۲۰ هستیم. یکی از بزرگترین اقتصادهای جهانایم. ما در محل تقاطع سه قارهایم. بهبود اوضاع عربستان سعودی به معنای کمک به منطقه و تغییر جهان خواهد بود. هدف ما عملی کردن چنین چیزی است و امیدواریم از حمایت همه برخوردار شویم.» دهه ۵۰ شمسی پادشاه فقید نیز در چنین اندیشهای بود. سالهای خوب ما. محمدعلی بهمنی از آن سالها بود که هفتهای پیش خاموش شد. آنکه سروده بود: به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلالپرست؟ با اینکه چندی سر از پنجره رژیم بیرون آورد اما من آن بهمنی را میشناختم که از «زمانه پست قیلوقال پرست» به شکوه بود. در آن سالهای به قول اسفندیار منفردزاده «روزگار خوش استبداد» برای ما اهالی قلم و شعر و سینما و موسیقی از همه سو امکاناتی بود که در پربار کردن چشمه احساس و ذوق و اندیشه ما کارساز بود. مجله فردوسی و عباس پهلوان و ما که در دلش جا داشتیم. و «نگین» عنایت و «خوشه» دکتر عسکری و شاملو را داشتیم و ماهنامه «سخن» بزرگمرد پرویز ناتل خانلری و وحید و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما هر ماه تقریبا جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی با نعمت آزرم و سرشک و اخوان ساکن تهران و اسماعیل جان خوئی از مشهد به تهران میآمد و روزهای تشنه ما را پر میکرد. شاملو و اخوان و ایران درودی و سیحون و خوشنام و بقایی و دکتر صدرالدین الهی و احرار و آموزگار و ایرج پزشکزاد رفتند. ابراهیم جان گلستان خاموش شد. سیمین بانویمان نماند تا در موج رقص و آوای دخترانش به وجد آید. صحنه ناگهان خالی شد. از جوانترها داریوش کارگر و کوشان و عباس معروفی و…. امروز که به دهه ۴۰ـ که ما از نیمهاش در حاشیه و سپس وسط معرکه افتادیم ـ و دهه۵۰ مینگرم، درمییابم که محیط روشنفکری ما در آن سالها تا چه حد در چنگ ایدهآلیسم تودهای و ایدهآلیسم اسلامی گرفتار بود، تا جایی که رفیق همسفر آن روزهای ما خسرو گلسرخی، که اعدامش بیدلیلترین اعدامها پیش از ظهور خمینی بود، از یکسو دلبسته مارکس و اندیشه جهانشمول دیکتاتوری پرولتاریا شده بود و از سویی دیگر در دادگاهش توسل به کلام حسین بن علی میجست. در زندان اسلامیها، رختشان را روی بندی که لباس چپها روی آن خشک شده بود نمیانداختند و در لیوان آنها آب نمیخوردند. همان بساط زندان هنوز هم به روایت فائزه هاشمی در زندان رژیم برقرار است.
چرا حشدالشعبی به وجود آمد و چرا هنوز دوام دارد؟ / علیرضا نوری زاده
ولی فقیه، به جای دریافت غرامت، سرمایه ملت ایران را در عراق به حراج گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۱۵
مشاهده صفهای اربعینیها در کربلا و حشدالشعبیها در کنارشان آزارم میدهد، بهخصوص وقتی خیل پرستاران افسرده میهنم را میبینم که در تعرض حملات سرکوبگران و پیامهای تهدید ولایت جهل و جور و فسادند. نازنین دختران و پسرانی که جان و جهانشان آرام کردن بیماران و نشاندن لبخندی بر لبهای آنان است. خامنهای به جای آنکه پدری کند، فرزندان ایران را دشمن میدارد و حشدالشعبی را چون حزبالله و انصارالله و حوثی و… را فرزندان خود و رژیمش میداند. حشدالشعبی طرحی بود که قاسم سلیمانی به جان ملت عراق انداخت و آیتالله سیستانی را با فریب و دغلکاری به امضای آن فتوای معروف واداشت. داعش بهانه بود و حریفش آمریکا و متحدانش و ارتش عراق بودند نه قاسم سلیمانی… نوری المالکی و دیگر دزدان بغداد حلقهبهگوش خامنهای تصویری نادرست از آنها به آقای سیستانی نشان دادند که داعش در دوقدمی نجف است و هدف البغدادی نابودی کامل شیعیان و ویرانی اعتاب مقدسه. نیروهای حشدالشعبی اواسط سال ۲۰۱۴، پس از تسلط داعش بر بخشهایی از شمال و شمال غرب عراق، و در پاسخ به فتوای مرجع عالی شیعه، آیتالله سیستانی، از گروههای مسلح شیعه تشکیل شد. نماینده سیستانی در خطبههای نماز جمعه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ در شهر نجف خواستار پیوستن داوطلبان به نیروهای امنیتی با هدف دفاع از عراق در برابر حمله داعش شد. این فتوا حدود سه ماه پس از آن صادر شد که نوری المالکی، نخستوزیر وقت عراق، از تشکیل ارتش ذخیره خبر داد و این امر را «مقابله با خطراتی که عراق را تهدید میکند» توصیف کرد. در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴، کمیته وزارتی که المالکی تشکیل داده بود، برای مدیریت بحران حمله داعش، در بیانیهای مطبوعاتی تشکیل هنگهایی از داوطلبان را با عنوان «نیروهای بسیج مردمی» برای حمایت از سرویسهای امنیتی اعلام کرد. ریاست بسیج مردمی عملا در چنگ قاسم سلیمانی با همدستی ابومهدی المهندس و هادی عامری بود. چندین میلیارد پول از خزانه ملت عراق به دست مالکی افتاد تا حشدالشعبی درست کند. آن موقع، به جز جمعی جوان شیعه متعصب، بقیه مزدورانی با دستمزدهای ماهیانه بین ۵۰۰ و ۱۵۰۰ دلار بودند. سنیها و مسیحیان نیز فوجهایی بر پا داشتند که خیلی زود ناپدید شدند. مبارزان کرد نیز در بخشهای بزرگی از شمال عراق با داعش مقابله کردند و خیلی بیش از حشدالشعبی در موصل و سرزمین ایزدیها، که بیشترین آزار را متحمل شدند، توفیق داشتند. تعداد نیروهای حشدالشعبی دهها هزار نفر از جناحهای مختلف ازجمله سازمان بدر، گردانهای حزبالله (عراق)، عصائب اهل الحق و جنبش نجبا بودند. در نوامبر ۲۰۱۶، شورای نمایندگان عراق قانون شماره ۴۰ نیروهای حشدالشعبی را تصویب کرد تا شکلی قانونی به وضعیت این نیروها بدهد، نیروهایی همیار ارتش با حفظ هویت و حریم خصوصی خود. براساس این قانون، «گروهها و تشکلهای حشدالشعبی اشخاص حقوقی تلقی شدند که بهمنزله نیروی کمکی و پشتیبان نیروهای امنیتی عراق از حقوق مساوی برخوردار بودند و ملزم به انجام وظایفی مشابه، ولی زمانی که دستور از حاج قاسم و حاشیهاش گرفتند تهدیدی مستقیم برای وحدت و امنیت ملی عراق به حساب آمدند.
نسل من بازنده حماقتی بود که دامنگیر نسلهای بعدی هم شد / علیرضا نوری زاده
آیا میخواهیم زاویهای از رفاعیها نصیب ما شود یا چشمانداز دماوند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۲۴ ۹:۰۰
چند ویدیو از روزهای پایانی شاه فقید را میبینم؛ پادشاهی روشناندیش و آگاه که در زیر ضربات قدرناشناسیهای مستمر از پا درآمد. ملتی را که عاشقانه دوست داشت و راضی نشد برای بقای خودش آنان را به کشتن بدهد، بدرود گفت و رفت، بی خط خونی. مرحوم تیمسار معینزاده، که دستیار سپهبد اویسی در فرمانداری نظامی بود میگوید، فهرستی که از آشوبگران داشتیم ۶۸۰ نفر بودند که میشد آنها را از گروه خمینی دور نگاه داشت، بعضی میل به آرامش و احیای قانون اساسی مشروطه داشتند و جمعی چریک و خرابکار بودند. اویسی با این فهرست خدمت شاه رفت و پیشنهاد داد که با دو پرواز آن دسته را که در ایران هستند به قشم یا خارک میبریم و حکایت پایان میگیرد. شاید اگر پادشاه بیمار نبود نهتنها حرف اویسی را با گوش دل میشنید که چند هفته بعد او را به جای ازهاری بر تخت صدارت مینشاند. در روزهای اخیر همهگاه با مهندس رضا قطبی بودم، بزرگمردی که جان و جهانش ایران بود و ما همه فرزندانش. او را نگاه میکنم و جبلی را که امروز تلویزیون موفق قطبی، به دست او و دو سه مدیر پیش از او به ویرانهای تبدیل شده است با ۲۰ هزار کارمند که حتی بلد نیستند سرگرمیهای ساده درست کنند. وقتی در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۶) از انگلیس به ایران رفتم همه درها به رویم باز بود. قطبی و نیکخواه و جعفریان با چهرههایی پرمهر و گشاده در گشودند، حتی سوابق مختصر پیشینم در رادیو را حساب کردند، بعد شبکه ۲ به ریاست زندهیاد ایرج گرگین برپا شد، صبح بخیر ایران و عصرانه با رادیو ۲ و… در آن دوسه سال تا فوران نفرت سید روحالله کشمیری، زیباترین سالهای زندگیام را سر کردم. رادیو، تلویزیون، روزنامه اطلاعات و در ۲۶ سالگی به دبیری سیاسی روزنامه رسیدن. شبهای شعر گوته را که بامدادان پخش میکردم، مهندس قطبی، دکتر جعفریان و پرویز جان نیکخواه با حمایتشان مانع از آن شدند که دوستنمایان لطمهای به ما و صبح بخیر ایران وارد کنند. اسماعیل جان میرفخرایی، سعید قائمقامی، که نامش اشک به چشمم میآورد، محمد پورداد، نادر صدیقی، بهروز نیکزاد، انوش کنگرلو، دلارام کشمیری، آزاده وزیری، فریدون فرحاندوز … خدای من عزیزانم کجا شدند؟ کاردان و اسداللهی رفتند، پرویز صیاد با تلخی غربت آنهمه قابلیتهایش را در جان و دلش انباشته کرده است. نوذر آزادی، نقشینه، نصرت کریمی، یاران داییجان رفتهاند و جایشان را بازجوـ هنرپیشه و گوینده و بازجوـ مدیر گرفته است. وطنم نور و آب و عطر و عسل بود، حالا اما کور و بیبرق و تلخکام. نایب امام زمان، در برابر پادشاهی که هنوز ۶۰ سالگیاش پا نگرفته رفت، ۸۵ سالگی را پشت سر میگذارد. نگاهش میکنم، پر از مکر و توطئه. شاه دلبسته کوروش بود و آسودهاش بر بالین میخواست اما سید علی برجسد حاج قاسم و اسماعیل هنیه و حوثیها نماز وحشت میخواند. نخستین بار که برمزار شاه فقید واژگانی ازسر تاثر بر زبان راندم، واحه پتروسیان، روزنامهنگار نشریه میدل ایست اکونومیک دایجست (Middle East Economic Digest)، و یارش لیز ترگود آنجا بودند، به حیرت نگاهم کردند، علیرضا گریه میکنی؟ گفتم برای حماقت نسلم و نسل پیش و بعد از من میگریم، شاه را رها کردیم و عبای خمینی را چسبیدیم.
هرگز دولتی تا این حد خادم رهبر رژیم نبوده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
سرانجام بعد از ۴۵ سال، دولت «وفاق ملی» از مجلس رای اعتماد گرفت و علی خامنهای به آرزویش رسید و دستنشاندهاش، به اشاره امامانهاش، پیروانی را به صحنه آورد که چون خود او ذوب در «مقام مبارک ولایت عظما» هستند. علیاکبر هاشمی رفسنجانی در دولت نخست مشکلات عمدهای نداشت اما در دولت دوم، هر روز در گپوگفت با سیدعلی بود که خود به تختش نشانده بود. محمد خاتمی منهای مهاجرانی و قربانعلی دری نجفآبادی که مستقیما به دستور «آقا» وارد کابینه شدند، سر وزرا با رهبر جمهوری اسلامی مشکل داشت. محمود احمدینژاد هم در باب چند تن از وزرا و معاونانش، بهویژه رحیممشایی، با سید درگیر بود. روحانی هم علیرغم پذیرش اوامر «آقا»، چند نوبت گرفتار مخالفتش شد و رئیسی مطیع و منقاد هم نیش و نوش مجلس بفرموده را بر پوست و گوشتش حس کرد. حالا اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدند تا «مقام ولایت» شبها با آرامش سر بر زمین گذارد و هر روز دستور ندهد که اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات و سیداصغر حجازی، مسئول اطلاعات دربار، و سردار محمد کاظمی، رئیس اطلاعات سپاه، برای وزرا پروندهسازی کنند. با این همه، من بر این باورم که در صف بندگان «مولا» بهزودی شکاف خواهد افتاد. چون ذوبشدگانی داریم که شخصیتی حتی ۱۰ درصد مستقل هم ندارند. خود پزشکیان در باب این جمع میگوید: «برای انتخاب آقایان عراقچی، خطیب، مومنی، کاظمی، سرتیپ نصیرزاده و سیمایی صراف بدون هماهنگی این کار را نکردهایم؛ چه با کمیتهها و چه با بالا و کسانی که باید، هماهنگ کردیم.» البته در باب بقیه نیز بین حضرتش و «آقا»، در مقام «سرور معظم»، توافق کامل وجود داشته است. به گفته پزشکیان درباره صالحی، «وزیر ارشاد که نمیآمد. آقا به او دستور داد و آمد. من نمیخواهم این حرفها را بزنم.
پزشکیان از حجله بیرون انداخته شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
رهبر جمهوری اسلامی بعد از دو هفته و نیم لشکرکشی در خیال علیه بنی موسی، سرانجام به عقبنشینی تاکتیکی و عقبنشینی غیرتاکتیکی رسید و گفت: «به تعبیر قرآن کریم، عقبنشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی چه عرصه نظامی و چه میدانهای سیاسی، تبلیغاتی و اقتصادی، غضب الهی را به دنبال دارد. عقبنشینی گاهی تاکتیکی است، گاهی عقبنشینی مانند پیشروی یک تاکتیک است؛ آن عیبی ندارد.» در چند جلسه با خادمان ولایت فرموده بودند، همین که شماها چند روز است خواب راحت از چشم صهیونیستها ربودهاید یک پیروزی بزرگ به دست آوردهاید. دشمن روانی شده، نه روز دارد نه شب، اربابش آمریکا هم در وحشت است. نگاه کنید آمریکا پیش از آنکه بمب اتمی به ژاپن بزند جنگ را برده بود. مسئله دیگر این نبود که بمب اتمی کی میرسد، مسئله این بود که حتما میرسد و دشمن امروز در چنین احوالی است. میداند که معاقبه و تنبیه خواهد شد. سوال این است که کی ضربه فرومیآید. اعصابشان را خرد کردهایم، همین نشانه پیروزی ما است (نقل از فردی موثق در جلسه رهبر جمهوری اسلامی با سران نظامی). آشنایی من و پدرم با آقای خامنهای و میرزا جواد پدر پیرو مکتب الفقر فخری، به روزگاری برمیگردد که سید هنوز به نیمروضهخوانی هم نرسیده بود؛ جوانی با عینک تهقابلمهای، کرکی بر چهره و قبایی بر تن. خیلی زود وقتی در منزل مرحوم آیتالله حسن طباطبایی قمی به منبر رفت، لباده و عبا نو کرد، کفش هاکوپیان پوشید، قاب عینک شیکی از بیت امیرالشعرا امیری فیروزکوهی به چشم زد و کتاب سید قطب و فلسطین احمد الشقیری (نخستین رییس سازمان آزادیبخش فلسطین) را به دست گرفت. با هاشمینژاد، دایی محمد علی ابطحی و واعظ طبسی خیلی رفیق بود. به مرحوم علی آقا مقدادی اصفهانی عارف نامی و فرزند مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اظهار ارادت میکرد، و شگفتا که بعد از رحلت حضرت مقدادی اجازه صادر نشد پیکرش در نیمه بالایی مزار پدر در صحن رضوی به خاک سپرده شود. پیش خود میگویم خامنهای حالا به میلیاردرها پوزخند میزند، ولی همچنان با فقر روحی، بیاعتمادی و وحشتی که لحظهای رهایش نمیکند دستوپنجه نرم میکند. نگاهش در تشییع جنازه هنیه به آسمان است که موشک و پهپاد «نتان» کی فرومیآید و هنیهوار خاکسترش میکند. این جناب رهبر، تهران که میآمد خواب راحتش در خانه پدر میرحسین موسوی بود و عصر دولتش گرد آتش همیشهروشن امیرالشعرا فیروزکوهی. امروز مجالستش با افرادی است که البته مرتکب شعر هم میشوند و از قزلارسلان خراسانی میگویند و رکاب اسبش را میبوسند. البته بسیاری از ما شاهد دگردیسی آدمها بودهایم. ستوان دوم قذافی را دیدیم که امپراتور شد؛ ایدی امین آشپز گردان سوم تیپ چارلز انگلیسی که شیر آفریقا و تمساح اوگاندا شد، اما دگردیسی هیچکدام به اندازه صیروره سیدعلی شگفتیآور نبود. دقیقا معنای از جمادی مردن و آدم شدن را باژگون کرد که از آدمی مرد و سنگ شد و از عزت مرد و ننگ شد. ششصد یا کمی بیشتر کشته، شیخه حسینه، دختر مجیب الرحمان را از عرش ۱۴ ساله پایین کشید و فراریش داد. فقیران عالم در گداز فقر و استبداد پیروز شدند و جای شیخه حسینه پروفسور محمد یونس، برنده جایزه نوبل، به ریاست دولت موقت برگزیده شد. نه ما ملت کمتری هستیم و نه کمبود انسانهای شایسته و خردمند داریم.
نادانی بر مسند قدرت ما را به کجا میبرد؟ / علیرضا نوری زاده
اگر ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیونها شهروند اینسوی عالم چگونه رقم خواهد خورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۴ ۱۰:۳۰
همه خبرها نگرانکننده است. دنکیشوتهای سپاه در حضور «مقام معظم» در مرگ هنیه بیش از قتل رئیسی مویه میکنند. شمشیرهای چوبی بالای سر، پهپادها و موشکها در آسمان و خودشان زیر زمین. خامنهای ۱۴ پناهگاه فقط در تهران و حومه دارد و خدا میداند چند تا در رامسر و سوادکوه و مشهد و طرقبه و شاندیز. میخواهند اسرائیل را تنبیه کنند. خیز برداشتهاند، بیآنکه نتیجه این «هل من مبارز»طلبی را پیشبینی کنند و من دلم شور میزند. حالا با کشتن هنیه، ضیف و فواد شکر، نتانیاهوی متزلزل مستحکم شده است. من بهشخصه از او و روشهایش همانقدر منزجرم که از اعمال حزبالله و حماس و جهاد و انصار و حشد و… . با این همه او حق دارد وقتی دولتی صد برابرش با ۹۰ میلیون جمعیت، کمر به نابودی او بسته است، مراقب باشد و شدت عمل به خرج دهد و بکوبد و بکشد و به نصایح دوست و تهدید دشمن اعتنایی نکند. «تقصیر» با مضمون کتابها و مقالاتی است که موشه دایان و تنی از نظامیان و دولتمردان اسرائیل مثل رابین و شامیر و گلدامایر بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ نوشتند. مضمون همه این نوشتهها حکایت از آن دارد که در دو سه روز اول جنگ، اسرائیل روحیهاش را باخته و گرفتار وحشت شکست شده بود. مصر در نهایت با سربلندی ولی بدون پیروزی جنگ را خاتمه داد اما حافظ اسد با سرافکندگی و شکست، آتشبس را امضا کرد. با این همه وحشت شکست و تحقق آرزوهای امثال احمد الشقیری، نخستین رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین که در جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به عبدالناصر پیام داد: «سیدالرئیس صبحانه را در تلآویو میل میکنید یا بر جنازه گلدامایر و رابین!» برای بنیانگذاران اسرائیل که اغلب خود یا والدینشان داخائو و آشوویتس را تجربه کرده بودند، وحشتآور بود. چنین بود که آریل شارون با یک نیروی زبده در جنوب جبهه به دفرسوار رفت و ارتش سوم مصر را محاصره کرد و وحشت تا حدودی برطرف شد اما شبح شکست همچنان بر جان و جهان اسرائیلیها سایه انداخته بود. در سه نبرد از پس حزبالله و حماس و جهاد برآمدند اما ۷ اکتبر چالشی بود که اسرائیل را سخت غافلگیر و آشکار کرد که اگر سیدعلی خامنهای و نیابتیهایش دست بالا پیدا کنند، داستان یهودیان بنی قریظه را در ابعادی چند صدبرابر تکرار خواهند کرد. در هفتههای نخست پس از ۷ اکتبر، هربار به کلیپهایی که اسرائیل، جمهوری ولایت فقیه و حماس و شبکههای عربی و بینالمللی پخش میکردند نگاه کردم، پشتم لرزید. شکم دریدن، جنینی را در زهدان زنی تکهتکه کردن، تجاوز به بانویی و… پس ادعای اسلام رحمانی چه شد؟ میدیدم و میگریستم. آیا اسارت ملت فلسطین و ظلمی که بر آنها روا شده است، میتواند توجیهگر این وحشیگری باشد؟ ابومازن، این رهبر شریف فلسطین، بر قتل فرزندانش به دست اسرائیل میگریست اما همزمان لعنت عالم را نثار آتشافروزان غزاوی میکرد که به ماهی، خانه و زندگی دهها هزار تن را ویران کردند و بیش از همه جنگهای عربها و یهودیان کشته به جا گذاشتند.
هنیه چون رییس دولت به تهران آمد و خاکسترش راهی قطر شد / علیرضا نوری زاده
سفرهای هنیه به تهران در ماههای اخیر را میتوان به بیتدبیری امنیتی تعبیر کرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲ اوت ۲۰۲۴ ۱۱:۱۵
سه سال پس از هشدار علی یونسی، وزیر سابق اطلاعات، مبنی بر اینکه مقامهای ایران باید نگران جانشان باشند، اکنون بزرگترین رسوایی امنیتی رخ میدهد و اسماعیل هنیه در تهران کشته میشود.
میهمانی که مورد مهر خامنهای بود و بیش از هر میهمان دیگری بوسههای نایب امام زمان را بر ریش سپیدش حمل میکرد، در سالهای اخیر و بعد از آنکه با ناجوانمردی خالد مشعل را کنار زد، هر چند ماه به زیارت دارالخلافه تهران میآمد تا بر دست سیدعلی بوسه زند. خالد مشعل قربانی معارضه با بشاراسد و حمایت از مخالفان او و استقلالطلبی در رابطه با قاسم سلیمانی شد؛ جلو پای سید علی آقا زانو نزد و دست تکدی به سویش دراز نکرد؛ به ابومازن احترام میگذاشت و همیشه عقلانیتش بر انقلابیگریاش میچربید. یک بار از محمود عباس (ابومازن) شنیدم که مصالحه با خالد مشعل را با همه تلخیهایش ممکن و با هنیه را با تمام شیرینگفتاریاش ناممکن میداند.
اسماعیل هنیه در معنای انقلابی آدم مقاومی بود، از سه سوءقصد جان به در برد و سه بار به زندان نسبتا طویل و دو بار به حبسهای کوتاهمدت گرفتار شد. به تهران که میآمد مثل رییس دولت از او استقبال میشد و بار آخر در ردیف میهمانان بلندپایه عرب جای گرفت. هیچیک از رهبران حماس و حتی رمضان شلح، نخستین رهبر جهاد اسلامی که با قابلگی سپاه پاسداران از شکم حماس بیرون آمد و ولی فقیه در قتلش در مالت بهواسطه موساد اشکی نریخت، به اندازه اسماعیل هنیه مورد مهر و لطف خامنهای نبود.
ترور هنیه مانند ترور محسن فخریزاده و قاسم سلیمانی یک رسوایی امنیتی گسترده بود. اما چون سلیمانی در خارج از ایران ترور شد و هنیه در داخل ایران، ابعاد رسوایی و بیآبرویی ولی فقیه و ابعاد سیاسی ترور هنیه بسیار گستردهتر از ترور قاسم سلیمانی بود. از سوی دیگر، او یکی از مقامهای خارجی «محور مقاومت» بود و ترور او در ایران در جایگاه میهمان رسوایی بسیار بزرگتری برای رژیم به ارمغان آورد.
به گمان من اسرائیل با این کار نخست دشمنی سرسخت را از بین برد، دشمنی که آنقدر خردگرا بود که میدانست اگر امتیازکی از اسرائیل بگیرد و بماند به حیات سیاسیاش ادامه خواهد داد و بدون داشتن غزه و نیمدولت انقلابی قادر خواهد بود در راهحل نهایی دو دولت در کنار دولت خودمختار حاضرباشد. نتانیاهو با آدمی مثل سنوار مشکلی ندارد، اما با کسی که خواهان صلح و دادن و گرفتن امتیاز است همیشه مشکل داشته است. نکته دوم اینکه اسرائیل به خامنهای یادآور شد هرلحظهای که اراده کند میتواند او و مجتبی و ایل و تبارش را به آتش بکشد. در مراسم تشییع پیکر هنیه حتما متوجه چشمهای وحشتزده روبهآسمان خامنهای شدید؛ دائم آسمان را مینگریست.
نکته سوم، انعکاس اقدام نتانیاهو در نگاه مردم ایران بود، همانها که از ۱۵ سال پیش شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» شعار محوریشان در بسیاری از تظاهرات بوده است. سرانجام کشتن اسماعیل هنیه در تهران، محمد ضیف در غزه و فواد شکر در ضاحیه بیروت همراه با سرهنگ میلاد بیدی در کنار فرمانده تشکیلات نظامی لبنان ضربه سنگینی به رژیم و خامنهای وارد ساخت. حالا حماسیها هم به ملامت میگویند سیستم دفاعی خاتمالانبیا کجا بود و چرا نتوانست رهبر مقاومت را حفظ کند؟
از تصویر گوگوش بر جلد «الحوادث» تا چهره دختر حاج قاسم بر «العهد» / علیرضا نوری زاده
دوسال پیش از نکبت در کجای جهان ایستاده بودیم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۴ ۱۰:۰۰
«الحوادث»، چاپ بیروت، تصویر گوگوش را روی جلد گذاشته بود و تمام راه بیروت تا جونیه و کازینو لبنان، تصاویر دختر ایران بر فراز و نشیب نصب شده بود. در شب کنسرت، دوستان امام موسی صدر با من به سالن آمدند و من تصویری چندی از گوگوش را به دوربین فیلمبرداری سپردم. امام موسی چقدر آرزو داشت که میتوانست فارغ از جایگاه سیاسی و مذهبیاش، در سالن کنسرت باشد؛ بهخصوص وقتی فیلمها را پاره پاره دید و با «دو ماهی» اشکهای گوشه چشم را پنهان کرد. لبنان به لطف طبیعت و فرهنگش حتی در دوران جنگهای داخلی هم فستیوال بعلبک را تا آنجا که میشد، برگزار کرد و آوای فیروز در باقیماندهها از تمدن رومی، طنینانداز شد: «نحن و القمر، جیران» [ما و ماه همسایهایم]. مردان استقلال از کامیل شمعون و پییر جمیل و مفتی خالد حسن و صبری الحماده گرفته تا کمال جنبلاط و امیرمجید ارسلان و فرزندانشان اگرچه در جنگ شدند، آن هم بر سر فلسطینیهایی که میخواستند چون اردن بر لبنان مسلط شوند، همهگاه حرمت همدیگر را داشتند. آقا موسی صدر ارمنیها را به نبعه راه داد و تحت حمایت گرفت. شماری از شیعیان که در صیدا بودند، در سایه حمایت مصطفی، فرزند معروف سعد، شخصیت بزرگ سنی جنوب، سرپناه یافتند. فالانژ و ملیهای آزاده، سوسیالیستهای ترقیخواه، جنبش امل، مکتب حسینی و کمونیستهای جورج حاوی با شازده شیعه جنوبی، کامل الاسعد، رئیس وقت پارلمان، سر ستیز داشتند، اما وقتی فرزند او ربوده شد، جورج حاوی تا رهاییاش از پای ننشست. دانشگاه آمریکایی بیروت قبله فرزندزادگان بزرگان منطقه بود. دکتر محمدی وابسته فرهنگی ما بود و در دانشگاه بیروت کرسی زبان و ادبیات فارسی داشت. آقای لواسانی در جنوب، کلاس زبان فارسی دایر کرده بود و با کمک شاه فقید و وساطت مرحوم اسدالله علم، دوست آقا موسی، پادشاه شیعه محبوب در لبنان هزینه ساختن بیمارستان و یک آموزشگاه فنی عالی در لبنان را عهدهدار شده بود. دو سال پیش از انقلاب، سرهنگ حمدی، رئیسجمهوری یمن، به استقبال مرحوم دکتر محمود جعفریان به فرودگاه صنعا آمد. ما همراه معاون رادیوتلویزیون و رئیس خبرگزاری پارس به صنعا آمده بودیم برای افتتاح تلویزیون رنگی یمن که تمام کادر فنی و سیاسی و اقتصادی و هنری و ورزشیاش را در مدرسه عالی رادیوتلویزیون آموزش داده بودند. یکی از آنها با دختر دانشجویی ایرانی در همان مدرسه ازدواج کرد و سالها مناصب مدیریتی مهمی در رادیوتلویزیون یمن داشت. ایران پادشاهی یک بار هم در عهد انوشیروان، سپاهیانی به فرماندهی سردار وهرز به یاری شاهزاده سیف بن ذی یزن فرستاده بود. آنها ابرهه، امپراتور حبشه، را شکست دادند و تاج و تخت را به شاهزاده یمنی بازگرداندند. ۱۴ قرن بعد، پادشاه فقید ایران هزینه ساخت بیمارستان، رادیوتلویزیون، تربیت کادر فنی و اجرایی و تحریریه رادیوتلویزیون ملی یمن را، به همراه کمکهای اقتصادی و صنعتی، تقبل کرد و بلندآوازگان عرصه صنعت ما مثل لاجوردیها، خیامی، رضایی و اخوان نمایندگانی به یمن فرستادند و باب صادرات گشودند. دوست نویسنده و تاریخپرداز عزیزم، ناصر شاهینپر، که از مدیران گروه صنعتی بهشهر بود، شرح تعاملش را با یمن در کتاب خاطراتش به زیبایی شرح داده است.
بعد از تعزیه ریاست، نوبت تعزیه ولایت است / علیرضا نوری زاده
جلیلی نماد طالبان شد تا پزشکیان به ریاست برسد؛ میرباقری آمده است تا در رسیدن مجتبی به کرسی ولایت، اشکالی پیش نیاید
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ژوئیه ۲۰۲۴ ۷:۳۰
نمایش تعزیه انتخابات پایان گرفت. این بار سر شمر را بریدند تا حسین از پس پرده ولایت پیروزمند بیرون آید. آن نیزهای هم که گلوی علیاصغر را شکافت، این بار یکسره استخوان گردن حرمله جلیلی و ابنزیاد قالیباف و زاکانی زیادبن ابیه و ابنسعد پورمحمدی را یکجا درید و نگار مکتبنرفته و خطننوشته یکشبه بهغمزه، مسئلهآموز صد مدرس شد و کلاه لمنالملکی بر سرگذاشت. زنگ پایان را سیدعلی به صدا درآورد و با دف مجتبی، نغمه خوشخوان فتح را به عشوه خواند. توطئه آمریکای مشغول زمین خوردن جو بایدن و زلنسکی را پوتین خواندن، نقش بر آب شد و به نفرین مقام ولایت، صدراعظم هندیتبار انگلیس به خانه رفت و رهبر حزب کارگر به قدرت رسید. از همه بدتر سرنوشت مکرون بود. حال که دنیا بهکام شد و با دعای برادر پوتین، ایام مستدام، وقت نمایشی دیگر پیش آمده است تا به ملت «همیشهدرصحنه» تحمیل شود که اگر «مُجتبی» نباشد، آخر و عاقبتشان با آسد محمدمهدی میرباقری افراطی خواهد بود. راستی مقام معظم اینهمه «باقر» را از کجا میآورد؟ باقریکنی، باقر قالیباف، دکتر مصباحالهدی باقریکنی، داماد عزیز و نورچشمی، اما آسدمهدی میرباقری چیز دیگری است. نشان به آن نشان که فعلا چند ماهی صرف برشمردن خطرات این آسد محمدمهدی میرباقری خواهد شد تا این سناریو جا بیفتد: اگر به مجتبی تن ندهید، کارتان با کرامالکاتبین خواهد بود. مدتها میاندیشیدم، راستی این بازی دیگر چیست؟ مصباح یزدی را شناختیم. بهویژه آن روز که به پای مقام معظم افتاد و اعلام کرد ۱۰۰ میلیون رای فدای تاب ابروی «آقا». «آقای خرازی» رهبر حزبالله را هم شناختیم که صبیهاش عروس «آقا» است. دیگران را هم دیدیم که یکی حاج آقا تهرانی بود و یکی احمد خاتمی؛ حالا این آسد محمدمهدی دیگر چه صیغهای است؟ با ظهور ناگهانی نامش در یک برنامه تصویر و صوتی، راویان اخبار و گزارشگران آگاه به پس و پیش احداث، به فغان آمدند که ملت چه نشستهاید که این شاگرد مصباح صد بار خطرناکتر از او است؛ هم با اجنه در ارتباط است و هم با مومنان دلبسته به درگاه ولایت. ضدموسیقی است و دشمن بدحجابان. مردی است عالم به فقه و اصول، درس خارجخوانده و علوم معقول و منقول آموخته. چشمانش چشم کبرایی است که به نگاهی میخت میکند و زهر هلاهل را در جانت جاری میکند. حالا بگذارید برای آنها که او را نمی شناسند، کمی از سرنوشت این لعبت تازه تعزیه گویم. سید محمدمهدی میرباقری سال ۱۳۴۰ در «دارالعلم» قم به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی وارد حوزه شد و حاشیهنشین مجلس جواد تبریزی، وحید خراسانی، موسی شبیری زنجانی، محمدتقی بهجت، حسن حسنزاده آملی، عبدالله جوادی آملی و محمدتقی مصباح یزدی که این آخری شقاوت را در پیشانیاش خواند و به تربیت و تدبیرش همت گماشت. اما خارج از این جمع فقیهان، او سرسپرده سیدمنیرالدین حسینی هاشمی شد و سر به کوی قونیه شمسالحقش زد؛ آن روز که سیدمنیر با انفاس قدسیاش طرح قانون اساسی ویژهای را به خبرگان اول سپرد و سپس برای پیگیری امر در انتخابات شورای خبرگان قانون اساسی شرکت کرد. او در این مجلس نظرهای عجیبی بیان کرد؛ از جمله احتمال توطئه رئیسجمهوری علیه «ولی فقیه» به دلیل ارتباطش با کشورهای دیگر. حسینی معتقد بود که علوم دینی باید پاسخگوی نیازهای معاصر جامعه باشد و در این راستا سعی کرد مفاهیم و مبانی دینی را به مقتضیات زمان پیوند دهد. در این راستا فرهنگستان علوم اسلامی را در سال ۱۳۵۹ در شهر قم تاسیس کرد. ایده اصلی این فرهنگستان اسلامی کردن تقریبا همه علوم بود. نقطه شروع آنها سخنان رهبر اول، خمینی، بود که گفت: «ما تصمیم گرفتهایم نظامهایی را که بر ستونهای سرمایهداری، کمونیسم و صهیونیسم استوار شدهاند، نابود کنیم و جهان اسلام را ارتقا دهیم.» سیدمنیرالدین با اعتقاد به طب اسلامی، لبنات اسلامی و پیتزای آبگوشت بزباش راههای غریبی برای تسریع ظهور حضرت ارائه کرد.
جلیلی طالبان شد تا پزشکیان اصلاحاتچی شود / علیرضا نوری زاده
امروز در ایران آنچه بهعنوان حزب و گروه سیاسی مجال فعالیت مییابد، مجموعهای از گروههای نامتجانس و بعضا فامیلی و صنفی است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۴ ۲۱:۱۵
ولی فقیه سناریو انتخابات را هم از نوکرانش و هم از بازیگران درصحنه بهتر و سنجیدهتر تنظیم کرد و ما تماشاگران از دور را هم به صحنه آورد. از پختهترین نوکران مقبول و مطرودش بهره گرفت، انتخابات را دومرحلهای کرد و در نهایت «دیو» جلیلی را مقابل «بره سربهزیر» حاج آقا دکتر پزشکیان قرار داد و تا توانست، دستگاههای تبلیغش را برای مهربان و مردمی بودن پزشکیان و طالبانی بودن جلیلی بسیج کرد. پیش از این و از فردای مشخص شدن شش نامزد مقبول «نایب قائم آل محمد»، با کسانی که عتبهبوس او بودند و سرسپرده مجتبی جانش، همین بازی را کرد. او لاریجانی را به معنی واقعی خردوخمیر کرد، قالیباف را آنقدر بازی داد که خشمگین و غمین به کنجی نشست و زارزنان همی گفت که «مگر در نوکری چه کرده بودم که آبرویم بردی و جان و جهانم به لجن کشیدی، مگر خودت صدایم نزدی و اصرار نکردی که باقرم! بیا که پاستور خانه تست که عدل علی بر تارک دارد، نه آنجا که در حریم عدل مظفری است». حتی فاسدان معروفتری مثل زاکانی و قاتلان مشهورتری چون پورمحمدی هم از گزندش مصون نماندند که مولانا قصد ویران کردن خانههایی را داشت که بعضی کارگزارانش با تار عنکبوت تنیده بودند، بدین گمان که این تارهای مقاومتر از تارهای غار حرا آنها را از صدمه اهل مکه و منافقان مصون خواهد داشت. با غور در احوالات سیدعلی و ابعاد بازی پلشتی که در آن، هم داور بود و هم مشوق، هم سرخ بود و هم آبی که استقلالیان را عزیز داشت و سرخپوشان را رفیق جلیل دانست، میبینیم که سید تمام اطوارهای نیمقرنهاش را اجرا کرد. هر شب از بیت، توجیهات امامانه صادر میشد تا اهالی سایت و روزنامه و جعبههای صداوسیمایی زمینی و ماهوارهای فضایی به بحث و جدل داغداغ مشغول باشند. اعتراف کنیم که با وجود خالی بودن حوزههای رایگیری، سید موفق شد نقشهاش را اجرا کند و برخلاف پیشگویانی که چندی قالیباف را منتخب آقا مجتبی و بابا میدانستند و بعد نظرشان بر برنده شدن حتمی دنکیشوت زاکان شد، اما نه او شد و نه قاضیزاده هاشمی که بهفرمان آمد و بهفرمان رفت. کمکم گفتند که جلیلی پیروز از رینگ بیرون میآید و این همان طرحی بود که سیدعلی در نظر داشت. جلیلی لولویی بود مثل ملا مقتدر یا دست بالا اسماعیل خانی که مثل او پایی را در نبرد حق و باطل فدا کرده است. تصویر جلاله جلیلی هر روز زشتتر شد و چهره معصوم پزشکیان نورانیتر. اگر میگفتی: ای بابا! اینکه قبل از خمینی حجاب را در حوزه کاریاش اجباری کرد، بلافاصله پاسخ میشنیدی که آنوقت جوان بود و مثل همه جوانان انقلابی و متعصب. نمیبینی چه مرد آزادهای است که بعد از مرگ همسر و یک پسرش از مردی دل برید و مردانگی گزید که فرزندانش گرفتار زنبابا نشوند. نمایش سرانجام به پایان رسید تا ثابت شود خامنهای تحمل دارودسته را ندارد. فرقی هم نمیکند که دارودستهها ملی باشند یا مذهبی، حجتیه باشند یا جبهه پایداری و… جلیلی طالبان شد تا پزشکیان اصلاحاتچی شود. بگذارید روش سید و اربابش، روحالله مصطفوی کشمیری، را در برابر گروههای سیاسی و مذهبی بهسرعت مرور کنم. از آغاز انقلاب تا امروز، احزاب و گروههای سیاسی در ایران چهار مرحله را پشت سر گذاشتهاند. مرحله نخست پس از انقلاب تا خرداد ۱۳۶۰ بود که در آن، همه احزاب منهای مشروطهخواهان، کموبیش آزادانه فعالیت داشتند. سپس مرحله دوم از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲، مرحله تسویهحساب با احزاب چپ طرفدار انقلاب بود و ممنوعیت فعالیت احزاب ملی و ملیمذهبی همچون مجاهدین خلق، جاما، نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده و فداییان اکثریت و… . در مرحله سوم که حزب جمهوری اسلامی طی آن به انحلال خود رای داد، نهضت آزادی در ماههای پایانی جنگ دوباره به عنوان یک حرکت ریشهدار اما محدود در صحنه حاضر شد. اما سخن من از آغاز مرحله چهارم است که تنها دو مجموعه جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز از یکسو و نهضت آزادی و مجموعههای کوچک همراهش در سوی دیگر در صحنه حضور داشتند و نهضت آزادی اگرچه با زجر و زندان و محرومیت، همچنان در حاشیه تحمل می شد. دوم خرداد یکباره چون انفجاری مهیب پنجرههای بسته را باز کرد و از آنجا که احزاب به معنای واقعی آن در جمهوری اسلامی ایران مجال رشد و ظهور نداشتند، گروههای سیاسی در قالب اتحادیههای دانشجویی و تجمعهای صنفی و فرهنگی وارد عرصه مبارزه سیاسی شدند. خاتمی از ابتدا خواستار آن بود که مطالبات عمومی جامعه در بستر جامعه مدنی و با تشکیل احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، از طریق این نهادها، دنبال شود. او بر این گمان بود که وقتی در سطح جامعه برای نمونه ۱۰۰ حزب و اتحادیه و گروه بار مطالبات عمومی را بر دوش داشته باشند و این مجموعه جامعه را در حال پویایی و پیگیری خواستههایش نگه دارد، آنگاه کار او و دولتش در مقابله با نهادهای ایستا و تحولناپذیر حاکمیت آسانتر خواهد شد و در عین حال حاکمیت قادر نخواهد بود ضد جبهه اصلاحات شمشیر بکشد. و دیدیم که در غیاب احزاب واقعی و نهادهای مدنی، حاکمیت خیلی زود توانست با بستن روزنامهها که عملا به احزاب و گروههای سیاسی تبدیل شده بودند، جنبش آزادیخواهی در ایران را فلج کند. درباره مهرهچینی نظام باید گفت امروز در ایران آنچه بهعنوان حزب و گروه سیاسی مجال فعالیت مییابد، مجموعهای از گروههای نامتجانس و بعضا فامیلی و صنفی است که شماری از مصالح مشترک آنها را گرد هم میآورد. به معنای دیگر، احزاب و گروهها بنگاههای کاریابیاند. روزی مجلس دست موتلفه بود و بازاریها و حاجآقاهای عضو مافیای اقتصادی و هیئت امنای مساجد میداندار بودند و روز دیگر، به اصطلاح چپ اسلامی که روزی پرچم ضد امپریالیستی در دست داشت و امروز بر آن است تا به هر طریق شده، در دل دوست آمریکایی راهی پیدا کند و در پرتو اعتبارــ دوران خوش خرداد خاتمی پس از انتخابش در خرداد ۱۳۷۶ــ به قدرت میرسد و بار دیگر كرسیها بین دوستان این گروه تقسیم میشود.
پاسدار افسد الفاسدین با یک میلیون یارانه و ویلای سوئیس / علیرضا نوری زاده
با یک دست تیغ و دار و اسلحه و زندان را علیه مردم گرفتهاید، با دستی دیگر صندوق رأی را پیش روی همان مردم میگذارید
پورمحمدی :یک اصلاح طلب ضد ظلم حامی عدالت ، دشمن استبداد ، دلبند جوانان ، منبع امید زندانیان ، منتقد صریح عملکرد نظام به ویژه در برابر جنبش سبز.
پاسدار افسد الفاسدین با یک میلیون یارانه و ویلای سویس
روز جمعه شما مردم ؛ تاریخ را دوباره خواهید نوشت
علیرضا نوری زاده
چهارم ژوئیه (جولای ) در سرزمینی که بعد از 45 سال با 4 سال قبل از انقلاب در زمان دانشجونی در اینجا زیسته ام (یعنی بیشتر سالهای عمرم ) نامزدهای احزاب حاضر در انتخابات پارلمان برای من هم چون بقیه شهروندان نامه ای فرستاده اند که مضمون نامه های دو حزب اصلی محافظه کار و کارگر تقریبا یکی است .”علی رضای عزیز ، فقط رأی شما در روز پنجشنبه 4 جولای میتواند (ما حزب کارگر را به قدرت برساند ) و محافظه کاران را بیرون راند (ویا ما محافظه کاران را در ادامه خدمت تثبیت کند ) .
جنگی نرم که تنها در وقت طرح شعارها؛ گاه به برخوردهای لفظی در رسانه ها منجر میشود.نامزدها همگی از فعالان سیاسی و اجتماعی و گاه فرهنگی هستند. مبانی اصول برگزیده شدنشان از سوی حزب و گروهشان به صورتی کاملا دمکراتیک انجام گرفته و حالت برشماست أنکه را “آنی”دارد برگزینید. به پای صندوق میرویدوصندوق رأی محل ما در یک کلیسای قدیمی و زیباست .آرام و بی سروصدا میروی و رأیت را به صندوق میاندازی . نه جلوی در طرفداران فلان نامزد یقه ات را میگیرند نه جشن و سرور بر پا میکنند و … برخلاف میهن ما ؛ نامزدها انواع و اقسام تهمتها را نثار رقبایشان نمیکنند.
جمعه در خانه پدری انتخابات ریاست جمهوری است تا جانشین سید به لقاء الله اعزام شده یعنی شهید خدمت رئیسی ؛ انتخاب شود.
با وجود سردرد آوردن و گاه نفرت ؛ از دروغها ی نامزدها ؛ من همه مناظرها رادیدم. به اضافه گفتگوهای در حاشیه نامزدها مثل گفتگوی ویژه مصطفی پور محمدی با “جیوه ” که در نوع خود استثنائی بود.و مرا یاد عبارت مشهور مرحوم جعفر شریف امامی دولتمرد سرشناس انداخت که بعد از انتخابش به نخست وزیری برای دومین بار از سوی پادشاه در سال 57 اعلام کرد “من شریف امامی دیروز نیستم” پورمحمدی آلوده به خون و فساد از آغاز انقلاب در هیأت مصلحی در برابر خبرنگار جیوه مدعی بود ، یک اصلاح طلب ضد ظلم حامی عدالت ، دشمن استبداد ، دلبند جوانان ، منبع امید زندانیان ، منتقد صریح عملکرد نظام به ویژه در برابر جنبش سبز ، حصر و بند و بست و کشتار 96 و 98ر و 1401 و خواهان تشکیل دولتی پاک و پاکیزه از جوانان صاحب فکر است . راستی را که وقاحت در این میان واژه کوچکی است اما عیبش مدار “کو سخن از یار میکند”
شباهتهای پزشکیان و بازرگان و رجائی / علیرضا نوری زاده
شباهتهای پزشکیان و بازرگان و رجائی
تنور سردی که اصلاح طلبان هیزم بیارش شده اند
چرا پزشکیان تأیید صلاحیت شد و آمد؟
علیرضا نوری زاده
نگاهش که میکنمم بلافاصله دو چهره در برابرم زنده میشود مرحوم مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر پس از انلاب و مرحوم محمد علی رجائی دومین رئیس جمهوری بعد از انقلاب در پی عزل مرحوم ابوالحسن بنی صدر (حالا دیگر همه اش از مرحومین یاد میکنم ) بازرگان از دانشجویان فرنگ رفته عهد پهلوی اوّل بود که بگفته زنده یاد دکتر شاپور بختیار تنها دانشجوئی بود که آفتابه اش را به فرنگ برده بود. مرحوم بازرگان فردی تحصیلکرده و ملی بود اما تا پایان عمر گرفتار سر پل صراط و رویاروئی نگاه علمی و نگاه دینی بود و سرانجام باغلبه نگاه دینی ( دنیارا به نگاهی به سید روالله مصطفوی ملقب بخمینی فروخت و آخرتش را هم مغشوش کرد تا آن روز که در نخست وزیري در حضور برادزاده اش ابوالفضل گفت پیش از انقلاب هم دنیارا داشتم ولو در زندان و هم آخرت را خالا نه دنیا را دارم نه آخرت را ) من این گفته را منتشر کردم او نه تنها گللایه ای نکرد بلکه به شوخی گفت شماا سیدها همگی کمی خل تشریف دارید ) رجائی دانش بازرگان را نداشتت ناظم مدرسه کمال نارمک بود که بازرگان و سحابی و دیگر یارنشان تأسیس کرده بودند.وبسیار آدم ساده و درست و به معنای آزار دهنده اش متعصب در مذهب بود.
او از آبدارچی باشی خمینی در مدرسه رفاه شروع کرد(چون طرف اعتماد بود و در مقام ریاست کشور با بمب مجاهدین به قتل رسید) بازرگان بعد از نخست وزیری در مجلس از اوباشی مثل خلخالی و هادی غفاری ناسزا شنید و بی حرمتی دید. آخرین تماسم با او نامه ای بود که توسط یکی از شاگردانش بدستم رساند تا به یاسر عرفات بدهم در این نامه او قتل ابوجهاد (خلیل الوزیر ) معاون عرفات را در تونس بدست کوماندوهای اسرائیلی تسلیت گفته بود.چندی بعد برایی معالجه برای روزی نه بل ساعاتی به اروپا آمد اما دو روز بعداز درگذشتش توسط … باخبرشدم وبرای بازماندگانش تسلیتی فرستادم و در کیهان لندن مطلبی .نوشتم .رجائی را نیز مثل دکتر مسعود پزشکیان نمیشناختم فقط دوسه چای بدستم داده بود . حالا جمع او و بازرگان را در پزشکیان میبینم. آندو جان و جهان به خمینی باختند و اعتبار و منزلت یکی و زندگی دومی به باد رفت .هردو فریب خمینی و انقلابش را خوردند وحالا پزشکیان آبرو و اعتبارش را برخی بازی زشت و آلوده خامنه ای کرده است. او هیچ تغییری با دو دوره ای که رد صلاحیت شد نکرده است و شگفتا که از خود نپرسیده است راستی را چرا اینبار حضرت نایب امام زمان با همه ارادت و ذوب شدگیش در او؛ تغییر رأی داده و تأیید صلاحیت جناب دکتر را پذیرا شده بلکه دستورش را به جنتی داده است. بگذارید کوتاه سخنی را از فردی مطلع نقل کنم ( شورای نگهبان ده تن را تأیید کرده بود جهانگیری و محمد شریعتمداری و لاریجانی هم بودند .سید بر بعضی نامها خط کشید.محمد صدر فرزند علامه رضا صدر برادر آقا موسی صدر و معاون سابق وزارت خارجه نزد خاتمی رفته بود که مادر همسرش عمه محمد است .از او خواسته بود که سیدنا این آقای دکتر مسعود هنوز جوهر تأییدش خشک نشده قصد جازدن دارد. ساعتی بعد اذرخانم منصوری رئیس جبهه اصلاحات و الباقی حضرات که دلشان برای میز و مقام لک زده بر سر پزشکیان ریخته بودند که حضرت فرصتی تاریخی باردگر فراهم آمده آقا –خامنئی –در فکر نجات خود و نظام است به رأی مردم محتاج است مثل قصه دوم خرداد. شما فداکاری کن ما هم همه جور درخدمتیم .جالب اینکه حضور ظریف در میزگرد با او با کسب اجازه از بیت انجام گرفت پیمان جبلی مدیر صدا و سیما و کمیته نظارت بشدت مخالف بودند پزشکیان تهدید کرده بود بدون ظریف در میزگرد حاضر نمیشود از بیت آقا سوأل شده بود فرموده بودند باشد. بعد داستان رفتن ظریف و پزشکیان به دانشگاه اصفهان مطرح شد رئیس دانشگاه مخالفت کرده بودو در نهایت 500 ملیون تومان برای کمک به دانشگاه پول خواسته بود نه پزشکیان این پول را داشت و نه رفقایش ؛ اما دستی از غیب درآمد و پول پرداخت شد. این موضوعات را اقطاب جبهه اصلاحات میدانند بنابراین من رازی را فاش نمیکنم اما هدف من باز کردن سناریو زشت و فریبکارانه خامنه ای و مجتبی است که با بی آبروکردن ، بلکه قربانی کردن پزشکیان امیدوارند نتایج مطلوب را از سناریو زشت و آلوده خود بگیرند.
پزشکیان با نهجالبلاغه و دعای جوشنکبیر میآید؛ چرا لاریجانی از قطار انتخابات به بیرون پرتاب شد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ ژوئن ۲۰۲۴ ۸:۴۵
محمود احمدینژاد از حمایت سیدعلی خامنهای برخوردار بود و رهبر جمهوری اسلامی علنا گفت او از هاشمی هم به افکارش نزدیکتر است، اما در نهایت احمدینژاد هم به روسای قبل از خود پیوست. روحانی با شال ارغوانی و حمایت هنرمندان مشهور و اشارات مثبت خارجیها به پاستور رفت و سه سال غرغر «آقا» را تحمل کرد تا با برجام ادای امیرکبیری درآورد و وزیرخارجهاش صلای مصدقی سر دهد . اما از فردای برجام زیرآبش زده شد و ترامپ هم ضربه آخر را زد و برجام هم به آرشیو فریبکاریهای رژیم پیوست. راستی اگر ریگی به کفشتان نیست چرا محتاج برجام شدید؟
رئیسی را مقام معظم با زمینهچینیهایی آورد و مجتبی را با فریب دادن قالیباف، سردار محبوب مجتبی، فریب داد. اول برایش بامداد دیگری را تصویر کرد و آخر صدایش زد که باقر جان مجلس را به تو میدهم کوتاه بیا، به هرحال رئیسی از خودمان است و بچه مشهد. قالیباف که پلخمون (تیروکمان دستساز بچههای مشهد و قاتل سار و گنجشک) بدی به پیشانیش خورده بود انصراف داد و راهی بهارستان شد. درمورد شمخانی، که دبیر شورای امنیت ملی بود و مصالحه ایران و سعودی بیش از هرکس مرهون تلاشهای او و به دل سعودیها نشستنش بود، در حالی که چمدان میبست که راهی قاهره شود و مصالحهای دیگر را به انجام برساند روابطش با جوزپ بورل کمیسر روابط خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا و قرار کوهنوردیشان در دماوند و آلپ مبشر روزهای خوب در روابط با اروپا بود و ناگهان آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. آقا احضار فرمودند که علی خان برای شما کار بزرگتری در نظر دارم، سکان دبیری به دست دریادار رفیقتان احمدیان میدهم، شما دستش را بگیرید تا زمان آزمودن عرصهای دیگر فرا برسد. امید شمخانی این بود که نیت آقا آماده کردن او برای فرماندهی سپاه و بعد هم ریاست جمهوری است. اما نصیب دریادار مشاورت آقا و مجمع و وعدههای توخالی بود.
پرونده شمخانی هم پس از ریاض بسته شد. نگاهی به نامزدهای تاییدصلاحیتشده ریاست جمهوری بیندازید. هیچ یک اعتبار داخلی و بینالمللی ندارند. ماشین تبلیغات اصلاحطلبان عهدشکن البته حضور پزشکیان را به تجدید نظر کردن آقا تعبیر کردهاند که حضور یک اصلاحطلب آرام، که به گفته خودش قرار نیست راه دیگری غیر از راه رئیسی را انتخاب کند و همهگاه در خدمت مقام معظم و مجری اوامر حضرتش خواهد بود، به سود نظام و بازگرداندن اعتبار و آبرو به سیدعلی آقاست.
در میان ردصلاحیتشدگان گمان میکنم نه عباس آخوندی، نه عبدالناصر همتی و نه اسحاق جهانگیری منتظر تایید شدن بودند. وحید حقانیان که به فرمان آمده بود تا رد صلاحیتش روی جنتی و همکارانش را سپید کند که ما آقا وحید را رد کردیم و پزشکیان اطلاحطلب رای قبولی گرفت. احمدی نژاد دنبال دیده شدن بود، اما لاریجانی پرامید چنان تلخ و سنگین رانده شد که به قولی ره اعتزال گرفته است و ناله و نفرین میکند. او حتی نقشه از وزارت کشور تا پاستور را ترسیم کرده بود.
از آزادی بحرین توسط صادق روحانی و هادی مدرسی یا فتح دارالإسلام با پهباد / علیرضا نوری زاده
گلادیاتورها صف کشیده اند؛ انگشت آقا روبه پائین یا بالا خواهد رفت.
از آزادی بحرین توسط صادق روحانی و هادی مدرسی یا فتح دارالإسلام با پهباد
رئیس را کشت و حالا دنبال رئیسی دیگری است
مشتی که ابومازن به گرده ولی فقیه زد
علیرضا نوری زاده
عشق به خانه پدری بدون تردید مفهومی است که اهل ولایت فقیه با آن بیگانهاند. از همان روز نخست بالا رفتن پرچم تزویر و ریا و اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، کینه و نفرت پیروان سید روحالله نسبت به ایران و ایرانی آشکار شد. صادق خلخالی قاضی شرع منتخب خمینی، و شفاف ترین مظهر ایدئولوژی فاشیستی ارتجاعی که متأسفانه با تحسین و اعجاب حزب طراز نوین و اقمارش از یکسو و بعضی از حاملان کارت عضویت جبهه ملی که بعد از نشاندن خنجر ناجوانمردی و حسادت بر شانههای زنده یاد دکتر شاپور بختیار دستمالهای ابریشمی را در برابر سید روحالله به دست گرفته بودند، و خورشیدشان ازمغرب (فرنسه ) طلوع کرده بود روبرو شده بود ، در نخستین یورش خود برای نابودی مظاهر فرهنگ و تاریخ و ملیت ما به سراغ تخت جمشید رفت.. .(البته بعد از تیرباران کردن شماری از بهترین مردان سیاسی و نظامی کشور و آزادبانو فرخ روپارسا ).
زنده یادنصرتالله امینی استاندار آزاده فارس و هزاران تن از مرودشتیها چنان توی دهانش زدند که ناچار راه خود را کج کرد و به تهران بازگشت تا چند هفته بعد کوروش کبیر را “آنکاره” بخواند و فردوسی را به علت سرودن شاهنامه مهدورالدم خطاب کند.(بی آنکه خبر داشته باشد داستان آنکاره های ولایت جهل و جور و فساد از سعید توسی تا تقتی و باجناق و … آبروئی برای اسلام و امامین روح الله و سید علی باقی نخواهند گذاشت
خمینی با طرح واژه «امت» به جای «ملت» به دفعات تاکید کرد برای ما اسلام ملاک است ونه ملیت،( این وطن مصر و عراق و شام نیست ) بنابراین شیعه لبنانی یا عراقی که پای ما را میبوسد و در ولایت ما ذوب شده، هزار بار ارزش و اعتبارش نزد ما، از مردم ایران که چشم دیدن ما را ندارند و فقط از سر ترس مجبور به تقیه شدهاند بیشتر است. یادم هست اوائل انقلاب آیتالله سید صادق روحانی که میکوشید سری توی سرها درآورد و درعین حال گمان میکرد حرفهای ناسیونالیستی از زبان او، اعتبار و مقبولیتش را نزد ایرانیها بالا خواهد برد، در مصاحبهای مدعی شد بحرین مال ما است و باید هرچه زودتر برای بازپس گرفتنش نیرو به این جزیره اعزام کنیم. مهندس بازرگان به آقا پیغام داد لطفاً به جای بحرین تلاش کنید بیت مبارک را تحت سلطه درآورید. در همان زمان کلاشها و هوچیهائی که تحت نام انقلابیهای جهان در هتل سینای تهران جمع شده بودند و زیر نظر مهدی هاشمی (برادر داماد مرحوم منتظری که به خاطر فاش کردن سفر مکفارلن به تهران اعدام شد )میخواستند برای سرنگونی رژیمهای یک دو جین کشور اسلامی و عربی با پولهای ملت ایران و اسلحه سپاه، دست به جهاد بزنند، هر یک سازمانی را برپا داشتند که یکی از آنها به نام «جبهه اسلامی برای آزادی بحرین» توسط هادی مدرسی و با کمک مرحوم محمد منتظری دکانی دو نبش در میدان ونک اشغال کرده بود.
هادی مدرسی خواهرزاده مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی بود که خود از ملاهای انقلابی و در میان شیعیان کویت نفوذی داشت. برادر سید محمد، مرحوم سید حسن در سوریه و لبنان علیه امام موسی صدر فعالیت میکرد و خیلیها از جمله منصور قدر سفیر ایران در بیروت و سرتیپ ساواک در این امر او را به طور مستقیم و غیرمستقیم کمک میکردند. سید حسن به طرز مشکوکی بعد از اختفای امام موسی صدر، و در حالی که جامه ریاست شیعه را دوخته و در بیعت با خمینی، مال و منال بسیار اندوخته بود در لبنان به قتل رسید. البته گفتند قاتلان از مأموران استخبارات صدام بودند اما همین حرف بیاساس را در مورد سید صالح حسینی نیز عنوان کردند که هیچ مشکلی با عراقیها نداشت بلکه یک هفته بعد از آنکه از نقش خود و جلالالدین فارسی در توطئه برای قتل امام موسی صدر توسط قذافی برای هموار کردن جاده جهت امامت آقای خمینی، نزد یکی از مسئولان جنبش امل پرده برداشت به اشاره فخر روحانی کاردار رژیم اسلامی در بیروت به لقاءالله فرستاده شد. (برادر او محمد صادق الحسینی مشاور عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد سابق بود بعد هم به مؤسسه گفتگوی تمدنها رفت و امروز نیز گهگاه مقالاتی نیز اینجا و آنجا به زبان عربی مینویسد.باری، محمدتقی مدرسی اخوی بزرگ هادی دکانی به نام حزب عمل اسلامی عراق را برپا کرده بود. امروز ایشان در کربلا اقامت دارد و ریشه ایرانی خود را به کلی انکار میکند اما از عراقی بودن نیز برخلاف آل حکیم نصیب زیادی نبرده است. فعلاً یک تلویزیون برای روضهخوانی و سینهزنی در عراق به راه انداخته است. آقا هادی نیز که خواب برقراری ولایت فقیه در بحرین را میدید بین هند و پاکستان و عراق در آمد و شد است و گاهی نیز سری به ایران میزند.
رضا پهلوی در بیمارستان جنوب شهر تهران بدنیا آمد، فرزند مجتبی در کرامول لندن
سرنوشت رهبری با مرگ رئیسی چه خواهد شد.
علیرضا نوری زاده
مصطفی ، درمیان پسران نایب امام زمان هم فروافتادگی میرزا پدربزرگش را داشت (وهنوزهم) هم روحیه درویش مسلکی پدر را در زمانی که هنوز قدرت خانم را به حجله نبرده بود. از ده دوازده سالگی هم لباده و عبا پوشید وهنوز پشت لب ؛ کامل سبز نکرده بود که عمامه گذاشت . 5 روز درچهارمردان بدرویشی میزیست و حقانی و مدرسه گلپایگانی میرفت ؛ سه روز در تهران کنار خانواده بود و در محضر مرحوم آقا رضی شیرازی کسب فیض میکرد. زن هم که گرفت راهی قم شد و بعد بدسنور پدرش مقام عظمای ولایت صاحب خانه ای شد که سندش در دست ستاد اجرای فرمان سید روح الله کشمیری بود.
از پسران خامنه ای ؛ سیدمصطفی خامنهای فرزند بزرگ با دختر آیتالله خوشوقت (صادر کننده فتاوی قتل فروهرها و اهالی قلم در جریان قتلهای زنجیره ای بود ) ازدواج کرده است. سید مجتبی خامنهای داماد غلامعلی حداد عادل است. سید مسعود خامنهای با فرزند آیتالله خرازی و خواهر صادق خرازی ازدواج کرده است. سیدمیثم خامنهای کوچکترین فرزند آقا به ازدواج دختر آقای لولاچیان ( از سران مافیای بازار )در آمده است.
مجتبی خامنه ای متولد 17 شهریور 1348 در شهر مشهد، دومین پسر رهبر معظم انقلاب علی خامنه ای است. او به عنوان مرموزترین و البته تاثیرگذارترین چهره در حلقه ولی فقیه، سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی شناخته می شود. مجتبی نیز چون دیگر فرزندان رهبر به مدرسه علوی رفت و با گرفتن دیپلم ، کوتاه زمانی به قم ره کشید و در آنجا از میان پیغمبران با جرجیس بیعت کرد و شاکرد أتقی مصباح یزدی شد و هم سفره با أهنگر خرم آبادي (حائری بعدی از سرسپردگان مصباح یزدی ) یکچند نیز درخدمت صافی بود و کوتاه زمانی شاگرد ناصر أبوالمکارم شکر فروش شیرازی .
اشاراتی از حضور مجتبی در جبهه های جنگ ایران و عراق در کنار محسن هاشمی پسر بزرگ هاشمی رفسنجانی ، اینجا و آنجا روایت شده است . بر اساس این گزارش ها مجتبی در 17 سالگی عازم جبهه شد و به عضویت گردانی به نام «گردان حبیب بن مظاهر» از لشکر «محمد رسول الله» در آمد . آقازادگان برای پیوستن به آن اشتیاق داشتند درواقع با حضور در این گردان اگر زنده میماندند آیندشان ، تضمین شده بود . تعدادی از اعضای این گردان بعدها از مهم ترین شخصیت های اطلاعاتی و امنیتی رژیم حاکم شدند و امروز به عنوان عاملان او در مقامات لشگری و کشوری بر کرسی های رفیع تکیه زده اند. از آن جمله می توان به علی رضا پناهیان، مهدی طائب، علی فضلی ،حسن محقق ؛ و وحید حقانیان و … اشاره کرد.
چشم انداز فردای پس از خامنهای تا ۵۰ روز دیگر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲۳ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
تا پیش از این دو تصویر ساعتها مرا به تامل و اندیشیدن واداشته بود؛ یکی تصویر زندهنام امیرعباس هویدا با گلولههایی در سر و سینه و زانو و چهرهای که حتی سلولهایش بر بیگناهی او شهادت میداد و دومی تصویر پیکر درهم شکسته سیدمحمد بهشتی بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی که اولی در وطن و دومی در غربت به دستم رسید. هویدا را هادی غفاری و اوباشان خلخالی گلولهباران کردند و بهشتی در انفجاری که ابعادش هنوز هم بعد از این همه سال آشکار نشده است، به هفت هزار سالگان پیوست. هویدا دولتمرد سرشناس عصر پهلوی و وابسته به خانوادهای با پیوندهای سنگین دیپلماتیک بود و دومی سیدی از اهل منبر که به لطف آیتالله شریعتمداری و توصیه اسدالله علم و مهندس شریفامامی، از رجال صاحب اعتبار عصر پهلوی، چند سالی به ریاست مرکز اسلامی هامبورگ رفت، زبان یاد گرفت و با اهل قدرت همچون امام موسی صدر در ارتباط شد؛ هرچند هرگز جایگاهی همسنگ صدر نیافت که با پادشاه پیوند داشت و هر بار به وطن میآمد، با یگانه پادشاه شیعه جهان دیدار میکرد. بهشتی در بازگشت از آلمان مشاور زندهیاد فرخرو پارسا شد و در هیئتی که ریاستش را داشت، همراه با محمدجواد باهنر و مفتح و مطهری مسئولیت تدوین کتابهای دینی دوران ابتدایی و دبیرستان و هنرستانهای فنیحرفهای را عهدهدار شد. با این همه برای نجات آن بانوی آزاده که صدها هزار دانشآموز از برکات معلمی و وزارتش بهره بردند، حتی یک قدم هم برنداشت و او را در چنگ خلخالی و گونی و طناب اعدام رها کرد. هویدا نمادی از سازندگی بود. آن همه پروژه، آن همه دانشگاه، جاده و سد و سازندگی و خودکار بیکی که وقتی آمد پنج ریال بود و گاه رفتنش هم پنج ریال. بهشتی اما نماد تزویر و فریب و ریا بود. از همان آغاز، وقتی در دادگستری قدم گذاشت، تو گویی فرعون بر خاک ذلیل گام میزند که ای خاک! سربلند باش که قدم بر تو میگذارم. آن وقت به یک لحظه، آن که «شبانگه به سر فکر تاراج داشت/ سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت». حالا پیکر زغالشده مردی را میبینم و صحنه خالی و بلندپروازیهای او را که قرار بود محللی برای سید مجتبی باشد. پیش خود میاندیشم آن لحظهای که بر بلندای سد گام میزد و با الهام علیاف نرد سخن میباخت و عرش را سیر میکرد که فرش قدرت زیر پایش بود و عرش خدایی در جوارش، حتی یک لمحه در ذهنش این جملات جاری نشد که شاید امروز به فردا نرسد و از فردا عنوان سید به «شهادتگونه» پر کشیدن ملقب شود؟ امیرعبداللهیان هم پاسداری بود که با قاسم سلیمانی عهد برادری بست و پستچی حاج قاسم در تحویل بستههای دلاردر چهار سوی جهان شد. معاونت و بعد «وزارت» ارمغان کمر بستن در خدمت سردار کل بود. هرچند حاج قاسم پیش از او در فرودگاه بغداد خاکستر شد و نماند تا بر خاکستر شدن دستآموز خود اشک بریزد. استاندار آذربایجان شرقی و آلهاشم، نماینده ولی فقیه و عضو خبرگان سه نظامی، کادر پرواز و یک پاسدار هم در کنار رئیسی و امیرعبداللهیان در انفجار هلیکوپتر به قتل رسیدند. شرق و غرب و شمال و جنوب انگار همصدا روایتهای ضدونقیض بلندگوهای خبری مکتوب و تصویری و شفاهی رژیم جهل و جور و فساد را باور نمیکنند. در روزهای اخیر دهها داستان و شایعه و شایعات نزدیک به گزارشهای سیاسی پخش شدهاند.
پروژه نظامی و اقتصادی چابهار، مهمترین پروژه اقتصادی منطقه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ مه ۲۰۲۴ ۱۲:۴۵
قرار بود چابهار، در دهانه دریای عمان از یک سو و اقیانوس هند از سوی دیگر، هم پایگاه دریایی و هوایی ارتش شود و هم بندرگاه بزرگ تجاری دولت شاهنشاهی. زندهیاد خداداد فرمانفرماییان که همه، بیهیچ تحفظی، «شازده» صدایش میکردند، ما را به ناهار در سازمان برنامه و بودجه دعوت کرده بود. هشت تن بودیم از مطبوعات و قرار بود شازده از طرحی بزرگ پرده بردارد. تمام لحظات آن روز به یادم مانده است. سالها بعد در لندن که هر دو به تبعید بودیم، بر مزار ابوالحسن ابتهاج یکدیگر را دیدیم. این بار رئیس سازمان برنامه و شورای عالی پول و بانک مرکزی و… نبود. از ستاره خانم پرسیدم که چندی در خدمتش مدرس بودم و بعد، از حافظ و ماهمنیر و شازده بزرگ عبدالحسن میرزا که ۵۰ فرزند یا بیشتر را بر تخم چشم پرورید و هر یک از پسران و دخترانش در وطن و بعد از فتنه خمینی در بیرون وطن، نام و اعتبار پدر و خانه پدری را به سرفرازی و منزلتی والا حفظ کردند. شازده در گورستان از ابتهاج گفت و اشاره کرد که بعد از دانشگاه آمریکایی بیروت و پرینستون و استنفورد و هاروارد، به دعوت ابتهاج به ایران بازگشت و در نخستین دیدارش با شاه فقید چقدر مورد مهر و مکرمت او قرار گرفت. در دیدار بعدیمان اشاره کردم که طرح چابهار چه شد؟ بغضی و چشمانی نمزده پاسخ سوالم بود و من با خاطرات روزی دستوپنجه نرم میکردم که شازده از تبدیلشدن چابهار به عظیمترین آوردگاه شرق و غرب در برنامه پنجساله سخن میگفت. از هتلها، قطار شرق، میدان دریایی و ورزشهای آبی و هوایی. در آن دیدار نخستین بهعنوان یک روزنامهنگاری جوان و دانشجوی حقوق، حرفهای خداداد حس غرور به من میداد. رویاهای نسل ما یکبهیک تحقق پیدا میکرد و گمان داشتیم به سرعت برق…. هیچکس باور نداشت یک دهه بعد، از اوج پیشرفت و اقتدار به حضیض تعصب و ارتجاج فرو میغلتیم و به جای پروژه چابهار و کیش و قشم و نوشهر، سههزار و ۸۰۰ امامزاده خواهیم داشت از تیره «امامزاده ع غ» و «امامزاده پطرس» و حسینیه حزبالله و دهکده امام در جنوب لبنان و سوپر شهادت در کربلا و مراکز تربیت تروریست شرق و غرب جهان و پهپادهای ابابیل و سجیل و فطرس و مهاجر و…. شازده چه آرزوهایی برای چابهار داشت، «ای بسا آرزو که خاک شد». حالا سردار سلامی به همراه سردار حاجیزاده، از اجله علمای هوافضا، و دریادار احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، بعد از ۲۰ سال تاخیر، طرح راهبردی بازرگانی، پایگاههای نظامی راهبردی و جانشینی چابهار در جایگاه کراچی را تصویب میکنند و اهمیتش را برای رئیسجمهوری ششکلاسه روی مینیماکت چابهار در تهران شرح میدهند. به نظر میرسد قرارداد ایران و هند برای تجهیز و بهرهبرداری از تاسیسات بندری چابهار، بیش از مردم منطقه در جنوب استان سیستانوبلوچستان، طالبان را به وجد بیاورد. سید مسعود، استاد اقتصاد دانشگاه کابل، ۱۰ سال پیش، زمانی که زمزمههایی درباره کار برروی پروژه عمرانی چابهار برخاسته بود، به روزنامه هشت صبح گفت: «یکی از راههای ساده هندوستان برای رسیدن به آسیای میانه، بندر چابهار در ایران است.
بیاعتباری در وطن و ماورای وطن ولی فقیه را به ماجراجویی خطرناکی میکشاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۹ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
رهبر رژیم ولایت فقیه در سخنان اخیرش به مسئولان سازمان حج و زیارت و نمایندگی ولی فقیه و تنی از چهرههای نزدیک به حکومت بار دیگر شیپور را از سر گشادش نواخت. شکست پروژه غزه خونآلود و ویران در کسب اعتبار و جایگاه برای او در غیاب رهبران عرب و فلسطینی، که دیگر به جنگ نمیاندیشند و فردای سرزمین و ملتهای خود را در پرتو صلح پایدار و توسعه و پیشرفت و تحکیم مبانی جامعه مدنی میدانند، خامنهای را بار دیگر به این فکر واداشته است که حال که بنیامین نتانیاهو ۳۵ هزار فلسطینی را کشته است و حماس هم به اراده مقام معظم ما حاضر به پذیرش شرطهای اسرائیل نیست، صحنه حج و حرمین شریفین بهترین فرصت است تا با آشوبی دیگر حج را به غزه وصل کنیم و بهعنوان امپراتور فقیه اسلام ناب خاطره حج خونین ۱۹۸۷ را تجدید کنیم. وزارت خارجه رژیم نتایج سیاست خامنهای را میداند. حتی برادر عروسش، صادق خرازی چندی پیش برای او بهتفصیل شرح داده بود مصالحه با عربستان سعودی دستاورد بزرگی است که راه را برای بازگشت ایران به جایگاه تاریخیاش بهعنوان قدرت اصلی منطقه در کنار عربستان سعودی هموار میکند. ولی فقیه اما در جهان دیگری است. او از همان آغاز رهبریاش، نخست کوشید از خمینی در انقلابیگری جلو بیفتد. در زمان خمینی برادر داماد آیتالله منتظری، مهدی هاشمی، ۱۵۰ کیلو “سی ۴ ” بهواسطه حجاج اصفهانی به مکه فرستاد تا حج به خون کشیده شود، اما مواد منفجره در فرودگاه جده کشف شد. سال بعد ۳۰۰ ایرانی بیگناه قربانی نمایش تروریستی سپاه شدند. تمام اطراف حرم را سیمکشی کردند و بلندگو نصب کردند. از ده صبح زنها، کودکان و معلولان را روی صندلی چرخدار جلو انداختند و خود فریاد مرگ سر دادند و بهسوی فتح کعبه خیز برداشتند. چه روز تلخ غمانگیزی بود. حداقل تا خمینی زنده بود حج را برای ایرانیان ممنوع کرد. بعد از او رفسنجانی بهشتاب روابط را تجدید کرد و تا زنده بود مانع از آشوب در حج شد. سعودیها نیز پذیرفتند برائت از مشرکین در داخل چادر بعثه حج خامنهای در صحرای منا برگزار شود. با اینهمه هربار سعودیها با حوصله و صبر و گذشت با مراسم برخورد کردند، ستاد حج سپاه کوشید تظاهرات را به بیرون چادر بعثه حج بکشانند. حالا در دوران ریاست جمهوری رئیسی، و با توجه به آبروریزی موشکها و پهپادهای قارهپیما و نقطهزن خامنهای بر آن است که حج امسال را با ماجراجویی خطرناکی به صحنه نمایش قدرت بدل کند. در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با خامنهای مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازدهپر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردنش با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون، نصف جهان را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند. آقای خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند بایدن و نتانیاهو و آل حسین و حسن را با اشارهای فرواندازند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده است، که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت مجتبی بر همه چیز حضرتش از حرکت پشهها نیز دربیت مبارک نیز باخبر است.
پیششرط ریاض و قبول ضمنی واشینگتن / علیرضا نوری زاده
«سعودیها پیششرطی گذاشتهاند: تشکیل دولت فلسطین، توافقنامه امنیتی با آمریکا، آنگاه چراغ صلح را در ظلمت جنگ روشن کردن. اگر رهبران اسرائیل شجاعت ملک عبدالله و برادرش سلمان و فرزندش محمد را داشته باشند، تحقق صلح دور از دسترس نخواهد بود»
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۳ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
آیا توافق واشینگتن و ریاض بر یک پیمان است، یا آنگونه که در رسانههای عربی میگویند، قراردادی زماندار برای ملتزم شدن آمریکا در صیانت از زمین و آسمان عربستان سعودی است؟ هر اسمی بر آن بگذاریم در این واقعیت تغییری ایجاد نمیشود که آمریکا این قرارداد را در ابعاد کوچکتری از قرارداد دفاعی ابدالدهر خود با اسرائیل، و پیمان عجیبوغریبش با قطر، بررسی میکند. قطر، امارتی که اگر طول و عرضش را بکشید در جیب شهریار خودمان جا میگیرد، با میزبانی بیش از ۲۴۰ جنگنده بمبافکن آمریکایی عملا کارت سفیدی در دست دارد که نصیب دیگر متحدان آمریکا نشده است. ایران عصر شاه فقید و در زمانی که دوست ایران و باورکننده نقش و جایگاه ایران در منطقه و آسیا و افریقا، یعنی ریچارد نیکسون، در کاخ سفید بود توانست حضور پررنگش را در خلیجفارس و اقیانوس هند چنان جا بیندازد که رویدادها را به نفع مصلحت ملی خود هدایت کند. چه آن روز که به بحرین مجال داد سرنوشتش را خودش مقرر کند، چه زمانی که سه جزیره تا ابد ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک را به زیر پرچم ملی خود باز آورد، و چه آنگاه که به تقاضای سلطان قابوس به یاریاش شتافت تا لقمه چپ کمونیستهای ظفار و اربابان عدنی آنها نشود. معمولا کودکانی که میکوشند نقش بزرگترها را بازی کنند با بینی زخمی و گردن شکسته از بازی خارج شدهاند، حالا یا بهزور یا با حماقتهای خود. روزگاری کویت دست به بازیهایی بزرگتر از جایگاه خود زد. پس از اینکه صدام حسین آنجا را اشغال کرد تنها آرزو داشت دوباره بر پای خویش بایستد. دیگر نه میانجی رفع اختلافهای روسیه و چین شد و نه وسیله آشتی سوریه و غرب؛ به خود پرداخت و امروز از ثبات و اعتبار بسیار برخوردار است. اما قطر پا را در گالشی کرده است که سه چهار نمره از پایش بزرگتر است. بامدادان، سر بر حریم آقای آمریکاییاش دارد، ظهر نماز وحشت بهسوی قبله تهرانیاش میخواند، عصر با هنیه و زهار و موسی ابومرزوق عصرانه میخورد، غروب احوال ابومازن را میپرسد و سری بهسوی برادر بزرگ در ریاض خم میکند و شامگاه با ساقی اسرائیلی نرد محبت میبازد، و همه اینها برای این است که قد بکشد و اندازه برادر بزرگترش سعودی شود. گویی نمیداند که «سرو و آلوچه ز یک خاک برون میآیند/ سرو بر عرش نظر دارد و آلو بر فرش». اگر رژیم ولایت فقیه ره به رقابت با سعودی زد و تا نقطه یک درگیری پیش رفت با آنکه حداقل عرض و طولی وسیع داشت و پول و نوکر و موشک بسیار، اما درنهایت دست توسل بهسوی چین دراز کرد و با واسطه به ریاض گفت، «چون دایره ما ز پوستپوشان توایم/در دایره حلقهبهگوشان توایم!»
بازی ۷ اکتبر در غزه خطایی استراتژیک بود که ولی فقیه، خلاف عهد و پیمانش، مرتکب آن شد و این کلاه بزرگتر از دستارش سرانجام سرش را خواهد بلعید. همانطور که کفش گشاد قطر پایش را آسیب خواهد زد.
جمال عبدالناصر هزینه بلندپروازیهای خود و اتحاد نامبارک با سوریه و لشکرکشی به یمن را با خفت جنگ ژوئن و صدام حسین پاسخ واقعی تجاوز به کویت را در گور پس داد. همانطور که معمر القذافی مجازات طرح کشتن ملک عبدالله، پادشاه فقید سعودی، و دخالتهایش در آفریقا و خاورمیانه را با گلوله یک تپانچه طلا پرداخت کرد که امیر قبلی قطر به یک سروان لیبیایی هدیه داده بود.
دولتها و شخصیتهای بینالمللی جایگاه و اعتبار خود را با تعارف و هدایا تحویل نمیگیرند، بلکه در پرتو عملکرد خود و نه در زمانی کوتاه اعتبار کسب میکنند. بعد از جنگ ششروزه عربها و اسرائیل ملک فیصل فقید به یاری مصر و سوریه و اردن رفت که سرزمینشان را از دست داده بودند. گفت آرزویش نماز در مسجدالاقصی در بیتالمقدس است. با آنکه جان بر این آرزو گذاشت اما برادرانش خالد و فهد و عبدالله و سلمان، پیگیر تحقق آرزوی برادر بزرگتر شدند، اما نه با تیر و تفنگ، بلکه با طرح صلحی که تحققش نیازمند رهبر شجاعی مانند اسحاق رابین بود که در واشینگتن و وایریور دست دشمنش عرفات را فشرد و با گلولههای یک دست راستی افراطی یهودی به قتل رسید. طرح صلح میان فلسطینیها و اسرائیل (درواقع عربها و اسرائیل ) نخستینبار در کنفرانس سران عرب در مغرب مطرح شد و فلسطینیهای زیر پرچم عرفات تلویحا پذیرایش شدند، اما وابستگان عراق و سوریه و قذافی با آن مخالفت کردند. بار دوم نیز در کنفرانس سران عرب در ۲۰۰۲ در بیروت مطرح شد. عمرو موسی، دبیرکل وقت اتحادیه عرب، در کتابش با عنوان «سالهای اتحادیه عرب» مینویسد: «جنگ به بنبست رسیده است. سادات و ملک حسین به صلح رسیده بودند. درواقع، ملتهای عرب ما را مکلف کرده بودند راهی پیدا کنیم. حادثه ۱۱ سپتامبر به ما یادآور میشد با چهره آشفتهای که تروریستها از عرب و مسلمان به دنیا ارائه دادهاند ما باید ردای صلح بر تن میکردیم، زیرا حمله به ما با عنوان تروریست یا، حداقل مسئول تربیت آنها، در پی حوادث ۱۱ سپتامبر، ما را در موقعیت دشواری قرار داده بود. این سعودی بود که با اعتبار و جایگاه و نفوذ خود در جهان عرب و اسلام میتوانست مبشر صلح باشد. به راه انداختن یک جنگ دیپلماتیک که ما را از رویارویی دور کند بدون دادن امتیازات دردناک و متقابل ممکن نبود. تفکر ولیعهد سعودی در آن زمان تفکر درستی بود برخاسته از منطق (بده و بستان) و شاهزاده عبدالله (ملک عبدالله بعدی) تنها کسی بود که میتوانست صلح را عملی کند. او اعتبار فوقالعادهای در افکار عمومی عرب، دولتهای اسلامی و جامعه بینالمللی داشت، بنابراین پیشنهاد یا ابتکار او گامی تاریخی بود که ارزش حمایت همهجانبه را داشت.»
معجزهای در کار نیست؛ اسرائیل ما را آزاد نمیکند / علیرضا نوری زاده
ایران با همه دردهای تاریخیاش آماده احیای دیروز در بستر فردا است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ ۸:۰۰
۳۰۰ یا ۴۰۰ موشک و پهپاد از ۱۱ نقطه ایران و چند نقطه در یمن و عراق و سوریه به سوی اسرائیل پرتاب میشود. «فرمانده کل قوا» از پناهگاه بتنی لتیان فرمان میدهد. سرداران باقری، سلامی، حاجیزاده، احمدیان، آقا مجتبی، یحیی رحیم صفوی، شیرازی، وحید و تیمسارها موسوی، آشتیانی و حیدری دریادار ایرانی، صباحیفرد و… دست به سینه در خدمتاند. قرار است امشب نتانیاهو به لرزه افتد و کشور کوچک اسرائیل زلزلهای فراتر از تحملش را تجربه کند. تمام شب بیدارم، از این تلویزیون به آن یکی، اما کمکم آشکار میشود که بلوف ولی فقیه و سردارانش به دیوار خورده است. روز بعد آشکار میشود که پاتریوتها نه فقط در اردن که از بر و بحر منطقه موشکهای «فرمانده کل قوا» را هدف قرار دادهاند. از دریای سرخ تا مدیترانه و آسمان سامرا و از کربلا تا نجف و بام بیت المقدس. ستارههای مقام ولایت چشمکزنان در پی نابود کردن صهیونیستها در پی هم رواناند اما خود شکار میشوند. سه چهار موشک و پهپادی هم که به آسمان اسرائیل وارد میشوند، دخترک عرب چادرنشین را مجروح میکنند و در پایگاه نقب خراشی بر دیوار میکشند و نتانیاهو را که حالا دیگر به توضیح و توجیه عملکردش برای بایدن و بلینکن و اروپا نیازی ندارد، راضیتر میکنند. فرض کنیم عربستان سعودی در پی بن لادن و مصر به دنبال ایمن الظواهری موشکهایی را به سمت افغانستان پرتاب میکردند که از فراز آسمان ایران میگذشت. آیا ولی فقیه فرماندهی کل قوا را فعلا به حال تعلیق در میآورد و مشغول روضهخوانی میشد؟ یا نه، حاجیزاده را صدا میزد و میگفت همانطور که هواپیمای مسافربری اوکراینی را سرنگون کردی، موشکها و پهپادهایی را که حریم فضایی ما را شکستهاند، سرنگون کن! نظامی که ۴۵ سال است شعار «جنگ جنگ» از دهانش نیفتاده، چه انتظاری از همسایگانش دارد؟ فقط ما نیستیم که ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را با تصاویر پشتبام مدرسه رفاه از یاد نبردهایم؛ خاورمیانه و در ابعادی جهان، از ایران بعد از ظهور خمینی تصویری جز مرگ و خون و ویرانی و جنگ به یاد ندارند. این را بسیار بار نوشته و گفتهام؛ غرب از روحالله خمینی، گاندی ساخته بود اما او شب چهارم به تخت نشستنش سر برید و سینه درید. در بحرین، رژیم تا ۱۰ سال پیش پیاپی امنیت این پادشاهی کوچک، پیشرفته و دارای زندگی اجتماعی شبیه به ایران قبل از فتنه خمینی را به خطر میانداخت.
آیا ولی فقیه گزینه سامسون را اختیار میکند؟ / علیرضا نوری زاده
وقتی یک فرد برای ۸۵میلیون انسان صاحب خرد تصمیم میگیرد، حکایت بختالنصر و نرون و چنگیز وسلطان حسین صفوی، بابا خان قاجار، و روحالله خمینی تکرار میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ ۱۵:۱۵
سرانجام اسرائیل بیسروصدا و بدون اعلان ساعت حمله و نمایش پهپادهایش بر آسمان منطقه از نقب تا اصفهان و به گواه بعضی ایضا تا تبریز، سیلی محکمی به گوش مقام ولایت زد که او همچنان در سرگیجه هضمش دست و پا میزند. *** در جمع خانوادههای روحانی – بیتوجه به سید (از نوادگان اهل بیت) بودن و یا عام بودنشان (عمامه سفیدها) – سلسلهمراتبی هست که از روزگار شیخ صدوق و علامه و غزالی و حجت الحق، بی هیچ تغییری برجا مانده است. در انقلاب مشروطه، بهدلیل پیوستن علمایی چون طباطبائی و بهبهانی به این جنبش، خاندانهای صدر و نائینی و شیرازی در بیرون از دایره حوزه اعتبار بسیار یافتند و بعضیشان تا امروز حکم و حکومت را در دست دارند. در دوران پهلوی اول، خاندان حائری یزدی و صدر و در عصر شاه فقید بروجردی و ارباب و صدر و کاشانی و سپس میلانی و شریعتمداری، مرعش نجفی و حاج آقا احمد خوانساری سلسلهمداران مرجعیت شدند. به قول مرحوم سیدهادی خسروشاهی که این اواخر پیاپی میگفت روزگاری علامه حجت مدرس ما بود، حالا حجت کوهکمرهای مقتدای نسل ما است. در دوران قاجار در جنبشهای فکری علما و حوزویان جوان پیشقدم بودند، اما امروز با غیبت بزرگان حوزهها، مقتدی صدر و علمالهدی و رئیسی و احمد خاتمی پیشگامان مرجعیت شدهاند. بیت شیرازی نسل بعد از نسل عالم دینی به حوزهها فرستاد، بیت ناصر ابوالمکارم شیرازی حالا افتخار میکند که دزدان قهار و مافیای جبار تحویل حوزه و جامعه میدهد. حتی در دوران مراجعی که عنوان مطلقه ومرجع اعلا را داشتند (مانند بروجردی، حاج آقاحسین قمی، حکیم، شیرازی، شاهرودی و…) هیچگاه صاحب عنوان مرجع اعلا، صاحب اختیار سرنوشت مردم در تاریخ مذهب شیعه نبوده است. پایان تلخ سلاله صفوی و فساد عام ملایان عملا راه را بر”دولت ملایی ” بست. خمینی اما با فریب این راه را دوباره گشود و خامنهای توسعهاش داد. در ضدفرهنگ حاکم بر اندیشه ولی فقیه، تنها کسانی لیاقت لقب هموطن را دارند که از پای تا سر ذوبشده در ولایت اویند. خامنهای در سخنرانی نوروزیاش هیچ عبارتی بر زبان نراند که از آن عطر و طعم امید و همدلی و توسعه برخیزد. مرگ و خون و ویرانی از واژگانش همچون بخاری چرکین بر برگ نازک اندیشه مینشست و ما محو شدن رویاها را میدیدیم. راستی ولی فقیه مطلقالاراده با چه بیرحمی قضیه را به بنیامین ناتنیاهو سپرد تا غزهای راکه رو به آبادانی داشت به تلی از خاک و خاکستر بدل کند؟ در جهان کوتولهها او چنان احساس قدرتی میکرد که به یک اشاره خطبه پیوند مرگ با اسرائیل را قرائت کرد. دنیا شوکه شد اما بازنده بازی مرگ سلطان فقیه بود نه اسرائیل. سه روز و سه شب رقص و پایکوبی برای ویرانی بلاد صهیون تدارک دیده شد اما جشن پیروزی رنگ ختنهسوران گرفت. جانشین عرفاتی، که نخستین میهمان سید روحالله بعد از پیروزیاش بود، فردای آتشافروزی در غزه لعنتی به طول تاریخ دردهای ملتش نثار سید علی کرد. ابومازن در اشک و درد بار دیگر گفت: تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین برنداشته است … دل ابومازن پر بود، همان گونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تاکید کردهاند رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دستراستیهای اسرائیل است … هر بار که آمریکا اسرائیل را برای ملتزم ماندن به تعهداتش زیر فشار قرار داده است، بهاشاره ولی فقیه یک عمل انتحاری که با مرگ چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری روبهرو بود به یاری اسرائیل آمد تا زبان آمریکا کند شود و امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین رنگ ببازد و ولی فقیه شعبدهاش را از نو ساز کند. از سوی دیگر، درست هنگامی که شان و جایگاه ولی فقیه به بدترین شکل آسیب دیده است، او فرمان حمله به زنان را به دست آبروباختگان سپاهش میدهد و این دختران با شکوه ایران زمیناند که دلاورانه دربرابر عملهی ظلم او میایستند. آنچه بهشدت مرا نگران میکند تهور و دلباختگی خامنهای به “خیار شمشون یا گزینه سامسون است “. او در روزهای دور نیز یک بار گفته بود اگر به آنجا رسیدم که پایانی جز ویرانی نیست من و دشمنانم با هم میرویم (معبد بیت مقدس را در فیلم سامسون و دلیله به یاد آورید، آنگاه که معبد را برسرخود و دشمنانش ویران میکند).
احیای دوباره یک جنون
رژیمی سرگشته و سرشکسته در جستجوی نوکر
علیرضا نوری زاده
*روزیکه سردار محمد باقر ذوالقدر(دبیر فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام و نفر دوم سپاه درآن روزگار؛ با 800 سپاهی به سودان رفت و همسایه مزرعه تربیت تروریست بن لادن شد ، هرماه در گزارشهایش از حضورملموس مهدی موعود ؛ درقلب پابرهنه های سودانی ؛ یاد میکرد . دوسال بعد سال بعد 4 هزار سودانی با دریافت نفری5هزار دلار شیعه شدند .امروز از ان جمع 11 نفر در ام درومان باقی مانده اند که روزبازدید چند نماینده رژیم که از کنیا به خرطوم آمده بودند تا سفارت دیرین را ببینند و ابعاد خسارتهایش را ارزیابی کنند ؛ جلوی سفارت خالی رژیم جمع شدند و فریاد یا رهبر سردادند. اینها نمادهائی از پیروزیهای ذوالقدر و شیخ المشاغل رژیم علی محمد تسخیري در خرج کردن صدها میلیون دلار برای تسخیرسودان بودند.
**************************************
در 16 مارس، دولت نظامی نیجر قرارداد نظامی با ایالات متحده را که به این کشور اجازه می داد پرسنل نظامی و غیرنظامی در نیجر مستقر کند، لغو کرد.
این تصمیم پس از ابراز نگرانی واشنگتن از گسترش روابط نیجر با ایران و روسیه و برنامه های این کشور برای امضای توافقنامه با تهران با هدف دسترسی ایران به ذخایر اورانیوم در نیجر اعلام شد
دولت نظامی نیجر “اتهامات نادرست” ایالات متحده را رد و از “رویکرد خودخواهانه” واشنگتن انتقاد کرد
آمریکایی ها پس از یک سری تحولات مثبت در روابط تهران و نیامی (پایتخت نیجر) پس از کودتای ژوئیه 2023 در نیجر ابراز نگرانی کردند. این کودتا یکی از جدیدترین کودتاهای نظامی است که کشورهای آفریقایی در سالهای اخیر شاهد آن بودهاند و منجر به تشکیل «کمربند کودتا در منطقه ساحل» شده است.
تعدادی از این کشورها، از جمله بورکینافاسو، مالی و نیجر، با مستعمرات سابق فرانسه درگیر شده اند و شروع به جستجوی شرکای جدید در میان سایر کشورها از جمله روسیه و ایران کرده اند
تهران از ابتدا از دولتهای نظامی این سه کشور حمایت کرده و انگیزههای «ضد امپریالیستی» آنها را دلیل حمایت خود عنوان کرده است
درحالیکه به نظر می رسد حمایت ایران از این دولت ها تنها به
جاه طلبی های سیاسی یا افزایش روابط اقتصادی محدود نمی شود و گزارش ها حاکی از آن است که قراردادهای نظامی جدیدی بین تهران و کشورهای آفریقایی شکل می گیرد
تهران بارها تایید کرده است که پس از پایان تحریم تسلیحاتی بین المللی علیه ایران در اکتبر 2023، برنامه فروش تسلیحات خود را گسترش خواهد داد
در نوامبر 2023، سفیر ایران در بورکینافاسو با وزیر امور خارجه این کشور درباره افزایش همکاریهای دفاعی که شامل صادرات تجهیزات نظامی، تعمیر بالگردهای نظامی و آموزش نیروهای امنیتی بورکینافاسو بود، گفتگو کرد
در ماه مه 2023، محمدرضا آشتیانی، وزیر دفاع و نیروهای مسلح ایران، میزبان سادیو کامارا، وزیر دفاع مالی بود و درباره تجهیز و آموزش نیروهای نظامی مالی برای مبارزه با تروریسم گفتگو کرد
در ژانویه 2024، علی لمینه زین، نخست وزیر نیجر برای امضای چند قرارداد همکاری با ایران به تهران سفر کرد. در تصاویری که از تلویزیون دولتی ایران پخش شد، محمدرضا آشتیانی از جمله مقاماتی بود که این اسناد را امضا کرد، اما نه ایران و نه نیجر در مورد امضای قرارداد دفاعی و نظامی صحبت نکردند.
روزهخوران در ایران و روزهداران در قاهره و بحرین و ریاض / علیرضا نوری زاده
ما بر مزار کوروش به استقبال عید رفتیم، روزه داران شیعه افغان پیش پای تندیسهای بودا به عید خوشامد گفتند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ آوریل ۲۰۲۴ ۹:۰۰
یک نوجوان مصری که در ماه رمضان به ایران آمده بود، بدین گمان که همه روزهاند و مثل ریاض و قاهره و کویت و… افطار که میشود، هزاران صائم بر سفره و میز اهل سخا و کرامت افطار میکنند و نیمهشب با بانگ دعای سحر، سحری میخورند، فیلمی گرفته بود از روزهخواران پیر و جوان. قابلتامل بود و او همه سوال… مگر اینجا به ادعای رژیم امالقرا و رهبرش زعیم امت نیست؟! فیلم را از تلویزیون مصر پخش کردند و از من پرسیدند که قصه چیست؟ گفتم: ما پادشاهی داشتیم که خمینی و دارودسته او طاغوتش میخواندند اما سراپا اعتقاد بود، چنانکه بانویش و فرزندانش و دل در گرو مهر شاه خراسان داشت، چنانکه پدرش. در ماه رمضان، رنگ وطن رنگ عشق بود و مهربانی و دستگیری از صاحبان سفره خالی. گاه افطار ایرج گرگین بود و مولانا دکتر محسن بهبهانی و صحیفه سجادیه و ربنای ذبیحی. سحرگاهان آوای الهی ذبیحی و «امن یجیب» او قلبهای ما را جلا میداد و شبهای جمعه راشد بود و آوای پرطنین خراسانیاش اما خمینی رمضان را مصادره کرد و سیدعلی محرم را هم با فاطمیه رویش گذاشت. جوان مصری حق داشت شگفتزده شود. خمینی و خامنهای نه برای مذهب آبرویی گذاشتند نه برای رمضان اعتباری. چنانچه محرم نیز نمایشنامهای نفرتآور شد، در گِل و قمه و صحنههای فریب و ریا. رژیم طی ۴۵ سال حتی نتوانست یک ذبیحی و بهبهانی و راشد و حتی فلسفی ارائه کند. دست توسل به سوی زندهیاد استاد شجریان دراز کرد تا «ربنا» را با صدایش پخش کند. استاد با خونخوارگان رمضانی هم پیاله نبود و نمیشد. پس از آن بازار نوحهخوانهای فاسد را رونق دادند اما دریغ از یک ذبیحی و بهاری و محمودی. در همسایگی ما، اما رمضان رونقش را حفظ کرد. میزهای بزرگ سحری و افطاری در خیابانها چیده شد و مردمان علاوه بر عبادت، به شادیهای رمضانی پرداختند. دهها سریال رمضانی با موسیقی و جذابیت رمضان را به روزهایی خوش و شیرین تبدیل کرد. امسال با هوای معتدل منطقه، بعد از افطار علاوه بر تماشای سریالها و کنسرتها، گردشهای فامیلی، سرزدن به مراکز خرید و بازار و رستورانها و سپس روزهای عید و شادیهای عید، حقا که ماه مبارک را به ماه خوش عبادت و تفریح بدل کرده بود. اما رژیم ولایت فقیه در وحشت به خاک افتادن سرداران فتنه و آشوب و دلاوران قدسیاش در لبنان و سوریه و عراق و یمن و البته مقر خاتمالانبیای ۲ و۱، با احیا و ناله و شیون و توی سر زدن لبخند را از لبان مردم قیچی کرد. سریالش هم ناله بود و اشک و بازیها و مسابقات صداوسیمایش لوس بود و خنک. سردار جبلی رشوه میلیاردی به ستارهها میداد که مزهپراکنی کنند و شیخ سیمایش، پناهیان، پیامبری را که ۱۴۰۰ گفته بودند رحمت دو دنیا است، «عبوس و گوشت تلخ» میخواند و علی را در قهر ابدی با همه عالم میپنداشت، به گونهای که حتی حوزه خوابرفته بیحال را هم به صدا درآورد. چند سال پیش رمضان را در جده و کویت و بحرین گذراندم. بحرینی که رژیم از روز نخست درصدد بلعیدنش بود. یک پادشاهی کوچک اما شاد و مغرور. با پلی که عبور از آن دقایقی بیشتر را نمیطلبد، جهان ناگهان رنگ و معنایی دیگر گرفت. چقدر کوچهها و خیابانها آشنا بودند.
سر هنیه بر شانه مقام ولایت، سر پاسداران زیر خرابههای شام / علیرضا نوری زاده
آیا بین سفر هنیه و نخاله به تهران و عملیات دمشق ارتباطی بود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۴ آوریل ۲۰۲۴ ۸:۱۵
سفر اسماعیل هنیه و زیاد نخاله به تهران سفری با نتایج محدود و تا حدودی ناامیدکننده برای این دو نفر بود. هرچند هر یک جداگانه با مقامهای تهران دیدار و وعده بالا رفتن مواجب دریافت کردند، ارباب دیگر آن اربابی نبود که میل نبرد داشت و میخواست بنیموسی را یکشبه به شیوه احمد شقیری به دریا ریزد، بلکه حالا «خلیفه صلح و آشتی» شده بود و «الحذر الحذر» میگفت و دوباره تاکید میکرد که فصل رویارویی نیست. هنیه با خامنهای، رئیسی، دریادار احمدیان، دبیر شورایعالی امنیت ملی و حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه، دیدار کرد. سرلشکر سلامی، فرمانده سپاه، سرتیپ محمد کاظمی، سرلشکر باقری، سیداصغر حجازی و محمدباقر قالیباف نیز با هنیه دیدار کردند. خامنهای در دیدار با اسماعیل هنیه ضمن تمجید از موقعیت منحصربهفرد نیروهای مقاومت فلسطین و مردم غزه، تاکید کرد که از حمایت از آرمان فلسطین و غزه دریغ نمیکند و صبر تاریخی مردم غزه در قبال جنایات و وحشیگریهای رژیم اسرائیل پدیده بزرگی است که واقعا جایگاه اسلام را اعتباری فراتر بخشیده و مسئله فلسطین را به موضوع اول جهان تبدیل کرده است و با وجود شرایط سخت و بسیار دردناک نوار غزه، مردم فلسطین و مقاومت به پیروزیهای زیادی دست یافتهاند! وزیر امور خارجه رژیم هم سفر هنیه به تهران را در سایه پیروزیهای میدانی و سیاسی مقاومت و در آستانه روز جهانی قدس، مهم دانست و گفت که بزرگداشت و فعالیتهای روز قدس امسال نسبت به سالهای گذشته، قطعا متفاوت و شگفتانگیزتر خواهد بود. امیرعبداللهیان افزود: «رژیم صهیونیستی با وجود جنایات بیسابقه و بیشمار علیه مردم فلسطین در غزه و کرانه باختری، به هیچ یک از اهداف راهبردی اعلامشده خود و آمریکا و متحدانش دست نیافته و امروز بر این باور است که حذف حماس و مقاومت از غزه و صحنه فلسطین یک ایده دور از ذهن است.» از سوی دیگر، اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس، با تشکر از حمایت جمهوری اسلامی ایران از فلسطین، گفت: «با وجود تداوم جنایات وحشیانه و نسلکشی رژیم صهیونیستی علیه مردم فلسطین در منطقه فلسطین، نوار غزه و کرانه باختری، مقاومت و مردم فلسطین همچنان قوی و استوارند.» هنیه همچنین تاکید کرد: «بیتالمقدس و مسجدالاقصی محور اصلی مسئله فلسطیناند و روز قدس امسال با توجه به تهدیدهای روزافزون رژیم صهیونیستی به یاد امام خمینی است و امیدواریم روز قدس امسال روزی تاریخی برای حمایت از فلسطین و مسجدالاقصی باشد.» این چهره رسمی دیدار هنیه است اما چهره واقعی او در گفتوگو با سردار سرتیپ کاظمی، فرمانده اطلاعات سپاه قدس، اصغر حجازی، سرلشکر باقری و سرلشکر سلامی نمایان شد که خواستار آن شد که رهبر جمهوری اسلامی با انتقال موقت تعدادی از همکاران او به ایران تا زمانی که اسرائیل در مقابل آمریکا متعهد شود جان آنها را به خطر نیندازد، موافقت کند. هنیه به قالیباف از تخریب نظام اجتماعی غزه گلایه کرد و نیاز این بخش به متخصصان روانشناسی و جامعهشناسی ایرانی و عرب را برای برگزاری دورههایی برای التیام زخمهای مردمش از طریق ارتباط و برگزاری سخنرانیها و سمینارهای ویدیویی مستقیم از طریق شبکههای خصوصی ایرانی در غزه یادآور شد. او در دیدار با دریادار علی اکبر احمدیان بر سر مسائل اصولی از جمله پرهیز از هرگونه رویارویی با اسرائیل بدون مشورت و هماهنگی با جمهوری اسلامی و بهرهبرداری از فضای همدلی بینالمللی با ملت فلسطین به توافق رسید.
جدال پسرعموها بر سر ارثیه رهبری / علیرضا نوری زاده
هنوز آرزومندان رهبری مثل سید حسن خمینی، سید ابراهیم رئیسی، محمد خاتمی و محمد موسوی خویینیها با رویای رهبری زندگی میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۸ مارس ۲۰۲۴ ۱۰:۱۵
حسین نورچشم خمینی بود. یادگار مصطفی، نوه حاج آقا مرتضی حائری، پسر بنیانگذار حوزه، که نشان از دو کس داشت. آگاهی حسین از امور در برابر عموی بیسواد و لذتجویش سید احمد، حتی در میان اصحاب جدش جایگاه ویژهای به او داده بود. حسین همواره کنار خمینی بود و با خمینی به قم رفت ولی بیشتر مصاحب جد مادری شد. درس میخواند و سیاستبازی میکرد. خیلی زود با بنیصدر اخت شد. گاهی که تهران میآمد، شکایتهایش را نزد بنی صدر میبرد و همین رابطه نزدیک پروندهاش را به صفحه ختم زودرس رساند. در زمان عزل بنیصدر، به فرمان جدش در مشهد دستگیر شد و شبی با چند مسلح ره به قم کشید. جد پدری درصدد آزارش برآمد، جد مادری سرپناهش شد. جد پدری رفت و بعد جد مادری و حسین ماند و حوزه و گرفتاری اعتیاد؛ وقتی به خارج آمد و استبداد و انقلاب و جد پدریاش را محکوم کرد و با شاهزاده رضا پهلوی به گفتوگو نشست، دوری از آتش را طاقت نیاورد و بازگشت و با تهدید خامنهای از سوی جده مادری، فقط به حصر خانگی دچار شد و بار دوم که به عراق رفت، دیگر سخن نگفت جز آنکه شمعفروشی در نجف را به استادی در حوزه آلوده ارجح میداند. او بعد از سالها مریض و خسته روی صندلی چرخدار در مجلس ترحیم آیتالله موسوی بجنوردی، پدر همسر پسرعمویش، حسن، ظاهر شد. برخلاف قانون و روایت مذهب، به جای او که نوه ارشد بود، حسن صاحب قبر جد و پدر شد. با تولیت شدن، دکان مال و منال باز شد و کمکم خیال رهبری نیز در گوشه ذهنش جای گرفت. ذهن «آقا» هم ناگهای طرحی نو در انداخت که این بار حکایت «بعد از نبی» تکرار نشود و سرنوشت حسن چنانکه پدرش را نصیب شد، به همان گونه رقم زده شود. ناگهان فرماندهان سپاه و ارتش به دیدار حسن رفتند. چنین دیدارهایی بیسابقه بود. اصلاحطلبان شاد شدند، بیآنکه دلیل این مهرورزی را بدانند. در جمع تحلیلگران نیز بعضی به خطا پنداشتند آقا درصدد پیوند دادن مجتبی و حسن است. اما به تواتر شنیدم که حسین خمینی از کنج عزلت و حصر به پسرعم نامهربان پیغام داده است که قصه پدرت را برایت رقم میزنند. از آن سو، بعد از انتخابات و یکدست شدن مجلسین، برنامه طرح دوران محللی سیدابراهیم رئیسی به مرحله اجرایی نزدیک میشود. انتخابات شورای رهبری در جلسه جدیدش حاشیهای بود که بر انتخابات و فعالیت خبرگان ششم حاکم بود. صحبت از انتخاب جانشین علی خامنهای در برخی از سخنان تبلیغاتی انتخاباتی نامزدهای این شورا مطرح شد. ابتدا محمدعلی موسوی جزایری، نماینده پنج دوره مجلس خبرگان رهبری از استان خوزستان که در دوره ششم از تهران وارد مجلس خبرگان رهبری شد، ادعا کرد که خبرگان جانشین خامنهای را انتخاب کردهاند اما نام او مخفی میماند تا هدف توطئه دشمن قرار نگیرد و ترور نشود. دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری در این خصوص موضعی نگرفت.
در آرزوی نوروزی که پیام زندگی با خود بیاورد / علیرضا نوری زاده
خمینی آمد تا ریشه نوروز را برکند ولی ریشهاش را نوروز برمیکند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ مارس ۲۰۲۴ ۹:۱۵
سید علی خامنهای، «ولی فقیه»، امسال عید به مشهد نرفت. جای ضربه سنگین انتخابات هنوز سرخ است، در عین حال در مشهدی که زوارش برآناند تا در مزار حضرت فردوسی به نوروز سلام کنند، چه میتوانست سرهم کند و به ملتی هدیه دهد که دیرگاهی است بیزاری خود را از او و رژیم جهل و جور و فساد اعلام کردهاند. البته بهانه این بود که رمضان است و حضرتش مشغول عبادات ونافله صبحدماند.
سال ۱۴۰۱ که به پایان رسید، خانه پدری در اندوه فرزندان بالای دار، نوجوانان یکچشم، زندانهای لبریز، از زیر تنه غم و درد بیرون شد اما پیشاپیش میدانست که نبرد پیش رویش از نوع دیگری است و این بار او به عنوان حریفی خسته در برابر هیولایی میایستد که یک سال به قول وزیر داخله ولی فقیه دو انقلاب را ناکاوت کرد.
در طول سالی که گذشت، ولی فقیه در پی تجدید سرکوبها بر آن شد تا بختش را در میدانی خارج از وطن بیازماید. فرمان فرمانده کل ششم اکتبر به عساکر رسید. پهپادها و موشکها به پرواز آمدند. دو روز در بارعام مقام ولایت گفتند و سرودند و از «فتحالفتوح» غزه سخن رفت.
گمان سید بر این بود که کار تمام است و دلاوران بازمانده از خیبر میخ آخر را به تابوت رهروان مکتب موسی کوبیدهاند. نخست بازوی مقاومان غزاوی را بوسید اما تنها دو روز بعد، از غزه تبری جست و آن بیگناهان را به امان خدا رها کرد تا نتانیاهو عقوبتی تلخ و خونین بر جان و جهانشان نازل کند.
بعد به سراغ کسانی رفت که علی اکبر ولایتی، مشاورارشد سیاسیاش، در وصفشان گفته بود: مردانی که با لنگ و خنجر و البته مشتی قات (نوعی مخدر رایج در یمن) در گوشه لپشان به جنگ شیطان میروند و «مقام ولایت» ۱۳ سال بود با به خدمت خود درآوردنشان، یمن را به یک بیغوله مبدل کرده بود. کمربستگان حوثی آمدند، ترقههایی در دریا و آسمان در کردند و بیدلیل خود را در معرض انتقام و ضربات سنگین آمریکا قرار دادند.
و اینسو در خانه پدری، اینک چهل و پنجمین نوروز بر شانههای نسیم بهاری و برای ما در تبعیدماندگان با یادها و خاطرات سالهای وصال از راه میرسد. تصویر خوش نوروز در خانه پدری همچنان جهان خاکستری غریب به غربت نشسته را رنگین میکند.
آخرین پیام نوروزی پادشاه به غربت خفته در الرفاعی قاهره در مزار شاهان در جان و جهانم جاری است. سرفرازی ملتش را آرزو داشت و پیشرفت و خوشبختی جوانانش را. امیدوار بود فرزندان به سفررفتهاش بازآیند که همه درها به رویشان باز بود.
ما در پاسخ به پیام او چه کردیم و چه گفتیم؟ تا او کفن نشود، این وطن، وطن نشود.
ما چه کردیم؟ به خویش، به فرزندانمان، به نوادگانمان، به نیاکانمان، به آن همه سرود و خاطره و زندگی، به نوروز و حضرت فردوسی و مولانا و خواجه شیراز چه کردیم؟
ایران و عربستان سعودی؛ از دوران وحدت شاه و ملک فیصل تا زمانه وحشت ولایت فقیه / علیرضا نوری زاده
آیا مصالحه جمهوری اسلامی با سعودی حقیقت دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ مارس ۲۰۲۴ ۹:۳۰
فارسی سعودیها به برپایی طاق نصرت و چراغانی برای مهمانان عالیرتبه عادت ندارند اما «جلالة الملک المعظم» شاهنشاه آریامهرــ باکسره م و ةــ استثنا بود. در تمام مسیر از فرودگاه تا قصر سلطنتی که با طاقنصرتهای زیبا و ریسههای چراغ و گل تزیین شده بود، مردم برای استقبال حضور داشتند و شاه و ملک فیصل در کادیلاک روباز سلطنتی به احساسات مردم پاسخ میگفتند. در تهران نیز استقبالی چنین پادشاه سعودی را از میزان حرمت برادرش محمدرضا پهلوی به او باخبر میکرد. ملک فیصل جانش را بر سر آرمان فلسطینی و آرزوی اقامه نماز در اقصی و نیز همدلی با شاه ایران در راه پیشرفت و متحول کردن جامعه سعودی گذاشت؛ او دهها سینما در شهرهای بزرگ بنا کرد و تلویزیون ملی سعودی در زمان او آغاز به کار کرد اما برادرزادهاش که سرسپرده سلفیهای متعصب بود، قلب عموی آزادهاش را نشانه رفت. شاه به سرعت به عربستان سعودی رفت و در آرام کردن بیت سعودی نقش مهمی داشت. ملک خالد پادشاه شد، ملک فهد ولیعهد، ملک عبدالله ولیعهد دوم و سعود الفیصل، خالد و ترکی و عبدالله، فرزندان ملک فیصل، نیز به سبب تحصیلات و درایتشان در رده دوم حکومت قرار گرفتند. شاه با دل آسوده به تهران بازگشت اما خیلی زود، او نیز گرفتار فتنه روحانیون شد. شاه و فیصل و خالد و فهد و عبدالله و سعد الفیصل با «هفت هزار سالگان» سربه سرند اما دو ملت پایدارند. آل سعود همچنان حکم میراند اما پهلویها رفتهاند و آل تزویر و فریب و فساد جایشان را گرفتهاند. عربستان سعودی در پرتو هوشمندی پادشاه و ولیعهدش و به اجرا در آوردن طرحهایی که پادشاه فقید ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ به اجرا درآورد و ایران سرفراز و پیشرفته را به ملتش ارمغان داد، هر روز با سرعت بیشتری به برپایی جامعهای مدرن و جوان مشغولاند و در خانه پدری و سرزمین مادری ما، «کار با عمامه و طبل شکم افتاده است/ خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند». خمینی که آمد، سعودیها با همه نگرانی، با آرامش وزیر خارجهشان، سعود الفیصل، را با پیامی از ملک خالد به تهران فرستادند. دعوتنامهای هم برای مهندس بازرگان فرستاده شد که به ارض حرمین سفر کند. بازرگان رفت، اما نه در زمانی که نخستوزیر بود.
ملت ایران در ۱۱ اسفند از خامنهای سلب رهبری کرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۷ مارس ۲۰۲۴ ۸:۴۵
از این پس در تاریخ ما، به جز سوم اسفند، آغاز حضور رضا شاه، و ۲۹ اسفند که نفت ملی شد (در کنار روزهای زن، درختکاری، استقلال کانون وکلا، و…) بر پیشانی یازدهمین روز این ماه نیز خطی تاریخی نشسته است؛ روز سلب کامل مشروعیت از سیدعلی خامنهای. از حوزههای خالی رایگیری در سرتاسر خانه پدری بسیار دیدم و شنیدم و منتشر کردم اما دو ویدیو این روز را جاودانه کرد. در اولی ذوبشدگان در ولایت، در حوزهای خالی در پایتخت، با جارو و لنگهکفش دنبال موشی بودند که زیر منبر پنهان شده بود. نبرد شیرمردان نایب امام زمان با موش کوچک وحشتزده دقایقی ادامه داشت. ویدیو دوم در حوزه چابهار بود که ناظران صندوقهای خالی را برمیگرداندند، همه خالی از رای که از زوال حکومت خبر میدادند. در هیچیک از انتخابات بیش از سه دهه اخیر، ولیفقیه و کارگزارانش این مقدار در ضرورت رایدادن سخن نگفته و دین و مذهب و حضرت عباس و صاحب زمان را وسیله جذب و جلب مردم نکرده بودند. خامنهای در جنبش زن زندگی آزادی با ۵۰۰ کشته، اعدامیهای جوان، دختران زیبای بیچشم و هزاران زندانی، گمان برد پیروز شده است اما هم به سامان رساندن حجابش با زنان شجاع سرزمینمان با سر به دیوار خورد و هم در حکایت مهندسیشده انتخابات روز ۱۱ اسفند ۹۰ درصد از رایدهندگان (چیزی نزدیک به ۷۳ درصد) نهتنها ضربه فنیاش کردند که با سلب اعتبار از او رویای به تخت نشاندن سید مجتبی را به کابوس بدل کردند. ملت ایران در ۱۱ اسفند از خامنهای سلب رهبری کرد. برای اولین بار اپوزیسیون خارج کشور، همصدا با داخل، بدون پروندهسازی انتخابات را تحریم کردند. این دستاورد بزرگ پیامدهایی خواهد داشت، پیامدی که، حتی پیش از مرگ سیدعلی، بازی به نفع ملت بزرگمان پایان خواهد گرفت. در طول دوران ریاستجمهوری خاتمی، آقا روزبهروز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. تیمی که آنها درست کرده بودند از هر نظر کامل بود. آنها آدم عملیاتی داشتند مثل رمضانی، الیاس محمودی، احمد وحید، پورفلاح و ذوالقدر و… آدم رسانهای داشتند مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسفپور، حاج غفور و حاج عزت، آدم باسابقه داشتند با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و احمد وحیدی اولین فرمانده سپاه قدس و وزیر کشور فعلی. راهبردشناس هم داشتند از تیره حسن عباسی و حسین اللهکرم و الیاس نادران و مهدی چمران، دیپلمات و سیاستمدار هم داشتند مانند علیاکبر ولایتی و محمدحسن اختری. اصغر حجازی هم آقای کل بود و مغز و قلب آقا را در اختیار داشت و هنوز هم دارد. اینها به اضافه یک جمع سی نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، ازجمله سرتیپ دکتر موسوی، از همان سالهای نخست حکومت خاتمی بهدلیل وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل سر برسد فیصله دهند. برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی قاپ احمدآقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند اینها نیز از میان فرزندان آقا مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی میکرد انتخاب کردند.
مافیای حرم و موقوفات دهها شرکت و موسسه در جایگاه شاه خراسان / علیرضا نوری زاده
خراسانیها امروز ولیان را تقدیر میکنند و برایش دعای رحمت میخوانند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ فِورِیه ۲۰۲۴ ۹:۱۵
انقلاب هنوز امام رضا را مصادره نکرده بود. ولیان استاندار و نایب تولیت بود و شاه، تولیت آستان و سالی دوسه بار زائر مزار شاه خراسان. حرم حال و صفایی داشت و چهره شاه شاهان آن دم که خاشعانه چشم به ضریح ثامنالائمه دوخته بود، بینیاز از توصیف، خبر از انسانی میداد که از ته دل با امام هشتمش حرف میزند.
در آن روزگار، آستان قدس یک واحد تجاری نبود و شیعیان عراقی و پاکستانی و دیگران برای صیغه کردن به مشهد نمیآمدند. مشهد اعتبار خودش را داشت و سالی دو سه میلیون زائر را پذیرا میشد. نه هرگز گرفتار قحطی بود و نه اسیر دست ملایان. امروز اما در خراسان سکه به نام سیدعلی میزنند و نایبش، علمالهدی، بساط امارتش را در ولایت حضرت بر پا کرده است. آستان قدس رضوی دیگر نه از رضا نشان دارد و نه از بارگاه قدس بلکه کنسرسیوم عظیمی است که صدها آخوند و تاجر به جانش افتادهاند.
آستان قدس رضوی اگر ثروتمندترین مجموعه اقتصادی ایران نباشد، به گفته مسئولان آن بزرگترین موسسه وقف در جهان اسلام است. این نهاد غول پیکر مدیریت تمامی نذورات و موقوفات امام هشتم شیعیان را بر عهده دارد اما علیرغم فعالیت اقتصادی گسترده مالیاتی به دولت پرداخت نمیکند و برای این معافیت مجوزی از خمینی، بنیانگذار رژیم حاکم، دارد که هنوز هم دست دولتهایی را که به این نهاد نگاه میکنند، بسته است. تولیت آستان قدس نهتنها مالیات نمیدهد، بلکه میگوید دولت بابت استفاده از زمینهای متعلق به این موسسه باید سالانه بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ میلیارد ریال هم بپردازد.
بیش از ۱۳ هزار هکتار از ۳۱ هزار هکتار مساحت شهر مشهد یعنی بیش از ۴۳ درصد از مساحت کل شهر موقوفه روضه رضوی است. اما این موقوفات به مشهد و خراسان منحصر نیست. آستان قدس در سراسر ایران زمین، باغ، چاه و کانال آب دارد، از آذربایجان شرقی و غربی و گلستان و گیلان گرفته تا تهران، سمنان، یزد و کرمان. ۳۰۰ هزار مستاجر برای زمینهایش دارد و براوردها نشان میدهد که ارزش تقریبی زمینهای روضه رضوی معادل ۲۰ میلیارد دلار است.
آستان رضوی و تولیت آن که نامش ۳۵ سال است با شیخ عباس واعظ طبسی و سپس احمد علمالهدی گره خورده است، به دوران صفویه میرسد. در آن زمان، شاهان متولی روضه رضوی را انتخاب میکردند یا خود تولیت را عهده دار میشدند. اکنون هم رهبر رژیم این وظیفه را برعهده دارد. اما علیرغم تاریخچه چندصد ساله روضه رضوی، در دوران حکومت عباس واعظ طبسی حدود روضه از حرم امام رضا بسیار فراتر رفت و به نهادی تبدیل شد که بیشتر به «امپراتوری» روضه رضوی میماند تا آستان قدس رضوی.
گاهی به بعضی شرکتها و موسسات این امپراتوری آشکار میکند که رژیم بر چه ثروت هنگفتی چنگ انداخته است.
اجتماعی، آموزشی
دانشگاه امام رضاــ این دانشگاه غیردولتی در دهه ۱۳۹۰ تاسیس شد و در حال حاضر در سه دانشکده فنیمهندسی، معماری، هنرهای اسلامی و تربیت بدنی نزدیک به چهار هزار دانشجو دارد.
دانشگاه علوم اسلامی رضویــ این دانشگاه در دهه ۱۳۵۰ تاسیس شد و بر معارف اسلامی، فقه و حقوق تمرکز دارد. همزمان با تدریس دروس مقطع کارشناسی، دروس حوزوی نیز برای طلاب تدریس میشود. این دانشگاه کمی بیش از هزار دانشجو دارد و تحصیل در آن رایگان است.
دارالقرآنــ انواع دروس معارف دینی در این مرکز برگزار میشود.
موسسه تربیت بدنی روضه رضویــ این موسسه اواسط دهه ۱۳۵۰ تاسیس شد و در حال حاضر در چهار مجتمع مختلف به مساحت حدود ۲۵ هکتار فعالیت میکند. سه زمین چمن، چندین سالن چندمنظوره، بزرگترین سالن تیراندازی ایران و چندین استخر در اختیار موسسه تربیت بدنی است.
رژیم ولایت فقیه در سختترین انزوای تاریخی / علیرضا نوری زاده
۴۵ سال بعد از سقوط ۱۳۵۷ و ۳۵ سال پس از شروع ولایت ثانی کجا قرار داریم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۲۲ فِورِیه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
روحالله خمینی در جمع گروهی از روحانیون از جمله بهشتی و علی خامنهای- وبسایت علی خامنهای از آغاز دهه ۴۰ شمسی، این پادشاه ایران بود که در هر بحرانی در خاورمیانه مشکلگشا بود. یادم است در پایان جنگهای داخلی یمن، وقتی عبدالناصر در پی شکست از اسرائیل، ناچار شد ۵۰ هزار نظامی مصری را که به کمک عبدالله السلال فرستاده بود، بیرون بکشد، ملک فیصل و شاه متحدانی جداییناپذیر شدند که صدایشان در منطقه عملا نوید صلح و آشتی بود. عربستان سعودی جادههای یمن را میساخت و ایرانیان به اشاره شاه، بیمارستان و دانشگاه. رادیوتلویزیون یمن را ما بر پا داشتیم و کادر اجرایی و فنی و هنری آن در مدرسه عالی رادیوتلویزیون آموزش دیدند. شاه عمان را هم از چنگ کمونیستهای ظفار بیرون آورد و سلطان قابوس تا پایان عمر حتی با بودن جمهوری ولایت فقیه، مهر ایران را در دل داشت. اسرائیل حرفمان را میشنید و آمریکا و اروپا هم قدرمان را میدانستند. حالا ۴۵ سال بعد از سقوط ۱۳۵۷ و ۳۵ پس از شروع ولایت ثانی کجا قرار داریم؟ امسال رژیم جمهوری اسلامی برای دومین بار متوالی به همراه روسیه به کنفرانس امنیتی مونیخ دعوت نشد. سال گذشته دعوت از رژیم به دلیل کشتار وحشیانه معترضان در ایران لغو شد و امسال برای دومین سال متوالی مونیخ بدون دعوت از مقامهای جمهوری اسلامی ایران کنفرانس را برگزار کرد. کنفرانس امنیتی مونیخ یکی از مهمترین گردهماییهای سالانه است که در آن رهبران جهان برای حفظ صلح گرد هم میآیند. از آن زمان تاکنون، رژیم جمهوری اسلامی از دید دولتهای غربی به سطوح مختلفی از تهدید بینالمللی رسیده و تلاش برای ربودن و کشتار مخالفان در خارج از ایران و افزایش تنش در منطقه از طریق نیروهای دستنشاندهاش به امری روزمره تبدیل شده است. اواخر سال ۱۴۰۱ که به نظر میرسید حکومت ایران با کشتار وحشیانه تظاهراتکنندگان و حتی اعدام تعدادی از زندانیان و کور کردن چشم بیش از ۱۰۰ نوجوان موفق شده است گستردهترین اعتراضهای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را سرکوب کند، با وجود انزوای بینالمللی، گزارشهایی مبنی بر ادامه مذاکرات برای از سرگیری روابط با عربستان سعودی و رسیدن به نتیجه مثبت وجود داشت. اما به نظر میرسد که برقراری این رابطه با هدف کنترل خسارات وارده از نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی مانند حوثیها در یمن بود که منافع عربستان سعودی را هدف قرار داده و حتی به تاسیسات نفتی آرامکو حمله کرده بودند. با برقراری این روابط، تهدید حوثیها علیه عربستان سعودی بیرنگ شد اما با نبرد غزه، حوثیها بار دیگر موی دماغ همسایگان دریای سرخ از جمله عربستان سعودی و دریانوردی بینالمللی شدند و همه هم میدانند که سرنخ دزدان دریایی زیدی در دست ولی فقیه است. زمانی که حوثیها حمله به کشتیهای مرتبط با اسرائیل را در دریای سرخ آغاز کردند، چین به همراه ایالات متحده و بریتانیا از ایران خواست از تشدید تنشها در منطقه از طریق حوثیها جلوگیری کند. نقشی را که عمان سالها در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایفا میکرد، مدتی است که چین برعهده گرفته است اما نتیجه فقط کنترل رفتار خارجی رژیم حاکم بر ایران بوده است نه بهبود جایگاه بینالمللی آن. تضعیف نقش عمان در روابط خارجی جمهوری اسلامی نشانه نمادین امسال بود. زمانی که هیثم بن طارق، سلطان عمان، برای اولین بار به عنوان جانشین سلطان قابوس به تهران رفت، دو پیشنهاد عمومی داشت.
انتخابات مجلسین، کربلای رژیم و فتحالفتوح مردم / علیرضا نوری زاده
خامنهای سناریوی پس از خود را تنظیم کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۰:۴۵
نزدیک شدن به دو انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان گمانهزنیها را درمورد حضور افرادی با گرایشهای مختلف سیاسی اما در چارچوب نظام ولایت فقیه داغ کرده بود اما نخستین شایعاتی که بهسرعت در آذر و دی رنگ واقعیت گرفت بر آنها خط بطلان کشید و آشکار شد که ولیفقیه دیگر اعتقادی به فرمول «حزب ایران نوین پاینده باد/یک کمی هم حزب مردم زنده باد» ندارد و بز را با شاخ و دل و جگر و فضولاتش یکجا میخواهد. از سی حزب و «کلوز فامیلی» و جمع ذوبشدگان در ولایت فقیه مطلقه و آبشدگان و خاکشدگان فقط ذوبشدگان کامل مجال حضور پیدا کردند. چون حضرتش در چهار پنج شش سال آینده نگران انتقال به بهشت اعلی است و میخواهد کلید بهشت قدرت حتما در جیب نورچشمیاش آقا مجتبی باقی بماند.
بنابراین در کمدی-تراژدی انتخابات اسفند ماه نباید منتظر حادثهای باشیم. رهبر حضور افرادی را که به سپاه پاسداران و بیت وابسته نیستند و آنان را که به رهبر و فرزندیِ مجتبی ایمان ندارند پیشاپیش وتو کرده است.
به گفته همکار روزنامهنگاری در تهران، «انتخابات دوازدهمین دوره شورای قانونگذاری که اسفند ماه آینده برگزار میشود، بسته به اوضاع و احوال کشور، ممکن بود برای برخی از سیاستمداران به معنای مرگ یا زندگی باشد. اما مقام معظم ترجیح داد در هیئت ملکالموت حکم مرگ و زندگی را پیشاپیش صادر کند.» اصولگرایان حاضر بر مسند قدرت هم که درپی حفظ و تحکیم مواضع خود بودند تا پس از خامنهای بر رهبری مجتبی تاثیر بگذارند هم با فروریختن اساسی روبهرو شدند.
لاریجانیها اصلاحطلب نیستند بلکه مصلحتجویان سازشکارند. اما حضرت آقا تحمل هیچ نوع نقّی را ندارند و وقتی خودیهای مطیع مجال ورود به دارالشورا و دارالخبراء را پیدا نمیکنند تکلیف اصلاحطلبان و شبهاصلاحطلبان معلوم است. اصلاحطلبان و اعتدالگرایان به بازگشت به قدرت امید داشتند، ولو بهشکلی محدود، حالا اما پذیرفتهاند که حتی استخوانی هم از سفره قدرت سوی آنها پرتاب نخواهد شد. شیطان در بهشت است و حاجب نخواهد گذاشت به عرصه سیاسی بازگردند، زیرا بازگشت آنان ممکن است مقدمهای برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۵ باشد. همچنین بقای آنان بر مسند قدرت حضور مجتبی را بر کرسی پدر با تردید روبهرو خواهد ساخت. در گعدههای (دورهمیهای آخوندها) منزل آیتالله موسوی بجنوردی (پدر همسر حسن خمینی) تلویحا از بخت محمد خاتمی برای رهبری یاد شده است. اما در صداوسیمای رهبر گفته میشود اگر رژیم سرنگون شود فاصله سید محمد و سید احمد خاتمی فقط سه تیر اعدام خواهد بود. به معنای دیگر، سرنوشت یک نامؤمن به ولایت مطلقه و یک ذوبشده یکی خواهد بود، اما فعلا محمد خاتمی بهتر است برود گل بچیند و احمد در خدمت آقامجتبی دستمالهای ابریشمی را بشوید و خشک و اتو کند. درنهایت البته به حضور هر دو در پای صندوقهای رای نیاز خواهد بود.
در این حال شماری از بهاصطلاح اصلاحطلبان، چپهای سابق، و روسوفیلهای سابق و لاحق، درصددند با حضور در انتخابات رهبر را برای بازگشت به عرصه سیاسی دچار شرم حضور کنند، آن هم در دستگاهی که شرم از لغات ممنوعه است. به ادعای بعضی از نزدیکان روحانی نقشه مشترکی بین او و خاتمی، علی لاریجانی، مجید انصاری، علیاکبر صالحی، سردار علائی، سردار نقاشان و حسن خمینی و پدر همسرش برای مرحله انتقالی بعد از رهبر روی میز است.
البته محمود واعظی رئیس دفتر دوازدهمین رئیس دولت در گفتوگویی درباره برگزاری نشست معنوی روحانی با اعضای دولتش گفته است آقای دکتر روحانی همهساله در عید نوروز یا عید سعید قربان یا عید غدیر روزی را مشخص میکنند و جلسهای در منزلشان برگزار میشود، امسال هم این جلسه برگزار شد. در این جلسه شگفتانگیز صحبتهای مختلفی ردوبدل شد و ربطی به موضوع انتخابات نداشت و اصلا یک جلسه انتخاباتی نبود بلکه یک احوالپرسی ساده بود.
در بین روسای جمهور سابق، بهاستثنای سید ابوالحسن بنیصدر که برکنار شد و از کشور رفت و محمدعلی رجائی که ترور شد، خامنهای بعد از ریاستجمهوری به رهبری رسید، و اکبر هاشمی رفسنجانی نیز برای بازگشت به پارلمان خیز برداشته بود که یاران اطلاحطلبش ، بیش از رهبر، راه او را بستند.
هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس اول تا سوم بود و در انتخابات مجلس ششم که در ۲۷ بهمن ۱۳۷۹ برگزار شد، از تهران نامزد نمایندگی مجلس شد. در این انتخابات، هاشمی، سیویکمین کاندیدای تهران، نتوانست وارد مجلس شود، اما با ابطال آرای برخی از صندوقها نام علیرضا رجائی حذف شد و هاشمی رفسنجانی به جای او وارد مجلس شد. اما هاشمی، که آرزوی ریاست مجلس را داشت، حاضر به حضور ذلیلانه در مجلس نشد.
از حاج رضوان تا یگان ویژه رضوان / علیرضا نوری زاده
روزهای سخت ولی فقیه آغاز شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۱:۱۵
از ولادت حزبالله به دست قابلهای به نام علیاکبر محتشمی از رحم جنبش «امل» در سال ۱۹۸۲، بیش از ۴۲ سال میگذرد. جوانان امل اسلامی در پی بیعت با شیخ صبحی الطفیلی، از شاگردان محمدحسین فضلالله، ضمن بیعت با خمینی با نیابت محتشمی، بساطی را برپا کردند که امروز با ۲۰هزار کادر، کارمند، فرمانده و رهبران روحانی، در صدر گروههایی قرار دارد که حلقه در مهر ولی فقیه دارند و به فرمانش میدرند و میبرند و میبلعند.
حکایتشان شباهتهایی با ساکنان قلعه الموت و سربداران سبزوار دارد و با داشتن هشت لواء (تیپ)، ۱۲ کتیبه مستقل (هنگ مستقل)، فوجهای بیشمار داخلی (لبنانی و سوری) و خارجی (عراقی، یمنی، افغان، پاکستانی، نیجریهای، آفریقای جنوبی، تایلندی و آذربایجانی)، مشاوران و آموزگاران ایرانی، تجهیزات گسترده قاچاق و پولشویی، سازمانهای آموزشی و تبلیغانی، واحد زنان و مجموعهای زیرزمینی و برزمینی در صور، مرجعیون، اقلیم تفاح و ضاحیه بیروت، ۱۷ نمایندگی آشکار و پنهان در آفریقا، آسیای شرقی و آمریکای لاتین، امروز به بزرگترین سپاه ترور درخدمت نظام ولایت فقیه تبدیل شده است. دبیرکل نخستش در صف دشمنان، دومی عباس الموسوی در زمره مردگان، و دبیرکل فعلیاش، حسن نصرالله، درمقام نایب جهانی ولیفقیه، لبنان را اشغال کرده است.
از گروههای درونی حزبالله اینبار روی «وحدة رضوان الخاصة» (یگان ویژه رضوان) تمرکز کردهام.
حزبالله لبنان در اولین روز سال ۲۰۲۳ ویدیویی در تلویزیونهای المنار، المیادین و العالم منتشر کرد که در آن نیروهایی با لباس ویژه نظامی مجهز به دوربین دید در شب و انواع سلاحهای کوچک و بزرگ در تاریکی شب عملیات انجام میدادند و دیوار سیمانی منفجر میکردند. به نظر میرسید این دیوار نماد مرز لبنان و اسرائیل است و پس از عبور از آن، در تاریکی به سمت اسرائیلیهای خیالی، ستاره داوود و دیگر اهداف، آتش میگشودند.
این نیروها از نظر ظاهری شباهتهای آشکاری با نیروهای تیپ ویژه نوهد ارتش و ۶۶ خاص سپاه پاسداران داشتند.
این نیروهای ویژه در پایان ویدیو پا به ساحلی گذاشتند که به نظر میرسید دریاچه جلیل یا طبریه در شمال اسرائیل است، پس از آن آیهای از قرآن روی صفحه نمایش ظاهر شد که ارتش دشمن را به غرقشدن تهدید میکرد.
این نیروها بخشی از «یگان ویژه رضوان» بودند که از نیروهای نخبه حزبالله لبنان تشکیل میشوند.
رسانههای اسرائیلی نیز سال گذشته گزارشهای مفصلی از نیروهای ویژه یگان رضوان منتشر کردند که تصویرهای مبهم و ترسناکی از توان عملیاتی این نیروها ترسیم میکرد.
مطابق اطلاعات تقریبا موکد، بیشتر واحدهای رضوان در پایگاه نیروی مخصوص منجیل و قدس سپاه در رشت آموزش دیدهاند.
با شروع جنگ غزه و درگیری با حزبالله در مرز شمالی اسرائیل، نام این یگان ویژه بیشازپیش در گزارش رسانهها و تحلیلهای نظامی اسرائیل مطرح شد، تا اینکه یکی از فرماندهان ارشد آن به نام وسام حسن الطویل در حمله هوایی اسرائیل به جنوب لبنان کشته شد.
حدود انتقام آمریکا چگونه تعیین خواهد شد؟ / علیرضا نوری زاده
همه میگویند که گسترش جنگ در خاورمیانه به نفع هیچ کس نیست
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۰:۰۰
بعد از انفجار مقر تفنگداران آمریکا در لبنان و ویران کردن سفارت واشنگتن در بیروت با بیش از ۳۰۰ کشته (در مجموع)، حمله با پهپاد انتحاری شاهد با به جا گذاشتن سه کشته و ۴۰ مجروح سنگینترین عملیات آشکار جمهوری ولایت فقیه علیه آمریکا بود. البته تعداد کشتگان در عراق و سوریه و لبنان و تانزانیا و کنیا و چهار سوی جهان ۱۰ برابر این رقم است، منتها در این نوع اعمال تروریستی، سیدعلی آقا همهگاه به جدش سوگند خورده که «والله ما نبودیم» و دولتهای آمریکا نیز پذیرفتهاند که ایران مسئول این اعمال نیست و رژیم ولایت فقیه نوعی «دموکراسی» است که با برگزاری انتخابات هر چهار سال یکبار رئیسجمهوری تازهای دارد. تازه از کجا معلوم نفر بعدی خاتمیوار اهل مصالحه نباشد. پس چرا خود را گرفتار درگیری با رئیسی کنیم و در نهایت «انشاءالله گربه است»؛ آنچه در عهد باراک اوباما و جو بایدن راه هرگونه واکنش متقابل به جمهوری اسلامی را با سدی منیع روبرو کرده است. بایدن میگوید در بررسی راههای پاسخ دادن به رژیم ایران مشغول مطالعهایم، وزرای خارجه و دفاعش قاطعتر از حتمی بودن انتقام سخن میگویند و سنا و مجلس نمایندگان و اغلب رسانههای جمعی در آمریکا سستی بایدن را بهشدت به ضرر مصالح عالیه آمریکا و به نفع دشمنانش مثل روسیه، چین و جمهوری ولایت فقیه میدانند. حال اجازه دهید کمی از نیابتیها در عراق بگوییم و قدواندازه توان نظامی آنها و میزان اتکای رژیم بر آنها را در هر رویارویی مستقیم با ایالات متحده و اسرائیل بررسی کنیم. بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم ولایت فقیه در مرحله نخست چندصد تن از عواملش از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد و در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند و تعداد کثیری از آنها با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانهها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ «گرگها» (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکاییها منحل شد، بهتمامی از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق و نظامیان آمریکایی را به قتل رساندند. در سالهای اخیر، علاوه بر ورود عوامل رژیم ایران به ارگانهای نظامی و امنیتی عراق، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه، اداره ستادهایی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهدهدار بودهاند. حسن کاظمی قمی، کمیسر عالی امروز رژیم در افغانستان و سفیر آن روز ایران در عراق، با درجه سرداری و کارشناسی ارشد سپاه قدس در عراق، خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود که به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری، که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکههای سه ارگان مذکور در ارتباط بود. عمدهترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بودند. در نجف، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمدمهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر به عنوان نماینده اصلی و پس از او با تعیین وکلایی همچون نورالدین اشکوری، سید طباطبایی، حجتالاسلام هاشمی و… موفق شد با دلار، خود را بر جمعی از شیعیان این شهر مسلط کند. در این میان، آیتالله سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سیدعلی آقا در یک جوی نمیرفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه آقازاده او، سیدمحمدرضا، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا (قبل از جداییاش از هادی العامری) یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید، روی چشم میگذاشت. تکلیف شهرستانی، داماد آیتالله سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است. از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانههای نیمهویران اطراف منزل آقای سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای وابسته به رژیم را آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شدند. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی دکتر جعفری، نخستوزیر پیشین عراق، به دیدن آقای سیستانی رفته بود تا مسائلی از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان بگذارد.
پیامد نبرد دریای سرخ؛ بودن یا نبودن؟ مسئله این است / علیرضا نوری زاده
اگر رژیم در نبردهای بیرون غزه موفق شود، ملت ما با چالش خطرناکی روبرو خواهد شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴ ۹:۱۵
کاخ سفید میگوید با وجود حملات هوایی به مواضع حوثیهای تحت حمایت رژیم حاکم بر ایران، آمریکا به دنبال درگیری با این کشور نیست. جان کربی، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در مصاحبه با تلویزیون اماسانبیسی تایید کرد: «ما به دنبال درگیری با ایران نیستیم.» و افزود: «ما به دنبال تشدید تنش نیستیم و دلیلی هم وجود ندارد. فراتر از تنشها است.»
آیا واقعا دلیلی وجود ندارد و آمریکای «جهانخوار» به جایی رسیده که جمهوری ولایت فقیه هرگاه خواسته، ضربهای نثارش کرده است؟
او در این مصاحبه گفت که در پی حملات به مواضع حوثیها، «دولت آمریکا همچنان در حال ارزیابی حملات واقعی به اهداف است». کربی اضافه کرد: «کار [ارزیابی] ادامه دارد. من فکر میکنم در چند ساعت آینده در مورد آسیبهایی که ایجاد شده است، اطلاعات بیشتری خواهیم داشت.»
نیروی هوایی آمریکا اعلام کرده بود که آمریکا و متحدانش بیش از ۶۰ نقطه را در ۱۶ سایت مورداستفاده حوثیها در یمن هدف قرار دادند.
با توجه به تحولات و بمبارانهایی که بر برخی سایتهای حوثیها تاثیر گذاشت، اگر ایران و متحدانش مانند حماس به دنبال افزایش هزینههای جنگ غزه بر اسرائیل و متحدانش در غرب بودند، پس به نظر میرسد حملات اخیر انگلستان و آمریکا موفقیت حوثیها را ثابت میکند. اکنون جنگ غزه دیگر فقط یک درگیری نظامی محدود به اسرائیلیها و فلسطینیها نیست. نهتنها منافع غرب در کشورهایی مانند عراق و سوریه به چالش کشیده شده، بلکه پس از مدتها کشوری مانند انگلستان هم وارد عمل شده و حملات نظامی در خاورمیانه انجام داده است.
این در حالی است که جلوگیری از گسترش درگیری در غزه یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی کشورهای اروپایی و آمریکایی بود. اما آیا گسترش مناقشه لزوما به نفع ایران است؟ پاسخ به این سوال مستقیم با مختصات سیاست قدرت در خاورمیانه مرتبط است.
شباهتهای شگفتیآور بین سید حسین و سیدعلی آقا / علیرضا نوری زاده
رژیم فتنهگر تنها در پرتو آشوب و فتنهانگیزی در منطقه زنده مانده است، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۰۰
نگاهش میکنم، و هنوز تصویرش بر پلههای مدرسه رفاه و پیپ و سرما و مسخره کردن فضلالله محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی پیش چشم من است. آن روز مثل جدّش غریبالغربا و مشهدی به پایتخت آمده بود مثل آقای هالو با دفتری که هرازگاه شعری از عماد خراسانی، م امید، شازده قهرمان یا تقریظهای مرحوم امیر شهیدی ازلابهلای صفحاتش میخواند. در آن روز خواب هم نمیدید روزی مالکالرقاب ایران شود و سلطان فقیهش خوانند.
شیخ علی اکبر هاشمی، رفیق قدیمی، برایش مقرری گذاشته بود که مهدوی کنی، رئیس کمیتهها، از صندوق ویژه پنجشنبهها پرداخت میکرد.
امروز دیگر غریبالغربا نیست. به برکت پترودلارها وجدان میخرد، غزه به آتش میکشد، دختران و پسران میهن را دار میزند، کور میکند و در گوش نوهاش میخواند که بابایی بعد از مجتبی، پدرت، تو بر عرش ملک پاسبان تکیه میزنی.
سیدعلی خامنهای از یکسو خوشحال است که امروز به ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی سید حسین صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، روز و شب به معلقزنی مشغولاند و مدح و ثنایش میکنند و «مشارقالارض و مغاربها» به اشاره انگشتش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولیفقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران ـ چیزی شبیه به ملاهبتالله و ملا برادر و ملا فعله ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابرویش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند با یاوری رفیق ولادیمیر پوتین، جو بایدن خواب و ریشی سوناک هندی ناب، و امانوئل مکرون بیتاب و بیبی ناتانیاهو گمشده در غرقاب غزه را لقمه چپ کند. اتاق فکر، خیال آقا را راحت کرده بود که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه چیز، سید از حرکت سوسکها و عنکبوتها در بیت مبارک نیز باخبر است. روزهای بارعام و دستبوسی حضرتش چنان حرف میزند که حتی نوکرانش به حیرت میافتند (من مهدی غایب مبارک قدمم)، هیچ توطئهای علیه ما کارگر نمیافتد و ما میتوانیم پشت استکبار را به خاک بمالیم.
سردارذوالقدر روزی در جمعی از یارانش گفته بود به یک اشاره انگشت خامنهای نزد جد مطهرش اعزام خواهد شد. مجتبی خیلی بهتر از پدرش بالا و پایین اوضاع را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا تسلیم مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند، بلکه ولیفقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد.
گاهی ـ طی دو سه سال اخیر ـ برای نشان دادن قدرتشان به خامنهای کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلا یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص سید کار گذاشته بودند کشف کردند. در واقع طوری به تشریح امور پرداختند که او بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است. خامنهای در طول دوران ریاستجمهوری خاتمی روزبهروز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. (به مجلد اخیر خاطرات هاشمی رفسجانی مراجعه کنید)
تیمی که در بیت و دفتر و بیرون عملیاتی شد از هر نظر کامل بود؛ یعنی آدم عملیاتی دارند مثل سردار شیرازی، فلاح، قاآنی، سلامی، فیروزآبادی، اصغر حجازی و آدم رسانهای دارند مثل حسین (بازجو) شریعتمداری، حسین صفار هرندی، سردار بیکلاه جبلی و حاج عزت، وزیر میراث فرهنگی.
آدم باسابقه قتل و توطئه جمع کردند با عبا و عمامه و شبکلاه و بره مانند قربانعلی درّی، محمدی گلپایگانی، محسنی اژهای و پورمحمدی، استراتژیست هم داشتند از تیره احمد وحیدی –وزیر کشور- علی اکبر ولایتی شکسته پیکر و حسن عباسی وهمزده و حسین الله کرم و الیاس نادران و مهدی چمران با نام برادر به قدرت رسیده، دیپلمات و سیاستمدار هم دارند ازنوع محمدحسن اختری ـ سفیر قبلی در سوریه و سرنگهبان سازمان تبلیغات، علی باقری و حسن کاظمی قمی و ایرج مسجدی! که مغز و قلب «آقا» را در اختیار دارند. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، ازجمله سرلشکر دکتر موسوی، که با استفاده از وحشت و نگرانی که بر «آقا» مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
علت نیاز غرب به رژیمی فتنهگر چیست / علیرضا نوری زاده
رژیم ولایت فقیه با همه نحوستش، همچنان در واشنگتن و پاریس و لندن مدافعانی دارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۳۰
بسیار بار در بحثهایی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاحطلبان و طرفداران تعدیل و تزیین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه نکته مثبتی یافته باشند؟ من فقط به ترتیب زمانی و بدون اولویت بخشیدن به هر یک از عملکردهای نظام، آنچه را طی بیش از چهار دهه بر ملت ما گذشته است، میآورم و قضاوت در باب مثبت و منفی بودن آن را بر عهده شما خوانندگان عزیز میگذارم.
ــ یک خروار وعدههای خمینی در پاریس از آزادی احزاب و مطبوعات و اندیشه گرفته تا برقراری عدالت و رفع ظلم و مساوات بین زن و مرد و مردم ایران فارغ از نژاد و مذهب و زبان و تفکر سیاسی
ــ دعوت نظامیان و دولتمردان و پایوران رژیم سلطنتی به پیوستن به انقلاب و برخورداری از عفو و شفقت ملت انقلابی و نمایش این عفو بر بام مدرسه علوی سه روز پس از به قدرت رسیدن با اعدام چهار ژنرال بلندپایه و ادامه نمایش عفو امامانه با اعدام بیش از دو هزار نظامی و غیرنظامی از بلندپایگان رژیم پیشین از جمله آنها که با جان و دل در خدمت انقلاب درآمدند
ــ مصادره مطبوعات، منع فعالیت احزاب و گروههای سیاسی، نقض وعده به قم رفتن و از دور بر کار حکومت نظارت کردن بعد از شش ماه و مداخله در ریزودرشت کارها
بدون شک حتی نتانیاهو هم سرانجام مجبور خواهد شد فلسطین را به رسمیت بشناسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲ برابر با ۴ ژانویه ۲۰۲۴ ۱۱:۰۰
از روز پیدایش اسرائیل تا مرحله بعد از مذاکرات فردای جنگ اکتبر ۱۹۷۳، کابوس هولوکاست اقلیمی لحظهای اسرائیل را رها نکرد. روزگاری حاج الحسینی، مفتی قدس، احمد الشقیری، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین که قرار بود آنها را به دریا بریزد، و جمال عبدالناصر و ژنرالهای سوری و طرح نابودی اسرائیل بزرگانی چون بن گورین، گلدا مایر، موشه دایان و ابا ایبن را وحشتزده میکردند اما اسرائیل در رویارویی با آنان کابوس خود را به آنها داد تا همواره در وحشت باشند.
عرفات کابوس نبود، چون اسرائیل حتی از خلوتهای شبانه او هم باخبر بود. در تمام نبردها اسرائیل دست بالا را یافت. به جز جنگ رمضان که گلدا مایر و موشه دایان در آغاز نبرد طعم شکست را چشیدند اما با سفر انورسادات به بیتالمقدس کابوس کهن زائل شد.
اسرائیل با پیچاندن گوش حافظ الاسد به او هشدار داد علیرغم از دست دادن جولان، خطایی نکند. این نصیحت را پسر دیکتاتور دمشق هم به گوش جان دنبال کرد. برای اسرائیل تهدیدهای صدام حسین و قذافی و عروسکهای روسی و یمن جنوبی هیچکدام کابوسزا نبودند. این خمینی بود که این کابوس را زنده نگه داشت.
اما ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از مقوله دیگری بود. عملیات طوفان الاقصی سه نکته را برای اسرائیل آشکار کرد: اینها که با دو هزار تن چنین کردند، با ده و صد هزار و… چه خواهند کرد؟ دوم اینکه امروز حماس را نابود کنی، فردا حماسهای دیگر در راهاند و سرانجام دو دشمن اصلی بهمراتب قویتر منتظر لحظه موعودند: حزبالله فرزند ولایت فقیه و رژیم جهل و جور و فساد و کین ولی فقیه با پول و سلاح که در اندیشه نابودی اسرائیل بلکه قوم یهودند.
ژنرالها و استراتژیستهای اسرائیل در حین عملیات به غور نشستند. گشودن دو جبهه دیگر نه به مصلحت است و نه عاقبتش معلوم؛ پس اول باید سر حماس را به سنگ کوفت و بعد سراغ حزبالله و سرانجام جمهوری اسلامی رفت. خامنهای که بعد از ۷ اکتبر بازو میبوسید، یک میلیارد بودجه به هوافضای سپاه میداد تا موشکهای خیبر ۲ و ۳ و۴ بسازند و پروژه اتمی را بهسرعت دنبال کنند، ناگهان چنان وحشتزده شد که دوست و دشمنش به حیرت افتادند اما اسرائیل طرحش را دنبال کرد.
از آن روز، در غزه و جنین و ساحل غربی رود اردن صدها تن از جنگجویان حماس و جهاد اسلامی به قتل رسیدند.
روز ۲۶ اکتبر حسن العبدالله، رئیس آرایه راکتی حماس، در شمال خان یونس کشته شد. غروب همان روز اسرائیل اعلام کرد سه فرمانده ارشد گردان از تیپ دفاع غزه حماس را کشته است: رفعت عباس، فرمانده گردان، ابراهیم جدبا، معاون فرمانده و طارق معروف، فرمانده پشتیبانی رزمی. طبق اظهارات نیروهای دفاعی اسرائیل، گردان مذکور جزو تیپ شهر غزه حماس است که «مهمترین تیپ سازمان تروریستی حماس» محسوب میشود.
۲۶ نوامبر ویل رجب، رفعت سلمان، ایمن صیام و احمد الغندور (ابوعنس)، عضو شورای نظامی حماس، و دو تن از جهاد اسلامیها به قتل رسیدند. اسرائیل البته به دنبال یحیی سنوار، فرمانده گروه عزالدین قسام و عملیات حماس، و صالح العاروری، نایب اسماعیل هنیه و طراح عملیات غزه، بود که بعد از ۱۵سال زندان به لبنان تبعید شده بود. سنوار سه بار از دام مرگ جست اما العاروری که مهمان حسن نصرالله و خوشنشین یکی از ساختمانهای پنج طبقه حزبالله در جنوب بیروت بود، به همراه سه تن از دستیارانش با سه موشکی که از پهپاد اسرائیلی شلیک شد، به قتل رسید.
احزاب بعد از خلافت سید روحالله / علیرضا نوری زاده
آیا در ایران حزبی به معنای حقیقی وجود دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ دی ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ دِسامبر ۲۰۲۳ ۹:۰۰
خمینی اعتقادی به تحزب نداشت. در واقع احزاب تنها میتوانستند صحنهگردان میدان سیاست شوند؛ زیرا او میدان را برای خود و خالی از اغیار میخواست.
او در گفتوگویش با دکتر مظفر بقایی که بسیار بیش از مرحوم مهندس بازرگان با او آشنایی و همدلی داشت، گفته بود حزب زحمتکشان را منحل کنید تا تعارضی پیش نیاید. آقایان [یعنی اصحاب] به شما حسن نظر دارند. این در واقع پیشنهادی غیرمستقیم برای نخستوزیری به بقایی بود. اما او توصیه را رد کرد و از خمینی خواست راه استادش کاشانی را در پیش نگیرد، بلکه طباطباییوار در صدر مشروطه باشد.
بقایی چندی بعد در جلسات یاران قدیمیاش در حزب زحمتکشان، به صفت اسلامی جمهوری و سپس ولایت فقیه بهشدت حمله کرد. وقتی در راه سفر به آمریکا از لندن عبور میکرد و با زندهیاد جعفر رائد، دوست دیرینش، دیداری داشت، به حکم همکاری با مرحوم رائد، من نیز به آن مجلس راه یافتم. بقایی خمینی را خطرناک و با روحیه فاشیستی میدانست. او در بازگشت از این سفر، رنجهای بسیار در محبس و حصر کشید و مرگی تلخ و دردناک داشت.
با وجود مخالفت خمینی با تحزب، محمد بهشتی و هاشمی رفسنجانی او را قانع کردند که حزب جمهوری اسلامی را برپا کنند. شورای موسس مرکب بود از سید محمد حسینی بهشتی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای و محمدجواد باهنر.
آنها در مصاحبهای، مانیفست حزب را به شرح زیر اعلام کردند:
اعتقاد به اصل «نه شرقی، نه غربی»
ایجاد مناسبات برادرانه با همه مسلمانان جهان
قطع هر نوع پیوند اقتصادی که موجب سلطه قدرتهای بزرگ بر کشور میشود
افشای توطئه قدرتهای بزرگ سلطهجو بهویژه آمریکا
کمک به نهضتهای آزادیبخش به عنوان یکی از وظایف دولت اسلامی
بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی بارها اعلام کردند که هدف از تاسیس حزب وارد شدن به میدان جنگ قدرت و بیرون کردن رقبای سیاسی از صحنه نیست، بلکه غرض آنها انتقال تفکرات دینی صحیح، ارائه تحلیلهای سیاسی درست به اعماق جامعه، تبیین انقلاب و تشریح چگونگی ایجاد یک نظام اسلامی، استمرار بخشیدن به شور مبارزه در میان مردم و حفظ وحدت آنان، آموزش دادن این مفاهیم به جوانان، تشویق جوانان به انضباط حزبی و آماده کردن آنها برای حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور است.
پس از آن، من با دکتر بهشتی، دبیرکل حزب، خامنهای، مدیر مسئول روزنامه حزب و میرحسین موسوی، سردبیر وقت روزنامه، گفتوگویی انجام دادم که در پایان بهمن ۱۳۵۷ منتشر شد. خامنهای دوهفته بعد اعلام کرد دو میلیون تن به حزب پیوستهاند که البته بیشترشان آخوند و افندیهایشان علیاکبر ولایتی ، مصطفی میرسلیم و برای کوتاه زمانی قطبزاده بودند.
بهشت در دفتر اتحاد نویسندگان و شاعران تاجیک
خمینی هیولای زشت اسلام ناب انقلابی را از شیشه جهل بیرون کشید
أسد قبعثي شهسوار اسلام
علیرضا نوری زاده
*در دفتر عسکرحکیم شاعر و نویسنده تاجیک و رئیس اتحادیه نویسندگان کشور نشسته ام .غیر از لایق شیر علی که در بیمارستان بود اهم شعرا و نویسندگان حاضر بودند.شعرخوانی که آغاز شد ،شعرهای نادرپور و سیمین بانو و مشیری و اخوان چنان فضای اتاق را از عطر پارسی انباشت که نازنین اهل فرهنگ و هنر و تصویر، محی الدین عالمپور (که به تیغ کاژب در خون نشست ) آواز داد ، زبان فارسی آین اتاق را بهشتی کرده است .
زبان فارسي، به عنوان زبان ملي ما حلقه پيوند همه اقوام ايراني است كه مالك مشاع خانه پدري هستند. در عين حال فرهنگ ايراني با منظر دل انگيز و رنگارنگش، با زبان فارسي از يك سو تا افغانستان و آسياي ميانه بال گسترده است و از ديگر سوي در شمال عراق و نيز بخشهائي از هند و پاكستان علي رغم همه تلاشها براي محو آن، همچنان حضوري پر رنگ دارد. با اين همه اين فقط زبان نيست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترك زبانان و اردو زبانان در همسايگي ما) كه هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگي را (در هر دو عرصه دين و عرف) در ايران، به سرعت به «محوري» تبديل مي كند كه گرداگردش، انديشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمينهائي كه مردمانش به زبانهائي غير از فارسي، سخن ميگويند، گاه بحث و جدالي داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پديدار مي شود.
يكصد سال پيش مشروطه ايراني ابعادي بسيار فراتر از حوزه فارسي زبانان یافت، (رجوع کنید به ارزنده اثر دکتر ماشاءالله آجودانی ، مشروطه ایرانی )چنانكه عرف گرائي و تجدد دوران رضاشاهي بازتابي وسيع در عراق و افغانستان و مصر و… پيدا كرد. سپس جريان ملي شدن نفت و تحول مهمي كه اين جريان در عرصه فرهنگي و سياسي ايران به وجود آورد، مورد توجه همسايگان دور و نزديك ما قرار گرفت. عبد الناصر هيچگاه پنهان نكرد که انديشه ملي كردن كانال سوئز را، از جنبش زنده ياد دكتر محمد مصدق در ملي كردن نفت، الهام گرفته است. عبدالكريم قاسم بعد از كودتاي خونينش در عراق، چندبار ياد آور شد اين مصدق و ملي شدن نفت ايران بود كه در او و رفقاي نظامي اش، انديشه برچيدن بساط استعمار و ملي كردن نفت عراق را، متبلور ساخت.
تا ظهور خميني و اسلام ناب انقلابي شيعه محمدي ولايتي، جنبشهاي سياسي و فكري در ايران كه الهام بخش روشنفكران و رهبران سياسي و فكري كشورهاي منطقه مي شد، نگاه به جلو داشت و «مدرنيته» موتور محركه آن بود. اسلام سياسي تا پيش از ظهور خميني يكبار در جنگ المهدي با ژنرال گوردون در قرن نوزدهم در خرطوم به خون نشسته بود و حضورش نيم قرن بعد در مصر، به جز چند ترور، و سپس قلع و قمع پيروانش كه اوج آن در زمان عبد الناصر با اعدام سيد قطب عملي شد، میوه ای به بار نياورده بود. اسلام سياسي نه در فلسطين جذابيت پيدا كرد و نه در عربستان سعودي كه رانده شدگان اخوان المسلمين را از چهارسوي جهان عرب و اسلام پذيرا شده بود (سعوديها آثار اين ميهمان نوازي شان را با حيرت بعدها مشاهده کردندمحمد بن سلمان ولیعهد جوان ؛کسی بود که دین سیاسی را نپذیرفت و دکان اسلام ناب انقلابی را در دو وجه شیعه و سنی اش برنتافت و پایه گذار تحولی عظیم در کشورش شد .
فعالان سوري و مصري و مغربي و اردني و… اخوان المسلمين در دهههاي 50 و 60 و 70 قرن گذشته ميلادي عملا كنترل نظام آموزشي را درشبه جزیزه عرب بدست گرفتند و شاگردانشان كساني از نوع بن لادن و قحطاني و ديگر سلفيهاي تروريستي شدند كه که در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن فعلی ؛ جهان متمدن را با ترور و جنايت به گروگان گرفته بودند . عربستان سعودي خود به عمدهترين هدف تروريستهاي سلفي تبديل شده بود ولی با درایت از پس آنها برأمد .)
سرو بانوی ایران خسته اما استوار پای میفشرد
گالری نگار و دیدار نخستین
علیرضا نوری زاده
شاهکار ؛ بازویش را گرفته از پله ها بالا میروند. سرو بانوی ایران خسته است اما استوار پای میفشرد و من امیددارم 90 سالگی اش را در خانه پدری جشن بگیریم.
اولین دیدارم با او به لطف افسانه خانم میسر شد.
*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و با تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که ” بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم” شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
نقد نقاشی نوشتن که باعث آشنائی من با بسیاری از نقاشان پیر و جوان و گالری دارهای نیمه دوم دهه چهل خورشیدی و اوائل دهه پنجاه شده بود خانم افسانه بقائی مدیر گالری نگار که با وجود آنکه فرانسوی بود فارسی را به سلاست صحبت میکرد و همه گاه با لبخند و مهر بسیار پذیرای من میشد و دهها هنرمند دیگر ، اندک اندک به من امکان داد در زمانه ای که کمتر کسی به نقد نقاشی می پرداخت صاحب اسم و رسم شوم و به تمام نمایشگاهها و مناسبتهای مرتبط با نقش و نگار و نقاشان دعوتم کنند . روزی خانم بقائی مدیر گالری نگار به من تلفن کرد که فوری به گالری بیا ، فاصله گالری نگار تا دفتر مجله فردوسی در خیابان ثریا زیاد نبود . پیاده رفتم و خانم بقائی با دیدن من مرا به مردی خوش تیپ که حدود پنجاه سال داشت و بعدا فهمیدم ادیب هویدا و از اقوام نزدیک مرحوم هویدا نخست وزیر وقت است ، معرفی کرد و گفت ببین چطوری میشه مشکل علیرضا رو حل کرد ؟! من حیرت کردم . داستان چیست ؟ لحظاتی بعد معلوم شد قرار است ملکه فرح به گالری بیاید و افسانه خانم لطف کرده اسم مرا به ماموری که از جانب ساواک مسئولیت چک کردن نام میهمانان رادارد ، داده است. دو روز بعد کار ما درست شد و گمانم روز پنجشنبه ای بود که ملکه آمد و من نیز در کنار میهمانان سرشناس برای نخستین بار همسر پادشاه و مادر ولیعهد ایران را از نزدیک دیدم . دکتر مجابی و زنده یاد هوشنگ حسامی هم از دو روزنامه عصر آنجا بودند . ملکه با لباسی ساده و خیلی خودمانی با همه ما دست داد و بعد روی مبلی وسط گالری نشست و ما دورش جمع شدیم چون قرار بود خبر مهمی را آن روز عنوان کند . لحظاتی گذشت تا اینکه او گفت برای کمک به نقاشان ایران ، گفته ام که در داخل بنای شهیاد ، سالنی را به عرضه ی تابلوهای نقاشی هنرمندان ما اختصاص دهند و مسافرانی را که به صورت ترانزیت در مهرآباد سه چهار ساعتی توقف میکنند با اتوبوس مخصوص به دیدن تابلوها بیاورند . اگر در روز دوسه تا از مسافران ترانزیت از تابلوئی خوششان بیاید و آن را بخرند ، زمینه خوبی برای یاری رساندن به نقاشانمان فراهم خواهد شد و چه دیدید شاید هم اینکار باعث جهانی شدن آنها شود . روزنامه نگاران خیلی معتبر تر از من و همچنین خبرنگار صداوسیما سوالاتی کردند که بنظرم خیلی بی معنا و متملقانه آمد . من یکباره مثل تب زدگان پریدم وسط و گفتم خانم آیا گالری پیشنهادی شما در شهیاد به روی همه باز است ویا فقط عزیز کرده ها ؟ یکباره سکوت همه جا را گرفت و فقط میشنیدم کسی در گوشم میگوید علیاحضرت علیاحضرت . تازه فهمیدم چه گافی کرده ام اما خود ملکه به دادم رسید و با ملامت به رئیس دفترش که واژه علیاحضرت را تکرار کرده بود گفت چکارش داری بگذار حرفشوبزنه . جوونه او با احترام میگه خانم ،چه عیبی داره کلمه علیاحضرت تو دهنش نمیگرده ( تقریبا مضمون حرفها همین بود ) من سرخ شده بودم و دستپاچگی در همه ی وجودم آشکار بود . ملکه اسمم را پرسید و اینکه چه میکنم و در کدام مجله هستم وقتی گفتم دانشجوی حقوقم و در مجله فردوسی کار میکنم گفت چه خوب . من فردوسی را هر هفته می بینم و ایندفعه مقاله شما را حتما میخونم . آنشب من چنان تحت تاثیر سادگی و خاکی بودن ملکه قرار گرفتم که داستان را اول به پهلوان و زنده یاد نعمت الله جهانبانوئی مدیر فردوسی و بعد به همه فامیل و دوست و آشنا گفتم .
غیرمتعهدهایی که آغوش مسکو را گرم میکنند / علیرضا نوری زاده
سیاست مستقل ملی در دوران شاه فقید جای خود را به روس و چینگرایی داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ دِسامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰
برخی از اصحاب کراواتی خاصه خمینی «چپ» بودند اما کمتر کسی از آنها دلداده روسها بود و رو به قبله کرملین نماز میخواند. یزدی، چمران، بنیصدر، قطبزاده و بهویژه این آخری به شوروی بسیار بدبین بودند. روسها هم جبهه ملی و عبورکنندگان از حاشیهاش را دشمن خلقها و نوکر آمریکا میدانستند و عنوان «مثلث بیق» را روزنامه آهنگر، از تودهایهای سابق، سر زبانها انداخت.
شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» در جریان انقلاب از شعارهای ساخته بهشتی و باهنر بود که به همراه یاران حلقه حقانی با روسها هزار بار بیش از آمریکاییها و غرب دشمنی میکردند، اما محمد موسوی خویینیها، علیاکبر محتشمیپور، محمد ریشهری و سیدعلی خامنهای از اصحابی بودند که از همان آغاز روسگرا بودنشان را آشکار کردند.
«نه شرقی، نه غربی» خیلی زود به «هم شرقی، با شرقی» تبدیل شد. درست مثل همان بلایی که سر گروه غیرمتعهدها آمد.
در نیمه دهه ۵۰ قرن بیستم، وقتی سران و نمایندگان ۲۹ کشور از شرق و غرب عالم در باندونگ اندونزی گرد هم آمدند تا سازمانی را پایهگذاری کنند که هدفش به ظاهر عملی کردن شعار «نه شرقی، نه غربی» بود. ستارگان نشست، دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف تیتو و قوام نکرومه، باورشان نمیشد که این سازمان خیلی زود با حضور پررنگ چین و یکسری رژیمهایی که سر در آخور مسکو و اقمارش داشتند، شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و عملا به ابزاری تبدیل میشود که مسکو در بزنگاههای مهم از خط وربط آن به نفع خود و علیه سیاستهای غرب، به ویژه ایالات متحده، بهره میجوید.
به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، ناصر و سوکارنو و نکرومه به مرور پیوندهایی راهبردی با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا وارد رابطه شدند. جانشینان نکرومه اما چپزدهتر شدند. هند هم در عین حفظ پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد. با اضافه شدن کشورهای تازه استقلالیافته آفریقایی که رهبرانشان اغلب دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند، جنبش عدم تعهد به مرور از اهداف و آرزوهای بنیانگذارانش دور شد.
نخستین کنفرانس سران جنبش غیرمتعهدها سپتامبر ۱۹۶۱ در بلگراد برگزار شد. ستارگان باندونگ، همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست بود که جنبش در قالب یک سازمان بینالمللی با حضور بیش از ۱۰۰ کشور جهان اعلام موجودیت کرد.
در دوران جنگ سرد، سازمان با برگزاری نشستهای سالیانه، در عرصه روابط بینالمللی نقشی چشمگیر پیدا کرد اما نگاه به شرق همواره مفهوم «غیرمتعهد» را که هدف بانیان جنبش بود، زیرسوال میبرد. جالب اینکه کشورهایی چون عربستان سعودی که با غرب روابط تنگاتنگی داشتند یا الجزایر و گینه و اتیوپی که در آغوش شوروی بودند، به عنوان اعضای جنبش پذیرفته شده بودند؛ حال آنکه ایران به علت حضور در پیمان سنتو و بعد پیمان مرکزی، بعد از تشکیل رسمی جنبش در بلگراد به آن راهی نداشت و همین امر باعث شد که نگاه حکومت وقت ایران به جنبش پر سوءظن و منفی باشد؛ به گونهای که رسانههای آن روزگار جنبش را آلتدست شوروی میدانستند که البته چندان هم بیجا نمیگفتند.
در سال ۱۳۵۷ با انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، دولت انقلابی بلافاصله خروج ایران از کلیه پیمانهای نظامی و سیاسی و امنیتی با غرب و همزمان پیوستن به جنبش غیرمتعهدها را اعلام کرد. جالب اینکه نخستین نماینده ایران دکتر ابراهیم یزدی بود که به هاوانا، پایتخت کوبا رفت که دربست به اردوگاه شوروی وابسته و دارای نظامی با باورهای مارکسیستی و ضدآمریکایی بود.
نشست سران جنبش هر سه سال یک بار برگزار میشد و کشور میزبان سه سال ریاست سازمان را عهدهدار است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، جنبش غیرمتعهدها چون گربهای که سبیلش را زده باشند، سرگشته، بیوزن و همزمان بیاعتبار شد؛ به گونهای که بزرگان جنبش دیگر به حضور در نشستهای سران چندان علاقهای نداشتند.
نکتهای را یادآوری میکنم که در تاریخ این جنبش جایگاه ویژهای دارد. در سال ۱۹۸۲، بغداد به میزبانی کنفرانس سران انتخاب شد. یعنی اینکه صدام حسین، متجاوز به خاک ایران، عضو دیگر جنبش، میتوانست با برگزاری کنفرانس سران عملا اعتبارش را بالا ببرد و توانش برای میزبانی از رهبران کشورهای عضو جنبش و تامین امنیت آنها را حین جنگ نشان دهد و لابد در پایان نشست هم زمینه انتشار بیانیهای در محکومیت ایران که به «نداهای صلحطلبانه» او پاسخ نمیدهد، فراهم کند.
اینجا بود که نیروی هوایی زخمخورده ایران با پروازهای متعدد بر فراز بغداد و بمباران قصری که صدام برای نشست سران جنبش برپا کرده بود، آشکار کرد که بغداد جای امنی برای برگزاری نشست سران نیست. این باعث شد کنفرانس به تاخیر افتد و سرانجام در سال ۱۹۸۳ به جای بغداد در دهلی نو برگزار شود.
در سال ۱۹۸۶ که کنفرانس سران جنبش در حراره، پایتخت زیمبابوه، برگزار میشد، رئیسجمهوری ایران که آن روزها «پرزیدنت علی خامنهای» بود، در راس هیئتی بلندپایه راهی کشور دوست و برادر، زیمبابوه، شد. در روز افتتاح، همهچیز به خوبی طی شد؛ فقط هیئت نمایندگی عراق به ریاست طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین و طارق عزیز که جا به جا در باب جنگطلبی رژیم اسلامی داد سخن میدادند، موی دماغ هیئت ایرانی شدند.
ایران و خاورمیانه بر سر یک دوراهی سرنوشتساز / علیرضا نوری زاده
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۷ دِسامبر ۲۰۲۳ ۱۵:۴۵
پس از روزهای تلخ و تیرهای در اسرائیل و غزه که سرنوشت میلیونها انسان را از کابل تا بیروت زیر علامت سوال بزرگی قرار داده است، اکنون این منطقه، در یک نقطه حساس تاریخی، از دو سو کشیده میشود.
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی. در این میان، دو محور حقیقی شر به گونهای غریب و گاه توجیهنشدنی بهسوی مجهولی خطرناک و رعبآور پیش میروند، در حالی که نیروهای آزاداندیش و سکولار بهجای پیوستن به یکدیگر، بهجای رویارویی با خطر به ذم و حذف یکدیگر مشغولاند.
بسیاری در سالهای اخیر آرزو میکردهاند که بهای نفت افزایش نیابد، چون هرگونه افزایشی فقط به نفع حکومت سرکوبگر جمهوری ولایت فقیه تمام خواهد شد و مردم ایران سودی از این افزایش نخواهند برد. امروز آشکار شده است که بهای زیاد هر بشکه نفت نهتنها تحولی به سود مردم ایران ایجاد نکرده، بلکه بر سبعیت و استبداد رژیم در داخل و دامنه مداخلاتش در خارج افزوده است.
در یک سال و نیم اخیر، رژیم بیش از یک میلیارد دلار از درآمد نفت را خرج آشوبگری و کمک به گروههای تروریستی کرده است.
در افغانستان، رژیم طالبان در خطی ممتد با عبور از تهران تا یمن و فلسطین و سوریه و لبنان امتداد یافته است.
سیف العدل، یکی از رهبران القاعده، رابطه از هم گسسته بین اطلاعات سپاه و القاعده و بخشی از داعش را بار دیگر برقرار کرده است. جمعی از عوامل القاعده، که در ایران و در دو کمپ نظامی در شمال کشور و یک کمپ در غرب ایران مستقر بودهاند، پس از دیدن آموزشهای لازم با کمک سپاه، ره به شرق و غرب کشیدند، و تنی همچنان در زیر سایه مقام معظم رهبری بیتوته کردهاند.
سعد بن لادن، فرزند رهبر القاعده، پس از سفری به دمشق و امضای میثاق همکاری با استخبارات (اطلاعات) سوریه و حزبالله و چندی زیستن در زرگنده، همراه با عماد مغنیه، تروریست معدوم سرشناس حزبالله لبنان، و قاسم سلیمانی، فرمانده مقبور سپاه قدس، تدارک پروژههایی را دیدند که پس از آنها به اجرا درآمد؛ از جمله، دچار کردن لبنان آزاده و سکولار به فلج و به یغما دادن یمن و جلوگیری از تحولات فرهنگی و اجتماعی در عراق و پا گرفتن دموکراسی، که همه عواملش را آمریکا با میلیاردها دلار در اختیار ملت عراق قرار داده بود.
در این حال، طراحی موج تازه حملههای تروریستی در منطقه و چند کشور اروپایی ولی فقیه توهمزده را به وجد میآورد که فعلا خودش را قائد امت و صلاحالدین ثانی میداند. بهعبارتی، محور شر با محوریت «نایب امام زمان»، شامل گروههایی چون سپاه قدس، جیش المهدی، حزبالله، جهاد اسلامی و حماس، و البته القاعده و طالبان.
معمولا دیکتاتور پیر به مهمترین امری که میاندیشد موضوع جانشینی بعد از خودش است. انباری از مال انباشته، پرچم فتنه و مرگ برافراشته، بذر تلخ کینه و دشمنی کاشته، و حالا مجبور است حکم محتوم تراژدی مرگ را بپذیرد. البته در خانه پدری ما ملتی گول و ابله و ذوبشده در کیم ایل سونگ معمم زندگی نمیکنند که ولایت عظما را در سینی طلا تقدیم سیدعلی و آقا مجتبی کند.
حالا دیگر قلب حمالهای راهآهن قاهره و جاشوهای طنجه سرشار از عشق حماس و جهاد و حزبالله و طالبان نیست. اما با پول نفت و میلیاردهای اهدایی باراک حسین دیروز و جوبایدن امروز، شیاطین هوای یکدیگر را دارند. به غزه نگاه کنید. ساختمان و بیمارستان و مدرسه و سینما و هتل ساخته شد تا «وحشیهای» حماس را به سوی زندگی هل دهند. اما سیدعلی پهپاد و موشک و پول توجیبی و تکنولوژی مرگ و ویرانی به آنها داد تا ویران کنند و همه لبخندها به فردا را بخشکانند. از برکت افزایش بهای نفت، پول هم دارند و برای تسخیر خاورمیانه خیز برداشتهاند.
فلسطین بهانهای برای غارت و فتنه / علیرضا نوری زاده
ملتهای با خرد آینده را میسازند و مردمانی با شعار آینده را ویران میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ نُوامبر ۲۰۲۳ ۸:۳۰
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین مهمان انقلاب در حالی که سر از پا نمیشناخت به مبارکگویی خمینی به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک کرد تا امروز، جمهوری ولایت فقیه هرگز حتی یک گام مثبت هم برای کمک به مردم فلسطین برنداشت.
عرفات در مصاحبهای که با او داشتم و در «روزگار نو» و «المجله» چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدند، دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی بود که اسرائیلیها به آنها وارد کردند.
عرفات از دو بار توطئه قتلش در بیروت به دست عوامل رژیم اسلامی پرده برداشت و گفت وقتی با عراق میجنگیدند، اسلحه خریدن از اسرائیل و استقبال از نمایندگان موساد و شاباک و وزارت دفاع اسرائیل در تهران مجاز بود. جنگ که تمام شد، تازه به جان ما افتادند و با اجیر کردن مزدورانی از نوع فتحی شقاقی هر جا ما موفق میشدیم امتیازی از اسرائیل و آمریکا بگیریم، ضربهای به ما وارد میکردند که کارمان فلج شود.
علیاکبر محتشمی، قابلهای که حزبالله را بهطریق سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و در دمشق هدایت تروریستهایی را عهدهدار بود که مقر تفنگداران دریایی آمریکا، سفارت آمریکا در بیروت و مقر سربازان فرانسوی در بقاع را به آتش کشیدند و رسم گروگانگیری را در لبنان پایه گذاشت، در دولت خاتمی بهعنوان رئیس فراکسیون اصلاحطلبان مجلس، پایهگذار نشستی با عنوان «حمایت از انتفاضه» شد و سال بعد نیز دعوتنامههایی به روسای ۵۰ کشور اسلامی داد اما فقط ۱۶ هیئت در سطح پایین در کنفرانس حاضر شدند. البته کاسهلیسان حماس و جهاد و گروه احمد جبریل حاضر بودند. چند میلیون دلار خرج شد تا خامنهای با چفیه فلسطینی بیاید و مشتی شعار تحویل شرکتکنندگان بدهد.
حاصل این نشست برای مردم ایران و فلسطین از نظر معنوی و سیاسی صفر بود. از نظر مادی نیز ۵۰ میلیون دلار از کیسه ملت ایران به امر ولی فقیه تقدیم خالد مشعل، رهبر دفتر سیاسی حماس، شد. حتی پول را برای دولت فلسطین نفرستادند تا گوشهای از خزانه خالی و ورشکستهاش را پر کند. یعنی اینکه مردم فلسطین از این مرحمتی نصیبی نخواهند برد.
خالد مشعل و موسی ابومرزوق نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از این نوع مرحمتیها دریافت کرده و بهعنوان سپاس بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند. اما هیچگاه مردم فلسطین حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نکردند. ابومازن در کویت به من گفت، پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. یک بار نشد که حکام ایران یک دلار برای کمک به مردم فلسطین، تقدیم ملت فلسطین کنند.
همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه، بارها تاکید کردهاند که رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین است و هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش تحت فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری روبرو بود، به یاری مخالفان میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میباخت.
شرح مصیبت مردم لبنان از زمان جنگهای داخلی تا رقابتهای منطقهای / علیرضا نوری زاده
آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله و درگیری با اسرائیل، مردم لبنان را پریشان کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
اسرائیل بیاعتنا به سازمان ملل و اخطارهای دوست و دشمن همچنان میکوبد و میکشد و ویران میکند؛ با این هدف که حماس را برای همیشه از صحنه خارج کند. منتها ناتنیاهو فقط در غزه مشغول زورآزمایی نیست؛ بلکه برای دو راس دیگر مثلث شر (حزبالله و اهالی ولایت فقیه) هم مجازاتی پیش چشم دارد تا بعد از غزه، هر یک را به فراخور احوال از این مجازات نصیبی دهد. یادمان باشد اسرائیل هنوز از سرگیجه ضربه سنگین ۷ اکتبر رها نشده است.
راس دوم شر در لبنان است و این بار بیبی ناتان قصد انتقام دارد؛ آن هم از کسانی که آبرو و اعتبار و امنیت کشورش را با تهدیدی بزرگ روبرو کردهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رومی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورودش به فلسطین و وادی شام هم نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو، و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگارشان بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی (که اگر مقام و جایگاه بزرگ دروز «خاندان جنبلاط» نبود بدون شک امروز نگاه ائمه مسلمین از شیعه گرفته تا سنیهای سلفی به این مذهب درزی چیزی بود شبیه نگرش آنها به قادیانیها و احمدیها و…)، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
لبنان در جنگ دو هویت
از ابتدای قرن بیستم، لبنان در صحنه سیاسی و فرهنگی و اجتماعیاش، رویارویی دو فرهنگ را شاهد بود. هرگاه این دو فرهنگ راه مسالمت و همدلی پیش گرفتند، لبنان به اوج اعتبار و عظمت رسید و هر زمان (با حضور عامل خارجی) یکی از دو فرهنگ و نگرش سیاسی وابسته به آن درصدد غلبه بر دیگری برآمد، لبنان به عنوان یک جامعه چندرنگ در معرض خطر از هم گسستن قرار گرفت.
مسلمانان لبنان هنگام جدایی از عثمانیها که کلاه فینه و القابی چون «بیک» و «پاشا» را برای آنها به جا گذاشتند، دل در گرو وصلت با شام و تشکیل سوریه کبری داشتند اما مسیحیان به مادرخواندهشان، فرانسه، دلبسته بودند.
شماری از لبنانیها یک بار در جریان جنگ جهانی اول با درگیری بین مسلمانان طرفدار عثمانی و مسیحیان طرفدار فرانسه و انگلستان ناچار به مهاجرت از وطن شده بودند و هزاران تن از آنان نیز بار دیگر در جریان جنگ جهانی دوم، به علت تبعات جنگ و اشغال فرانسه از سوی آلمان و تشکیل حکومت ویشی از یکسو و شبهدولت تبعیدی دوگل از سوی دیگر، راهی غربت شدند.
یگانه چهره سرشناس اپوزیسیون با پایگاهی بزرگ در وطن همچنان گرفتار غلامعلیخان تودهای است / علیرضا نوری زاده
شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۹ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
میتوان شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشت، حرمت نهاد و به عنوان آلترناتیوی محبوب میلیونها ایرانی در داخل و خارج کشور به رسمیت شناخت. درعین حال میتوان با او سر لطف نبود و در جایگاهش تشکیک کرد اما نمیتوان به او بیحرمتی کرد و نمیتوان به او دروغ بست. نمیتوان با زشتترین واژگان و دروغی به بزرگی حقارت خود او را به دلیل سفر به اسرائیل گزینه اسرائیل برای سلطنت ایران دانست یا حتی فراتر از آن گفت که «یک اسرائیلی قصد دارد شاه ایران شود».
در تمام سالهایی که شاهزاده به دنبال یافتن راهی برای برپایی کنگره ملی ایرانیان یا شورای ملی بود، چپولهای سابق که نمیخواهند بازنشسته شوند، ملیونی که جان و جهان زندهیاد دکتر شاپور بختیار را با خنجر و قمه به خون کشیدند تا نوکران سیدعلی برسند و کار او و سروش را یکسره کنند، ذوبشدگان در ولایت مرحوم ولی فقیه در جوار وطن و بانو نواده خاقان مغفور قجر همه و همه تیشه برداشتند تا نه نشانی از کنگره ماند نه عنوانی از شورا.
هرچه میکرد از سوی این جماعت عین شر بود و آنچه میگفت تلاشی برای برقراری استبداد تلقی میشد. تو گویی رژیم جهل و جور و فساد ولایت عین مردمسالاری و رافت و آزادگی و سکولاردمکراسی است و مبادا پسر شاهی که در کفنش خواستیم، موفق شود رژیم آدمخوران را براندازد و ایران را آزاد کند. چون آن وقت ما چه غلطی بکنیم؟ به پسر عزیزجان خالقزی که ۴۰ سال است وقتی مصاحبههای ما پخش میشود، تلفنی سوال میکند غلامی انشاءالله اگر رئیسجمهوری شدی، ما رو از یاد نبری! یک معاونتی، سفارتی، امارتی برای ما کنار بگذار، چه بدهیم؟
۸۵ سال آب در هاون کوبیدهایم و بدیهی است که نفس رضا را که میخواهد شاه شود، هم میگیریم. به اسرائیلی میرود که افتخار همه عمر ما این است که آقای مناشه امیر آن قدیمها دو تا و نصفی با ما مصاحبه کرده است؛ حالا این بچهپهلوی به دعوت وزیر امنیت به اسرائیل میرود و وزیر و وکیل و خیل ایرانیان به استقبال او و همسرش میروند، پس ما نباید ساکت بنشینیم و وظیفه ملیمیهنی ما این است که توطئه صهیونیسم جهانی برای به تخت نشاندن او را برملا کنیم .
گاهی از خود میپرسم اگر یکی از روزنامهنگاران بینالمللی با کسی از این تبعیدیهای جانوجهانباخته مصاحبهای میکرد، چه بساطی پهن میشد؟ حالا سرشناسترینشان با پهلوی چپ و راست مصاحبه میکند و در پارلمان انگلستان و سنای آمریکا از او استقبال میشود. آنوقت انتظار دارید آبجی خانم که خواب میدید جای زن رئیسی باشد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شد که عرضه داشتن یک دکان لباسشویی در فرنگ را هم نداشت، دست روی دست بگذارد و در فلان شبکه فریاد نزند ملت ایران هرگز اجازه نخواهند داد بساط امپراتوری رضاخانی دوباره در کشور برپا شود؟
نگاهشان میکنم؛ این ورشکستگان بهتقصیر و کینهورزان پای تا سر عقده را و این سو شاهزاده را میبینم، حاضر در دلهای هزاران تماشاگر فوتبال که جدش را صدا میزنند و سرود ای ایران زمزمه میکنند. بعد از گفتوگوی دلنشین و پر از امید کاملیا انتخابی فرد با شاهزاده رضا پهلوی، مصاحبه دومی را دیدم که باید همه ما آن را بخوانیم.
این بار پیرس مورگان، روزنامهنگار و مجری سرشناس شبکههای جهانی از جمله شبکه پربیننده سیانان آمریکا که مدتی است که به عنوان ستاره «تاک تیوی» در برنامه «رودررو بدون ممیزی» دولتمردان بزرگ جهان، وزرا و امرا و ستارهها و… را سوالپیچ میکند، به سراغ شاهزاده رفته بود.
بعد از بیش از نیمقرن روزنامهنگاری، هم پرسشگر و هم پاسخگو را تحسین کردم. فکر کنید اگر پیرس مورگان که بعد از دیوید فراست عملا بهترین پرسشگر تلویزیونی است مثلا با غلامعلی خودمان مصاحبه کرده بود که بعد از یک عمر ستایش استالین و مائو و چرنیینکو و انورخوجه این آخریها سخت دلبسته تاواریش ولادیمیر شده و نیمهشبها هم دعای تقرب به مقام نایب مهدی میخواند، آنوقت سایتهای پربیننده با ۱۲۶ مراجع در ۱۰ روز گوش فلک را کر میکردند که ملت ببینید چگونه غلامعلی خودمان پوست پیرس مورگان را کند!
اما شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت. به یاد آن نوجوان صمیمیام که در شبکه ۲ با مانوک خدابخشیان، ایرج ادیبزاده ، محمدعلی اینانلو و… در اوج محبوبیت بود، بیخودپرستی و غرور، اینانلو به داخل استخر پرتابش میکرد و ادیبزاده و مانوک دانش او در زمینه فوتبال را میآزمودند.
چند سال بعد دیدمش؛ این بار هر دو تبعیدی بودیم، با ۱۰ سال فاصله سنی، دور از خانه پدری در لندن. ۲۰ ساله بود و چه معقول و آرام و صادق سخن میگفت. پرسیدم شاهزاده تکلیف ما با آدمهای یکبعدی که مدعی طرفداری از شما هستند، چیست؟ شما را میستایند اما به تمام شخصیتهایی را که مورداحترام پدر شما بودند، با عنیفترین کلمات اهانت میکنند.
نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصتطلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۵ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰
سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانیها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرتانگیز داشت.
بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علیاکبر محتشمیپور که حزبالله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب میکرد و زمانی دست محمدحسن اختری را میبوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).
من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سالها که رفتار و اطوار او را پاییدهام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و میدانم این سبزیفروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.
نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار میکند که این موجود دستآموز ولایت که سیواندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنینانداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و دهها دانشگاه را که آموزشگاههای بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یکبهیک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومة» داده پاک کند.
من در تمام طول هفته پیش علیرغم جنجالی که شبکههای خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چهها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جستوجوگر سوراخموش مثل سید علی بهدنبال توجیه سکوت شرمآور خویش و «او» است.
جناب فیلسوف برای نابودی بنی موسی دست به دامن موسی و محمد شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۴:۰۰
در مخالفت با برنامه جورج بوش پسر، رئیسجمهوری سابق آمریکا، برای حمله به عراق، میلیونها انسان در چهار سوی جهان از نیویورک تا کوآلالامپور و از قاهره تا سانتیاگو به خیابانها آمدند؛ هزاری و میلیونی و سه میلیونی (در رم تعداد به سه میلیون و صدهزار نفر رسید). با این رود خروشان معترضان به جنگ و مخالفان حمله به عراق، صدام حسین باور کرده بود که بوش و بلر و… مجبور به تجدیدنظر خواهند شد اما بوش آمد؛ با توپ و تانک و موشک و آقای احمد چلبی و حومه که از نوکران ولایت فقیه بود.
نامه ۵۰ تن یا بیشتر از چهرههای کموبیش سرشناس معارض و مراحم در نفی جنگ برای حذر داشتن قدرتمداران در غرب و اسرائیل از حمله به خانه پدری، مرا به یاد آن روزها در سالهای نخست قرن جاری انداخت. راستی را، اگر قرار باشد سر مار کوبیده شود، این نامه و نظایر آن چه تاثیری خواهند داشت؟ آیا خودمان را فریب میدهیم؟
عین همین نامهها را نایاک درباره بحرانهایی که در پی اشغال عراق بین ایران و آمریکا به وجود آمد، جنگ سال ۲۰۰۶ حزبالله و اسرائیل و رویارویی با سپاه در خلیج فارس، بهوفور و با هزینههای سنگین در رسانههای سرشناس غرب منتشر کرد و البته بوش و الباقی از ترس تاثیر نفرین تریتا و سفند و جفنگ دست از جنگ برداشتند و ره صلح پیش گرفتند؛ مبادا که پروردگار تریتا و حضرت عباسش آسیبی به آنها برساند.
من مکرر از سر مار گفته و نوشتهام. نویسنده نامه «سر مار در تهران است» را در گیومه گذاشته بود که ای ملت همیشه در صحنه! مشاهده کنید که چگونه با ظرافت دخل جنگطلب و جنگطلبان را آوردهایم.
تکلیف من با عطا مهاجرانی روشن است. او در آرزوی ریاستجمهوری است و امید به اینکه مقام معظم از سر درماندگی، نیشهای قل و دل او در روزنامه اطلاعات را از یاد ببرد و دعوتش کند که جناب دکتر! بازگرد و «مگذار که انتظار زارم بکشد/ نادیده رخت زار و نزارم بکشد/ گر کشتنیام، تو خود بکش تیغ و مرا/ زان پیش بکش که انتظارم بکشد» اما نمیتوانم درک کنم چرا نام شماری از دوستان عزیز و محترمم که در صفا و ایراندوستیشان تردیدی ندارم، هم بین امضاکنندگان دیده میشود.
عشق به خانه پدری «با شیر اندرون شد و با جان به در رود». هیچیک از ما خواستار جنگ و ویرانی وطن نیستیم. سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد آرزوی ما است وگرنه مثل بعضی ره خویش میگرفتیم و عمر کوتاه را بیدغدغه سر میکردیم. من در میان امضا کنندگان این حذرنامه حتی یکی را نمییابم که به اندازه صاحب این قلم دلبسته فلسطین و ملت فلسطین باشد.
نخستین مطلبی که عزیزم عباس پهلوان از من چاپ کرد، شعر نزار قبانی بود: «ای قدس، ای مناره ادیان/ ای طفل ماهروی سوختهانگشت/ باری دیگر صدای موذن از فراز مسجد اقصی برمیخیزد و یکشنبه ناقوس کلیسای قیامت به صدا در خواهد آمد …» شعر مقاومت را من به هموطنانم شناساندم، سالها پیش از خمینی. «حماسه فلسطین» من سال ۱۳۴۷ منتشر شد و رضا جان امامی زحمت چاپش را در انتشارات بعثت کشید. «بیرون از اسطورها» را هم جعفری بزرگ در امیرکبیر منتشر کرد، بهدفعات.
من از تل الزعتر خونین نه به دست اسرائیل که حافظ اسد و ارتش جنایتکارش گزارشها نوشتم و زیر باران گلوله با چریکهای فلسطینی گفتم و سرودم و فریاد زدم. به لطف زندهیاد دکتر محمود جعفریان نشست فلسطین را در قاهره پوشش دادم و همانجا بود که خبر قتل کمال جنبلاط بزرگ به امر حافظ الاسد صاعقهوار بر سرمان فرود آمد و همگی به لبنان رفتیم و بر فراز جبل با او وداع کردیم.
عرفات که به ایران آمد به همراه صادق قطبزاده به استقبالش رفتم و نخستین بار این من بودم که گلایههای او را از خمینی نوشتم. زمینه دیدار زندهیاد دکتر شاپور بختیار با عرفات را در تونس من فراهم آوردم و در اسلو ستایش شدم.
پرچم فلسطین که در رامالله بالا شد، رودی از امید را در دل ملت رنجکشیده فلسطین جاری کرد. لعنت به خناسانی چون اسد و قذافی و ولایت فقیهان که پیروزی صلح را بر نفرت و ویرانی برنتافتند و ابوهای مزدور را به جان عرفات و یارانش انداختند. اگر آن منظره تاریخی مصافحه عرفات و رابین به بار مینشست، نه شارونی در کار بود و نه نتانیاهویی. نه اسماعیل هنیه دکاندار انقلاب بود و نه خالد مشعل و زیاد نخاله (همان که صدها میلیون دلار ملت ایران را بلعیده است و میگوید شیعه رافضی و کافر در جهاد اسلامی جایی ندارد).
من اینها را نه برای تقدیر از خویش مینویسم. به اندازه کافی از فلسطین و جنایات دستراستیهای اسرائیلی و مهاجران روس و اوکراین و ازبک نوشتهام که چگونه چهره انسانی چپ اسرائیل را تخریب کردند و به نتانیاهوها مجال خودسری دادند. البته هربار که مجال وحدت فلسطینیها و حرکت به سوی صلح آغاز شد، این اسدها و قذافیها و صدامها و از ۴۰ سال پیش ولی فقیه اول و ثانی و حزبالشیطان بودهاند که با پول و بازیهای خونین، سه چهار انتحاری و کشتار مادربزرگها و نوههای اسرائیلی در اتوبوس و رستوران و گذرگاه، فضا را خونچکان و صلح موعود را به جنگ و نفرت دائم بدل کردهاند. نمونه اخیرش همین وحشیگری حماس به امر ارباب در تهران و وحشیگری مضاعف نتانیاهو به تلافی عملکرد غیراخلاقی حماس پیش چشم ما است (ابومازن صلحجو صد بار این را به من گفته و کلامش در نوشتهها، گفتارها و برنامههای تلویزیونی من تجلی نوشتاری و گفتاری و دیداری داشته است).
پایان جنگ چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده
تفاوتها و وجوه اشتراک حماس و حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
نخستین هدف اسرائیل، رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بینالمللی است – AFP
تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه میدانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!
یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیشبینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمیکردم».
البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانوادهاش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم میکند و افرادش را آموزش میدهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پولهای حلال پرداخت.
در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزبالله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:
«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایدهپردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانیهای لجستیکی را تامین کند و مهمتر از همه پیگیریهای پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیمگیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری میکرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان میآمد. ایشان برای پیگیری موضوعات میآمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و همزمان از حزبالله پیگیری میکرد. تا جایی که برخی برادران خسته میشدند و از او میخواستند به آنها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»
«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیتهای نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»
«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمیشد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشکهایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشکها باید ارسال و استفاده از آنها آموزش داده میشد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشکها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشکها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آنها و استفاده از آنها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه اینها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»
«در مرحله نخست ما باید پنهان میکردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزبالله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیریها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمیدانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار میکردند و کار را در نهایت پیشنهاد میدادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق میکرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول میکرد. تمام هموغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایدهها و فکرها را قبول کند از جمله آنها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»
«ساخت و تحویل پهپادهای حزبالله به پیش از ۲۰۰۶ میرسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمعآوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشکهای دریایی دست یافتیم که برد آنها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوعها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تماموقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزبالله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردانها و گروهها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیمگیریها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»
«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشکها به تمام بخشهای جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آنها آموزش دادند. کسی نمیدانست که حزبالله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»
«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکتهای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزشها و رزمایشهای آن نیز انجام شده بود. برادران ماهها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار میدانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را میدانست و پیشبینی میکرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»
«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی میداد، تصمیم میگرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ میکردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی میکردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی میکرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام میداد.» (برگرفته از سایت فارسی حزبالله و سایت خبرگزاریهای فارس و ایرنا)
سرنوشت فلسطین اگر خمینی نیامده بود؟! / علیرضا نوری زاده
اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنهای به ویرانکدهای تبدیل شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
در آن روزهایی که چریکهای فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکردند، اعتبار آنها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار میکردند. نیمی از رهبران گروههای انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بیتفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار میگرفتند.
هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت بهدست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفتهای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاة الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش میشد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا میداد.
در آن دوران، اسرائیل بود که به خانهها و پناهگاههای رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حملههای ناگهانی شبهچریکی میکرد. فلسطینیها اگر کار تروریستی هم میکردند، اصول و پرنسیبهایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را میربودند و به اردن میبردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی میبردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر میکردند.
اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه میکنند، بعد پیکر برهنهاش را با طناب به پشت جیپ میبندند و در خیابانهای محل کیبوتصها و شهرکهای بیرون دروازه غزه به زشتترین وجهی به نمایش درمیآورند.
محمود عباس میگریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ اینها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانهها بر سر ملتش از یک سو به آتشبیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامیاند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را میشناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشتهام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمیداند.
ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمیکردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بیگناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکستناپذیریشان نمیپرداختند.
بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمینهای غرب رود اردن و غزه را محکوم میکرد و سفیرش در عربستان زندهیاد استادم جعفر رائد را مامور نمیکرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادیبخش در جدّه گفتوگو کند و کمکهای انسانی ایران به فلسطینیها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روحالله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).
اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگزاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینیها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانههای تمیز، خیابانهای منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم میلولیدند که به زبالهدان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمکها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دستشویی شدیم و اندکاندک اردوگاه زیبایمان به زبالهدانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت میکردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.
جمهوری آذربایجان معضل بزرگ دیپلماسی رژیم حاکم در ایران / علیرضا نوری زاده
ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده که فضا به سمت درگیری نظامی پیش رود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۷ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۵:۰۰
پیشروی دولت جمهوری آذربایجان به سمت منطقه قرهباغ، تغییر وضعیت ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی پس از توافقنامه صلح مسکو با میانجیگری روسیه را تقویت کرده است. جمهوری آذربایجان اکنون با الحاق قرهباغ کوهستانی، گستره جغرافیاییاش را وسعت داده و منطقه را به وضعیت قبل از فروپاشی شوروی نزدیکتر و ارمنستان را در تنگنا قرار داده است.
جمهوری آذربایجان پس از ۳۰ سال روابط تیره و جنگهای خونین، اکنون در موقعیت قوی قرار گرفته و خواستههایش را بر ارمنستان تحمیل کرده است. ارتش جمهوری آذربایجان که از ماهها قبل با بستن و جلوگیری از ترانزیت کالا و مواد مخدر در گذرگاه لاچین مستقر شده بود، سرانجام توانست با تهاجم نظامی این منطقه را کنترل کند. دولت باکو توانست کنترل منطقه را به دست گرفته و برای خلع سلاح گروههای مسلح ارمنی نیز با ارمنستان به توافق برسد. بنابراین، جمهوری آرتساخ که تنها دولت ارمنستان آن را به رسمیت شناخته بود، اکنون وجود واقعی ندارد.
دولت آذربایجان در زمانی کوتاه توانست رفع محدودیت های موجود در اعمال حاکمیت ملی خود را بردارد؛ هرچند اقدامهایی که انجام داد، بهویژه محاصره غیرنظامیها با معیارهای انسانی و قوانین جنگ سازگار نبود و قربانی آن آوارگی صدها هزار ارمنی ساکن این خطه بودند.
نیروهای حافظ صلح روسیه نیز در قبال حمله آذربایجان واکنشی نشان ندادند. نیکول پاشینیان، نخستوزیر ارمنستان، گفته بود که برای همکاری امنیتی با روسیه هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. در پاسخ، دولت روسیه نیز مشکلاتی را برای دولت پاشینیان ایجاد کرد. البته ارزیابی واقعیات نشان میدهد که حمایت ضمنی کرملین و چراغ سبزش نقش مهمی در موفقیت آذربایجان داشت. به همین دلیل در جشن پیروزی علاوه بر پرچم ترکیه پرچم روسیه هم در باکو به اهتزاز درآمد.
جمهوری ولایت فقیه با اکراه از الحاق قرهباغ کوهستانی به جمهوری آذربایجان حمایت کرد و در عین حال برای «احترام به حقوق جمعیت ارمنی» آنجا هم مثل همیشه روضه خواند. روند تحولات و مذاکرات ایران نشاندهنده ضعف دستگاه دیپلماسی ایران و ناتوانی در نفوذ است. مقامهای سیاسی ایران بارها اعلام کردهاند که اجازه تغییر ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی را نمیدهند، اما این اظهارات و مانورهای متعدد در مرز جنوبی آران (آذربایجان) هیچ اثر بازدارندهای بر اقدامهای الهام علیاف نداشت.
ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری در سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.
ایجاد کریدور زنگزور قطعا پیامدهای عمده جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی به نفع جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد داشت و نقش ایران را تضعیف خواهد کرد. راهآهن با هزینه کمتر و زمان سریعتر، روابط این دو کشور را توسعه میدهد و ایران را در این منطقه منزوی میکند. در حال حاضر، ارتباط ترکیه با جمهوری آذربایجان و جمهوری آذربایجان با نخجوان از طریق مسیرهای زمینی ایران انجام میشود که با توجه به مزایای این کشور، مزیت اقتصادی ایجاد کرده و موقعیتی راهبردی نیز فراهم کرده است. البته ساخت این کریدور مرز ایران با ارمنستان را نمیبندد، اما باعث میشود ایران مزیت و نفوذ فوق را از دست بدهد.
یک سردار و یک سید کلاهپوست به سر ۳۲ ساله، تاریخ ایران را از نو رقم زدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۴۵
انسان چقدر باید خوشبخت باشد که در غیاب جسمی و سپس روحیاش ناگهان به خاطرهای خوش و سپس یادی همیشگی تبدیل شود؛ بدون آنکه ملامتش کنند و گریبانش بگیرند که چرا چنین کردی؟ فکرش را بکنید؛ رضاشاه کبیر که ملتی را از حضیض فلاکت و ذلت به اعتبار و عزت و دانشگاه و جاده و راه آهن و رادیو و ظاهری چون ظاهر ملل راقیه رساند، (به قول زندهیاد عباس مسعودی در روزهایی که رضاشاه زدن مد روز شده بود) رضا قلدر خواندیم و از زمین خواریاش گفتیم؛ انگار زمینها را با خود به زیر خاک برده بود… .
وای بر ما ملت با اندک حافظه تاریخی که بزرگانمان را به زیر کشیدیم و به فرودستان اقتدا کردیم. عزت و اعتبار خود به دست رضاشاه را دور ریختیم و به استقبال حاج آقا حسین رفتیم که از نجف بازمیگشت تا مدارس مختلط پسران و دختران خردسال را تعطیل کند. وای بر ما که در ترور رزمآرا به دست شاگردان نخستین اسلام ناب انقلابی محمدی شادمانه پای کوبیدیم و مجلس شورای ملی ما قاتلش را تحسین کرد و ضمن آزادیاش لقب استاد هم به او دادیم. فریاد زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید و فرشته درآمد تا معنای شقاوت و بیعاطفگی را به کام ما بچشاند. یک تن از ما از خود نپرسید چرا؟ چرا شاهی را که در مجمع عمومی سازمان ملل با دست زدنهای مدوام رهبران و نمایندگان کشورهای جهان روبرو بود و صادقانه از جهان یاری میخواست تا فقر و بیعدالتی را از کشورش برکند، از کشور راندیم تا به جایش سیدابراهیم رئیسی ششکلاسه در مجمع عمومی اسباب سرشکستگیمان شود و نماد جهل و جور و فساد باشد.
در مدرسه، ما که سید بودیم، آن هم با شجره و سند از حاج آقا شهاب مرعشی نجفی که علم انسابش کامل بود و جد و آباء همه سادات را میشناخت، معمولا وقتی بچههای غیرسید قسم میخوردند، میگفتیم سر جدت «سیدمقوا» راست میگویی؟ این ترکیب سیدمقوا تا روزی که پیکر سیدروح الله را بر تخته دیدیم، تجلی ظاهری نداشت؛ مثل خیلی از تعابیری که در ذهن ما حضور دارند بی آنکه مفهوم ظاهری پیدا کنند. اما خمینی به معنای واقعی نواده سیدمقوا بود. بیاحساس و بیمعرفت به معنای وسیع آن؛ انگار اشک و لبخند را نمیشناخت و مثل نوزاد چندماهه اگر خندهای هم بر لب داشت، غیرارادی بود و اگر گریهای (من که ندیدم ولی میگفتند در قتل مطهری اشکی ریخته بود) بیشتر تظاهری بود برای فریب.
ظاهری هم نداشت. به عبارت دیگر، سیدمقوایی در کار نبود تا ما شکل و شمایلش را بدانیم. خوشبختانه به برکت شورای بزرگداشت خاطره امام و انقلاب، خبرگزاری مهر تصاویر سیدمقوا را چند ساعتی پیش روی ما گذاشت و بعد درست زمانی که تازه مردم میرفتند سیدمقوایشان را کشف کنند، خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی تصاویر امام مقوایی را از سر اجبار برداشت که باعث آبروریزی شده بود و روزنامهای را به محاق توقیف انداخته بود.
یاد روز بازگشت سید میافتم. سرزمینی به آمدنش دل و دیده به راه او فرش کرده بود. همکارم محمد در روزنامه اطلاعات که از فرودگاه گزارش میداد، میگفت: خود علی را دیدم! همکار رند شمالی پرسید، ممد جان، مگه علی را دیده بودی؟ همانجا توی هواپیما، «هیچی» چونان پتکی بر سر همه فرود آمد اما هنوز گرم بودیم و کسی باور نمیکرد «آقا» که بر پایه افسانههای ساخته حواریونش هفت زبان بلد بود (و عرفات که آمد، فهمیدیم عربی آقا نیز مثل فارسی و هندیاش است) و برای وطنش چنان دلتنگی میکرد که از پاریس رو به قبله قم نماز میگزارد، احساسش هنگام بازگشت به وطن یک «هیچی» خشک و خالی باشد.
به تصویر مقواییاش مینگرم. در کنارش نه خبری از کمک خلبان ایرفرانس است و نه صادق قطبزاده. سیداحمد هم کمرنگ و گریان است اما سیدعلی آقا که آن روز هیچابنهیچ بود و نه در شورای انقلاب عضویت داشت و نه اصولا خمینی او را میشناخت، پررنگ تصویر شده است. صف مستقبلان نظامی هم بهظاهر از برادران سپاه و بسیجی است، در حالی که آن روز افسران قیافه آدمیزاد داشتند، با یونیفورم مرتب و کراوات. سفره مدرسه علوی با امام مقوایی هم نه آن سفرهای است که هر شب پهن میشد و سید روحالله با دستان مبارکش در بشقابها برنج میریخت.
۴۴ سال پیش، سید با پوست و گوشت و خون روی هشیاری همه ما پا گذاشت؛ اما حالا مجسمه مقواییاش جایگاه او را حتی نزد وارثانش هم آشکار میکند. سیدمقوا حالا جایی بهتر از انبار کاغذپارهها پیدا نمیکند و این سرنوشت مردی است که به آرزوها و امیدهای یک ملت سرفراز خیانت کرد و پس از ۴۴ سال یک هیچی دیگر نصیبش شد. آقا هیچی نبود، حتی مقوایش را نیز بیش از چند ساعت تحمل نکردند و به انبار پارهکاغذها سپردند.
بارها از خود پرسیدهام ما، ملتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد تحصیلکردگان و خردمندان و روشنفکرانمان از دو سه هزار بیشتر نبود، سیدضیا ۳۰ ساله و سردارسپه مقتدر و مستوفی و پیرنیا و فروغی و… را از پس پرده به میدان مبارزه با فقر و جهل و استثمار و مطامع استعمار فرستادیم، اما حالا ۴۴ سال است حکم نایب امام زمان بر سرمان است. اگر هم بزرگی بود که از سر دل اندوهدار داغ وطن بود، چون بختیار بزرگ و رضا پهلوی عاشق میهن، تا قدمی در راه آزادسازی وطن برمیدارد، به تیغ و به خنجر و گرز و قلم و شیپور میکوبیم و به انفعالش میکشانیم.
در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده
لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لمیزلی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰
سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را اینچنین به جنگ مردم و قرمطیکشی میفرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه میدیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودککشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بیرحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایتپیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.
در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).
رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیهالله میرفت. چند سیمکارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ میزد و درددل میکرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیبدیدگی او از سلاحهای شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشکهای دردناکش به من که بچهمحل قدیمیاش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من میروم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمیکنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشمهای سبز و روی چون فرشتهها فقط خاکستری مانده است.»
سپس دردناکتر گریست. گفتم: «رضا چه میگویی؟ مگر دکترها حرفی زدهاند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپینهای قلابی چین از درونش پوکاندهاند.
گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا میگفت: «این به قول تو سیدعلی پایینخیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلودهاند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیقدوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغخونی مشهد سرکهشیره درست میکرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچیهای پاکستانی میگیرد و جواز عبور میدهد.»
قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونیگیت و «سینیوریتا ژولی»، برباددهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمنالملک پیرنیا… خاموش شد.
۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من میروم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار میکنند و یک شیفت سپاهیگری میکنند.»
«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم میکرد: «اگر آفرین (نواده شوکت ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچههای گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بستهایم. من میروم ولی آنها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»
رضا رفت و حالا من به پیشبینیهایش فکر میکنم. همه درست بودند. از خاموشیاش ۱۲ سال میگذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچههای سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار میکند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را میدیدیم و رضا پیچش مو را.
امروز خامنهای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادریهای جوانتر و ردهپایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنهای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخممرغهایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.
علی خامنهای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبریاش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماهها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.
ژینا و فریدون از دماوند فرو میآیند / علیرضا نوری زاده
آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زندهنام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایههای حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بیرنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جمجاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بیاختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسبسواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»
سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را میخواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاوداننام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستمالتواریخ» آصفالحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفیاش کردم.
شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روحالله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمیکردند. صاحب رستمالتواریخ جایجای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش میدانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغانها دود شوند و به هوا بروند.
داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان میدادند بر دیوارهای عالیقاپو و چهلستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمالالملک دستور میداد از آن عکسهای خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمالالملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.
ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیدهایم. گو اینکه هیچکدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، میتوانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده و تجربه کردهایم و در معنای دقیقتر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنهای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحیمذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.
به معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، بهمراتب بیشتر از پلیدیها و سیاهیهای این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات میپردازم.
۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراثدار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یکصدا ستایشگر حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامههای کاشفالغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا میکند، «امام» به قم میرود و حکومت را به ما، ملیــمذهبیها، ملیها و البته موتلفهایها، تحویل میدهد.
آنهایی که فکر میکردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر میکشیم و بعد ماــ چپیهاــ پدر کیانوری را در مقام رئیسجمهوری و میمالسلطنه فیروز را در مقام نخستوزیر مینشانیم و ماــ مجاهدین و توابعــ نیز برادر مسعود را به ریاستجمهوری میرسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل میدهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را میدهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز میدهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.
رستاخیزیها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاکترین و صادقترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی میکردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آنها مزد ناجوانمردی و عهدشکنیشان با شاه را از امام دریافت کنند.
همکار روزنامهنویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد میزد و مرگ بر شاه و زنده باد امام میگفت که من ۲۷ ساله میپنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیدهاند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روحالله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوقبگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی میکرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمیگویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.
ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵
رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپچپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرمودهاند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینههای کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی میداند.
اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آنها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.
معجزات بعد از معجزات
چند سال پیش در مشهد، کوچکمردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری میتواند آنها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخمهایشان بمالند تا به لطف امام زمان نمکشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شدهاند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیسجمهوری ششکلاسه اعلام کند که «اعلام میکنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هستهای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هستهای است و دانش هستهای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»
مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدینژاد دست میزدند و حرفهای او را باور میکردند، هم گفتههای رئیسی را با سخره گوش میکنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمیکند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوختها و سوخت اتمی نیروگاهها اندکی آگاهی داشته باشیم، میدانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنیشده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روسها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.
حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همهجانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنیسازی چهار گرم اورانیوم ارزش اینهمه جاروجنجال و هایوهوی را داشت؟
سلطان حسین و سلطان علی
شاه سلطان حسین در کنار مجالس جنگیری و احضار جیشالارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلتگستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشتبهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث مینشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشفشده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حکشده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشوند و به هوا میروند.
پهلویها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمنالملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیتهای بالا در کشور بودند.
از میزبانی حسین موسویان در نشست نظامیان آمریکائی تا ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس
روزی که مردم ایران بر وطن ویران ، میگریند
علیرضا نوری زاده
پرزیدنت جوبایدن رئیس جمهوری ایالات متحده أمریکا والبته مشاورانش از تیره نایاکی ها ، در رابطه با میهن ما در جه اندیشه ای هستند ؟ هزاران رزمنده و ناو هواپیمابر برای دفع احتمالی شر رژیم ولایت فقیه به خلیج فارس اعزام میکنند و همزمان حسین خان موسویان را با أن سوابق درخشان در ألمان به سخنرانی در جمع نظامیانی دعوت میکند که رژیم ولایت فقیه (که موسویان سرسپرده آن است ) صدها تن از آنها را دربیروت و سومالی و عراق وافغاتستان بقتل رسانده است ) مطابق خبر گویا نیوز ” سیدحسین موسویان سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان در زمان ترور میکونوس و عضو پیشین تیم مذاکرهکننده هستهای رژیم که به عنوان پژوهشگر در دانشگاه پرینستون آمریکا به سود رژیم فعال است، یکی از سخنرانان نشست سالیانه «فرماندهی استراتژیک آمریکا» بوده که ۱۶ اوت (۲۵ امرداد) در ایالت نبراسکای آمریکا برگزار شد.
جیم پیلن فرماندار ایالت نبراسکا و ژنرال آنتونی کاتن فرمانده کل ستاد «فرماندهی استراتژیک آمریکا» سخنرانان افتتاحیه این نشست دو روزه بودندکه در آن شمار زیادی از افسران نظامی، مقامات سیاسی، امنیتی و چهرههای آکادمیک آمریکایی از جمله دان بین نماینده کنگره آمریکا و ویلیام مک تورن بری نماینده سابق کنگره در آن حضور داشتند و سخنرانی کردند.
وبسایت خبری «جماران» که به حسن خمینی نوه روحالله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی وابسته است با حدود دو هفته تأخیر متن کامل سخنرانی موسویان رامنتشر کردهاست.
موسویان در مقدمه سخنرانی خود با اشاره به روابط تاریخی ایران و آمریکا گفته از سال ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۳ جوانان اصلاحطلب ایران تحت تأثیر ارزشهای آمریکا در مورد دموکراسی و حاکمیت قانون اساسی قرار گرفتند و هاوارد باسکرویل اهل نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار مشروطهخواهان برای مبارزه علیه دیکتاتوری دوشادوش مردم ایران جنگید و جان باخت.
وی سپس گفته «آمریکا و انگلیس علیه حکومت مردمی دکتر محمد مصدق کودتا کردند، شاه دیکتاتور را بر قدرت نشاندند و آمریکا در جهت اهدافش برای مقابله با شوروی، به مدت ۲۵ سال بطور غیرمستقیم بر ایران سلطه یافت” .
موسویان در ادامه با بیان اینکه انقلاب اسلامی در ایران نتیجه دیکتاتوری شاه و سلطه آمریکا بود اقدامات دولت آمریکا در حمایت از محمدرضاشاه پهلوی را عامل حمله انقلابیون در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۵۲ دیپلمات دانست و گفت بعد از این جریان اگر آمریکا پایبند قرارداد الجزایر بود میتوانست بنیان یک روابط جدیدی بین ایران و آمریکا باشد تا دو کشور روابطی نو بر پایه احترام متقابل و عدم مداخله و منافع مشترک داشته باشند اما آمریکا این قرارداد را نقض کرد.
چه شد که سید علی ، به سراغ دکتر علی رفت / علیرضا نوری زاده
بعد از سفری به بلاد فخیمه ؛ پسر میرزا هاشم از در پشتی به میدان بازگشت
آیا لاریجانی قادر به نشاندن مجتبی برتخت رهبری است؟
علیرضا نوری زاده
*چه خبرشده که أقای دکتر علی یکباردیگر به صحنه آمده است؟ در جمهوری ولایت فقیه معمولا وقتی رئیس مجلس اسلامی هستی یا رئیس القضات و یا وزیر ارشاد مطرود ویا مثل تحفه آرادان مدیحه خوان ولایت و همسفره با نایب امام ؛ گام بعدیت ریاست جمهوری است
اما حکایت علی أقا از جمع فرزندان میرزا هاشم أملی لاریجاني ، تفاوتهائی با روایات اهالی ولایت فقیه دارد. او که به قهر از کاروان سرسپردگان ولی فقیه جداشد و نتوانست تحمل کند که مقام ولایت سید شش کلاسه نادان با کارنامه شش هزار اعدامی را برصاحب دکترای فلسفه وادبیات دانشگاه تهران ،ارجح بدارد ، باردگر نرم نرمک و اندک اندک ، به دیدار “قدرت خانم ” میآید .
دکتر علی لاریجانی ( نشان از دو کس دارد این نیک پی) ، هم آقازاده مرحوم هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری است . آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه نشین میشد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام میکشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبریهای انقلابی هر بار فرصتی می یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بیبند وباری مورد حمله قرار میدادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان…
کناره جوئی علی لاریجانی نخست از شرکت در انتخابات مجلسی که ریاست دوره قبلی اش را داشت و سپس ابلاغ رد صلاحیت شدن در انتخابات ریاست جمهوری به فرمان نایب مهدی موعود توسط اصغر حجازی و سقوط اخوی فقیه أقا صادق از رنیس القضاتی به مجمع مصلحت ول معطلان رژیم ، به علی لاریجانی که آدم باهوشی است ، هشدار داد که عهد مودت با سید خراسانی به نهایت أمدة و إرتباط اخوت ، به رابطه از سرمصلحت ، آنهم نه برای دراز مدت، بدل شده برای علی لاریجانی جدائی از قدرت خانم أنهم در آستانه به کاخ ریاست بردنش ، کار ساده ای نبود پیش از پرداختن به دلائل ظهور علی أقا بعد از زیارت شمال بریتانیای کبیر نگاهی میاندازم به خانواده اردشیر لاریجانی، و جایگاه این خانواده در انقلاب و سپس در نظام جمهوری اسلامی.
* مرحوم آیت الله میرزا هاشم اردشیر لاریجانی ملقب به آملی از جمله آخوندهای سنتی مخالف با آلودگی دین به سیاست و بسیار خوش مشرب و باذوق بود. و چنان از ولایت فقیه و اطوار و احوال اهالیاش بیزار بود که یک بار وقتی به دیدن همدندان و رفیق دیر و دورش مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی رفته بود، گویا در یکی از شبهای ماه رمضان، در مقابل اصرار حاج آقا شهاب که دیروقت است بمانید سحری را با هم می خوریم به طنزی گزنده گفته بود قربان جدّت بروم بهتر است بروم چون فردا ممکن است به جرم اینکه شب را با هم گذرانیدهایم و لواط کردهایم ما را دستگیر کنند و به دست آدمخواران ریشهری بدهند.
آقای آملی دیرسالی در نجف اقامت داشت، بعد از تکمیل تحصیلات عالیه نزد اساتیدی هم چون مرحوم سید محسن حکیم، مرحوم شاهرودی بزرگ ، مرحوم خوئی و… خود به تدریس در حوز علمیه نجف مشغول شد. صادق و علی و محمدجواد و فاضل و باقر فرزندان او همگی از محصولات نجف هستند.
در حوزه منتظر تربیت مرجع نباشید اما قصه باجناقها زیاد است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
در لحظات جنون انقلاب، حوزه علمیه قم (منهای چند مدرس و مرجع سیاستنزده) تسلیم خمینی شد. آنها که مثل مرحوم آیتالله شریعتمداری خمینی را میشناختند و با افکارش آشنا بودند، تلاشهایی کردند اما ملت مسحور و در عین حال انقلابزده این تلاشها را ناکام گذاشت. ۴۴ سال بعد، حوزه زیر نظر ملاهای دین و دنیا فروخته و کاسهلیس ولایت جهل و جور و فساد به دعاگویی و کشف معجزات «قائد معظم» مشغول است. نماینده ولی فقیه از لحظه خروج یاعلی گویان او از زهدان مادر میگوید و رئیس مجمع مدرسین از خلوت شبانه «آقا» با صاحب عصر و زمان خبر میدهد. طلبهها هم مشق شغلهای بعدی را میکنند و از طلبههای نماز شبخوان اثری نیست.
سالها پیش یک روحانی سرشناس درباره روزهای دیرودور برایم نوشت که امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه گرفتار آن است، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند.
به گفته او، در گذشته، استادان حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر مثلا برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که قدم به جاده مرجعیت نمیگذاشتند و تا پایان عمر به تدریس ادامه میدادند. در نتیجه در قم یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که حقا در کار خود بیبدیل بودند. طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنی و یک مدرس آگاه بود.
فراتر از اینها، عامل دیگری در بین اغلب (هرگز نمیگویم همه) اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات مستحکم و قلبی بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد. در آن روزها، گو اینکه حکومت اسلامی نبود، اما حتی آن را که طاغوتش میخواندند، هنگام سفر تا دعای سیدحسن امامی، امام جمعه، در گوشش طنین نمیانداخت، از پلکان هواپیما بالا نمیرفت. من خود هنگامی که در خدمت مرحوم کفایی بودم، در یکی از سفرهای شاه به مشهد، چهره او در کنار ضریح حضرت را از نزدیک دیدم که در آن از جبروت آریامهری اثری نبود؛ بلکه در چهرهاش همان را میدیدی که در چهره کربلایی عباس نعلبند کوهسنگی به گاه زیارت امام رضا میدیدی؛ خلوص و تضرع.
میگفتند حتی رضا شاه که به عبا و عمامه و امامزادهها اعتقادی نداشت، همه فرزندانش را با یک پسوند رضا نظرکرده امام رضا کرد، دربارش هر سال در ماه محرم روضهخوانی برپا میکرد و روز عاشورا خود او هم اغلب در مجلس حاضر میشد. حتی یک بار مهاجرانی واعظ (مرحوم دکتر عباس مهاجرانی) در روضه دربار، انتقادهایی تندوتیز از اوضاع کرد و شاه هم گوش داد و چیزی نگفت. در هر صورت مردم اعتقاداتی داشتند و از شاه تا گدا خطقرمزهایی را در عرصه دین رعایت میکردند.
در حوزه، واقعا اغلب طلاب و مدرسان در حالی که به نان شبشان محتاج بودند، مرتکب مناهی نمیشدند و حاضر نبودند نان جو طلبگی را با تهچین بریان عملگی دستگاه قدرت عوض کنند. چنین بود که حوزه صفایی معنوی داشت و وقتی صحبت از مراجع میشد، از این بزرگان اغلب با احترام یاد میکردند.
نکته بعدی، در رابطه با مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد، مثلا به حمام عمومی نمیرفت و برای خرید مایحتاج خانه به دکان خواربارفروشی و قصاب مراجعه نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
الفاتحه ولایت را که میخواند؛ سپاه یا ملت؟ / علیرضا نوری زاده
با غیبت ابدی سیدعلی آقا، سرنوشت بدعت نامبارک ولایتفقیه چگونه رقم زده میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ اوت ۲۰۲۳ ۷:۳۰
درهفتههای اخیر، با کمرنگ شدن حضور نایب امام زمان در صحنه، بار دیگر شایعه رسیدن عمر حضرتش به لب بام قوت گرفته است. عمر به قول عوام دست خداست (فقط در مواردی خاص، چنانکه پزشک ویژه پادشاه فقید در قاهره برخلاف رای پزشکان مصری، عملی انجام داد که شاه ۶۰ ساله را در غم غربت به خاموشی رساند.) اما در مورد سید علی آقا هر بار درپی غیبتی صغری یا کبری بهمحض انتشار شایعه روبهقبله بودنشان، حضرتش ظهور میکند تا بلاد اسلام را پر از عدل و داد و باجناقهای خوشرو را متجاوزان به عرض و نوامیس ابناء امت کند. درعینحال آشکار کند که بازهم جناب خبرنگار مربوطه به دیوار زده است و منابع درستی در اختیار ندارد، چه ینگهدنیایی باشد و چه ینگه دولابی!
به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفتههای اخیر و سپس نظر انداختن به دوران پس از خامنهای است.
فرض کنیم فردا اراده الهی بر این قرار گرفت که علی بن الجواد الحسینی خامنهای دار فانی را وداع گوید. در این صورت سرنوشت اهل ولایتفقیه چه خواهد بود.
سید و گل کوکنار
دلبستگی رهبر جمهوری اسلامی به «عصاره کوکنار» کار امروز و دیروز نیست. در آن سالها که ایشان ظهرها خدمت اخوی کهتر، حاج حسن آقای قمی، مرجع کهنسال میرسید، پس از صرف ناهار، آن هم دستپخت عمه خانم که دیر سالی با اخوی در خانه ۷۰ متری شرق تهران زندگی میکرد، دل به آتش سرخ میداد و معجون افلاطونی را تفسیر میکرد.
یکی از مشکلاتی که سید گرفتارش بود نداشتن حد و اندازه در استفاده از گل کوکنار بود. یادم است مرحوم بهاری، استاد برجسته کمانچه، بهدلیل ابتلا به چند بیماری ازجمله تنگی نفس، قادر به آتشافروزی در کنار منقل نبود، گوشهای دراز میکشید و نگاری را بر آتش میگرفت. هر بار سیدعلی آقا در فاصله تبعیدها و زندان در جایی حاضر بود که بهاری نیز بدانجا راه داشت، ازجمله بیت امیرالشعراء امیری فیروزکوهی یا دولتسرای شازده. گاهی هم با حضور عماد جان خراسانی درنگ نمیکرد و بلافاصله دراز به دراز در کنار چراغ بهاری ولو میشد و لب نگاری را همچون لبان زیباترین پریچهها میمکید.
کار گرفتاری سیدعلی آقا با گل کوکنار به جایی رسیده بود که هنگام بازگشت آیتالله خمینی به ایران، در آن چند روزی که حضرتش برای به دست گرفتن کامل قدرت در مدرسه علوی و مدرسه رفاه در آمدوشد بود، علیبن الجواد آرد گل کوکنار را در توتون «آمفارو» یا «کاپتن بلک» قاتى میکرد و اغلب او را میدیدم که بر پلکان مدرسه علوی، دود معطر توتون آمریکایی را با سوز دل کوکنار به آسمان میفرستاد. در دوران ریاستجمهوری گاهی سید به رفیق قدیمیاش در منزل عمه خانم سر میزد. همان سفره و همان بساط برپا بود و اخوی مرجع سرشناس مقیم مشهد، از او پذیرایی میکرد.
مصیبت سید از آنجا آغاز شد که شیخ علیاکبر بهرمانی درپی درگذشت آقای خمینی، او را بر کرسی رهبری نشاند. حالا دیگر وضع فرق میکرد. دیگر امکان سر زدن به خانه عمه خانم و اخویاش وجود نداشت. درعینحال، سید علی آقا در مقام رهبر جمهوری اسلامی مجبور به پذیرش قید و بندهایی بود که گریز از آن امکان نداشت. چهار پاسدار ملازمان دائمی او حتی در خلوت بودند.
ازدواج موقت رژیم با سوریه به عقد دائم بدل میشود / علیرضا نوری زاده
لبنان در خلوت میگرید و سوریه برقعپوش میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۳ اوت ۲۰۲۳
لبنان با دردهایش در خلوت خود میگرید. حالا آقای صدر نیست که به یک اشاره خیل نوکران را رسوا کند و همراه با مردان استقلال چون کمال بیک جنبلاط، شیخ پیر جمیل، کامیل شمعون، صائب سلام، رشید الصلح، تقیالدین الصلح، کاردینال معوشی، مفتی حسن خالد، کامل الاسعد، کاظم الخلیل، صری الحماده و… نمایندگان پارلمان را فرا خوانند و وظیفهشان را در گزینش رئیسجمهوری بعدی یادآور شوند.
لبنان از لحظه ظهور «حزبالشیطان»، منهای دوران اعتبار رفیق حریری، یک نفس راحت نکشید. از سال ۱۹۸۲، لحظه ولادت حزبالشیطان به طریقه سزارین از شکم جنبش امل به وسیله قابله اسلامی، شیخ علیاکبر محتشمیپور، لبنان به اسارت درآمد و بهویژه از زمان علمداری حسن نصرالله، شکوه چندقرنه بیروت و طرابلس و صیدا را غبار مرگ و نمایش تهوعآور مرگ بر آمریکا و اسرائیل فرا گرفت.
رژیم جمهوری اسلامی از آن پس در سطح جهان به دلیل جنایات و عملیاتهای تروریستی فراوانی که علیه شهروندانش و مردم منطقه و جهان مرتکب شد، به عنوان حامی اصلی تروریسم بینالمللی شناخته و در جمع آدمکشان صاحب اعتبار شد. زیرا بسیاری از سازمانهای تروریستی در داخل و خارج از خانه پدری چون شبهنظامیان حزبالله لبنان و حزبالله حجاز در عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس، عصائب اهلالحق و دهها شبهنظامی فرقهای در عراق و حوثیها در یمن را زیرپروبال گرفت. این علاوه بر حمایت تهران و همدستیاش با سایر سازمانهای تروریستی بینالمللی مانند القاعده است که «مقام ولایت» تعدادی از رهبرانش را پناه داد و تعدادی از آنها هنوز هم در ایراناند.
رژیم ولایت فقیه نه تنها شبهنظامیان تروریست و هستههای جاسوسی ایجاد کرد، بلکه آدمربایی، بمبگذاری در سفارتخانهها و مراکز مدنی و ترور دیپلماتها و مخالفان سیاسیاش را نیز در دستور کار قرارداد .
گزارشی کوتاه از عملیات تروریستی و جنایات فجیع رژیم آخوندی از زمان روی کار آمدن این رژیم در سال ۱۳۵۷ آشکار میکند که چرا رژیم بعد از ۴۳ سال هنوز به عنوان یک دولت و یک نظام جا نیفتاده است:
دخالت مستقیم ایران در بمبگذاری سفارت عراق در بیروت در سال ۱۹۸۱ که به کشته شدن ۶۱ نفر و زخمی شدن ۱۱۰ نفر منجر شد.
در سال ۱۹۸۳، حزبالله سفارت آمریکا در بیروت را ویران کرد و ۶۳ نفر در سفارت کشته شدند.
در همان سال ۱۹۸۳، علی عسکری، فرمانده سپاه پاسداران، در بیروت با هدف قرار دادن مقر تفنگداران دریایی آمریکا حمله انتحاری انجام داد که به کشته شدن ۲۴۱ نفر و زخمی شدن ۲۰۰ تن منجر شد. ۱۰۰ نفر از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده که مطبوعات آمریکایی آنها را از زبدهترین تفنگداران دریایی توصیف کردهاند، در جمع کشتهشدگان بودند
در سال ۱۹۸۳، همزمان با مقر نیروهای آمریکایی، مقر نیروهای فرانسوی در بقاع هم بمباران و به کشته شدن ۶۴ غیرنظامی و سرباز فرانسوی منجر شد.
در همان سال، عناصر حزبالله و حزب شیعه الدعوه تحت حمایت ایران، یکسری حملات به سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت، یک پالایشگاه نفت و یک محله مسکونی انجام دادند که در نتیجه آنها پنج نفر کشته شدند.
در سال ۱۹۸۵، عماد مغنیه، تروریست معدوم، طرح حمله به امیر کویت به دست تروریستهای لبنانی و عراقی را اجرا کرد که در پی آن، شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر فقید كویت، زخمی و چند تن از همراهان امیر و محافظانش کشته و زخمی شدند.
در مراسم حج ۱۹۸۶، رژیم ۱۵۰ کیلو ماده منفجره خطرناک سی۴ به عربستان سعودی فرستاد و یک سال بعد پاسداران در هیئت حجاز در مراسم برائت از مشرکین قصد داشتند کعبه را تسخیر و تصویر ۲۰ متری خمینی را از بام کعبه آویزان کنند. شعارهای «تبت یدا ابی لهب/ شیلو یداک یا فهد (بریده باد دست فهد)» فضای روحانی حج را به خون کشید و بیش از ۴۵۰ ایرانی و دهها سعودی و غیرسعودی از جمله دهها پلیس در این عملیات به قتل رسیدند.
سال ۱۹۹۴ در انفجار مرکز یهودیان بوئنوس آیرس بیش از ۸۵ نفر کشته و حدود ۳۰۰ نفر مجروح شدند. محسن ربانی، دبیر فرهنگی سفارت و عضو سپاه، هدایت عملیات را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ پلیس انگلستان هادیپور، سفیر سابق ایران در آرژانتین، را به اتهام برنامهریزی برای این حمله دستگیر کرد.
در سال ۱۹۹۶، دخالت ایران در انفجار برجهای مسکونی در الخبر سعودی که نیروهای موسوم به حزبالله حجاز مسئولیت آن را به عهده گرفتند و به کشته شدن ۱۲۰ نفر از جمله ۱۹ آمریکایی منجر شد، خیلی زود آشکار شد. ملک عبدالله، ولیعهد وقت و رئیس عملی این کشور که میدانست آمریکا درصدد انتقام است، همانگونه که در سفر به تهران به رفسنجانی و خاتمی گفت، حاضر نشد پرونده بازجویی شماری از متهمان را که در زندان بودند و به مزدوری رژیم و قاچاق مواد منفجره از کویت به عربستان سعودی با کمک سپاه اعتراف کرده بودند، در اختیار فریه، رئیس افبیآی، بگذارد و به این ترتیب خطر حمله آمریکا به ایران را خنثی کرد.
لحظه ای چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بر اهریمن پیروز میشد ما کجا بودیم.
علیرضا نوری زاده
*به ماه أوت (أگوست ) که میرسیم ؛ همه گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی میکنم . چه وحشت آور است تصویرکردن أنهائی را که از درون و بیرون خانه پدری ؛ سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی ؛ به تیغ بی معرفتی و خیانت ، هدف قرار داده بودند و سرانجام فتح الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بردوش نهادند به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند بی أنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به خاک کشاندن استبداد محمد علیشاهی ، رایتش را در خانه پدری برافراشت .
بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری مورد معامله قرار دهد و نه با یک تکان به گردن، در زمره چاکران أستان ملک پاسبان درآید.
(دوروز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطنی نهاده بود که بعد از پانزده سال احساسش به رؤیت جمالش همان هیچی قلمبه ای بود که در پرواز ارفرانس به صورت قطب زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.) پدرم از أخوندهای سیاست زده بیزاربود با أنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری زاده سردفتر یک اصفهان و بعد از مهاجرت به مشهد دفتر 3 کوچه عدلیه ؛ از یاران سید حسن مدرس بود و هزینه این همدلی 5 سال زندان و تبعید به بروجرد بود که خود قصه مفصّلی است) . پدرم میگفت آخوند سیاست باز از نوع خمینی ، صادق نیست . دروغ میگوید و در شقاوت و وحشت أفرینی تجلی دنیائی ضحاک حضرت فردوسی است. من اما أخوندهای سیاسی را می پسندیدم با أنکه با دوستان پدر نیز بی مهر نبودم . مرحوم سید هادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین قلم امروز) ، دفتر شعر فلسطینم را چاپ میزد. در بعثت ، بالاخانه ای در پاساز حاج فواکهی کنار سینما تاج و روبروی سینما رویال با خیلی ها أشنا شدم.فخرالدین حجازی که أطوار طوطی را برای سید روح الله کشمیری داشت ولی صدای زغن از گلویش خارج میشد. علی حجتی کرمانی که زرتشی الاصل بود و برخلاف برادرش محمدجواد از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از أن جمع رضا امامی یار شبانه ما همچنان پایدار است و مینویسد و گاه مرثیه هایش برای رفیقان رفته ، اشک به دیده ام میأورد.
خسرو شاهی بود که یکی از تکاندهنده ترین رویدادهای زندگیم را رقم زد و أن شبی بود که خمینی بربام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن ، تأکید میکرد ، روزی که شماها بازگشتید یادت باشد که همه گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم . اورفت با جسدی ناشناخته برای یکهفته در غسالخانه قم ، کورونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. و جسدش را به عنوان ناشناس به غسالخانه برده شد و هفت روز أنجا بود که فرزندش محمود پدر را یافت . او درخلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپائی واتیکان شیعی در قم ، بسیار خردمندانه بود .
این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل 20 تا 30 سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم 28 شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن
او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را
میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
پایان کابوس شوم ولایت نزدیک است / علیرضا نوری زاده
حزبالله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۳ ۸:۱۵
چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کولهپشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچیک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطرههایش سر میکنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.
چقدر بیصدا و بیذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافهای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است میشناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که میدانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی میرفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.
در بیروت، همه صفا را میشناختند. از عباس بدرالدین، روزنامهنگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانیزاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمهویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنیصهیون ترجیح میداد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.
بیروت در آتش جنگ داخلی میسوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاههای فلسطینی را میکوبید. تل الزعتر ویران ویرانهتر شده بود و خاکش با خون به سرخی میزد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار میزد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری میداد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آنها که به اسم فلسطین نفس شما را بریدهاند.
عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب و سالها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفتوگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.
شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عینالملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، میگفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شدهام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابیسعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه میرفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت میکشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همانجا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.
ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را میخواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بیواهمه از حضور صفا که دربارهاش به امام بسیار گفته بودم از همان سالهای نخست بیروتیاش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخریها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).
صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمیکنید؟ گفت: کردهام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایههای سازمان امل را میریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصریها و قذافیستها بیرون میکشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخستوزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی میشدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.
این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علیرغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دستراستیها و فلسطینیها و نوکران سوریه و…، لبنان زنده بود، برنامههای کازینو لبنان قطع نمیشد، فیروز در بعلبک میخواند و شخصیتهایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پییر جمیل و تقیالدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانههای خود حفظ میکرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزبالله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.
در ایران پادشاه رفت و سید روحالله کشمیری آمد با لشکر جنونزدگانش، اعدامها و ویرانیها، هشت سال جنگ و… . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوریها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزیفروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پارهپاره شد.
جامعة المصطفی؛ صیدگاه سپاه و امنیت خانه ولی فقیه / علیرضا نوری زاده
۸۰ هزار داشجوی خارجی با جیره و مواجب درخدمت سید علی
علیرضا نوری زاده
*خاطرات مردم هند اگر در جنگهای کافرکش محمود غزنوی خلاصه میشد امروز کسی جرأت نداشت در شبه قاره نام ایران را برزبان أورد. با اینهمه هنوز هم نامهای محمود و مسعود و نادر در بسیاری از ایالات هند نامهای سیاه و مذمومی است . زبان و فرهنگ فارسی اما مرهمی بوده که تحمل زخمهای تاریخی را آسانتر کرده است مغولان در هند زبان فارسی را به زبان دربار و فرهنگ و ادب و هنر تبدیل کردند بگونه ای که در عصر شماری از سلاطین صفوی ادیبانی چون صائب تبریزی ره به هند کشیدند و تبعیدیان دیار بابر و جهانگیر شدند.بعد از استقلال هند ، دولت ایران همواره سفیران و مأمورانی به هند میفرستاد که یا از بزرگان ادب و فرهنگ بودند و یا از برجستگان سیاست ؛ مردانی از این دست ؛
•علی معتمدی سرکنسول از ۱۳۲۲، سفیر از اسفند ۱۳۲۶ – آذر ۱۳۲۷
•موسی نوری اسفندیاری ۳۰ دی ۱۳۲۷ – دی ۱۳۳۰
•علیاصغر حکمت
•مرتضی مشفق کاظمی
•عبدالحسین مسعود انصاری آذر ۱۳۴۰ – فروردین ۱۳۴۲
•فریدون آدمیت فروردین ۱۳۴۲ – خرداد ۱۳۴۴
•جلال عبده مرداد ۱۳۴۴ – مهر ۱۳۴۷
•محمدرضا امیرتیمور آبان ۱۳۴۷ – شهریور ۱۳۵۰
•غلامعلی وحید مازندرانی
• محمد معظمی گودرزی نور
• غلامرضا تاجبخش دولو بهمن ۱۳۵۴ – ۱۷ دی ۱۳۵۷
پیش از پهلوی نیز أن زمان که نایب السلطنه انگلیسی زمامدار هندوستان بود ؛ دولتمردانی سرشناس به هند اعزام میشدند .
رژیم جهل و جور و فساد از همان ابتدا چون قصد نشر فرهنگ و ادب و زبان مارا در هند نداشت ، سفرائی از اوباش سپاه و قاتلان حرفه ای به هند اعزام کرد .کسانی از نوع اسدی لاری وزرگریعقوبی علیرضا شیخ عطار و ایرج دهقی !! هند سرزمینی که به فقر مشهور بود امروز در پرتو دمکراسی سکولار ، هفتاد و دو ملت را زیر پرچمی واحد جمع کرده که به ملیت و فرهنگ خود می بالند و در 4 دهه عقب ماندگی خانه پدری هرروز عرصه ای را در علم و صنعت و توسعه فتح کرده اند ملیونها مهاجر هندی در چهارسوی جهان ملیاردها دلار به سرزمین خود حواله میکنند و در صحنه علم و صنعت و فرهنگ و خدمات در بسیاری از سرزمیینها به بالاترین جایگاه رسیده اند .
رژیم ولایت فقیه در پرتو سیاست احمقانه نشر مذهب شیعه و بالابردن رایت اسلام ناب محمدی ولائی ؛ هند را نیز مثل 86 کشور دیگر (منها با حدت و تلاش و بذر و بخشش بیشتر ) هدف قرار داده است . در کنار مساجد و حسینیه ها و مراکز بلانسبت فرهنگی ، رژیم تکیه بر دکان پر هزینه ای دارد به نام جامعة المصطفی ألعالمیة (دانشگاه بین المللی مصطفی ) نخست اجازه دهید این به اصطلاح دانشگاه جهانی را خدمتتان معرفی کنم .
• “جامعة المصطفی العالمیه یکی از مراکز آموزشی مذهبی در قم و یکی از ارگانهای مهم نظام جمهوری اسلامی ایران برای گسترش اسلام شیعه در سایر کشورها است. این مرکز در سال ۱۳۸۷ از ادغام دو مجموعهٔ «سازمان مدارس و حوزههای علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» با دستور سید علی خامنهای تشکیل شد.
این ارگان در شهر قم واقع شده و در ۶۰ کشور جهان شعبه دارد. جامعة المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند نماینده دارد و از طریق این نماینده افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آنها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام میکند. این دانشگاه از بین افراد غیر ایرانی در مقطع دکترا دانشجو میپذیرد. طبق آماری که در وبگاه جامعة المصطفی اعلام شده، این ارگان تاکنون بیش از ۵۰۰۰۰ مرد و زن را از ۱۲۲ ملیت، تحت تعلیم و تربیت خود داشته که تاکنون، بیش از ۵۰۰۰۰ نفر از آنان دانشآموخته شدهاند. از میان اهل سنت نیز دانشجویانی در این دانشگاه مشغول به تحصیل هستند. مقاطع تحصیلی دانشگاه مجازی المصطفی کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دورههای کوتاه مدت و پودمانی است. رشتههای فقه و حقوق، قرآن و حدیث، اخلاق و تربیت، فلسفه، کلام و عرفان، مطالعات اسلامی، تاریخ و تمدن، ادیان و مذاهب، زبان و ادبیات، علوم انسانی ازجمله رشتههای تحصیلی این دانشگاه است. به گفته کیهان لندن، جامعة المصطفی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای جمعآوری اطلاعات و جذب نیرو جهت عضویت در گروههای شبهنظامی کمک میکند.”
تهران و ریاض؛ عقد دائم یا متعه؟! / علیرضا نوری زاده
در حالی که در سواحل آنسوی خلیج فارس حرکت به سمت فردای بهتر سرعت میگیرد، این سو زمان خوابیده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۶ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
عربستان سعودی با شاه فقید ایران روابطی دوستانه و گسترده داشت؛ بهگونهای که صدها دانشجوی سعودی در دانشگاه پهلوی شیراز درس میخواندند و هزاران سعودی ترجیح میدادند به جای اروپا (و لبنان در سالهای قبل از بحران) به ایران بیایند و باغی در تجریش یا ویلایی در شمال یا مشهد اجاره کنند و روزهایی را در هتلهای شیراز و اصفهان سر کنند. این دو کشور به صورت غیررسمی همپیمان بودند؛ با این حال ملک خالد، پادشاه وقت سعودی، از جمله نخستین رهبرانی بود که نظام اسلامی خمینی را به رسمیت شناخت؛ ولی خمینی از همان روز نخست تا مرگش (چنانکه وصیتنامهاش بازمیگوید) دشمن خونی سعودیها بود و از هیچ توطئهای علیه آنها فروگذار نمیکرد.
قصه دردناک رویاروییهای علنی رژیم خمینی با سعودیها در ایام حج و غیر حج را قبلا در ایندیپندنت فارسی روایت کردهام.
عربستان سعودی اولین بار در سال ۱۳۶۷ پس از حج خونین سال ۱۳۶۶ و به دنبال تظاهرات صدها پاسدار و آخوند و سر دادن شعارهای تند علیه خاندان سلطنتی سعودی و یورش به سفارتش در تهران، روابط دیپلماتیک خود را با جمهوری اسلامی ایران قطع کرد. در نخستین حمله به سفارت عربستان سعودی، دبیراول سفارت این کشور به دست تظاهراتکنندگان به قتل رسید.
از نظر تاریخی، در تیرماه ۱۳۶۶ پس از کشته شدن ۴۰۲ زائر از جمله ۲۷۵ ایرانی در درگیریهای شهر مکه، روابط ایران و عربستان سعودی تیره شد و تقریبا به مرز گسست رسید. معترضان در سال ۱۳۶۷ به خیابانهای تهران آمدند و به سفارت عربستان سعودی یورش بردند و دیپلماتهای سعودی را بازداشت کردند. سپس تنشها بالا گرفت و سفارت کویت نیز به آتش کشیده شد. در آن زمان موسی الغامدی، دیپلمات سعودی، در اثر جراحات وارده در تهران جان باخت و ریاض تهران را به تاخیر در انتقال او به عربستان سعودی متهم کرد.
مهاجمان به کنسولگری عربستان سعودی در تهران به رضا عبدالمحسن النزه، دیپلمات دیگر سعودی، نیز صدمات جدی وارد کردند. پس از مداوا نیروهای سپاه پاسداران او را دستگیر کردند و چند روزی در دست اطلاعات سپاه بود.
ملک فهد در آوریل ۱۹۸۸ (اردیبهشت ۱۳۶۷) روابط دیپلماتیک کشورش با ایران را قطع کرد.
یک سال پیش از حج خونین نیز مقامهای امنیتی سعودی تعدادی از زائران ایرانی را که به فرودگاه جده میآمدند، دستگیر کردند زیرا در بارهای این روستاییان اصفهانی مواد منفجره معروف به سی۴ (C4) پیدا شد؛ اما روح زائران بیچاره هم از این موضوع خبر نداشت. سعودیها بعد از بازجویی مختصری آنها را آزاد کردند و فقط رئیس کاروان و دستیارش را شش ماه در زندان نگه داشتند. آنها یک سال بعد و پس از حج خونین، در باب مواد منفجرهای که سپاه به عربستان سعودی فرستاده بود، اطلاعرسانی کردند.
سرانجام به ابتکار هاشمی رفسنجانی و ابراز علاقهمندی سعودیها، روابط دو کشور در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از سر گرفته شد. اما بار دیگر پس از حادثه منا در پی ازدحام جمعیت در موسم حج ۱۳۹۴ که در آن تعداد زیادی از ایرانیان کشته شدند، روابط تیره شد. کمی بعد همان سال، در پی اعدام شیخ نمر النمر، از سرسپردگان ولایت فقیه که میخواست خمینی شیعیان سعودی شود، بسیجیها با هدایت مجتبی خامنهای به سفارت عربستان سعودی در تهران هجوم بردند، پرچم این کشور را پایین کشیدند و آنجا را آتش زدند. معترضان به ساختمان کنسولگری عربستان سعودی در مشهد نیز حمله کردند و بخشی از آن را به آتش کشیدند
البته تنشها تا این حد متوقف نشد، چرا که برنامه هستهای ایران به نگرانی عربستان سعودی از اینکه تهران به منظور تسلط بر منطقه خلیج فارس و تقویت حضور منطقهای خود در پی ساختن سلاحهای هستهای باشد، دامن زد.
با این همه روابط دو کشور همیشه حول محور بحران و دشمنی نمیگردید. برای مثال سعودیها از پیروزی خاتمی صادقانه استقبال کردند. ملک فهد و ولیعهدش عبدالله، پادشاه بعدی، پیروزی محمد خاتمی را در انتخابات سال ۱۳۷۶ را تبریک گفتند و ملک فهد دو سال بعد روی صندلی چرخدار به استقبال خاتمی رفت. ملک عبدالله هم در راس هیئتی ۱۰۰ نفره از تهران دیدار کرد و برای شرکت در ضیافت رفسنجانی به خانه او رفت. به این ترتیب پیروزی خاتمی به پایان نزدیک به ۲۰ سال تنش در روابط ریاض و تهران پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ منجر شد.
خاتمی در سال ۱۳۷۸ به عربستان سعودی سفر کرد. این اولین سفر یک رئیسجمهوری ایران به عربستان سعودی بعد از انقلاب بود و بهبود روابط دو کشور با توافقنامه امنیتی در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰) تاجگذاری شد.
حتی بازیهای فوتبال بین تیمهای ملی عربستان سعودی و ایران که معمولا شاهد تنشهای بزرگی بود، با آمدن خاتمی فضای دوستانهای پیدا کرد؛ ولی از آنجایی که فضای ورزش مملو از سیاست بود، مسابقات تیمهای ایران و سعودی مدتی بعد با تنش و خشونت چه در سطح تیمی و چه در سطح باشگاهی همراه شد.
نسلی که نمایندگانش را رضا شاه به خارج فرستاد، و نسلی که میخواهد زندگی کند / علیرضا نوری زاده
اینها خدای رنگین کمان نسل چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسیاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۳:۰۰
هر ورقی که از ۱۶ سال سلطنت و چهار سال سردارسپهی و ریاستالوزرایی رضا شاه میخوانم، بیشتر به این مرد بزرگ دلبسته میشوم. او در ۱۶ سال پادشاهی کاری کرد که قجرها در یک قرن و نیم نتوانستند عشر آن را انجام دهند.
این مرد بایسته از طریق پارلمان شاه شد؛ نه اینکه دیوار را بر سر سلسله پیشین خراب کند و کوچک و بزرگشان را از دم تیغ بگذارد. همه شازدههای بالیاقت و دولتمردان وطندوست عصر احمدشاه و مظفرالدینشاه ادارهکننده دولت و ارگانهایش بودند؛ از مستوفیالممالک تا مخبرالسلطنه هدایت و از نصرت الدوله تا موتمنالملک و مشیرالدوله قدر دیدند و جایشان در صدر بود.
رضا شاه دانشگاه نرفته بود، اما آدمشناس یگانهای بود. او با اعزام یکصد و اندی دانشجو به خارج نسل بعدی دولتمردان را هم تربیت کرد و بسیاری از آرزوهای مشروطهخواهان و روشنفکران و آزاداندیشان را با دست خالی تحقق بخشید. تنها کافی است یادداشتهای بهرامی و یحیی دولتآبادی و آتابای و ذکاءالملک فروغی را بخوانیم تا شخصیت پهلوی اول را دور از تعصب و داوریهای بغضآلود بشناسیم.
او طی ۱۶ سال، کشور تراخم و کچلی و کلاه نمدی و گیوه و چاقچور را به سرزمینی نیمهمدرن تبدیل کرد که هم راهآهن داشت، هم دانشگاه، هم زنان باحشمت و سرفراز، هم رادیو و هم احترام در منطقه و جهان .
در میان محصلانی که او به خارج فرستاد یا بعد از رفتنش، فرزندش به خارج اعزام کرد، مردانی بودند که طی سالهای سلطنت او و ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم عهدهدار سنگینترین مسئولیتهای ملی بودند؛ هم در سیاست و هم در قضا، هم در عرصه پزشکی و صنعت و سازندگی، هم در امور مالی و هم در صحنه هنر. برجستهترین دولتمردان، استادان متفکران فعالان حزبی، وکلا و قضات دادگستری، صنعتگران نامور و پزشکان عالیقدر از میان آنها بیرون آمدند.
به مرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج، آنهایی که به وطن بازگشتند، نیز بنا به وصف حال و شخصیتشان چهره نمودند. در جمعشان کسانی بودند که چون مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، رادمنش، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، شاپور بختیار، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، غلامحسین صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، بهنیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و… ، میراثدار نسل پیش از خود شدند.
راستی چه معجزهای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سیاسی خود، از آزاداندیشی و وطندوستی و احساس مسئولیت و در عین حال سعه صدر، بلندنظری و پاکدامنی بسیار گاه در حد وسواس برخوردار بودند اما نسلهای بعدی به مرور حداقل چنین صفاتی را، کمتر آشکار کردند.
ما «۲۳ سال» را خواندیم و به خمینی رسیدیم / علیرضا نوری زاده
سرنوشت نسلی که خمینی، طالبان و اخوان المسلمین زندگی و مغزشان را مصادره کردند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۲ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۰۰
کتاب «۲۳ سال» زندهیاد علی دشتی را در دفتر آن بزرگ، امام موسی صدر، یافتم و با ولع خواندم. کتاب «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما) نجیب محفوظ بزرگ را پدر به دستم داد و با کمک او ششماهه خواندمش. «البعثه الاسلامیه» هدایت را هم در سال پنجم دبیرستان خواندم. از اینها گذشته گمان میکنم اگر راهم به خانه پدری افتد، اول یک سبالنبی به پیشانیام میچسبانند و مثل آن دو جوان نازنین سر به دار میدهم.
۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، طالبان، اخوانالمسلمین، حماس، جهاد اسلامی، حزبالشیطان حسن نصرالله، حشدالشعبی عراق و… چنان گلوی فرهنگ و آزاداندیشی را فشردهاند و تعصب و خرافه را بر سروروی کوفتهاند که ما حتی در تبعیدگاه هم زیر فشاریم که مروج کفر شدهایم.
بر سه نسل بعد از سلطه سید روحالله مصطفوی چه رفت که کتابخوانده و روشنفکر زمانهاش مهاجرانیوار حکم قتل سلمان رشدی را توجیه میکند، روزی به کتاب رشدی و مترجمش جایزه میدهد و به سالی حکم ارتدادش را صادر میکند. میبینم که گردن شیخ شهابالدین را در حلب بر نطع نشاندهاند و باد موهای حسنک وزیر و منصور حلاج را بر بالای دار پریشان میکند.
۴۵ سال پیش، انتشار مطلبی که جزء به جزء آن دقیق و درست بود اما زمان چاپش بسیار نامناسب و بدون در نظر گرفتن پیامدهایش بود و در چارچوب تسویهحسابهای مرحوم هویدا با جمشید آموزگار نوشته شد، ملت ما را در مسیری انداخت که هزینههایش تا امروز جز هزاران اعدامی و کشته و میلیونها آواره و میلیاردها دلار خسارت و زیرورو شدن خانه پدری و احوال و روزگار ساکنانش، جایگزین شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مکان فرهنگ پرشکوه و شوکت رنگارنگ و گشادهدل و اندیشه و تعامل متسامح و عرفانی با دین بوده است.
این از هزینههای ما؛ اما هزینههای جهان اسلام از جاکارتا تا کازابلانکا نیز از هزینههایی که ما پرداخت کردهایم کمتر نبوده است. کافی است کتابهایی را که امروز در جهان عرب منتشر میشود، با کتابهایی که دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ میلادی منتشر شدند، مقایسه کنید.
این درد را به چه کسی میتوان گفت که روایت خواندنی «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما) نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل، سال ۱۹۵۹ در مصر و جهان عرب منتشر میشود ولی در روزهای پایانی مبارک، محفوظ برای انتشار مجدد آن ناچار شد اولا بخشهایی از کتاب را سانسور کند و بعد هم یکی از شیوخ الازهر بر آن مقدمه بنویسد تا برای بار دوم هدف سوءقصد پاسداران بیضه اسلام قرار نگیرد (مصریها البته پس از براندازی اخوان اندکاندک چهره پرمایه فرهنگشان را از غار تعصب و جهل میشویند).
درست است که در ایران فداییان اسلام ناب محمدی احمد کسروی را کشتند اما او در همان سالهای بعد از جنگ گروه و نشریه خود را داشت و کتابهایش را چاپ میکرد. نگاه ایرجمیرزا به آخوندها را امروز چه کسی در ایران میتواند در خطابه و نوشته بازگو کند؟ نزار قبانی زیباترین شعرهای عریان عاشقانهاش را در کنار شعرهای سیاسیاش در دهه ۶۰ و ۷۰ سرود و منتشر کرد. آن وقت چند سال پیش زمانی که قلب عاشقش از حرکت ایستاد، پیروان اسلام ولایتی از نوع سنیاش در مسجد ریجنت پارک لندن میخواستند جسد او را آتش بزنند، چون در وصف سینههای لیلایش قصیده عشق سروده بود.
هزار سال پیش یا بیشتر، شاعران مسلمان عرب و ایرانی چنگ به تغزل میزدند و ابونواسوار پیکر مرمرین معشوقه را با واژگان معطر تصویر میکردند، اما امروز اگر شعرها بوی مرگ و دشمنی با آمریکا ندهد و جوهرهاش در امر مدح اسلام ناب ولایتی یا طالبانی و سلفی نباشد، مجال عرضه پیدا نمیکنند.
شاهزاده رضا پهلوی و نیروهای مسلح یگانه راه نجات / علیرضا نوری زاده
چپ ملی خلیل ملکیوار در صحنه است اما چپولها همصدای رژیماند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۰۰
مجلس آخرین نایب امام زمان حقا مجلس آخرین بود. مردی که در پایینخیابان مشهد آرزو داشت روزی نوغانی شود و هزار مشهدی در مسجد گوهرشاد پای سخنش بنشیند، ناگهان در پرتو بازیهای روزگار، به دولت و مکنت و قدرت رسید و بساط خلیفهگریاش را در چهارراه آذربایجان تهران پهن کرد.
من به آن خانه ۴۰ متری دواتاقه پایینخیابان میاندیشم که شش فرزند و پدر و مادر در دو اتاق و یک زیرزمین زندگی میکردند. حالا قصر رامسر و احمدآباد و ویلای لواسان و لتیان و کردان محل گشت و نشست «آقا» شده است. رئیسجمهوری ششکلاسهاش هم جعفر طیار شده است و از کاراکاس به جاکارتا و از شانگهای به نیویورک میرود. شخص شخیصشان، امپراتور ترور بینالمللی، صباهنگام زیاد نخاله جهاد اسلامی را مرهون دلارهای دزدی از بیتالمال میکند و شباهنگام فرزندان ولایات از بورکینافاسو و حزبالله را به حضور میپذیرد. راستی را، این مضحکه خونین تا کی ادامه دارد؟
آیا شان و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سرداراسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان سردار سپه و… رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد (بزرگی، خدمت یا تاثیر مثبت و منفی هر یک از اینها به تعبیر هر کسی از ظن خود شد یار من، در هر دیده متفاوت است، اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) اما در پایان قرن بیستم و ربع قرن اول قرن بیستویکم یعنی ۱۰۰ سال بعد، با کوتولههای سیاسی آن هم از نوع دزد و خونریز و آدمخوار، ره ذلت و زوال پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدینژاد کجا؟ مدرس کجا و سیدعلی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را در کنار سید ابراهیم رئیسی نشاند و نیرالملک، وزیر علوم، را همتای رئیس بیسواد سازمان انرژی اتمی سیدعلی دانست.
من این روزها با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافتهام تا در اوراق و نوشتههای آن روزها و خاطرهها و یادها تامل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی ۲۰ تا ۳۰ سالهای زمان انقلاب که هنوز در قید حیاتاند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفتههای انقلاب بهصراحت اعلام کردم که انقلاب یک خودکشی گروهی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفتهنامه خلق مسلمان و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم).
مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهایم برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زندهیاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق بود. شگفتا که قبل از عوامالناس، این نخبگان ما بودند که نهتنها به بختیار پشت کردند بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شدند. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بیاختیار خطاب کردند.
در آن روزهای تلخ و سرد و پراضطراب، تقریبا همهروزه و گاه دو بار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخستوزیر و نخستوزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجا است و من داخل میرفتم. اغلب رضا حاجمرزبان هم آنجا بود؛ مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظهای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد: ایران هرگز نخواهد مرد.
شباهتهای سیدروحالله مصطفوی ملقب به خمینی و صدام حسین التکریتی چنان است که گاه انسان شک میکند آیا این دو همزاد بودند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۸ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
خمینی که این روزها سالروز مرگش را در نمایشنامهای تهوعآور، با نطق و فیلم و تصویر و صدا در معبد و بتخانهاش بین تهران و قم، گرامی داشتهاند، مثل صدام علاوه بر ولع کشتن، به نزدیکترین افرادی که او را بر تخت نشاندند، هم رحم نکرد؛ او هم قطبزاده را کشت و هم بهشتی را؛ مفتح را نیز به تیر غیب گرفتار کرد و سیدعبدالرضا حجازی را به دار سپرد. همچنان که صدام هم در کشتن حردان التکریتی و مشهدی و رفقای سالهای مبارزه درنگ نکرد. قهرمانان جنگ هشت ساله از سپهبد ولیالله فلاحی و سردار باکری گرفته تا خیرالله طلفاح و ماهر عبدالرشید هم اینسو و هم آنسوی مرز، بهفرمان نایب امام کشمیری و رهبر تکریتی به قتل رسیدند.
این روزها برای چندمین بار از خواندن «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» ایرج مصداقی با درد و اشک فارغ شدهام. چهار هزار جوان و نوجوان به حکم خمینی در عرض دو ماه به قتل رسیدند. پس از انتفاضه جنوب و بعد از آزادسازی کویت و پشت کردن بوش پدر به مردم عراق (یعنی عملا باز گذاشتن دست صدام برای قلعوقم جنوب به دست رفیق حسن علی مجید) صدام هم بیش از چهار هزار تن را در چند هفته به قتل رساند.
در عراق شمار زیادی از روزنامهنگاران به فرمان آدمخوار تکریت در خون نشستند. فرزاد بازاوفت که مثل برادر کوچکترم دوستش داشتم، به فرمان صدام به قتل رسید و خمینی سیمون فرزام و امیرانی و رستمخانی و رحمن هاتفی و سعید سلطانپور را در خون نشاند.
خمینی در نخستین پنجشنبه بعد از به قدرت رسیدن با کشتن چهار ژنرال بلندپایه به نشئهای غریب و جنونی آشکار رسید. صدام هم بعد از کشتار کردها در حلبچه نشئه شد.
به برکت حمله آمریکا، حالا در عراق هیچ رهبر دیگری قادر نیست صدام دیگری شود اما در وطن ما، جانشین خمینی سبعیتی مضاعف را از او به ارث برد. سیدعلی خامنهای حالا کارنامهای خونینتر از آقایش سید روحالله دارد و با اشاراتی که در سخنرانی اخیرش در بتخانه قبر خمینی ایراد کرد، به نظر میرسد خودش هم میداند که چیزی به پایان روزگارش نمانده است؛ بنابراین با سرعتی باورنکردنی میکشد، میدرد تا زمینه کامجویی نورچشمی آقا مجتبی از قدرت خانم را به دست مبارک خود بهسادگی فراهم آورد.
پیش از این نوشته بودم که صدام به عذاب دیدن دو پسر آدمخوارش بر تخت غسالخانه گرفتار شد و خمینی حتی در سوگ پسرش مصطفی نیز اشکی نریخت. قدرت خانم چنان خمینی و صدام و سیدعلی را گرفتار خود کرد، که دنیا و آخرت را به نگاهی فروختند.
با یک پیچ ۲۸ مرداد، ما بهسلامتی از گذر زمان گذشتیم و ۱۵ خرداد عطسهای بیش نبود؛ قصه عراق اما پیچوتابها داشت.
حکومت مرگ
عراق بعد از کشتار ژوییه ۱۹۵۸ که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتلعام و نوری سعید، سیاستمدار برجسته عراق را تکهتکه کردند و تکهها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچگاه روی خوش ندید.
با همه ایرادهایی که به خاندان هاشمی میگیرند، پادشاه جوان عراق، فیصل دوم، که تحصیلکرده کالج سنت هرست بریتانیا بود، واقعا به دموکراسی اعتقاد داشت. من نخستین بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانوادهام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم اما با همه کودکی هم متوجه بودم که عراق در همه زمینهها از کشور من سالها جلوتر است. اتوبوس دوطبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم و پدرم روزی دهها روزنامه میخرید؛ در حالی که در ایران فقط اطلاعات یا کیهان را میدیدیم با چند تا مجله.
پاسداران ولایت نایب امام زمان از فردای انقلاب هنرمندان را برهنه کردند / علیرضا نوری زاده
قصه شاه سلطان حسین ومحمود غلجایی وسیدعلی آقا و ملا هبتالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۱۵
سایت ایران وایر گزارشی تکاندهنده از چند بانوی مبارز و بعضا هنرمند منتشر کرده است که خواندنش لرزه به جان میاندازد. فشرده گزارش از این قرار است که شماری از زنان زندانی محبوس در زندانهای جمهوری اسلامی از اجبار به برهنه شدن در زمان بازداشت یا بازجویی در زندان مقابل دوربینهای امنیتی، روایتهای تکاندهندهای منتشر کردهاند.
مژگان کشاورز، نسیبه شمسایی، زینب زمان، مهناز افشار و شاپرک شجریزاده از جمله زنان زندانیشده در ایراناند که تاکنون روایتهای خود را در رسانههای اجتماعی به اشتراک گذاشتهاند.
مژگان کشاورز، فعال حقوق زنان، روز یکشنبه ۷ خرداد روایت خود را در حساب توییتر «میتو ایران» منتشر و فاش کرد مقامهای زندان او را مجبور کردهاند کاملا برهنه شود و با «پای باز، بشین پا شو کند» تا از او عکس بگیرند. به نوشته کشاورز، «گفتند باید لخت بشوی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی، نگویی من را شکنجه کردند».
شاید بعضی گمان کنند که این روایت حکایت تازهای است؛ اما من بیش از این هم سراغ دارم. من با ایرن، هنرمند عزیز و زندهنام ایران، از نزدیک آشنایی داشتم و در سالهای تبعید ایرن، که با مادرم دوست بود و خانهاش یک کوچه بالاتر، هرروز به او سر میزدم؛ بهخصوص سه سال بعد از زمین خوردنش تا آخرین روز زندگی که مابین هوشیاری و گاه بیهوشی رنج میکشید.
ایرن کوتاه زمانی بعد از فتنه روحالله کشمیری، با چهرهای پردرد و اشکهای مانده بر جان و روی، به دفتر مجله امید ایران آمد. زندهیاد مهدی فشنگچی، مدیر داخلی مجله که از سالهای عاصمی و زندگیاش با ایرن، این بانوی زیبای سینما و تئاتر را میشناخت، همراه او به اتاقم آمد. هردو گریستیم. فشنگچی ما را تنها گذاشت و ایرن با بغضی که میجوشید، بیمقدمه گفت: «علیرضا لختم کردند.» و بعد تعریف کرد که به اتفاق …، از زیباترین زنان سینما، بامداد شنبه به اوین احضار شده بودند و آنجا سهچهارتا از بازجویان او و دوستش را در میان گرفته و با رکیکترین پرسشها از آن دو میخواستند عشقبازیهایشان با مقامهای سابق را شرح دهند! بعد هم هرکدام را به اتاقی برده و دستور داده بودند که برهنه شوند.
ایرن زار میزد؛ بازجویان عقدههایی را که بر پرده سینما انباشته کرده بودند، حالا با برهنه کردن و دست زدن به پیکرشان خالی میکردند. اسلام ناب انقلابی محمدی جلوههای ویژه خود را از فردای انقلاب ظاهر میکرد. ایرن را به منزلش بردم و آرامش کردم. بعد هم رفتم پیش دکتر بهشتی و حکایت را بازگفتم. بسیار متاثر شد و دو سه روز بعد فهمیدم گروه بازجویی هنرمندان برکنار و بعضی هم محاکمه و بهشدت توبیخ شدهاند. دیگر کسی مزاحم ایرن و دوستش نشد اما ارزشهای اسلام ناب انقلابی محمدی با تجاوز به دختران محکوم به اعدام، تجاوز به پسران در کهریزک و حالا برهنه کردن زندانیان اندیشه و فعالان عرصه پیکار و هنرمندان بار دیگر ابعاد گستردهای پیدا کرده است و سیدعلی آقا باید روزبهروز عمامهاش را بالاتر بگذارد.
بسیار گفتهام و نوشتهام که جنایت بزرگ رژیم (بهتر است بگویم «بزرگتر»؛ چه سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری گاه حتی نمیشود از صفت تفضیلی استفاده کرد) در کنار نسلکشی و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود.
قبل از انقلاب حتی آدمهای هرهریمذهب که به دین و مذهب چندان ایمان و اعتقادی نداشتند، بر پایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی را که در جامعه مورداحترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت میکردند. ماه رمضان که میشد، به خاطر نگاه ملامتبار روزهداران و احترام به بزرگترها، حداقل تظاهر به روزهخواری نمیکردند. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب میبرد و شبروان کوچه عشق و حال در شبهای قدر دندان بر جگر میگذاشتند و چند روزی از بیعاریــ به قول خودشانــ دست بر میداشتند. در ماه محرم، خواهران تنهایی در قلعه نفرینی اغلب پذیرای مشتری نمیشدند. آنها که به درست یا غلط عنوان جاهل محل را یدک میکشیدند (این آخریها کلاهمخملی جماعت) به حرمت محرم، کشمش قزوین و میکده و عرق ناب قوچان را یک ماهی در گنجه میگذاشتند و حتی شماری به قصد ثواب در تعزیه، نقش حر بن یزید ریاحی را بازی میکردند و آن که شمر و حرمله و ابن زیاد میشد و باید پیاپی جام شراب بالا میانداخت تا خباثت آن ملعونین را برای تماشاچی اغلب عامی کاملا تفهیم کند، هم پیشاپیش یادآور میشد آنچه مینوشد آب زرشک یا آلبالو است و دور باد آن روزی که در عزای حسین لب به حرامی بزند.
ادمیرال علی؛ پسرک پابرهنه کوچههای خرمشهر از جنگ تا وزارت و دریابانی / علیرضا نوری زاده
شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقامهای این کشورها گاه بیپرواییهایی باورنکردنی از خود نشان داده بود.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ مه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دکتر مدنی زنگ زد که «کیفت را بردار و بیا مهرآباد!» وسط کار مجله «امید ایران» سفر سخت بود اما رفتم. با یک هرکولس سی۱۳۰ پرواز کردیم. چند ردیف صندلی بود و بقیه نیمکت. در راه، تیمسار دریادار دکتر مدنی از آرزوهایش میگفت و عناد و کینه خمینی با ارتش. دوهفته پیش خلخالی را که برای کشتار افسران عازم اهواز بود، با اقتدار تهدید کرده بود که «پایت را قلم میکنم اگر به خوزستان بیایی!» این را به مهندس بازرگان هم گفت. در فرودگاه اهواز فرماندار با شورلت استانداری منتظر بود. به دفتر دکتر مدنی رفتیم. او علاوه بر استانداری و فرماندهی نیروی دریایی، وزیر دفاع هم بود اما خیلی زود با آنچه از توطئههای رژیم بعثی عراق مشاهده کرد و با توجه به تعداد مشتاقان وزارت دفاع ملی از جمله مرحوم مصطفی چمران و همین آقای خامنهای که روز دیدارش از وزارت دفاع پشت تانک پرید، ترجیح داد خوزستان و نیروی دریایی را حفظ کند.
حدود ۳ عصر با هلیکوپتر نیروی دریایی به خرمشهر رفتیم. دوماه و اندی از انقلاب میگذشت و همهسو پریشان احوال بود، بهجز نیروی دریایی که به همت مدنی و معاونش، دریادار محمود علوی، و افسرانی چون ناخدا افضلی، حسینی، ملکزادگان، دانهکار، ایرانی و… با همان اقتدار عصر پهلوی دوم حفظ شده بود.
جلو ساختمان ستاد نیروی دریایی، چهار جوان حراست ساختمان را عهدهدار بودند. یکیشان درشتهیکل بود و با زبانی مخلوط از عربی خوزستانی و فارسی با یکی از همکارانش حرف میزد. به عربی با او گپ کوتاهی زدم که هنوز به یاد دارم. یک تیشرت کاپیتان تنش بود با یک شلوار جین نیمدار. یک چفیه پیچازی هم در آن گرما دور گردن داشت. پوتین باتای عراقی پوشیده بود و بسیار خندهرو و پرتحرک بود. گفت دانشجوی جندیشاپور است و به فرمان دریادار کمیته مرکزی خرمشهر را اداره میکند. این دیدار اول و آخر من با شمخانی بود؛ قبل آنکه فرمانده نیروی دریایی و وزیر و رئیس شود و دانشگاه پدافند ملی (دافوس) و ارشد مدیریت را با پشتکار بگذراند.
از همان آغاز چهره شدن این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کارش را دنبال کردم. برایم قابلتوجه بود که یک بچهکشاورز فقیر چگونه با وجود شرایط و بندوبست مافیای قدرتمندی که سالها در عرصه نظامی و اقتصادی و امنیتی پیشگام بود، با حاج مرتضی رضایی وغلامعلی رشید و باقر قالیباف و باقر ذوالقدر و… همپیمان میشود و با آذرمیدخت طباطبایی از یک خانواده سرشناس ازدواج میکند (البته بعدا سه همسر دیگر هم اختیار کرد که یکیشان در کنزینگتون لندن در منزلی مجلل زندگی میکند).
شمخانی بدون اینکه انتظارش را داشته باشد، به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد؛ ترفند سیدعلی خامنهای در سپردن فرماندهی نیروی دریایی ارتش به یک پاسدار فقط به دلیل بیاعتمادی او به بلندپایگان این نیرو پس از دستگیری و اعدام ناخدا افضلی، فرمانده برجستهای که ۶۷ روز پس از آغاز جنگ، نیروی دریایی عراق را به کلی از صحنه خارج کرد، نبود. بلکه او بر آن بود که پس از جنگ، عملا ارتش را در سپاه ادغام کند اما در پی مخالفت شدید رفسنجانی و شماری از فرماندهان ارتش مثل سرلشکر علی شهبازی، نتوانست این آرزویش را عملی کند. یادمان باشد سیدعلی آقا آن روزها هنوز ضعیف و نیازمند هاشمی رفسنجانی بود.
علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاستمدار ایرانی است که مثل حسن روحانی ۱۰ سال دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی سید علی خامنهای را عهدهدار بود. شمخانی را میتوان از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از نخستین اعضای آن به شمار آورد. همین امر سبب شد تا اولین مسئولیت خود به عنوان فرمانده سپاه استان خوزستان را در سال ۱۳۵۸ و در سن ۲۴ سالگی برعهده بگیرد.
با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹، به عنوان یکی از فرماندهان ارشد در جنگ حضور یافت و حتی در سال ۱۳۶۰ به سمت جانشین محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران، ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۵ با حفظ سمت، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به دست گرفت و سپس از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ معاون اطلاعات و عملیات ستاد فرماندهی کل قوا در دولت شد.
شمخانی تا سال ۱۳۷۶ به عنوان فرمانده نیروی دریایی ارتش و سپاه پاسداران به فعالیت مشغول بود تا اینکه در این سال و با روی کار آمدن محمد خاتمی، توانست به عنوان وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح از مجلس رای اعتماد بگیرد و بدینترتیب به کابینه راه یابد.
با پایان دولت اول سید محمد خاتمی در سال ۱۳۸۰، علی شمخانی برای شرکت در انتخابات هشتمین دوره ریاستجمهوری، نامنویسی کرد تا بخت خود را در این راه بیازماید اما در نهایت با کسب تنها دو درصد آرا، از رسیدن به بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی باز ماند. پس از آن، برای بار دوم به عنوان وزیر دفاع به کابینه دولت هشتم راه یافت و تا سال ۱۳۸۴ در این مقام بود.
با روی کار آمدن محمود احمدینژاد، از سال ۱۳۸۵ ریاست کمیسون دفاعی امنیتی و شورای راهبری روابط خارجی را به دست گرفت؛ تا اینکه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ با حکم حسن روحانی، جایگزین سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، شد.
علی شمخانی اولین وزیر ایرانی است که به دلیل نقشش در طراحی و اجرای سیاست تنشزدایی و توسعه روابط با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بالاترین نشان دولتی (مدال عبدالعزیز) را از پادشاه عربستان سعودی دریافت کرد.
امنیتخانه مبارکه چگونه پیدا شد؟ / علیرضا نوری زاده
از واواک تا ساواما و از خسرو تهرانی تا اکبرچاقو
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۸ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
سیدمجتبی هم مثل ابوی سخت دلبسته واژه اطلاعات است. به همین دلیل هجدهمین سازمان اطلاعات ویژه خود را به دست خونین حسین طائب و جواد آزاده (شکنجهگر همسر سعید امامی) در کاخ ملکه مادر در نزدیکی اطلاعات ویژه حضرت ابوی افتتاح کرد. دفتر ابوی زیر نگین سید اصغر (میر) حجازی و دفتر ویژه او در کف باکفایت عمو حسین (طائب) است.
من هم دلبسته «اطلاعات» بودم و هستم. منتها آن خانه بزرگ و باشکوهی که زندهیاد سناتور عباس مسعودی بر پا داشت و من نیز مدتی در آن تشکیلات پرافتخار دبیر شب و بعد دبیر سیاسیاش [روزنامه اطلاعات] بودم. هفتهها پیش و پس از فتنه سیدروحالله کشمیری، در روزنامهای نفس میکشیدم که هر ستونش یادآور بزرگی از آل قلم در عصر پهلوی اول و دوم بود. اما ستونهای «اطلاعات» پدر و پسر ولایت را رذلترین آدمکشان بالا بردهاند و بر خاکش یاد هزاران آزاده سایه انداخته است. انگار رژیم جهل و جور و فساد برای انتقامگیری از روزنامه اطلاعات که حکایت خمینی و رازورمزش را در آن مقاله لعنتی رشیدی مطلق بهاجبار چاپ کرده بود، این نام زیبا را بر امنیتخانه سید روحالله کشمیری نهاد.
فردای انقلاب، خمینی یکی از نوکران آستان ملک پاسبان یعنی برادر کهتر مهندس غرضی، مرحوم بازرگان و برادر هاشم صباغیان، از یارانش در نهضت آزادی، را مامور سرپرستی ساواک کرد. آنها هم یک تیم ۱۰ نفره را به ساواک بردند و با کمک بعضی از ماموران بهانقلابپیوسته ساواک، به طبقهبندی و فایل کردن پروندههای خیلی محرمانه مشغول شدند.
احمد خمینی رابط این جمع با پدرش بود. اوایل اسفند ۱۳۵۷ احمد فرمان پدرش را به «غرضی جونیور» ابلاغ کرد: «تمام اسناد مربوط به روحانیت را به صورت خیلی محرمانه برای مشاهده من از جانب آقا آماده کنید.» احمد به همراه حجتالاسلام وقت ریشهری، این اسناد را سه روز بررسی کرد، ۲۰ پرونده را با خود برد و الباقی را در گاوصندوق مرکزی دفتر رئیس ساواک (مقدم و قبل از او نصیری ) گذاشت و کلیدها را هم برد. بعدها در زمان نخستوزیری رجایی و باهنر و در نهایت مهندس موسوی، اسناد ساواک در اختیار خسروتهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان و بچههای تیم نازیآبادیها قرار گرفت.
تا امروز کسی به این نکته مهم توجه نکرده است که نامهایی که در ۲۰ پرونده فوقمحرمانه خارجشده از ساواک ذکر شده بودند، همگی به نوعی سربه نیست شدند؛ مطهری در شب قعده شورای انقلاب بیرون محل نشست، مفتح هنگام خروج از دانشکده الهیات، ربانی شیرازی در جاده شیراز و ۲۲ تن هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که در جمعشان محمد بهشتی و جمعی از وکلای دوره اول مجلس مثل حیدری نماینده نهاوند، از همه سرشناستر بودند. البته انفجار دفتر نخستوزیری و قتل رجایی و باهنر کار مجاهدین بود و کشمیری، مهندس عملیات سه دهه بعد در هلند به دست سربازان گمنام امام زمان به لقاءالله اعزام شد.
تاسیس وزارت اطلاعات سه سال بعد و پس از بحث و جدلها در مجلس و نخستوزیری انجام گرفت. در هیئت مکلف به نوشتن قانون وزارتخانه، جمعی مثل ریشهری، فلاحیان، اسماعیل فردوسیپور [از مجروحان انفجار حزب جمهوری اسلامی و اولین وزیر پیشنهادی موسوی برای وزارت اطلاعات؛ او به علت همراهی با والده مرحوم تیمسار جواد معینزاده و هوشنگ معینزاده، نویسنده معرفتجو، در سفر بیتاللهالحرام قبل از انقلاب، در مجلس رای نیاورد و نماینده مجلس ماند و با دعای خیر لابد مرحومه مادر معینزادهها آلوده وزارت نشد و مثل ریشهری و فلاحیان و قربانعلی دری نجف آبادی معروف به ماستبند و الباقی خولیهای ولی فقیه اول و ثانی، سرتا پا به خون و نفرت آغشته نشد] بر آن بودند که دستگاه امنیتی رژیم باید زیر نظر ولی فقیه باشد اما تیم مهندس موسوی به سرپرستی سعید حجاریان بهسختی در برابر آنها ایستادند و تاکید کردند تشکیلات اطلاعاتی جدید باید به صورت وزارتخانه تاسیس شود تا بتوان عملکردش را در مجلس تحت نظارت داشت. سرانجام قانون تاسیس وزارت اطلاعات نوشته شد و به تصویب خمینی و مجلس رسید و ریشهری بر کرسی وزارت تکیه زد.
ولایت عظما میکشد و میدرد تا زمینهساز ولایت سید مجتبی شود / علیرضا نوری زاده
اسلام ناب و سبالنبی، بیدخت و عشق لمیزلی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
با آنکه علمای شیعه و سنی در باب وصف سبالنبی (دشنام و لعن و نفرین پیامبر) اتفاقنظر ندارند، در مفهوم فقهی امر و تعبیر صرفا دینی، مرتکب آن واجبالقتل است. فقهای شیعه حکم سابالنبی (دشنامدهنده به پیامبر) را قتل دانستهاند و توبه را مانع کشتن فرد نمیدانند؛ اما ابوحنیفه از امامان مذاهب اربعه اهل سنت، توبه از سبالنبی را مانع کشته شدن میداند.
مبنای شرعی حکم سبالنبی روایات متواتر و اجماع است. بیشتر فقها برای دادن عنوان سابالنبی و کیفر او، داشتن قصد برای سب بدون تقیه و اکراه و نادان نبودن را شرط دانستهاند. برخی همچون شهید ثانی سبالنبی را از موارد ارتداد و به این دلیل حکم سابالنبی را قتل میدانند اما بسیاری از فقهای شیعه عنوان سبالنبی را برای کشتن سبکننده کافی میدانند و معتقدند حکم آن به عناوین دیگر مانند ارتداد وابسته نیست. فقهای اهل سنت نیز درباره سابالنبی در باب ارتداد بحث کردهاند و باب مستقل سبالنبی ندارند. مرحوم آیتالله خویی از فقهای شیعه، سبالنبی را به عنوان یکی از گناهان و جرائم حدی به حساب آورده و در بیشتر منابع حدیثی و فقهی، سبالنبی در فصل قذف [دادن نسبت ناروای زنا یا لواط به دیگری که بسیار شبیه توهین یا افترا است ولی قانونگذار به جهت تاثیری که بر حیثیت و آبروی مخاطب قذف و اطرافیانش دارد، آن را جرمی خاص با آثار و احکام و مجازات خاص میداند] یا پس از آن آمده است.
حسب روایت ویکی شیعه، سبالنبی در حد ارتداد و سابالنبی واجبالقتل است. چنین بود که سیدعلی، نایب امام زمان، حکم قتل دو جوان را صادر کرد. طبق بیانیه قوه قضاییه، یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع به اتهام «سبالنبی و اهانت به مقدسات اسلامی» اعدام شدند. صدرالله فاضلی زارعی با اتهامهایی چون چون «قذف مادر پیامبر اسلام»، «سبالنبی» و «ارتداد فطری» و یوسف مهرداد با اتهام «سبالنبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شده بودند.
حکومتی این حکم را صادر میکند که مرحوم آیتالله منتظری، باعث و بانی ولایت فقیهش، صراحتا نوشت که «ولایت مطلقه فقیه بهمثابه شرک مطلق است.» آثار این شرکت و ارتداد از فردای انقلاب ظاهر شد؛ وقتی خمینی امام سیزدهم شد، تصویرش به ماه رفت و جانشینش هنگام تولد فریاد یاعلی میکشید و اسلام ناب یا شرک مطلق در مزار خمینی، یک جبار آدمکش، تجلی یافت تا کی بساطش جمع شود. ما این اسلام را نمیشناختیم و دریغ که همه با اسلام مخلوط به عرفان پیش از انقلاب، در چاله شرک خمینی افتادیم.
اسلام عرفانی طاغوت
در چشم منــ حداقل در آن سالهای خردی و نوجوانیــ مرحوم صالح علیشاه گنابادی تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا و ابوسعید بود که غیر از رباعیهای منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجبالوجود با روایت او را چون به دلم نشسته بود، حقیقت مطلق میپنداشتم.
از بچههای نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدایی شد، جابرزاده انصاری مجاهد شد و محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ که دوست پدرهمسرش بود، سالهای بعد از جنگ را ذرهبینبهدست میان متون مارکسیستی دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی هم دل با شریعتی داشتند. کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیتالله حاج آقا احمد خوانساری) نیز عبا بر شانه میانداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرعمداری میکردند.
اما من در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که در بین آنها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شاعر، هم سید عرفان، نوکر حسین بن علی، حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانیاش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند، از حسنعلی خان صارم کلالی، یاور داریوش فروهر، گرفته تا استاد فرزانه بزرگوارم، زندهیاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی، خطیب سرشناس، و سید عبدالهادی آقایان که این آخریها نماینده مجلس و منشی هیئت رئیسه بود، روزگار سپری میکردم.
در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غولهای زیبایی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهرعمهام، مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران میآمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل میشد و در مدت اقامت حاج شیخ، فرزانگانی چون زندهیادان امیر شهیدی، میرزا علیاکبرخان ستوده، مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزایی، آیتالله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و… روز و شبشان در خانه ما میگذشت.
پای صحبت آنها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان ورزی و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی داوودی موسوی به خانقاه دلها تبدیل میشد. در چنین فضایی بار آمدن و بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه، با رفقای چپ و اسلامی و بیدین سر کردن و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شب شعرها با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد رفتن و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد وردست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نیوشیدن همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» میکشاند.
شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همهسو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰
آنها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشتهها، تحلیلها، شعرها و البته گفتههای مرا خوانده یا شنیدهاند، پیوند مرا با فلسطین میدانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهمترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانهام (ملای شوریدهسر آذربایجانی عمامهانداخته و لبادهبهآتشفکنده) با جدیت بسیار دنبال میکنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطینزده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارتویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهدهدار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعهای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آلاحمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصههای مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.
محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زندهیاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادرهاش کرد و آن برجستهترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفتوگو کردیم. یکباره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقهمندیم مجموعهای از شعرهای محمد درویش را دستچین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگیاش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم میدهیم.
خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم مینوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت میکردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز میکرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمهای شد. با نام «بیرون از اسطورهها»؛ جوانان راهآهن و جوادیه، آمیزهای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راهآهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.
از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینیها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک میریخت و مرهم مینهاد.
بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرفترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل میدانم. حیف که ۱۰۰درصدیهای دستراستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. همزمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیونها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.
سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده
شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربهای تازه بازمیگردد و مردم اسرائیل بهویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰
سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهندشت اپوزیسیون روبهرو شد.
من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیتالمقدس میرود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیونها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.
البته اگر این کار را هم نمیکردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، میفرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجرهای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزادهاند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کردهام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیدهام)
اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی بهمراتب صادقتر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینیها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدسقدس کردن پوشالیشان بیزارند. عشق یکشبه انقلاب فلسطین به سید روحالله کشمیری یکشبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبتهای خاصی، فشرده و مفصل نوشتهام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.
عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامیهای فلسطین و امعلی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می کرد الان در خیابانهای تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.
همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگتر از باقی اتاقها بود، سفرهای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.
رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زندهیاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علیرغم آنکه از متولدان روزنامهنگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروحالله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگتر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچههای فرقان اما خیلیها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانهوار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه میپرید. گاهی شکار لبخند میکرد و زمانی روی دستهای چربی که لقمه میچید زوم میکرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکسهایی از همه ما ثبت کرد.
عرفات یک بند حرف میزد. مثل بچهها ذوقزده شده بود. عصر که از فرودگاه میآمد، به قطبزاده گفت همیشه فانتومهای اسرائیلی برای بمباران ما می آمدند، اما امروز فانتومهای ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.
ملک فیصل نیز چنین آرزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنییعقوب داشت، هم گرفتار وسوسههای معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترکنژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.
آنها که آرزوی به بار نشستن مصالحه تهران و ریاض را دارند / علیرضا نوری زاده
لبخندهای شمخانی و امیرعبداللهیان را دیدیم؛ آیا دم خروس را هم میبینیم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ آوریل ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
هیچ زمان درمنطقه ای که از مدیترانه تا خلیج فارس و دریای عمان کسترده است ، چونان امروز دولتها و ملتها ، اینهمه تحقق أمال و آرزوهای خود را در مصالحه دو ابر قدرت منطقه تحقق پذیر ندانسته اند… نخست به بغداد بپردازیم که بعد از یمن عمده ترین محور
بعد از سرنگونی صدام حسین در مرحله نخست رژیم چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کوماندوهای حزبر الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند. تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه ها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ گرگها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکائیها منحل شد تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را به قتل رساندند. در طول سه سال نخست دولتهای نیم بند عراق ؛ علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه اداره ستادهائی را در حداقل 11 شهر عراق عهده دار بودند.
حسن کاظمی قمی ؛ نخستین سفیر رژیم که خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکه های سه ارگان مذکور در ارتباط. عمده ترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم، بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بود و هنوز هم سفرای رژیم این ارتباطها را کم و بیش حفظ کرده اند .
در نجف علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمد مهدی آصفی رهبر معنوی الدعوه به این شهر به عنوان نماینده اصلی وکلائی را نیز هم چون نورالدین اشکوری مأمور کرد تا سلطه او را با دلار بر این شهر برقرار کنند. در این میان آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سید علی آقا به یک جوی نمیرفت از چند سو محاصره شد، نخست آنکه آقازاده ایشان سید محمدرضا چنان با عمار حکیم پسر عبدالعزیز رئیس مجلس اعلا، و رهبر مجلس در روزگار قدتش که ولی فقیه اورا عمارنا (عمار ما ) خطاب میکرد ؛ یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید روی چشم بگذارد . تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است نیز کاملا روشن است.و کشمیری داماد دوم و روضه خوان سابق در دبی ، از زمان خمینی ، با أستان ولایت بیعت کرده و دوسره بار میکند. بعد از أصفی خامنه ای دهها تن از أخوندهای دست پرورده اطلاعات را به عراق و بویژه نجف فرستاد .سفرای رژیم بعد از حسن کاظمی قمی (رابط ویژه با طالبان و وزیر مختار آتش به اختیار در کابول ) همگی از سپاه قدس و یا اطلاعات سپاه بودند (والبته هستند ) سردار حسن دانائی فر؛ إیرج مسجدی ، سردار محمدکاظم صادق که اصلا عراقی است .
از ۲۸ مرداد تا دانشگاه جورج تاون / علیرضا نوری زاده
هدف در چهارراه آذربایجان است نه واشنگتن دیسی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۶ آوریل ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
مهدی فتاپور، فدایی خلق قدیمی، همسرش، مریم، و تنی از جمهوریخواهان دوشنبه به لندن آمدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی از طرح همدلی خود سخن گفتند و از همبستگی با دیگر نیروهای مخالف رژیم جهل و جور و فساد دم زدند. روز بعد در برنامه «پنجرهای رو به خانه پدری» میزبان فتاپور شدم؛ صادق و بیپروا حرف زد. از خطای چریکها گفت و اینکه مبارزه مسلحانه هم آن روز خطا بود و هم امروز و مبارز سیاسی تپانچه به دست نمیگیرد. بعد هم از نیروهای در صحنه گفت و اینکه جمهوریخواهان که بر دموکراسی، سکولاریسم، برابری و نفی تبعیض در همه اشکالش متفقالقولاند، چرا نباید بتوانند با ملیمذهبیها با همین فلسفه، مشروطهخواهان و چپهای ملیمذهبی برگشته از نظام به تفاهم برسند؟
اما «صد درصدیها» به فلسفه فتاپور اعتقادی ندارند و آشتی و زبان تفاهم در راه هدفی والا برایشان بیمعنی است. در فرهنگ سیاسی صد درصدی، همهچیز یا سیاه است یا سپید؛ اگر دیروز عمری در راه آزادی و دموکراسیطلبی مبارزه کرده بودی و در این سلک و سلوک، هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده بودی و خلیل ملکیوار ستونهای فلکالافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده بودی، به محض آنکه دهان باز میکردی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافلهسالار آناند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمیرسد، بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» و گولاک «دایی بریا» در پایان این راه است، ظرف چند ساعت به نوکر امپریالیسم و مزدور جیرهخوار دربار و سگ زنجیری استعمار تبدیل میشدی و یاران همسفرت به تو پشت میکردند و در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشیدند، در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته است و چون سگ تو را به اینسو و آنسو میبرد.
صد درصدیها چنان نمونههای در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما نشان دادهاند که امروز پس از ۴۴ سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه، پنج نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و سر اصولی که اغلب مورداتفاق نظر تکتک این پنج نفر است، به توافق کلی برسیم.
وقتی هم این توافق در یک جمع کوچک اما پرمایه در دانشگاه جورج تاون واقعیت پیدا میکند، صد درصدیها شمشیر میکشند که پهلویچیها دارند لشکر میکشند و مبارزه با رژیم ولایت فقیه فعلا در یخچال بماند که باید رضا پهلوی و همدلانش را بر زمین کوفت.
خمینی جنایتکار کبیر بود اما دزد نبود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۳۰ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۳۰
ایران سرزمین اشغالشده صدر اسلام است، پس بدزدید و بچاپید و بکشید که خداوند حلالتان کرده است؛ همانطور که مصباح یزدی در دیداری با سعید جلیلی و باقری لنکرانی که از مریدان سرسخت او و به دنبال کرسی ریاست و نایبرئیسی مجلس دهم مجلس بودند، گفته بود: خداوند مثل صدر اسلام یک بار دیگر ولایت مجوسها را با این همه ثروت به شما ارزانی داشته، پس دریغ نکنید؛ اینجا ملک طلق شما است. (نقل به مضمون از یکی از اعضای سابق جبهه پایداری که قبل از مرگ در مکالمهای این را به من گفت.)
خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و آن را در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت. ظهور بنلادنها، ظواهریها، حسن نصراللهها، طالبان، داعش، حماس، جهاد اسلامی، حرکت شباب، بوکوحرام و… همگی با به قدرت رسیدن مردی که میخواست در جهان، خلافت اسلامی بر پا کند و خود در مقام خلیفهالمسلمین جای هارونالرشید را بگیرد، مرتبط است.
این خمینی بود که آخوندهای سنی را هم مثل شیعهها تشویق کرد که شما هم میتوانید با ترور و تکفیر و ارعاب، رژیم حاکم بر کشورتان را سرنگون کنید و اگرچه راشد الغنوشی در تونس، عباسی مدنی در الجزایر، خالد اسلامبولی و ایمنالظواهری در مصر، بن لادن در عربستان، الزرقاوی در اردن و سپس عراق و ملاعمر و قاضی حسین در افغانستان و پاکستان نتوانستند قدرت را به طور کامل به دست گیرند و حکومت ملاعمر در کابل نیز دولت مستعجل بود، سرانجام دستپروردگانشان در کابل به قدرت رسیدند و جامعهای را که اندکاندک بهسوی مدنیت و تحول پیش میرفت، متوقف کردند و سپس به عقب برگرداندند.
بذری که سید روحالله کاشت، امروز به دلیل خطاکاری و فقدان سیاستی قاطع و آشکار در ایالات متحده و اروپا در قبال بنیادگرایی، سلفیجویی، اسلام ناب محمدی انقلابی، ارتجاع، واپسگرایی و… همچنان عربده میکشد و زندگی را بر میلیونها انسان در چهار سوی جهان تلخ کرده است؛ اما اینکه خمینیایسم بعد از مرگ صاحب عله بهمراتب خطرناکتر شد، واقعیتی تردیدناپذیر است.
ظهور «نایب برحق امام زمان»، سید علی ولی فقیه و نوکران ذوبشده در ولایتش با پول و امتیاز و به تبع آن نوکران غیرایرانیاش و نیز سلفیهای داعشی سنی و اذنابشان از طالبان تا بوکوحرام نخست اسباب نگرانی اهل اندیشه و فرهنگ و زنانــ بهویژهــ در دنیای اسلام و سپس در دیگر نقاط جهان را در ابعادی گسترده فراهم کردهاند.
چندی قبل با فرزند یکی از دوستانم که مادری مصری و پدری ایرانی دارد، سخن میگفتم. نوجوانی که تازه فارغالتحصیل شده و در خانهای رشد کرده بود که نفی ولایت فقیه ستونهای آن را بالا برده است. این پسر جوان در لندن به مدرسه و دانشگاه رفته بود اما یک لحظه حس کردم با یکی از فارغالتحصیلان مدرسه دیوبندی وزیرستان پاکستان یا مدرسه حقانی مواجهم. وقتی هم گروهی از همین نوجوانان فاجعه ۱۱ سپتامبر یا جنایت قطارهای زیرزمینی لندن، بمبگذاریهای جهانی و قتل صدها فرزانه و اهل فرهنگ و این اواخر حمله به سلمان رشتی روی سن را رقم زدند، وحشتزده شدم. حالا اگر سید علی با الطاف باب مالی دستش به میلیاردها دلار توقیفی برسد، چه خواهد کرد؟ اگر میلیاردها دلار پول نفت را در اختیار تفالهچایخورهای خمینی بگذارند تا اذهان پاک این جوانان را مسموم کنند، جهان ما به کدام سو کشیده خواهد شد؟
بگذارید صریحتر بگویم. ۳۲ سال پس از مرگ خمینی که زندگی سه نسل را نابود کرد، اینکه با کسانی مواجهایم که میخواهند بشریت را نابود کنند. وقتی سرداران سپاه و امنیتخانه مبارکه از نابودی و محو اسرائیل میگویند، معنای حرفشان خیلی ساده است: ویرانی ایران و منطقه.
من میترسم؛ برای اولین بار از خمینیایسم احساس وحشت میکنم. نه برای خودم و جانم که زمان زیادی پیش رو ندارم، بلکه برای فرزندانم، برای آنها که امروز به دنیا آمدهاند. اگر دنیا (با پوزش بسیار) به پفیوزی خود در برابر اهل ولایت فقیه ادامه دهد، تردیدی ندارم که سرنوشت فرزندان و نوادگان نسل ما نیز با وحشت و مرگ و ویرانگری پیوند خواهد خورد.
آری؛ من میترسم وقتی میشنوم خانم نانسی پلوسی خواب دیدار با حداد عادل را میدیده است. میترسم وقتی میبینم در برابر جنایت رژیم علیه زنان و نوجوانان و کودکان، هنوز هم به امامزاده ولایت دخیل میبندند و باب مالی به سوی تهران و به امیرعبداللهیان لبخند میزند و جوزپ بورل با عشوههای پنهانی برای کوهنوردی با شمخانی نقشه میریزد. میتوانم نگران نباشم که نایب امام زمان حالا دست از سر یمن و لبنان و سوریه و عراق برمیدارد؟
شمخانی در دیدار از عراق خواستار خلع سلاح کومله و حزب دموکرات کردستان شد اما به شعبه ایرانی پکک هیچ اشارهای نداشت؛ یعنی اینکه رفقا از خودماناند. در حالی که اگر تیری در رفته بود، از کلاشنیکفهای حیات آزاد (پژاک) خارج شده بود نه تفنگ پیشمرگههای کومله و دموکرات.
آشتی با رژیم قهر و کین ممکن است؟ / علیرضا نوری زاده
مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» میکنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینیخوران در ازدواجهای سنتی است. طرفین فرصتی پیدا میکنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا میکند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز میشود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر میشود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردنکلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچهای هم در کار بود که مشکل دوتا میشد و… .
عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهدهدار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بیسواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنهای را واداشت دستها را بالا ببرد و به خواست سعودیها که حاضر نبودند با وزارتخارجهایها مذاکره کنند و نماینده تامالاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.
چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» میکردند) و حالا در این دو ماه شیرینیخوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان میرساند یا نه.
عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنتها و توطئههای جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که دهها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمبهای کنارجادهای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بیتنبیه گذشت.
بگذارید گوشهای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودیها محتاطند و به قول و قرار خمینی و خامنهای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.
روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودیها روابط ویژهای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری میکردند.
خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودیها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبردهام.
یک سال پیش از آن فاجعه، سعودیها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان دهها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.
طرح فتح مکه
حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همینجا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیرهتر کرد.
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. او سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به محض مردنش، رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میشدند، برگزار شود.
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان سعودی دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.
چهارمین «مصالحه» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگریشان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودیها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.
پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنهای یادآور شد که ما دست روی دست نمیگذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانهای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاشهای عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیسجمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینیها انداخت.
چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵
یکبار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیماننامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم میخورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایباند. بیآنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشتهاند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانوادههایشان و اظهار لطفهای عالیجاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روحالله مصطفوی را هم در نظر داشت.)
اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودیهای طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یکسو و البته دوستان چپ و ملی!! و قومگرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن میشود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.
حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)
نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده بهعنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟
باور کنید اگر پرچم را میگذاشتند فریاد برمیخاست که ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چیها از همین حالا میخواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.
برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:
* ایجاد فشار بینالمللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بیقیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.
رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.
* رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.
*ایجاد راههایی برای یاریرسانی به مردم ایران.
تاثیرگذاری این دولتها باید به نحوی صورت بپذیرد که آنها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.
گامهای بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز میکند. این کار نیازمند همراهی هموطنان متخصص در رشتههای مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیتههای تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این همبستگی و سازماندهی برای نتیجهگیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.
آیا سپاه نقش کاگب هنگام فروپاشی روسیه را بازی میکند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۹ مارس ۲۰۲۳ ۱۲:۳۰
20 سال پس از سقوط بوریس یلتسین و برشدن ستاره بخت سرهنگ ولادیمیر پوتین، مطالب زیادی نوشته شد؛ از جمله یورونیوز در گزارشی یادآور شد که شهروندان روسیه ۲۰ سال پیش در چنین روزی یعنی در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، هرگز انتظار نداشتند سال جدید میلادی را با رئیسجمهوری جدید آغاز کنند؛ اما سرنوشت سیاسی این کشور یکشبه تغییر کرد و بوریس یلتسین، رئیسجمهوری که از مجریان فاز نهایی تغییر رژیم و فروپاشی حکومت کمونیستی در روزهای پایانی سال ۱۹۹۱ بود، در سخنرانی سال جدید، استعفایش را اعلام کرد و گفت: «از قدرت کنارهگیری میکنم. هر کاری که میتوانستم، انجام دادهام.»
در آن زمان، بوریس یلتسین بسیار بیمار بود و اطرافیان او این را بهخوبی فهمیده بودند که صبر کردن تا پایان دوره ریاستجمهوری او بسیار پرخطر است و لازم است که کرملین هرچه سریعتر به فکر جانشینی برای یلتسین باشد. البته جانشین بوریس یلتسین در ماه اوت، یعنی چند ماه پیش از اعلام استعفا، انتخاب شده بود؛ همان زمان که ولادیمیر پوتین به مقام نخستوزیری روسیه منصوب شد.
زمان اعلام خبر پایان ریاستجمهوری یلتسین نیز با دقت انتخاب شد: آغاز سال جدید میلادی؛ زمانی که تقریبا همه مردم در حال تماشای تلویزیوناند و از برنامههای شاد کمدی و موسیقی لذت میبرند و در انتظار شنیدن سخنرانی سالانه رئیسجمهوریاند. آن شب شبی خاص بود. بوریس یلتسین پیر و خسته که به الکلی بودن شهرت داشت، خداحافظی کرد و ولادیمیر پوتین جوان و پرانرژی تنها لحظاتی قبل از به صدا درآمدن زنگ نیمهشب، آغاز هزاره جدید را به مردم روسیه تبریک گفت.
سرگئی استانکوویچ، مشاور سیاسی بوریس یلتسین، میگوید: «چنین انتقال قدرت دراماتیکی آن هم در آستانه سال جدید مطمئنا تضمینی برای جلوگیری از عملی شدن هرگونه سناریو غیرمنتظره و تمایل برای پر کردن خلاء بهوجودآمده در قدرت محسوب میشد. در آن زمان، کمونیستها و پوپولیستها خیلی قوی بودند و میتوانستند با سنگاندازی در روند انتقال قدرت یک بحران سیاسی جدی به وجود آورند.
اتابک فتحاللهزاده در تاریخ ایرانی مینویسد: «روزگار چه زود میگذرد. باورم نمیشود به همین زودی ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت. در آن روزهای فروپاشی، دو بار از سر ضرورت پایم به مسکو، پتروگراد، تاشکند و به دو روستا در قزاقستان رسید. مردم در شهرها با بهت و ناباوری به ویترین مغازههای خالی نگاه میکردند. من تاکنون چنین قیافههای ماتمزده، شوکهشده و سردرگمی ندیده بودم. چنین به نظر میرسید که دیگر از فردا خورشید طلوع نخواهد کرد. در آن زمان، من درکشان نمیکردم اما مردم حق داشتند که در چنین حالتی قرار بگیرند؛ زیرا آنان از جنگهای داخلی شوروی و جنگ جهانی دوم خاطرات نفرتانگیز و ملموسی داشتند.
در آن زمان [فروپاشی شوروی]، هنوز کسانی به عینه شاهد بودند که در جنگهای داخلی میلیونها انسان از گرسنگی تلف شدند و چگونه آدمهای نیمهجان از گرسنگی حتی گوشت مردهها را میخوردند و هنوز کسان بسیاری از اهالی لنینگراد شاهد بودند یا از بزرگترهای خود شنیده بودند که مردم و نظامیها در جنگ جهانی دوم از شدت گرسنگی به هیچ جنبندهای اعم از موش و سگ و گربه هم رحم نمیکردند. مردم حتی از جنازه بوگرفته اسبهایی که با گلولهباران فاشیستها کشتهشده بودند، نیز نمیگذشتند.
در آن روزهای فروپاشی، پسانداز ناچیز میلیونها نفر در حد کاغذتوالت بیارزش شده بود. اولین روزی که در پتروگراد پا به خیابان گذاشتم، شنیدم دختربچهای تقریبا چهارساله از مادرش خواست یک شکلات کوچک و کمارزش برایش بخرد. مادر جواب داد دخترم الان پول ندارم بعدا برایت میخرم. با اصرارهای دختر کوچولو مادر کنترلش را از دست داد و دخترش را زد. زن مسنی که آنجا بود، رو به مادر دختر کرد و گفت: زن مگر دیوانه شدی، خب چرا بچه را میزنی؟ مادر که زنی زیبا و جوانی بود، بدون اینکه چیزی بگوید زد زیر گریه…»
قصه محافل قتلهای زنجیرهای تکرار میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲ مارس ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
دخترانمان را مسموم میکنند، بعد حکایت مضحک مقصران محفلی را در شیپور گشادشان میدمند. دخترانی که با حضور پرشور خود در مدرسه و خیابان رژیم را سخت به وحشت انداختند، حالا هدف یکی از زشتترین جنایات رژیم قرار گرفتهاند. فاضل میبدی زیج مینشیند و محفلیابی میکند. خطیبزاده به دنبال هزارهگراهای آخرالزمانی است و رژیم با بهرهبرداری از فضای رعب و وحشتی که بین دانشآموزان و خانوادههایشان ایجاد کرده، بر این باور است که دانشآموزان دیگر جرئت به خیابان آمدن نخواهند داشت. با این حساب، دهها مدرسه در چهار گوشه ایران به فریاد درد آغشته شدند.
واژه «محفلی» به جمعی اشاره دارد که بدون یا با ارتباط با حکومت، کارهایی میکنند که حکومت را بدنام میکند و سوءظن مردم به دست داشتن ارگانهای حکومتی را بالا میبرد. برای مثال در جریان اسیدپاشی به زنان در اصفهان، پس از آنکه ردپای بسیج پیدا شد، فریاد برآمد که «خودسرها» برای لطمه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی، این جنایت را مرتکب شدهاند.
من با تعبیر «محفل» خوب آشنایی دارم. در واقع در جریان تلاشهای یک سال و نیمهام برای یافتن پاسخی مناسب به سوالاتم درباره قتلهای زنجیرهای، با این تعبیر مکرر برخورد کردم. در عین حال نخستین بار آنجا دریافتم در فرهنگ حکومت ولایت فقیه، از جنایت آتش زدن بسیار دردناک سینما رکس هم با تعبیر محفلی یاد شده است و در پی آن، روحالله حسینیان از محافلی یاد میکند که هدفشان بیاعتبار کردن رژیم اسلامی در داخل و در عرصه بینالمللی است.
فراموش نمیکنم که در همان زمان، یک بار با اشاره به گروه فرقان، از آنها نیز به عنوان محفلی گمراه یاد شد. بعد از قتل فجیع دکتر کاظم سامی، نخستین بار از قاتل او به عنوان یک بیمار روانی یاد شد و بعد از «محفل روانیها» میگفتند و مینوشتند؛ اما محفلیها با قتلهای زنجیرهای ابعاد دیگری یافتند و عنوان خودسر نیز به آنان اضافه شد.
وقتی سعیدی سیرجانی را گرفتند، در زندان با او به مشكل خوردند. سعیدی اصلوفرع اعتقاداتشان را زیر سوال میبرد. بعد از مدتی، سعید امامی و معاونانش آنقدر احساس بدی میکردند كه این پیرمرد دستشان انداخته است که یک شب وقتی زندهیاد سعیدی به علت یبوست چندروزه از درد و نفخ شکم فریاد میزد، با شیاف پتاسیم به جای ملین، او را به قتل رساندند. این قتل برنامهریزی نشده بوده و در واقع میخواستند سعیدی را ببرند و به قول سعید امامی، زیر شکنجه او را بسازند و برگردانند. بنابراین در اینجا به محفل نیاز نبود. اما قتلهایی مانند قتل احمد میرعلایی با برنامهریزی و با نام محفل انجام گرفت و او را دقیقا با حساب كتاب کشتند.
قتل دكتر مظفر بقایی جزو اولین قتلهایی است كه در این سری انجام گرفت. بعد شمار دیگری از نویسندگان مانند برازنده یا دكتر صانعی نیز از برکات محفلها برخوردار شدند. جالب اینکه در مورد میرعلایی، بعد از کشتن با ریختن مشروب بر سرورویش و رها کردنش در کوچه و بطریبهدست، چنین افاده کردند که حضرتش از مستی به مرگ رسیده است، حال آنکه جای دو آمپول بزرگ بر بازویش را نمیتوانستند پنهان کنند.
از سال ۱۳۷۰ تا یک سال بعد از روی كار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۷، تعداد قربانیان محفل سرکش به ۲۸ تن میرسید كه از این عده، تعدادی بسیار سرشناساند ولی در میان آنها آدمهای كمتر آشنایی هم هستند؛ مانند حاجیزاده شاعر كرمانی كه با پسرش به قتل رسید.
در مورد احمد خمینی، باز محفل سعید امامی همهکاره بود. من اولین بار این حکایت را در روزنامه الوطن کویت نوشتم. بعد از آن، عماد باقی پیگیر ماجرا شد و بعد حسن خمینی بود که اعتراف کرد او را خواستهاند و با او در این باره صحبت کردهاند.
حسین خمینی، فرزند ارشد مصطفی خمینی، که پدربزرگش او را بهنوعی در قم حصر کرده بود، بعد از سفر به آمریکا و عراق به من اطلاعاتی داد که کشتن احمد به دست محفل سعید امامی را تایید میکرد. احمد خمینی اواخر عمر بسیار اسباب نگرانی شده بود و چون مرگ او میتوانست طبیعی جلوه داده شود (به علت ابتلای به دیابت و فشارخون و مسئله اعتیادش) اینها موفق شدند در داروهایی که برای او از خارج میرسید، دست ببرند و زمینه مرگش را فراهم کنند.
ظهور پرویز ثابتی در میامی، گناه تازه شاهزاده / علیرضا نوری زاده
انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترشان، بار دیگر بهانه به دست مخالفان داده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۳:۳۰
شنبه ساعت هشت از شهر فرشتگان به لندن سرد و دلگرفته بازمیگشتم. داریوش باقری، دوست و همکار قدیمیام، خبرم کرد که شنبه تجمع بزرگ ایرانیان در «داون تاون» برابر شهرداری برپا خواهد شد .در این پنج ماه انقلاب زن زندگی و آزادی، در لندن بخت حضور در جمع هموطنانم را نداشتم.
تابوتی که جمهوری ولایت فقیه برای شاهزاده، من و مسیح علینژاد، علی کریمی و محسن سازگارا بر دوش مزدوران سید علی درتظاهرات روز ۲۲ بهمن، در تهران و شماری از شهرهای بزرگ به نمایش گذاشت.
خطر حمله به من (با سوزنی زهرآلود یا پنجهای بر چهرهام ، مشتی بر قلب و …) به من مکرر یاد آوری شده است. روزی به دفتر نمایندگی سید علی در ورای میداول رفتم، سریعا مرا دور کردند، اما در لس آنجلس همه شوق بود و مهر. باقری و همسر نازنینش وفریدون میرفخرایی همکار دیروز تلویزیون ملی و امروز لندن و ینگه دنیا، دهها تصویر از من و هموطنانی که با نگاهی پر مهر سراغم میآمدند، ثبت کردند. دوباره دیدن این تصاویر بلور اشک به دیدهام میآورد.
شاهزاده سه نوبت به میان جمع آمد. بار اول و نخست، بی سخنی، فقط اشک بود و همدلی با موجهایی که فریادش میزدند. من آخرین سخنران بودم، دوستی در گوشم به نرمی گفت این بار به ۸۰ هزار حاضران پیامی میفرستد. سخنانم به پایان رسیده بود. بدرودی گفتم. دوساعت پروازم را به لندن عقب انداخته بودم تا در جمع هموطنانم حاضر باشم .
شاهزاده به روی سن آمد و موجها دریا شد. نگاه به سلبرتیها، سرشناسان، پزشکان، کارشناسان «ناسا» و اهل قلم دوخته بودم که اغلب چشم تری داشتند و دلی پردرد. عسل پهلوان همکارم در «ایران فردا» و دختر عباس جان پهلوان که در هفده سالگی در مجله فردوسی، دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت … با فواد پاشایی، دبیر مشروطهخواهان لیبرال ساعتها پای کوفتند و سرود خواندند، از رفتگان گفتند و از جاودان نامها. لیلا جان فروهر آمد که شب دوش با عزیزم کامران بروخیم درخدمت او، فریبا و اسماعیل نبی صاحب کاسپین در اورنج کانتی و همسر لیلا، مجلس انسی داشتیم. خواند و زیبا خواند. مهرداد آسمانی با صدای عزیزش و ترانههای ماندگارش همچون «کیو کیو بنگ بنگ» از بهترین ترانههای گوگوش با شعر زویا زاکاریان و ترانه بسیار ماندگارش با شعرهای شهیار قنبری و موسیقی اسفند منفردزاده، رفیق هزار سالهام همان گوشه در خیابان در گوشم میپیچد؛ انگار برای من میخواند.
سعید محمدی که نام برادر اشک به دیدهاش میآورد، برادری که هواپیمای شیخ علی اکبر بهرمانی را به خارج آورد و طعمه گلولههای آدمخواران ریشهری و فلاحیان شد. هنگامه دیرآمدهای که، صدایش پرواز کبوتری بر آسمان خلیج همیشه فارس است، ساده در میان جمع اشک شوق در دیده دارد. شهبال جان شب پره و همسرش گلی بانو دوست و همکار دیر و دورم( با بلک کتز، فرهاد و ابی که دیدارش همیشه نعمت است، شهرام برادرش و دهها نغمهپردازنی که از او آموختند) تکیه به شانهاش میدهم. حالا هر دو سپید موییم و در یاد آن شبی که پس از نامزدی به کوچینی رفتیم و شهبال نواخت با برادرش و فرهاد خواند. انگارا انگار همه عشق اینجا در پرواز است.
بانویی، فرزند یکماهه در بغل و سه سالهاش در کالسکه با همسرش از راه دور آمده است. از شوق میگرید: علیرضا آیا برمیگردیم؟
– بله دخترم باز میگردیم. عمر سید علی و رژیمش کوتاه است.
بر بام مدرسه رفاه یا در شهیاد آزادی / علیرضا نوری زاده
سپاه پاسداران در بزنگاهی تاریخی قرار گرفته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
اگر ارقام رسمی درباره تعداد اعضای سپاه پاسداران را باور کنیم، سپاه امروز ۱۹۰ هزار نیروی نظامی دارد. تعداد کادر فنی و حرفهای سپاه (پزشکان، متخصصان رشتههای فنی، گروه تبلیغات، ارتش سایبریــ پدافند غیرعاملــ معلولان جنگ شاغل در واحدهای تخریب و تجسس سایبری و فضایی و پارازیتاندازان روی کانال تلویزیونهای سیاسی ماهوارهای) هم تا پایان سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۱۲ هزار تن بودند.
فقط ۴۵ درصد از جمع اول و دوم پیوستگان، همچنان در سپاه فعالاند. ۴۴ درصد سپاهیها بین سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۹۰ به سپاه پیوستهاند و ۹ درصد از پیوستگان سپاه در ۱۱ سال اخیر جذب سپاه شدهاند. دو درصد نیز بعد از بازنشستگی به امر خامنهای یا به درخواست فرماندهی کل سپاه و موافقت خامنهای، دوباره به خدمت فرا خوانده شدند.
نخستین دودستگی و پروندهسازی علیه شماری از فرماندهان سپاه (از سوی حسین طائب، فرمانده وقت اطلاعات سپاه) در جریان جنبش سبز آغاز شد. کسانی مثل سردار علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه، از نخستین فرماندهانی بودند که هزینه دلبستگی به موسوی را پرداختند. شماری هم بازنشسته و گروهی نیز اخراج شدند. با این همه، سپاه بحران را پشت سر گذاشت و خامنهای با انتصاب حسین سلامی به فرماندهی سپاه و اسماعیل قاآنی به فرماندهی سپاه قدس، در واقع آشکار کرد که برای فرماندهان آموزشدیده و لایق سپاه اعتباری قائل نیست، بلکه به دنبال نوکران دستبهسینهای است که اوامر امامانه او را بر دیده میگذارند.
کوتولههای سپاه یکی بعد از دیگری به خاطر وفاداری به آقا و نورچشمی او شوشکه به دست گرفتند و در مقام فرماندهی جا خوش کردند اما در پنج ماه گذشته، دیگر شکافها پرکردنی و اختلافها حلشدنی نبودهاند. آنچه نوشتم، مستند به گزارشی از درون سپاه است. با پیوستن میرحسین موسوی به جنبش «زن زندگی آزادی»، بخش بزرگتری از سپاه بهویژه از بین پیران نسل اول و جوانترهای نسل سوم و چهارم از رژیم و ولایت فقیه فاصله گرفتهاند. بسیاری از اینان فرزندان بنیانگذاران سپاهاند که اغلب با رژیم قهرند. حال با این حساب، آیا خامنهای میتواند در معرکه نهایی خود با ملت در آیندهای نهچندان دور، به سپاه امید ببندد؟
سرگذشت سه صدراعظم تحت فرمان رهبران مقتدر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۹ فِورِیه ۲۰۲۳ ۹:۴۵
زمانی کوتاه پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این زمزمه و اندکاندک این آهنگ پرطنین در گوش ما که از همان اوایل جمهوری ولایت فقیه بانگ اعتراض برداشته بودیم، طنینانداز شد که با جداشدگان از رژیم چه باید کرد؟ تکلیف ما با خیلیها روشن بود؛ زندهیادان حسن نزیه، احمد مدنی، احمد بنیاحمد، دکتر عبدالرحمن قاسملو خیلی زود پنجه در پنجه رژیم انداختند و نبرد را آغاز کردند. البته دکتر شاپور بختیار جای دیگری داشت و در همان ۳۷ روز کوتاه ولی سنگین، جنم و اعتبار خود را آشکار کرد. مجاهدین و بنیصدر نیز از رژیم بریدند اما ره خود پیش گرفتند و ندای همدلی را پاسخ ندادند. چنین بود که شخصیتهایی چون برادر عزیزم مهدی خانباباتهرانی و دکتر حاج سید جوادی و شماری دیگر از پیوستگان به شورای مقاومت رجوی نیز دل از او برکندند.
اما اپوزیسیون ملی عملا جز در لمحههای کوتاه، نتوانست همدلی و همبستگی را پیگیر شود.
فروردین ۱۴۰۱ در حالی که داعیهداران در ملک عجم و غربت همه به خانه ابدی کوچ کرده بودند جز رضا پهلوی که حالا در دهه ششم زندگیاش با مویی سپید هنوز نماد مقاومت و پایداری است، حمید آصفی، روزنامهنگار و تحلیلگر سرشناس، در برنامه «پنجرهای رو خانه پدری» من پیشبینی کرد امسال سالی دیگر است و بهصحنهآمدگان از جنسی دیگرند. نوید انقلاب را او داد و بعد دیدیم و دیدیم و شنیدیم.
پیشبینی حمید از شهریور تحقق یافت. موج دهه هشتادیها دنیا را شگفتزده کرد و ماه پیش پیشنهاد وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی مطرح شد و آنگاه داعیهداران جدید هریک به مصلحت یا باور خود در برابر این طرح موضع گرفتند.
به آمریکا که رسیدم، با شگفتی از نشست حضوری یا مجازی شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله، بهعنوان شایستهترین نماینده احزاب و معرف اقوام ایرانی و چند چهره شناختهشده در دانشگاه جورج تاون باخبر شدم. شاهزاده و مهتدی بهعنوان دو چهره سیاسی، و الباقی بهعنوان ستارهها و چهرههای مورد حمایت و مهر بخشهایی از جامعه (قرار است) در دیداری با هم، عهد خود را با مملکت و با خود مستحکم و منسجم کنند.
البته در جمع فعالان اپوزیسیون در این نشست جای بسیاری خالی است. موضع جدید نخستوزیر هشت ساله خمینی، مهندس میرحسین موسوی و اتفاقنظر او با چهرههای سرشناس اپوزیسیون این سوال را مطرح کرده که جای موسوی کجا است و مگر نه آنکه بخشی بزرگ از مخالفان، جداشدگان از رژیم جمهوری ولایتفقیهاند و بهتناوب در چهار دهه به مخالفان پیوستهاند، پس چرا نباید موضعگیری اخیر موسوی و عبور او از خط قرمزهای نظام با تردیدهای ما روبرو شود؟
نخست بگذارید کمی از موسوی بگویم.
عنوان برادر مکتبی، عنوانی است که در دوره نخستوزیری از سوی طرفداران موسوی به او داده شد و حتی بهقدری رسمیت پیدا کرد که در سربرگهای دولتی و نامههای رسمی و سخنرانیها و مقالات و نامههای غیررسمی اغلب با همین عنوان از او یاد میکردند؛ در آن روزها، مکتبی چیزی بود مثل ارزشی یا اصولگرا، البته دو سه درجه غلیظتر.
به هر حال مهندس موسوی فارغالتحصیل رشته معماری است. رشته معماری پیش از هر چیز رشتهای هنری است. سه دانشکده معماری ایران درگذشته (معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران، معماری دانشگاه ملی و معماری دانشگاه علموصنعت) در عین حال محل پرورش روشنفکران و هنرمندان ایران نیز بودهاند. میرحسین جوان در دانشکده معماری با هنر و روشنفکری آشنا و مثل همه دانشجویان مذهبی جذب افکار دکتر شریعتی شد. او بعدها وارد حلقه خاص روشنفکران مذهبی پیرامون شریعتی شد و در همان سالها با زهرا رهنورد، دختری روشنفکر، شاعر و نقاش و بدون حجاب آشنا شد و ازدواج کرد.
موسوی همزمان با مهندس بازرگان و روشنفکران وابسته به جریان نهضت آزادی و محفل دکتر پیمان که بعدها به جنبش مسلمانان مبارز معروف شدند مرتبط شد؛ در عین حال با روحانیون امروزی و روشنفکر و باسواد و جوانپسند آن روز که بعد از انقلاب علمدار استبداد و ارتجاع سید روحالله کشمیری ملقب به خمینی شدندــ کسانی چون دکتر باهنر و دکتر بهشتیــ آشنا شد و روابطی به هم زد.
فاش میکنم آی فاش میکنم؛ حکایت سخنگوی دولت از جواهرات سلطنتی و تکذیب وزیر میراث فرهنگی / علیرضا نوری زاده
یک موناکویی وفادار به تاجوتخت آلبرت دوم را بشناسیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
هفته گذشته در حاشیه «من وکالت میدهم» به شاهزاده رضا پهلویــ وکالتی که دست او را در عرصه بینالمللی برای همدل کردن جهان با مردم ایران بازتر خواهد کرد و با رهایی وطن به پایان میرسد و میلیونها ایرانی در وطن و غربت سرنوشت حکومت و نظامی دموکراتیک، سکولار و غیرمتمرکز را رقم خواهند زدــ سه اتفاق روی داد.
حملاتی که به این کارزار شد، منهای سه چهار دلسوز منتقد که اعتبار شاهزاده را فراتر از وکالت میدانستند، جمعی ورشکستگان به تقصیر، شماری مبتلا به بیماری «آنتی پهلویسم» و جمعی ماندگان در ۲۸ مرداد و دهه ۴۰ و ۵۰ بودند که انگار شاه فقید در صحنه قدرت است و همین الان پسرش میخواهد سیدمجتبیوار بر تخت نشیند و دمار از روزگار مخالفان پدر درآورد. در حالی که او از ۳۰ سال پیش (یا بیشتر) تکلیف خود را روشن کرد که «من نه شاهم و نه قصد دارم خود را بهعنوان رهبر به مردم تحمیل کنم». یک بار هم اشاره کرد که به جمهوری بیشتر اعتقاد دارد اما موظف است گزینه مردم ایران را بر دیده نهد؛ اگر او را خواستند و مسئولیتی به او واگذاشتند، میکوشد بهاندازه توانش در خدمت ملت باشد. او در عین حال تاکید کرد که به دموکراسی، پلورالیسم، نظام غیرمتمرکز و سکولار و اداره جمعی کشور باور دارد.
کدامیک از مدعیان رهبری اپوزیسیون اینگونه شفاف آرمانهای خود را بیان داشتهاند؟ دوستی از چپهای قدیمی میگفت اگر رضا پهلوی باعث آزادی ایران شود، مردم حتما او را انتخاب میکنند! وحشت کردم. گفتم: یعنی اینکه ایران آزاد نشود و نکبت و درد و فقر و کشتار ادامه داشته باشد، گور پدر رهایی وطن؟!
حال به این سه رویداد میپردازم. عدهای با حسن نیت و در لفظ و معنی اتفاقا بهرهمند از نعمات عصر پهلوی از هنرمندان و روزنامهنگاران مدعی شدند این کارزار را جمهوری اسلامی به راه انداخته و روی رقمی نهچندان بالا نگهش داشته است؛ خلاصه اینکه گول نخورید. به اعتقاد من، آنچه دوست عزیزم فرهاد مشرقی (ف.م) نوشت، پیشنهاد مناسبی بود: «شاهزاده! واکنشها را دیدی، منتظر ننشین. کارت را با قدرت دنبال کن.» و من اضافه میکنم نباید گذاشت رژیم جهل و جور و فساد از این معرکه پیروز بیرون آید.
البته دوست عزیزم دکتر شایان سمیعی ریزهکاریهای متوقف کردن هشتگ من وکالت میدهم را بازگفت. رژیمی با ارتش سایبری و مزدوران همهجایی، پیدا است که آرام ننشیند و این کارزار را راه بیندازد که شاه فقید و شهبانو جواهرات سلطنتی را بردهاند؛ آن هم با اراجیف جهرمی، سخنگوی دولت! و بعد تکذیب وزیر میراث فرهنگی، سردار حاج عزت ضرغامی، که «رفتم موزه جواهرات سلطنتی بانک مرکزی دیدن کردم، جواهرات سرجایش بود و تاجها هم»؛ البته اظهار لحیهای هم کرد که توبیخ نشود.
یک رژیم تا چه حد باید به فلاکت و ازهمگسیختگی رسیده باشد که سخنگوی دولتش، حتما به توصیه امنیتخانه ولایت، ادعای کذبی را با رسمیت عنوان کند و بعد وزیر سابق ارشاد که پیرو مکتب گوبلز است، چهار روز بعد علنا بگوید جواهرات سرجایشاناند؟
به شاهزاده رضا پهلوی تا روز رهایی میهنم وکالت میدهم / علیرضا نوری زاده
رژیمی بیآبرو، فاقد حمیت ملی، ذلیل و تروریست آیا هنوز بخت ماندن دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۲:۰۰
اندکاندک میبینم که بین شماری در داخل کشور و در میان ما محکومان به دوری از خانه پدری، زمزمهای بیدار میشود که همین؟ یعنی تمام شد؟ آن کلیپهای پرشور چرا دیگر نمیآید؟ آیا پس از ۵۰۰ کشته، ۲۰ هزار بازداشتی و زندانی بار دیگر به نقطه هزار ساله بحث و تحلیل رسیدهایم؟
این در حالی است که اکنون اعتصابها تازه رنگ جدی میگیرند و جهان پیگیر موضوع هویت سپاه بهعنوان یک سازمان تروریستی یا بخشی از سازمان نظامی یک کشوراست، رژیم جهل و جور و فساد بر وحشیگری خود افزوده و در زندانهایش چنان با زنان و جوانان اسیر سلوک کرده است و میکند که اگر بخت بیرون شدن به قید کفالت و وثیقه پیدا کنند، انسانهای دیگریاند و دیدیم شماری از آنها تحمل زندگی پس از زندان را نداشتند و خودکشی کردند. جمعی هم دچار افسردگی روحی شدید شدند و شماری هفتهها وقت میخواهند تا به شرایط طبیعی بازگردند.
برخلاف تصور بعضیها، وحشیترین رژیم جهان که پا را از پای وحشیان مغول و تاتار فراتر نهاده، در منتهای ذلت و عجز و سردرگمی است. سید علی آقا خودباخته در میان بوزینههایش هر روز آشفتهتر میشود؛ اگر جز این بود، فرمان قتل علیرضا اکبری را که به فرمان خودش به انگلستان نزدیک شده بود، صادر نمیکرد. با رژیمی طرفایم که بهظاهر ایرانی است اما ذرهای غیرت و حمیت ایرانی ندارد و نمونه بارز این بیغیرتی را همین نزدیکی در عراق دیدیم.
استادیوم «الخلیج العربی»!
بصره شهری شیعهنشین است که تعداد اندکی از منداییها، یارسانها، مسیحیان و شبکها در کنار سنیمذهبان در چهار سوی آن مسکن دارند. بعد از سقوط صدام، ایرانیها در بصره حرف اول را میزنند؛ مواد مخدری که در عراق صدام، در این کشور وجود نداشت و اگر کارگری مصری را با یک سیگار حشیش میگرفتند، بعد از یک سال زندان از عراق اخراج میکردند، در این چند سال به برکت مافیای سپاه، پر از شیرهکشخانه و مواد شیمیایی و قرصهای کپتاگون شد؛ قرصهای تولیدی حزبالله که در تیراژ میلیونی به شرق و غرب جهان بهویژه کشورهای ثروتمند عرب در خلیج فارس صادر میشوند. البته در سالهای اخیر کویت و عربستان سعودی و امارات با شدت بخشیدن به مبارزه با قاچاق و احکام شدید علیه فروشنده و صادر و واردکنندگان دکان حزبالشیطان را به کسادی کشاندهاند.
چنین شد که پدرومادرها در اعتراض تجمع کردند و سرانجام کنسولگری نایب مهدی موعود در بصره و کربلا را به آتش کشیدند. دستگیری و سربهنیست کردن جاسوسان رژیم در سالهای بعد از ۲۰۱۵ شدت گرفت. مقتدی صدر، پرچمدار ولایت فقیه، شمشیرش را علیه سپاه از رو بست و رسما اعلام کرد ایران درصدد نابودی جوانان برومند عراقی بهویژه بصراویها است.
رژیم که میلیاردها تومان و دلار و دینار خرج بازسازی قبور ائمه کرده بود، قبوری که حداقل دوتای آنها یعنی «حرمین سامرا» به اشاره سپاه ویران شده بودند، این بار ناگهان ورزشدوست شد و در ساختن استادیوم ۵۰ هزار نفره بصره با مال و کارگر متخصص و آرشیکت، مشارکت کرد تا یک سال بعد از خاتمه بنای آن، بر پیشانیاش با درشتترین حروف بنویسند: «کاس الخلیج العربی»
نظریه داروین و سید علی خامنهای / علیرضا نوری زاده
سید علی آقا پایان معمر را برای خود برگزید
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۲ ژانویه ۲۰۲۳ ۹:۳۰
درباره سید علی بسیار نوشتهام. نعتش گفتهام و صیروره [تحول از حالتی به حالتی دیگر] مغلوبش را بارها تصویر کردهام. در احوال الصوفیه حکایات بسیاری از این صیروره را شنیده و خواندهایم. یکی از آنها حکایتی است که از مرحوم حاج شیخ حسن مقدادی، ملقب به نخودکی، نقل میکنند و من این حکایت را از زندهیاد امیر شهیدی، از ستونهای فرهنگ ایران و دوست نزدیک هانری یاــآنریــ ماسه ایران و خاورشناس برجسته فرانسوی، شنیدم.
او به نقل از مرحوم نخودکی میگفت: مریدی از مریدان ایشان بعد از سالها ریاضت اصرار داشت که حاج شیخ ردای عرفان بر پیکرش بیندازد. شیخ انکار میکرد. عاقبت روزی او را به شاندیز در اطراف مشهد فرستاد که پیاده برو و بازگرد تا فکری به حالت بکنم. مرید با شوق به راه افتاد و با آنکه غروب شده بود، راه را به سوی شاندیز طی میکرد. ناگهان باد و باران تندی سرگرفت و در برابرش، قبرستانی دید و اتاقکی. به آنجا پناه برد. بوی تند کافور و پیکری که شالی از دیده پنهانش میکرد، او را متوجه کرد که پیکر مردهای آنجا است و لابد کسانش مطابق رسوم آن دوران، پیکر را گذاشتهاند تا بامدادان به خاکش سپارند. مرید شیخ نخودکی نشست و به دعا و قرآن خواندن برای فرد رفته مشغول شد اما از وسوسه اینکه این مرده کیست؟ زن است یا مرد؟ سرانجام طاقت از کف بداد و روی جسد را کنار زد اما حیرت وجودش را گرفت چون فرشتهای میدید با لبانی چون برگ گل، گونهای با رنگی که آمیزهای از یاس و گل محمدی بود و عطرش هوش از سر میبرد. نمیتوانست بر وسوسهای که به جانش افتاده بود، غلبه کند. سرانجام پرده از پیکر دخترک برگرفت و چیزی نگذشت که با مرده زیبا یگانه شد اما ناگهان فریادی کشید و از جسد دور شد. حالا اژدهایی در برابرش بود با چشمانی که آتش بر او میبارید. به بیرون پرید و دواندوان خود را به نخودک، مقر شیخ، رساند که ای پیر! چرا مرا در برابر این امتحان قرار دادی؟ خدا ترا نیامرزد. در حالی که اشک میریخت و قصد خروج از خانه شیخ را داشت، شیخ حسنعلی بر او بانگ زد که تو از جسد یک دختر مرده نگذشتی، حال چگونه میخواستی شولای عرفان بر تن کنی. تو که به مرده رحم نمیکنی، به زندگان چه خواهی کرد؟
دو سه هفته پس از آنکه هاشمی رفسنجانی با ترفند و نقل کذب، خامنهای را بر تخت نشاند، یک روحانی (مرحوم منتظری) و یک شاعر رفیق عهد شباب سید، پیامهایی برای خامنهای فرستادند. مرحوم منتظری به وسیله قربانعلی دری نجفآبادی، معروف به ماستبند، گفته بود شما (یعنی خامنهای) ظرفیت این مقام را نداری. خمینی که در برابر تو غول بود، شاخشکسته و بیآبرو به درگاه داور رفت. تو میخواهی چه کنی؟ هماکنون بوزینهها گردت جمع شدهاند و وای به حال فردایت.
نفر دوم که از دوستان نوجوانی سیدعلی در مشهد بود، با عاطفه بیشتر، رساله الحبی نوشت که سیدنا بیا و اژدها را بکش و دورشو! دوتارت را بردار، من هم میآیم، عماد جان (شاعر خوشصدای آزاده زندهیاد عماد خراسانی) را هم میبریم. میزنیم به نخودک یکهفتهای میمانیم. ایمان دارم قبای رهبری را در آتش میافکنی و شانه از این بار سنگین خالی میکنی. آنگاه پروانهوار و سبک نزد شاه خراسان میرویم.
اما دگردیسی در همان دو هفته آغاز شده بود. سید به اوباشش در قم دستور داد به آزار منتظری بپردازند و چندی نگذشت که در پاسخ سخنرانی منتظری در ۱۳ رجب، استاد خود را سادهلوح و نادان خواند. دوست نوجوانیاش هم ناچار به فرار از کشور شد و سالها در غربت زیست و سرانجام در همان غربت، در خانقاهی در سوئد به مرگی مرموز خاموش شد.
سید زمانی که دربارش را بر پا کرد و دو امنیتی بدسابقه یعنی سید اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی را در کنار ولایتی و حداد عادل و یحیی رحیم صفوی و دیگر احباب جعدههای عصر و ساعات کوهنوردی و گاهی اسبسواری و قایقرانی در ویلای سد لتیان به خدمت گرفت (و از یاد برد که اینهمه جاسوس جاسوس میکند اما همسر رئیس دفترش از اهالی بلاد فخیمه است)، طاووس علیین شده بود. رفتارش با محمد خاتمی و بعد با میرحسین موسوی و کروبی و سرانجام خالق خود، هاشمی رفسنجانیــ که جانش را به فرمان نایب امام زمان به آب مرگ گرفتندــ سید را روزبهروز بیشتر در چنگ قدرت خانم انداخت.
از نامه سه امضائی خرداد 56 به پادشاه تا پیام جنبش سبز / علیرضا نوری زاده
*از نامه سه امضائی خرداد 56 به پادشاه تا پیام جنبش سبز
*شاه دیکتاتور خونریز نبود ، سید علی اما هست
علیرضا نوری زاده
*در جریان خیزش ملی و سرفرازانه زن ؛ زندگی ؛ آزادی ، هیچ چیزی بیش از وسط بازیهای ملی مذهبی ها و اصلاح طلبانی از تیره بهزاد نبوی ها ، برایم أزار دهنده نبوده است. اینها میدانند در هرتحول زیربنائی باید پاسخگو باشند. أقای سید محمد خاتمی به شیوه نصیحة الملوک نامه به نایب امام زمان ولی فقیه مینویسد و أبطحی یارغارش فاش میکند حضرتش حتی دوکلمه جواب به رئیس جمهوری اطلاح طلب نداد. احمدی نژاد أصول گرا که قبل از جنبش هراز گاهی دمی به سوی مردم و ناخنی به سید علی أقا نشان میداد آنقدر حقیر بود که با یک صندلی مجمع تشخیص ورشکستگان سیاسی خفقان گرفت . مصاحبه اخیر بهزاد نبوی شرم آوربود .مدعی شد که ضد انقلاب (مردمی ) است و راه رهائی را اصلاحات میداند.
در بحبوحه انقلاب مادر بزرگوار نبوی و پدرش را در منزل شوهر خاله ام که دوستشان بود دیدم. فرزند را نفرین میکردند .مادر بزرگوارش میگفت هرچه داریم از پهلوی ها داریم حالا پسر ما جاروکش خمینی دجال شده است. در رژیم گذشته بهزاد با همه ی شیطنتهایش أزاری ندید اما در نظام ولایت فقیه هم به وزارت رسید و هم بارها به زندان افتاد . می اندیشیدم راستی اگر وقتی أموزگار مسیرش را طی میکرد و به انتخابات أزاد میرسیدیم و پادشاه دلگرفته مریض به مردم میگفت (مثل ملک حسین )زمان کوتاهی مهمان شما هستم و فرزندم و خانواده ام را به شما می سپارم چه میشد ؟ اگر واقعا انتخابات پارلمانی أزادی انجام میگرفت ، فراکسیون جبهه ملی و ملیون أکثریت را بدست میأورد نه خمینی از نجف بیرون میزد و نه یزدی و قطب زاده و بنی صدر و حزب توده و فدائی و مجاهد میداندار انقلاب میشدند و مرتجعترین ملای زمانه و تالی شیخ فضل الله نوری را به تخت سلطنت فقیه می نشاندند . لابد شخصیتهائی مثل دکتر صدیقی ، أللهیار صالح ، دکتر بختیار و سنجابی و اردلان و پارسا و بازرگان و فروهر ، نزیه و متین دفتری به صدارت و وزارت میرسیدند و کشورمان در چنگ ملایان رها نمیشد .
البته تاریخ گذار خود را دارد و مسیرش را خطاها و خیانتها و درسوی دیگر خدمات و فداکاریها تعیین میکند .با إینهمه پیشاپیش میتوان با یک تصمیم درست مسیر تاریخ را تغییر داد . همانطور که بارها نوشته و گفته ام ، شاه فقید اگر از أن تصویری که از جبهه ملی ساخته بود رها میشد و درپاسخ نامه مشترک زنده یادان دکتر شاپور بختیار ، داریوش فروهر و مرحوم سنجابی پاسخ مثبتی میداد ؛ أنها را به گفتگو دعوت میکر نه سنجابی به پاریس میرفت ، نه فروهر بلکه در وطنشان می ماندند و به خدمت مشغول میشدند. من در جریان نوشته شدن نامه بودم .مرحوم بازرگان و أیت الله زنجانی ، دکتر صدیقی با همه ی دل نامه را پسندیدند و بازرگان قبول کرد متن را امضاکند اما مشکل از أنجا أغاز شد که مهندس بازرگان اسامی جمعی از یارانش را برای امضای متنی که خودش نیز در تهیه آن نقش داشت ؛ با اصرار زیر نامه گذاشت .دکتر بختیار بشدت مخالفت کرد که بازرگان جایگاه و منزلتی دارد من با دیاغیان و صباغیان به بهشت هم نمیروم . سرانجام نامه سه امضا داشت و پاداش این سه پا و دست شکسته بختیار و فروهر و دکتر انواری و … بود که در اجتماع جبهه ملی در کاروانسرا سنگی حضور داشتند ، ناگهان مورد حمله چماقداران قرار گرفتند .روز بعد به دیدن دکتر بختیار رفتم با روحیه ای سرشار گفت عیبی ندارد امیوارم اعلیحضرت نامه را خوانده باشد. (از أنجا که قصد دارم پیوند دیروز و امروز را بررسی کنم پاره ای از آنچه این سه قطب جبهه ملی در نامه به پادشاه نوشتم باز میگویم .
نامه با بیشترین احترامات به پادشاه عرضه شده بود “پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی”
“فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینمائیم.”
زمان قرائت بیانیه شماره ۱ نیروهای مسلح فرا میرسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۵:۰۰
چشم أنداز نیل همیشه زیباست ، در جهان عرب و شرق میانه “روشه” بیروت و منظر نیل برای من عزیزترین مناظر است . أخرین بار روشه را در سال 1991 دیدم .سفری پر از دلهره ، سه روزه و در پناه دوست کهن ولید جنبلاط . حزب الله دنبالم بود و از فرودگاه تاشهر ذر اختیارش. حتی در خونین ترین فصل زندگی النانیها (محاصره اردوگاه فلسطینی تل الزعتر توسط ارتش سوریه و بمباران روز و شب) دیدار از بیروت ممکن بد. همه طرفهای درگیر اصولی را رعایت میکردند .اما بعد از تولد نوزاد حرامزاده ولایت فقیه “حزب الله ” مارا به شهر نور و سرود ” راهی نبود .قاهره اما همیشه أغوشی باز داشت و همچنان دارد. محمد مرسی به تخت نشسته بود. او مهندس بازرگان نبود اما با ابراهیم یزدی هم اندیش و همدل بود بی أنکه اورا بشناسد . قاهره اینبار رنگ و طعم دیگری داشت . جمعه ظهر نماز در چارسوی شهر برپا بود .فکر کردم مثل ماههای اول انقلاب باید فاتحه شب را خواند . دوسه کانال تلویزیونی غیر دولتی بر عهد سابق بودند أم کلثوم و عبدالحلیم حافظ و…فیلمهای قدیمی سانسور شده و حرف و حرف و حرف.
شب به خیابان زدیم کنار نیل مثل همیشه اما کم صداتر پر از خانواده هائی بود که بر سفره ای کوچک با “فول – باقالا ” نان و ترشی و فلافل ، و رادیو یا ضبطی ، حال میکردند و بعضا بقول بچه های تهران پیکی دور از چشم محتسب بالا میأنداختند . قاهره تسلیم زاهدان فکلی ریاکار نشده بود و با چنگ و دندان زندگیش را إدامه میداد.
شنبه در مرکز پژوهشهای إستراتژیک الأهرام سخنرانی داشتم کنفرانسی بود درباره انقلاب مصر و تحولات شش ماهه . سرلشگر بازنشسته خالد عمره کنفرانس را اداره میکرد. خوب میدان داد که خدمت جمهوری جهل و جور و فساد برسم ، یکی اعتراض کرد به نام احمد که فهمیدم کارمند محلی دفتر رعایت مصالح رژیم و در بخش فرهنگی است .بعد که نزدم أمد و گپ دوستانه زدیم فهمیدم از زمان مرحوم سید هادی خسرو شاهی که 5 سال رئیس دفتر بود استخدام شده . خسدوشاهی اورا که در دانشگاه قاهره فارسی خوانده بود شش ماهی به تهران فرستاده بود .بعد هم عملا سردبیری مجله ای که بزبان فارسی در باب ادب و فرهنگ فارسی در بخش فرهنگی دفتر حفاظت منافع منتشر میکرد به اوداده بود. عصر همان روز قرار گذاشت که در “ماریوت ” به اتفاق دکتر ملحم زکی از استادان فارسی دانشگاه چای نوش کنیم.
سرنوشت سید، قذافیوار رقم خواهد خورد / علیرضا نوری زاده
سقوط آزاد سیدعلی خامنهای؛ دگردیسی از خطیب مشهدی باحال تا قاتل نوجوانان وطن
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۰۰
به سخنانش گوش میدهم و فریاد «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» در گوشم میپیچد و بعد، القاب تازه او: سیدعلی کذاب، سیدعلی کودککش، مجنون بیمار… و این همه نصیب دیکتاتوری میشود که روزی میخواست «علامه» شود و در عالم معنا، لولهنگ شیخ سهروردی را بردارد؛ اما وقتی شیخ علیاکبر بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با به روی صحنه بردن نمایشی هم مضحک و هم تراژیک در تئاتر خبرگان، از جیب قبا قصه بیرون کشید که حضرت سیدعلی منتخب مرحوم امام خمینی است و لوای قیادت را به دستش داد، سید از همان شب اول وصلت با «قدرت خانم» آدم دیگری شد و بهمرور، به هیولایی تبدیل شد که میکشد، میدرد، حامی فاسدان میشود و بر بیتالمال دست میگشاید تا مزدورانش در لبنان و غزه و عراق و بورکینافاسو را سیر کند. راستی او کیست و در این ۳۰ و اندی سال چه بر سرش آمد؟
شعر و پیپ و دوتار
سید علی حسینی تبریزی، فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی، در آستانه انقلاب روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران، اندک شهرتی داشت. در این تاریخ، شهرت سید محمد، برادرش، که لیسانس حقوق داشت و وکالت میکرد و در ماههای پایانی رژیم گذشته دفاع از برخی زندانیان سیاسی را عهدهدار بود، بهمراتب از او بیشتر بود. با این همه در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژهای داشتند و در میان اهل قلم و نظر هم سید علی دارای اعتبار و احترام خاصی بود.
مرحوم میرزا جواد، پدر خامنهای، ملایی زاهد و قناعتپیشه بود که به نان خشک و خانه ۱۰۰ متری پایینخیابان مشهد قانع بود و در برابر احدی سر خم نمیکرد. البته حاجآقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هم هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد.
سید علی و بدری خانم، خواهرش که مثل او اهل شعر و کتاب بود، معمولا روزهای جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان میرفتند. در واقع میرزا جواد در مشهد یگانه آخوندی بود که از ظاهر شدن در ملاعام به همراه همسر و دخترش ابایی نداشت. در آن روزهای مشهد، چنین امری غیرعادی تلقی میشد اما میرزا همهگاه با افتخار میگفت که خانم خون شیخ محمد خیابانی را در رگ دارد و همچون خال شهیدش شجاع و سخنور است.
سید علی آقا، آنگونه که به یاد میآورمش، جوانی باریک با قد بلند بود که یک عینک تهاستکانی با فریم مشکی شبیه عینکی که در تصاویر دورودیر نامآورانی چون کسروی و هدایت و محمدصادق طباطبایی دیدهایم، بر چشم داشت. کرکهای صورتش هنوز ریش نشده بودند. نیمتنهای روی شلوار میپوشید با پیراهن بدون یقه. او و شیخ عباس واعظ طبسی و مرحوم هاشمینژاد (دایی محمدعلی ابطحی، یار غار خاتمی) از همان روزگار نوجوانی یاران شب و روز یکدیگر بودند و در دوران طلبگی نیز همدرس شدند.
از آنجا که خامنهای چندان دلبسته لباس آخوندی و درس و فحص فقهی نبود، پس از طی دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه ۳ و ۴ مشهد، به دروس بزرگانی از تیره مرحوم آیتالله دامغانی (والد مرحوم استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی) یا مرحوم میرزای آشتیانی، فیلسوف فرزانه، راه پیدا نکرد. حتی آمدوشد او به بیت حاج حسن آقا طباطبایی یا آقای میلانی و شیخ احمد کفایی بیشتر برای تقرب جستن و بهرهوری از مجالست آقازادههای این آقایان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حدیث.
با این همه، تمام کسانی که خامنهای را میشناسند، اذعان دارند که سید از همان نوجوانی خطیبی خوشسخن و یک منبری جذاب بود که با دو دانگ صدای دلنشینش، وقتی در پایان سخن ره به کوچه کربلا یا نجف میکشید و ابیاتی از محتشم کاشانی و دکتر قاسم رسا (ملکالشعرای آستان قدس) زمزمه میکرد، پیر و جوان جذب کلام و صدایش میشدند.
سید علی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) کمکم ره به سیاست کشید و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبعآزمایی میکرد. معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا به او روحیهای متفاوت از روحیه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر، مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میکردند که آقا یک منبری مورداعتماد به ولایت و دیار آنها روانه کند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی با حاجآقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، راهی کرمان میشد که در آنجا، دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه میکرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار در باغ حاج … میانباشت. پاکت آخر روضه نیز معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیمتر بود. در عین حال، در کرمان همیشه فرصتی دست میداد که سید به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان سری بزند و با درویشان حلقه ماهان همآواز شود و دزدکی، مراتب ارادت خود را به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) ابراز کند.
خامنهای در کوتاهزمانی که به قم آمد و با مرحوم سیدهادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعتبازی نیست. حضورش در درس منتظری به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دل بسته بود. سیدعلی اصولا به اهل شریعت اعتنایی نداشت؛ بهخصوص که مدتی بود با فرزند محمدتقی شریعتی، یعنی دکتر علی شریعتی، آشنا شده بود و سخنان او درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی را بسیار میپسندید.
خیزش در ماه چهارم؛ مسئولیتها تقسیم میشود / علیرضا نوری زاده
خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
باد شرطه بهجز از موجموج جمعیت شما زنان و جوانان آزاده و شجاع ایرانزمین برنمیخیزد تا کشتی در حال غرق رژیم جهل و جور و فساد را در هم بشکند. کشتی در حال غرق شدن است؛ مسئله زمان غرق شدنش را نیز شما دلاوران تعیین میکنید. خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد. تسخیر صداوسیمای فریب، بیت مبارک، مجلس شورای اوباشان، خبرگان در خواب و مجمع تشخیص خیانتکار کار را به قول عزیزان افغان، فیصله خواهد داد.
معروف است از کشتی در حال غرق نخست موشها فرار میکنند؛ اما در جمهوری ولایت فقیه، موشها آخرین خواهند بود. محمد خاتمی چهار نامه به ولیامر مینویسد؛ ولیامری که سه شاهی قبولش ندارد و آخرش التماس میکند که ای نایب امام غایب! بیا و خودت کار را به سامان برسان و یادش میرود آن روز که محبوب بود و با بالاترین آرا به کاخ ریاستجمهوری رفت، چند نوبت به آقا التماس کرد که بیا و خودت رهبر اصلاحات شو، ما در خدمتت دستبهسینهایم: چون دایره ما ز پوستپوشان توییم/ در دایره حلقهبهگوشان توییم/ ار بنوازی ز دل خروشان توییم/ ور ننوازی زجان خموشان توییم. اما سید علی آقا که در آن روزها ملت با انتخاب خاتمی و دهانکجی بزرگ به او حالش به ببری کاغذی میمانست که مجلس اصلاحات آتش به جانش زده بود، به خاتمی گفت که شما با اصلاحاتتان حال کنید، بنده هم ناظرم تا پایان ماجرا را شاهد شوم؛ و پایان ماجرا اشک خاتمی بود و ظهور تحفه ارادان، محمود احمدینژاد.
بهزاد نبوی همچنان دلبسته جمهوری ولایت فقیه و حضرت امام است و حسین دهباشی در توییتی قربان صدقه رهبر میرود که از این بهترش را نداریم. در این کشتی در حال غرق شدن چند نوع آدم داریم و ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد که دو مجموعهاند؛ نخست کسانی چون قالیباف و شمخانی و رستم قاسمی (که اخیرا راهی دیار عدم شد) که بعد از رویدادهای ۱۳۸۸ (جنبش سبز) با ارسال اهل و بعضا دو و سه عیال به مالزی و انگلستان و کانادا و استرالیا و… بساط زندگی مجلل را پیشاپیش چیدند و حالا نیز منتظرند که چاوشی بانگ رحیل بردارد تا آنها شال و کلاه کنند که وقت رفتن است.
جمع دیگر ذوبشدگان ولایت بیخیال خارجاند. آنهایی که ۴۳ سال است بهشت را در وطن تجربه کردهاند و از عمرشان چیز زیادی نمانده است؛ پس با سید علی آقا میمانند، رحیم صفویوار حراستش میکنند، ولایتیوار و حدادگونه مجلس عصرانهاش را روشن میکنند و نبات و باقلوا و دیشلمهاش را میخورند و مینوشند تا به لقاءالله نزول اجلال کند. آنگاه تصمیم میگیرند که «بودن یا نبودن؟»
در مجموعه بعدی، ۸۰ درصد پایوران رژیم جای گرفتهاند که دله دزدیهایشان در حد ماشین و خانه بوده است. اینها از فردا وحشتزدهاند. کسانی چون قضات و کارکنان قوه قضاییه، افسران نیروی انتظامی، فرماندهان رده دوم سپاه، فرماندهان بسیج، نمایندگان مجالس نظام و شماری از وزرا که در آلودگی و جنایت دستی داشتهاند؛ اینها با دلهره میخوابند و گاه از طریق دوست و آشنایی بچهها را به ترکیه میفرستند تا با هویت جعلی که پدر جور کرده است، تقاضای پناهندگی کنند. بعضی از آنها را از دور و نزدیک میشناسم.
جمعی نیز از رژیم دل کندهاند ولی راه وصول به مخالفان را نمیشناسند؛ در عین حال اطمینانی هم به آنها ندارند. بچههای محلات بعضی از آنها را جذب کردهاند و پنهانی کمکشان میکنند. قتل محسن شکاری و مجید رضا رهنورد به شکل اعدامی وحشیانه تزلزلها در این جمع و دسته اول ذوبشدگان را بهسرعت افزایش داد. خروج محمد سرافراز، رئیس سابق صداوسیما، منتخب رهبر و رفیق گرمابه و گلستان مجتبی خامنهای و حمله شدید او به رژیم و تماس حداقل ۹ تن از سفرا و دیپلماتهای ارشد نظام با نمادهای مبارزه در خارج ابعاد تزلزل (در ماندن با نظام) و ترکهای بیشتر بر بدنه کشتی در حال غرق را آشکار کرد.
از ورشو تا تهران؛ لخ والسا با هیولا مبارزه نمیکرد، نام ضحاک را هم نشنیده بود / علیرضا نوری زاده
جنبش همبستگی در گدانسک و حومه در جریان بود، جنبش خانه پدری در سراسر ایران
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۸ دِسامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
ساعت ۳ بعدازظهر به ورشو رسیدیم. خبرنگاران گاردین و دیلی تلگراف هم بودند که در فرودگاه ورشو با هم آشنا شدیم. پرسوجو از همان باجه توریست دولتی آشکار کرد که با بینظمی قطارها، بعید نیست گرفتار شویم و نتوانیم شب به گدانسک برسیم. جوانی که کمی انگلیسی بلد بود، گفت اتومبیلی دارد و حاضر است در ازای ۲۵۰ دلار هر سه ما را به گدانسک ببرد. منتها با مهر گفت که در این سرما و جاده پربرف، حرکت به مصلحت ما (و البته ماشین او) نیست و بهتر است در همان اطراف در هتلی منزل کنیم و صبح اول وقت راه بیفتیم.
ما در هتلی متوسط منزل کردیم و شب را به گرم کردن پوست و استخوان با دختر رز مشغول بودیم و هرکدام دانش خود از جنبش همبستگی را عرضه کردیم. جد خبرنگار تلگراف لهستانی بود و او از جنبش و کشتیسازی گدانسک و معدنچیان و شخص لخ والسا کلی اطلاعات دستاول در خورجین ذهن داشت.
۸ صبح روز بعد، پس از صرف صبحانهای مختصر حرکت کردیم. پیش رو برف بود و ما در جاده زیبا و صافی که پوشیده از برف بود و کاج و سروهای بلند داشت، در ماشین هنری (یک پولسکی– فیات وطنی) که حداقل پنج ساله بود، بهسوی مقصدی میراندیم که حالا چشم امید اقمار مسکو در اروپای شرقی و در عین حال، مرکز اهتمام و توجه جهان موسوم به «آزاد» بود.
در راه، در یک پمپبنزین که بورش (نوعی سوپ) و نان و سوسیس میفروخت، درنگی کردیم. برخلاف کشورهایی مثل آلمان شرقی و بلغارستان که از لحظه ورود حس میکردی چشمانی مراقب تو است، در لهستان، نه چشم پنهانی را حس میکردی و نه ماموری را میدیدی که چهارچشمی مراقبت باشد. همه سو زیبایی بود و برف. همراهان اتفاقی من چند نوبتی به اینسو آمده بودند و چقدر بختم بلند بود که به برکت آشنایی و دانش آنها بهویژه سباستین با ریشه لهستانی، با دست پر به لندن بازگشتم؛ با مصاحبهای با لخ والسا که سردبیرم آن را روی جلدی کرد و کلی تحسین و دستمایهای که چه بهجا بود.
در گدانسک، به توصیه سباستین به پانسیونی رفتیم که صاحبانش زن و شوهری میانسال بودند. پسرشان به آمریکا رفته بود و با پولی که میفرستاد، به آنها کمک کرده بود به سروروی خانه قدیمی سه نسل خود دستی بکشند و با مختصری رشوه به شهرداری، جواز پانسیون بگیرند. جایی تمیز با ودکا و سوسیس و پنیر همیشگی و زن و مردی بهغایت مهربان که امیدشان رفتن به آمریکا نزد فرزند و دیدار با عروس و دو نوهشان بود.
بامداد فردا با هنری صحبت کردم که به ازای روزی ۵۰ دلار با من بماند و در بازگشت به ورشو نیز ۲۵۰ دلار به او بدهم به علاوه سه وعده غذا و هزینه پانسیون. فوری قبول کرد و آنجا بود که فهمیدم دانشجوی طب دانشگاه ورشو است و با این سفر هزینه یک سال تحصیل و زندگیاش را فراهم میکند. دو همکار انگلیسی قصد داشتند طولانیتر بمانند. به این ترتیب، در پایان سه روز من و هنری به ورشو بازگشتیم و آنها ماندند.
حاصل سه روز توقفم چند گزارش، گفتوگویی با والسا و البته صید زیباییها با دوربین بود.
تاریخ تکرار میشود؛ اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
مهسا یک شهابک در ظلمات استبداد بود؛ آنگاه باران شهابها و شهابکها آغاز شد. جنبشهای بزرگ اجتماعی و سیاسی همیشه بر پایه یک حقکشی یا ارزیابی غلط هیئت حاکمه آغاز میشوند و در صورت هدایت صحیح، دیر یا زود به تحقق آرمانهایی بهمراتب بزرگتر از آنچه عامل پاگرفتنشان بود نائل میآیند.
انقلاب مشروطه در اعتراض به فلک کردن یک تاجر قند و سپس کشته شدن طلبهای به نام عبدالحمید آغاز شد. در انقلاب اسلامی هم نخست، عمل کردن به قانون اساسی مشروطه و آزادی زندانیان سیاسی مطرح بود و اندکاندک، «شاه باید برود» و سپس سرنگونی رژیم شاهنشاهی خواسته جنبش شد. حضور یک چهره مذهبی (آیتالله خمینی) در صحنه به یکباره اهداف جنبش را تغییر داد. به عبارت دیگر، خمینی که آغازگر جنبش نبود، با هوشمندی، مسیر جنبش را به نفع خود و اندیشهاش منحرف کرد و اهدافی را که در آرزوهای ۱۰۰ ساله ملت برای دستیابی به آزادی و مردمسالاری ریشه داشت، به یک هدف تبدیل کرد: برپایی جمهوری اسلامی.
مصباح یزدی راست میگفت که «آقا» به دنبال جمهوریت نبود؛ به دنبال حکومت اسلامی بود اما مستلزمات عصر او را به تقیه وادار کرد و برای جلوگیری از پاشیده شدن وحدت و همبستگی گروهها و جریانهای حاضر در جنبش، جمهوری را پذیرا شد.
امروز نیز جنبش در آغاز مسیری است که تا رسیدن آن به هدف غایی و نهایی، بدون شک ظهور و غیبت بسیاری از چهرههای آشنا و کمترآشنا را شاهد خواهد بود. از هماکنون حکم صادر نکنیم؛ بلکه با تامل، صحنه را زیر نظر داشته باشیم.
با این حال، بسیاری از اهالی اندیشه و قلم در روزهای این انقلاب خونین و پرشوری که در خانه پدری جاری است، این انقلاب را با انقلاب پوچ و بیثمر خمینی مقایسه میکنند و با ذکر لحظهها و تحولات دو انقلاب، مسیر این انقلاب را با فتنه خمینی یکی میدانند. به عنوان مثال، زمانبندی رویدادها را بر اساس روزها و هفتههای سال ۱۳۵۷ پذیرا شدهاند. یکی میگوید آبان و مهر ۱۳۵۷ را به یاد بیاورید و با آبان و مهر امسال مقایسه کنید؛ تحولات بسیار مشابهت دارند.
به گمان من، این ارزیابی درست نیست. تاریخ تکرار میشود اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه. در سال ۱۳۵۷، دولت آموزگار تلاش میکرد با اصلاحاتی که اغلب دیر بود، مانع از تحول اعتراضها به یک انقلاب شود. اما سلسله رویدادها و در صدر آنها جنایت بزرگ به آتش کشیدن سینما رکس آبادان (که عوامل خمینی صورت دادند اما به پای حکومت نوشته شد) و بعد حادثه ۱۷ شهریور اعتراضها را به انقلاب بدل کرد.
شاه آدمکش نبود. قذافی نبود که فرمان دهد دانشجویان مخالف را در دانشگاه طرابلس در برابر او اعدام کنند. صدام هم نبود که طی سه روز در بصره سه هزار تن را قتلعام کند. او خمینی نبود که ظرف چند روز، حکم اعدام چند هزار دختر و پسر جوان را به صحه امامانه برساند یا خامنهایوار، طی دو هفته در آبان ۹۸، بیش از دو هزار تن را بکشد. شاه زمانی که حس کرد ملتی که گمان داشت قدردان خدمات او است، به او پشت کرده، ایران را ترک کرد؛ با دیدگانی گریان و قلبی پر از اندوه و سرطانی که جانش را گداخته بود.
انقلاب ۱۳۵۷ خمینی طی کمتر از یک سال به پیروزی رسید؛ اما در ایران ۱۴۰۱، حداقل بعد از دو هفته، پیدا بود که این رودخانه را سر بازایستادن نیست. این را خامنهای درک نکرد؛ حسوحال او همچون حال قذافی است؛ او توهمزدهای است که گمان میبرد زمین و زمان از بام تا شام در یک اتاق مخفی، مشغول توطئه علیه جمهوری ولایت فقیه و شخص قائد معظماند.
صاحبان مغزهای توهمزده به ویروس توطئه آمریکا، اسرائیل و انگلستان و همزمان عربستان سعودی دچارند. هر اتفاقی در ایران رخ میدهد، حتما یکی از این کشورها محرک آن و تامینکننده هزینههای آن بودهاند. در عرصه فرهنگی، ذهن بیمار ناگهان «ناتو فرهنگی» را کشف میکند و به عرض مقام عظمای ولایت میرساند که در واشنگتن و لندن و پاریس، اهالی ولایت سیاست و فرهنگ از بام تا شام، مشغول توطئه علیه رژیم بیمثلومانند نایب امام زماناند.
اما حکایت در صحنه سیاست داخلی جز این است؛ اذهان عجیبوغریب در داخل در خدمت امنیتخانه مبارکه مقام معظم رهبریاند. به این معنا که هرچه میگویند و مینویسند، با رشتهای نامریی به قلب و گاه به حنجره مقام معظم متصل است. هر اشاره «آقا» عملههای فرهنگی او را توجیه میکند که هنگام نبرد است؛ پس شمشیر را از رو ببندید و یا علی بکشید و به سوی شکستن گردن و دریدن سینه دشمن خانگی بشتابید.
آنچه این روزها در بلندگوهای مکتوب و گویا و تصویری رژیم درباره شماری از چهرههای ورزشی و فرهنگی و هنری که در حمایت از انقلاب زنان و نوجوانان پیشگام شدند، منتشر میشود، مرا بهشدت نگران میکند.
زمان تشکیل یک جمع همدل برای گفتوگو با دولتهای بزرگ فرا رسیده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
به گمان من، جام جهانی فوتبال و آنچه در حاشیه حضور تیم ملی ایران تاکنون رخ داد، تحول خیزش به انقلاب را چشمگیرتر کرد. رژیم از ماهها پیش با حمایت ضمنی و بعد علنی قطر (مکنده گاز ایران با دستگاههای پیچیده آب-خاکی) نقشهای بسیار گسترده در سه محور به قرار زیر طراحی کرده بود:
۱- با قبول پذیرایی از شماری تماشاگران بینالمللی در هتلهای کیش و قشم و بندرعباس، در عرصه جهان برای خود برگه حسن سلوک و اعتبار و آدمیت بگیرد.
۲- با سرمایهگذاری قطر در جزایر مذکور و فراهم کردن فرصت شغلی، هم پولی به جیب خود بریزد و هم با پول بیگانه، منت سر مردم بگذارد که برایشان کار ایجاد کرده است.
۳- رژیم از دو ماه پیش، با شروع خیزشی که حالا به یک انقلاب تبدیل شده است، بند سومی به طرح گسترده خود افزود؛ اینکه با شروع مسابقات، مردم سرگرم بازیها خواهند شد و جوانانی که سخت به فوتبال علاقهمندند، «مرگ بر خامنهای» یادشان میرود و به جایش «زنده باد ملیپوشان» میگویند.
هیئتهای قطری و ایرانی در آخرین دیدارشان، پیشبینیهای ضروری و تدابیر لازم برای مقابله با هر نوع عمل سیاسی تماشاگران را بررسی کردند و در پی آن، ۵۰ مامور امنیتی از سپاه و وزارت اطلاعات سه روز پیش از شروع بازیها، در قطر مستقر شدند.
با شروع بازیها، به جز چند ایرانی و اماراتی، کسی حاضر نشد در خارج از قطر، آن هم در هتلهای ایرانی، اقامت کند که «یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم/ ویران شود این شهر که میخانه ندارد». تماشاگر اروپایی و آمریکایی دوست دارد بعد از پایان هر بازی دمی به خمره بزند و آبجویی سر بکشد. بدتر از همه، در ایران این خطر وجود دارد که به جای آبجو، آب جوی اطلاعات سپاه سر رسد و شهروند اروپایی و آمریکایی را به جرم جاسوسی را با خود ببرد. مگر چوب به مغز تماشاگر فوتبال خورده که چهار سال پساندازش را خرج این سفر کند که به قشم و کیش برود و تازه آخر شب در رستوران دریا، ماءالشعیر نوش جان کند.
در باب موضوع دوم هم آن همه وعده برای ساخت هتل و سرمایهگذاری، به پول نقدی بدل شد که به جیب ارباب رفت.
تیم ملی فوتبال ایران خسته به دوحه رسید. بازیهای تمرینی و اردو با بالا گرفتن فریاد «مرگ بر دیکتاتور» عملا لغو شدند. دیدار اجباری فوتبالیستها با رئیسی و اظهار بندگی یکی از بازیکنان هم با واکنش تند خیابان روبرو شد و دامان همه را گرفت. با این وضع آشکار بود که بازیکنان با روحیهای خردوخمیر پا به میدان بگذارند. بعد هم ناگهان موجی از فریاد «بیشرف بیشرف» در گوششان پیچید و شکستن بینی دروازهبانی که نزد رئیسی خودشیرینی کرده بود، هم حتی کلامی مبنی بر همدلی بر زبان تماشاگران ایرانی جاری نکرد.
بازیکنان گمان میکردند با نخواندن سرود جمهوری ولایت فقیه، خطای دیدار اجباریشان با رئیسی بخشوده خواهد شد؛ اما در انقلابی به عظمت انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، انتقام کیان، گل بچه انقلاب، چیزی فراتر از نخواندن سرود میطلبید. کسی بر باخت سنگین تیم ملی اشک نریخت و بازیکنان شکسته و غمگین زمین را ترک کردند. در سالن کنفرانس مطبوعاتی، حرفهای کیروش بر غمشان افزود. مردک که نگران میلیون دلارش است، یادش رفته بود کاپیتالسیون دیرگاهی است به خاک سپرده شده و دوره تعیین تکلیف دولت فخیمه و سفیر تزار برای یک ملت بزرگ به سر آمده است؛ دولت او جایی در جهان ندارد که برای ملت ایران تعیین تکلیف کند.
برای قربانیان خیابان از صمیم دل گریستهام. برای تیم ملی هم گریستم. چهره اشکآلود جوانان تیم ملی نفرت مرا از ولایت جهل و جور و فساد بیشتر و بیشتر کرد و در مقابل، ستایشم از جوانان دلاور میهنم و سترگ زنان خانه پدری را نیز به اوج رساند.
دوحه اقرارنامهای بود مبنی بر اینکه خیزش به مرحله انقلاب رسیده است.
نفرینیان سه نسل به آزادگان دهه هشتادی دل بستهاند / علیرضا نوری زاده
نفرین به ما که هر بود را نبودی و شعار را بر شعور چیره کردیم تا از گلستان وطن خرزهره بیرون زند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۴۵
آرش ساعت ۱۱ شب از کرج زنگ زد و گفت که از «جوانان محلات» است؛ یعنی آنها که عملا کنترل کف خیابان در دستشان است و به دعوتشان، هزاران تن به خیابان میآیند. گفت پدرم دوست دارد پیامی به شما بدهد. پدر گوشی را گرفت و به عربی فصیحی گفت که از اهالی حوزه است و دیشب گفتوگوی مرا با شبکه الحدث/العربیه دیده و از توصیف من درباره بچههای محلات خیلی خوشش آمده است. من با توجه به روایت جاودانه نجیب محفوظ، نویسنده مصری «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما)، در پاسخ به سوال گوینده الحدث که پرسید رهبر این انقلاب کیست، گفته بودم «اولاد الحارات»؛ یعنی بچههای محلات.
به پدر گفتم آنچنان با این بچهها نزدیکم که حس میکنم همه را میشناسم. بعد از پدر، دقایقی چند با آرش گپ زدم. از آرمانهایش گفت که هیچکدام شبیه آرمانهای ما نبودند. یک بار عاشق شده بود؛ آن هم ۵۲ روز پیش وقتی مشاهده کرد مادر بر به خون نشستن دختری کرد به نام ژینا (مهسا) اشک میریزد. همان لحظه عاشق شده بود؛ عاشق دختری که دیگر نبود اما جهانی به مظلومیت و زیباییاش کرنش میکرد. آرش باور داشت که انقلاب پیروز میشود؛ چون رو به زندگی است. نسل او میخواهد زندگی کند. کفش و لباسی مثل همه فرزندان جهان داشته باشد، با دوستدخترش به سینما برود و سرخری مزاحمش نباشد.
از رابطهاش با پدری که روحانی است، پرسیدم. صادقانه گفت: «کاری به کار هم نداریم. او غرق در کتاب است، من غرق در موسیقی و وبگردی و فیلم. تا پیش از خیزش، رسالهام را هم مینوشتم برای فوقلیسانس. اما حالا مسئولیت کوچه و خیابان واجب دیگری بر عهدهام گذاشته است؛ رساله را همیشه میتوان نوشت اما انقلاب یک بار در جانت متولد میشود.»
حرفهایش شعله میشوند و جانم را میسوزانند. اگر اینها نسل جوان ایراناند، پس ما چه بودیم؟ نفرین به آنها که در دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک نگاه مثبتی به دستگاه داشت، مطرود و محکوم میکردند و در مقابل، هر بچهمکتبی را که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن، نیشی به دستگاه میزد و در آثارش «شب» و «جنگل» و «گلوله» و «خلق» جایی والا داشتند، ناگهان به ضرب یک موج که هدایتش دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد.
زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آلاحمد دوشنبهها در جوار حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، با دیده و دل به کلام آلاحمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند، چشم دوخته بودیم. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر همچون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه در تایید نظام قلمی میزد و شعری از صمیم دل برای رضا شاه کبیر سروده بود، با کنایه و کملطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (در مصاحبهای که با او در مجله امید ایران داشتم، گفت که بعد از انقلاب برایش تیغ کشیدند؛ درددلهایش اشک به چشم میآورد). آتشی را در کانون نویسندگانی که زیر تیغ تودهایها درآمده بود، محاکمه کردند و حضرات تودهای برای ایفای نقش قاضی صلواتی پیشاپیش، سرو دست میشکستند.
ایران آن روز از همه کشورهای خاورمیانه و دورتر، پیشرفتهتر و مرفهتر بود. در چهار سالی که در انگلستان بودم، هر تابستان که به خانه پدری سرمیزدم، سرزمینم را با اعجاب و شگفتی مینگریستم که طی یک سال گذشته چه تحولاتی را شاهد بوده است. اصفهان سالها از بوی عفن فاضلابهای سرباز در عذاب بود. وقتی در پایان تحصیل به ایران بازگشتم- با اتومبیلی که چهار سال معاف از مالیات بود، (امکانی که دولت برای دانشجویان تحصیلکرده خارج درنظر گرفته بود)- به سرزمین اجدادی رفتم. اصفهان با زایندهرود پرآب و کوچههای تمیز بیبو و در غیبت گاریهایی که هر صبح برای بردن مدفوع انسانها به کوچهها میآمدند، شهر دیگری بود. شهر را دگرگون کرده بودند.
دوستم، از بچههای جُنگ محمد حقوقی و یارانش، یادآور شد که این از برکت سر استاندار است که با طرح اگو همچون معجزهای اصفهان را از قاذورات هزارساله پاک کرد. اینها را میدیدیم اما ویروس چپزدگی که در جان و جهان سه نسل متولد دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ لانه کرده بود، چشم بصیرت را بسته بود.
به شیراز هم رفتم و چند بار با منصورجان اوجی خیابان زند را طی کردیم. آیا خیابانی زیباتر از این در جهان وجود داشت؟ دانشگاه پهلوی چشموچراغ شیراز و ایران بود. صدها دانشجوی خارجی در این دانشگاه به زبان انگلیسی درس میخواندند. اینهمه را داشتیم اما چریکهای چپمان نزد صدام بعثی و عبدالناصر و جورج حبش قومی و رفیق مائو جنگ مسلحانه شهری آموزش میدیدند و مجاهدین منتظر ظهور در اردوگاه فتح دوره میگذراندند و با کمک استخبارات صدام حسین، هواپیماربایی میکردند تا برادر موسی را نجات دهند؛ وای بر ما که چه کردیم!
لژیون خارجی سیدعلی نیز چون خودیهای بدتر از بیگانه ؛وحشتزده شدهاند / علیرضا نوری زاده
کلامی از مادر عروس در نجف بیاعتبار
علیرضا نوریزاده
سپیده سرزد و آواز نور پیدا شد/ زپشت شیشه شب، روشنی هویدا شد
وطن که فتنه کشمیریاش بیابان کرد/ به شبنم نفست خشک بود و دریا شد
دیرگاهی است که از هرچه ارباب عمائم در وطن و عراق و… دل بریدهام. یک ملای سنی (مولوی عبدالحمید) با دستار سپید و دلسوختهاش نشان داد که بر تمامی دستاربهسران ما برتری دارد. انسان است و ایرانی؛ دلش با ملتش است و جان و جهانش ایران. جنایتکاری چون موسوی تبریزی با آن پرونده سنگین سیاه به او زنگ میزند که «یا مولوی! کوتاه بیا! اینها (از جمله خود من) رحم نمیکنند؛ میکشند و میدرند. نگاه کن که طنابها یکییکی بالا میرود…» اما مولوی کوتاه نمیآید. او نه فقط از روحانیون سنیمذهب بلکه از دیگر آحاد ملت نیز سخن میگوید. در این میان، ناگهان مادرعروس از گوشه نجف به میدان میپرد و از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و «نه به حجاب اجباری» و عمامهپرانی ابراز نگرانی میکند.
بگذارید حکایتی مستند بازگویم از او (مقتدی صدر) که تا دو ماه پیش، از ظلم و دخالت جمهوری ولایت فقیه در کشورش به فغان بود و بعد از دریافت یک پیام تند از مامور اطلاعات رژیم، در بغداد خانهنشین شد و با خفت، نمایندگان گروهش در مجلس عراق را به استعفا وادار کرد.
ما خبر قتل مرحوم عبدالمجید خویی، فرزند مرجع اعلای تشیع مرحوم ابوالقاسم خویی، را با وحشت و حیرت دریافت کردیم. عبدالمجید درست در همان روزهای نخست ورود سربازان آمریکایی به خاک عراق، بیتوجه به تقاضای دوستان و اقوامش برای اندکی تامل، به قول متداول آن روزها، همراه و همنشین آمریکاییها، به وطنش بازگشت.
هشت هفته پس از خیزش، نیابتیها هم کنار میکشند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۳ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
آوای پرخروش ملت سرفراز ایران نظام فاسد و قاتل را روزبهروز ضربهپذیرتر میکند. دلار ۳۵ هزارتومانی، خروج میلیاردها تومان و دلار از بازار بورس و گاه از ایران، تورم بالای ۵۰ درصد و توسل آدمکشان رژیم به شدیدترین نوع ارعاب و آدمکشی (حتی کودککشی) برای خروج نظام از شدیدترین بحرانی که از آغاز انقلاب با آن روبرو بوده، راهی جز آن باقی نگذاشته است که به بالاترین حماقت دست بزند و بکوشد شعله یک جنگ در منطقه علیه عربستان سعودی را روشن کند؛ ولو از طریق وابستگانش در عراق یا حوثیهای یمن.
از نگاه سید علی خامنهای، سعودیها از چشم آمریکا افتادهاند (به سبب اختلاف در افزایش تولید نفت) و این به او فرصت خواهد داد از آلسعود انتقام بگیرد. در آخرین دیدارش با اعضای شورای عالی امنیت ملی، مکرر گفته بود: «سعودیها آتش افروختند و ما را گرفتار کردند. حالا نوبت ما است که سر تا پایشان را بسوزانیم.»
من از این جلسه گزارش مشروحی داشتم که در نوشته و گفتههایم به زبان عربی به گوشههایی از آن اشاره کردم.
جالب اینکه سربازحلبیهای ولی فقیه که معمولا در برابر کودکان و نوجوانان و پیران غیرمسلح حسین سلامیگونه و رستم قاسمیوار، به تیر و خنجر و گرز و کمند میدرند و میکوبند و میبندند، در برابر اسرائیل موش و مقابل آمریکا خرگوشاند و در این جلسه خاص، حرفهایی زدند که کاملا آشکار میکرد مرد میدان نبرد نیستند.
در زمان جنگ با عراق، چربی فساد هنوز شکمهایشان را مصداق این شعر صائب نکرده بود که «دیدم که ز دور اشکمی میآید/ بعد از دو سه روز صاحبش پیدا شد» و گردنهایشان به این قطوری نشده بود؛ هنوز آرمان و ایثار برایشان اندک معنایی داشت و اگر ارتش نبود، خوزستان را داده بودند. اما همینها امروز معرکه را در روز اول خواهند باخت.
فکر میکنید این سرداران با درجههای درپیتی که فقط بلدند شبها زیر بلندای اکباتان و برجهای مسکونی خطاب به خانوادههای محترم شعارهای رکیک دهند، قادرند با پهپادها و موشکهای حسنموسایشان در برابر حملات نه آمریکا، که همسایگانشان با مدرنترین ناوگان هواپیماهای جنگی، به نبردی واقعی وارد شوند؟ از نظر من که کار در نهایت از پرتاب چند موشک از جنوب عراق و شمال یمن فراتر نخواهد رفت.
با وجود جنبش بزرگ مردم ایران، برگههای نظام یعنی نیابتیها نیز تروریستهایی بیش نیستند که دندانهایشان یکی پس از دیگری فرو میریزد. حسن نصرالله ناچار شد دمش را زیر عبایش پنهان کند و قرارداد تعیین مرزهای لبنان و اسرائیل را پذیرا شود و عملا اسرائیل را- چنانکه نخستوزیر اسرائیل بهصراحت گفت- بهصورت دوفاکتو به رسمیت بشناسد. البته ارباب فقیهش اذن رکوع در برابر اسرائیل را صادر کرده بود.
خمینی و هوچیهای دوروبرش و تودهایهای تازه ختنهشده و چپزدگان، سالها پادشاه فقید ایران را که با همسایگان عربش بهترین روابط را داشت و اسرائیل را بهصورت دوفاکتو به رسمیت شناخته بود، عامل صهیونیست و آمریکا میخواندند. شاه نه پنهانی از اسرائیل اسلحه گرفت (خمینی ایرانگیت را مبارکباد گفت) نه در مسقط با آمریکاییها نرد عشق میباخت؛ بلکه هرجا مصلحت ملی وطن و مردمش ایجاب میکرد، سختترین انتقادها از آمریکا را بر زبان میراند و به نوشته مرحوم علم، مثل ایوب خان، رئیسجمهوری سابق پاکستان که عنوان کتابش خطاب به انگلستان را گذاشته بود «دوستان نه اربابان»، بارها به جرالد فورد و کارتر گفته بود اگر دوستیم، رعایت شئون دوستی از سوی هر دو طرف، لازمه استمرار دوستی است.
چگونه میتوان شاه را وابسته و خمینی و سیدعلی را قهرمان مبارزه با آمریکا و اسرائیل خواند، وقتی هم عرفات و هم محمود عباس، رهبر ملت فلسطین، در گفتههایشان به من که در مقالاتم در کیهان لندن روزگار نو و الشرق الاوسط و… هم منتشر شد، تاکید کردند ضرباتی که رژیم خمینی و خامنهای بر پیکر انقلاب فلسطین وارد کرد، گاه از ضربات اشغالگران اسرائیلی هم آزاردهندهتر بود.
شاه فقید به فلسطینیها کمکهای سخاوتمندانهای کرد. دولت ایران اردوگاه حسین با بهترین تجهیزات را در امان، پایتخت اردن، برای آوارگان فلسطینی بر پا کرد. وقتی در دهه اول قرن جدید با همکارم، جمال بزرگزاده، به اردوگاه حسین رفتیم، اشکمان درآمد. جمهوری ولایت فقیه به جای پرداخت تعهدات ایران به دولت اردن، دلارهای نفتی را به جیب تروریستهای جهاد و حماس میریخت تا مانع از تشکیل دولت وحدت ملی و همبستگی فتح و حماس شود. با این پترودلارها چه خونها ریخته شد و چه برادرکشیها به راه افتاد.
نایب امام زمان نمایش روز قدس را به صحنه آورد اما از زبان یکی از بزرگانش که عمامه هم بر سر داشت، شنیدم که گفته بود: «خدا بنیموسی را خیر دهد که پوست این سنیهای فلسطینی را میکند.» و این آقای روحانی سفیر رژیم در چند کشور عربی بود.
شاه فقید از دوستی با فلسطینیها دم نمیزد ولی با داشتن دیپلماتهایی چون مشایخ فریدنی، جعفر رائد، جعفر ندیم، دکتر خلعتبری و… نه تنها بانفوذترین رهبر مسلمان در جهان اسلام و عرب بود، بلکه با برپایی اردوگاه حسین و دادن بورس تحصیلی به دانشجویان فلسطینی در اردوگاهها، حمایت شیعیان لبنان و امام موسی صدر را هم با خود داشت؛ تا پیش از اینکه سرتیپ ساواک، منصور قدر، تیشه به دست گیرد و رابطه صدر و شاه را تخریب کند؛ وگرنه اصلا روحالله مصطفوی نامی با لقب خمینی در نوفللوشاتو ظهور نمیکرد.
آیا زمان ظهور هیئت همبستگی فرا نرسیده است؟ / علیرضا نوری زاده
هیئتمدیره مشروطیت را نجات داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۲۷ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۰۰
شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود در روز پنجشنبه، ۲۸ مهر، یادآور شد که ملت متحد در سراسر ایران همه پشتوپناه یکدیگرند و ایرانیان با تمام تنوع تباری، زبانی، جنسیتی، عقیدتی و آیینی، ملتی یکپارچهاند و هر کس، به هر شکلی، در صفوف متحد مردم نفاق بیفکند، خواسته یا ناخواسته به این رژیم خونریز و متوحش کمک کرده است.
میتوانم بهراحتی بگویم که طی این سالها، هیچگاه در سخنان و مصاحبههای ولیعهد پیشین ایران، دوراندیشی و خرد را تا این حد لمس نکرده بودم. پذیرش تکثر بهخودیخود یعنی نفی استبداد و نفی بیدادگری و چشمانداز ایرانی که در آن یک نفر برای یک ملت تصمیم نمیگیرد، در سخنان شاهزاده ترسیم میشود. بنابراین آنها که چند ماه پیش، بعد از مصاحبه مطبوعاتی او، «صدای پای فاشیسم» را شنیدند، حتما یک پوزش بزرگ به او و ملت ایران بدهکارند.
در سپهر مخالفان خارج ایران، منهای پیروان «مرحوم رجوی» و «بانو عضدانلو قاجار» که هنوز چارقد را رها نکرده است (گو اینکه هر لحظه بهرنگی محصولات مزونهای پاریس را امتحان میکند)، مجال همدلی به شکلی اعجاببرانگیز تقریبا بهسرعت فراهم میشود. کردهای میهنم توطئه رژیم را ارائه برای تصویری هولناک از جداییطلبی و سوریه شدن ایران و به وحشت انداختن مردم، بیرنگ و بیاعتبار کردند. کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، رهبران کومله و حزب دموکرات کردستان ایران، و یارانشان با تاکید بر اینکه جزئی از ملت بزرگ ایراناند و مهسا دختر کرد ایرانی است، در واقع پیوند اقوام ایرانی با وطن را با رشتههای ناگسستنی هزاران ساله مستحکم کردند.
خواهران و برادرانم در آذربایجان و اردبیل در عزای مهسا فریاد زدند و اشک ریختند. تالشیها در سوگ «حدیث» همدل با بلوچهای داغدار ۹۰ بلوچ نازنین، علیمردانها و لیلاهای لرستان، مرگ استبداد را فریاد زدند. در سواحل جنوب و جزایر خلیج فارس، نوجوانان آزاده میهنم طنینانداز آوای بانوی اهوازی بودند که به مردان عرب خوزستان گفت آیا ترجیح میدهید زنان و دختران شما با چادر کف خیابانها گدایی کنند یا اختیار انتخاب لباسشان را داشته باشند. روز بعد اهواز به پا خاست و من یک جمله از سر بیمهری درباره ایران یکپارچه و همبسته نشنیدم.
در دیگر نقاط ایران، در جمع بختیاریهای دلاور، بویراحمدیها و قشقاییها که هیچگاه گردن شکسته خسروخان بر فراز دار را از یاد نمیبرند، در بین کردهای خراسان و شیرازیها (که رژیم شبشان و شاهچراغشان را به خون کشید تا انقلاب نوباوگان میهن را بدنام کند) و یزدیها، همشهریان سهراب سپهری در کاشان، سرزمین دلاوران مازندران و زنان و مردان شجاع گیلک و اهالی مشهد و نیشابور و سبزوار و بیدخت معطر و گرگان و بندر ترکمن و ساری، نوشهر و انزلی و رشت استوار و مقاوم، همه سو لوای وحدت برافراشتهاند و توطئههای رژیم را به مزبله انداختهاند.
در استبداد صغیر، نیروهای مقاومت بلافاصله مقابل ارتجاعیون متحد شدند. جامعه اصناف در پشتیبانی از مشروطهخواهان اعتصابهای عمومی بر پا کرد و هزاران نفر داوطلب مسلح از انجمن آذربایجانیها برای دفاع از مجلس شورای ملی آماده شدند. یک دیپلمات انگلستانی اتحاد نیروهای مقاومت را چنین توصیف کرده است: «درون و بیرون این دو ساختمان از شگفتآورترین تودهای که دیده روزگار کهن در برابر نیروی ستم اهریمن تیرهگون تاکنون ندیده بود، پر بود. اروپارفتگان با یقه سفید آهاردار، کلاه نمدیها، دهقانان و کارگران، عباپوشان بازاری، همگی درهم آمیخته و در دلشان آتش مقدس فروزان است و در جنگی به سود آزادی به امید فداکاری گام نهادند. کیست که از روی غریزه فصل آتشین اثر کارلایل درباره روز فتح باستیل را به یاد نیاورد؟»
اقوام ایرانی هیچگاه تا این حد یکپارچه نبودهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰
انگار پس از خستگی ناشی از سالها تبعید و خاموشی چراغهای امید، دوباره جان تازهای گرفتهایم. من که چنینم و این را در چهره و کلام بسیاری از دوستانم، حتی از نسل پیش از خود، نیز میبینم و میشنوم. البته تردیدی ندارم که جای خیلیها خالی است. رژیم هم دقیقا میدانست داسش باید چه گردنهایی را نشانه گیرد و تیربارش بر کدام سینهها ببارد؛ قاسملو، برومند، بختیار، شرفکندی، فرخزاد، بای احمدی و دهها مبارز صادق علیه جمهوری ظلم و جور و فساد که جان و جهان دادند تا نسل شکوفا به حقیقت برسد.
نسل ما، من و امیر جان طاهری، جمشید جان چالنگی و هادی جان خرسندی، فریدون فرحاندوز و علیرضا جان میبدی و دکتر ماشاالله آجودانی و علی میرفطروس و تورج اتابکی، آرمان مستوفی و محمدرضا شاهید و بهرام مشیری و آن دهها که رفتند… از ماندگان نسل پیش از ما عباس جان پهلوان و ابراهیم گلستان عزیز، دکتر جلال متینی و… که عمرشان دراز باد و عزیزانی از دکتر صدرالدین الهی گرفته تا بزرگمرد محمود خیامی، علینقی عالیخانی و دکتر احمد مهدوی دامغانی که تنهایمان گذاشتند و بعد از ما، کاملیا انتخابی فرد عزیز، نازنین انصاری، جمشید برزگر، مسیح علینژاد، مهدی مهدویآزاد، مراد ویسی، رایان عباسزاده، مجید محمدی، ف.م.سخن که در این سالها جان و جهانمان به عطر ایران خانم شمیم آزادی داشت، کوشیدیم و تلاش کردیم و در کنار اهل سیاست و صاحبان اعتبار رهبری، شاهزاده جان رضا پهلوی، عزیزم کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، حسن آقا شریعتمداری، مهران براتی، شهران طبری، ناهید بهمنی و ناهید حسینی، و … بسیاری دیگر بر مبنای تاریخ خروجشان از خانه پدری به اجبار یا اختیار، منزلنشین غربت شدیم اما لحظهای از پای ننشستیم.
سهشنبه در کلابهاوس فرهنگ، شاعر نازنین کرمانی، ۲۰ هزار نفر آمدند و رفتند و در پایان پنج هزار نفر بودند. همه جوان و همه سرشار از امید به پیروزی. برخی میگفتند که فلانی! بر پای پدر و در آغوش مادر بودیم که تو را شناختیم و با تو آمدیم تا امروز که همراهت نشستهایم و گپ میزنیم. بسیاری چنین گفتند و من شادمان از اینکه آن همه فریاد و شعر و نوشته بیثمر نبود. پورسیاوش شعر «وطنم» مرا میخواند: وطنم سرزمین عشق و غزل/ وطنم نور و آب و عطر و عسل
ساعاتی که با فرزندان و برادران و خواهرانم در اتاق «فرهنگ» عزیز حضور دارم، خوشترین ساعات عمر من است. فکر میکنم آیا میشد من هم امروز کنار فرهنگ، بر مزار شاه نعمتالله ولی، سرود جاودانگی میخواندم که «از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم ز حیوان سر زدم» و سر میدان شاپور از لبوفروش دورهگرد میپرسیدم عمو جان! قصر دوستعلی خان سر جایش هست؟ و او با حیرت نگاهم کند، انگار یکی از اصحاب کهف را دیده است: «پدر جان خواب بودی؟ از قصر معیر دو سه تا برج درآمد. بیخبرم؛ میگویند نوهاش میرزا محمد در آمریکا است…»
دلم میخواهد با فرزندانم در خیان پهلوی قدم بزنم و همصدا با آنان مرگ استبداد را آرزو کنم. جنبش سبز تا سر برافراشت، کسی بازگشت به عصر طلایی سید روحالله را یادآور شد و شعله آن با کشتار و زندان، فرو نشست و نفسها خشکید تا آبان و دی هزار سال بعد. حالا به مبارکی، خیزشی را شاهدیم که هم عصر خمینی و خامنهای و هم استبداد را در مفهوم عامش نفی میکند.
مطلبی از جلسه اخیر شورای عالی امنیت ملی به دستم رسید که آشکار میکند رژیم نمیداند با چه روشی با جوانان و کودکان بهجانآمده برخورد کند. برای اینکه چرایی امر آشکار شود، ویژگیهای خیزش و دلایل عجز رژیم را برمیشمارم تا بدانید چرا رژیم تا این پایه به عجز رسیده و دستوپایش در بند شده است که نه میتواند بزند و نه به خاموشی جوانان امید دارد. نسل سرفراز میخروشد و رژیم سرکوبگر دور خود میچرخد.
تربیتشدگان عصر پهلوی جزو مخالفان خمینی بودند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
آنچنان از اهالی ولایت فقیه و حوزویان بیزارم که میگویم حیف واژهها که حتی در ذم آنها صرف شود؛ با این همه، با توجه به گسترش انقلاب زیبای نوباوگان خانه پدری، ضروری دیدم برای آخرین بار، از اندیشههای ملاهای مثلا موافق و مخالف بگویم تا آنها که هنوز امید دارند این جرثومههای ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است.
از جنبش امروز با عنوان «انقلاب زیبا» یاد کردم؛ چرا که فتنه خمینی بهحق یک انقلاب خونین، زشت، درنده، دروغگو و لافزننده بود. خمینی از عراق تا مدرسه رفاه و علوی دروغ گفت. به مدینهاش، قم، که رفت، نقاب برگرفت و اقتتلوا (بکشیدشان) سر داد، چادر سر زنان کرد، کراوات برگرفت و ریش گذاشتن و لباس چرک و بیاطو پوشیدن را برای جماعت مردان اجباری کرد.
او چهار تیرباران نخست خود در فردای به تخت نشستنش فرمان داد و سپس کشت و کشت و کشت، هستی مردم را به غارت برد و مصادره کرد. تنها آیتالله سید کاظم شریعتمداری و برادران زنجانی، آیتالله برقعی، حاجآقا حسی قمی، سید محمد شیرازی و کمی هم طالقانی، گلزاده غفوری، سید صادق و سید محمد روحانی، حسینعلی منتظری و کاظمینی بروجردی صدای اعتراضشان بلند شد و دیدیم که چه بر سرشان آمد.
چند هفته پیش در مقالهام درباره مرگ مرجعیت و روحانیت، به مواضع حضرات آیات مزدبگیر علنی و وجوهاتبگیر پنهانی از خزانه معموره «نایب امام زمان» (خامنهای) اشارهای داشتم و حالا در پرتو مواضع هریک درباره «زن، آزادی، و زندگی»، شعار ارزشمند و تحسینبرانگیز انقلاب زیبا، لازم است آخرین بیل خاک را بر مزارشان بریزم. گو اینکه دیرگاهی است آنها در مزار افکار ارتجاعی خود به خواب مرگ رفتهاند.
۱- خاندان شیرازی در دو قرن اخیر، از مهمترین خاندانهای روحانی و به «خاندان همیشه مرجع» معروف بود. از میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو و جد مادری و عموی پدر سید صادق، مرجع امروز خاندان، تا سید عبدالهادی و سید علی و میرزا مهدی و سید حسن و سید جعفر گرفته تا شجاعترینشان سید محمد مرحوم که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی در قم، در سال ۱۳۸۹ درگذشت و سید صادق، برادرش، متولد ۱۳۲۰، جایش نشست.
سید صادق و نورچشمیهایش در قماند اما فرزندان برادرش در کربلا اقامت دارند و مانند پدرشان از این رژیم و اطوار و سلوکش بیزارند. آقا صادق سه چهار تلویزیون ماهوارهای به نامهای حسین و ابوالفضل و قمر بنیهاشم و دو طفلان مسلم دارد؛ منتها نه برای دفاع از حقوق ملت ایران؛ بلکه برای ترویج اسلام ناب محمدی ولایتی- گروهی- و حیف از صدها هزار دلاری که خرج این شبکهها میشود و میدانم اگر سید محمد شیرازی زنده بود، محال بود اجازه دهد این برنامهها پخش شوند.
آقا صادق شیرازی با خامنهای سر جنگ دارد؛ منتها در باب قمهزنی و تیغکشی و لمن الملکی. حضرتش پیرو مکتب کربلا است بنابراین معتقد است که در عاشورا و اربعین باید با قمه سر را شکافت و با زنجیر پشت را سیاه کرد. برادر کوچکترش هم در لندن است و حوزه مختصری دارد. او که هنگام ورود سید روحالله به نجف در مدح خمینی قصیده غرایی به عربی گفته بود، امروز خمینی و خامنهای را منحرف و مرتد میداند. فرزندان مرحوم سید محمد انسانهای روشنیاند که آقا مرتضی، یکی از آنها را، علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق، در حالی که با معشوقهاش، فاطمه قائممقامی، کباب آهو به نیش میکشید، آتش زد. هنوز بر پیکر مرتضی آثار آن جنایت مشهود است.
بین آن که صدای انقلاب را شنید و این که فرمان قتلعام میدهد / علیرضا نوری زاده
وجدان «حضرت آقا» چنان خواب است که حتی واژهای برای تسلای خانواده مهسا بر زبان نیاورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۶ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۷:۴۵
من دو روز بازداشت بودم. در شب به آتش کشیدن تهران، من پشت میکروفن برنامه زنده رادیو۲ بودم و از جمله حرفهایی که زدم (نقل به مضمون) این بود که با چشم بسته دویدن و نعره زدن یا به چاه ختم میشود یا به تیر چراغ برق. یکی از شنوندگانم زنگ زد که چه کسی سینما و کافه و… را آتش میزند؟ و خود پاسخ داد: «پیروان حاج آقا» و معلوم بود خمینی را میگوید. با اینهمه، به خانه که رسیدم، جلو در چهار مامور بسیار مودب منتظرم بودند.
با آنها به خانه وارد شدم. همسرم چای و شیرینی آورد. امید پسرم که فرزند نخست بود و شش سال داشت، با نگرانی به من چسبیده بود. همراهشان رفتم. مرا به زندان کمیته مشترک کنار شهربانی بردند و آنجا بود که عزیزانم علی باستانی، داریوش نظری، همکارانم در روزنامه اطلاعات، و فیروز گوران عزیز از آیندگان را دیدم. بعدا فهمیدم هوشنگ اسدی و حسین زوین از کیهان هم در این جمعاند؛ به اضافه شیخ یحیی نصیری ملقب به «علامه نوری» که هر دو روز یکبار، آگهی به روزنامه میفرستاد با تصویر دختری محجبه با این مضمون که «اینجانب، آلیس غولد سمیه، مذهبم را تحت ارشادهای علامه نوری تغییر دادم و اسم سکینه را برگزیدم…» و فردا «اینجانب، رابرت کلارک، مذهب شیعه اثنیعشری را در حضور علامه نوری برگزیدم و نام عبدالحسین را انتخاب کردم».
این جوانان هیپیهایی بودند که داستان علامه را میدانستند و از مسافرخانههای ناصرخسرو به خانه او میرفتند و یک هفته از پذیرایی آقا و الطافش برخوردار میشدند. بعد هم با مبلغ اهدایی آقا، به افغانستان میرفتند و این بار نزد یکی از ملاهای سنی، مسلمان سنی میشدند و کلی از کرامت و مهماننوازی افغانها بهرهمند میشدند. خمینی بال علامه را چید و باغ مدرسه آمریکاییها را که اشغال کرده بود، از او گرفت. قبل از وفاتش، برای معالجه به لندن آمد. به دیدارش رفتم. نحیف و دلشکسته به خمینی لعنت و از روح شاه طلب بخشش میکرد.
حاج آقا در زندان کمیته، اتاقی بزرگ با رادیو و تلویزیون و میوه و شیرینی داشت و ما در انفرادی بودیم. روز دوم بعد از بازجویی، وقتی سربازجو عضدی (ناصری) در برابر گفته بازجوی جوانی که گفت: «قربان آقای نوریزاده دیشب مردم را به تعقل و آرامش دعوت میکرد، ما هم چیزی علیه او نداریم»، حرف رکیکی زد.
به سلول که بازگشتم، صدای رادیو یا شاید هم تلویزیون علامه نوری که در اتاقش همیشه روشن بود، بلند شد و بانگ محزون شاه در گوشهای ما طنینانداز شد: «ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش بهتدریج ایجاد شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بهعنوان پادشاه ایران و بهعنوان یک فرد ایرانی نباشد. متاسفانه کنار این انقلاب، دسیسه و سوءاستفاده دیگران از احساسات و خشم شما، آشوب و هرجومرج و شورش نیز به بار آورد. موج اعتصابها نیز که بسیاری از آنها بر حق بودند، اخیرا ماهیت و جهت یافت تا چرخهای اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم تلف شود و حتی جریان نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد، قطع شود، تا عبورومرور روزانه و تامین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود. ناامنی، اغتشاش و شورش و کشتار در بسیاری از نقاط میهنمان به جایی رسیده که استقلال مملکت را در خطر انداخته است. وقایع اسفباری که پایتخت را دیروز به آتش کشید، برای مردم و مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست. در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی، برای جلوگیری از سقوط و هرجومرج و آشوب و کشتار و بهمنظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان این ائتلاف نیست، بهناچار، یک دولت موقت را تعیین کردیم.»
«من آگاهم که این امکان وجود دارد که به نام جلوگیری از آشوب و هرجومرج، اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود؛ اما من به نام پادشاه شما که سوگند خوردهام تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنیعشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و متعهد میشوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود. بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران شود. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و برگزاری انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است، بهصورت کامل به مرحله اجرا درآید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
«من حافظ سلطنت مشروطهام که موهبتی الهی است که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی دادهاید، تضمین میکنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد، خواهد بود. در وضع فعلی، برقراری نظم و آرامش برای جلوگیری از سقوط و اضمحلال ایران وظیفه اصلی نیروهای مسلح شاهنشاهی است که همیشه با حفظ ماهیت ملی خود متکی بر ملت ایران و وفادار به سوگندهای خود بودند و هستند. باید با همکاری شما هموطنان عزیزم این نظم و آرامش هرچه زودتر برقرار شود تا دولت ملی بعدی که استقرار و آزادیها، اجرای اصلاحات و بهخصوص برقراری انتخابات آزاد را بر عهده خواهد داشت، در اسرع وقت کار خود را شروع کند. من و شما در این سی و چند سال وقایع حساسی را دیدهایم و خطرات بسیار را پشت سر گذاشتهایم. امیدوارم در این لحظات حساس و خطیر و سرنوشتساز، خداوند بزرگ ما را مشمول عنایات خود فرماید تا بتوانیم در کنار هم، به هدفهای اصلی که آسایش و رفاه و آزادی و سربلندی و ایران و ایرانی است، برسیم.»
محمدرضا شاه بعد از تکریم آیات عظام که هنوز خمینی و خامنهای بیآبرویشان نکرده بودند و دعوت از آنها برای برقراری آرامش در کشور، خطاب به جوانان گفت: «من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شما است، میخواهم تا میهنمان را به خون و آتش نکشید و به امروز و خود و فردای ایران ضرر نزنید. من از شما رهبران سیاسی جامعه میخواهم تا به دور از اختلافهای عقیدتی و با توجه به موقعیت تاریخی حساس و استثنایی کشورمان، نیروهای خود را برای نجات میهن به کار برید. من از همه شما کارگران و کارکنان و دهقانان که با کوششهای خود چرخهای اقتصادی کشور را به حرکت درمیآورید، میخواهم تا با فعالیت هرچه بیشتر در حفظ و احیای اقتصادی کشور بکوشید. من از همه شما هموطنان عزیزم میخواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر کنیم…»
نیم ساعت به آغاز حکومت نظامی مانده بود که آزاد شدیم. بغض داریوش نظری، پانایرانیست جمع ما، چنان بود که در گوشه خیابان ثبت سر برشانه هم نهادیم و گریستیم. باستانی که تجربه دیرودوری داشت، گفت: «شاه در خطابش صادق بود. باید کمکش کرد.» باستانی رفت. من و نظری به خانه اسماعیل وطنپرست، شاعر و مورخ تودهای سابق و ملی لاحق، رفتیم. اسماعیل شعری خواند و نصیحت کرد: «داریوش! علی! اگر شاه برود، نابودیم. خمینی مظهر مرگ و تحجر است. بروید توی سر سنجابی بزنید که پسر سردار مقتدر، شرم کن! نوکر خمینی شدهای و پسر گزفروش اصفهانی (سلامتیان) نابودت میکند. بروید با صالح و صدیقی و بختیار گپ بزنید. بختیار در وزارت کار یار مصدق بود اما ۲۵ مرداد عکس شاه را پایین نکشید.»
جنبشی که رنگ پیروزی بر چهره دارد / علیرضا نوری زاده
شاهزاده رضا پهلوی، نباید بگذارید این فرصت بزرگ تاریخی از دست برود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۱۵
سر چهارراه کالج به هم رسیدیم؛ احمد بنیاحمد، نماینده شجاع تبریز، دکتر بلوهر آصفی و دکتر کاتبی که در گروه اتحاد برای آزادی با بنیاحمد همراه بودند، نیز با شماری از جوانان جبهه ملی و نهضت آزادی به ما رسیدند و باهم حرکت کردیم. تظاهرات روز تاسوعا بود و بر پایه توافق قبلی بین همه گروهها، حتی بهشتی و هاشمی رفسنجانی و منتظری، قرار بود شعاری خارج از چارچوب قانون اساسی سر داده نشود؛ ما آزادی زندانیان سیاسی و اجرای کامل قانون اساسی را میخواستیم.
تا میدان ۲۴ اسفند (میدان انقلاب تهران) صفها منظم و شعارها در چارچوب آنچه توافق شد، ادامه یافت. در میدان، اندکی صبر کردیم تا دستههایی که از سمت جنوب میآمدند به جمع بپیوندند. در فاصله چند دقیقه، رفیقدوست و برادران و هممسلکیهایش، عدهای از فداییان اسلام قدیم و سرسپردگان خمینی، رسیدند و عربدهزنان، شعار «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» و «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود» سر دادند.
تنها بنی احمد نبود که برآشفت؛ بلکه حتی دکتر سنجابی که چند متر آنطرفتر بود هم به فغان آمد و مرحوم بازرگان هم. اما اوباش میدان امینالسلطان رسیدند و عملا بر تظاهرات مسلط شدند؛ همان روزی که شاه با اردشیر زاهدی از هلیکوپتر تظاهرات را تماشا میکرد و بر لبش این سوال میچرخید که چرا؟ چرا؟
مثل صحنهای از نمایش هملت، ارتشیها در چهارسوی خیابان صف کشیده بودند. در برابر صدای آرام آنها که اجرای قانون اساسی را میخواستند و صدایشان نخستین بار عید فطر از قیطریه تا جاده قدیم شمیران طنینانداز شد، ناگهان به تاسوعا و عاشورا رسیده بودیم که آن شعارها رنگ باختند و شیخ فضلالله نوری عمامه سیاه جای سیدین سندین (اصطلاحی در انقلاب مشروطه برای اشاره به آیتالله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی) و نواده سردار اسعد (شاپور بختیار) را اشغال کرد.
بارها نوشتهام که در آن ۳۷ روز آزادی و سرفرازی، هر روز صبح یا عصر با تلفن پری کلانتری، منشی نخستوزیر، به دیدن دکتر بختیار میرفتم. پیش از آن، روزها به منزل دکتر علی امینی، دکتر غلامحسین صدیقی و گاهی کلوپ فرانسه با احسان نراقی در آمدوشد بودم.
تا قبل از نخستوزیری دکتر بختیار، دیدارهایم با آخوندها همگی حول یک محور بود؛ آیا شاه قصد زدن دارد؟ همهشان در خوف و رجا بودند. یک بار هاشمی رفسنجانی در خانه موسوی اردبیلی پرسید شما روزنامهنگاران که از پس پرده خبر دارید، آیا میدانید شاه قصد کوبیدن انقلاب را دارد یا میل ددر؟
دکتر امینی افسرده بود و مرتب میگفت که اعلیحضرت اشتباه میکند و باید حرف صدیقی را بپذیرد و بماند. نراقی هم به شاه گفته بود برای استراحت چندی به کیش یا رامسر برود و در غیاب او شورای سلطنت تشکیل شود. در تحریریه روزنامه هم بحثها روی این سوال دور میزد که شاه میرود یا میماند. مرحوم صالحیار، سردبیر اطلاعات، به مژدهبخش، مسئول چاپخانه و صفحهبندی، گفته بود که تیترهای «شاه رفت» و «امام آمد» را در بزرگترین ابعاد آماده کند. هیچکس باور نداشت که شاه میرود و من چشمان اشکبار بعضی از همکاران صادقم را روزی شاه که رفت، از یاد نمیبرم.
روزی که شاه رفت، تیمسار رحیمی لاریجانی نزد دکتر بختیار آمد و با تاثر گفت که دارند مجسمههای شاه را با بیحرمتی پایین میکشند. دکتر بختیار گفت: «هیچ کاری نکنید، بار دیگر مجسمههای شاه را برپا میکنیم.» اما در کمتر از سه هفته، نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان؛ البته کشور فرو نریخت. بدنه سیستمی که مرحوم هویدا، بارها از آن یاد کرده بود، باقی ماند و بعد از تصفیههای خونین و بیخون تا سطح معاون مدیرکل و بهندرت مدیرکل در سیستم اداری و در نیروهای مسلح تا درجه سرهنگی و تعدادی سرتیپ، نظام پیشین حفظ شد. بدین ترتیب با شروع جنگ ایران و عراق، همان ارتش زخمخورده و فرماندهان بزرگازدستداده موفق شد وطن را حفظ و خواب و خیال صدام حسین برای جدا کردن خوزستان از میهن را به کابوس بدل کند.
سیستم اداری نیز با تغییراتی در سطح وزرا و مدیران ارشد، به کار خود ادامه داد. به عبارت دیگر، با همه دشمنی خمینی با شاه فقید و کینه او و بسیاری از آخوندها از پهلوی اول، از آنجا که بدنه سیستم پاک بود و انسانهای خدمتگزاری عهدهدار مسئولیتها بودند، تا زمان عزل غیرقانونی بنیصدر، هزاران کارمند و مدیر در دستگاه دولت به خدمت ادامه دادند.
آن روز که ایران گریست و فریاد زد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۱۵
مهسا حضور روشن فردا در چشمهای ما است. مثل یک پرنده آهسته پر کشید و جام جاودانگیاش را یکباره سر کشید. در شهرهای میهن من، نام عزیز او همچون شهابی سوزان پرواز کرد و سینههای خسته و بی آواز را جانی دوباره داد. این روزها، پرنده کرد من، با آن بالهای کوچک و رنگین، حتی یک لحظه از جهانم پنهان نشد. با اشک میسرودم و او با لحظهلحظههای غریبش، بر بام شهر جاری بود. مهسا سرود بیداری بود.
در لسآنجلس، پنج ساعت با دهانی باز زیر دست دندانپزشک نامدار و عاشق ایران، دکتر رامین فرزام، دیگر بیحسی را نمیفهمم. جان و جهان او و مرا مهسا گرفته است. هردو میگرییم. من لعنت هم میفرستم. منظر سیدعلی خامنهای پیش چشمم است؛ در خانه ۴۰ متری میرزا جواد؛ مادرش که در یکی از خانوادههای روحانی ریشه داشت و «میردامادی» بود. تصویرش را در آن خانه چهارگوش ایرانشهر میبینم؛ حوضی کوچک و هندوانهای چرخان در آب. بعد خانهای که هاشمی رفسنجانی برایش خرید و پاداشش را زیر آبهای استخر مجتمع سعدآباد در حالی که پاسداری ذوبشده گلویش را میفشرد، دریافت کرد. محبتهای دکتر اقبال به همشهریاش بهخصوص وقتی خانم خجسته، آزادی شوی خود را طلب میکرد. سیدعلی که به صدای عماد جان خراسانی و کمانچه بهاری و ستار عبادی، شعر امیرالشعراء فیروزکوهی و زمستان اخوان به پهنای صورتش اشک میریخت.
ستون اول بیت و دفتر، داماد دولت فخیمه و پدر داماد نایب امام زمان / علیرضا نوری زاده
محمدی گلپایگانی در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد و در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
سالها بدون رقیب لقب راسپوتین سرای «مقام معظم» را داشت. بعد که سید اصغر حجازی این لقب را از آن خود کرد، شیخ ما به لقب والد داماد معظم و رئیس دیوان خلیفه دل خوش کرد. اگر اصغر حجازی از گنداب امنیت به مقام مسئول امنیتخانه ولی فقیه راه یافت، شیخ از جلسه شعر و گعده (نشستهای خصوصی آخوندها) و حلقه کوکنار به جایگاه رفیع ریاست دفتر «آقا» و سپس پدر داماد حضرتش بودن رسید. دیدم ایرج مصداقی از سید اصغر نوشت، لازم دیدم از شیخنا محمد (غلامحسین) محمدی گلپایگانی، بنویسم؛ ستون اصلی دفتر و بیت و بلانسبت، اسدالله علم سید علی خامنهای.
محمد محمدی گلپایگانی، زاده ۱۳۲۲ در گلپایگان، فرزند آیتالله میرزا ابوالقاسم محمدی گلپایگانی است. پدرش در زمان سلطنت پهلوی، از مفسران و عالمان دین و امام جمعه متنفذ گلپایگان بود. او نخستین کسی بود که به نمایندگی از آیتالله بروجردی عازم اروپا شد و زمین مسجد هامبورگ را خرید و مقدمات تاسیس آن را فراهم کرد. فرزندش محمد محمدی گلپایگانی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ نماینده خمینی در نیروی هوایی ارتش بود.
بعد از انقلاب، بهشتی، محمدی گلپایگانی را به مصطفی میرسلیم که در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ رئیس شهربانی بود، معرفی کرد. محمدی گلپایگانی مسئول پاکسازی کارکنان شهربانی شد و به مدت کمتر از دو سال در این سمت ماند. سپس در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد. در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد که جزو معلم زبانهای نیروی هوایی بود. پس با یک نگاه، دل و دین را باخت و خرسند از اینکه در قمار عشق جای پشیمانی نیست، قدم در راه گذاشت.
دختر اهل بلاد فخیمه هم هر روز روسری را سفتتر بست و بر غمزهها و عشوههای پنهانی افزود. با خبر شدن همسر اول و شماری از دوستان و ترس از رسوایی، وادارش کرد بانوی انگلیسی را به عقد خود درآورد. به دنیا آمدن فرزندان پشت هم که یکی هم مشکلاتی داشت، شیخ ما را چنان به علیامخدره انگلیسی که حالا نام اسلامی گرفته بود، دلبسته کرد که فقط یکی دو روز در منزل همسر اول سر میکرد و باقی ایام رومئووار در خدمت ژولیت، سرود عشق بر زبان میراند. گاهی نیز در دوران سفر زوجه برای دیدن اهل و دیارش به لندن، دو سههفتهای را در خانه نسبت مجللی که برای خانم خریده بود، رحل اقامت میافکند.
با امام حسین در پیشگاه کارل مارکس / علیرضا نوری زاده
ما نسل رنگباخته با ندامت پیرانهسری، حتی یک گام مثبت آن پدر و پسر را هم نمیدیدیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۸ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
نسل بعد از ما واقعا از دوران نوجوانی و جوانی خود چه دارد که بگوید؛ جز وحشت و اعدام رفقا و استبداد و ارتجاع ولایت فقیه.
اسفندیار منفردزاده اسم آن سالهای پرشور نوجوانی ما را گذاشته بود: «سالهای خوش استبداد». ما در آن روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات «نگین» و «خوشه» و بالاتر و پرتیراژتر از همه، «فردوسی» را داشتیم و ماهنامه «سخن» و «وحید» و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما تقریبا هر ماه جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود، «سهند»ش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ اصفهان حقوقی و یارانش و جنگهای خراسانی از مشهد و… روزهای تشنه ما را پر میکردند (محسن میهندوست که هفته پیش خاموش شد، از خراسانیها بود که به تهران آمد. خوب میسرود و مینوشت؛ یکی دیگر از نسل ما هم رفت در پی عباس جان معروفی)
از آبروداران حوزهها تا بیآبروها؛ برخورد نزدیک با اهالی حوزه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۷:۱۵
در این هفتههای اخیر، چند نوبت در باب بلایی که جمهوری ولایت فقیه بر سر مرجعیت آوار کرد، نوشتم؛ این بار اما بر آنم که حکایت خمینی و خامنهای و تشویه [زشت کردن چهره] معنای مرجعیت را برایتان بازگو کنم. در این میان، دوستانی از دیرودور بهویژه از قم و مشهد که خداجویند، چند نوبت صاحب این قلم را ترغیب کردند که سیدنا حرفی بزن که سوز دلم بغض و اشک شد… و یکیشان فرزند خداجوی مرجعی مغفور است که دلشکسته میل پرواز دارد.
ما هنوز ابراهیم گلستان را داریم / علیرضا نوری زاده
۱۰۰ سال واژه سادهای نیست؛ خاصه آنکه ۱۰۰ سال زندگی را در عرضش زیسته باشی. گلستان تکرارشدنی نیست.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۵ اوت ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
در میان همه آنچه در فردای خاموشی هوشنگ ابتهاج (ه الف سایه) نوشته شد، یادداشت عزیزانم جمشید برزگر و سپس امیر طاهری با تامل و دلنشینی، بهترین تصویرسازی از کوهی بود که دل با عشق و زیبایی داشت و سر با استالین و حزب توده. من ابتهاج را دوست داشتم؛ بهویژه آنکه دربارهام کاری سترگ کرد. روزی در حیاط رادیو در میدان ارگ بودم که صدایم کرد. گفت دیشب برنامهات را درباره امکلثوم شنیدم و تصمیم گرفتم کاری بزرگ را به تو واگذار کنم. ۲۶ سالم بود و تازه از انگلستان بازگشته بودم. در دفترش به من گفت که دلم میخواهد از ۳۰ آهنگساز بزرگ با حال و هوای شاعرانهات تجلیل کنی. یک برنامه هفتگی نیمساعته با عنوان «آهنگسازان ما».
برنامه را به این صورت ترتیب دادم که آهنگسازی از نوع یاحقی، تجویدی، خرم، ملک و… را دعوت میکردم. میآمدند و در اتاق فرمان مینشستند. بعد من در استودیو، گوشی بر گوش و اغلب با چشم بسته، ۱۲-۱۰ دقیقه درباره مهمانم سخن میگفتم و بعد، هوشنگ جان قانعی که رفت و گاه فریدون جان توفیقی که هزار سال بماند، مهمان را که اغلب اشک به دیده داشت، به استودیو میآوردند و گفتوگویمان آغاز میشد.
مرگ خامنهای و سه سناریو پیش رو / علیرضا نوری زاده
ولی فقیه ثالث، شورای نظامی سپاه، یا پهلوی سوم و ولیعهدی شاهدخت نور؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۸ اوت ۲۰۲۲ ۸:۱۵
ساعاتی پس از مرگ خامنهای، میلیونها ایرانی در شهرهای بزرگ به خیابانها میآیند و شعار مرگ بر ولایت فقیه سر میدهند.سایت خامنهای
سرنوشت نسل ما و نسلهای پس از ما در گرو یکی از سه سناریو زیر است که یکی با حمایت روسیه، دومی با توپ و تانک و مسلسل، و سومی با اراده ملت و قیام ملی، یا ما را یا به پگاه روشن آزادی خواهند برد یا به عهد سیاه استبداد نظامی با دایرهای محدود از آزادیهای اجتماعی یا سناریو سوم که استبداد و ارتجاع، تخلف و تبعیض نژادی و مذهبی و جنسیتی عمدهترین نشانههایش خواهد بود.
این سناریوها سرنوشت نه یک نسل، بلکه سرنوشت نسلهای بسیاری را ترسیم خواهند کرد. بگذارید تکتک این سناریوها را بدون ارائه درصد آماری بخت هر کدام، برایتان تصویر کنم.
سناریو اول
یک روز زمستانی با تدارکاتی که از ماهها بعد از متاستاز [گسترش بیماری سرطان] در اعضا و جوارح سید علی الحسینی ترتیب داده شد، حداد عادل در اتاق پیشدری بیت به همراه مجتبی و مصطفی و علیاکبر ولایتی مشغول نوشتن اطلاعیه رحلت نائب امام زماناند. مسعود و میثم به همراه صادق خرازی و سید ابراهیم رئیسی به مشهد رفتهاند تا به اتفاق علمالهدی، مقبره ولی فقیه ثانی را برای مراسم تدفین آماده کنند. علیاکبر ولایتی قبل از این جلسه، پنهانی با سفیر روسیه ملاقات کرده و ضمانتهای لازم را گرفته است.
حداد عادل به اتفاق علیاکبر ولایتی اطلاعیه را مینویسد: «بسمالله الرحمن الرحیم، انالله و انا الیه راجعون. از آنجا که جامه مرگ پوشیدنی و شربت لقاءالله نوشیدنی است، با قلبی شکسته و روحی آزرده عروج ملکوتی رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله امام سید علی حسینی خامنهای را به اطلاع مردم شهیدپرور سرفراز ایران اسلامی و امت وفادار و عاشق ولایت میرساند…»
هرجور شده آقای بابان را پیدا میکنند که اعلامیه را بخواند. بهروز رضوی با همه وعدهوعیدها راضی نمیشود و ثناگوی طالقانی، مرثیهخوان سیدعلی نمیشود. در فاصله چند ساعت، شهرها سیاهپوش میشوند. صداوسیما پیام تسلیت ولادیمیر پوتین، بشاراسد، امیر قطر، ملا آخوند طالبانی و تنی چند از رهبران عراق را به همراه آه و ناله حسن نصرالله و عبدالملک حوثی، اسماعیل هنیه، زیاد نخاله و شماری از سرسپردگان ولایی پخش میکند و به اطلاع امت همیشه در صحنه میرساند که نماینده ویژه رئیسجمهوری بورکینافاسو و جمهوری اریتره برای خاکسپاری «پیکر مطهر امام خامنهای» پسفردا جمعه به تهران و سپس مشهد مقدس سفر خواهند کرد. ساعت ۸ صبح فردا پنجشنبه مجلس محترم خبرگان برای گزینش مقام معظم رهبری به ریاست حضرت آیتالله سید احمد خاتمی که در دوران نقاهت آیتاللهالعظمی احمد جنتی ریاست خبرگان را عهدهدارند، تشکیل جلسه خواهد داد.
گزارش زنده صداوسیما
توجه! توجه! هموطنان عزیز هماکنون همکار ما برادر زینعلی غاصبالکرسی گزارش زندهای از مجلس محترم خبرگان به اطلاع دلهای عزادار و چشمان گریان میرساند (صدای هقهق برادر زینعلی به همراه نالههای خواهر الهام چرخنده فضا را تسخیر میکند). برادر زینعلی سرانجام اعلام میکند با توجه به وصیت «مقام معظم رهبری» و اظهارات حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید حسن خمینی، مدظلهالعالی، که فرمودند حضرت امام، نورالله مضجعه، در زمان کودکی او و حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی حسینی خامنهای، هر بار آنها را مشاهده میکردند با لبخندی توام با تحسین میفرمودند: «حسن جان! این سید مجتبی مثل پدرش فره الهی دارد.» و اینکه امام میدانستند که فرزند خلف مقام معظم رهبری راحل رهبری انقلاب را پس از رحلت والد معظمشان عهدهدار خواهند شد، سرانجام از ۸۴ نماینده خبرگان، ۸۲ تن حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی خامنهای را به رهبری برگزیدند.
باقی حکایت هم معلوم است؛ ادامه استبداد و ارتجاع و عزلت ایران و البته عشوههای آشکار و پنهان ولی فقیه ثالث برای دولت علیه روسیه و اعلان تاسیس سلسله جلیله حسینی الی ظهور المهدی.
سپاه؛ مرحله آمادهباش
سیدعلی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او دارا بود، تکیهگاه خود را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و اعطای بالاترین مقامها به آنان نخستین نشانههای تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بودند.
رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاستجمهوری با ارتشیها روابط نزدیکی برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسنی سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… با او روابطی بسیار نزدیک داشتند، در مقام «ولایت عظما»، در چرخشی ۱۸۰ درجهای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و کمی دیرتر سرلشگر محمد باقری در جایگاه فیروزآبادی و علی شمخانی- که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد- و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبهشب خامنهای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، سپاه و ارگانهایش با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبیدند.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج ایران، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعات آن در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار، در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با اذن مستقیم رهبر عمل کرد و بعدها- طبق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه- مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای اشارهشده، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه با هدف حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به فکر چارهجویی افتاد و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند، فرا رسیده است، همزمان با بایکوت محسن رضایی توسط خاتمی و اصلاحطلبان، او را از فرماندهی سپاه کنار گذاشت و جایش را به یحیی رحیم صفوی داد که هم در میان بچههای سپاه از رضایی محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او، به چشم نمیخورد. بعد از او، جعفری فرمانده سپاه شد و بعد حسین سلامی معروف به «حسین خرفت».
در خصوص بازوی مردمی پرتوان (بسیج)، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و محمد باقری و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، بخشی از نیروهای کادر بسیج را برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها هم در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین سیاهی لشکر قدرت ظاهر شدند.
سناریو دوم
با این پیشینه، ظهر روزی زمستانی با اعلام خبر رحلت «مقام معظم رهبری»، پیش از تشکیل جلسه خبرگان اطلاعیهای از صداوسیما پخش میشود و همزمان، واحدهای سپاه مراکز حساس از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، ریاست جمهوری، صداوسیما و ۵۰ مرکز مهم سیاسی، نظامی، اقتصادی و تبلیغاتی و مذهبی را در تهران، قم، مشهد و… تحت کنترل میگیرند.
اطلاعیه کموبیش به این شرح است: ملت قهرمان ایران! در این شرایط حساس که با رحلت حضرت آیتالله سید علی خامنهای دستهای خیانت از آستین سرسپردگان بیگانه بیرون آمده، فرزندان غیور و وطنپرست شما در سپاه پاسداران که مراتب اخلاص و ایثار خود را در دفاع مقدس به وجه احسن آشکار کردهاند و طی ۴۵ سال گذشته، با ازخودگذشتگی و به گوش جان شنیدن سخن حضرت فردوسی که «چو ایران نباشد تن من مباد»، برای آنکه ایران ایرانستان نشود، در نشست بامداد امروز شورای انقلاب، تا تشکیل مجلس موسسان و انتخابات آزاد مجلس شورای ملی، تصمیمهای موقت زیر را اتخاذ کردهاند:
الف- شورایی متشکل از فرماندهان نیروهای مسلح به ریاست سپهبد غلامعلی رشید برای یک سال امور کشور را عهدهدار خواهد شد.
ب- از آنجا که مبنای سیاست ما بیطرفی و آشتی با جهان است، علاقه خود را برای تجدید رابطه با ایالات متحده و کلیه همسایگان اعلام میداریم.
ج- فعلا برای یک ماه، وضع فوقالعاده در کشور برقرار است. پیکر آخرین رهبر انقلاب فردا صبح بنا به تقاضای فامیل محترمشان، در مشهد مقدس به شکل خصوصی به خاک سپرده خواهد شد.
د- شورای انقلاب سپهبد عطاءالله صالحی را بهعنوان فرمانده نیروی مشترک سپاه و ارتش، دریادار علی شمخانی را بهعنوان نخستوزیر موقت، سرلشکر یحیی رحیم صفوی را بهعنوان رئیس صداوسیما برگزیده است؛ سایر انتصابها را دریادار علی شمخانی اعلام خواهد کرد.
ه- با توجه به علاقه ملت ایران به پرچم سهرنگ شیروخورشیدنشان، از این پس این پرچم جاودانه نماد دولت ملی موقت ما خواهد بود. پاینده ایران و ملت ایران!
امضا: سپهبد غلامعلی رشید، رئیس شورای انقلاب
سناریو سوم
ساعاتی پس از مرگ خامنهای، میلیونها ایرانی در شهرهای بزرگ به خیابانها میآیند و شعار مرگ بر ولایت فقیه سر میدهند. سپاه با نقشههایی که کشیده است، در مرحلهای، رویاروی مردم قرار میگیرد اما ساعتی بعد، با ورود ارتش به صحنه و پیوستن شمار کثیری از واحدهای سپاه به ارتش، وضع دگرگون میشود. مردم با حمایت ارتش، صداوسیما را تسخیر میکنند. نخستین اطلاعیه شورای ملی ایران آزاد را خانم فاطمه سپهری از رادیو قرائت میکند. شورا با حمایت از نظام پادشاهی مشروطه، از خاندان پهلوی میخواهد هرچه زودتر به میهن بازگردند. (رویایی به نظر میرسد اما آیا پیروزی خمینی هم یک وهم نبود که تحقق یافت؟)
دو ماه پیش که شاهزاده رضا آن پیام جانانه را داد و بعد، در سالروز مشروطیت، با استناد به کتاب «مشروطه ایرانی» محقق فرزانه، دکتر ماشاءالله آجودانی، آشکار کرد که همه آرزویش تحقق خواست سوم مشروطهخواهان یعنی دموکراسی است، عدهای از آنها که هویتشان با کینهجویی از پهلویها عجین شده است، در ذهنهای خالی خود صدای پای فاشیسم را شنیدند و ۲۳.۵ فرد در شش حزب واهی، از یاد بردند که ملت فریاد میزند: «رضا شاه! روحت شاد!» و کسی را با پدربزرگ و شوهرعمه جان آنها کاری نیست.
دو تصویر سناریو اول و دوم را دیدید. حالا تصویر سناریو سوم را هم ببینید. شهبانو فرح از هواپیما پیاده میشود. صدها تن از شخصیتهای برجسته ایران از زن و مرد در فرودگاه مهرآبادند. شاهزاده رضا پهلوی و خانوادهاش به همراه خواهرش، به سوی استقبالکنندگان میرود که پیشاپیش آنها خانم فاطمه سپهری قرار دارد. شهبانو و نوادگانش او را میبوسند. شورای موقت اداره کشور تا تشکیل مجلس موسسان قدرت را به دست میگیرد. گارد نظامی سرود «ای ایران» را مینوازد و سه فرمانده ارشد ارتش و دو فرمانده سپاه خوشامد میگویند.
در نخستین اطلاعیه شورا که فریدون فرحاندوز و آذر پژوهش قرائت میکنند، برابری ایرانیان فارغ از نژاد و تیره و مذهب و جنس، اعلام میشود. انوشیروان کنگرلو بیانیه دعوت از همه ایرانیان برای بازگشت به کشور را از صداوسیما قرائت میکند و مهندس رضا قطبی میپذیرد که برای یک سال حکومت موقت، سرپرستی صداوسیما را عهدهدار شود.
من جز این سه سناریو پیش رو چیزی نمیبینم و سومی را انتخاب میکنم. گزینه شما را نمیدانم!
مرجعیت و سیادت، دو قربانی بزرگ انقلاب / علیرضا نوری زاده
با غیبت لامحاله آیتالله سیستانی بهعنوان مرجع اعلا، آیا مرجعیت با آخوندهای درجه دو ادامه خواهد یافت؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۱ اوت ۲۰۲۲ ۱۳:۱۵
پیش از انقلاب سید روحالله خمینی، جایگاه مرجعیت در بین شیعیان بسیار والاتر از مثلا جایگاه پاپ اعظم بین پیروان مسیحیت و مذهب کاتولیک بود؛ چون پاپ را عدهای از کاردینالهای عضو شورای عالی واتیکان با مرگ یا کنارهگیری پاپ اعظم برمیگزیدند؛ در حالی که مراجع شیعه با پذیرش عامه و میزان مقلدان اعتبار مییافتند.
بدیهی است آن که مرجعیت تام پیدا میکرد، مثل سید ابوالحسن اصفهانی و آخوند نایینی و خراسانی در عراق و بروجردی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا حسن قمی در ایران، علاوه بر اعتبار نزد مومنان و مقلدان، نزد حکام نیز منزلت ویژهای داشت.
عمامه سیاه و عنوان سیادت نیز جایگاه مرجع سید را والاتر از مرجع عام (عمامه سفید) میکرد. عمامه سیاه، شال سبز و لقب «سید» برای دارنده آن نزد مردم عامی هم نوعی تمایز ایجاد میکرد که نظیر آن در کمتر جامعهای نمود دارد. در جوامع اهل سنت، آخوند کارمندی در خدمت دولت و اوقاف است و در مغرب و یمن و بهطور محدودی در مصر که علویها و سادات نیمچه اعتباری دارند، هیچگاه این اعتبار در حد آنچه سادات در ایران- حداقل از زمان صفویه به بعد- صاحب شدند، نبوده است.
فرقههای صوفیه در جهان عرب بهویژه مصر، برای مشایخ خود کرامات قائلاند. بعضی از این مشایخ که در اهل سنت ایران نیز در نمونههایی چون مشایخ نقشبندیه (که در سرتاسر جهان اسلام پیروانی دارند) آنها را میبینیم، با آنکه نسبشان به اهل بیت میرسد، این ارتباط هرگز تمایزی به آنها نمیدهد. هاشمیها در اردن و علویها در مغرب (سلسله پادشاهی) نیز با اهل بیت مرتبط یعنی سیدند؛ اما این سیادت در سلسله مراتب مذهبی، جایگاه خاصی به آنها نداده است. سادات افغانستان نیز تنها در حوزه روستا و بین عوام شیعه اندک اعتباری دارند.
با این همه، اگر به تاریخ سلالههای سرشناس روحانی در عراق نگاه کنیم، مراجع بزرگی را میبینیم که از سادات نبودند اما جایگاهشان به هیچ روی فرودستتر از جایگاه مراجع عمامه سیاه یا سید نبود. تنها در ایران است که صفویها با جامه مقدس پوشاندن بر قامت هر آنکه ادعا کرد علوی و منتسب به خاندان نبوت و اهل بیت است، از یک سو با یک حکایت جعلی خود را به سادات وصل کردند (شیخ صفیالدین اردبیلی جد شاه اسماعیل از مشایخ سرشناس اهل سنت بود و هرگز ادعای سیادت نداشت) و از سوی دیگر، دکان پررونقی را گشودند که تا امروز برای صاحبان و کارگزاران و حتی جاروکشهای آن آب و نان فراوانی داشته است.
در این نوشته، نخست به این سوال پاسخ میدهم که آیا سیادت فضیلت است؟ و اگر چنین است، حکم افرادی که خود را منتسب به خاندان نبوت و اهل بیت میدانند اما فجیعترین جرائم را مرتکب میشوند، انواع رذائل را در کارنامه اعمالشان دارند و اصولا به هیچ اصل اخلاقی و دینی پایبند نیستند، چه خواهد بود؟
سید احمد خاتمی، عضو خبرگان و امام جمعه موقت پایتخت، علمالهدی، پدرزن ابراهیم رئیسی و عضو خبرگان و نماینده رهبر جمهوری اسلامی، و سید حسین موسوی تبریزی که اخیرا مدعی شد در کشتارهای ۶۰ و ۶۷ نقشی نداشته است، همگی از ساداتاند. لابد شجرهنامه قرص و محکمی هم دارند و مرحوم حاجآقا شهاب مرعشی نجفی که استاد علم انساب بود، نیز احتمالا شجره طیبه خاندان آنها را یافته و ثابت کرده است که ۳۵ پشت آنها به امام جعفر صادق میرسد.
در مقابل، مرحوم شیخ حسینعلی منتظری به قول شایع «عام» بود، عمامه سفید بر سر میگذاشت و پدر و جد و نیای بیستم او نیز از عالمان دین نبودند و در نجفآباد زراعت میکردند. من پدر آقای منتظری را اوایل انقلاب دیدم و با او مصاحبهای هم کردم که همان زمان منتشر شد. پیرمردی خوشرو و بامزه بود که در ۷۵ سالگی صاحب فرزندی شده بود. زمینی داشت و زراعت میکرد. گاهی عمامهای هم بر سر میگذاشت و در روستا روضه میخواند. من این منتظری را هزار بار باشرفتر، متدینتر و انسانتر از سید احمد خاتمی میدانم که خود را ذریه زهرای مرضیه میداند و اسم فاطمه که میآید، اشک تمساح هم میریزد.
این سادات جور در طول دو سه قرن اخیر ضربههای سنگینی به وطن و مردمان ما وارد کردهاند. سه تن از آخوندهایی که علیه روسها حکم جهاد دادند و عباس میرزای بیچاره را به نبردی نابرابر مجبور کردند و ۱۷ شهر ایران را به روسها بخشیدند، از همین سادات اصیل بودند که مو لای درز انتسابشان به خاندان نبوت نمیرفت.
وقتی پسر نوح نبی با بدان مینشیند و خاندان نبوتش گم میشود، آیا مردک آدمخواری را که عمامه سیاه بر سر گذاشته و مدعی است ۳۶ پشتش به حسین بن علی میرسد اما عملکردش ۱۰۰ درجه بدتر از حرمله است، باید همچنان بهصرف سیادت و عمامه سیاه مقدس بدانیم و اطاعتش را واجب فرض کنیم؟
در روایات مربوط به اهل بیت، اسماعیل را داریم که به ادعای راویان مورداعتماد شیعه به علت شرابخواری از امامت معزول شد؟ و مگر حسن مثنی و علویان طبرستان را نداریم که برخی به علت آدمکشی و پرخوری و شهوترانی منفور عموم بودند؟ تازه آنها که سید اصیل بودند و با چهار پشت به امام دوم و یا سوم میرسیدند.
تا پیش از صفویه، اگر مردم برای علویان و سادات اعتباری قائل بودند، بیشتر به علت تمرد آنها از خلفای مقیم بغداد بود؛ بعد هم که بساط عثمانیها پهن شد، عداوت جنبه ملی بین آل علی و آل عثمان پیدا کرد. صفویه فرهنگی را در جامعه ایران رواج دادند که ۱۰۰ سال پس از سرنگونی آنها به دست محمود افغان تبعه ایران، هر روز سیدی در گوشهای از ایران مدعی انتساب به صفویه میشد و فتحعلیشاه قاجار، خاقان قدرقدرت، نیز مجبور بود رعایت هر سید جلنبری را که ادعای ولایت داشت، بکند و خود را مکلف و معین از طرف او بخواند.
قصه سادات و صفویها به اینجا ختم نمیشود. سید بهبهانی در صدر مشروطیت، در اندیشه شاهی بود و بارها پرسید که صفویه جقه شاهی را کجای عمامهشان میزدند. یک کارآموز مدرسه صنعتی به نام میرلوحی، با «نواب صفوی» خواندن خود، چند سالی فتنهای گران در ایران به پا کرد و با ترور دولتمردان سرشناس از جمله رزمآرا و هژیر و احمد کسروی، متفکر آزادیخواه، رعب و وحشت بسیار در دلها برانگیخت و اگر همدلی و همراهی مرجعیت وقت، مرحوم حاج آقا حسین بروجردی، با حکومت نبود، چه بسا داستان تلخ سال ۱۳۵۷ در دهه ۳۰ خورشیدی رخ داده بود.
خمینی هم سید بود؛ آن هم از سادات کشمیری. تامل کوتاهی در تاریخ ایران روشن میکند که از زمان شاه اسماعیل صفوی تاکنون هیچ زمامداری به اندازه او آدم نکشت. آن وقت عدهای امروز به مزار او میروند و دخیل میبندند که بیمارشان شفا یابد یا وضع مالی بد آنها بهتر شود. آن که در حیاتش ویران کرد و کشت، در مماتش چگونه عامل بهبودی و سلامت و رفاه و آبادانی خواهد شد؟
سید و غیرسید اگر جرمی مرتکب شد، حق مردم را خورد، به عرض و ناموس مردم تجاوز کرد، مصالح ملی را فدای مطامع خود کرد، مجرم است و باید او را محاکمه کرد. دستوبالتان نباید بلرزد که چون طرف سید است، اگر به او آزاری برسد، حضرت عباس غضب میکند و امام زمان ظهورش را به تاخیر میاندازد. حتی محمدرضا شاه نیز چنین گمانی داشت. تیمسار اویسی دو بار، تیمسار مقدم یک بار و سرانجام مارانش، رئیس اطلاعات فرانسه، به او گفته بودند که میشود کلک خمینی را بهراحتی کند؛ اما او پاسخ داده بود که مگر میشود سید را کشت؟
این باور واقعا ما را بدجور گرفتار کرده است و با آنکه علوی امروز شال فلسطینی بر گردن میاندازد و رذلترین افراد را به عنوان مسئولان عالیرتبه نظامش معرفی میکند، هنوز هم هستند کسانی که برای توجیه بندگی و سرسپردگی و اطاعت خود، سیادت او را بهانه میکنند.
در طول چند هفته اخیر شاهد بودیم که در دو سوی معرکه، دو سید یکی با عمامه و دیگری با شال سبز میداندار صحنه بودند. خامنهای سید است و میرحسین موسوی نیز ردای سیادت بر تن دارد. اما انتساب به اهل بیت مانع از آن نشد که حسین بازجو (شریعتمداری)، یار و مشیر و مشاور رهبر و همپیاله شربت کوکنار، موسوی را عامل آمریکا و داعش و منافق و مفسد نخواند.
تردیدی ندارم که پیامد رویاروییهای اخیر چنان خواهد بود که دیگر کسی با دو متر چلوار سیاه بر سر و یک لقب سید در پیش نام که تا امروز ادعای متمایز بودن از دیگران را به یک اصل مسلم در جهان تشییع تبدیل کرد، قادر باشد معرکهگیریاش را ادامه دهد. این باور عام در سالهای اخیر هر روز کمرنگتر شده است.
در انگلستان، لردها و ارلها و شاهزادگان اصیل بسیارند اما هیچکدام به دلیل انتساب خود مصونیت ندارند. در دیگر نقاط جهان نیز وضع درباره خاندانهای اصیل یا «نوبل»(اشراف) و ریشهدار کموبیش همین گونه است. تنها در ایران و تا حدی عراق است که این بساط سیادت برای یک عده آدم جائر (ستمکار) و محتال (حیلهگر) قداست ایجاد کرده است.
در طول ۴۴ سال گذشته، چند سید جائر و آدمخوار دیدهاید که برخی هم از جمله شکنجهگران بیرحم زندانهای ولی فقیه اول و دوم بودهاند؟ اصولا لقب سید بین «اطلاعاتیها» لقب متداولی است و «بازجوی عزیزِ» زندهیاد سعیدی سیرجانی نیز از سادات اصیل بود.
اینها را نوشتم تا به این نکته برسم که «جناب آقای سیدعلی بن جوادالحسینی الخامنهای» با عمامه سیاهش هیچ مزیتی بر دیگر حکام جور ندارد و عملکردش طی ۳۴ سال گذشته (دوران ولایت) به صورت عام و در چند هفته اخیر به وجه خاص، جایگاه او را در کنار جباران عهدشکن و سرکوبگر تاریخ تثبیت کرده است. از این پس، حتی آنها که با سخنان او و روضه اخیرش به گریه افتادند و گاه از سر ریا و شماری از سر صدق بر سر و روی کوفتند، باید بدانند که نه تنها مقام ولایت قدسیتی ندارد، بلکه با عملکرد خود بر هرچه قداست است، مهر باطل زده است.
یادمان نرود اصغر حجازی و آقا مجتبی و سعید مرتضوی نیز سیدند. البته ناسیدهایشان عملا بهتر از سیدها نبودهاند؛ اما حداقل ادعای اتصال به خاندان اهل بیت را ندارند.
مهندس بازرگان بر این باوربود که مهمترین قربانی انقلاب اسلام است. مرحوم آیتالله شریعتمداری هم تشییع و مرجعیت را قربانیان اصلی انقلاب خمینی میدانست. امروز نه مرجعیت اعتباری دارد و نه سیادت جایگاهی ویژه. با غیبت لامحاله آیتالله سیستانی در آیندهای نه چندان دور- با توجه به سن ایشان- مرجعیت عامه و اعلا نیز به خاک سپرده خواهد شد و آخوندهایی که لقب عظما را برای خود منظور میدارند، لقب صغری نیز نصیبشان نخواهد شد.
خامنهای و عاملش نوری المالکی منفورترینها / علیرضا نوری زاده
امروز خامنهای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۴ اوت ۲۰۲۲ ۷:۱۵
تقریبا ۲۰ متر مانده به مکتبهالاسد، چند دکان پارچهفروشی با طاقهطاقه چادرهای کرپدوشین، چند تسبیح و انگشترفروشی، یک قنادی، دکان حاج مهدی کبابی، دکان فستق شامی (پسته و بادام) و بستنی شامی یک گوشه از این بازارچه را تشکیل میدادند. در دورانی که رفتوآمد به سوریه برای ایرانیها ممکن بود، این قسمت شلوغترین بخش بازارچه بود. دریغا که ایرانیها، این زوار برجسته و سخاوتمند عتبات و شام و حجاز در روزگار شاه، در عهد ولایت فقیه به روزی افتادند که دمپایی پلاستیکی و پسته و حلقه ازدواج و … میفروختند تا چند لیره بیارزش سوریه به دست بیاورند.
در این میان، یک مغازه پارچهفروشی با چند صندلی لهستانی قدیمی پاتوق عراقیهای شیعه مخالف صدام بود. صاحب دکان از بچههای کاظمین و شاگردش یک شیعه متعصب از مریدان حسین الشامی بود که در بازارچه او را مالک صدا میزدند. با مشتریهای ایرانی کمی فارسی حرف میزد. در آن سالهایی که رژیم ولایت فقیه در عراق پیشگام بود، زمانی که مجلس اعلا- ساخته سپاه- وجود داشت و هادی العامری، فرمانده نظامی آن، درجه سرهنگی و بعد سرتیپی سپاه را داشت، الدعوه نیز در این دوران صاحب واحدهای ترور و خرابکاری زیردست سپاه پاسداران بود؛ البته چون در چند عملیات برای نیروهای صدام حسین خبرچینی کردند، از جبهه فراخوانده شدند و کارشان به شرکت در بازجویی و شکنجه اسرای عراقی در بازداشتگاههای تهران و گرگان منحصر شد. در همین پادگان گرگان بود که دهها اسیر عراقی هنگام بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از شرایط خود زبان به شکوه گشودند؛ بهویژه چند آسوری. اواخر کار دهها کشته و مجروح از میان اسرای عراقی به جا ماند که قاتلان بیشتر آنها از حزب الدعوه و از همان گاردهای بازجو بودند.
عالیجناب نوری کامل محمدحسن المالکی که امروز قادر است نصف دمشق را با یک حواله ساده خریداری کند و در عراق به او «قارون کاظمین» میگویند، مردی با بیش از ۱۰۰ میلیون دلار پسانداز، ثروتمندترین سیاستمدار شیعه در عراق، همان شاگرد پارچهفروشی زینبیه است.
مالکیها بعد از صدام
بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم جمهوری اسلامی در مرحله نخست، صدها تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترشان در کادرهای تروریستی آموزش دیده بودند، به عراق بازگشتند.
تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانهها به ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی جذب شدند. تیپ «الذئاب» (گرگها) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکاییها منحل شد، تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را کشتند.
در طول این سالها، علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه بهصورت مشترک و زمانی بهطور جداگانه، در حداقل ۱۱ شهر عراق، اداره ستادهایی را عهدهدار بودند. سفرای رژیم نیز همگی از اطلاعاتیهای سرشناس سپاه قدس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بودند و هستند. عمدهترین مراکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینهالصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستاناند.
علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی در نجف، با اعزام محمد مهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر بهعنوان نماینده اصلی، وکلایی همچون نورالدین اشکوری را مامور کرد تا با دلار سلطه او را بر این شهر برقرار کنند. بعد از آنها که به لقاء اللهشان رفتند، اباذری و حسینی و نجفی مامور شدند که این آخری به کرونا درگذشت.
در این میان، سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه، کلا آبش با سیدعلی آقا به یک جوی نمیرفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه سیدمحمدرضا، آقازاده او، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا، یک جان در دو قالب شدند که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید، روی چشم میگذاشت. تکلیف شهرستانی، داماد سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است.
از سوی دیگر، اطلاعات سپاه تمام خانههای نیمهویران اطراف خانه سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسایل استراق سمع نیز بر درودیوار خانه سیستانی نصب است. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی نخستوزیر سابق عراق، به دیدن سیستانی رفته بود و مسائلی از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان گذاشته بود. چند هفته بعد، او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژهای، وزیر وقت اطلاعات، اژهای به او گفته بود: «نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگویید.»
موفق الربیعی در دیدار با سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا در اتاق نباشد و در تهران فهمید که واقعا دیوارها موش و موشها گوش دارند.
در طول دو دهه گذشته، منهای دوران نخستوزیری دکتر ایاد علاوی (یگانه بخت عراقیها برای برونرفت از مصیبت) سپاه بدر با رخنه مستمر به درون تشکیلات امنیتی، انتظامی، ارتش، تشکیلات دولت، دستگاه قضایی و رسانههای دیداری- شنیداری و مکتوب و نمایندگانی در مجلس، در کنار حزب الدعوه با دو جناح (اخیرا جناح سومی نیز سر برداشته است) به استوار کردن پایههای قدرت خود مشغول بودهاند.
این توضیح ضروری است که حکیم و ارکان مجلس اعلا از جمله سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس مرحوم قوه قضاییه، در زمان تشکیل آن، همگی از بسترالدعوه برخاسته بودند. مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر پدرخوانده و مرشد فکری الدعوه بود. محمدحسین فضل لله و عباس الموسوی، دبیرکل سابق حزبالله، و گروههای شیعهای که بعد از انقلاب ایران در عربستان سعودی و کویت و بحرین پا گرفتند و با اندیشه «دعوت» در واقع یک اخوانالمسلمین شیعه را پایهگذاری کردند، از حاشیه درس او به پا خاستند.
در رژیم گذشته، الدعوه بعد از انتقال به ایران با ساواک و دستگاههای نظامی ـامنیتی ایران همکاری بسیار نزدیکی داشت. مرحوم سید مهدی حکیم، برادر بزرگ عبدالعزیز و محمدباقر (عموی عمار حکیم)، شماری از فعالان الدعوه را به ایران برد و با همکاری نزدیک با دستگاههای امنیتی ایران در اجرای سوءقصد نمایشی به ژنرال عبدالغنی الراوی، عضو شورای انقلاب عراق که به ایران پناهنده شده بود، مستقیما شرکت داشت. به علت همین روابط دیرین، مهدی حکیم کوتاه زمانی پس از خاتمه جنگ ایران و عراق، در هتل هیلتون خارطوم به دست ماموران امنیتی صدام حسین به قتل رسید. مهدی حکیم هیچ مهری به خمینی و انقلاب ایران نداشت و در لندن زندگی میکرد.
باری بعد از انقلاب، جناح سری نظامی الدعوه با آموزشهای نظامی سپاه، بهعنوان مهمترین تشکیلات نظامی سری فعال در عراق، چندین عملیات را با شهامتی شگفتیبرانگیز به اجرا درآورد؛ از آن جمله سوءقصد به صدام در شهرک الدجیل و سوءقصد به طارق عزیز در دانشگاه المستنصریه که در واقع بهانه صدام برای حمله به ایران شد. سوءقصد به عدی، فرزند صدام، هم از جمله عملیات نظامی جناح زیرزمینی حزب الدعوه بود؛ اما جناح سیاسی این حزب میکوشید خود را تا حدودی از زیر سایه سنگین رژیم ایران بیرون بکشد.
ابراهیم الجعفری که رهبری یک جناح را داشت، بعد از دو سه سال اقامت در ایران، به لندن آمد و نوری المالکی نیز در دمشق بود. جناح حسین الشامی نیز بیشتر از تهران دلبسته لندن بود. مجلس اعلا و سازمان بدر به سبب مهر وابستگی که به علت ارتباط با رژیم بر پیشانی دارند، در جریان انتخابات نخستوزیر، چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن، موفق نشدند فرد موردنظر خود را بر کرسی نخستوزیری بنشانند. تنها عادل عبدالمهدی و نه حسین شهرستانی که تحت حمایت حکیم و عامری بود، توانست ریاست دولت را به دست گیرد.
با این حال، نوری المالکی دو دوره نخستوزیری عراق را عهدهدار شد؛ دورههایی که سیاهترین روزهای عراق طی آن رقم خوردند. نزاع شیعه و سنی با تلاش المالکی برای پس زدن سنیها شدت گرفت. داعش ظهور کرد و نیمی از عراق را تصرف کرد. فساد دستگاه حکومتی فقط با جمهوری اسلامی قابل مقایسه بود. حزب الدعوه، عصائب اهل حق، جداشده از جیش المهدی مقتدا صدر و النجباء، حزبالله عراق و میلیشیای المهدی، همچنان روبهقبله ولی فقیه و سپاه نماز میگزارند.
گروه دیگر شیعیان طرفداران مقتدی صدرند. جالب است بدانید که در انتخابات ماقبل اخیر عراق، صدر با حزب کمونیست عراق در یک جبهه بودند. در تکوین گروه صدر، علاوه بر جوانان جیش المهدی و جوانان متعصب شیعه عرب، بعضی از تکنوکراتها و دانشگاهدیدههای مجذوب مکتب فکری سید محمدصادق صدر نیز یک حلقه فکری برای مقتدی صدر ایجاد کردند.
امروز پیروان مقتدی صدر و هواداران اندیشه «ایران برهّ برهّ» یعنی ایران باید عراق را ترک کند، گرد هم آمدهاند. بر اساس آمار نشریه «صدای ملت» که مدیرش شیعه است، امروز خامنهای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است. در میان عراقیها، نوری المالکی منفورترین و مصطفی الکاظمی، نخستوزیر، و دکتر برهم صالح، رئیسجمهوری، محبوبترینها به شمار میروند. در پاسخ این سوال که عمدهترین پشیمانی شما چیست؟ ۶۵ درصد گفتهاند «آنطور که باید از دکتر ایاد علاوی حمایت نکردیم»؛ همان پشیمانی که ما ایرانیها درباره دکتر شاپور بختیار و افغانها درباره دکتر نجیبالله دارند.
بحران عراق با حضور طرفداران مقتدی صدر در مجلس و سلطه شعار بر شعور، چشمانداز مبهمی را پیش رو قرار داده است. نوکران جمهوری ولایت فقیه با آن همه بردن و خوردن و جنایت، دستبردار نیستند و کردها با اختلافهایشان بخت خود را برای آنکه نیرویی تعیینکننده باشند، به دست خود کمرنگ کردهاند.
عراق روزهای سرنوشت سازی را میگذراند. دیگر نه سیستانی مشکلگشا است و نه اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، که بیشتر به یک رمال و شمعفروش میماند.
خمینی و خامنهای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خوردهاند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۸:۳۰
نخستین بار شهرزاد را در حیاط کوچک استودیو آریانا دیدم. با مسعود کیمیایی حرف میزد و مسعود در نیمه ساختن قیصربود. عصر همان روز مسعود گوشهای از کافه را فیلمبرداری میکرد. همانجا که بهمن جان مفید تکه معروف «من بودم حاجی نصرت، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم» و شهرزاد بیپروا رقصید. در یک استراحت نیمساعته مسعود گفت میدانی این خانم چه شعرهایی میگوید؟ یک لحظه نگاهش کردم کتابچهای دردستش بود و میخواند.
روز بعدش سردبیرم، عباس پهلوان، که شهرزاد را شناخته بود مرا مامور کرد با او به گفتوگو بنشینم، گفتوگویی که لحظه لحظهاش را به یاد دارم و همانطور که مجله فردوسی با نهادن تصویر سوسن برپشت جلد مجله اول روشنفکران و دانشجویان ایران با مصرعی از منصور اوجی «این سوسن است که میخواند» سوسن را در بین دانشجویان و اهل اندیشه چهره کرد و بعد پهلوان با فیلمنامه «فریاد» او را برامواج نور و صدا به سینما کشاند، این بار نیز این فردوسی و عباس پهلوان بودند که شهرزاد را در تصویری متفاوت به اهل شعر و سینمای متفاوت عرضه کرد.
دو روز با او نشستم و عنوان مطلب و روی جلد فردوسی شد «زنی که از ظلمات آمد» با یک دفتر شعر، زندگی درهمشکسته، برادر غیرتی که در دفاع از خواهر کوچکتر از شهرزاد، کسی را زده بود و حالا درزندان روزگار تلخی را طی میکرد. شهرزاد که بر صحنه کافههای لالهزار میرقصید، این بار از واژههای سیاهی میگفت که قلبش را میفشارند. «گزارش مصاحبه» مرا پهلوان چون همیشه با تیترها و آرایشش ، خیلی پرسروصدا کرد.
هفتهها بحث بر سر شهرزاد بود که با قیصرگل کرده بود و بعد طوقی حاتمی و داش آکل کیمیایی و … و تصویر خود را بهعنوان بازیگری پرتوان در کنار شاعری عاشق و صادق، بهعنوان یکی از مطرحترین چهرههای اهل سینما و شعر تثبیت کرد. ابراهیم گلستان بزرگمرد ادب و سینما او را ستود و پوری بنایی حمایتش کرد تا «مریم و مانی» را بسازد. سالهای دوری از ایران، از او چندان خبر نداشتم و در بازگشت میدیدم چه پرتوان میگوید و مینویسد و بازی میکند.
جلو دفتر نخستوزیری ولوله بود. بامدادان، همسرم که پرستار بیمارستان پهلوی بود با شماری از دوستان پرستار و پزشک و دانشجویان آموشگاه اشرف پهلوی در پاسخ به صدای زن آزاده و مبارز ایرانی به جلو دفتر نخستوزیری رفته بود. من و تنی چند از همکاران روزنامهنگارم هم رفتیم. بانو مهرانگیز منوچهریان، حقوقدان و دیپلمات برجسته، دعوت کرده بود که بیایید قصه جده بزرگمان که به اسارت به مدینه برده شد، تکرار میشود.
۱۷ اسفند برابر ۸ مارس بود و انقلاب ۲۵ روزه بود .خمینی حکم حجاب داده بود و جوجههایش مثل حسن روحانی راهی ادارات شده بودند تا اسلام ناب را بر سر زنان ایران هوار کنند. در برابر دفتر نخستوزیری بعد از دانشگاه و صداوسیما صدها زن و دختر حتی بعضی با روسری فریاد میزدند حجاب نه. روبهرویشان تکیهداده بر نردههای دفتر نخستوزیری اوباش اسلامی با واژههای رکیک خطاب به آنها که میتوانستند خواهر، مادر، دختر، همسر و از اقوامشان باشند، فریاد میزدند یا روسری یا توسری و در مقابل طنین آوای دختران ایران زمین جاری بود که ، نه روسری نه توسری، که جای توست سروری.
یکباره خشکم زد ، شهرزاد را دیدم همان شهرزاد طوقی و داش آکل، شهرزاد مانی و مریم و سه دفتر شعر، با گیسوان سیاه پریشان بر شانه، دوربینی به دست در جمع خواهرانش، صحنه پرشور نخستین فریادها علیه خمینی و ارتجاع در راه را به تصویر میکشید. همان جوانان و میانسالانی که تماشاگر فیلمهای او بودند و برای دیدنش فریاد میکشیدند، حالا به او ناسزا میگفتند که «جایی خودم خلاصت میکنم» و دستها را به علامت تپانچهای بالا و پایین میبردند.
بانویی میانسال که روسری به سر داشت، وقتی که جوانان آن سوی خیابان پاستور لب به رکاکت گشودند و حیا را کنار گذاشتند و جفا پیشه کردند، با شهامت جلو یکی از سردستههای اوباش ایستاد و بعد از زدن سیلی محکمی به او، گفت شرم کن پسرم من مادر تو هستم، اینها دو خواهرت هستند و این همسرت است. جوان سر به زیر انداخت و گم شد اما اوباش ماندند.
مهندس بازرگان که با وجود اعتقاداتش هرگز همسر و دخترانش را وادار به رعایت حجاب نکرده بود (دخترش همکلاسی من در دانشکده حقوق بود و چه زیبا و محتشم اما بیحجاب همراه با دو دوست زیبا و پر دانشش نازنین یگانه و لعیا غفوری، سرآمد دختران کلاس ما بودند).
بازرگان در دوران نخستوزیری خون دل میخورد و موجهترین همکارش مهندس امیرانتظام را برای تسلای بانوان تظاهرکننده فرستاده بود. امیر انتظام با چهره مهربان و واژگان آرامشبخشش قول داد مانع از حجاب اجباری شوند. کمی بعد، نماینده مرحوم آیتالله طالقانی هم آمد که «دخترانم، خوهرانم آرام باشید، نگذارید دشمنان سوءاستفاده کنند.» پیرمرد انگار نمیدانست رئیس دسته دشمنان سید روحالله مصطفوی برای خود او نیز نقشهای سیاه کشیده است. زنان ایستادند. دلاورانه، سروآسا و خروشان، تنی چند از آنان به داخل دفتر نخستوزیری دعوت شدند و با امیرانتظام و ابوالفضل، برادرزاده مهندس بازرگان، گفتوگو کردند. شهرزاد پرتوان در تکاپو بود بهترین تصویرها را ضبط کند و کرد.
بامدادی، ونگونگ اشراقی داماد، ولی از رادیو درآمد که بیچادر هرگز! عفت زن به حجاب است. تا ظهر نشده بود حرفهایش را بلعید و پوزش خواست. از مرحوم شریعتمداری پرسیدیم گفت هرگز حجاب حتی در زمان پیامبر و ائمه، اجباری نبوده است. بهشتی هم دنبالش را گرفت و هاشمی هم تصویری با عفت خانم انداخت که در سوءقصد کذائی نجاتش داده بود.
جنگ به یاری خمینی و استحکام سنگر اولش «حجاب» آمد. شهرزاد در غبار استبداد پنهان شد و فیلمش را کسی ندید. مهرانگیز منوچهریان و دولتشاهی و شوکت ملک جهانبانی خاموش شدند، مهشید امیرشاهی از خانه پدری بیرون شد تا در خانه مادر شهامت جبلی خود را بر سر خمینی بکوبد که پیش از ظهورش کوبیده بود. گیتی پورفاضل که در امید ایران با شهامت مینوشت با تعطیلی مجله به دستور خمینی چندی خاموش بود تا در وکالت با شیرین عبادی و نرگس محمدی همصدا شود.
اما جنگ زنان را دو زندانه کرد با شوی و فرزند در جبهه و نانآور خانه شدن، آنقدر گرفتار حفاظت از خانه و فرزند بودند که مجالی برای اندیشیدن به حقوق خود نمییافتند. خمینی و دارودستهاش خود را فاتح مطلق میدانستند. زنان را به چادرهای رنگورورفته، چهرههای ماتمزده، بی آرایش و پیرایش، به مطبخنشینی محکوم کردند. البته برای خودشان بسترهم بر قرار بود وگرنه جنی در هزار سالگی دختری در سن نبیرهاش را به حجله نمیبرد.
من وقتی بانوی مبارز فاطمه سپهری را میبینم و میشنوم که در بهترین سالهای جوانی شوهرش در جبهه شهید میشود و او فرزند را به دندان میگیرد و برای رهایی از نگاه ذوبشدگان فاسد در ولایت، چادر فرو نمیاندازد اما فریاد مرگ بر استبداد و رضا شاه روحت شاد سرمیدهد، میبینم خمینی و خامنهای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خوردهاند.
سید علی خامنهای ۴۴ سال پس از سلطه بحارالانوار ملاباقر مجلسی بر روح القوانین منتسکیو، مبارزه پرشکوه زنان ایران را علیه حجاب اجباری به غرب و خارجی نسبت میدهد و در دیدار با مداحانش، امام جمعهها، میگوید: «به بهانه حجاب و اینها باز قضیه زن را مطرح کردهاند» و این موضوع «از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی همواره مطرح بوده است ناگهان وسائل تبلیغاتی و رسانههای رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و پیروانشان هجوم میآورند در یک برههای سر قضیه زن و یک بهانهای هم پیدا میکنند مثل مسئله حجاب و این چیزها.»
همین چیزها است که ستون فقرات ولایت جهل و جور و فساد را میلرزاند.
نسرین ستوده، گیتی پورفاضل، نرگس محمدی، هدی عمید، نجمه واحدی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، شهران طبری و … شمار اندکی از جمع زنان مبارز میهن ما هستند که طی این همه سال در زندان و خانه، در سفر و حضر، در وطن و در تبعیدگاه فریاد آزادی سر دادهاند. حجاب اجباری را نفی کردند و طرح عفاف سید روحالله و سید علی و من اتبعهما را به مزبله تاریخ انداختهاند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است. خامنهای خدای ۶۰ را و سید ابراهیم رئیسی، رئیس القتله، قانون ۸۴ را به رخش میکشد. قانون ۹۰ و ۱۰۰ و ۵۰۰ را هم که بیاورید فرقی نمیکند. نوادگان فرخ رو پارسا، شوکت ملک جهانبانی، هاجر تربیت، مهرانگیز منوچهریان تا رسیدن به ساحل آزادی و عدالت و سکولاریسم، این بحر مواج را طی خواهند کرد.
آیا این مایه افتخار زن و مرد ایرانی نیست که دو بانوی جوان ایرانی کاملیا انتخابی فرد(سردبیرمهمترین نشریه روزانه الکترونیکی فارسی)، نازنین انصاری، ناشر و رئیس شورای سردبیری کیهان لندن، و بانوان دیگری از جمله شعله شمس، همسر زندیاد حسن شهباز سردبیر مهمترین فصلنامه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ادبی در خارج کشور «ره آورد»، و نوشابه امیری بعد از سردبیری نخستین یومیه الکترونیکی در جنبش سبز و بعد از آن، امروز در عرصه رسانه، ثابتقدم و استوار بر قلعه ولایت جهل و جور و فساد میتازند؟ رژیم سنگر عفافش را به دست الهام چرخنده و دیگر چرخندههای ریزودرشت مؤنث و مذکر سپرده است.
یک ترانه زویا زاکاریان، یک آواز حمیرا، یک مقاله شیرین عبادی و یک حضور لیلی حاتمی و نیکی کریمی و گلشیفته فراهانی در کن و ونیز و برلین، یک کنسرت گوگوش، یک شعر تازه شهرزاد و فراتر از این، دوام و حضور پرنقش، محتشمترین بانوی اول همیشه ایران، شهبانو فرح پهلوی، معنایی جز این ندارد که آقای خامنهای، مجتبی، علمالهدی، اژهای، فلاحیان، رئیسی! شما سنگر را باختهاید. پس فساد و فریب و جنایت از آن شما باشد و باشید تا پایانتان در لولههای زنگزده در بیابانی، قذافیوار رقم زده شود. اما از آن بانوانی که نام بردم، عزت و افتخار و شوکت و پیروزی نصیب ملت ما خواهد شد.
دیدار ولادیمیر و سیدعلی؛ فروش وطن به روبل روسی / علیرضا نوری زاده
اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
تماشای دیدار ولادیمیر پوتین، رهبر قاطبه اهالی اوروس و چچنستان و تاتارستان و غازان و آرخانگلسک، با ولی امر مسلمانان کره ارض، مرا به تاثری عمیق واداشت. همه جرائم جمهوری ولایت فقیه یک طرف و فروختن حاکمیت ملی و خاک و دریای ما به بیگانه یک طرف. به یاد شعار خمینی و میلیونها هموطن تبزده میافتم که بانگ برمیآوردند «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»؛ شعاری که از همان آغاز دروغ و بیپایه بود.
روز جمعه بود و عرفات بهعنوان نخستین مهمان انقلاب با هواپیمای شیخ زاید از امارات به تهران آمده بود. فقط قطبزاده خبر داشت و گفت تو هم که او را میشناسی، بیا با هم برویم و رفتیم. عرفات مثل بچهها ذوقزده بود و بیخودی میخندید. قطبزاده با او در اتومبیل نخستوزیری عازم مدرسه رفاه شد. هانی حسن که نخستین سفیر فلسطین در ایران شد و با او از بیروت رفاقت داشتم، هم در ماشین من نشست و باقی همراهان ابوعمار با یک اتوبوس ایران ناسیونال خیلی شیک رهسپار مدرسه رفاه شدند.
هانی حسن در راه پرسید: «علی چه فکر میکنی؟ آیا خمینی به ما کمک خواهد کرد؟» بعد در حالی که خیابانهای تهران را تماشا میکرد، گفت: «هرگز باورمان نمیشد که شاه به این آسانی فرو بشکند.» بعد خودش افزود: «البته با نامردی دوستان آمریکاییاش!»
یک روز بعد از طرح صلح راجرز، وزیر خارجه آمریکا، ابوعمار که برای حمله به عبدالناصر تحت فشار گروههای چپ و تندرو بود، از ناصر پرسید آیا واقعا شما به آمریکاییها اعتماد میکنید؟ ناصر پوزخندی زد و گفت: «ابو عمار! عمه ۹۰ سالهام را هم دست آنها نمیدهم تا مراقبش باشند.»
به مدرسه رفاه رسیدیم و ماچ و بوسههای عرفات و حسین و احمد خمینی و بوسه بر دست آقا زدن و بعد سفره پهن شدن و قیمه به رگ زدن. حیرت عرفات و همراهانش که از کاخ شیخ زاید میآمدند، قابل وصف نیست. سفره آخوند و قیمهپلو و لقمه با دست زدن و… قرار شد عرفات و همراهان برای داشتن امنیت کامل، در کاخ نخستوزیری بخوابند. هانی حسن را من رساندم. این بار محمد شریف مهدوی، پسر آیتالله حاج شیخ عبدالله شاهرودی، هم با ما بود. شریف با دو کلمه انگلیسی دانستن و عمامه بزرگ و هیکل تنومندش مدتی بعد مامور خرید گوشت از استرالیا شد و بعد سفیر در کنیا و عاقبت سفیر در آفریقای جنوبی و هنوز به ۵۵ سالگی نرسیده، چند هفتهای پس از وصلت نوهاش با نوه آل هاشمی رفسنجانی، ناگهان ورپرید.
هانی حسن زمزمهوار پرسید: «فکر میکنی این همه تظاهر و فریبکاری پایدار باشد؟» پاسخی ندادم. محمد شریف در ماشین بود. هانی حسن ادامه داد: «ما بزرگانی از نوع عبدالناصر و عبدالکریم قاسم و ملک فیصل را دیدهایم. خمینی دربان خانه آنها هم نیست. از فرودگاه نگاه میکردم. همهجا شعار لاغربیه و لاشرقیه به چشم میخورد. فکر میکنی کارتر اینها را آورده که شعار لا غربیه را بالا ببرند؟»
از بیپروایی هانی در شب نخست ورودش به تهران حیرت کردم. دو سه روز بعد، به روزنامه اطلاعات آمد و خواهش کرد این جملات را برای زندهیاد صالحیار، سردبیر و علی باستانی، معاون او، و دبیران سرویسها ترجمه کنم. گفت: «این حرفها را کسی به شما میزند که هم ناصر و کاسترو و نکرومه و بن بلا را دیده است و هم کاریکاتورهای انقلابی از نوع قذافی و نمیری را؛ حواستان جمع باشد. من در همین دو سه روز هم صداقتی ندیدم. شما فکر میکنید آخوندها با قطبزاده و یزدی و بنیصدر و مصدقیها کنار بیایند. اینها آمدهاند جنگ شیعه و سنی راه بیندازند. فردا قلم میشکنند و پسفردا مغزهای آزاداندیش را. هم شرقی میشوند و هم غربی؛ بستگی به مصلحتشان دارد.» من دو سه بار از ترجمه کامل حرفهای او خودداری کردم چون در جمع ما تودهایهای تازهختنهکرده هم بودند و لابد اخبار جلسه را عینا منتقل میکردند.
مرحوم سیدهادی خسروشاهی، سفیر رژیم در واتیکان و بعد رئیس حفاظت منافع در مصر، در کتابش شرح میدهد که در زمان نمایندگی خمینی در ارشاد، کیانوری دو سه روز یک بار میآمد و درباره ارتش و ملیون اخبار مثلا محرمانه به من میداد تا به امام بدهم. حکایت نوژه را بهطور کامل با اسمهای حقیقی و رمز و محل ملاقاتها را به من سپرد. تودهایهای اطلاعات بعدها که اسناد ساواک منتشر شد، همگی ساواکی با حقوقهای ناچیز از آب درآمدند.
هانی حسن مدت زیادی در مقام سفارت دوام نیاورد و مدتی ابو ایمن، معاونش، و سپس صلاح الزواوی سفیر شد که دو سال پیش بعد از ۴۰ سال سفارت، به رحمت خدا رفت و حالا دخترش جانشین او است.
تزار ولادیمیر و سلطان سید علی
روسها با مشاهده احوال ایران در چنگ آخوندها در عهد دو شاه آخری صفوی هم در اندیشه فتح قفقاز و آسیای میانه بودند اما ظهور نادر، پسر پوستیندوز ابیوردی، آنها را به تامل واداشت و بعدهم آغا محمدخان قاجار با دلاوری، قفقاز و ماورا آن را تا گرجستان و قلعه شوشی تحت سلطه ایران درآورد؛ گو اینکه پای همان قلعه شوشی به قتل رسید.
طرح پتر کبیر برای تسلط بر قفقاز و دیگر سرزمینهای ایرانی، در وصیتنامه منتسب به او برای بازماندگانش باقی ماند. در آن وصیتنامه اشاره شده بود که هندوستان مخزن ثروت عالم است و برای رسیدن به آن، باید تمام موانع موجود را از میان برد و با انحطاط و اضمحلال ایران به سمت خلیج فارس و آبهای گرم پیشروی کرد. (امیراحمدیان، ۱۳۸۳، ص ۱۶۳) کاترین دوم هم برای عملی ساختن وصیت منسوب به پتر کبیر درصدد تصرف قفقاز برآمد. (طالع، ۱۳۸۰)
روسها با بهانههایی بیپایه جنگی را به ایران تحمیل کردند که به معاهده گلستان منجر شد اما دوره دوم جنگها، از دست رفتن ۱۷ شهر قفقاز علاوه بر سستعهدی دولتیان و شخص فتحعلیشاه و گرفتار شدن عباس میرزا میان برادران حسود و درباریان فاسد، یک عامل مهم دیگر هم داشت؛ روضهخوانی مثل سید علی حسینی خامنهای که نام سید محمد مجاهد بر خود گذاشته بود و با آنکه میدانست عباس میرزا چند سالی برای تجدید قوا و سربازگیری وقت لازم دارد، با طرح شعارهایی نظیر شعارهای خامنهای علیه آمریکا و اسرائیل، منتها این بار علیه کفار روس بر سر منبر و تحریک عوام، شاه را در شرایطی قرار داد که ناچار شد جنگ را از سر بگیرد.
متن دو نامه از عباسمیرزا و یک نامه از فتحعلیشاه در دست است که موافقان و مخالفان جنگ و اهداف آنها را از دعوت روحانیون آشکار میکند. نامه فتحعلیشاه به عباسمیرزا صراحت بیشتری دارد. این نامه در سوم ذیحجه ۱۲۴۱ ق، یعنی چند هفته مانده به آغاز جنگ با روسیه، نوشته شد: «در هر مورد من قصد و نظر شما را انجام دادهام. شما مصلحت دانستید آقا سیدمحمد با روسای مذهبی به اینجا آورده شوند. بسمالله؛ آنها آمدهاند. شما به من گفتید به سلطانیه بیایم. بسمالله: من اینجایم. شما پول میخواستید، دادم؛ اگر پول بیشتری میخواهید، من آوردهام. شما وضع سرحد و احوال امور را میدانید. اگر فکر میکنید صلح مصلحت است، صلح کنید. اگر خواهان جنگاید، آن را شروع کنید و مسئولیت آن را به گردن بگیرید؛ چون مرا تا اینجا کشاندهای، دیگر بهانه نیاور که من همراهی نکردهام.» (تیموری، ۱۳۸۴، ج ۲، ص ۱۱۰۳/ گزارش ویلاک به کنینگ، اف.او۶۰/۲۷)
همین سید محمد مجاهد پس از شکست نیروهای ایرانی، به روسها پیغام داد که بیایید که وقت نبیذ است و صلح و عشق سلامت… بعد هم که مردم شارلاتانبازی او را کشف کردند، به نجف گریخت.
منظره خامنهای در برابر پوتین را پیش چشم آورید. روضهخوانی که به هزار توطئه و نیرنگ غرب و شرق، بر کرسی سلطانی نشسته، جنایتکاری چون پوتین را که تا امروزعامل قتل یک میلیون سوری و اوکراینی است، میستاید و در برابر دلهای داغدار بازماندگان جنایت دیگر پاسدارانش در سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی، به پوتین آفرین و مرحبا میگوید چرا که «در قضیه اوکراین، چنانچه شما ابتکار عمل را به دست نمیگرفتید، طرف مقابل با ابتکار خود، موجب وقوع جنگ میشد… اگر راه در مقابل ناتو باز باشد، حدومرزی نمیشناخت و اگر جلو آن در اوکراین گرفته نمیشد، مدتی بعد به بهانه کریمه، همین جنگ را به راه میانداختند».
بیحیایی و بیشرمی تا کجا؟ ۱۴۰۰ سال است برای حسین و ۷۲ تن از اقوام و یارانش روضه و دسته و عزاداری و اشک و ناله به راه انداختهاند. آیا خون نیم میلیون سوری و اوکراینی، از خون حسین و علیاکبر و اصغر کمرنگتر بود؟
پتر کبیر با آرزوی رویت خلیج همیشه فارس روی در نقاب خاک کشید و ولادیمیر پوتین امروز خلیج فارس را از آن خود میداند. به فرمان ولی فقیه و نوکرانش، برای زن ایرانی پا نهادن در دریا و استخر از معاصی کبیره است و مرتکب به شدیدترین وجه مجازات میشود اما برای آقایان و بانوان روسی در بوشهر، پلاژ و محلهای شنا ویژه برپا است و اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است.
سیدعلی که در جنگ با روسها همچون سید محمد مجاهد طعم شکست را چشیده، حالا درمقام ولی امر به پوتین که علیاکبر ولایتی، مشاور اعلایش، شباهتهایش با مسیح را کشف کرده است، میگوید: «یک مسئله مهم در موضوع سوریه اشغال مناطق حاصلخیز و نفتخیز شرق فرات بهوسیله آمریکاییها است که این قضیه باید با بیرون راندن آنها از آن منطقه علاج شود.»
او همچنین با بیان اینکه غربیها با روسیه قوی و مستقل بهکلی مخالفاند، خطاب به پوتین میگوید: «آمریکاییها هم زورگو و هم حیلهگرند و یکی از عوامل فروپاشی شوروی سابق فریب خوردن در مقابل سیاستهای آمریکا بود. البته روسیه در دوره جنابعالی استقلال خود را حفظ کرده است.»
از این پس پوتین باید از شوق سر به آسمان ساید که سید علی استقلالش را تایید کرده است. مردی که خود استقلال و حاکمیت سرزمینش را به بیگانگان میفروشد، حالا مدعی است که روسها مستقلاند.
بهعنوان یک روزنامهنگار ایرانی از مشاهده همان دو دقیقه فیلم دیدار ولادیمیر و سید علی، احساس شرم کردم و یک لحظه تصاویر قوامالسلطنه در برابر استالین و شاه فقید در مقابل برژنف و کاسیگین را پیش دیده نهادم. آیا ما ملت در حق خود این همه ظلم کردیم که سروری را زیر پا اندازیم و به نوکری رهبرمان برای روسیه تن در دهیم؟
خمینی دین رافت و مهر را مصادره کرد و ملاعمر و بنلادن و البغدادی پشت قبالهاش را مهر کردند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۰:۱۵
امیر طاهری، دوست و همکار عزیزم، دوهفته پیش در مقاله خود در ایندپندنت فارسی، با عنوان «محاکمه در پاریس و پرسشهای آینده» موضوعهایی را مطرح کرد که به اعتقاد من باید روی آنها تامل کرد و فقط به چشم یک مقاله به آن ننگریست و سرسری از آن نگذشت.
طاهری در جایی از مقالهاش نوشته بود: «چگونگی همزیستی تمدنها با همه تفاوتها، اختلافها و ضدیتهایشان با یکدیگر، همچنان در مرکز دغدغههای جهانی قرار دارند. آیا میتوان ضدیت را به اختلاف و اختلاف را به تفاوت تبدیل کرد و بر اساس آن تفاوت، به همزیستی در متنی از احترام متقابل و با توجه به منافع مشترک در صحنه بینالمللی رسید؟ آیا اسلام در خمینی، ابوبکر بغدادی، ملا محمد عمر و صلاح عبدالسلام خلاصه میشود؟» [صلاح عبدالسلام سرکرده تروریستهایی بود که ۱۳۰ انسان بیگناه را در فرانسه به قتل رساندند و تعداد زیادی را مجروح کردند. آنها در پاریس محاکمه و به زندانهای طولانی محکوم شدند]
سوال طاهری میتواند با اغماض، پاسخی چنین داشته باشد که خیر؛ خمینی و بغدادی و امیرالمومنین کابل و دنبالهروهایشان نمایندگان اسلام نیستند؛ اما کسی مثل من که دیرزمانی است پیام اسلام را آنگونه که در غرب و شرق طنین افکنده دنبال میکند، از مدتها پیش به این نتیجه رسیده است که دستکم با عملکرد پیروان اسلام انقلابی ناب محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن، صدای آن اسلام دیگر کمتر به گوش میرسد و در بسیاری از نقاط اصلا طنینی ندارد که شنیده شود.
متاسفانه از زمان روی کار آمدن خمینی، در یک رقابت شوم میان اهل سنت و شیعه ولایی، نوعی رقابت برای عرضه نسخه «اسلام من اصلی است» به راه افتاد. از ابوالعلاء مودودی تا ملاعمر و از بنلادن تا البغدادی و اخوانالمسلمین مصر و… تا بوکوحرام در غرب آفریقا، همگی به عنوان پیامآوران متعصب و افراطی اسلام به رسمیت شناخته شدهاند.
وقتی کشور قطر که چهاراسبه میتازد تا در جامعه مدرن جهانی برای خود جایی پیدا کند، حامی نخست طالبان و حماس میشود و مدتها در سوریه با حمایت از جبهه نصرت و هیئت تحریر شام عملا این گروههای تروریستی متعصب و جاهل را تقویت میکند تا حکومت اسلامی خود را برپا کنند و در دوحه پذیرای ملاهایی میشود که میخواهند اسلام داعشی را در افغانستان پیاده کنند؛ یا ایالات متحده آمریکا، در مقام بزرگترین دموکراسی و آزادترین جامعه جهان، کلید ورود به کابل را به دست کسانی میدهد که بنمایه اندیشه و رفتارشان ضد تمام ارزشهایی است که آمریکا به آن باور دارد، آیا میتوان از اسلام دیگری سخن گفت؟
غرب دموکرات هم از همهچیز کاملا خبر دارد و با اینکه در دستگاههای امنیتی خود لابد هزاران سند و مدرک از تروریست بودن رژیم ولایت فقیه در دست دارد و رفتار ۴۴ ساله رژیم با ملت ایران از یک سو و تجاوز و دخالتهایش در کشورهای منطقه و فراتر را از سوی دیگر شاهد است، لحظهای از دلجویی از رژیم و دادن امتیازهای پیداوپنهان دادن به جمهوری ولایت فقیه کوتاهی نکرده است. (به همین به اصطلاح مذاکرات اتمی توجه کنید) آیا میتوان باور کرد که دنیای آزاد اسلام دیگری جز اسلام امیرالمومنین کابل و نایب امام زمان تهران و دنبالهروهای آنها را به رسمیت بشناسد؟
هیلاری کلینتون و رئیسش باراک حسین اوباما برای براندازی حسنی مبارک و تقدیم مصر به اخوان المسلمین از هیچ کوششی دریغ نکردند و اگر پایداری و شجاعت مصریها و ارتش ملی مصر نبود، امروز پرچم اسلام ناب اخوانی در شمال و شرق آفریقا و شاید هم غرب آن به اهتزاز درآمده بود. این خندهدار است که بگوییم آمریکا خمینی را نمیشناخت و اعزام رمزی کلارک به پاریس از سر کنجکاوی بود. آیا همیلتون جردن آنقدر کودن بود که قسمهای حضرت عباس دکتر ابراهیم یزدی را باور کند و بعدها مدعی شود که خمینی همه را فریب داد؟ راستی اگر ماجرای گروگانگیری ۵۲ دیپلمات در تهران در هر نقطه دیگری از جهان (غیرمسلمان) رخ داده بود، واکنش آمریکا همان بود که در رابطه با ایران شاهد بودیم؟
همه این نمونهها مرا به تامل واداشت که آیا جهان به وجه عام و غرب به شکل خاص، به اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه سلفی سنی و ولایی شیعه نیاز دارد و در عین حال، آیا غرب رویارویی نهایی این دو وجه را به مصلحت خود میداند؟
پیش از انقلاب، من هرگز در غرب مسلمان بودن خود را پنهان نکردم. وقتی مرحوم اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، سرآمد سفرای شرق در مرکز جهانی غرب بود و هنگامی که عدهای جوجهمسلمان تندرو غیرایرانی نخستین پرچم گروگانگیری اسلامی در ینگهدنیا را بالا بردند، همین سفیر مشکلگشا شد و غائله را خاتمه داد، ما احساس غرور میکردیم. از اینکه محمدرضاشاه و ملک فیصل، دو پادشاه فقید، دست وحدت اسلامی میدادند نگران نمیشدیم و زمانی که شهبانو برای افتتاح نمایشگاه هنر اسلامی ایران به لندن میآمد، ناراحت نبودیم که چرا ما اسلامپناهیم.
همهچیز بهقاعده بود. شاه هم به زیارت ثامن الائمه میرفت و هم به تماشای اپرای مادام باترفلای مینشست. هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داشتیم، هم پژوهشگاه فلسفه با همین دکتر سیدحسین نصر فرقه مریمیه و کیفکش او، غلامعلی حداد عادل (البته در آن روزها که کراوات میزد)؛ مسجد دانشگاه برپا و در کنارش باشگاه فردوسی با ساز و آواز به راه بود. دکتر گردیزی، دوست اهل افغانستانم که در مقطع دکترای حقوق تحصیل میکرد و بعدها رئیس بخش دری دویچه وله شد، یک بار به من گفت: «خوش به حالتان کشوری دارید که هم مدرن است هم پایبند به معنویت و احیاء رمضان و عاشورای حسینی.»
اسلام برای ما جزئی از هویت ملیمان بود، نه تمام آن. خدا همچنان بخشنده مهربان بود و ما کسی را که قاصم جبار باشد و مکار و منتقم قهار نمیشناختیم. ماه رمضان اغلب صادقانه- و بسیاری از ملاهای حاکم از سر تظاهر- روزه میگرفتیم. رمضون یخی در ماه محرم لب به «دوا» (عنوان می نزد جاهلها) نمیزد و خانم سوسن اگر یک میلیون هم به او میدادند، شبهای احیاء و عاشورا روی صحنه نمیرفت.
در مصر هم چنین وضعی را شاهد بودم. محمد بیومی شب جمعه کنار نیل «بیره» (آبجو) مینوشید و نزدیک صبح دهانش را آب میکشید و آماده میشد ظهر به نماز جماعت شیخ شعراوی برود. در لبنان و سوریه و اردن و عراق و ترکیه و پاکستان و افغانستان هم چنین بود. هتلهای کابل لبریز از جوانان اروپایی بودند که اغلب با یک اتومبیل کوچک از اروپا به ترکیه و ایران و افغانستان و هند سفر میکردند. یک بار با شهیار قنبری به هتلهای شمسالعماره رفتیم و از جوانان اروپایی مسافر شرق گزارشی جانانه تهیه کردیم که در مجله فردوسی چاپ شد.
اغلب این جوانها در سالهای پیش از دانشگاه آمده بودند تا شرق مسلمان را ببینند و چقدر دلبسته فرهنگ و زندگی ما شده بودند؛ دختر و پسر درهم میلولیدند و اسلام ترسی نداشت. اصلا اسلامهراسی نه برای ما مسلمانان و نه برای غربیها، معنایی را افاده نمیکرد؛ نه حزباللهی در میان بود و نه داعشی. انقلابیها اغلب رو به قبله مسکو یا پکن و بدشانسهایشان مثل حسن جداری رو به آلبانی انورخوجه نماز میگزاردند. تندروترین گروههای فلسطینی را مسیحیانی مثل جورج حبش و نایف حواتمه رهبری میکردند و ابوحسن سلامهای در بیروت بود، یکی از رهبران خوشتیپ فتح که در هتل فنیسیای بیروت با جورجینا رزق، ملکه زیبایی لبنان و جهان، نرد عشق میباخت و عروسیشان حادثه مهم لبنان شد. (ابوحسن سلامه در ۲۲ ژانویه ۱۹۷۹ با برنامهریزی اسرائیل در بیروت به قتل رسید. جورجینا آن زمان فرزندشان را ششماهه باردار بود)
در آن زمان، اسلام خدایی بخشنده و مهربان داشت و امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، با آواز مرضیه و گلپایگانی غرق شعف میشد؛ منشیاش دختری زیبا از مسیحیان لبنان بود و نوروز پیش از انقلاب، از اینکه به دلیل موقعیتش نمیتواند در کنسرت گوگوش در سالن کازینو لبنان در جونیه شرکت کند، متاسف بود. ملای شیعه اعلای ما سید کاظم شریعتمداری بود و خطیبان بزرگ شهر راشد و دکتر سید محسن بهبهانی و دکتر عباس مهاجرانی بودند. یک ذبیحی داشتیم و یک بهاری؛ حالا ۲۰ هزار نوحهخوان فقط در تهران داریم. از اسلام عصر نوجوانی ما اگر چیزی هم به جا مانده باشد، رخ در نهان کشیده است و دیدنی نیست.
حالا در ایران و افغانستان و تا حدودی عراق، از فرخرو پارسا و مهرانگیز منوچهریان و دکتر آناهیتا و فاطمه کیلانی و سمیره صراف اثری نیست. در تهران گوهرالشریعه و خواهر مری، در افغانستان متعلقه ملا هیبتالله و در عراق، رقیهالسادات نجفی جای آنها را گرفتهاند. تنها در اردن و مغرب و تا حدی مصر و تونس است که زنان همچنان محترماند. در امارات متحده عربی، وزرای زن سرآمد کابینهاند و در عربستان سعودی، حضور بانوان در وزارت و صدارت و نمایندگی هرروز گستردهتر میشود اما پرچمداران اسلام ناب در این کشورها هم از توطئه و تلاش برای خنثی کردن کوششهای حاکمیت برای امحای تعصب و تندروی دست برنداشتهاند و شهروندانی که تحت تاثیر پیام اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آناند، در برابر جایگزینی اسلام معتدل و امروزی مقاومت میکنند.
تا زمانی که غرب دستمال ابریشمی بهدست به توجیه و مالهکشی جنایتها و انحرافهای اسلاممداران مکتب خمینی/اخوان طالبانی مشغول است و در جستوجوی رضایت سیدعلی و امیرالمومنین کابل است، مصیبت اسلام ناب محمدی انقلابی اول برای ما و بعد برای جهان ادامه خواهد داشت.
پایان ولی فقیه چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده
آن «سیدعلی» و این «ولی لمیزلی»؛ قدرت چه بر سر سید غزلخوان دوتارنواز آورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۷ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰
این آخریها با آنکه سخنان ولی امر (سیدحسن نصرالله و نوری المالکی و قیس خزعلی و عبدالملک حوثی و البته مشتی عیار قلبساخته و زر نمایشداده، گروهی که غیرت و مردانگی را از روح و دل به زبالهدان قدرت انداخته و دل و دین با نام نامی سیدعلی پرداختهاند) ملالآور، تکراری و همواره عصبانیکننده است، همچنان بارها میخوانم، میشنوم و چنگ بر واژگانش میکشم که سید با خودت چه کردی؟
جمال عبدالناصر وقتی به قدرت رسید، تا پایان عمر همان جمال، یا به قول مصریها گمال، باقی ماند؛ از بیکباشی (سرگردی) به سرهنگی رسید، دهها میلیون عاشق داشت و روزی که مرد، کمتر از سه هزار جنیه (به نرخ آن روز حدود ۵۰۰ دلار) در حسابش بود و بابت خریدن خانه برای دختر اولش ۱۱ هزار جنیه به بانک رهنی بدهکار بود. با این همه و با وجود دگرگونیهای شگرفی که در جامعه مصر ایجاد کرد و با اجرای اصلاحات ارضی و برپایی صنایع فولاد، مصر را به خانه اول صنعتی شدن برد، به دلیل دو جنگ بیهوده با اسرائیل و دشمنی با آمریکایی که مهمترین حامیاش بود، عقل مصریها و میلیونها عرب را از کار انداخت و شعار را جایگزین شعور کرد.
در مرگش من که نوجوان بودم زار میزدم و عباس جانپهلوان میکوشید آرامم کند. تنها وقتی به مصر رفتم و محمد بیومی، دانشجوی حقوق دانشگاه عینالشمس، مرا نزد خانوادهاش برد و من معنای فقر حقیقی را لمس کردم و سه سال بعد که دوباره به مصر رفتم و دیدم محمد وکیل شده و در یک شرکت آمریکایی کار میکند و با وام بانک مصر، خانه کوچک و تمیزی برای پدر و مادرش تهیه کرده است و ستایش انورالسادات را از او و خانوادهاش شنیدم، تازه فهمیدم عبدالناصرها در عین پاکدامنی و سادهزیستی، با خیالات خام و نسنجیده خود، چه بلایی سر ملتشان میآورند و کسانی مثل سادات و محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه و ملک حسین با وجود بمباران انقلابیهای عصر خود، با برقراری بهترین روابط با شرق و غرب، چه چشمانداز شوقانگیزی را با دل و جان، برای کشورهای خود ترسیم کردند.
سادات به قتل رسید و ظاهرشاه با کودتای پسرعمو داوود خان به غربت فرستاده شد. روزی که بازگشت، همه امید مردمش برای سعادتمند شدن بود اما خلیلزاد و کرزی و سید علی خامنهای با هم تاس همدلی انداختند و با یک لقب «بابا»، کارش را ساختند. ملک حسین چند روز مانده به مرگ به کشورش بازگشت و برادرش حسن را که سخت با اخوانالمسلمین همدلی میکرد، بعد از ۴۰ سال، از ولیعهدی عزل کرد و عبدالله، پسر همسر انگلیسی مطلقهاش، را به تخت نشاند و این عبدالله تا امروز ثابت کرد که پسر حسین بن طلال است و با وجود تهیدستی، کشورش را به بهترین شکل اداره میکند و نیمه دموکراسی خود را جا انداخته است. اما تلختر از همه سرنوشت شاه ایران بود که در پی یک خودکشی جمعی ملتش و نامردی دوستان غربیاش، با اشک و سرطان در بیمارستان معادی قاهره خاموش شد.
پایان قذافی و صدام را هم دیدیم که اولی مجنون و معتاد ملتش را در جهل مرکب نگه داشت و دومی با آنکه عراق را با اقتدار به قدرتمندترین و پیشرفتهترین کشور منطقه بعد از ایران بدل کرده بود، میپنداشت با برپایی تلویزیون شباب و اتوبان بغداد-بصره و توپ ۳۰۰ متری شاه منطقه میشود.
در یک دور تسلسل باطل، اردن ماند و در مصر عبدالفتاح السیسی آمد و عراق به دست پارچهفروشان دور کوچههای زینبیه دمشق مثل نوری المالکی افتاد تا روی صدام را سفید کنند. صدام دزد نبود؛ اما اینها هم صداموار میکشند و هم ولایت فقیهوار میدزدند. در لیبی محشر کبرا به پا است و در یمن با رسیدن پای جمهوری اسلامی و مرگ بر آمریکا و لعنت بر یهود، ملتی پردرد و رنج و فقیر تکهتکه میشوند. در لبنان، حزب خدا کوکایین قاچاق میکند و با پول ملت ایران شهرک گلستان میسازد.
برمیگردم به خامنهای؛ یکی از همان جنونزدگانی که با وهم دشمنی با آمریکا میکشد و میبندد و میهن را بهسوی نابودی میغلتاند.
راستی این سیدعلی حسینی خامنهای كيست؟
من بارها درباره سيدعلی حسينی خامنهای نوشتهام و گهگاه نيز كسانی بر اثر همين نوشتهها، مرا متهم كردهاند كه به سيد بیعلاقه نيستم و چون او را از گذشتهای دور میشناسم، اغلب رعايت حالش را میكنم.
البته آن سيدعلی خامنهای که من میشناختم، در روز به تخت رهبری نشستن روی در نقاب خاک كشيد. به معنی ديگر، من آن خامنهای پيش از انقلاب را میشناختم و تا پايان دوران ریاستجمهوریاش هم عملكرد او را از مثلا شيخ علیاکبر هاشمی بهرمانی، متفاوت میدانستم؛ اما این نايب امامزمانی را كه چنان در خودباختگی غرق شده كه نمرودوار ره به خدایی میكشد و رایت خدای سال ۶۰ را بالا میبرد، نمیشناسم؛ خدای قاصم جبار مکاری که رسولش خمینی، جبرییلش احمد آقا، خالدبن ولیدش محسن رضایی و عزراییلش صادق خلخالی و دستیارانش از نوع ریشهری و لاجوردی و حاج داوود و پورمحمدی و همین ششکلاسه سید ابراهیم رئیسی بودند.
من این ولی فقیه را بیگانهای میدانم که دشمن ایران و ایرانی است؛ بنابراين در پرداختن به شخصيت او نيز از دو نگاه او را بررسی میکنم.
سید علی حسينی تبريزی فرزند سيد جواد تبريزی ملقب به ميرزای تبريزی در آستانه انقلاب، روحانی نسبتا جوانی بود كه در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل شعر و سخن و هنر در مشهد و تهران شهرتی داشت. در جمع برادران و خواهران، سيد علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جايگاه ويژهای داشتند و سيد علی در ميان اهل قلم و نظر هم معتبر و محترم بود.
مرحوم ميرزا جواد، پدر خامنهای، ملای زاهد و قناعتپیشهای بود كه به نان خشك و یک خانه ۱۰۰ متری در پایينخيابان مشهد قانع بود و در برابر هيچ احدی سر خم نمیكرد. البته حاج آقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم ميلانی هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان كه پای سيد علی به بيت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پيدا كرد. (هرچند سالها بعد همین محمود را که به وطن بازگشته بود، به زندان انداخت و آزار داد)
سيدعلی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شريعتی (پدر علی شريعتی) کمکم ره به سياست كشيد و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان كه در مشهد بود)، در شعر و موسيقی نيز طبعآزمایی میکرد.
معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا روحيهای متفاوت از روحيه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش به او داده بود. حتی زمانی كه با نزديك شدن محرم و صفر مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میكردند که آقا منبری مورداعتمادی را به ولايت و ديار آنها روانه كند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی كه با حاج آقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، داشت، راهی كرمان میشد. در آنجا دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود كه هم روحش را تازه میكرد و هم جانش را از عطر گل كوكنار میانباشت. پاكت آخر روضه هم معمولا از پاكت مرحمتی صاحبان عزای حسينی در ديگر شهرها ضخيمتر بود؛ در عين حال، در كرمان هميشه فرصت دست میداد كه به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان هم سری بزند و با درويشان حلقه ماهان همآوازشود و دزدكی مراتب ارادت خود به پيروان ولايت عرفان سركار آقا (ابراهيمی) را ابراز كند.
خامنهای در کوتاهزمانی كه به قم آمد و با مرحوم سيد هادی خسروشاهی و علی آقا حجتی كرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشكار کرد كه اهل بحث و فحص حوزوی و شريعت بازی نيست. حضورش در درس منتظری هم به چند هفته نكشيد؛ در حالی كه به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دلبسته بود.
خامنهای اصولا اعتنایی به اهل شريعت نداشت؛ بهخصوص كه مدتی بود با فرزند محمد تقی شريعتی يعنی علی شريعتی هم آشنا شده بود و سخنان او را درباره روحانيت متحجر ايستا و روحانيت مترقی پويا و شيعه صفوی و شيعه علوی بسيار میپسنديد.
خامنهای در بازگشت به مشهد، با دختر آقای خجسته، يكی از بازاریهای علاقهمند به پدرش، ازدواج كرد و شگفتا كه برخلاف قاعده عيالمندی شدن و گوشهنشینی، سیدعلی آقا درست بعد از ازدواج، نيش زدن به دستگاه از روی منبر را آغاز كرد. چند باری كه گرفتار شد، مرحوم تيمسار بهرامی به دادش رسيد و یک بار مانع از آن شد كه سيد را به اوين ببرند و زندان را با تبعيد به ايرانشهر عوض كردند. هر بار كه سيد علی دچار مشكل میشد، همسر او كه بهحق بانویی متشخص و مقاوم بود، دست بچهها را میگرفت و به تهران میآمد تا پيگير كار همسرش بشود و حداقل دو بار پادرميانی دكتر اقبال مشکلگشای خامنهای شد.
حلقه درس مشهد
خامنهای با آنكه میتوانست در تهران به عنوان خطيبی خوشسخن اسمورسمی در كند، هميشه ترجيح میداد در زادگاهش مشهد بماند. من در سال ۱۳۵۱ بعد از خاتمه سربازی و در آستانه سفر به انگلستان، سری به مشهد زدم و در آنجا دريافتم كه خامنهای جلسهای برپا میكند كه در آن، شماری از بچهمحصلها و معدودی دانشجو شركت میكنند. جلسهای هفتگی كه ظاهرا برای تفسير قرآن است اما به جز يك ربع اول، باقی جلسه به بحث درباره حافظ و مولانا و عطار و گاه فردوسي و اخوان ثالث و عماد خراسانی و موسيقی و عرفان میگذرد. عباس سلیمی نمین هم از جمله شاگردانش بود.
نكته جالب ديگر توجه خامنهای به ارتش و شهربانی بود. او از همان ابتدای انقلاب با شماری از ارتشیها و افسران شهربانی كه به انقلاب پيوسته يا از قبل با شاه مخالف بودند مثل تيمسار مسعودی، امير رحيمی، سرتيپ مجللی، قرنی و… حشرونشر داشت. بعد هم که به عنوان نماينده خمينی و معاون وزارت دفاع وارد دولت شد، بار ديگر حلقهای از افسران جوان را دور خود جمع كرد كه چهرههای شاخصشان نامجو، فكوری، صياد شيرازی، آشتيانی، سليمی، صالحی، عقيقی روان، موسوی، محمدیفر، ديانت و… بودند. اغلب اين افراد با حمايت خامنهای در ارتش، به بالاترين مقامها رسيدند.
رياستجمهوری
رنجی كه خامنهای در دوران رياستجمهوری از دست خمينی كشيد، بدون شک از رنجی كه بعدها خاتمی از دست او كشيد، كمتر نبود. خمينی كه در زمان انتخاب خامنهای گفته بود ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتيم، به ورود روحانيون به عرصه اجرایی و انتخاب خامنهای رای داديم، در درگیری خامنهای با میرحسین موسوی، جانب موسوی را گرفت و حتی يك بار توی دهان رئیسجمهوری زد كه «جنابعالی معنای حكومت اسلامی را نفهميدهايد» و حكايت احكام ثانويه را مطرح كرد كه «بله ما حتی میتوانيم حج را متوقف كنيم و مبانی دين را نيز و جنابعالی وارد اين معقولات نشويد».
یک بار هم سر جريان سلمان رشدی دست بالا برد كه توی دهان سيد بزند؛ چون او گفته بود که اعلام پشيمانی رشدی كافی است. با مرگ خمینی و مخالفت شورای نگهبان با شورای رهبری، با وصيت شفاهی جعلی خمينی كه فقط رفسنجانی آن را شنيده بود و مهدوی كنی كه شتابان از سفر لندن بازگشته بود، آن را تكرار كرد (وقتی خامنهای، اين سيد جليل، را داريد دنبال كسی نگرديد)، در زمانی كه كروبی و توسلی و سید احمد سرگرم وداع با خمينی و به خاك سپردن او بودند، در سقيفه خبرگان، با ۵۳ يا ۵۴ رای از ۷۲ عضو حاضر، خامنهای به رهبری انتخاب شد.
خامنهای وامدار رفسنجانی تا دوسه سال كوشيد اصول شراكت را رعايت كند اما به مرور و با قدرت گرفتن «دفتر مقام معظم رهبری» و وسوسههای دو معاون سابق وزارت اطلاعات محمدی گلپايگانی و اصغر حجازی كه همهکاره دفترش بودند و از بامداد تا شام در گوش سيد میخواندند كه اگر ميخ ولايت را محكم به پيشانی نظام نكوبيد، اين شيخ علیاکبر قاليچه را از زير پای شما میكشد، سرانجام بعد از جنبش سبز و شنیدن فریاد مرگ بر خامنهای، هاشمی را زیرآبی به لقاءالله فرستاد، حصر موسوی و کروبی را ادامه داد، احمدینژاد هم یاوهگو لقب گرفت و روحانی عروسک پشتپرده شد؛ طائب به حصری بیحصر رفت و ششکلاسهای را بر تخت ریاست نشاند تا زمین را برای «آقا مجتبی» هموار کند؛ همانطور که قذافی و صدام برای سیفالاسلام و قصی چنین خیالی در سر داشتند.
استحاله سیدعلی آقای شوخطبع شاعرمسلك اهل بزم و … به ولیامر مسلمانان جهان و نايب برحق امام عصروالزمان و جایگزینی پيپ و نی دود به سبحه و حب و شربت شفنتوس (شربت تریاک) اینک با رویای بمب اتم و تکرار تجربه کیم ایل سونگ و پسر و نوهاش، خامنهای را در مسیر خطرناکی انداخته است که پایانش چندان از پایان قذافی و صدام دور نخواهد بود و فقط مردم میتوانند با پایین کشیدن نمرود، مانع از وقوع فاجعه شوند.
آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۹ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰
«کاظمی»ها درسپاه زیادند، مثلهاشمیها و موسویها در دستگاه حکومتی، و این کسی که به جای طائب آمد، از نوع سردار احمد کاظمی نیست که در مقام فرمانده نیروی زمینی سپاه، به فرمان آقا دچار «سانحه هوایی» شود (همان گونه که زندهیاد سپهبد فلاحی همراه نامجو و…، به تیر غیب از داخل خاک ایران، به قتل رسیدند و هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ آنها خاکستر شد، یا همانگونه که به فرمان ولی فقیه ثانی، سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی در اصفهان دود شد وبه آسمان رفت).
این محمدآقا اما صنمی است. قرار بر این بود که سردار محقق جانشین طائب برکرسی او نشیند، اما ناگهان کاظمی مورد عنایت قرار گرفت، ولی حکمش را بفرموده خدایگان، حسین سلامی زد، نه فرمانده کل قوا.
حسین طائب (میثم در بیت) دوشنبه احضار شده بود و مجتبی و نه پدرش، به او خبر رفتنش را داده بود، و میگویند وداعشان اشکآلود بود؛ مثل وداع احمد خمینی با اسدالله لاجوردی. ۱۳ سال در اطلاعات (وزارت و سپاه) و سه سال مسئول هماهنگی بیت و دفتر با دستگاههای اطلاعاتی، مجتبی را مثل فرزندی به او پیوند داده بود. آن دو با هم نقشه به خون کشیدن جنبش سبز را طراحی کردند و سپس به اجرا درآوردند، و وقتی طائب محسن روحالامینی را به مرتضوی سپرد تا در کهریزک علیه پدرش (دوست نزدیک خامنهای) از او اقرار بگیرد و اوباش مرتضوی او را خرد کردند، روحالامینی را احضار کرد و گفت «پسرت را شهید میخوانیم، اما اگر صدایت دربیاید، اعترافات (ساختگی) پسرت را درباره تو و ارتباطت با میرحسین موسوی فاش میکنم». روحالامینی هیچ نگفت و به پابوس «رهبر» هم رفت.
چهارشنبه، طائب با همکارانش وداع کرد و کاظمی با احترام زیاد، دفتر ریاست را تحویل گرفت. عصر آن روز، حمله قلبی مصلحتی اورا به بیمارستان بقیهاللهالاعظم کشاند، اما توصیه شد که ملالی نیست جز دوری از میز. و روز بعد به مشهد رفت تا با رفیق دیر و دور علمالهدی گعدهای داشته باشد (مجالس خصوصی ملایان).
در رابطه با طائب داستانهای بسیاری روایت شده است؛ از سوءقصد ساختگی تا بیعرضگی در حفاظت از جان فرماندهان سپاه و علمای اتمی، اما آنچه او را با سر به زمین زد و آن همه اعتماد و محبت سیدعلی به او را به نفرت و بیاعتمادی تبدیل کرد، سه پرونده بود (یادمان باشد که او با پروندهسازی علیه رحیم مشایی و بقایی، از مدیران تیم احمدینژاد، و ربودن نیما (روحالله زم) و محمد خاتمی، از بنیانگذاران سپاه، از عراق و ترور عباس یزدانی، از افراد تیم مهدی هاشمی در پرونده «استاتاویل» و «شاهد» تخلف رژیم در پرونده شکایت شرکت کرسنت از رژیم در لاهه، و نیز ترور سعید کریمیان، مدیر «جم تیوی» و مسعود مولوی، نیروی جداشده از بدنه نظام، درترکیه، تقدیرنامههای چپ و راست از خامنهای و پسرش دریافت کرده بود. البته جمشید شارمهد را وزارت اطلاعات در مسقط ربود و او این موفقیت را به وزیر وقت اطلاعات تبریک گفت.
بازگردیم به سه پروندهای که بعد از دستیابی محمود علوی (وزیر اطلاعات) و حسامالدین آشنا (مشاور روحانی) به جزییات آنها، آن دو خامنهای را در جریان گذاشتند و سیدعلی آقا هم سیداصغر حجازی، رئیس امنیت خانه شخصیاش، را مامور کشف صحت و سقم گزارش روحانی/علوی کرد.
آن سه پرونده، نخست مرتبط با کارشناسان محیط زیست بود که درپی دو حمله موفق اسرائیل به نطنز و ملارد دستگیر شدند. در بهمن ۹۸ خبری با این چهارچوب منتشر شد:
«غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران از قطعی شدن حکم ۵۸ سال زندان برای هشت فعال محیط زیستی که در زندان به سر می برند خبر داده است. او روز سه شنبه ۲۹ بهمن در یک نشست خبری با خبرنگاران اتهام این فعالان محیط زیستی را اقدام علیه امنیت ملی ذکر کرده است… توضیحات سخنگوی قوه قضاییه ایران نشان میدهد که احکام صادر شده از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای فعالان محیط زیستی عینا و بدون هیچ تغییری در دادگاه تجدیدنظر تایید شده است.
نیلوفر بیانی و مراد طاهباز سنگینترین احکام را از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دریافت کرده و هر یک به ۱۰ سال زندان و «رد وجوه دریافتی از آمریکا» محکوم شدهاند. هومن جوکار، طاهر قدیریان هر یک به هشت سال زندان، امیرحسین خالقی، سپیده کاشانی و سام رجبی هر یک به شش سال زندان، و عبدالحسین کوهپایه به چهار سال زندان محکوم شدهاند.
پیشتر کمپین گزارش داده بود که اتکا به اعترافات اجباری که با تحت فشار قرار دادن متهمان در جریان بازجوییها به دستآمده است، محور اصلی اولین جلسه دادگاه، هشت حافظ محیط زیست زندانی بود که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد و هیچ مدرکی دال بر اتهام ارائه نشد. براساس همین گزارش، برخی از فعالان محیط زیست بازداشتشده با تهدید به مرگ مجبور به اقرار علیه خود شدهاند و ماموران اطلاعات سپاه پاسداران علیه این فعالان با استناد به اعترافات غیرواقعی که تحت اجبار و فشار شدید از آنها به دست آمده، پروندهسازی کردهاند.
یک منبع آگاه به کمپین گفته بود که برخی از این فعالان محیط زیست ماهها تحت بازداشت انفرادی و شکنجه روانی، تهدید به قتل، تهدید به تزریق داروهای توهمزا، و تهدید به دستگیری و قتل اعضای خانواده خود قرار داشتند و برخی از این فعالان برای اجبار به اعتراف علیه خودشان، ضرب و شتم شدهاند.
احکام سنگین زندان برای فعالان محیط زیست در حالی صادر شده که شورای امنیت ملی، وزارت اطلاعات، و سازمان محیط زیست ایران، اتهامات منتسبشده به این فعالان را رد کردهاند و محمدحسین آقاسی که وکالت دو نفر از این زندانیان را برعهده داشته، به کمپین گفته است که دلایل و مستندات قوی دال بر اتهامات در پروندههای این فعالان وجود نداشته است.»
با قتل کاووس سیدامامی، محیطشناس برجسته، زیر شکنجه، طائب سر به آسمان سایید که یکی را زدم، بقیه را نیز از حیز انتفاع میاندازم.
دومین پرونده مربوط به علی دیواندری بود. علی دیواندری (دیواندرهای) با هشت نفر دیگر از متهمان پرونده «اخلال در نظام اقتصادی کشور» بودند. دیواندری متهم ردیف پانزدهم در پرونده اکبر طبری هم بود که پیشتر برای او و هشت متهم دیگر، ۲۴ جلسه دادگاه تشکیل شده بود و در نهایت به حبس محکوم و روانه زندان شده بود.
او زیر سختترین شکنجهها قرارگرفت، اما با پرداخت ۱۵۰ میلیارد تومان به یکی از معاونان طائب، تبرئه شد. فارسنیوز خبر تبرئه شدن او را نوشت و پس از همین توضیحات بالا، افزود: «با این حال، قوه قضاییه روز گذشته حکم برائت علی دیواندری را به عنوان مدیرعامل پیشین بانکهای ملت و پارسیان و رئیس سابق پژوهشکده پولی و بانکی کشور صادر کرد.»
و سرانجام، سومین و مهمترین پرونده، به عبدالرسول دری اصفهانی مرتبط بود که بهعلت تلاشهای صادقانهاش در مذاکرات برجام، از روحانی نشان عالی خدمت گرفته بود، و طائب به اتهام جاسوسی دستگیرش کرد.
هدف طائب، زدن او و سیروس ناصری، دیپلمات سرشناس نظام بود. ناصری با اشاره هاشمی رفسنجانی شبانه «جیم شد»، اما دری به دام افتاد.
به گزارش رسانههای ایران، «عبدالرسول دری اصفهانی، یکی از بانفوذترین افراد حاضر در تیم مذاکرهکننده هستهای، در دادگاه به اتهام جاسوسی محاکمه و محکوم شد.»
اسناد فوق را جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و نماینده مردم مشهد در «خانه ملت»، در اختیار خبرنگار «موج» قرار داده بود.
در بخشی از حکم دادگاه برای دری اصفهانی آمده است: «دری اصفهانی در ملاقات حضوری با جک استرا، وزیر اسبق انگلیس و مشاور عالی M16، یک بسته اطلاعاتی به جک استرا تحویل میدهد و به همین دلیل از سوی وزیر اسبق انگلیس مورد تقدیر قرار میگیرد.»
کریمی قدوسی تاکید کرد که باید مردم و مسئولان از محتوای این گونه دادگاهها مطلع شوند.
صفحهای از حکم علیه دری اصفهانی چنین بود:
دری با بدترین شکنجهها حاضر به پذیرش اتهامهایش نشد. ریاست جمهوری، وزارت خارجه، و وزارت اطلاعات اتهامات طائب به دری اصفهانی را بیپایه و دروغ دانستند. ظریف هم در شورای عالی امنیت ملی گواهی داد که «یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار تحویلی در ژنو (هواپیما به هواپیما) را از تصدق چانه زدنهای دری گرفتیم. او بسیار خردمند، ماهر در گفتوگو، و وفادار بود».
وقتی نامه روحانی و علوی و سخنان ظریف به خامنهای رسید، او اصغر حجازی را مامور رسیدگی کرد. حجازی که طائب را رقیب میدانست، بیگناهی دری و کارشناسان محیط زیست و داستان رشوه ۱۵۰ میلیاردی دیواندی را تایید کرد. اینجا بود که خامنهای تصمیم به عزل فردی گرفت که در سفر اخیرش به عراق، به قیس الخزعلی، رئیس «عصائب حق»، و هادی العامری، رئیس سازمان بدر، گفته بود «آقا از من خواستند به شما بگویم زهرتان را سر آمریکاییها خالی کنید و انتقام حاجقاسم (سلیمانی) را بگیرید». این گفتهها را نیزهادی العامری در سفری کوتاه به ایران همراه با سیدمجتبی حسینی، نماینده خامنهای در نجف، به اطلاع اصغر حجازی رسانده بود. به معنای دیگر، چنانکه مرحوم علم در خاطراتش چندین بار ذکر میکند، «الملک عقیم»؛ مگر میشود طائب از قول نایب امام زمان داستان جعل کند؟
با این تفاصیل، آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد که شش کلاس رئیسی را هم نخوانده است.
سردار محمد کاظمی که جای طائب را گرفت و حکمش را سلامی داد نه سیدعلی، از کسانی است که دست بخواهی، سر و پا هم میآورد: «به تیغ و به خنجر به گرز و کمند / برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست» (با پوزش از حضرت فردوسی)
ظاهرا این سردار نوکر آقا خوابهایی هم دیده بوده که یکی از آنها تعبیر شد و آن ربودن و کشتن روحالله زم و ربودن محمد خاتمی، با یاری سلفش، حسین طائب، بود. در این زمینه هم سه سال پیش خبری با این مضمون در فضای مجازی منتشر شد:
«بر اساس این گزارش، سرتیپ «محمد کاظمی» سردار «در سایه» سپاه پاسداران، طی روزهای اخیر شخصا در مورد آمدنیوز با سردار احمد حقطلب، غلام حلقهبهگوش خود در سازمان اطلاعات سپاه، جلسات متعددی را برگزار کرده و با دستور وی، واحدهای عملیات برونمرزی را برای اجرای طرح ترور یا ربایش مخالفان و سرشاخههای روحالله زم فعال کرده است. همچنین، طرحریزی عملیات ربایش «آرش شعاعشرق» خبرنگار آزاد در ترکیه، ترور دکتر «ناصر کرمی»، فعال محیط زیست در نروژ، ترور «امیر عباس فخرآور» به دلیل برخی ارتباطات در کنگره آمریکا، تخلیه اطلاعاتی و ترور «سیدمجتبی واحدی»، مشاور پیشین مهدی کروبی، در آمریکا، ترور یا ربایش «سید محمد حسینی»، مجری سابق تلویزیون، تخلیه اطلاعاتی و ترور «علیرضا نوریزاده» مدیر تلویزیون ایران فردا، ترور تعدادی از پرسنل نظامی خارجشده، نظامیانی از ایران که بیشتر در ترکیه، امارات، ارمنستان و آذربایجان استقرار دارند، تخلیه اطلاعاتی و ترور «محسن سازگارا»، فعال رسانهای مقیم آمریکا، ترور یا ربایش سرگرد خلبان احمدرضا خسروی…، را در دستورکار احمد حقطلب، معاونت عملیات سازمان اطلاعات سپاه، قرارداده است.»
لینک خبر منتشر شده در ۲۵/۲/۲۰۱۸ را اینجا میگذارم، چون بسیار مفصل است و سرتان را بیشتر از این درد نمیآورم.
بیاعتبارترین رئیس دولت رهبر کجا میرود؟ / علیرضا نوری زاده
یک سال پس از سناریوی جانشینی، جایگاه خود رهبر هم در خطر است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
این جناب حجتالاسلاموالمسلمین، پرزیدنت سید ابراهیم رئیسالساداتی، ملقب به رئیسی خالیالذهن همهچیزدان، از جمله محصولات خالص ولایت فقیه است که اگر انقلاب نشده بود، لابد در حوزه نجف تدریس میکرد. چون برخلاف استاد و رهبرش، سید علی خامنهای، اهل نطق و خطابه و روضه نیست و به قول مرحوم استاد سنگلجی، در بلاغت و فصاحت و صدا (غنا) همپای «قلاغ» (کلاغ) است.
سید ابراهیم پنج ساله بود که پدر را از دست داد و خانواده به فقر مضاعف گرفتار آمد. پدرش روضهخوان فقیری در نوغان مشهد بود که به لطف و توصیه مرحوم نوغانی، منبری اول مشهد، گاهی به مجالس کوچک در نوغان و طبرسی و پایین خیابان دعوت میشد.
به لطف مدیر مدرسه جوادیه که مدیر آن از دوستان پدرش بود، دوران ابتدایی را بهسختی طی کرد و از آنجا که مادر توان تامین هزینههای زندگی را نداشت، ناچار در خانه مرحوم نوغانی و دو روحانی دیگر کار میکرد. سید ابراهیم به اشاره دایی جان در مدرسه نواب به تحصیل مقدمات پرداخت. زندهیاد استاد مهدوی دامغانی، که برایم چون پدر بود و تازه درگذشته است، میفرمود این آقا سید استعداد طلبگی نداشت. سه سال سر جامعالمقدمات زور زد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسن قمی وقتی شنید بچه سیدی فقیر و سرگردان برای پنج تومان شهریه ماهانه به مدرسه نواب میرود و هدف آزار و تحقیر طلبههای بزرگتر قرار میگیرد، به هاشمینژاد که طلبهای بزرگسال و درسخوان بود، توصیه کرد از این بچه مواظبت کند.
در سالهای بعد، او با حضور در جلسه قرآن سید علی خامنهای و تحصیل در مدرسه موسوینژاد اندکاندک دوستانی پیدا کرد و به لطف همین دوستان، خرج راهی یافت و به سوی قم شتافت. چند سالی در مدرسه آیتالله بروجردی و بعد مدرسه آیتالله پسندیده، برادر خمینی، بر سر زید و عمر زد اما نه عربی درست یاد گرفت و نه فقه و اصول؛ نه خطیب شد و نه روضهخوان؛ طلبه علافی بود که عصرها در دروس نوری همدانی و چندی در درس مروی (تولیت بعدی مزار امام رضا) فاضل هرندی، دوزدوزانی، ستوده و طاهری خرمآبادی حاضر میشد.
طاهری بعد از کشتار ۶۷ گفته بود که در وجنات او بلاهت را دیده بودم، شئامت [نکبت و شومی] را نه؛ معلوم است که خوب تظاهر میکرد. یکچند در مدرسه استاد محقق داماد را زد اما چون بیسوادیاش آشکار شد، ره به سوی غیر کشید و بیت و درس مشکینی و خزعلی و احمد بهشتی ماوایش شد. مدتی کوتاه نیز هنگام اقامت در تهران به مسجد سپهسالار میرفت و در درس مطهری حاضر میشد.
بعد از انقلاب سوراخ دعا را خیلی خوب پیدا کرد؛ مشغول حوزه بود که ناگهان با آزادی منتظری از زندان، نعلین زیر بغل به زیارتش رفت و مراتب ارادت و کوچکی را مکرر به احباب منتظری یادآور میشد. همین منتظری در آن مجلس مشهور، توی دهان او و مروی زد که «غلط کردید بچههای بیگناه مردم را به خون کشیدید؛ حالا انتظار دارید من شیخ گناهکار شما را تایید کنم؟»
اولین ماموریتش در مسجد سلیمان بود. ماموریتی خونین. این بچه ازحوزهدررفته برای مقابله با مارکسیستها انجمنی درست کرد که جوانان آزاده بختیاری و عرب ایرانی را شبانه دستگیر میکردند و بامدادان نه از تاک نشان بود، نه از تاکنشان.
از مسجد سلیمان به پادگان عقیدتی سیاسی ۰۲ شاهرود رفت تا فنون معدوم کردن و توجیه جنایت را بیاموزد و آموخت. دادیار و دادستان کرج شد و با حکم قدوسی، «برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست».
رئیسی سپس به تهران آمد و در محاکمات انقلابی و جانشین دادستان انقلاب بود. در سال ۶۷، گزارشهای رسیده به خمینی به دریافت حکم قاضی ویژه و سرزدن به چند استان از جمله لرستان و سمنان و کرمانشاه منجر شد. تا آنکه خمینی برای کشتار بعد از مرصاد او را انتخاب کرد. او کیفکش نیری و اشراقی و پورمحمدی بود اما برای کشتن از آنها حریصتر بود. امضایش پای احکام اعدام حداقل شش هزار و ۳۰۰ تن مسجل است.
بعد از مرگ خمینی، با آن سابقه درخشان و حضور در درس خامنهای، به دستور او و با حکم محمد یزدی، رئیس وقت قوه قضاییه، دادستان تهران شد. بعد از پنج سال خوشخدمتی به عرش ولایت، رئیس سازمان بازرسی شد و سپس فرش معاون اولی قوه قضاییه را زیر پایش انداختند. بعد هم دادستان کل کشور، دادستان ویژه دادگاه روحانیت، تولیت آستان رضوی، رئیس قوه قضاییه، تولیت امامزاده صالح، عضو خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت ولی فقیه و… شد.
رفتوآمد با خامنهای که احمدینژاد را از نوحهخوانی به ریاستجمهوری رساند، در مورد رئیسی موثرتر افتاد و آقا او را برای محللی سیدمجتبی زیر نظر گرفت و به او دو بار فرمان داد در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند. بار اول بازی را به روحانی باخت ولی بار دوم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و سپاه و امنیتخانه مبارکه دستبهکار شدند تا تاج ریاستی را که قالیباف از آن خود میدانست، او بر سر بگذارد. مشکل دکترا هم در مدرسه سپهسالار حل شد. مهری و امضایی و بعد، سید ما شد آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی؛ لقب پرزیدنت در مرحله بعدی تقدیم شد.
سید علی خامنهای در طول سالهای پس از انقلاب، بهویژه در دوران رهبری، خطاهای بزرگی مرتکب شد که بعضی به نفعش تمام شد اما خطایش در گزینش رئیسی بهعنوان محلل «آقا مجتبی» دقیقا مفهوم روشن تیر به پای خود زدن است. خامنهای همیشه به محمود هاشمی شاهرودی محبت داشت؛ او استاد مسلمش بود، برایش رساله دو زبانه نگاشت، بیادعا بود و حتی در ریاست مجلس اعلا درست نقطه مقابل محمدباقر حکیم بود که کوس لمنالملکی میزد و برای همین هم تکهتکه شد و جایزهاش را فولادی گرفت؛ اما شاهرودی به سرطانی مهلک دچار شد و ناگهان بانگ برآمد که خواجه مرد و خامنهای بار دیگر نظر به چپ کرد و رئیسینوازیاش شروع شد.
تامل در احوال خامنهای آشکار میکند که حضرتش احتمالا در یک ارزیابی سرانگشتی حساب کرده بود که رئیسی را خودمان بزرگ کردهایم، نوکر دستبهسینه ما است و مثل شاهرودی معلم ما هم نبوده است که گاه در خلوت به خضوع در برابرش مجبور شویم. بعد هم داماد علمالهدی است که جداندرجد در خدمت امنیتخانه خودمان بوده و بارها وفاداریاش به مجتبی را هم ثابت کرده است. (فکر میکنم که خامنهای در خود با این موضوعها در جدال بوده است)
در اولین دوره نامزدی رئیسی برای نشستن روی تخت ریاست، هدف خامنهای شکستن شاخ روحانی بود. چون آشکار بود رئیسی هموزن روحانی نیست ولی میتواند شاخش بزند؛ اما آبروریزی رئیسی رهبر رژیم را به تامل واداشت. باید رئیسی را ورزش میداد. تولیتش در مشهد پس از مروی، رفیق گرمابه و گلستانش، نوعی ممارست برای مشاغل اجرایی بود. در عین حال جیبش هم پر شد و بهگفته یکی از خراسانیهای اصیل، رئیسی بعضی روزها با همسر و دو دخترش به ویلای احمدآباد میرفت و کسانی را هم دعوت میکرد و مثل پادشاه فقید بر صدر میز ناهارخوری مینشست و نوکران چپ و راست غذا سرو میکردند و او لبخندزنان احباب را به تمتع از سفرهخانه ثامن اهلبیت دعوت میکرد و گاهی نیز با پدرزن و آقازادههایش به ییلاق شاندیز میرفت و به جان پهلوان، خدایگان ملک و دولت شاندیز، دعا میکرد.
در دی ۱۳۹۷، مجتبی در سفری به مشهد از میل ابوی به دیدن سید ابراهیم گفت و به او مژده داد که راه مشهد تا پاستور برایش هموار شده است. رئیسی با حکم رهبر رئیس قوه قضاییه شد. تا هم ریاست را تجربه کرده باشد و هم مزایای نوکری آقا را با جانودل لمس کند.
خامنهای برای آنکه رئیسی در همان آغاز در برابر مردم حرمتی پیدا کند، از امضای پیشنویسی که عباس عراقچی در آخرین سفر از وین سوغات آورد، ممانعت کرد؛ این امتیاز نباید نصیب روحانی میشد. رئیسی میآید، تیمش را به وین میفرستد و بعد گوسفند و گاو ذبح میکنند که بهبه چه برجامی، خیر ببینی رئیسی.
چنین کنند بزرگان که کرد باید کار… رئیسی منصوب شد و پشت کردن مردم به صندوق رای را زیرسبیلی در کرد اما علیرغم تکلیف علی باقری کنی، اخوی داماد مقام معظم، به رفتن به وین و دستیابی به چیزی فراتر از مسوده عراقچی، نزد عالم و آدم سرشکسته شد؛ چون رهبر تصمیم گرفت از بایدن خوابآلود امتیاز بیشتری بگیرد و سپاهش را از فهرست تروریستها خارج کند. اما تیرش به سنگ خورد؛ البته نه سنگ بایدن بلکه سنگ کنگره، مطبوعات و متحدان آمریکا در منطقه بهویژه عربستان سعودی و اسرائیل.
۱۰ ماه رفتوآمد و اقامت باقری و همراهان خردمند در اتاقهای شبی ۱۵۰۰ یورو و گاهی برای واجب شرعی همسران را به وین بردن، عاقبت با دعوای باقری که امید «ظریف» شدن داشت و جلیلی که رویای پرزیدنت شدن در سر میپروراند، برجام ۲ را تا مقبره تشییع کرد.
یک سال پیش، خامنهای با خیال راحت، آینده مجتبی را در کنار رئیسی تضمینشده میدانست اما امروز رئیسی در کمتر از یک سال به بیعرضهترین، بیسوادترین رئیس قوه مجریه در ۴۴ سال گذشته وبی آبروترین نزد ملت شناخته شده و تجربه ولی فقیه برای ساختن عروسک جلو پرده ولایت تا ظهور سید مجتبی از پس پرده، به تجربهای به قول جوانان امروز «فشل» تبدیل شده است.
سیب هنوز در آسمان به سرعت در حال چرخ زدن است اما من مرگ ولایت فقیه را با چشم دل میبینم. «هیچی» خمینی بعد از ۴۴ سال نباید هم جز رئیسی «هیچ بن هیچ» ثمری داشته باشد.
آیا نقش بازار در جنبش مشروطیت و ملی شدن نفت احیا میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۰:۴۵
در هیچ نقطهای از جهان، ملتی بهجانآمده چون هموطنان ما در جایی از خانه پدری، هرروز به فغان نیامده است. هموطنان پایدار و فداکار و جان و جهان برکف ما خط اعتراضهای خود را بسیار فراتر از اندازه معلوم رساندهاند. حیرت میکنید زمانی که میبیند در ایذه یا فسا، بانه یا نیشابور، شهرهایی که همه یکدیگر را میشناسند و دژخیم در یافتن آنکه فریاد میزند «مرگ بر دیکتاتور» مشکلی ندارد، موجموج انسانهای شجاع و آزاده به خیابان آمدهاند تا سرنگونی رژیم را طلب کنند. این رودخانه را سر بازایستادن نیست.
هنگامی که بازاریان را هم در خیابان دیدم، بلافاصله فصولی از نقش بازار در یک قرن و نیم اخیر در برابر چشمانم جان گرفت. البته من فقط نقش بازار در انقلاب ۵۷ را شاهد بودم ولی سر کتابهای تاریخی و نوشتهها سلامت که مرا بیحجت و بینه نمیگذارند.
نخستين زمزمههای انقلاب مشروطه از بازار شنيده شد، بازاری كه نيروهای آن همان مردمی بودند كه از گرانی مواد غذایی، تورم و محدود شدن کسبوکار خود به تنگ آمدند. در آنجا نيز خواسته اوليه مردم و بازاريان، كسب حداقل رفاه اقتصادی و آزاديهای تجار بود، نه مشروطه. شعار مشروطهخواهی پس از گسترش انقلاب جان گرفت و حتی هدف اوليه آغاز جنبش را هم به سيطره خود درآورد.
اين بازار بود كه با دفاع از حقوق خود مقابل استبداد و سياستهای اقتصادی دولت و بيگانگان ایستاد و به ساير مردم اثبات كرد كه میتوان برای آزادی مبارزه كرد و در برابر استثمار و استعمار تسليم نشد.
دوران قاجار را میتوان دوره آغاز كشمكش و نزاع جدی ميان دولت و بازار دانست؛ دورانی كه دولت با افزايش ميزان ماليات، بهمنظور تامين رشد سرسامآور هزينههای دربار، فشار زيادی به بازار وارد کرد. نزاع ميان دولت و بازار از دوران ناصرالدینشاه جدیتر شد و در زمان مظفرالدين شاه، به اوج خود رسيد؛ چرا كه بازار علاوه بر هزينههای دربار، بايد هزينه سفرهای خارجی شاه و درباريان را نيز تامين میكرد.
افزايش هزينههای دربار در اين دوران از طريق افزايش ميزان ماليات و وضع عوارض گمركی سنگين برای صادرات كالاهای ايرانی جبران میشد كه هزينه سنگيني را به بازار تحمیل میکرد و در نهايت، خود عاملی برای انفجار و شورش بازار شد كه به جنبش مشروطه منتهی شد.
از سوی ديگر، با ورود كالاها و شرکتهای خارجی برای تصاحب بازار ايران، بازار درباره از دست دادن آزادیهای تجاری و منافع خود احساس خطر کرد و اين خود انگيزهای شد تا تصميم بگيرد برای حفظ منافعش، بر اساس سازوکار بازار مقابل دربار و سياستهای آن بايستد. ايستادگی بازار مقابل دربار كه به دنبال آن روحانيون و سپس مردم نيز به آن پيوستند، مقدمه جنبش مشروطه بود.
یرواند آبراهامیان، محقق و استاد ممتاز کالج باروک نیویورک، در شماره ۴۱ نشریه دانشگاهی «پست اند پرزنت» (Past & Present) در دسامبر ۱۹۸۶، در اشاره به پیوندهای مردمی انقلاب مشروطه و نقش بازاریان مینویسد: «انقلاب مشروطه جنبشی برخاسته از بازار بود. نیروها و نفراتش از اصناف میآمدند، پشتیبان مالیاش کسبه بودند، علما حامی معنوی آن بودند و نظریهپردازی آن هم کار چند روشنفکر غربآشنا بود.»
جرقه بحران اولیه را صرافان و لباسفروشهای تهران در فروردین ۱۲۸۴ روشن کردند. دسته اول به ناتوانی خزانهداری در انجام وظایف و تعهدات مالیاش اعتراض داشتند و صنف دوم منتقد سیاستهای رئیس اروپایی اداره گمرک بودند. یکی از سازماندهندگان تظاهرات به یک گزارشگر روزنامه خبر داد که اعتراض تاجرجماعت به تعرفههای جدید گمرکی است که بیشتر به نفع شرکتهای روسیاند تا بازرگانان ایرانی؛ «ما باید صنعت داخلی را تشویق کنیم، حتی اگر کیفیتش بهخوبی اجناس وارده از فرنگ نیست. گرایش فعلی به افزایش واردات به ناچار به نابودی صنعت و تجارت ما میانجامد.»
اعتصابی که این معترضان سامان دادند بازار لباسفروشها و راسته و حجرههای صرافان را تعطیل کرد. سردستههای حرکت گروهی معترضان از تهران به سمت حرم حضرت عبدالعظیم، یکی از دکانداران سرشناس بازار و یک چارقد فروش و دنبالهروهای آنان هم اعضای اصناف لباسفروشها و صرافان بودند. علما هم حمایتشان میکردند؛ چون عکسی از رئیس اداره گمرک همهجا پخش کرده بودند که در آن بهتمسخر، لباس روحانیون را به تن داشت.
جماعتی که در آذر ۱۲۸۴ در مسجدی در تهران بست نشستند، تجار آبرومندی بودند که به فلک کردن دو تاجر سرشناس قند و شکر اعتراض داشتند؛ یکی از این دو نفر سه مسجد ساخته بود. بازار از این بستنشینی که در ادامه، به اعتصابی عمومی تبدیل شد حمایت میکرد؛ حامی دیگر هم جمعی از رهبران مذهبی بودند که همراه خانوادهها و طلبههایشان در حرم عبدالعظیم حسنی بست نشستند. هزینه یک ماه ماندن در آنجا را هم یک بنکدار و چند تاجر سرشناس تقبل کردند.
شدت بحران تیرماه ۱۲۸۵ حاصل مشارکت فعالانه همه اصناف صنعت و تجارت بود که تا آن زمان خود را عمدتا به سازماندهی اعتصابها در حمایت از تجار و علما محدود کرده بودند. اعتراض سههفتهای ۱۴ هزار نفر مقابل سفارت بریتانیا را جامعه اصناف سامان داد، انجمنی تازهتاسیس از همه اصناف بازار. افراد جمعیت حاضر را اغلب صنعتگران و تاجران همراه با شاگردان و کارگرهایشان تشکیل میدادند. همان زمان شاهدی نوشت: «من بیشتر از یک هزار و ۵۰۰ خیمه دیدم برای همه حرف [حرفهها]، حتی پینهدوزها، گردوفروشها و چینیبندزنها هر کدام دستکم یک خیمه داشتند.»
معترضان اجازه دادند تعدادی از محصلان دارالفنون و مدارس کشاورزی و علوم سیاسی هم به جمعشان ملحق شوند. بیرون دیوارهای باغ، در خیابانهای تهران، همسران معترضان بهتناوب تظاهرات میکردند و همزمان در قم، یک هزار نفر از بلندپایگان مذهبی و طلاب بست نشستند.
اهمیت بازار در این جنبش انقلابی را میتوان از اولین قانون انتخابات در سال ۱۲۸۵ دریافت. رایدهندگان به شش دسته تقسیم شده بودند: شاهزادگان و طایفه قاجار، زمیندارها، اشرافزادگان، مذهبیون و طلاب، تجار و اصناف. از تهران که سرجمع ۶۰ نماینده داشت، چهار کرسی نصیب علما شد و ۱۰ کرسی به تجار و ۳۲ تا هم به اصناف رسید. از کل نمایندگان مجلس ملی اول ۲۶ درصد از اعضای اصناف بودند، ۲۰ درصد از علما و ۱۵ درصد از تجار.
در مقطعی در کرمانشاه، کل تجار و کارمندان ادارات شهر و حتی باربرها در اداره تلگراف بست نشستند. هر وقت به نمایش قدرت نیاز بود، داوطلبانی با اسلحه و مهماتشان سر میرسیدند و بهطور تلویحی میفهماندند که هسته مرکزی مبارزان آن قدر مکنت مالی دارد که بتواند صاحب اسلحه شود، سلاحهایی که خریدشان از توان اکثریت جامعه خارج بود. پسزمینه اجتماعی نفرت این جمعیت تندرو اسلحهبهدست هم به انقلابیونی برمیگشت که در تبریز اعدام شده بودند.
از میان ۳۰ شهیدی که شغل آنان معلوم است، پنج نفر تاجر، سه نفر سرکرده مذهبی، سه نفر کارمند دولت، دو نفر کاسب، دو نفر قاچاقچی اسلحه، دو نفر داروساز، یک نفر نجار، یک نفر خیاط، یک نفر نانوا، یک نفر قهوهخانهچی، یک نفر جواهرساز، یک نفر دلال، یک نفر نوازنده، یک نفر روزنامهنگار، یک نفر استاد سلمانی همراه با شاگردش، یک نفر نقاش ساختمان، یک نفر واعظ و یک نفر مدیر مدرسه بودند. چهار نفر دیگر هم بهدلیل نسبت خانوادگی با انقلابیونی سرشناس اعدام شدند: دو نفر از آنها پسران تاجری بودند که حزب سوسیالدموکرات در تبریز را راه انداخته بود و دو تای دیگر از بستگان جوان ستارخان بودند؛ اسب فروشی که فرمانده نیروهای داوطلب محلی شد (تاریخ ایرانی).
جنبش ملی شدن نفت
بازاریان یک بار هم در جریان تلاش رضا شاه برای برپایی جمهوری، به تحریک روحانیون اعتراض و اعتصاب کردند، اما این حرکت کوتاه و حسابشده با انصراف رضا شاه خاموش شد؛ اما در جنبش ملی شدن نفت، بازار نقشی اساسی داشت.
با تشکیل جبهه ملی بسیاری از بازاریان به آن پیوستند و بعدها در طول حکومت دکتر مصدق، بازاریان از عمدهترین ستونهای نگهداری دولت بودند؛ شمشیریها، لباسیها، راسخ افشار، عبدالله مقدم، علیاکبر خسروشاهی و حاج مانیان لحظهای از حمایت دولت ملی دست برنداشتند. به نوشته دکتر همایون کاتوزیان، استاد پیشین دانشگاه آکسفورد، «حاج حسن شمشیری، حاج محمود مانیان و چند تن از اعضای خاندان لباسی از جمله فعالترین افراد نهضت در بازار تهران بودند. بازار تا زمان کودتا و حتی پس از آن، به مصدق و نهضت وفادار ماند. بسیاری از رهبران آن به زندان افتادند و دولت پس از کودتا، آنان را بسیار زیر فشار گذاشت زیرا همچنان فعال بودند یا از همکاری با دولت جدید سر باز میزدند».
در سالهای بعد، رونق اقتصادی و تسهیلاتی که برای تجار فراهم شد، بسیاری از بازاریها را به دوری از سیاست سوق داد، اما بهمحض شعلهور شدن آتش انقلاب، بار دیگر حضور لباسیها، مانیانها و مهدیان (داماد فلسفی واعظ) مشهودتر شد. مرحوم مانیان سخت دلبسته زندهیاد دکتر بختیار و حاج مهدیان دنبال خمینی بود. لباسی نیز دلش با خط و ربط دکتر صدیقی و بختیار بود اما موج به سوی دیگری میرفت.
خمینی میدانست که نمیتواند با بازاری که بزرگانش به مصدق و بختیار و صدیقی علاقه داشتند و مثل مانیان کراوات ابریشمن میزدند، کنار بیاید. لذا با حمایت از موتلفه و گروههای اسلامی بازار، عملا دست تجاری را که حالا با شناخت او، حاضر نبودند به گذشته ملی خود پشت کنند، کوتاه کرد و بازار بهمرور زیر سلطه کاسبان باند حاج حبیب عسگراولادی تازهمسلمان و فواکهیها و نوکیسههای جدیدی درآمد که حامیان حسینیه ارشاد و حالا خمینی بودند.
بعضی از فرزندان بزرگان ملی بازار از ایران خارج شدند و در غربت خیلی زود اعتبار اجدادی خود را بازیافتند. جمعی نیز به پاساژهای میانه و بالای شهر منتقل شدند یا دفاتری در بالای شهر برپا کردند اما حجره پدری را یا با اجاره دادن یا گذاشتن دستیاری در آن، حفظ کردند.
شغل دیگری که در گذشته در دایره بازار رنگی نداشت، ارز فروشی بود. در سالهای اعتبار و قدرت ریال، تعداد معدودی صراف در گوشهوکنار شهر کار میکردند که اغلب انسانهایی منصف و درستکار و بیشتر از هموطنان عزیز یهودی بودند که توریستهای خارجی معمولا به آنها مراجعه میکردند؛ زیرا در ایران دیروز، ریال ارزشمند و شوق دیدار ایران دهها هزار تن از از مشتاقان شرق را به ایران میکشاند.
بعد از نکبت انقلاب و با سقوط آزاد ریال، هرروز بر تعداد صرافها افزوده شد و تجارت ارز به عنوان تجارتی تازه در بازار و بیرون بازار، جایگاه مهمی پیدا کرد. کار از آنجا مشکل پیدا کرد که رژیم خود ارزفروش شد و کار را به فساد گستردهای کشاند.
امروز بازار به میدان آمده است. این اتفاق مبارکی است که خاطره مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت را زنده میکند، نه نکبت انقلاب را. بازاریهای میهنم! به میدان مبارزه و صف آزادیخواهان خوش آمدید.
جدال سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سید علی خامنهای / علیرضا نوری زاده
هرگز خامنهای را تا این حد غضبناک و ترسان ندیده بودم؛ شاهزاده پیروزمندانه از دوئل بیرون آمد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۹ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵
ما میتوانیم شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشته باشیم یا علاقهای به او نداشته باشیم، میتوانیم با نظام پادشاهی مشروطه مخالف یا موافق باشیم اما در تعبیر و برداشتمان از شخص او دو موضوع را نمیتوانیم نادیده انگاریم. نخست آنکه او دارای پایگاهی مردمی است که ستونهایش را نسلی نگهدار و نگهبان است که در زمان پدر او یا در سالهای خردی بوده و پس از انقلاب پا به جهان گذاشته است.
اگر کسانی از نسل من و یا پیش از من از او و نظام پیشین با همه کاستیها و نابسامانیهای سیاسیاش حمایت میکنند، نه فقط بهدلیل شادخواریها و زندگی کموبیش خوش دوران (به قول اسفندیار منفردزاده خوش استبداد) است، بلکه جنایتهای اهالی ولایت فقیه، فساد دستههای مافیایی حاکم، عزلت خانه پدری، محور شرارت و ترور شدن سرزمینمان بعد از ۴۴ سال، دو تصویر در برابرمان گذاشته است، دیروز و امروز.
نکته دوم اینکه مثل شازدههای قاجار که هنوز هم از شاه شهید و خاقان مغفور و احمدشاه یاد میکنند و افسوس میخورند چرا پسر محمدحسن میرزا، افسر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا، فارسی بلد نبود که چرچیل او را بر تخت سلطنتش بنشاند. نه رضا پهلوی مثل آنها نیست. نه تفاخر به عهد پدری میکند و نه با تجاهل به کاستیها و معایب آن دوران ، ۵۷ سال پهلوی را نادیده میگیرد .. . به قول زنده یاد هلاکو رامبد که چندی مشاور و رئیس دفتر سیاسی او بود در وجود او بهدنبال یک دیکتاتور نباشید.
به غایت مردمی است و به دموکراسی باور دارد .
هیچیک از ما نمیتوانیم چشم ببندیم و بگوییم نخیر این مردمی که پدر بزرگش را صدا میزنند، وهمزدهاند و تعدادشان اندک است و از این جمع کمتر کسانیاند که او را صدا میزنند «رضا پهلوی برگرد».
مجاهدین خلق پس از غیبت مسعود میرزا (قاجارها گاهی به دامادهایشان نیز لقب میرزا را مرحمت میکردند، من نیز با توجه به اینکه همسر رجوی، مریم عضدانلوی قاجار، از نبیرگان خاقان مغفور است، بیمایه ندیدم که داماد را مسعود میرزا خطاب کنم) جمعی اسیر دلشکسته به پیری رسیدهاند که مثل جعفرزاده و ابریشمچی و خانم عضدانلو و ندیمههایشان نه بخت رنگ کردن مو را دارند نه خرید لباس از مزونهای پاریس و رم. دلشان خوش است که هر از چندی دستگاه تبلیغاتی سازمان در بوق بدمد و خبر هک کردن تلویزیون ولی فقیه و سه ثانیهونصفی عکس مرحوم رجوی را نشان دادن، به آنها بدهد. در هیچ تجمع مردمی در ابعاد گسترده کسی نه نام آن مرحوم و نه همسرش را به زبان آورده و نه آن همه دبدبه و کبکبه روزگار «در جوار وطن» برایشان به جز همکاری سازمان با عراق در دوران جنگ، یادآور نکته دیگری است.
شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ به سوال سردبیر ایندیپندنت فارسی: اتحاد نیروهای مردمی مهمتر از اتحاد اپوزیسیون است
مردم رضا پهلوی را صدا زدند و او در پیام هفته پیش خود به آنها جواب داد و با اینکه پاسخش به ندای مردم با تاخیر بود اما چنان تاثیری داشت که رهبر جمهوری اسلامی را در کمتر از یک روز به آن واکنش عصبی، سرشار از غضب با هالهای از ترس، واداشت. رضا پهلوی در سخنانش با ملت ایران رشد سیاسی و فرهنگی خود را آشکار کرد و سید علی خامنهای پسرفت و عقبماندگی ذهنی خود را فریاد زد.
شاهزاده رضا پهلوی در خطابه خود به ملت ایران چنان قدرتمندانه و با اعتمادبهنفس سخن گفت که خامنهای را به وحشت انداخت. نگاه کنید به این بخش از کلامش:
« – بگذارید با اطمینان بگویم که من امروز نسبت به فردای پس از رفتن جمهوری اسلامی نگران نیستم؛ چرا که میبینم با وجود همه محدودیتها و ممنوعیتهایی که این رژیم علیه جوانان و مردم ایران اعمال کرده، در همان داخل ایران به اندازه کافی نیروهای میهنپرست، متخصص، مدیر و نخبه وجود دارد که بتوانند ایران را به بهترین شکل اداره کنند.
– آنهایی که نگران آلترناتیو برای جمهوری اسلامی هستند، آیا تصور میکنند که کشور بزرگ ایران با ٨۵ میلیون جمعیت، جایگزینی برای کسانی که شغل اول و آخرشان روضهخوانی است، ندارد؟ حتما دارد.
– من از نیروهای سیاسی و مبارزاتی میخواهم که ایجاد یک سازوکار هماهنگکننده اعتراضات و فراخوانها را در اولویت قرار دهند. تصمیماتی که از دل چنین سازوکار مبتنی بر خرد جمعی بیرون بیاید، مورد حمایت من نیز خواهد بود.
– به سرکوبگران رژیم: این رژیم، رفتنی است. اتحاد جماهیر شوروی با هزاران کلاهک هستهایاش سقوط کرد. این رژیم درمانده، که از تامین نان شب شما هم عاجز مانده، سرنوشت بهتری نخواهد داشت. روی اسب بازنده شرط نبندید!
– به ارتشیان: همانطور که در مقابل دشمِن خارجی از کشور و ملت دفاع کردید، وظیفه دارید که حافظ جان ملت در مقابل دشمن داخلی باشید. من به وطنپرستی شما باور دارم.
– از سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایِف ایران، از لُر و بختیاری و کُرد و بلوچ تا عرب و قشقایی و تُرک و تُرکمن میخواهم تا در پشتیبانی از مردمی که شجاعانه به خیابانها میآیند، پیمان اتحاد و همبستگی ببندید.»
و در جایی دیگر از ملتی میگوید که یکسره به اپوزیسیون رژیم تبدیل شده است.
«امروز بزرگترین اپوزیسیون و آلترناتیو جمهوری اسلامی، شما ملت ایران هستید که از همیشه متحدترید و بدون توجه به دستهبندیها و گرایشهای سیاسی، چپ و راست، جمهوریخواه و مشروطهخواه، دوشادوش هم برای آیندهای بهتر تلاش و مبارزه میکنید. شما شایسته بهترینها هستید و به آن خواهید رسید».
در شرایطی که اگر هر یک از فعالان اپوزیسیون پنج تا و نصفی برایش فریاده زده و نامش را برزبان آورده بودند؛ خود را نادر عصر و منجی زمانه میخواند؛ ولیعهد سابق ایران هیچ صفتی برای خود قائل نیست در حالیکه کسی جز او را نداریم که همه فعالان و قطبهای اپوزیسیون میتوانند با او دور یک میز بنشینند و او این مسئولیت را خطاب به مخالفان رژیم، رسانهها، رسانههای اجتماعی، فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یادآور میشود.
در برابر ولیعهد پیشین، علی خامنهای، رهبر تحمیلی رژیم، خط ونشان میکشد، پنجاه بار دشمن دشمن میگوید و بعد تهدید میکند، ترس و غضب در آوای او موج میزند.
خامنهای در پاسخ به شاهزاده به تلویح میگوید در صورت در صحنه نبودن مردم، امکان بازگشت حکومت پهلوی مهیا میشود.
«انقلاب کبیر فرانسه بعد از حدود ۱۲ ـ ۱۳ سال، مجددا سلطنتی شد و ناپلئون سر کار آمد و ۱۵ سال در راس قدرت بود و بعد همان خانوادهای که انقلاب فرانسه علیه آنها انجام شد، برگشتند و اداره این کشور را برعهده گرفتند. وقتی مردم در میدان نیستند، نتیجه میشود این. در انقلاب شوروی، به ۱۲ سال هم نرسید و استالین و جانشینان او چنان استبدادی را اعمال کردند که سلطنتهای قبل از آنها این استبداد را ندیدند و باز هم مردم هیچکاره شدند.»
سید علی خامنهای عملا اعتراف میکند مثل فرانسه و روسیه مردم وقتی از ستم و کشتار و فساد به ستوه آمدند در پی احیای رژیم رفته برمیآیند، منتها با تجاهل العارفین خود را به کوچه پایین خیابان میزند. با هوشی کمتر از یک روضهخوان عادی مدعی میشود دشمن مردم را به خیابانها کشانده است، تهدید میکند و سرانجام میگوید: «خیال میکنند میتوانند ملت ایران را در مقابل نظام اسلامی قرار دهند. این اشتباه را به این دلیل مرتکب میشوند که مشاورینی دارند که همان ایرانیان خائنی هستند که به آنها مشورت میدهند. این مشاورین خیانتکار، به کشور خودشان که خیانت میکنند، اما به آنها هم خیانت میکنند که بدون اطلاع صحیح مشورت میدهند. یکی از این مشورتهای غلط، این است که میگویند روی مردم ایران برای مقابله با نظام اسلامی حساب کنید. آنها روی این مشاورههای غلط حساب میکنند و در مجلس سنایشان صحبت میکنند و در داخل هم عدهای سادهلوح اظهارنظر میکنند که مردم نسبت به دین و روحانیت بیاعتقاد شدهاند.»
آن مشاوران خائنی که علی خامنهای از آنها یاد میکند همان نایاکیها و تریتا و شیرین خانمها هستند که باراک حسین اوباما را در اوج جنبش سبز به مبادله نامههای عاشقانه با سید علی کشاندند.
روزیکه هاشمی رفسنجانی با رندی تاج رهبری را بر سر سید علی نهاد، در آن مجلس بهتزده یادآور شد بر احوال آن ملت باید گریست که چون منی رهبرش باشم. حالا به شاهده مرده بیاعتبار متوسل میشود تا مشروعیت خود را اثبات کند. یک سال با هاشمی و احمد خمینی برای کنار زدن مرحوم آیت الله منتظری توطئه کرد، حالا مدعی میشود که به خمینی گفته است منتظری برای رهبری از همه بهتر است و سید روح الله گفته است علیجانم خودت از همه سرتری !!
چند هفته پیش، همینجا نوشتم خامنهای را بیش از شش دهه میشناسم و به یاد نمیآورم او را تا این حد در وحشت و غضب دیده باشم. این نشان میدهد رهبر رژیم در سالهایی که هر انسان، باورمند و بیباور، بسیار در اندیشه جدایی از عالم فانی، عزیزانش و همه آن زیباییهایی است که در زندگی به آن دلبسته بود. اما دیکتاتور نه به شب اول قبر میاندیشد، نه لوله زنگزده در بیابان لیبی، نه به حفرهای در دل خاک تکریت و نه به طنابی که دور گردن صدام میفتد. گمان میکند مثل حاج عموی پدر ۱۰۳ سال قمری عمر میکند یا مثل پدر ۹۲ سال شمسی.
گام بعدی شاهزاده
تا اینجا، شاهزاده توپ را به سختی به سینه ولایت فقیه کوفته است. جالب اینکه، ولی فقیه توپ دریافتی را به دروازه خود فرستاده است. در طول این چند روز، داغترین بحثهای سالهای اخیر پیرامون مناظره غیرمستقیم شاهزاده رضا پهلوی و سید علی حسینی خامنهای بین ایرانیها در داخل و خارج کشور در جریان است. موافق و مخالف همه اذعان دارند که سید علی با همه توپ و تفنگ و ثروت، بازی را در این دور باخته است. برای دورهای بعدی، شاهزاده باید برنامهریزی دقیقی را به اجرا در آورد. نخست، تعیین یک سخنگو که رابط همیشه او با مردم در داخل و خارج کشور باشد، یک مشاور ارشد (مثل آن روزها که زندهیاد هلاکو رامبد و دکتر قریشی این نقش را داشتند) که ارتباط شاهزاده را با شخصیتها و احزاب سیاسی تدبیر و تنظیم کند.
یک گفتوگوی ویژه با رسانهها، بهویژه تلویزیونهای ماهوارهای مورد احترام و اعتماد جامعه (هرماه یا دوماه یک بار) و در نهایت بدون فروتنی معصومانه، در مرحله عبور از استبداد اعلام رهبری کند، آنگاه با یک حزب سیاسی مثلا همانکه رضا علیجانی پیشنهاد کرده است، «پهلوی نو»، خود را در معرض قضاوت ملت قرار دهد تا جایگاه آینده او را در خانه پدری روشن کند.
رئیسجمهوری تاجیکستان امیر نصر سامانی را پدر تاجیکستان و حضرت فردوسی را پدر تاریخی ایران فرهنگی میداند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۶:۱۵
ایران و تاجیکستان ۱۷ سند همکاری در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجاری، حملونقل، سرمایهگذاری، تکنولوژیهای نو، محیط زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری امضا کردند.
۹ سال پس از نخستین سفر امامعلی رحمان، رئیسجمهوری ملیگرای سکولار تاجیکستان، به ایران برای حضور در مراسم تحلیف حسن روحانی، و در پی کمرنگ شدن ابرهای سیاه در آسمان روابط دو کشور، رئیسجمهوری رحمان بار دیگر به تهران آمد.
رسانههای رژیم اسلامی انگار که ولیفقیه فتحالفتوح کرده است، مبالغهآمیز از دستاوردهای مهم سفر گفتند و نوشتند.
رسانههای تاجیکستان اخبار و گزارشهای سفر رسمی امامعلی رحمان، رئیسجمهوری تاجیکستان، به جمهوری اسلامی را بهطور معتدلی پوشش دادند.
خبرگزاری ملی تاجیکستان، خاور، در گزارش مربوط به دیدار رئیسجمهوری تاجیکستان با رهبر رژیم نوشت که امامعلی رحمان از میهماننوازی صمیمانه اظهار سپاس کرده و گفته است که تاجیکستان حامی ادامه گفتوگوهای سازنده و مؤثر در سطح عالی دو کشور است.
در گزارش دیگر این خبرگزاری مبنی بر دیدار روسای جمهوری تاجیکستان و ایران و همچنین مذاکرات هیئتهای رسمی دو کشور، آمده بود: «تحکیم و توسعه روابط و همکاری با ایران از ابتدای استقلال تاجیکستان مورد توجه ویژه سیاست خارجی «دوشنبه» قرار دارد. بنابراین تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی میان دو دولت مبتنی بر حسن تفاهم، اعتماد و احترام با ارزشهای مشترک تاریخی مهم ارزیابی میشود.»
در گزارش دیگر این خبرگزاری، احداث تونل «استقلال» و نیروگاه برق آبی «سنگتوده ۲» در تاجیکستان نمونه بارز همکاریهای ثمربخش میان دو کشور دوست عنوان و بر لزوم ادامه این مسیر اشاره شده است.
با این حساب، چرا رحمان سپاه را بهدفعات عامل آشوب در کشورش خوانده بود و چرا سید علی خامنهای رهبر حزب نهضت محیالدین کبیری را بهعنوان مهمان ویژه در کنفرانس وحدت اسلامی در سال ۱۳۹۴ پذیرا شد و هدایای نفیسی به او داد؟ و نقش سپاه قدس در کودتای عبدالحلیم نظرزاده، معاون معزول وزارت دفاع تاجیکستان، چه بود؟ حزب نهضت بهعنوان یک حزب تروریستی که با بیگانه همدست است در کشور خود غیرقانونی محسوب میشود، اما نظام ولایتفقیه رهبر حزب را نهتنها در آغوش میگیرد بلکه مطابق سریال مستند «خیانت» که از دو کانال تلویزیونی تاجیکستان آنهم چندین بار پخش شد، سپاه قدس ۲۰۰ تن از جوانان فریبخورده حزب را در دو پادگان آموزشی مشهد و گرگان با فنون قتل و تخریب آشنا کرده بود.
حضور بابک زنجانی با بانکهای مشکوک، شرکتهای حملونقل
چون مجموعه بانک کانت، شرکتهای اکسپرس آسیا ترمینال، بیمه و توریست کانت، هواپیمایی اکسپرس آسیا، مجموعه ساختمانسازی کانت در تاجیکستان در سالهای تحریم، یکی از موارد اختلاف تهران-دوشنبه در پی از نظر «آقا» افتادن بابک زنجانی بود.
درعین حال بانک مرکزی تاجیکستان هم اظهارات مقامهای ایرانی را مبنی بر این که بابک زنجانی ۲.۷ میلیارد دلار را به یکی از بانکها در تاجیکستان منتقل کرده است، بیپایه خواندند .
دیدارهای احمدینژاد و روحانی با امامعلی رحمان در حاشیه کنفرانسهای شانگهای، نتوانست مانع از وتوی امامعلی رحمان برای پیوستن جمهوری اسلامی بهعنوان عضو اصلی به پیمان شانگهای شود، اما امسال زمانی که رئیسی با همتای تاجیکش ملاقات کرد اوضاع بهطور اساسی تغییر کرده بود. حضور طالبان در افغانستان و درگیریهای مرزی با قرقیزستان امامعلی رحمان را به فکر انداخت، حالا که رژیم ایران از نفوذ گسترده سعودیها در تاجیکستان وحشتزده است، جه بهتر که دو سویه بهره ببرد و به نفع کشور و مردمش از دو رقیب منطقه سود جوید.
در ماه آوریل ۲۰۲۱، سپهبد شیرعلی میرزا، وزیر دفاع تاجیکستان، به ایران سفر کرد و در ملاقات با سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، دریابان شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی، سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش، نیازهای نظامی کشورش را روی میز گذاشت. ترکها با دادن سخاوتمندانه پهپاد به قرقیزستان دوشنبه را سخت نگران کرده بودند. باقری فراتر از انتظار شیرعلی میرزا، آمادگی ایران را برای برپایی یک کارخانه تولید پهپادهای ابابیل ۲ که قبلا به حوثیها، حماس، حزبالله و نجبای عراق داده بودند، اعلام کرد. سه ماه بعد، رمضان رحیمزاده، وزیر کشور تاجیکستان، همتای ایرانی خود، سردار وحیدی، را در تهران در آغوش گرفت و ۸ ماه بعد باقری همراه با شیرعلی میرزا کارخانه ساخت ابابیل ۲ را در نزدیکی دوشنبه افتتاح کرد.
با همه اینها، من پایداری این دوستی مصلحتی را باور ندارم. چرا که تاجیکها را میشناسم و عشق آنها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولیفقیه و نوکرانش ناهماهنگ میدانم.
نوروز در باغستان
به همراه بهروز آفاق، از مدیران پیشین بیبیسی، مطلوبه خانم که دفتر بیبیسی در ازبکستان را اداره میکرد و حالا نیمه تبعیدی در حاشیه وطنش روزگار میگذراند و تاجی بای، روزنامهنگار تاجیکی با ملیت ازبک، اتومبیلی به قیمت صد دلار اجاره کردیم تا به روستای تاجیکی باغستان در ۴۰۰ کیلومتری تاشکند برویم.
وسوسه حضور در مراسم نوروزی مردمانی که چند قرن از ما جدا بودهاند اما حتی ۸۰ سال تبلیغات مارکسیستی و سیاست حذف فرهنگها و عادات و سنن که از طرف مسکو اعمال میشد، نتوانسته بود آنها را از فرهنگ مادری و ریشههای تاریخی جدا کند. نیمهشب به باغستان رسیدیم. تاجی بای در زد. مادرش «بیبی صفرماه» در را باز کرد، با لبخند و شادی، همهمهای به پا شد. سفره محبت گسترده بود و مثل روستاهای خود ما به مناسبت نوروز بر این سفره هر نوع خوردنی قابل دسترسی دیده میشد.
در همان دل شب بیبی صفرماه برایمان آش پخت (آش در این منطقه به پلوی ما اطلاق میشود و شاید ترکیب آشپزخانه نیز نظر به این تسمیه دارد. آش ما را شوربا میخوانند). از سر شب، دیگهای حلیم و سمنو را بار گذاشتند و مردان و زنان روستا بهنوبت، با پاروی بزرگ دیگها را هم میزدند چرا که غذای بامداد عید برای همه حلیم و سمنو است. با بانگ خروسهای بیبی صفرماه از خواب میپریدیم. یک لحظه حس میکردم در شاندیز یا طرقبه هستم. هشتونیم صبح بعد از چاشت بیرون میزدیم.
هوا در پی باران یکریز با آفتابی به پهنه دشتهای این سو عطربیز و دلچسب بود. در کوچههای روستا دستهدسته زن و مرد، پیر و جوان و کودک با لباسهای نو به سوی مدرسه روستا میرفتند که جشن نوروزی در حیاطش برگزار میشد. به دیدن ما همه پرسان شدند و وقتی مطلوبه خانم و تاجی بای گفتند روزنامهنگاران ایرانی، با همه شوق ما را در آغوش کشیدند؛ انگار گمشدهای را یافته بودند. من و آفاق هر دو حال غریبی داشتیم. تاجی بای تندتر میرفت تا مدیر و معلمان مدرسه و پیران روستا را از آمدن ما باخبر کند. در حیاط مدرسه، همه جمعیت ۴۷۰ نفری روستا روی نیمکتهای بلند که در برابرش میزی طویل گذاشتهاند نشستند، البته دختران جوان با لباسهای زردوزیشده در وسط حیاط دلربایی و پسران جوان چشمچرانی میکردند، کودکان نیز با فریادهای شادی در جنبوجوش بودند.
ظرفهای حلیم و سمنو را روی میزها گذاشتند. شماری از افراد روستا که در شهرها کار میکردند برای مراسم نوروزی به زادگاه خود بازگشتند. جوانی با یک ارگ کوچک آهنگ ملاممدجان را نواخت و رفیق جوانترش خواند. یاد پوران در دلم زنده شد و آن سالی که به کابل رفته بودیم.
در گوشهای از میدان، جنگ خروس برپا است. مدیر مدرسه پشت میکروفن میرود و به فارسی شیرین دری ورود ما را خوشامد میگوید. بعد کودکان روستا جمع میشوند. نوازنده ارگ زن جوان آهنگ آشنایی را میزند و وقتی بچهها شروع به خواندن میکنند من و بهروز اختیار اشکهایمان را نداریم. بچهها میخوانند: «ما فرزندان ایرانیم…» به سراغ معمرین روستا میرویم که با مدالهایی روی سینهشان و سبیلهای سپید و کلاههای تاجیکی و شنل رنگارنگ چهرههای در یاد ماندنی دارند.
آقای تورسن اوف ۸۰ سال دارد و نخستین مدیر و معلم مدرسه باغستان بوده و حالا نیمه کدخدای اینجا است. برایمان از روزگار امیر بخارا گفت، از پدرش که جزو کاتبان امیر بود، از ورود سرخها گفت، از عصر لنین، و بعد جنگ جهانی دوم که او در جبهه پنج سال جنگیده و چند مدال گرفته است. صابر مختاروف ۹۰ سال دارد و از ایران و اصفهان پرسید. جد بزرگش، معمارباشی، امیر بخارا بود و ناصرالدینشاه او را به بخارا فرستاد تا قصری برای امیر بسازد. وقتی از ایران و اصفهان گفتم اشک در چشمش حلقه زد. تورسناوف گفت شاه خطا کرد که گریخت، باید میماند و جلوی ملاها میایستاد. پسرش از افغانستان یک رادیوی پنج موج برایش آورده بود و او قبل از انقلاب رادیو ایران را گوش میکرد، اما حالا صدای آمریکا و بیبیسی و رادیو کابل و رادیوی دوشنبه را گوش میکند.
او نیز مثل همه تاجیکها عاشق گوگوش است و آرزو دارد تا نمرده است گوگوش خانم را زیارت کند. نوهاش هم گوگوش را دوست دارد هم ستار را و آهنگ شازدهخانم و زنگ حساب را از حفظ است. او در متروی تاشکند راننده است. در روستا تفاوتی بین زن و مرد نیست و همه دستدردست هم میرقصند و شادی میکنند. من و بهروز نیز به دعوت مدیر مدرسه سخنان کوتاهی برای برادران و خواهران گمشده خود در بامداد نوروزی ایراد کردیم. گروه «گُلافزا» از شش پیرزن که نیمچکمه به پا داشتند و هنگام دف زدن و خواندن پا نیز میکوبیدند تشکیل شده بود، با ریتم دلنشینی میخواندند:
جوانی میروی سیاهقلم باش بگو که تُرکی یا اینکه قزلباش
قزلباشی بیا مهمان من باش و گر ترکی به ترکستان خود باش
اینسو تاجیکها و ایرانیها را قزلباش میخوانند و به اسماعیلیها و شیعهها نیز قزلباش میگویند.
این از تاجیکهای جدامانده از خاکشان که با توطئه استالین سمرقند و بخارایشان را به ازبکها دادند. از تاجیکستان چه بگویم.
نیم قرن ادای دین سلاطین عمان به پادشاه ایران / علیرضا نوری زاده
تا پایان عمر سلطان قابوس، در مهر او به ایران و احترامش به ارتش ایران خللی وارد نشد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ مه ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
مشاهده گارد سلطان که به همراه سلطان هیثم بن طارق در پاویون دولتی فرودگاه مسقط به استقبال سید ابراهیم رئیسی، رئیسجمهوری سید علی خامنهای، آمده بودند، مرا سالها به عقب برد. به آن روز که پادشاه ایران با پیروزی درخشان ارتش ایران بر شورشیان کمونیست ظفار، بندهنوازی کرد و پس از دیدارهای سلطان از ایران، به دیدار او رفت. او از چهاردهم تا هفدهم آذرماه از مسقط و صلاله دیدار کرد. در طول این سفر، عمانیها برای نجاتبخش خود بهشدت ابراز احساسات کردند.
هنگام عزیمت از مسقط در فاصلهای نهچندان دور با انقلاب، شاه برای سلطان پیامی فرستاد و سلطان هم در پاسخ به او پیامی ارسال کرد. پیامها از این قرار بودند:
«به اعلیحضرت سلطان قابوس بن سعید سلطان عمان، مسقط. هنگام عزیمت از کشور برادر و همسایه عمان مایلم بار دیگر مراتب سپاسگزاری و امتنان خاطر خود را از پذیرایی محبتآمیزی که از طرف آن اعلیحضرت و دولت و ملت نجیب عمان از من به عمل آمد، ابراز دارم. فرصت ملاقات مجدد با آن برادر گرامی و مذاکره درباره مسائل موردعلاقه فیمابین برای من بسیار مغتنم بود و یقین دارم نتایج این دیدار در توسعه و تحکیم روابط مودت و همکاری ثمربخش میان ایران و عمان تاثیر بسزایی خواهد داشت. بدینوسیله آرزوهای صمیمانه خود را برای تندرستی و شادکامی شخص آن اعلیحضرت و رفاه روزافزون و تعالی ملت برادر، عمان، ابراز میدارم. محمدرضا پهلوی.»
پاسخ سلطان هم چنین بود: «برادرم- اعلیحضرت محمدرضا پهلوی، شاهنشاه بزرگ ایران. با نهایت امتنان و خرسندی تلگرام برادرانه آن اعلیحضرت را که در پایان دیدار شادیبخش و موفقیتآمیز خود از سلطنتنشین عمان مخابره فرموده بودند، دریافت کردم. دولت و ملت عمان به خاطر دیدار آن اعلیحضرت و هیئت همراه از سلطنتنشین عمان بسیار مفتخر و سپاسگزارند. این دیدار آثاری بسیار نیکو و سودمند در تقویت پیوندهای دوستی و برادری میان دو کشور به جا نهاد که به خواست خداوند متعال، موجبات خیر فراوان برای دو ملت ایران و عمان در کلیه زمینهها فراهم خواهد کرد. برادر گرامی! از این فرصت سعادتبخش استفاده میکنم و نهایت امتنان و مسرت خود را از دیدار آن اعلیحضرت از میهن دومشان، عمان، ابراز میکنم و از خداوند متعال مسئلت دارم همگی ما را در راه خیر و صلاح ملل اسلامی موفق بدارد. برای آن اعلیحضرت تندرستی و طول عمر و برای ملت ایران خوشبختی و پیشرفت روزافزون در سایه رهبری خردمندانه آن اعلیحضرت را آرزو میکنم. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته. برادرتان قابوس بن سعید سلطان عمان.»
ظفار، آغاز پیوند ابدی
روزی که شاه فقید حضور نظامی ایران (واحدهای تکاور، دلاوران تیپ نوهد، و لشکر ۷۷ خراسان) در منطقه ظفار را اعلام کرد، طی سخنانی گفت: «تصور کنيد که اين وحشیها به ساحل آنسوی تنگه هرمز در مدخل خليج فارس دست يابند. زندگی ما وابسته به اين امر است و کسانی که عليه سلطان مبارزه میکنند، وحشیاند. حتی اين امکان هست که آنها از کمونیستها هم بدتر باشند.»
نیروهای نظامی ایران در عمان واحدهایی از لشکر ۷۷ خراسان و تیپ هوابرد نیروهای مخصوص در کنار گردان هوانیروز و نیروهای فنی جنگندههای نظامی بودند. تعداد نظامیان ایران در اوج جنگ ظفار بین سه هزار و ۵۰۰ تا پنج هزار نفر- با توجه به مسیر عملیات- ذکر شده است. در جنگ ظفار، نیروی هوایی ایران هم دخالت مستقیم داشت و ضربات سنگین خلبانان ایرانی کمر کمونیستهای ظفار را شکست. دو هواپیما و یک هلیکوپتر ایرانی هم در نبرد با چریکهای ظفار سقوط کردند.
در یکی از این موارد، هواپیمای خلبان داریوش جلالی و یعقوب آصفی طی یک عملیات شناسایی در مرز عمان و یمن جنوبی هدف آتشبار ضدهوایی قرار گرفت و سقوط کرد. جلالی ۲۷ روز اسیر بود و بعد از آزادی به ایران بازگشت ولی کمک خلبان او به علت جراحات بسیار، در دوران اسارت به شهادت رسید.
پس از این سقوط، فرمانده نیروی هوایی ایران به یمن جنوبی اخطار داد که اگر خلبانان ایرانی را آزاد نکند، باید منتظر بمباران یمن جنوبی باشند. دولت کمونیست عدن هم نهتنها خلبان ایرانی و پیکر دستیارش را به ایران پس داد، بلکه پس از آن تهدید، یک واحد کوماندویی هوایی فرستاد تا بقایای هواپیمای سقوطکرده را از آبهای یمن جنوبی جمع کند و به ایران برگرداند.
تعداد کشتهشدگان ارتش شاهنشاهی در ظفار بر اساس مستندات نظامی، حدود ۳۰۰ نفر است. ضمن اینکه تعدادی در حدود یک هزار و ۲۰۰ نظامی هم زخمی شدند. به طور مثال، بر اساس گفته شاهدان عینی، در نبرد تپه سینایی (یکی از پیروزیهای درخشان ارتش ایران) در سال ۱۳۵۳، بیش از ۴۰ نظامی ایرانی جان باختند و تلفات گروهان بهرام در خردادماه ۱۳۵۴، تعداد ۲۰ نفر عنوان شد. در آرامگاه خواجهربیع مشهد عدهای از سربازان و افسران جانباخته در نبرد ظفار آرمیده و در گورستان ارامنه نیز دو سرباز ارمنی کشتهشده در ظفار دفن شدهاند.
در مدت این درگیریها، هرماه تعدادی از هنرمندان ایرانی به ظفار رفتند و برای نظامیان ایران کنسرت میگذاشتند. از جمله آنها گوگوش بود که بعد از فتحالفتوح ایران در تسخیر منطقه صعبالعبور کوهستانی ظفار به عمان آمد و نظامیان ایرانی که اغلب جوان بودند، چند روزی از حضور او بهره بردند و با دل و جان تشویقش کردند.
تودهایها، مسلمانان افراطی، فداییان خلق و… به جای همدلی با ارتش ایران که برای جلوگیری از تحقق آرزوی پطر کبیر به آن سوی خلیجفارس رفته بود، به مخالفت و دشمنی با ارتش ایران پرداختند؛ برای نمونه، دانشجویان ایرانی مخالف دولت ایران مقیم آلمان غربی با انتشار اعلامیهای در ۶ آذر ۱۳۵۴، اعلام کردند که ۳۰ هزار افسر و سرباز ارتش شاه وظیفه سرکوب و قتلعام مردم ظفار را برعهده دارند. در نجف هم پیروان اسلام ناب وابسته به خمینی مثل موسویخویینیها به نام مسلمانان مبارز اعلامیههایی علیه ارتش ایران صادر کردند.
دین به ارتش و ایران
سلطان قابوس، پادشاه عمان، که پس از تحصیل در کالج سلطنتی نظامی سنت هرست بریتانیا به کشور عقبمانده خود بازگشت و پدرش سلطان سعید را برکنار کرد و خود به جای او نشست، خیلی زود با شورش کمونیستهای تحت حمایت یمن جنوبی روبهرو شد و با وجود کمکهایی که از انگلستان و اردن و پاکستان به او رسید، حریف چریکهای تحت حمایت یمن جنوبی و روسها و چینیها نشد.
زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر موسسه اطلاعات که در جهان عرب اعتبار داشت، بهاتفاق نذیر فنصه، روزنامهنگار سوری پناهنده به ایران و سردبیر مجله عربی الإخاء چاپ موسسه اطلاعات، به حاشیه عربی خلیجفارس سفر کردند و در بازگشت، به شاه گزارش دادند که اگر سلطان برود، سراسر منطقه به دست روسها میافتد. دو هفته بعد، ثوینی بن شهاب، نماینده و مشاور ویژه سلطان قابوس، به دعوت زندهیاد عباس خلعتبری به دیدار شاه آمد و رسما از ایران کمک خواست. بدین ترتیب شاه با دوراندیشی و امعان نظر به عمان نیرو فرستاد.
سلطان قابوس حتی بعد از انقلاب نیز دین خود به ارتش و ملت ایران را فراموش نکرد. عمان تنها كشورى است كه در طول ۴۴ سال گذشته حداقل همان روابطى كه با ايران در دوران پادشاهى داشت، حفظ كرده و در نتيجه، در طول اين سالها در منطقه تنگه هرمز كه سلطاننشین عمان و ايران در دو طرف آن قرار دارند، همکاریهای اين دو كشور را نه فقط در زمینههای تجارتى و اقتصادى يا فرهنگى که حتى در زمینههای نظامى و امنيتى شاهد بودهايم.
بازديد نيروى دريايى ايران از بندرهای سلطاننشین عمان طى سالهای اخير و همینطور حضور کشتیهای عمانى در سواحل ايران، شركت نظاميان عمانى در مانورهای ارتش و سپاه و همینطور همکاریهای دو كشور در زمینههای دستيابى به دانش راهبردی و همکاریهای امنيتى و… همگی نشاندهنده آن است كه در دو طرف این اراده وجود دارد كه روابط ثابت و مثبت باشد و هيچ خللى در آن وارد نشود.
حضور بن علوی، کمونیست سابق که تحت عفو سلطان قرار گرفت و سالها جانشین وزیر خارجه بود، با هاشمی رفسنجانی، ولایتی، خرازی و محمدجواد ظریف روابطی بسیار صمیمانه داشت. بن علوى كه نزد دولتمردان غربى هم احترام ویژهای داشت، معمولا وقتى مشكلاتى در نقاط مختلف منطقه ایجاد میشد، نقشی مثبت داشت و در واقع رابطی امین بین مسقط و تهران بود.
با مرگ سلطان و جانشینی سلطان هیثم، پسرعموی او، بن علوی هم کنار رفت؛ ولی همچنان مشاور سلطان و دوست ایران باقی ماند. مواضع او در شورش حوثیها و استفاده رژیم از تسامح عمانیها برای اعزام سلاحهای سپاه برای حوثیها بهشدت هدف انتقاد سعودیها و اماراتیها است؛ اما از آنجا که هر دو در شورای همکاریهای خلیجفارس همپیمان عماناند، رعایت سلطان قابوس و اینک سلطان هیثم را کردهاند. در مراحل بحرانی روابط ايران و آمريكا، سلطاننشین عمان بیسروصدا تلاش کرد فضایى عارى از تشنج ايجاد كند.
عمان به دلیل اينكه داراى شبهروابطى با اسرائيل است، در مواردى موفق شد آن حالت تنشى را كه بين ايران و اسرائيل به وجود آمده بود، تا حدی فرونشاند.
در زمينه روابط با ايالات متحده، طبيعتا عمان رابطهای بسيار ويژه با آمريكا دارد. بين عمان و آمريكا قراردادهاى دفاعى هم به امضا رسیده است. منتها برخلاف قطر كه بزرگترین پايگاه نظامى آمريكا در آنجا واقع است، در عمان چنين حضور نظامى ديده نمیشود؛ اما اين به معناى آن نيست كه آمريكا در سلطاننشین عمان حضور نظامى ندارد. آنجا هم حاضر است؛ منتها نه چون در قطر که آمریکا نوعی صاحبخانه به حساب میآید.
در این میان، هرچه بر مدت رويارويى تهران و آمريكا بر سر برنامه هسته اى ايران افزوده شد، كشورهاى حاشيه خليج فارس هم نگرانى خود را از اتمى شدن ايران و احتمال خدشهدار شدن ثباتشان پنهان نکردند. ولی عمان بسیار حسابشده به ميدان ميانجيگرى وارد شد و مقدمات برجام یک در مذاکراتی پنهانی در مسقط بین ویلیام برنز، رئیس امروز سیا و معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، و ظریف و عراقچی و تختروانچی گذاشته شد. سلطان فعلی نیز روش سلطان قابوس را دنبال کرد. آزادی نازنین زاغری بعد از شش سال اسارت مدیون دیپلماسی عمان و جایگاه آن در عرصه بینالمللی است.
ابراهیم رئیسی در دومین سفر خود به حاشیه خلیجفارس به مسقط رفت و پذیرایی شاهانهای از او به عمل آمد و سلطان شمشیری از نیاکانش را به یکی از چهار قاتل حداقل پنج هزار تن از زندانیان سال ۶۷ تقدیم کرد. لابد رئیسی هم شاخه نبات و زعفران و قالیچهای از موزه حضرت رضا را تقدیم کرده است. امضای ۱۲ قرارداد تجارتی و توریستی، مبادلات دریایی و هوایی، امضای تفاهمنامه در باره حوزه مشترک نفت و گاز همگام و تفاهم در عرصه امنیت دریایی و مبارزه با قاچاق و ترور از دستاوردهای دیدار سلطان با رئیسی و همراهانش بوده است. هرچند بیشتر این تفاهمنامهها تا رسیدن به مرحله اجرا به عمر ریاست سید ابراهیم قد نخواهد داد.
جالب است بدانید که اکثر عمانیها پیرو مذهب اباضیاند که شاخهای از خوارج محسوب میشود؛ همان خوارجی که علی، امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، را کشتند. روزی سلطان قابوس کمر ارادت شاهنشاه را بسته بود و بعد، او و جانشینش به اهل ولایت فقیه دست رفاقت دادند.
بیروت فیروز و خلیل جبران و بولوار روشه و دانشگاههای سرفراز بر ولایت فقیه پیروز شدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ مه ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
لبنان فیروز و دانشگاههای سرفراز، که نیمی از دولتمردان خاورمیانه و شماری از دولتمردان میهن ما از جمله امیرعباس هویدا و شاپور بختیار فارغالتحصیلانش بودند، لبنان خلیل جبران و یوسف الخال و روشه و هتل فنیسیا و تبوله و رستوران یلدزلار، لبنان امام موسی صدر و کاردینال معوشی و کمال جنبلاط و صائب سلام و پیرجمیل و کامیل شمعون و عادل عسیران، لبنان جمعههای شاد و یکشنبههای ترانه و رقص و آواز، لبنان النهار و الحوادث و المستقبل و لبنان هزاران خاطره دوستداشتنی دیگر سرانجام روز یکشنبه توانست انگشتانش را از بند و زنجیر حزبالله آزاد کند؛ گو اینکه هنوز در اشغال و کتف و پاهایش همچنان در زنجیر است؛ اما سرش آزاد بود که توانست پنجههایش را هم برهاند.
لبنان حتی در جنگهای داخلی ویرانگرش هم آزاد بود تا اینکه پای سوریه به لبنان باز شد. کشتن روزنامهنگاران دولتمردان و روحانیون مخالف هم از همانجا آغاز شد؛ اما بعد از سال ۱۹۸۲ که علیاکبر محتشمیپور، سفیر خمینی در دمشق، با سزارینی خونین حزبالله را از شکم جنبش امل بیرون کشید، مرگ عنوان لبنان شد.
من روزنامهنگار ایرانی عاشق بیروت و آشنا به کوی بازار و پیر مغانش هم از سال ۱۹۸۸ تا امروز از دیدن عروس خاورمیانه محرومم. آن آخرین بار نیز به لطف ولید جنبلاط و با حمایت او، سه روزی مهمان بیروت بودم؛ هرچند همه یا زیر سقف گذشت یا نهایتا در چرخ زدن با اتومبیل ولید بیک.
رفیق حریری بیروت را دوباره ساخت؛ اما حیات دوباره لبنان به باجهایی که حریری و دیگر دولتمردان ملی لبنان به سوریه و حزبالله میدادند، بستگی داشت. با این همه، مثلث شر (سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزبالله) او را هم تاب نیاورد و رفیق حریری، سازنده دوباره لبنان، در انفجاری با طراحی و اجرای مثلث قتل (ماهرالاسد، قاسم سلیمانی و عماد مغنیه) تکهتکه شد.
پس از آن، سوریه در مواجهه با واکنش جهان و لبنان، سرشکسته و بیاعتبار از لبنان گریخت؛ اما نوکرانش ماندند تا دست در دست حزبالله و دیگر بندگان نایب امام زمان، دهها تن از برجستهترین دولتمردان و روزنامهنگاران را به قتل برسانندــ بزرگانی چون جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، جبران توینی، مدیر النهار، بیر جمیل، نماینده مجلس و فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق، سمیر قصیر، روشنفکر برجسته، ولید عیدو، نماینده مجلســ لبنان از آن پس روی خوش ندید.
سعد حریری نخستوزیری را از پدر به ارث برد و در فضایی آکنده از فریاد و اشک، بر مسند نخستوزیری نشست؛ اما مثلث مرگ دستبردار نبود. در دادگاه بررسی جنایت علیه بشریت، رژیم اسد و شماری از مزدورانش در لبنان و چهار تن از وابستگان رژیم ایران در لبنان به قتل رفیق حریری متهم شدند؛ پس حزبالله و متحدانش برای کشتن شهود دادگاه هم تیغ برکشیدند.
در دمشق و تهران خوب میدانستند که در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد؛ به همین دلیل هم به انتخابات تن نمیدادند و تمدید مجلس شیوه آنها شد.
دستهای جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو، حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقبل و جبهه ۱۴ مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپایی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان بهشدت وحشتزدهاند.
نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که با میشل عون، ژنرال بازنشسته عاشق قدرت، متحد شدند (و سرانجام او را به ریاستجمهوری رساندند) چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را ساقط کنند و تحصن عواملشان به جایی نرسید، ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتحالاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرد و از سوی دیگر، با بمبگذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزادهاش کوشید دولت لبنان را به زانو درآورد.
در پی قتل ولید عیدو، دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات دو حوزهای را که عوامل سوریه نمایندگانش را به قتل رسانده بودند (پیر جمیل و ولید عیدو)، برگزار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت میخواست برتری عددی آنها در مجلس را از بین ببرد.
در تشییع جنازه ولید عیدو، دیدم که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی هم در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبانها است و کاملا آشکار بود که رژیم با گذاشتن دستهایش در دستان رژیم اسد، در راس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.
سرانجام، انتخابات مجلس سال ۲۰۱۸ با پیروزی حزبالله و امل نبیه بری، دارودسته جبران باسیل، داماد عون (مثل ایران در لبنان هم دامادها آقازادهاند) و سرسپردگانی از نوع سلیمان فرنجیه، مارونی، طلال ارسلان دروزی و چند سنی وابسته برگزار شد و لبنان عملا تحت سلطه رژیم ولایت فقیه و متحدش، بشار اسد، قرار گرفت و نوکران محلی آنها در لبنان نیز مامور اجرای فرمانها شدند.
کابینههای تمام سلام، سعد حریری و نجیب میقاتی در برابر زور و زر حزبالله و ماشین ترور بشار اسد که حالا کشتار مردم سوریه و ویرانی کشورش را هم به افتخارات خود افزوده بود، کاری از پیش نبردند و سرانجام نجیب میقاتی، میلیونر سنی اهل طرابلس، روی کار آمد تا انتخابات را مثل دوره بعد از قتل رفیق حریری، آبرومندانه برگزار کند و چنین کرد.
سعد حریری از انتخابات اخیر کنار کشید و خود و حزبش انتخابات را تحریم کردند. بنابراین کمتر کسی باور داشت که در غیاب حریری، مشارکت سنیها چندان چشمگیر باشد.
لبنانیها روز یکشنبه کاری کارستان کردند؛ آنها چنان به گوش اسد و خامنهای سیلی زدند و چنان مشت سنگینی بر چهره حسن نصرالله نشاندند که سرگیجه ناشی از آن هنوز تمام نشده است و حسن نصرالله و محمد رعد و حسین حاج حسن، دستیارانش، همچنان به هذیانگویی ادامه میدهند و تهدید میکنند.
اتفاقی که در لبنان افتاد، موضوع سادهای نیست. از شش ماه پیش از انتخابات، حزبالله همه نامزدهای شیعه و مسیحی و سنی را که از دستبوسهای دمشق و حسن نصرالله و ولی فقیه نبودند، تهدید کرد که اگر انصراف ندهند به لقاءالله میپیوندند. بعضی ترسیدند اما شماری ماندند و جنگیدند؛ در نتیجه، سلطه ۲۰ ساله حزبالله و متحدانش بر مجلس و نه خیابان خاتمه یافت.
البته من آنقدر سادهدل و خوشبین نیستم که فکر کنم لبنان با یک انتخابات از شر حزبالله و ارباب سوری و اسلامیاش نجات پیدا خواهد کرد. میدانم که راه طولانی و مسیر دشوار است اما ضربه خوردن ولی فقیه نخست در انتخابات عراق و حالا در لبنان برای ملت ما که اینک خود به پا خاسته، بشارت بزرگی است.
روزگاری بود که در بخشهایی از بیروت و عراق نمیشد اسم خامنهای را بیصلوات بر زبان آورد؛ اما حالا او نه در بیروت اعتباری دارد و نه در نجف و بصره و کربلا که تصاویرش هم را آتش میزنند.
در جریان جنبش سبز، گاهی شبها با دوستم، محسن سازگارا، از طریق تماس اینترنتی و تلفنی، شعارهایی مینوشتیم که بعضی از آنها در ایران فراگیر شد. بعد از انتخابات لبنان، دیدم که «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» که در ایران ورد زبانها است، به شکل دیگری در لبنان فراگیر شد و لبنانیهای پرغرور حالا از حسن نصرالله قاتل میگویند و سلطه او بر شیعیان را باطل میدانند. چه منظره دلنشینی بود در صیدا، وقتی پیروزمردان صیداوی به حسن نصرالله و ایادیاش گفتند که تازه اول عشق است؛ بچرخ تا بچرخیم!
در دوره جدید مجلس لبنان، حزبالله و متحدانش ۶۵ کرسی به دست آوردند. آنها در سال ۲۰۱۸ با داشتن ۷۲ کرسی و سه متحد زیرمیزی، عملا از انتخاب نخستوزیر گرفته تا گزینش وزرا و مدیران و رئیسجمهوری، پیشگام و همهکاره بودند. با همه فقر مردم لبنان، ۱۵۰ دلاری که حزبالله از کیسه ملت ایران برای خریدن آرا میپرداخت، فقط توانست معدودی گرسنه از جمع مسیحیان و سنیها و تعداد بیشتری از فقرای شیعه را بفریبد و به رای دادن به نامزدهای حزبالله و متحدانش وادارد. اگر آن ۱۵۰ دلارها در کار نبود، مطمئن باشید که حزبالله ۱۵ کرسی و امل و دیگر متحدانش ۵۰ کرسی هم به دست نمیآوردند.
تا امروز، حزبالله فقط با تهدید و پول توانسته است سلطه غیرقانونی و شوم خود بر بخشهایی از لبنان را حفظ کند. در روز انتخابات، اوباش حزبالله و دستپروردگان «نوپو» سپاه (کماندوها)، به شماری از مراکز رایگیری در بیروت و جنوب لبنان حمله بردند اما تنها روسیاهی برای آنان ماند و در تمام این مراکز، نمایندگان مستقل و معارض با حزبالله، ولایت فقیه و ولایت بعث سوری پیروز شدند.
مخالفان حزبالله و سلطه ولایت فقیه و ولایت بعث بر لبنان قادرند با همبستگی جوانان مستقل شگفتیآفرین شوند. تصویر مجلس جدید از این قرار است: نیروهای لبنانی به رهبری دکتر سمیر جعجع، ۲۰ کرسی، گروه لبنان ملی آزاد به رهبری داماد میشل عون، ۱۸ کرسی، حزبالله و امل، مشترکا ۳۱ کرسی، حزب سوسیالیست پیشرو به رهبری ولید جنبلاط و حزب پیروزی پسرش تیمور، ۹ کرسی، لایحه مستقلها یا مجتمع مدنی، ۱۳ کرسی، حزب کتائب، چهار کرسی، داشناک، دو کرسی، و حزب مریدان «مرده» سلیمان فرنجیه، دو کرسی.
از عمدهترین شگفتیهای این انتخابات شکست سه متحد حزبالله بود: وئام وهاب درزی، مدافع سرسخت بشار اسد، اسعد حردان، رهبر حزب قومی سوری که خواهان وحدت لبنان و سوریه است و طلال ارسلان، متحد قدیمی حزبالله و داییزاده ولید جنبلاط و دشمن سیاسی درجه یک او.
با آنکه سعد حریری انتخابات را تحریم کرد، عملا او پیروز بزرگ انتخابات بود و توانست زعامت خود بر سنیها را ثابت کند؛ زیرا بیش از ۵۰ درصد از رایدهندگان سنی دعوت او را لبیک گفتند و در انتخابات شرکت نکردند.
حافظ اسد از لاذقیه تا خمین، بشار اسد از تهران تا دمشق / علیرضا نوری زاده
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ مه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
با آغاز جنگ داخلی سوریه، علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذارـ KHAMENEI.IR / AFP
سفر چند ساعته بشار الاسد به تهران و معانقه و مصافحهاش با ولی فقیه و منصوبش، ابراهیم رئیسی، ابعادی پیدا کرد بهمراتب فراتر از احوالپرسی و سپاس از مردی که ملتش را فدای ماندن او در قدرت کرده است. تفسیر خودیها و غیرخودیها همه بر اهمیت سفر و گشایش میدان برای حضور گستردهتر سپاه و دستگاه اطلاعات ولی فقیه متمرکز است، اما من نکتههای دیگری را در جستوجوی خویش یافتهام که بازگو میکنم.
پیوندهای رژیم با سوریه
برای بسیاری از هموطنان ما در دوران پیش از انقلاب، بهدلیل مشکلات سفر به عراق، در سالهای برقراری روابط با سوریه، عملا دمشق و مزار حضرت زینب و برادرزادهاش سکینه و چند چهره دیگر جای کربلا و نجف و سامره و کاظمین را گرفته بود .با این همه، دمشق در دوران ناسیونالیستهای قومی، و چه در عصر بعث، پناهگاه بسیاری از ایرانیهای مخالف بود، از صادق قطبزاده مدرن متظاهر به اسلام با ریشههای ملی مذهبی تا مصطفی چمران اسلامزده نهضت آزادی، و از محمد منتظری تا جلالالدین فارسی همه رو به قبله دمشق نماز میگزاردند و مرحوم جعفر رائد، که مدتها وزیر مختار و دبیر اول سفارت ایران در دمشق بود، تعریف میکرد دشمنی با ایران به توپ فوتبال بین عبدالناصر و رهبران سوریه تبدیل شده بود، از سرهنگ سراج و ژنرال امین الحافظ گرفته تا نورالدین الاتاسی و حافظ الاسد به روی مخالفان ایران آغوش میگشودند.
ولی بعد از قرارداد الجزیره بین شاه فقید و صدام حسین، اسد که سخت نگران نزدیکی ایران با رقیب بعثیاش بود، با ابتکار عبدالحلیم خدام، وزیر خارجه، و معاون بعدیاش، دعوت شاه فقید را برای دیدار از تهران با شادمانی پذیرفت و همراه بانویش انیسه مخلوف به تهران آمد. شاه و شهبانو استقبالی شاهانه از او به عمل آوردند. اسد و بانو در کالسکه سلطنتی بخشی از مسیرش را چنان رویایی طی کرد.
ممدوح عدوان، دوست شاعر سوریام که به اسد نزدیک بود، روزی در دمشق به من گفت اسد آنقدر تحت تاثیر پیشرفتهای ایران و شخصیت شاه قرار گرفت که در بازگشت به دمشق، چندان رغبتی به پذیرش مخالفان شاه نداشت (من گزارش سفر اسد به ایران را مینوشتم که خبر شدم او در روزگار سوریه دموکرات، به ریاست شکری قوتلی، همراه ۱۲ افسر نیروی هوایی سوریه از ایران دیدن کرد و یک هفته مهمان نیروی هوایی ایران بود. در ضمن، متوجه شدم او برای دیدن نمایش مونتسرا به تئاتر فردوسی رفته بود).
حافظ الاسد تا ماههای نزدیک به شعلهورشدن انقلاب، با پادشاه در تماس بود. بعد از دیدار حافظ الاسد از ایران و برخورداریاش از وام ۶۰۰ میلیون دلاری شاه برای بازسازی زینبیه و جاده بین شام کهن و دمشق جدید و ساختن تاسیسات برای پتروشیمی لاذقیه، اسد چنان سربهزیر شد که وقتی به او اطلاع دادند میخواهند جسد علی شریعتی را به زینبیه بیاورند، سفیرش را به دیدن مرحوم ظلی، مدیرکل وزارت خارجه ایران، فرستاد تا بپرسد «آیا برادرم اعلیحضرت نظری دارند». و ظلی بعد از تماس با نخستوزیر (و لابد کسب اجازه از پادشاه)، به سفیر اسد گفته بود «ما هیچ مشکلی نداریم».
در رابطه با ربوده شدن امام موسی صدر بهدست معمر القذافی، تهران و دمشق در تماس مستمر بودند و شاه هیئتی را برای پیگیری امر به سوریه فرستاد.
بعد از انقلاب
قطبزاده و ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران، که نمکخورده اسد بودند و قطبزاده بهعنوان خبرنگار بینالمللی روزنامه البعث نیز در سالهای دربهدری گذرنامه سوری در جیب داشت، و از آخوندها روسوفیلهایی مثل خوئینیها و انقلابیها همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی، سخت به دنبال برقرار کردن پیوند نزدیک با اسد بودند.
حتی مهندس بازرگان به نزدیکی دو کشور علاقهمند بود و میگفت باید بدهی سوریه را با رفاقت زنده کنیم. مرحوم بازرگان مرحوم حسن روحانی، قاضی خوشنام و ادیب عربیدان را که از دوستانش بود، بهعنوان سفیر به دمشق فرستاد. به فاصله کوتاهی مرحوم روحانی به تهران بازگشت و روزگار دیگر نصیب قاضی و دیپلمات نبود که سکه به نام هوچیها و آدمربایان از نوع محتشمیپور و محمدحسن اختری و حسین شیخ الاسلام میزدند.
تا زمان جنگ ایران وعراق، روابط عادی بود. با جنگ خمینی با صدام حسین، و حمایت حافظ الاسد از ایران و کمکهای تسلیحاتی و لجستیک او به ایران (همچون دادن تسهیلات و راه پرواز به هواپیماهای ایرانی در مقابل دریافت نفت مجانی و ارزان) ۴.۶ میلیارد دلار به ایران مقروض شد. و زمانی معروف الدواليبی، نخستوزير اسبق سوريه و يكی از رهبران بزرگ جنبش اخوانالمسلمين سوريه و جهان كه بهصورت غیابی به مرگ محكوم شده بود، همراه شماری از انديشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن ميانجیگری بين ايران و عراق، از خمينی برای مقابله با حافظ الاسد ياری بگيرد. خود او در كتاب خاطراتش، ديدارش با سيد روحالله مصطفوی را چنين توصيف میكند: «به اتفاق هشت تن از انديشمندان و بزرگان عرصه فكر و دين در جهان اسلام بر خمينی وارد شديم. همه ما با خضوع كامل و در نهايت احترام و ادب به او سلام گفتيم و بر زمين نشستيم. انتظار داشتيم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری كه قرباني جنايات رژيم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محكوم كند. او اما يک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحويلمان داد، مدعی شد كه صدام با اسرائيل همدست است و او بهزودی با كندن كلک بعثیهای كافر عراق، قدس را آزاد خواهد كرد و سپس، به تنبيه همه آنها كه صدام حسين را ياری دادهاند، خواهد پرداخت. رژيم سوريه رژيمی مردمی و برادر ما است. بعد از حرفهای خمینی، به همراهانم گفتم برخيزيم، اينجا جای ما نيست.»
حافظ الاسد که به تهران آمد، اوضاع بهشدت به هم ریخته بود. او با سیدعلی خامنهای، رهبر رژیم، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رنیسجمهوری وقت، علیاکبر ولایتی و همینطور با سیداحمد خمینی دیدار کرد. یادمان باشد که حافظ الاسد تا پایان عمر خمینی به ایران سفر نکرده بود و تنها در پی مرگ او، برای دیدار با رهبری جدید، بهویژه هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۵۵ او را میشناخت، به تهران رفت.
با مرگ حافظ الاسد و پیش از آن مرگ ولیعهدش باسل در یک تصادف مرموز در راه سفر به خارج، رژیم ایران سنگتمام گذاشت و با همه ثقل و قدرت به حمایت از بشار، که چند ماه تمرین ولیعهدی کرده بود، پرداخت. بشار الاسد از زمان ولایتعهدی و بعد ریاستش، بیش از ۱۱ بار به ایران سفر کرد و بعد از انقلاب، تمام روسای جمهوری نظام از دمشق دیدار کردند، همینطور نخستوزیران و وزرای خارجه در آمدوشد به دمشق از خدام و ولید معلم و فاروق الشرع و مقداد کم نیاوردند.
بهار عربی و بشار الاسد
جنگی که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و بیش از ده سال است ادامه دارد سوریه را به ناکجاآبادی ویران تبدیل کرده است که در آن، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و ۵۰۰ هزار کشته، ۳۳۰ هزار مفقود، بیش از ۱۰۰ هزار زندانی و حداقل ۸ میلیون آواره حاصل آن بوده است.
بشار الاسد منشا همه جرایم و آغازگر و ادامهدهنده آن بوده است. زمانی که مردم سوریه به امید استفاده از جو بهار عربی، بهصورت مسالمتآمیز خواستار اصلاحات و نه براندازی شدند، این اسد بود که شش ماه ارتش و نیروهای لباسشخصیاش را به جان آنها انداخت و بعد از دو سه هزار کشته، وادارشان کرد دست به اسلحه ببرند.
علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذار.
سرانجام میرسیم به رفیق سابق ولادیمیر پوتین، که شاهد فرو افتادن کیان فریب و دروغ ۸۰ ساله بود و آن روز که دیوار برلین فرو ریخت و او چمدان بست و از آلمان شرقی اندوهگین به مسکو بازگشت، و زمانی که دولت را از یلتسین تحویل گرفت، با حکمتی دور از انتظار و تفکر یک قطب امنیتی کارکشته، نخست به خانه پرداخت و خیلی زود توانست با پیروزی در چچن، غرور ملی درهمشکسته ملتش را احیا کند. اما در خارج از روسیه، او ناچار بود کوتاه بیاید، که آمد. و زمانی که آمریکا با آمدن اوباما دیگر میل عقابی نداشت و به کفتر خانگی بدل شده بود، پوتین در گرجستان غرور شکسته را احیا کرد. آبخازیا و اوستیا از بلعش رابعه ولادیمیر گذشت، پیش از آنکه غرب به سکسکه پس از بلعش اعتراض کند. بعد هم سوریه بود، که در کنار ایران، از جمله احباب بهجامانده از عصر عظمت بودند. ولی فقیه در نگاه پوتین جلوه عیسی بن مریم را دید و پوتین در نگاه ولی فقیه، رویازده مردی را کشف کرد که در اوهام و خیالات غرق است.
با شروع تحولات سوریه، ستاد مشترکی برپا شد که هدایت نبرد را بر عهده داشت و دارد. سردار حسین همدانی، رئیس مستشاری ئظامی ایران در سوریه که در یک عملیات انتحاری به قتل رسید، درباره کمکهای ایران به سوریه گفت: «سوریه در حالی که ما بهشدت به مهمات و تجهیزات نظامی نیاز داشتیم، درب زاغه مهمات را برای ما باز کرد. محسن رفیقدوست میگوید ما خرید کرده بودیم از خیلی کشورها، ولی به ما نمیدادند. مهمات و سلاح خریده بودیم ولی به ما نمیدادند. میگفتند ایران در حال سقوط است. زنگ زدم به وزیر دفاع سوریه، آقای مصطفی طلاس، گفت باید سیدی رئیس بگوید. گفتم من هواپیما را فرستادم برای شما. سوریها هواپیما را پر کردند مهمات و فرستادند…»
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود.
مجتبی خامنهای؛ حاکم پشت پرده جمهوری اسلامی / علیرضا نوری زاده
دلیل تمایز مجتبی از برادرانش در دیده «آقا» چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۵ مه ۲۰۲۲ ۷:۱۵
میتوان گفت در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ بود که آقا مجتبی پردهنشین از اختفای مصلحتی خارج شد. در واقع آنچه مجتبی را نزد خاصوعام معروف کرد، پیام یا نامه مهدی کروبی بود که بفرموده، در فاصله دوساعت خواب قیلوله، آقا مجتبی ناگهان آرایش نزول ترتیب داد و احمدینژاد را بالا کشیدند.
باری، آسید مجتبی علیرغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد (و البته بعد از به ولایت رسیدن والد معظم عمامه بر سر نهاد) و در روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازهداماد و علیاصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، به تحصیل علوم جدید تمایل داشت و آرزو میکرد همچون استوار قوچانی، همسایه عمه خانم و شیخ علی آقا شوهرعمهاش که مطمئن بود او یکی از قدیسان و نظرکرده ضامن آهو است، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ، آجان (آژدان) شود. هرچه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد میکردند که جای سید حسینی در حلقه واکسیلبندهای پسر رضاخان نیست، «آقا مجتبی» بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام میافزود.
«آقا جان» با بالا گرفتن سروصداهای خیابانی، به مشهد بازگشت و شبها با شیخ علی آقا، شوهرعمه خانم بدری، و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و هاشمینژاد گرد هم میآمدند و درباره مردی سخن میگفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصویرش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود؛ اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان میآمد که از نجف به پاریس رحل اقامت افکنده است، رو ترش میکرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد؛ چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد.
«آقا مجتبی» با همه خردی، لحظهای ابوی را ترک نمیکرد و برخلاف آقا داداش کوچولو، مسعود، که بیشتر در کنار مادر بود، او در محضر پدر میآموخت. تنها موقع قیلوله بعدازظهرهای آقا جان، سیم و چرخ را برمیداشت و به خیابان میزد… آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، باروبندیل را جمع کردند و به همراه مادر و داییجان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دستهای جد و جده عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچههایش که به بدرقه آنها آمده بودند دست تکان داد.
زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف مصطفی که بعد از انتقال «آقا جان» به مجتمع ریاستجمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیسجمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بود، او سخت به دفتر «آقا جان» و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه بازمیگشت، یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی میرفت و کنار او مینشست و آمدوشد مراجعان را از نزدیک دنبال میکرد. به گفته یکی از مشاوران خامنهای، در دوران ریاستجمهوری او، مجتبی بههیچوجه علاقه نداشت دنبال آخوندی برود. درست برخلاف مصطفی که از همان خردسالی به کلاس قرآن میرفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان، سر از حوزه درآورد، «آقا مجتبی» همچنان به دنبال لباس نظامی بود.
او چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران گذراند. با این همه، وقتی در پی به تخت خلافت نشستن «آقا جان»، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را اداره کند، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکایی را کنار گذاشت و قبای اهدایی حاج اصغر را بر تن کرد. حتی از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفتهای دو روز به دفتر میآمد تا به ولیفقیه درس خارج بدهد و مباحث دشوار فقهی را در محضرش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد. بعد هم دروسی را که اخوی مصطفی نزد آقا رضی شیرازی میآموخت با او مباحثه میکرد.
«آقا جان» از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود، نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گهگاه به اصحاب خاصه میگفت که «این مجتبی عین خود ما است، ماشاالله هوش و استعداد غریبی دارد و…»
وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاستجمهوری انتخاب شد، «آقا مجتبی» دیگر آن بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود. او حالا در مقام مدیر برنامههای ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملا در دفتر حرف اول را میزد. اما زمانی کاملا به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات ۱۳۸۴، احمدینژاد را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا، ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به او، خود نیز اوامری صادر میکرد که کاملا شبیه اوامر ابوی بود: «وقتی من میگویم سید احمد موسوی باید معاون رئیسجمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود، فورا باید حکمش را صادر کنید.»
مجتبی دومین فرزند رهبر جمهوری اسلامی، متولد ۱۳۴۸، مثل برادرش مصطفی، متولد ۱۳۴۴، و مسعود، متولد ۱۳۵۳، در سالهای فقر و تنگدستی پدر به دنیا آمد؛ اما میثم محصول سال انقلاب است و بشری متولد ۱۳۵۹ و هدی متولد ۱۳۶۰ محصول سالهای عزت و ولایت و نایب امامی پدرند و شازدهوار زیستهاند. مصطفی که تا انقلاب، دوران دبستان و سال اول و دوم را در سختی گذراند، بعدها نیز که لباس طلبگی برتن کرد و دختر عزیزالله خوشوقت (آخوندی که در جریان قتلهای زنجیرهای پنج حکم ارتداد علیه زندهیادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی را به سعید امامی داد؛ البته امامی حکم ارتداد صادره از جنتی و شیخ محمد یزدی و شخص فلاحیان را نیز در دست داشت)
امروز «آقا مجتبی» در آغاز دهه پنجم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر میشود؛ اما هر جا هست، لقب حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنهای را یدک میکشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و میگویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرفشنوی دارد؛ زیرا او بود که نور ولایت را در ناصیهاش کشف کرد.
حکایت ازدواج صبیه مشاورالحضور رهبر جمهوری اسلامی، غلامعلی خان حداد عادل، زهرا خانم، با مجتبی در سال ۱۳۷۷ مطابق روایت حداد عادل، حکایت بامزهای است؛ بهخصوص آن قسمت که ولی فقیه شب عروسی ولیعهدش در خانه نان و پنیر نوش جان کرد وبه غذای عروسی دست نزد. ثمره این وصلت خجسته ولو شدن حداد خان در دستگاه ولایت، نمایندگی و ریاست مجلس و ۳۳ شغل فرهنگی و سیاسی دیگر برای او بود. البته «آقا مجتبی» و همسرش بعد از چند سالی که حسرت فرزند کشیدند، در بیمارستانهای ولینگتون و کرامول لندن به آرزوی خود رسیدند و با کمی هزینه بیمقدار (حدود یک میلیون پوند) صاحب نورچشمی محمد باقر شدند. فاطمه ومحمد امین نیز فرزندان بعدیاند.
از دختران رهبر جمهوری اسلامی بشری، متولد ۱۳۵۹، عروس محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر خامنهای، است و هدی، کوچکترین فرزند خانواده، همسر مصباحالهدی باقری کنی، برادر علی باقری و فرزند محمدباقر باقری کنی، اخوی مهدوی کنی، است. بشری زبان انگلیسی خواند و هدی دلبسته آرایش بود.
اصغر حجازی که میداند اگر پس از غیاب ارباب فقیهش زنده بماند، باید بابت بیش از سه دهه اعمال سیاهش جواب پس بدهد، تنها راه نجات خود و ایلوتبارش را در ولایتعهدی مجتبی میداند. رویای جلوس بر تخت خلافت «آقا مجتبی» را هم بدجور کلافه کرده است. حالا دیگر فقط او است که بر احوالات پدر نظارت کامل دارد. هم به اراده او بود که یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دستهای ولیعهد ولیفقیه را میبوسید و باز به اشاره او، حسین سلامی جای جعفری نشست و عزیز خان به مرکز «نیست در جهان» فرهنگی سپاه پرتاب شد. او بود که مهرداد بذرپاش را که به او ریاضی و کامپیوتر یاد داد، در راس مهمترین واحد صنعتی در گستره اتومبیلسازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار و امروز سردار احمد وحید رفت.
«آقا مجتبی» حالا اتاق فکر ابوی را اداره میکند و نیمه کابینهای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی میزند. با علی آقا لاریجانی که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته که من نوکر سید علیام و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم، میانهای ندارد و با کشیدن قالی ریاست از زیر پای اخوان لاریجانی، محمد جواد و فاضل و علی و صادق و باقر، روی پرونده آنها مهر «الخاتمه» زد.
«آقا» چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و صادق لاریجانی هم نه جربزه دارد و نه لیاقت، چرا از حالا روی مجتبی تامل نمیکنید. او خیلی بااستعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا میگذارد. (بعد از آبروریزیهای آبراهیم رئیسی در نخستین سال ریاستجمهوری، پرونده ولایت او ولو بهصورت موقت تقریبا بسته شده است)
۴۳ سال پیش، بچهای با سر از ته ماشینشده، با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دایی جان خجسته، در کوچههای تنگ و دراز جنوب مشهد، دنبال لاستیک غلتان میدوید و امروز ملک ایران با انگشت او غلتان است و کسانی دستش را میبوسند که انسان شرم میکند حقارتشان را برشمرد. مصباح یزدی قبل از مرگش پای خامنهای را بوسید و دست مجتبی را. عید فطر امسال هم فرماندهان سپاه دستش را بوسیدند. تاکنون ارتشیها منهای سرلشگر موسوی، فرمانده کل ارتش، از بوسیدن دست او خودداری کردهاند. مصطفی و مجتبی هردو با فرزندان هاشمی رفسنجانی به جبهه رفتند. مصطفی بیسروصدا زخم کوچکی برداشت اما مجتبی در جبهه، به یاد رویاهای کودکی محو یونیفورم بسیجی خود شده بود و گهگاه مشق فرماندهی میکرد.
بارگاه ولیفقیه و شاه سلطان حسین صفوی
در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین صفوی را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان، مشتی دجال شیاد بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه ۱۲ پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا، چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران- چیزی شبیه به ملابرادر فعلی- به سرکردگی محمود غلجایی مجنون- چیزی شبیه به حقانی- نصف جهان، پایتخت مرشد کامل را، به آن صورت مفتضحانه تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار عدالتگستر میتوانند رهبران جهان و منطقه را یک لقمه چپ کنند. بعد هم که خیالشان راحت است که طهماسب میرزایشان، آقا مجتبی، بر تخت خواهد نشست؛ بیآنکه تامل کنند که در سرزمین جاودانه ما، همیشه در بزنگاههای تاریخی، نادری سربلند کرده و ایران را بار دیگر به اعتبار و اقتدار رسانده است.
اما تاریخ را دیکتاتورها نمینویسند. سرنوشت «آقا مجتبی» را هم ابوی مقرر نخواهد کرد؛ چنانکه صدام حسین با همه جبروتش نتوانست پسر محبوبش را به قدرت برساند و همانطور که قذافی در برکشیدن سیف الاسلام، فرزندش، ناکام ماند و پایان خودش هم در یک لوله نفت و با هفتتیر طلای اهدایی امیر قطر و چند گلوله رقم خورد.
روسها آمدهاند، حالا بروید پرچم آمریکا را آتش بزنید / علیرضا نوری زاده
پوتین برای در آغوش کشیدن جمهوری ولایتفقیه روزشماری میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
باوجود شکست معنوی، بی آبروشدن ولادیمیر پوتین و ارتش روسیه در نبرد با ملتی سرفراز و شجاع، اوکراین ذرهذره به ویرانی مطلق میرسد. پریروز نوبت شهرهای ما در خوزستان بود که با توپها، موشکها و هواپیماهای عراقی، زیرو رو شود، دیروز حلب و حما و حمص و حاشیه دمشق و … با خمپارهها، بمبارانها و موشکهای روسها و الطاف مأموران ولیفقیه، حزبالله و هراز گاه ترکها و داعش، به ویرانی کامل رسید.
حالا نوبت اوکراین است. صدام حسین با سلاح روسها و گاهبهگاه سوپراتاندارها و میراژهای فرانسوي شهرهای ما را کوبید وهزاران تن را کشت. و دومی و سومی هم که روس مطلق بود.
در خانه پدری، نایب امام زمان و اتباعش چنان دل به ولادیمیر بستهاند که حتی تحمل یک مصاحبه را ندارند. سفیر اوکراین در تهران در مصاحبهای با روزنامه آسیا، بند از دل پردرد گشوده و گلهمند از موضعگیریهای جمهوری اسلامی سخنانی را عنوان کرده است.
حسین شریعتمداری نماینده سیدعلی خامنهای و بازجوی سابق و لاحق وزارت اطلاعات با نقل چند عبارت سرگئی بوردیلیاک، نوشته است: «سرگئی بوردیلیاک» در گفتوگو با ایرج جمشیدی مدیر بدسابقه روزنامه آسیا -که از سوی روزنامه شرق هم بازنشر شد- گفته بود: مردم عادی ایران از اوکراین حمایت میکنند. وقتی ماشین ما را با پرچم اوکراین میبینند فریاد میزنند: «اوکراین پیروز میشه… بعد از وقوع جنگ در اوکراین، همه کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه، کمکهای بشردوستانه زیادی فرستادهاند، اما از ایران حتی یک ریال نگرفتیم. مدتی پیش در جزیره قشم تانکرهای نفت را دیدم که منتظر مشتریاند. چه میشد چند تا از این تانکرها را از طریق لهستان و رومانی برای کمک به اوکراین میفرستادید.
در این صورت مایه غرورتان میشد که به یک کشور جنگزده کمک کردهاید. فرض کنیم سال آینده مشکلاتی در روابط با روسیه به وجود بیاید و سال بعد بخواهید مواد غذاییتان را از اوکراین تأمین کنید، اوکراین خواهد پرسید شما تاکنون کجا بودید؟ یک سال پیش که ما به کمکهای بشردوستانه شما احتیاج داشتیم، شما کجا بودید؟»
و بعد مطابق شیوه امنیتیهای کیهان ضمن حمله به سفیر از رفتار اوکراین در رابطه با سرنگونی هواپیمای مسافربری این کشور و کشتار ۱۷۰ انسان بیگناه، به کشور داغدار حمله میکند و یادش میرود که بسیاری از مسافران ایرانی بودند.
مرگ بر کی؟
۴۴ سال است فریاد «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» اهل ولایتفقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلاً در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایتفقیه فریاد وا اسلاما و وامصیبتا برمیدارند که بله کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و صهیونیستهای جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است.
همزمان کشتار هزاران اوکراینی و پیش از آن سوری توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتونهای مسلمان حلب و اطرافش اصلاً باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی آقای رهبر و اتباع و اصحابش نمیشود. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد بلافاصله با این پاسخ کلیشهای روبرو میشود که اولاً این سوریها به ظاهر و اسما مسلمانند وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب میکردند و مسکرات هم نمیخوردند. اینها عوامل آمریکای جهان خوارند.
حسن نصرالله حزباللهی عطسه میکند، سیدعلی آقا شب خوابش نمیبرد، میرزا علی اکبرخان طبیب حضور و یا دکتر علیرضا مرندی پدررا به عیادت میفرستد، اما حتی نیمنگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده صدها شهروند اوکراینی نمیاندازد که هر روز دهها نمونه آن در روزنامههای بینالمللی به چاپ میرسد و یا در تلویزیونهای ماهوارهای عرضه میشود.
معروف بود کبوتر با کبوتر باز با باز میپرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکتهای که در این میان جای شگفتی دارد و در عین حال آشکار میکند هر که خود و یا اجداد طاهرینش در حزب طراز نوین، جرعهای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمیتواند، سر از سرسپردگی برتابد.
به عبارت دیگر فرقی نمیکند ارباب کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندرپف، گورباچف باشد و یا ولادیمیر پوتین (البته پدر کیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمیداند و معتقد است حضرتش عروسک آمریکائیها بود که به آرمانهای حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دستآخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زائید).
وقتی میبینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازیهای گاهبهگاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد میآیند که برای پوتین سه بار صلوات میفرستند و جهت سلامتی و پیروزیش سفره ابوالفضل نذر میکنند، سادهترین دلایل دلبستگی اهل ولایتفقیه به روسها را درک میکنم. در واقع مسکو بار دیگر جایگاه بینالمللی خود را به عنوان قبله کوتولههای سیاسی از تیره رئیسی و خامنهای و بشارالاسد و مورالس و… تثبیت کرده است. کوتولههای سیاسی البته فقط آنها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، بلکه همه آنهایی را شامل میشود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل میبندند و بر این باورند که پوتین میتواند گره از بخت فروبسته آنها بگشاید و با معجزههایی که در آستین دارد آمریکای جهانخوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند.
امروز روسیه بار دیگر در هیئت همان خرسی ظاهر شده که جای دندانهایش بر میهن ما حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند و بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردنشان کار حضرت فیلی چون قوامالسلطنه بود وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آنها که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و میهمانان دائی جان یوسف شدند (و چه ها کشیدند که شرح احوال هر کدام حکایتی است که خون به دیده میآورد)، طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.
رویای پتر کبیر برای اینکه سربازانش پای خود را در آبهای گرم خلیجفارس بشویند به برکت روی کار آمدن نظام ولایتفقیه تحقق یافت و از سوی دیگر دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران دستکم اسما بر نیمی از آن برقرار بود فعلاً نیمهکاره بالا کشیدهاند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما یازده درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایتفقیه کردهاند.
ما چه نفعی از این رابطه بردهایم به جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان میخورد نه به کار آخرت ما. در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روسها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوبآهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آنها میدهیم تا ۴۰ تا منظومه موشکی ضد هوایی به ما بفروشند آن هم نوع پستتر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته میشود.
دو میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار دادیم سه زیردریائی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چاه بهار و بندرعباس خدمهاش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول سالهای پس از جنگ ما بیش از ۲۰ میلیارد دلار از روسها اسلحه خریدهایم و بابت نیروگاه اتمی بوشهر نیز کموبیش حدود ۱۲ میلیارد دلار از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی به روسها پرداخت کردهایم.
قبل از انقلاب کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوبآهن اصفهان مشارکت داشتند کاملاً تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب این هتل که از چهرههای سرشناس اصفهان بود (آقای سجاد) هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش میکرد. حالا اما روسها همهجا هستند. صدها تن از آنها به همراه خانوادههایشان در بوشهر اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از ۳ هزار تن افزون است. علاوه بر این صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده و میخوانند و خیلی از آنها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده K.G.B دیدار داشته و اغلب در بازگشت ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ میکنند.
به گفته یکی از افسران سپاه که با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، میگفت، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمکخلبانان ارتش و سپاه نزد روسها آموزش دیدهاند و این رقم در مورد افسران و درجهداران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی به بالاتر از ده هزار تن میرسد.
روسها آمدهاند. حالا با نیروگاه اتمی، خوشنشینی ۲۵ سالهای را که عمر متوسط این نوع نیروگاههاست برای خود تضمین کردهاند ضمن اینکه، با خرید هواپیماهای میگ و سوخوی و ایلیوشین و آنتونف و تانکهای تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدلهای قدیمیتر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زرهپوشها و نفربرهای روسی، تا سالها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود.
البته در این میان K.G.B بیکار نیست، هماکنون در جمع دیپلماتها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمانهایی که در مجتمع سفارت ساختهاند گرد هم جمع شدهاند، حداقل بیست افسر K.G.B گرم فعالیت و به دام انداختن آدمهای مستعد در درون دستگاههای رژیم هستند. علاوه بر این بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایتفقیه و K.G.B قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات از زمان وزارت فلاحیان برقرار است.
راههای اقرار گرفتن مدرن از زندانیان و سر به نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان K.G.B در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات و نیز تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده میشود. روسها در جمع هیئت حاکمه نوکران با نفوذی پیدا کردهاند. و اغلب از همان روشهای قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده میکنند. روسها آمدهاند، حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اما روسها میتوانند…
برای من بعد از نیم قرن نوشتن و خواندن و گفتن؛ تردیدی نمانده است که روسها دوستان ما نیستند. پیش چشمشان ایرانی در چنگ را هوسناکترین لقمه میدانند و برای در آغوش کشیدنش روزشماری میکنند.
به دنبال دکتر نجیب و احمدشاه مسعود از تهران تا کابل / علیرضا نوری زاده
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ آوریل ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
جدایی افغانستان از ایران هرگز جدایی دلها و جانها را بین دو ملتی که مشترکاتشان هزار بار بیش از مفترقات آنهاست به وجود نیاورد. از حمله آخرین ایران به هرات برای باز پسگیری امارت هرات از چنگ بریتانیا، عموی ناصرالدینشاه، سرانجام در سال ۱۲۳۶ خورشیدی برابر با ۱۸۵۷ میلادی ناچارشد جدائی هرات را رسماً و نه قلبا بپذیرد. تا سالهای دوستی در عصر پهلوی و امانالله خان و نادرشاه و از همه مهمتر محمدظاهرشاه دوستانی صدیق بودیم. تا آنجا که شاه فقید در پی کودتای سردار داود خان پسرعم ظاهرشاه که در سفر ایتالیا بود، به سفیر ایران در رم دستور داد خانهای در شأن پادشاه برای او و ملکه بلقیس و فرزندانش بخرد. مقرری در حق آنها برقرار کرد که مرحوم علم به تفصیل به آن پرداخته است.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند. برادر متمکن (ایران) تا پیش از آنکه انقلابی با رنگ و طعم مذهبی؛ دین و مذهب را فراتر از تاریخ قرار دهد همه گاه دستی بخشنده و دلی پر از عاطفه و مهر در برابر برادر تن