رجال الخميني طلبوا قتل الصدر.. فأذابه القذافي بالأسيد
باحث إيراني يكشف لــ"العربية.نت" تفاصيل رحلة الصدر الأخيرة إلى ليبيا
كشف الباحث الإیراني الكبير د . علي نوري زاده ، ظل لسنوات صديقاً شخصياً للإمام موسى الصدر خلال سبعينيات القرن الماضي، كشف أن الحاشية المحيطة بآية الله الخميني من المتطرفين هم الذين تخلصوا من الإمام الصدر، ليضمنوا استيلاءهم على الحكم في إيران واستمرارهم فيه، وهو ما حدث فعلاً في صيف العام 1978 عندما اختفى الصدر في ليبيا مع اثنين من مرافقيه...
آن روز که رفتند حريفان پي هر کار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
" شیخ بهائی "
آنچه دکتر صادق زیبا کلام ، با شجاعت و درایت همیشه اش درباره حادثه دردناک و خونین منی ، عنوان کرده است بدون تردید یکی از بهترین نوشته های او در سالهای اخیر است. نوشته ای که به پیام خطرناک تبلیغاتی می پردازد که از نخستین ساعات پس از حادثه خوین، علیه سعودیها و در نهایت عربها ،آغاز شده و با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد. من در این نوشته نه قصد تبرئه اداره کنندگان شؤون حج را دارم ونه پایمال کردن خون شهدا را ، که جمع کثیری از آنها هموطنان بیگناه من بوده اند. بلکه قصد من آشکارکردن حقیقتی تلخ است که ادامه یافتن عمر نظام حاکم بر ایران ، هرروز برابعاد آن میافزاید .
در فرهنگ و همزمان عواطف ما ، شخصیت قهرمان که عادتا در هاله ای از رمز و راز پیچیده بود ، هرگز نمی باید به پیروزی برسد . قهرمان وقتی قهرمان بود که با کودتا اگر برسر قدرت بود سرنگون میشد ، باتب و لرز به میدان اعدامش میبردند یا پیشتر در باغشاه یا باغشمال ، سرش را میزدند ویا بردارش میکردند . کوروش فولادی و پرویز نیکخواه چون زنده مانده بودند تا آرمانهای روزگار قهرمانی شان را، ولو مختصر در زمان آشتی با واقعیت ، تحقق بخشند ؛ به ضدقهرمان و بدتر تبدیل میشدند اما رفیق ناکاممان خسروگلسرخی مارکسیست که در دادگاه ، عبارتی را نه چندان صواب از امام حسین برلب آورده و حتی یک مقاله یا شعر ماندگار از خود به جا نگذاشته بود قهرمان میکردیم چون بدار مرگ میرفت . برایش شعر و حماسه ساختیم و هنوز هم . شاید اگر مانده بود امروز مثل همکاران آن روزش در کیهان ، چند کتاب داشتشعر و مقاله منتشر کرده بود . به دامونش میبالید و در برابر رژیم جهل و جور و فساد ولائی با آن دل سرشار عشق و عاطفه ، چنان مینوشت که دل استبداد را میلرزاند چرا باید روحیه قهرمان جوئی و پروری ما همکلاسی باهوش و آزاده من در دانشکده حقوق ، شاگرد اول کنکور سال 46 عبدالکریم حاجیان سه پله و کرامت دانشیان رفیقش را به قتلگاه راهی کند اما هنوز نمیتوانیم اعتراف کنیم که زنده ماندن طیفور بطحائی و ایرج جمشیدی و علامه زاده ، مهمتر از گزینش مرگ برای اینکه ما چند قهرمان اضافی داشته باشیم ، بود . متاسفیم که چرا مریم و شکوه ( اتحادیه و میرزادگی ) اعدام نشدند که جنس ما هنگام ذکر مصیبت عاشورای عهد شاه جور شود و ویدا حاجبی دیگری نداشته باشیم که برایش مرثیه سردهیم . گور پدر پاسارگارد و دخترانی که زیر سایه مادرشان بزرگ شدند...
http://iranefardanews.com/?p=3020
ندای ايرانيان، اسب تروای خاتمی يا حزب مردم خامنهای؟
حزب سياسی در درجه اول نيازمند برنامه و سازمان و فضای آزاد است. حتی حزب در قدرت نيز در کشورهائی با نظامهای دمکراتيک بدون برنامه اصلا به قدرت نمیرسد و بدون فضای باز سياسی امکان عرضه برنامههای خود و رقابت سالم را نخواهد داشت. هيچيک از کيانات سياسی موجود و در راه در کشورمان، از اين ويژگیهای ضروری بهرهای نبرده است ...
روشنفکر به قيد مذهب و نژاد و جنس و رنگ و زبان پايبند نيست، حرمتگذاری او به انديشه و ويژگیهای انسانی است. او دروغ ولو مصلحتآميز نمیگويد. به حضرت عباس قسم نمیخورد اما به باورمندان به او احترام میگذارد. خود را محور عالم فرض نمیکند. در عين پايبندی به اصول، ستيزهگر و پرخاشجو در مقابل انديشه معارض با خود نيست...
*باآنکه ماشین تبلیغات رژیم از لحظه ورود ولی فقیه به بیمارستان برای عمل جراحی پروستات، موفق شده است با عرضه ی تصویرهای ایشان گاه در کوه و زمانی در مسجد؛ ساعتي با نوکر عراقی نوري المالکی و دقایقی با نوکران هموطن، این پیام را جا بیندازد که حال "آقا" عالی است و حضرتش حالا حالا ها قصد عروج ملکوتی ندارد اما تأمل در احوالات ارکان نظام و نشست و برخاستهای پیش و پس پرده به اضافه اخباری که از بیت و دفتر مبارک میرسد همه وهمه، حکایت از آن دارد که خواندن غزل خداحافظی آغاز شده است ...
مراسم به خاکسپاریش را نگاه میکنم بسیاری از آنها ئی که دوستشان دارم آنجایند. دولت آبادی، مجابی، استاد شجریان و همایونش، شهرام جان ناظری، پوری بنائی عزیز، باباچاهی، فخرالدینی، علی دهباشی و ... رژیم مجال دفن اورا در امامزاده طاهر نداده بود و خیلی از یارانش در اعتراض به اینکار به بهشت زهرا نرفتند. نوبت بعدی کیست ؟ اینهمه عشق را در خانه پدری به خاک می سپارند و ما چشم انتظار بعدی تا کی وقتمان برسد ...
علیرضا نوری زاده
مهندس احمد زیرک زاده ، بدون تردید یکی از برجسته ترین ، آزادمنش ترین ، پاکترین و وطنپرست ترین یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بود که هم چون رفیق یکدله اش زنده یاد دکتر شاپور بختیار گواینکه در دولت مصدق مقامی فراتر از معاون وزیر نیافت اما بسیار بار بیشتر از آنها که وزارت و اعتبار یافتند در راه تحقق آرمانهای نهضت ملی پای فشرد ، رنج بسیار برد ، کمتر از بختیار در حبس بود اما چنان او هرگز تسلیم جاه و مال و قدرت نشد . او با خانواده من بستگی و تعلقی فراتر از ارتباط فامیلی داشت و بسیار با پدرم به کارگاهش میرفتم و پای صحبتهای ارزشمندش می نشستم . بزرگا مردی بود که انگار دیگر چنانش را نمیتوان سراغ گرفت .
*بعد از خروج شخصيتهای ملی و ملی مذهبی (سياسی و تکنوکرات) از دايره تصميم گيری ، در دو مرحله کناره گيری مهندس بازرگان و دولت موقت و سپس عزل ابوالحسن بنی صدر ، صدها تن از فارغ التحصيلان مدرسه علوی – شاگردان آقای کمال خرازی و شيخ علامه – و فرزندان و دامادها و خواهرزاده ها و برادرزاده های حاشيه ی خمينی ، بهمراه شاگرد سوهان فروشی های قم وميوه فروشها ی ميدان امين سلطان تهران وبچه ولگردها و دسته ای های (علمداران و زنجير زنان هیأتهای عزاداری حسينی ) سيچون خيار اصفهان و پائين خيابان مشهد و ... ، به سرعت ادارات دولتی را تسخير کردند . طبيب اطفال وزيرخارجه شد و نوحه خوان و تيغ کش سابق و لاحق زمام امور فرهنگ و ارشاد را به دست گرفت ، حاج حبيب مؤتلفه مامور رتق و فتق امور بازرگانی شد و سرکارگر نفتی به وزارت نفت نشست و چند ماه بعد به کام صدامش فرستادند . در رده های پائين تر وضع بمراتب بدتر بود . باج گير مشهدی به استانداری رسيد و پسر شاطر اسماعيل شاه عبدالعظيمی ، مامور قتل عام بهترين فرزندان ارتش شد و بعد سيد روح الله مصطفوی کرسی وزارت اطلاعات را به او داد تا مراتب رضايت و قدردانی خود را از به خون کشيدن نظاميان کاردان و شايسته کشور ، نشان دهد . روسری فروش بازار دادستان انقلاب شد و اوين را به اوسپردند تا از کشته پشته بسازد .
*چند روز پس از اشغال کویت توسط ارتش عراق ، پیغامی از دوست دیرین شیخ ناصر محمد احمد الصباح دریافت کردم . پیغامی که " یاد باد آن روزگاران یاد باد " در بند بندش جاری بود . (شیخ ناصر دانش آموخته سویس و فرانسه سالها پیش از انقلاب سفیر کویت در ایران بود و به علت طولانی بودن دوران ماموریتش در ایران به شیخ السفرائی رسید. بعدها او به وزارت دربار و ... نخست وزیری کویت رسید و امروز که عمویش فرمانروای کویت است بعد از سالها جدال با اسلامی های تندرو و صاحبان نفوذ ، کمتردر امور دولتی مداخله میکند اما همچنان از پرقدرت ترین اعضای خاندان صباح است . عشق شیخ ناصر به فرهنگ و زبان و تاریخ و تمدن ایران ، او را به یکی از مهمترین صاحبان گنجینه ای از آثار فرهنگی و تاریخی و هنری ایرانی در جهان تبدیل کرده است . در جریان اشغال کویت موزه شخصی او به دستور صدام به عراق منتقل شد اما پس از شکست عراق ، شیخ ناصر با پیگیری سرسختانه ، محتویات موزه اش را پس گرفت )
جایگاه فرح پهلوی در مبارزه ملت ایران برای آزادی و دمکراسی
1-*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . در میان آن جمع ده دوازده نفره همنسلانم ( محمدرضا فشاهی ، احمد اللهیاری ، مساعدها ، جلال سرفراز ،حسین منزوی ، اصغر واقدی ، مینا اسدی ،فروغ میلانی و ...) و ستار لقائی که قصه مینوشت ، من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا بعد نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب شما و به خصوص آشنایان تازه ام نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که " بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم" شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی به خاطر چاپ روی جلد عروسی شرم آور دوتن از آغازادگان وقت ، سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
من در همان سالهای نخست غیبت مسعود رجوی الطبسی الخراسانی، از طریق دوستان فلسطینی ام دریافتم که ایشان در اردن در یک مقر حفاظت شده در نزدیکی فرودگاه امان و تحت مراقبت یک واحد نظامی آمریکائی مستقر در اردن، اقامت دارد و هر از چندی همسر ایشان از فرانسه به دیدارشان میرود. مطابق شروطی که هنگان انتقال از عراق، بر ایشان تحمیل شد آقای رجوی حق مصاحبه، خروج از مقر، تصویر برداری و سخنرانی تلویزیونی و ملاقات با مسئولان سازمان را ندارد. استفاده ایشان از اینترنت هم بسیار محدود است ...
جنگی که سه سال است سوریه را به ناکجا آبادی ویران تبدیل کرده که در آن ، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و 200 هزار کشته ، صدو سی هزار مفقود ، بیش از یکصدهزار زندانی ، و حداقل 5 میلیون آواره ،حاصل آن بوده است ، چهار مسئول اصلی دارد که هریک برپایه مصالح خود
و بی توجه به آثارو پیامدهای این جنک درحال و آینده نزدیک ، میانه و نیز دور ، به شنیع ترین وجه ، این نبرد بی پیروزی را ادامه میدهند. آن سوی خط نیز در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی که جنایات رژیم وادارشان به مبارزه مسلحانه کرده است ، پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی به روایت بن لادن و "ابو"های بی اصل و نسب آدمکش بیمار ، به ظاهر برای سرنگونی رژیم علوی/بعثی کافر!! و برقراری خلافت اسلامی همه ی خطوط قرمز را در نوردیده اند و روح شیخ صادق خلخالی (نماینده اسلام ناب ولائی ) و البته شیخ المشایخ ترور اسامه بن لادن و إیمن الظواهری از دستاموزان حاج قاسم سلیمانی را ،هرروز با جنایات تکان دهنده خود ، شاد میکنند . ..
میگوید آقا کیهان لندن دارد تعطیل میشود و به این ترتیب آخرین ستونی که همچنان " آن روزهای خوب و بد اما بی حضور آخوند در زندگی سیاسی و اجتماعی ما " را، در جان و جهان ما زنده نگاه داشته بود، فرو میریزد مثل خیلی از ستونهای دیگر که یکان یکان فرو ریخت. مگر پرویز اصفهانی نبود که دیر سالی خود و خانواده اش از بامداد تا شام در خدمت حضرت "نیمروز" بودند و سرانجام افسوسی بود بر لبان خوانندگانی که برای پایدار نگاه داشتن نیمروز، پایمردی نکردند. و دلی شکسته برای پرویز و خانواده اش، و پیش از آن مگر احمد شکرنیا نبود که اولین روزنامه خارج از کشور را پیش از پیروزی خمینی در بریتانیا منتشر کرد و سالها با استقامت ایران پست و بعد پست ایران را منتشر کرد و دست آخر آزرده به خلوت نشست و به کتابت حرفها و ...
سه شنبه 20تا جمعه 23 اوت
گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، مثنوی هفتاد من کاغذ را برابرم نهاده و قصه ی دردناک نفت ، حکایتی است پر آب چشم که هر برگش را میخوانم بیشتر اندوهگین میشوم که این رژیم فاسد متظاهر به دین ، در این سی و چهارسال ، چنان تاراجگرانی بیگانه فقط در کار غارت ثروت ملی ما بوده است . در این هفته یکبار شادمان شدم . آن لحظه ای که شنیدم در پی باز گشائی پرونده یکی از رؤسای مافیای نفت و باز گوئی آن ( دکتر خالدی معاون بین المللی وزیر نفت ) ، بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت او را با خفت در کنار شمار دیگری از فاسدان مافیای نفتی برکنار کرد . آن روز در وزارت نفت جشن بود ...
سه شنبه 13 تا دوشنبه 19 اوت
از مصریها، بسیار آموختیم. ارتش مصر که الجزیره دولت قطر عظمی (بزرگترین پایگاه آمریکا در منطقه و رفیق و همعهد اسرائیل) با عناوین فاشیست و جنایتکار از آن یاد میکند، به ما آموخت همکاری با آمریکا و دریافت یک میلیارد کمک نظامی، در برابر مسؤولیت حفاظت از وطن و مقابله با دارودستهای که با شارلاتانیزم اسلامی و حمایت آمریکا میخواستند نظام ولایت فقیه از نوع سنیاش را در مصر برقرار کنند، هرگز عاملی برای شانه خالی کردن از مسؤولیت نخواهد بود. با اطمینان میگویم حتی در جنگ 67 که عبدالناصر آمریکا را عامل شکست خود قلمداد کرد، اینهمه اکثریت مصریها، از ته دل، با نفرت به آمریکا نگاه نکردهاند.
آنچه روز چهارشنبه در اطراف و سپس درون میدان و مسجد رابعه عدویه و در روزهای جمعه و شنبه در اطراف مسجد نصر در خیابان رامسیس رخ داد، بسیار دردناک و با هر منطقی محکوم است اما تحلیل یکطرفه گزارشگر گاردین و واشنگتن پست و الجزیره و... تصویرگر حقیقت نبود. در واقع اخوانالمسلمین نیز به ما آموختند برای رویاروئی با هر قدرتی بیش از مسلسل و توپ و تانک، تحت تاثیر قراردادن افکار عمومی جهان، با توپخانه تبلیغات، کارساز است.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 اوت
دو سه ماهی است که با گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، آب در خوابگه مورچگان ریخته ام . حالا تهدیدها خیلی جدی شده است .دوستی از تهران مینویسد ، علیرضا مواظب باش ! اینها بدجوری به هم ریخته اند . به ویژه آنکه هم اکنون به علت عملکرد چند پدر خوانده ، رژیم در آستانه محکوم شدن در دادگاه لاهه است و اگر شرکت کرسنت با مدارک محکمه پسندش پیروز شود رژیم باید حداقل یک میلیارد دلار تقدیم آقای حمیدجعفر عراقی مدیر عامل کرسنت کند . برای اطلاع از چگونگی قرارداد کرسنت با شرکت گاز ( و وزارت نفت ) و دلائل به هم ریختن قرار داد ناگزیرم نقبی به گذشته بزنم و بعد آشکار کنم چرا عباس یزدانپور یزدی ملقب به یزدانی در فجیره روز 25 ژوئن از سوی مزدوران حسین تائب ربوده و به تهران برده شد و یکماه و اندی بعد ، به چه سبب جسد او را به فجیره بازگرداندند ! و اینها همه مقدمه ای خواهد بود بر پرونده مافیا و روابط پیچیده تنی از ارکان جمهوری ولایت فقیه در چاپیدن بیت المال و گرفتن رشوه ها و پورسانتاژهای کلان در طول زمامداری سیدعلی حسینی خامنه ای مردی که به گفته حداد عادل پدر عروسش نان و پنیر میخورد و سه و نیم میلیارد به بشار اسد میدهد و یک میلیارد به حسن نصرالله و به روی سوء استفاد 65 میلیون دلاری آقازاده آقای محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مربوطه چشم میبندد و ...
سه شنبه 18 تا جمعه 21 ژوئن
زهر یا نوشداروی تلخ ؟
دوم خرداد 76 برای همه ی ما یک حادثه بود .چه بسیاری از ما که با دید پر از تردید و شک ، داستان ساختیم و به نفی اهمیت این روز در تاریخ معاصرمان پرداختیم . یادم هست مسعود رجوی با نفی حضور میلیونی مردم در پای صندوقهای رأی رقم عجیب و غریب 6 میلیون را از کیسه مارگیری اش بیرون آورد و به دکتر هدایت الله متین دفتری که مردم را باور داشت و کار میلیونها ایرانی را در نه گفتن به ولایت جهل و جور و فساد و گزینه اش ، علی اکبر ناطق نوری ، ستوده بود ، با خشم و فارغ از حیا ، انتقاد کرده بود و ... نواده ی زنده یاد دکتر مصدق رشته از شورای مقاومت ماه و ماهبانوی در جوار وطن برید و در دل آنهائی جای گرفت که در وطن برای آزادی و عدالت با استبداد و ارتجاع در ستیز بودند .
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد !
سه شنبه 11 تا جمعه 14 ژوئن
تصاویر جلوی کنسولگری را می بینم . صف طولانی رأی دهندگان و آنسو، شش تا جوان دلخسته با خشم و فریاد و داس و چکش ، سبزها هم هستند اما در صف رأی دهندگان با لبخند و شعارهمیشه یا میر حسین و زندانی سیاسی آزاد باید گردد .
به صداهائی میاندیشم که در این هفته های پراز ابهام و تردید و همهمه ، با تصوراتی از نوع تحریم و کاربردش ، باور کرده بودند که ندایشان را ملت لبیک میگوید و میلیونها ایرانی به رفتن به حوزه های رأی گیری در خانه می نشینند و تخمه می شکنند . من رأی نمیدهم ، خواهان سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد ولایت سید علی آقا هستم اما با خیال زندگی نمیکنم . در طول هفته های اخیر برنامه ویژه ای برای انتخابات در تلویزیون ایران فردا همه روزه عرضه میکردم . هدف من این بود تا دریچه ای بگشایم و حداقل نامزدها را آنگونه که هستند و نه آنچنان که در رسانه های ولایت فقیه تصویر میشوند ، زیر ذره بین بگذارم . از آغاز همانگونه که گفتم و نوشتم یک هدف را دنبال میکردم ، اینکه سعید جلیلی بر کرسی ریاست ننشیند . حضور او میتوانست فاجعه ای باشد که سرزمین مارا به نابودی بکشاند . اینکه خامنه ای او را برای ترساندن مردم اعزام کرده بود و یا واقعا قصد به کرسی نشاندن اورا داشت مهم نیست آنچه اهمیت دارد کوتاه شدن دست کسانی از قدرت است که 8 سال ایران را به گروگان گرفته بودند و منهای دوسال اخیر همه ی اعمالشان دعای خیر رهبر را به همراه داشت .
در این میان سه سناریو را از درون حاکمیت میشنیدم . نخست اینکه بعد از رد صلاحیت هاشمی مشائی ، خامنه ای با رفسنجانی توافق کرده ، روحانی بیاید که هم میتواند معرف او باشد و هم خاتمی و در عین حال طرف اعتماد " حضرت ما " هم هست . این قصه به قول بچه های تهران توی کت من نمی رفت ...
سه شنبه 4 تا جمعه 7 ژوئن
مناظرۀ نامزدهای مورد تأیید ولی فقیه، هرچه نداشت حداقل از دو منظر قابل تأمل بود . مناظره نخست که حکایت کودکستان بود و تست کردن بچههای مامانی، اما دومی و سومی قابل دیدن بود و ازلابلای آن پی بردن به بعضی از اسرار مگو .
آنچه ولایتی برملا کرد بدون شک خارج از حدودی بود که برایش معین شده بود. هم جلیلی را ضربه کرد، هم حداد عادل را و البته قالیباف نیز گریبانش را گرفت که وقتی با میتران قهوه میزدی ما زیر بمباران میراژهای فرانسوی بودیم و ولایتی بهیادش آورد که دیدار با میتران بعد از جنگ بود. جالبتر اعتراف ضمنی ولایتی به قتل دکتر بختیار در آستانه سفر میتران به تهران بود. او همچنین به توافق لاریجانی با سولانا اشاره کرد که با سخنان احمدینژاد و جلیلی ، از حیز اعتبار ساقط شد . یادمان باشد که آقای ولایتی ( رأس مثلث وقح ) دو ضلع دیگر را چوب زد و نامزد محبوب ولی فقیه را گرز گران بر سر کوفت.
نگاهی میکنیم به اهم سخنان نامزدها در دو مناظره اخیر با اشاراتی که فهم آنچه را بین سطور بود آسانتر کند.
سه شنبه 28 می تا جمعه 31 می
تحفه آرادان ده روز است به دنبال چیدن گل رفته و اگر خبری هم از او میشنویم در باب خلل فنی هلیکوپترش و یا لغو سفرهای استانی اوست. موضوع پرونده قرمز و رازهای ناگفته که بعضی از روزنامهها هم به آن اشاره کردند، ظاهرا در فریزر ریاست جمهوری باقی ماند. حضور احمدینژاد در وزارت کشور هنگام ثبت نام مرشد و یاور همیشه و پدر عروسش «اسفندیار رحیم مشائی» گویای این حقیقت بود که رئیس دولت ، مصمم است که سناریو پوتین/مدویدیف را به هرقیمت شده، عملی سازد. رحیم مشائی نیز علیرغم مخالفتهای حداقل چهارساله ولی فقیه و ذوب شدگانش با او، و بخت کمش برای عبور از غربال شورای نگهبان، با امیدواری کامل وارد عرصه انتخابات شد. سخنان او در یکی دو ماهه اخیر به هیچ روی نشانی از یأس و ناامیدی نداشت. آنچه در باب فایلهای امنیتی و شخصی خارج شده از وزارت اطلاعات بعد از برکناری محسنی اژهای، توسط احمدینژاد و رحیم مشائی و بقائی اینجا و آنجا عنوان شد، شایعه نبود،
سه شنبه 21 تا جمعه 24 مه انقلابی که پدرخواندهاش را میبلعد
ده و نیم صبح دوشنبه، در زمانی که وزیر کشور مصطفی محمد نجار با بعضی از تأیید صلاحیت شدگان تماس میگیرد تا خبر خوش تأیید صلاحیت شدنشان توسط شورای نگهبان ـ جیرهخواران نایب امام زمان ـ را به آنها ابلاغ کند، علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی، و حسن روحانی نماینده رهبر در شورایعالی امنیت ملی و رئیس مرکز پژوهشهای استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و نامزد انتخابات ریاست جمهوری، به منزل پدرخوانده وارد میشوند. عالیجنابی که دیگر سرخپوش نیست و در جستجوی قبای سبز، سر به شانه خاتمی نهاده است در اتاق پنجدری بزرگ، روحانی و لاریجانی را به حضور میپذیرد.
سهشنبه 7 تا دوشنبه 13 مه
جواز ورود در آخرین لحظه
ظهر شنبه در مجلس ناهاری که در خانه شیخ الرئیس بهرمانی برپا شده بود حاضران که از سرسپردگان و یاران دیر و دورش بودند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که شیخ قصد ثبت نام در وزارت کشور را ندارد چون چراغ سبز هنوز روشن نشده است. اگر اصرار حاج محسن و اخوی محمد نبود آقای هاشمی همان فردای دیدار آخرینش با ولی فقیه اعلام کرده بود نخواهم آمد.
سرانجام چهار بعد از ظهر، نظر نایب امام زمان به خالقش شیخ علی اکبر ابلاغ شد، «فرمودند مشارکت شما اشکالی ندارد.»
از لحظهای که شیخ توپ را به زمین سید فرستاد و یادآور شد بدون موافقت ایشان به صحنه نمیآید چون حاضر نیست کار به بحران بینجامد و اوضاع از این هم که هست بدتر شود، پیشگویان سیاسی به دست و پا افتادند که یکی معتقد بود اینها همهاش بازی است و حتی دستگیری و محاکمه مهدی هاشمی نیز بخشی از بازی بوده است، هاشمی رئیس جمهوری آینده است و این اطوارها برای داغ کردن تنور انتخابات، و دیگری مدعی بود که شیخنا نخواهد آمد چون فوت و فن بازی را بلد است و میداند که سید قصد وارد کردن ضربه نهائی را دارد. سرانجام اشاره مهرآمیز «آقا» رسید و آن انتظار اشّد منالموت حداقل برای حاشیه شیخ به سر آمد.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه فتنه گر بهرمانی، مفسد فی الارض اردکانی
هرگز فکر نمیکردم سید علی آقا رهبر، تا آنجا در گندابه قدرت فرو شود که دیده بر احسان دوست ببندد و سنگها را در انبار و سگهای هار را آزاد کند و خودش نیز مثل بعضی از افراد پلیس متخصص اداره کردن سگهای دستاموز، از دور به نمایندهاش در کیهان تهران و وزیر اطلاعاتش، استخوانی را بنمایاند و بعد با دست، رفسنجانی خالق خود و سید محمد خاتمی نجات دهنده نظامش را نشان دهد و هی بزند که بروید و دخلشان را بیاورید. اخیراً تصاویری از دوران طلبگی و تازه آخوندی علی بن الجواد الحسینی الخامنهای در بعضی سایتها منتشر شده بود همراه با دو برادرش سید محمد مهتر و سید هادی کهتر.
سهشنبه 16 تا جمعه 19 آوریل از سوریه چه مانده است؟
نخست این ترجمه آزاد از شعری را که شاعری در سوریه با نام مستعار ابوفراس دمشقی سروده و این هفته زینت بخش سایتهای اپوزیسیون سوریه بود ملاحظه فرمائید. این توضیح را بدهم که از سیاق شعر میتوان تصور کرد که سرایندهاش «ادونیس» شاعر برجسته و معروف سوری باشد. یادم هست سالها پیش در دوران خوش اختناق!! که قدرش را ندانستیم، سعید سلطانپور که جانش را نه شاه بلکه خمینی گرفت در میان شعارهای شعرگونهاش سرودهای داشت با عنوان بر کشورم چه رفته است؟
حالا شعر شاعر سوری را بخوانیم که بر کشورش چه رفته است.
بر سوریه چه رفتهست؟
آیا مغولها از راه رسیدهاند؟
آیا لژیون خارجی فرانسه دست به انتقام زده است؟
نکند زلزلهای با قدرت تخریبی صد ریشتر در حلب رخ داده است!
بر سرزمین من چه رفته است؟
که شیخ ابوجهل با دویست کیلو وزن و یک مثقال مخ، سرنوشت زنانش را تعیین میکند (اشاره شاعر به شیخ قطر حامی اصلی نیروهای اسلامی مخالف بشار الاسد است).
سه شنبه 9 تا جمعه 12 آوریل
در باب مشتاقان خاتمی
هفته گذشته به تفصیل نوشتم چرا حضور خاتمی را در صحنه انتخابات یک فاجعه میدانم. کسانی بر من خرده گرفتند که چرا دل سید را خون میکنی، آیا در این بلبشو و آشفتگی کسی جز او را میشناسی که هنوز میتواند لبخند بر لبان مردم نشاند. همسفر عزیزی در این سالهای غربت مقاله ای نوشته بود که در نهایت از خاتمی خواسته شده بود حتی اگر میداند شورای نگهبان صلاحیتش را رد خواهد کرد باز هم به میدان آید شاید گوشه ای از آن شور گمشده را به جامعه بازگرداند.
برای آنکه مقوله خاتمی را برای همیشه کنار بگذاریم من نقبی به گذشته میزنم، به آخرین سال ریاست جمهور خاتمی و سه ایمیل را که در همان زمان یعنی ژوئن 2004 (9 سال پیش) به چاپ رساندم از دانشجوئی عاشق خاتمی و عضو دفتر تحکیم وحدت نقل میکنم. این سه ایمیل در فردای پیروزی سید در دوم خرداد و دو سه هفته پیش از انتخاب مجدد او و آخرین آن در ژوئن 2004 برای من ارسال شده است. بر این دورنگارها مقدمهای نوشته بودم که آن را نیز اینجا میآورم:
سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 آوریل
تلاش تازه برای حذف خاتمی عجله نکنید، کسی نمیخواهد محمد خاتمی را از صحنه سیاسی و اجتماعی حذف کند (به جز شماری که در قالب دانشگاهیان با طرح دوباره نام او خواستهاند سید روزی خندان بار دیگر به صحنه آید و در انتخابات نامزد شود). داستان دشمن دانا بلندت میکند ـ بر زمینت میزند نادان دوست، عیناً درباره خاتمی و این دسته از هوادارانش صدق میکند. البته میدانم بسیاری از هموطنان ما به دلیل آزاری که در این 8 ساله دیدهاند با یادآوری اینکه در دوران خاتمی علیرغم همه فشارها، فضای کشور به گونه دیگری بود بر این گمانند که حضور دوباره سید در صحنه احتمالاً منجر به پیروزی او خواهد شد و بار دیگر صحنه به گونه دیگری آراسته خواهد شد و مردم نفسی به راحتی خواهند کشید. این جمع نه با رهبر جمهوری اسلامی و نقطه نظرها و نگرش او آشنایند ونه زمانه را میشناسند. برای آنها خاتمی همانست که در دوم خرداد 16 سال پیش علیرغم خواست و اراده نایب امام زمان انتخابش کردند...
سه شنبه 26 تا جمعه 29 مارس گلادیاتورهای عصر ظهور
در ایام تعطیل نوروزی گو اینکه در غیاب روزنامهها و به مرخصی رفتن سایتهای اهالی ولایت فقیه، اخبار و رویدادهای پس و پیش پرده، چندان داغ نبود اما در میان آنچه شنیدیم و خواندیم، سخنانی اینجا و آنجا بود که مستحق تأمل و تحلیل است. اطوار ذوب شدگان در مقام نایب امام زمان و گفتارشان، حکایت از وحشت فزایندهای میکند که در زمین ولایت اعضای تیم رهبری را فراگرفته است. منشاء این وحشت، بیاعتنائی حریف آرادانی به ضوابط و قوانین نانوشته بازی است. همان ضوابطی که محمد خاتمی علیرغم برخورداری از حمایت اکثریت مطلق مردم و داشتن بالاترین آراء در تاریخ نظام ولایت فقیه، طابق النعل بالنعل آنها را تبعیت کرد و با این حال، در پایان بازی با چشمانی سرشار از اشک صحنه را ترک گفت و پذیرفت مقامی فراتر از یک تدارکاتچی نداشته است. این بار اما بچه پای خط ماشین دودی، نه احترامی برای ضوابط دارد و نه حرمتی برای آنکس که او را برکشید و از خاصه مداحی شبهای جمعه به کاخ ریاست جمهوری هدایت کرد.
سه شنبه 5 تا چهارشنبه ۲۱ مارس
از آن نوروزی که مجله فردوسی، نوروز را در صد صفحه استقبال کرد تا امروز که در غربت، پنجرهای رو به خانه پدری گشودهام انگار دقایقی بیش نبوده که بر ما چنان هزار سال گذشته است. چشم میبندم، علی رضای جوان را میبینم در برابر عباس پهلوان که حتی یک تار موی سپید در میان موهایش نیست. صفحاتی را در این شماره داشتهام که در آنها به سراغ آشنایان دور و نزدیک رفتهام. به خاورمیانه سر زدهام در حاشیه صفحات (زنده یاد) هوشنگ وزیری، و چند صفحه نیز از آن «خواهران تنهائی»؛ است گزارشی از قلعه غبارگرفته تن فروشان شهرم. طرح «بزرگ خضرائی» و صفحه آرائی و نظارت پهلوان، گزارش را در جائی قرار میدهد که امروز هم فکر میکنم یکی از بهترین کارهائی است که من در عرصه رسانهها انجام دادهام.
سه شنبه 26 فوریه تا جمعه 1 مارس نقش شوم ولایت
ولید المعلم (طارق عزیز بشار الاسد) که بیش از نیم قرن در صحنه دیپلماسی سوریه در داخل و خارج کشور حاضر بوده است و دیر سالی است زمام وزارت خارجه سوریه را در دست دارد، در سفر اخیرش به دارالخلافه تهران، بیش از هر زمان، زبان به تقدیر و ستایش از مقام ولایت گشود. در همه زوایای چهره المعلم میشد یأس و نومیدی را مشاهده کرد با اینهمه زمانی که او درباره برادر علی اکبر صالحی سخن گفت و بدون توجه به پروتکل بینالمللی و مسلّمات روابط دیپلماتیک، احمدینژاد را دور زد و بدون آنکه مراتب سپاس و قدردانی اربابش را نسبت به همتای ایرانیش محمود احمدینژاد ابراز کند، زبان به ستایش مقام معظم رهبری گشود و از اینکه آقا، رعایت احوال فرزندی بشار را همواره کرده و مثل کوه پشت او ایستاده است، اظهار سپاس و قدردانی کرد. همین گفته ولید المعلم برای آنها که هنوز درباره ابعاد حضور اهالی ولایت فقیه در کنار نیروهای جنایتکار رژیم بعثی سوریه تردید دارند، روشنگر حقیقتی بود که صاحب این قلم از دو سال پیش درباره آن نوشته و گفتهام. رژیم علوی بعثی سوریه و رژیم ولایت فقیه دوقلوهای به هم چسبیدهاند.
در زبان عربی واژه منافق و نفاق، معنایی بهمراتب گستردهتر از آن دارد که ما در زبان فارسی برای این دو لغت قائلیم. نفاق فقط دوگونگی رفتار، تظاهر به حقیقت طلبی و در معنا بیحقیقتی و یا نقض عهد معنا نمیدهد. نفاق از بدترین صفاتی است که میتوان فردی را به آن موصوف کرد. در درجه اول نفاق دارای بار دینی است، در متون مذهبی از آن به دفعات یاد شده است. حضور این دو واژه نفاق و منافق و مشتقات آنها، در نهایت به یک مفهوم عصر حجری باز میگردد.
نزاع محمود احمدینژاد و مافیای لاریجانی، در دارالشورای اسلامی و حاشیههای این نزاع در سایتها و ستونهای صفحه 2 و آخر بعضی از روزنامههای ذوب شده و نیمه ذوب شده در ولایت، یک قربانی اصلی داشت که در پی نزاع، با سر و روی شکسته و بسته و اعتبار خاکستر شده، کوشید به ضرب عصای ولایت و جایگاه دینی که بعد از دستمالی شدنهای بسیار، حالا چیزی است در حد ایمان به امامزاده تازه کشف شده «سید بیژن» نبیره سید بهمن که با سی و سه پشت میرسد به ابن ملجم، بار دیگر سر پا بایستد و به قاطبه اهالی ام القرا و توابع بگوید؛ هنوزم آن نفسها آتشین است و اگر بچههای خوبی باشید ممکن است از محل نذورات و خمس و سهم امام، لقمهای نان، ارزانیتان کنم....
سهشنبه 5 تا دوشنبه 11 فوریه دروغی به وسعت یک انقلاب
هر سال در سالروز انقلابی که به جز یک دروغ بزرگ نبود و حاصلش اسارت ملت ما در چنگ دروغزنانی شد که شرم را یکسره وا نهادهاند و بقایشان نیز بر دروغ استوار است، یادی از روزهائی کردهام که به عنوان یک روزنامهنگار جوان در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات عملاً در همه صحنهها حضور داشتم. از «شب ژنرالها» اعدام دلاور مردانی چون سپهبد مهدی رحیمی و امیر سرفراز خسروداد بسیار نوشتهام و شماری از کینه پروران حضور مرا بهانهای برای تاختن کردهاند. اینها لابد گریبان سرسلسله ما ابوالفضل بیهقی بزرگ را نیز میگیرند که چرا بر دار کردن آن بزرگمرد حسنک وزیر را ثبت کرده است...
سهشنبه 29 ژانویه تا جمعه 1 فوریه حکایت دیگ و دیگ و سه پایه در دارالشورا
گاهی در جستجوی رویدادی و حدیثی و زمانی از سر کنجکاوی، مذاکرات مجلس شورای ملی را در دورههای نخستین و سپس سالهای پس از جنگ جهانی دوم ورق میزنم. حالا از برکت لطف کتابفروشی که در خانه پدری پس از سه دهه همچنان رشته مهرش چون دیر و دور پایدار و مستمر است، همه مجلدات مذاکرات مجلس را دارم. زیر سقف مجلسی که نشان عدل مظفر بر سر درش بود چنان سخنانی رد و بدل شده که در کمتر پارلمانی در دیروز و امروز میتوان نمونههای آن را سراغ گرفت. بعضی از نمایندگان جای خود را در تاریخ با سخنانی گاه به عنوان ردّیه به حملات و انتقاداتی فیالبداهه و گاه در طرح لایحهای یا موافقت و یا مخالفت با آن، برای همیشه تثبیت کردهاند. شماری نیز خطی سیاه بر اعتبار و نام خویش کشیدهاند. همینطور دولتمردانی که گاه مستوفیوار، مشت همه وا کردهاند و اهل بگیر و بده نبودهاند و مزاجشان با آجیل سازگاری نداشته است، و زمانی مدرس گونه، شمشیر مستوفی را برای مراسم سلام و تیغ وثوقالدوله را برای هنگام نبرد و معرکه برگزیدهاند.
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه انتخابات، معمّای تازه
چهار ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، اصل انتخابات به یک معمای سخت برای نظام و اپوزیسیون تبدیل شده است. تا پیش از انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری، همواره دو و گاه بیشتر از دو چهره سرشناس از دو جناح اصلی قدرت در انتخابات حضور داشتند. و بینابین نیز کسانی بودند که با یکی از دو جناح اصلی قرابت بیشتری داشتند. پررنگترین وجه این منظر را در انتخابات دوره دهم (فعلی) ریاست جمهوری شاهد بودیم. میرحسین موسوی به نمایندگی از سوی بدنه اصلی اصلاحطلبان، دگراندیشان، نیروهای مذهبی و در هفتههای آخر مبارزات انتخاباتیاش، اپوزیسیون دمکرات و سکولار، شماری از احزاب قومی، زنان و جوانان کشور، در انتخابات شرکت کرد...
سه شنبه 15 تا دوشنبه 21 ژانویه
ظاهرا ترس از عبارت «انتخابات آزاد» بدجوری سید علی آقا را گرفتار کرده است و اگر تا امروز اسباب وحشت نایب امام زمان از این عبارت معلوم نبود حالا جناب عبدالرضا داوری رئیس مرکز مطالعات راهبردی و آموزش وزارت کشور با اشاره به این که کلید واژه انتخابات آزاد ماحصل کنفرانس جناحهای ضد انقلاب در پراگ بود، میگوید: در سخنرانیهای سه ماهه اخیر یکی از مسؤولان نظام ۷۴۲ بار واژه انتخابات آزاد تکرار شده است. (منظور البته علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی است که ابلاغ حکم مجرمیت فرزندش مهدی با استناد به نوارهای صوتی مربوطه، عملا فلج شده است).
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
علی سعیدی نماینده سید علي آقا در سپاه، آینه تمام روشنی از اندیشههای رهبر را هر از گاه با اظهاراتش به نمایش میگذارد. اگر روی سخنان اخیر وی کمی بیشتر تأمل کنیم، بهراحتی درمییابیم که حاکمیت از آدمهائی تشکیل یافته که یا بیمار و گرفتار مالیخولیا و اوهامند و یا برای مصالح شخصی خود مالیخولیان را در عرصه قدرت حمایت کرده و به غرقه شدن بیشتر در اوهام خود ترغیب میکنند. سعیدی آدم کلاش و فاسدی است. پرونده فساد اخلاقی هم دارد و حرفهایش بدون اذن مقام رهبری عنوان نمیشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه
یک سال دیگر رفت، با لحظههای تلخ و پردردش، با اشکها و خندهها، با غربت سردش، یک سال دیگر رفت، ما با امید دیدن آن کوچههای خوب، آن سرزمین عشق، با بالهای آروزهامان، پرواز میکردیم. هر بامداد و شام، با یاد ایران، قصه را آغاز میکردیم. سالی دگر در پیش رو داریم، تا صبح دیدارش شبی پرگفتگو داریم. با همین چند سطر، میتوانم سال رفته را بدرود کنم و به خوشامدگوئی سال تازه بروم. عجب سال بدی بود. برادری و دوستانی عزیز را بی آنکه بر پیشانیشان بوسه آخرین را بنشانم از دست دادم. هر روز پنجرهام را رو به خانه پدری گشودم و چشم به سوی آن خاک رنج دیده انداختم که نکبت ولایت فقیه، جان و جهانش را سوخته و تیغ نایب امام زمان دهانش را دوخته است.
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 دسامبر پیام رفراندوم مصر به ما
سرانجام آیت الله اخوان المسلمین، بی اعتنا به فریادهای میلیونها مصری و خون جاری شده در برابر کاخ ریاست جمهوری، از طریق عامل خود در کاخ ریاست جمهوری «محمد مرسی» رفراندوم دو مرحلهای را برای به تصویب رساندن قانون اساسی که سند تسلیم شدن مصر به «اسلام ناب محمدی نصف انقلابی کراواتی» است به اجرا در آورد. البته قرار بود همه چیز در یکروز خاتمه یابد اما تصمیم کانون قضات مصر بر تحریم نظارت بر همه پرسی باعث شد با بودن تنها 6 هزار قاضی و دادستان و نایب قاضی که بعضا به علت سرسپردگی به اخوان و بعضی نیز به دلیل: «ما ...کشیم و عیالوار» حاضر به نظارت بر همه پرسی شده بودند، مرسی و حکومتش مجبور شوند همه پرسی را در دو روز با فاصله یکهفته برگذار کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 دسامبر رؤیای اسلام چیهای کراواتی
بسیار نوشته ام و گفته ام که اسلام ناب محمدی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول الله و در مورد ایران اهل بیت رسولالله است. (استاد نازنین بزرگواری که در حقش باید بگویم قول شیخ الرئیس را که محکمتر از ایمانش ندیده و ندیدهاید بارها به من میگفت باباجان، ضرر آخوندهای فکلی هزار بار بیشتر از آخوندهای عمامهای است. بارها به یادم آورد که از برکت وجود سید قطب و شریعتی و... چه بلاها بر سر نسلها آمد و خواهد آمد. حالا بهتر میفهمم چه راست میگفت که ضرر حسن حبیبی برای مملکت ما صدبار بیشتر از ضرر محمد خاتمی است که صادقانه گفت تدارکاتچی ولی فقیه بوده، اما حسن آقا 12 سال مثل کدو معاون رئیس جمهوری بود و همسر گرامیشان مشغول تامین آتیه فرزندان و نوادگان در هلال احمر با قراردادهای میلیاردی دارو...)
سه شنبه 27 تا جمعه 30 نوامبر پیروزی در نیویورک، شکست در تهران
آن لحظه ای که رئیس دولت خودگردان فلسطین، محمود عباس «ابومازن» در مجمع عمومی سازمان ملل تولد دولت فلسطین را اعلام کرد، به یاد شعری از محمود درویش افتادم که سالها پیش به فارسی برگردانده بودمش، «بر سینه درخت سروی در حیفا، نوشتهام: باز میگردم».
من ابومازن را از نزدیک میشناسم، بارها با او ملاقات کردهام و در آخرین دیدار، او را مصممتر از همیشه برای رفتن به سازمان ملل جهت پذیرش کشورش بهعنوان عضو ناظر، یافتم. اگر در فلسطین و منطقه ما تنها یک صلحخواه صادق وجود داشته باشد او کسی جز ابومازن نیست. اگر اسرائیل نتواند با او صلح کند، فاتحه صلح را باید خواند چون هیچ رهبری در فلسطین وجود ندارد که آبرو و اعتبار ابومازن را داشته باشد و در عین حال از شجاعت لازم برای امضای پیمان صلح برخوردار باشد.
*هفته پیش گفته بودم شرح پراگ را میگذارم برای هفته بعد. حال با انتشار گزارشهای مشروح از پراگ در دهها وبلاگ و رسانه های گویا و تصویری، برآنم که آموزه های پراگ؛ و نکات مثبت و منفی آن را بررسی کنم . جمعیت حاضر در پراگ تقریبا دو برابر نخستین نشست رسمی گروه بود، اما جمعیت زیاد در کیفیت نشست تأثیر چندانی نداشت. به عبارت دیگر میزگردها و سخنرانیها تقریبا توسط همانهائی که در استکهلم و بروکسل و نشستهای جنبی بین آنها سخن راندند اجرا شد. منهای دو جوان که در بین میزگردها سخن گفتند و آقای حسین علیزاده دیپلمات جدا شده از نظام که در باره موج چهارم دمکراسی سخن گفت، بقیه ما در دو نشست قبلی نیز سخن گفتیم. یکی دو غایب هم داشتیم که ظاهرا یکی از آنها دکتر عبدیان از حزب همبستگی اهواز، به دلیل مشکلاتی در پرواز به نشست نرسید.
سه شنبه 13 تاجمعه 16 نوامبر دستهای آلوده اسلام ولائی در کشتار غزه
سه شنبه به نظر میرسد که همه کارها مطابق طرحی که پرزیدنت محمود عباس «ابومازن» ترسیم کرده، در جریان است. ابومازن به نیویورک میرود تا از شورای امنیت بخواهد سرزمینهای اشغالی در ژوئن 1967 را به عنوان دولت فلسطین با پایتختی بیت المقدس، به رسمیت شناسد تا فلسطین بتواند به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل و سازمانهاي بینالمللی دیگر به عنوان ناظر مشارکت داشته باشد. آمریکا و متحدانش با فشارهای مضاعف بر ابومازن (در کنار فشارهای رو به افزایش اسرائیل در تشدید محاصره مالی و سیاسی دولت خود مختار فلسطین) میکوشند او را از رفتن به نیویورک باز دارند. آشکار است که ابومازن این بار با اطمینان به سازمان ملل میرود. او آراء مثبت به تقاضایش را در جیب دارد و این بار دولتهای عربی و اسلامی و غیر متعهدها، آمادهاند تا ورود فلسطین را به سازمان ملل خوشآمد گویند. از سوی دیگر با پادرمیانی مصر، اسرائیل و حماس به یک آتش بس کامل تن میدهند. در این میان مذاکراتی نیز بین دولت خودمختار و حماس در جریان است تا آرامش بین دو طرف فراهم آید و حماس با فتح همصدا شود.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 نوامبر بعد از 20 ماه ، اتحاد بر دشت خون
برای ما که بیش از سی سال است به امید دیدن چهرههای آشنا و تازه آشنای اپوزیسیون در کنار هم، بسیار گفتهایم و نوشتهایم، و چه روزهائی که به دیدن چهرههائی که در صحنه مبارزه داعیه دارند و بهمناسبتی در کنار هم گرد آمده بودند دل شاد کردهایم که زمان همدلی فرا رسیده و گاه آشتی طلوع کرده و «به گامی دگر کشور صبح با ماست» اما خانۀ امید بر آب داشتیم و ستون همدلیهامان بر شنهای روان تکیه داشت، آنچه در طول این هفته در دوحه پایتخت قطر رخ داد، درس عبرتی است که 20 ماه کشتار و ویرانی و درد و اشک و خون لازم بود تا چهرههای مخالف رژیم وحشی بعثی آل اسد، سرانجام گرد هم آیند و با فشار آمریکا و عربستان سعودی و ترکیه و قطر و فرانسه و انگلیس، زمینههای تشکیل یک دولت موقت را فراهم آورند. آیا لازم بود 35 هزارتن کشته شوند، یکصدهزارتن زندانی و مفقود شوند، رقم آوارگان از دومیلیون فزونی گیرد، نفرت و کینه در دلها شعله ور شود و بیش از 60 درصد سوریه ویران شود تا همبستگی نیم بند اوپوزیسیون فراهم آید؟
سه شنبه 30 اکتبر تا شنبه 3 نوامبر
از علامه حلی و شیخ صدوق و وارداتیهای جبل عامل در عصر صفوی، تا حوزه های نجف و قم و مشهد و اصفهان که بزرگان مذهب اهل بیت پاسدارانش بودند، هرگز حکومتها نتوانستند بر حوزه ها و روحانیت مسلط شوند. مرجعیت با تکیه بر جیب مؤمنان نیازمند به تکدی از قدرت نبود. همه ساله انبوه مؤمنان با دستمال و گاه بقچه، به حضور شرفیاب میشدند و خمس درآمد و سهم امام غائب را تأدیه میکردند و رسید از نواب آقای غایب میگرفتند و با خیال راحت بعضاً به کلاشی و مال یتیم خوری ادامه میدادند و خیالشان جمع بود که مال خویش حلال کردهاند و غرفه شان در بهشت روز به روز بزرگتر و بر تعداد حور و غلمانشان افزوده میشود.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر ایران در بزنگاه سرنوشت
نود سال پیش باقرخان کاظمی «مهذب الدوله» مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساسترین ایّام تاریخ ایران در کابینه اول زنده یاد دکتر مصدق وزارت امور خارجه را عهدهدار بود، در دومین مجلد از یادداشتهایش که فاصله زمانی 1299 تا 1307 را در بر میگیرد، در ارزیابی کابینه سه ماهه سید ضیاءالدین طباطبائی از او به عنوان یک انقلابی با اراده و مقتدر یاد میکند که در 90 روز اساس حکومت فاسد دولهها و سلطنهها را به هم ریخت، نظم و نسقی به مالیه و بودجه بندی و عدلیه داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت، تشکیل قشون متحد الشکل که در سه ماه تعداد افرادش به 20 هزار تن رسید، فراهم ساخت. آن هم در شرایطی که مملکت بیپول بود و ملوک الطوائفی در بدترین شکلش در کشور برقرار بود.
سه شنبه 16 تاجمعه 19 اکتبر شیطان بزرگ دیر از خواب بیدار میشود
اینک ایالات متحده برای دستگیری 2 تروریست از کادرهای درجه 2 القاعده جایزه 12 میلیون دلاری برقرار میکند. عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که 12 میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود. یادمان باشد که این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکنند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکنند و به آدمکشان القاعده میرسانند. وقتی حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم و رمضانی مسؤول اطلاعات سپاه ادعا میکنند در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زمانند و از همه چیز خبر دارند پیدا است که دوعضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیت خانه مبارکه قادر به فعالیت آزاد در ایران نیستند و تعجب من در این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپائی به اندازه من روزنامهنگار از درون ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را فقط همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل نفر سوم القاعده ده سال بیشتر در ایران است و از همانجا برنامه انفجار الخبر در سعودی را تدارک دید و از راه دور این جنایت را هدایت کرد؟
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اکتبر ام المعارک نایب امام زمان
مقاله غسان شربل سردبیر الحیات با عنوان امالمعارک إیران بسیار به دل من نشست که او نیز پی برده بود آلودگی رژیم ولایت فقیه در لجن زار خون آلود سوریه از سر وفای به عهد و یا به قولی ردّ جمیل نیست. به عبارت دیگر رژیم ایران از سوریه به خاطر حمایتهای رژیم اسد پدر، از جمهوری اسلامی در جنگ با عراق و پایمردی در دوستی، حمایت نمیکند و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را به دلیل پاس نگاه داشتن از همدلیهای دمشق در روزگار عسرت و حصار، در اختیار رژیم بعثی حاکم بر دمشق قرار نمیدهد. در واقع نبرد در سوریه «ام المعارک» سید علی حسینی خامنهای است و با آنکه پایان ام المعارک صدام حسین هنوز پیش چشم ما است، اما ولی فقیه که نماد حقیقی تعبیر «چشم باز و گوش باز و این عمی» است، همه دار و ندار خویش را در قماری به کار انداخته که حتی در برابر کاره آسش، طرف مقابل استریت فلاش در دست دارد.
سهشنبه 2 تا جمعه 5 اکتبر اندر قضیه وجاهت ملی
مقاله دوست و همکار عزیزم جواد طالعی و سر و صدائی که طی چند هفتۀ اخیر به دنبال عنوان شدن «طرح شورای ملی» به پیشنهاد شماری از چهرههای نسبتاً گمنام در صحنه سیاسی خارج از کشور و البته چهره پررنگ فرزند پادشاه پیشین رضا پهلوی و همسر ایشان و نیز ملکه پیشین ایران در صحنه رسانهها و شبکههای اجتماعی بر پهنه اینترنت به راه انداخته است مرا بر آن داشت تا مقاله این هفته را صرفاً گرد این پیشنهاد، شخصیت شاهزاده رضا پهلوی و منطق موافقان و مخالفان و موافقان مشروط این منشور، متمرکز کنم.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 سپتامبر اتمام حجت در نیویورک
1 ـ از نیویورک فقط یک خبر خوش به گوشمان رسید و آن جدائی یکی از همراهان رئیس جمهوری اسلامی از کاروان بیکاران، و پناهجوئی او در ینگه دنیا بود. آری، حسن گلخندان، خنده بر لبهامان نشاند که یکی دیگر از اهالی رسانهها، که پس از سالها همراهی با اهالی ولایت فقیه سرانجام نمره انضباط 20 از امنیت خانه مبارکه و حاج عزت دریافت کرده بود با رؤیت تندیس آزادی، ناگهان همه قید و بندها و زنجیرهائی را که به دست و پایش انداخته بودند پاره کرد و تصمیم گرفت در آمریکا بماند مثل همه ما که به اراده و یا از سر اجبار نخواستیم و یا نتوانستیم در خانه پدری بمانیم و به چهار سوی جهان پرتاب شدیم. حالا باید منتظر بود زبان حسن آقا باز شود و برایمان حکایتها از روزگار همنفسی با سران رژیم باز گوید.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 سپتامبر اسمال در نیویورک، مهدی در تهران
1 ـ در زمانی که پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد برای آخرین بار وارد نیویورک میشد، مهدی هاشمی دومین فرزند پسر، شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی وارد تهران شد.
برای احمدینژاد این سفر با سفرهای پیشین تفاوت بسیار دارد. از یکسو دیگر نگران نیست که حرف و اطوارش اسباب ناراحتی مقام معظم ولی فقیه را فراهم کند و در بازگشت مؤاخذه شود، نه در برابر جامعه بینالمللی حرفی دارد که پیش از این نگفته باشد. از ظهور حضرت تا مدیریت جامعه جهانی و از اقتصاد امام زمانی تا معجزه نوابغ 15 ساله، از دادن حق وتو به بورکینافاسو تا حل مشکلات جهان با سفره نذری حضرت عباس و چهل قل هوالله و... همه و همه را پرزیدنت احمدینژاد زیر سقف سازمان ملل عنوان کرده است.
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر از دائیجان تا عموجان ناپلئون
برخلاف دائیجان ناپلئون که همه امور عالم را زیر سر انگلیسیهای چپ چشم میدانست و همه گاه در بیم و خوف از کید و مکر آنها برخویش میلرزید، عمو جان ناپلئون که یا عمامۀ سیاه خوش فرم بر سر دارد و محاسن مبارکش طی سیسال گذشته، از سیاه کلاغی، به سپید چرکین تبدیل شده است (یعنی نه سیاه نه سفید مطلق، و حتماً با حاشیهای نخودی سر سبیلها با مصرف رو به افزون عصاره گل کوکنار) و یا آنکه شالی بر سر میاندازد با ریش انبوه و اغلب سبیل میتراشد، همه امور جهان را زیر سر آمریکای جهانخوار میداند و بر این باور است که فرمانده این جهانخواران، چه جیمیکارتری باشد که ایران را دو دستی در سینی طلا تقدیم سلف عمو جان فعلی کرد و یا از نوع رونالد ریگانی که برای شیخ علیاکبر بهرمانی تپانچه و انجیل و کیک فرستاد، و یا جورج بوش پدر که با دعای خیر سیدعلی آقا، صدام را از کویت بیرون کرد و یا کلینتون که عموجان بهترین فرصتی را که او برای آشتی و گشودن دفتر دوستی فراهم کرده بود به باد داد، از نوع جورج بوش پسر باشد که امروز اعتراف میکند به جای عراق باید سراغ رأس افعی اسلامی میرفت و یا از طایفه باراک حسین که همان روز اول به تخت نشستن پیام بشارت آمیز و صریح به استمالت مقام معظم عمو جان فرستاد و در زمانی که ملت ایران سرنگونی عموجان را طلب میکرد نامه فدایت شوم محرمانه برای او فرستاد، همه و همه هیچ کاری در تمشیت و رتق و فتق امور کشورشان و دیگر نقاط جهان ندارند به جز اینکه از صبح تا شام علیه اسلام ناب انقلاب محمدی و متولی شیعی ولائی و متولی سنی سلفی آن توطئه کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر حکایت پرزیدنت و نایب امام زمان
1 ـ وقتی محمود احمدینژاد را آوردند و چون پتک بر سر هاشمی رفسنجانی کوبیدند که پیرانهسر میل جوانی کرده بود و علیرغم «اخطار و تحذیر و تهدید» مقام معظم رهبری در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم اعلام نامزدی کرده بود، همه ما (اینکه میگویم همه ما، ریز و درشت را میگویم و چپ و راست را، مشروطه خواه و جمهوری مسلک را، سنی و شیعه و ترسا و زرتشتی و بنی موسی را و...) همصدا، تحفه آرادان را، نوکر حقیری دانستیم که سید علی آقا از میان نوکران گوش به فرمانش برکشیده و با بهرهمندی از بیسیاستی و بیبرنامگی اصلاح طلبان و عدم توافق آنها بر سر یک نامزد مشترک با مجمع روحانیون و کارگزاران (در آن تاریخ حضور معین و کروبی همزمان با حضور رفسنجانی در صحنه انتخابات مجالی برای پیروزی هیچیک از سه نامزد باقی نگذاشته بود) بر آن است تا این نوکر سابقاً مداح و مرثیه خوان مجالس خاصهاش را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند، هیچ اعتباری برای احمدینژاد قائل نشدیم. اصلاً او را به حساب نیاوردیم.
سه شنبه 28 تا جمعه 31 اوت آبروی نداشتهای که بر باد رفت
رژیمهای آدمخوار در جهان کم نبوده و هنوز هم کم نیستند. در صدر آنها رژیم اسدی عفلقی بعثی (البته مسلمان ناب انقلابی محمدی ولایتی) و در کنارش کوبای رفیق رائول، زیمبابوه اخوی موگابه، کره شمالی آقازاده جیم جونگ ایل و نواده حضرت امام کیم ایل سونگ، و بر فراز سر همه آنها نظام نایب امام زمان، قرار دارند. اما در طول چهار دهه روزنامهنگاری و مشاهده و گاه تجربه عملی اعمال و گفتار بسیاری از نظامهای سرکوبگر، هرگز با نظامی برخورد نکردهام که هم جنایت کند، هم فریب و حقهبازی جزئی مهم از وجودش باشد و همزمان ادعا کند، تولیت بارگاه ذات اقدس الهی را بر عهده دارد. رژیمهای سرکوبگر بسیاری را میشناسم، اما به جز عصر هیتلر و استالین در هیچ زمانهای ندیدهام، نخواندهام و نشنیدهام که حکومتی، آن هم حکومتی دینی که بند ناف رهبرش، مستقیماً به امام زمان وصل است (حداقل اینجور ادعا میکنند) در فریبکاری و دروغزنی، تا آنجا پیش رود که در یک مراسم رسمی با حضور دهها تن از رهبران و برجستگان 120 کشور جهان و دهها سازمان و نهاد بینالمللی و نمایندگان رسانههای تصویری و مکتوب و گویای جهانی، نطق یک رئیس دولت معتبر را که کشورش از بنیان گذاران جامعه غیرمتعهدها بوده و خود اینک در مقام رئیس این جامعه بر آن است تا ریاست را به همتای ایرانی خود تقدیم کند، به صورت مشمئز کنندهای تحریف کند.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 اوت چهره کریه ولایت
در پس ویرانهای در یک روستای فروریخته با گلولههای توپ و تانک و موشکهای هلیکوپترهای میکویان ساخت روسیه، در اطراف دمشق، یازده جسد را کنار هم چیدهاند، 8 کودک، مادر و پدرشان و مادربزرگی که پیراهن شخصیهای بشار الاسد بعثی، بی شرمانه به او و عروسش، همزمان تجاوز کردهاند. در کنار جنازهها تصویری رنگین از سید علی آقای نایب امام زمان به چشم میخورد. یک سروان ارتش آزاد سوریه، در برابر دوربین توضیح میدهد؛ «بر پایه اطلاعاتی که به دست آوردهایم و اظهارات شماری از ساکنان این روستا که زنده ماندهاند و از همه مهمتر چند سرباز و لباس شخصی که به اسارت در آوردهایم در حمله به این روستا و قتل عام شماری از اهالی روستا از جمله خانواده 11 نفری ابوحسام، تعدادی از پاسداران ایرانی و یک دوجین حزباللهی، پیراهن شخصیها و آدمکشان رژیم اسد را یاری میدادهاند.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اوت پیشدرآمد؛ آن روز که سران و نمایندگان کشورهائی در شرق و غرب عالم در «باندونگ» گرد هم آمدند تا سازمانی را پایه گذاری کنند که به ظاهر هدفش عملی ساختن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، ستارگان نشست، دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه، باور نداشتند خیلی زود این سازمان با حضور پر رنگ چین و یک سری رژیمهائی که سر در آخور مسکو و اقمارش داشتند شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و عملاً تبدیل به ابزاری خواهد شد که مسکو در بزنگاههای مهم از خط و ربط سازمان کشورهای غیرمتعهد به نفع خود و علیه سیاستهای غرب، به ویژه ایالات متحده، بهره خواهد جست. به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، به مرور ناصر و سوکارنو و نکرومه پیوندهای استراتژیک با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا در پیوند شدند. جانشینان نکرومه، چپ زدهتر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال یافته آفریقائی که اغلب رهبرانش دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند جنبش عدم تعهد، به مرور از اهداف و آرزوهای بنیانگذارانش دور شد. نخستین کنفرانس سران جنبش غیر متعهدها در سپتامبر سال 1961 در بلگراد برگذار شد. ستارگان باندونگ، همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست جنبش در قالب یک سازمان بینالمللی با حضور بیش از یکصد کشور جهان اعلام موجودیت کرد.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 اوت نوزادی که مرده به دنیا آمد
کنفرانس مشورتی تهران جهت یافتن راه حلی برای جلوگیری از سقوط فرزند خلف بعث و ولایت فقیه، بشارالاسد، نوزادی بود که مرده به دنیا آمد. قابله ایرانی که مهارت بسیار در بریدن سر و شکافتن سینه و به دار کشیدن مخالفان دارد و دورههای شکنجه روحی و جسمی را طی سالهای اخیر در روسیه و کره شمالی طی کرده و خود نیز مبتکر بسیاری از شیوههای حیرت انگیز شکنجه و آزار روحی و جسمی بوده است (از جمله تجاوز به زندانیان که در این زمینه تجارب شرق و غرب را یکجا به کار گرفته است) با چنان ناشیگری با استفاده از «فورسپس» کوشید جنین نشست ویژه مشورتی را از بطن ولایت مطلقه آقا، بیرون کشد که نوزاد بیچاره در نیمه راه تکه پاره شد و در عزایش، تنها وزرای خارجه پاکستان و عراق و زیمبابوه حاضر شدند و باقی احباب به اعزام سفیر یا کاردار و یا جاروکش سفارتخانههای خود در ام القرای تهران بسنده کردند.
سه شنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت بختیار در حافظه تاریخی ما و چشم نسل انقلاب
بیش از دو دهه است همه ساله در سالروز ذبح اسلامی مردی که به قدرت مسلط خیابان و عربده و مرگ بر... «نه» گفت و در 37 روز به اندازه سی و هفت سال در دلها و یادهای ما اثر گذاشت، شاپور بختیار را میگویم، سخنانی نوشته و گفتهام. بختیار آنقدر در خاطره و دل و شعر و حس من حضور دارد که گاه میبینم هم عرض پدرم قرار گرفته است که هرچه هستم از اوست.
تصویرش را از آن روز جلالیه که دستم در دستهای پدر گم شده بود و بعد، دیدارها در خانه جهانشاه خان و بعد عبدالرحمن خان برومند که نماد وفاداری و عزت و پایداری بود و در مرگ خونین نیز نه تنها بختیار را تنها نگذاشت که پیش مرگ او شد، و بعد در کتابخانهاش و اتاقی که بر دیوارهایش شعر حافظ نقش بسته بود و آن روز که واسطه شدم و اهل روزنامه را به دیدارش بردم و شاپور خان در برابر روزنامهنگارانی که حتی ساواکیشان، کمتر از مرگ بر شاه را تحمل نمیکرد، چنان راست قامت و صادق سخن گفت که بیرون از در، زنده یاد غلامحسین صالحیار گفت؛ کجا بودی آقای دکتر، ایکاش یک سال پیش آمده بودی... 37 روز با او بودیم با دلهایمان، اما دهانها گند چاله فریاد اسلام ناب محمدی انقلابی ولایتی شده بود.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئیه کشتار در حلب، جنایتکاران در تهران
به عنوان یک ایرانی که هرگز نمی خواهد نام سرزمینش به زشتی یاد شود و عملکرد رژیم فاسد ولایت فقیه به پای مردم سرفراز وطنش نوشته شود، روز یکشنبه در برنامه پانورامای شبکه تلویزیونی العربیه، از سخنان آقای امیر موسوی مشاور سابق وزیر دفاع و طوطی عرب زبان ولی فقیه، درباره مردم سوریه و مقاومت قهرمانانه ارتش آزاد در برابر نیروهای جنایتکار بشارالاسد، احساس شرم کردم. به همین دلیل پیش از پاسخ دادن به مجری برنامه، خانم منتهی الرمیحی، گوینده سرشناس این شبکه در رابطه با اینکه آیا ایران بر پایه پیمان دفاعی مشترکش با سوریه، در صورت مورد حمله قرار گرفتن این کشور از سوی نیروهای خارجی، حاضر است نیروی رزمنده به یاری متحد استراتژیکش اعزام کند، یادآور شدم، به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار ایرانی، از سخنان آقای موسوی ابراز انزجار و برائت میکنم و از ملت بزرگ و قهرمان سوریه پوزش میخواهم که یکی از اهالی ولایت فقیه تروریستش میخواند.
سه شنبه 17 تا دوشنبه 23 ژوئیه
پیشدرآمد: صدای مهیب انفجار دمشق بیش از سوریه در تهران شنیده شد. آدم میتواند حال بالاترین مقام نظامی کشور سرلشکر بسیجی حسن فیروز آبادی با دویست کیلو گوشت پرچربی و ژنرال احمد وحید دستگردی، سرلشکر عزیز جعفری و دیگر عساکر جیش ولایت و البته حیدر 008 مصلحی جیمزباند نایب امام زمان را، حدس بزند. لابد وحشتزده خبر را به ارباب دادهاند، بعد هم علی اکبرخان طبیب حضور ولایت زنگ زده به سفیر مقام معظم رهبری در دمشق که ممد رئوف جان (شیبانی) چه خبر؟ بشارخان و اخوی ماهر جان که طوری نشدهاند؟ سریعا پیغام آقا را به برادر مبارز ممانع السید الرئیس برسان که از همین ماه بنیاد شهید برای اهل و عیال شهیدان شورای امنیت ملی کشور دوست و برادر بعثی سوریه، مقرری مخصوص برقرار میکند. بعد هم درپی شام مفصل قبل از ماه رمضان، در پیشگاه مقام ولایت و در پی آن نشست استراتژیک حلقه کوکنار، بحث و فحص احباب تا پاسی از شب ادامه یافته که اگر این بشار درست حرفهای مقام معظم رهبری را گوش کرده بود و تعلیمات سردار قاسم سلیمانی را سردار آصف شوکت مو به مو اجرا کرده بود امروز جسد پاره پارهاش، روی تخت مرده شوی خانه قرار نداشت. (آقای خامنهای چند نوبت به اسد پیغام داده بودند که نباید ذرهای کوتاه بیائی همانطور که ما در جریان فتنه سبز کوتاه نیامدیم. 20 هزار کشته، صدهزار مجروح و زندانی و مفقود و یک میلیون آواره، البته در دستگاه ولایت رقمی نیست، جلوی سعید مرتضوی که بگذارید قهر میکند).
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
(دومین بخش مقاله پیشین)
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژوئیه اسلام ناب در روایت سلف
1 ـ سلفیها یا بنیادگراهای سنی مذهب که در تعصب و شریعت زدگی گوی سبقت از اخوان المسلمین ربودهاند، آنسوی سکه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی هستند. شباهت در اطوار و خطاب سیاسی بین پیروان این دو مسلک و منهج فکری دینی / سیاسی چنان است که میتوان کراوات زدن سلفیهای سنی با ریش طولانی را در مقابل یقه باز و ریش تُنُک پیروان اسلام ناب ولائی نادیده گرفت. سلفیها بر این باورند که شیوه زندگی و راه و رسم سلف صالح در صدر اسلام میبایست در جوامع اسلامی احیا شود و مسلمانان چنان زندگی کنند که در عصر خلفای راشدین زندگی میکردند. رهبران جامعه نیز میبایست همان کنند که ابوبکر و عمر و عثمان و علی میکردند. به عبارت دیگر چهارده قرن تحول و تطور در جهان و دنیای اسلام را باید نادیده گرفت و همان شیوه حکومتی و روش تعامل با رعایا را، اختیار کرد. باید کفر را ریشهکن کرد و با ائمه الکفر (سران دنیا) از در جهاد درآمد.
(بخش نخست)
سه شنبه 26 ژوئن تا دوشنبه 2 ژوئیه اسلام، یگانه راه حل؟!
پیشدرآمد: اکبر گنجی تازه از ایران به خارج آمده بود که گذارش به لندن افتاد. محبت کرد و روزی به دفتر من آمد تا حضوراً از همکار نادیدهای که در همه لحظات ظهور و حضور و زندان و اعتصاب غذایش، همدل و همراهش بود قدردانی کند. در عین حال فرصتی بود تا با هم به روزنامه فراملیتی «الشرق الاوسط» برویم که مطالب من درباره گنجی و پیش از آن قتلهای زنجیرهای و روزهای خاتمی و اصلاحات و... در آنجا به چاپ رسیده بود.
سردبیر و دبیران سرویسها و شماری از همکاران من، همگی به استقبال گنجی آمدند و از اینکه او پس از دو ماه اعتصاب غذا و سختی و زجر از زندان سید علی آقا به سلامت بیرون جسته است به او سرسلامتی دادند و خوشآمد گفتند. در دفتر طارق الحمید سردبیر، بحثی آغاز شد درباب اوضاع ایران و منطقه، و گنجی عبارتی گفت که از یک سو ناشی از درک درست او از اوضاع و احوال وطن بود و از سوی دیگر معرف تأمل او روی تحولات در راه در خاورمیانه عربی. در آن تاریخ مبارک و بن علی و علی صالح و بشار اسد با اقتدار حکومت میکردند و اندیشه برافتادن آنها شبیه همان تصوری بود که ما دیرگاهی است از لحظه سرنگونی جمهوری ولایت فقیه در سر و دل داریم.
سه شنبه 19 تا دوشنبه 25 ژوئن
پیشدرآمد: گفته بودم که دستگاه قضائی مصر مستقل است. یادآور شده بودم که قضات مصر خریداری شدنی نیستند و حاکمیت قادر نیست آنها را با زور و زر به صادر کردن احکام غیرقانونی و جائرانه وادار کند. دستگاه قضائی مصر در اوج قدرت و محبوبیت عبدالناصر، حکم مصادره اموال خاندان محمدعلی (سلطنتی) را غیرقانونی دانست و در زمان سادات، چون زیر بار محکوم کردن فعالان سیاسی و نویسندگان به سبب اتهام واهی تلاش برای براندازی نظام نرفت، سادات ناچار شد قانون وضعیت فوقالعاده را تمدید کند و محاکمات سیاسی را بر عهده یک دادگاه ویژه شبه نظامی بگذارد. در عصر مبارک نیز دستگاه قضائی مصر در برابر همه فشارها مقاومت کرد و حاضر به صدور احکام اعدام برای وابستگان جهاد اسلامی نشد. یکشنبه عصر، در آن پنجاه دقیقهای که طولانیترین 50 دقیقه در تاریخ مصر بود، به تصویر قاضی «فاروق سلطان» رئیس کمیته عالی انتخابات ریاست جمهوری مصر و همکارانش که همگی از قضات عالیرتبه مصر هستند، نگاه میکردم و افسوس میخوردم که چرا در میهن ما، دستگاه نظارتی این چنین نداریم که میتوانست در برابر سید علی آقا بایستد و اجازه ندهد آرای میلیونها ایرانی، به اشاره نایب امام زمان، دود شود و به هوا رود.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 ژوئن پیشدرآمد: اگر بخواهم رضا را در یک جمله معنا کنم باید بگویم: شریف بود و از اهالی امروز هم نبود. رضا از آن نوع آدمها بود که هر بلائی را با آرامش نفس و دلی که به وسعت دریا بود، میپذیرفت و «رضیت برضائک» از زبانش نمیافتاد. حالا که دیگر پردهپوشی لازم نیست میتوانم با آسودهدلی از او بنویسم. حضرت خواجه بزرگ شیراز، مولانا جلال الدین، حضرت ابوالقاسم فردوسی، میم - امید خراسانی، امیره الشعرا سیمین بانو بهبهانی از شعرا، آقا موسی صدر، آقا رضی شیرازی نواده میرزای بزرگ، مرحوم شریعتمداری از علما، زندهیادان دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، مرحوم مهندس مهدی بازرگان، از دولتمردان، ابوالعلای معری، مرحوم صالح علیشاه گنابادی، و علی مقدادی اصفهانی (پور پیر نخودک) از اهالی عرفان... از جمله احبابی بودند که در پیوند دلهای ما به هم، نقش اساسی داشتند.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژوئن
پیشدرآمد: من هم مثل میلیونها انسان، عبور زهره خنیاگر را از برابر خورشید دیدم و در برنامه تلویزیونیام اشاره کردم که یکصد و سی سال پیش لابد جد بزرگم که همنام پدرم بود و نورالدین نام داشت، بر بام اصفهان این منظر را تماشا کرده بود و فکر کردم حالا من این منظر را در لندن میبینم، نتیجه و نبیره من در کدام سوی جهان یکصد و پنج سال دیگر به این منظر چشم خواهند دوخت؟ مطلبی که ف.م. سخن اما نوشته بود، تکانم داد. راست بگویم گریهام گرفت. دریغم آمد که شما آنرا نخوانید. شاید شما هم با خواندن آن مثل من تکان بخورید که ما این روزها به تکان خوردن آنهم از نوع شدیدش نیاز داریم.
پس بخوانیم گوشهای از نوشته ف. م. سخن، مشهورترین نام مستعار در عرصه نشر الکترونیکی (اینترنت) را که پس از طرح سئوالی با زهره پاسخی چنین از او دریافت میکند:
سه شنبه 29 مه تا جمعه 1 ژوئن پیشدرآمد: با آنکه مصر را میشناسم و میدانم «ام الدنیا» هرگز جمهوری ولایت فقیه و طالبستان نخواهد شد و ملی ـ مذهبی مصری با ملی ـ مذهبی ما فرق دارد، اما در ماهها و هفتههای اخیر و به ویژه پس از انتخابات پارلمانی مصر، با مشاهده پیروزی شماری از ابوهای ریشدار سلفی (پیروزی نسبی اخوان المسلمین با 70 سال سابقه فعالیت آشکار و پنهان و داشتن یکی از منسجمترین سازمانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و فرهنگی کاملا قابل پیش بینی بود اما ظهور سلفیها به عنوان دومین فراکسیون پارلمانی همه را شگفتی زده کرد) مرا نیز همانند همه آنها که مصر را با تمام تناقضات و شگفتیهایش دوست دارند به شدت نگران آینده این کشور کرد. در سپتامبر گذشته که به مصر رفتم، موج نارضایتی عمومی را از هرج و مرج و غوغاسالاری که هدایتش دست مشتی جوان احساساتی بیتجربه بود از نزدیک دیدم و همین امر امیدوارم میکرد که مردم مصر با در نظر گرفتن همه جوانب، سرنوشت خود را در دوران پس از انقلاب به دست کسانی نخواهند داد که عمدهترین دلمشغولیشان، مجامعت با همسر متوفای خود پس از مرگ و وجوب ختنه دختران و منع زنان از کار در بیرون خانه است.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مه
غم سنگین پر کشیدن برادر، اندوه بزرگ از دست رفتن دختر ایران را به سایه برد. من اما به او دینی داشتم که بی اشاره به او و جایگاهش، دینم ادا نخواهد شد. ستّاره بانو ، انسان عادی نبود که میآیند و میروند و حتی در پی آنها خطی به یادگار نمیماند.
نخست بگویم در میان شاهزادگان قاجار که ستونهای اشرافیت ایران بودند، هیچگاه اعجاب و تحسینم را نسبت به عبدالحسین میرزا پنهان نکردهام. مردی که پیش از رضا شاه و داور نظر به برپایی ارتش و دادگستری نوین در وطنش داشت و تا حدودی زمینهساز کارهای بزرگی شد که در عصر پهلوی اول به دست او و همراهانش انجام گرفت. او نیز مثل همه رجال عصر خود چند همسر اختیار کرد و فرزندان بسیار داشت. تفاوت عمده او با دیگر اشراف در آن بود که فرزندانش همه در تحصیل و خدمت به سرزمینشان از هر نظر نمونه بودند و ماندگارانشان هنوز هستند. نگاهی به اسامی فرزندانش بیندازید، حتماً یک یا تنی چند از آنان را میشناسید و شاید هم با آنها در کار سازندگی و تحقیق و تدریس و برنامهریزی همراه بوده اید.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه
احمد که رفت، سال 49 عباس پهلوان در مجله فردوسی مرثیه ای نوشت با این آغاز که، احمد ورپرید، برادر علیرضا را میگویم و...
دو سال با درد و رنج و سرطان احمد همراه بودم و همه ما انتظار داشتیم که سرانجام پیکر کوچکش که صبورانه دردهایش را تحمل میکرد، تاب نیاورد و چنین شد. حالا اما از محمد چه بگویم که حقاً ورپرید. نه بیمار بود نه دچار حادثهای شد. استوار و مقاوم و سرشار از عشق بود و همین دوسه روز پیش که با اوسخن میگفتم شادمان بود که پسرش خشایار در تعطیل دانشگاه به ایران میرود و دو ماهی در کنارش خواهد بود. سال 51، یکسالی زودتر از من به لندن آمد و خیلی خوب درس خواند. من اوائل 56 به ایران باز گشتم و او هنوز مشغول درس بود.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: شکر للله که در میکده باز است هنوز، و میتوانی مسافر «مونترو» باشی و به ویلای رُز سر بزنی که از کاخ حکومتی هم معروفتر است و نه فقط رانندگان تاکسی، که همۀ رهگذران اینجایی هم جایش را بلدند. بیش از نیم قرن، حداقل یک «زاهدی» ساکن این ویلا بوده است که در و دیوارش تاریخ است و تصاویر در گوشه و کنارش از آیزنهاور تا کلینتون و از الیزابت دوم تا عبدالله ثانی، از فیصلبنعبدالعزیز تا زاید بن سلطان و از هنری کیسینجر تا کالینپاول و برژینسکی و اولبرایت و رایس و هیلاری، نشان دارد. تصویر فوزیه میخکوبم میکند. پس از شش دهه هنوز هم میتوانم ستایشگر زیباییاش باشم.
مهم نیست که 28 مرداد را کودتا بدانی و شاهکار کرمیت روزولت یا انقلابش بشمری و روزولت را شارلاتانی جستجوگر نام و پول. اینجا در ویلای رُز که هستی، بین مؤتمنالملک پیرنیا و ژنرال فضلالله زاهدی، قرار گرفتهای و مادر بزرگی که نوادۀ عزیزش را بر زانویش بزرگ کرده و در بندبند جانش، خدا را جاری کرده است. اگر نبود، در هشتمین دهۀ زندگی، اردشیرخان هنوز «واِن یکاد» بر گردن نمیداشت.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه پیشدرآمد: ایتالیا، یونان، صربستان، ارمنستان و فرانسه هر یک بگونهای انتخابات محلی، پارلمانی و ریاست جمهوری را برگذار کردند. همزمان، جمهوری ولایت فقیه و ولایت بعث علوی نیز انتخاباتی را برگذار کردند. در چهار کشور نخست میزان، رأی مردم بود به همین دلیل نیز پرزیدنت سرکوزی با اختلاف 3 درصد یا چیزی در همین حدود پیروزی را به حریفش فرانسوا هولاند واگذار کرد و با کمال ادب و پذیرش رأی ملتش، شکست را با سربلندی پذیرا شد و به رقیبش تبریک گفت.
در سه کشور دیگر نیز به نسبت میزان ریشه گرفتن مردمسالاری، بازندگان حکم صندوقهای انتخابات را پذیرفتند و به فردا چشم دوختند که پیروزمندان انتخابات قدرت را به دست میگیرند و وظیفه دارند طبق برنامهها و وعدههایشان مسائل و مشکلات کشور را حل کنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 آوریل
عبدالکریم بلحاج از سرسخت ترین مخالفان قذافی بود. ریش تنکی داشت و گاهی با شماری از هموطنان مخالف سرهنگ مجنون حاکم بر کشورش، در تظاهراتی که به مرور رنگ مي باخت و پس از ازدواج سیاسی سرهنگ با جهان متمدن و دلمشغول حقوق بشر، علیه قذافی، به کلی برچیده شد، شرکت میکرد. اوج این تظاهرات در برابر سفارت لیبی به قتل پلیس جوان خانم یان فلچر منجر شد. محمد مخلوف دوست فیلمساز لیبیایی من آن روز میگریست. چنانکه در روز قتل فرزاد بازوفت روزنامه نگار جوان هموطنم به دست صدام حسین زار میزد که در سفر بی بازگشت به بغداد همراه فرزاد بود. عبدالکریم بلحاج با آنکه تمایلات اسلام¬گرایانه داشت اما بسیار گشاده دل و اندیشه بود، به همین دلیل نیز برخلاف اخوانی های مصر و سوریه می شد با او از همه جا سخن گفت و گاهی اطوار و غمزۀ خانم هیفا وهبی را نیز در لابلای حرفهای سیاسی مطرح کرد.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 آوریل
مطالعه کتابی که عرفان قانعی فر از سخنان مقام امنیتی سابق، پرویز ثابتی، تألیف کرده (همینجا بگویم که مؤلف هرچه دلش میخواسته و یا میخواسته اند در حاشیه سخنان ثابتی به عنوان زیرنویس آورده که بعضاً در تضاد با سخنان مصاحبه شونده و شماری نیز از مقولاتی است که چغندر روی سر سبز میکند. دشمنی مؤلف با زنده یادان دکتر محمد مصدق و شاپور بختیار که جایجای حواشی توی چشم و دل میزند، از این جمله است) مرا سخت به فکر فرو برده که 100 سال بعد، وقتی حکایت روزگار ما را میخوانند، آیا چه قضاوتی درباره زمانهای خواهند کرد که ما شاهدان عینی آن بودهایم و حالا جوانی که در آن روزها هنوز متولد نشده بوده آمده و شرح روز و حال عصر ما را این گونه به قلم کشیده است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 آوریل پیشدرآمد: خنچه بیارید، لاله بکارید، میره به حجله، شادوماد. پیداست که به قول فرنگیها، «جاذبه» سعیدخان جلیلی یا شیمی حضرتش، با شیمی خانم کاترین آشتون (که اصرار دارد بلوز یقه باز در برابر نمایندگان اسلام ناب بپوشد و حضرات را مجبور کند برای چاپ تصویرش متوسل به فتوشاپ یا ماژیک رحمتالله علیه بشوند تا سینه بلورینش را بپوشانند) بدجوری منطبق است به گونهای که به دیدن هم دامن از دست میدهند. شب جمعه و استانبول، شهر نوشانوش و رقص و شادی، سعید خان و کاترین و شام کنسولگری با سر خرهائی مثل علی باقری که عطسه کردن سعید خان را به اطلاع ارباب فقیه میرساند. پس توافقی در کار نیست و مجلس خالی از اغیار نبوده تا طرفین به این نقطه رسند که «به اتفاق جهان میتوان گرفت».
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 آوریل :
در واشنگتن چه گذشت ?
چهارشنبه شب وارد واشنگتن میشوم. بعد از نشست استکهلم، سه نشست محدود، با شماری از فعالان سیاسی، و روزنامه نگارانی که در استکهلم حاضر بودند، در اروپا برگذار میشود تا به آنچه در نشست بنیاد اولاف پالمه مورد توافق قرار گرفته بود، جامه عمل بپوشانند. برخلاف جنجالی که به مثابه توفان در فنجان چای بعد از جلسهای که ما در لندن داشتیم (نشست مرکز پژوهشهای ایران و عرب) و سپس ادامه بحثها و گفتگوها بر محور طرح «برگذاری انتخابات آزاد» زیر نظارت نهادهای بینالمللی، و در نهایت اجتماع استکهلم، توسط بعضی از مدعیان مبارزه برپا شد، شرکت کنندگان در جلسات بحث و گفتگو گرد محور انتخابات آزاد، همه کوشش خود را مصروف این هدف کردند که شاید بتوان بعد از سی و سه سال، حال که وطن در خطر است، (از یک سو احتمال حمله نظامی به ایران و از سوی دیگر ظهور گسلهای جدی در عرصه وحدت ملی و استقلال کشور و همزمان زیانهای ناشی از گسترش ابعاد تحریمهای اقتصادی و...) گرد یک محور روشن و آشکار، به حداقل توافقی دست یافت که راه را برای مبارزهای جدی در برابر جمهوری ولایت فقیه هموار کند.
شهر غزنه نه همان است كه من ديدم پار
سه شنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: روزهای عید به سر میآید و سالی دیگر بر پهنه غربت برای ما آغاز میشود. رفیقی از دیر و دور، از تهران نوشته است «غریبتر از شما، ما هستیم که در خانه پدری غریبیم، حالا از کثرت غبار و دود و هوای عفن، نه چشمان ما بامدادان به جمال دماوند روشن میشود و نه دیگر خبر از پرندههائی است که زمزمه به شورشان بر بام خواب سحرگاهی می نشست و بیدارت میکرد. همه سو غریبی، تنها گاه که به ناکجا آبادی دور سفر میکنی که کوچه و دیوارش همچنان رنگ صفا دارد و مردمانش از اهالی یکرنگی هستند، شاید برای دقایقی حس میکنی، هنوز هم... اما ناگهان چشمت به آنتن بزرگ ماهوارهای در گوشهای از رستا میافتد که گاه غروب همه را بدانسو دعوت میکند. یادت هست در روزگار کودکی وقتی قهوه خانه بازارچه معیّر ورود تلویزیون را اعلام کرد و حسین درویش نقال و اسماعیل سردسته تُرنابازان از بازارچه هجرت کردند چه وضعی پیش آمد.»
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
1 ـ نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمیشنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمیروی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمیافتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمیشوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانهای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمیبینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمیچینی.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 مارس انتخابات به روایت نایب امام زمان
بعد از بازی شورای نگهبان (البته به فرمان جهان مطاع سید علی آقای نایب امام زمان) در پایان دوره ششم مجلس شورای اسلامی، و اعلام عدم صلاحیت 70 درصد از نمایندگان این دوره برای شرکت در انتخابات هفتمین دوره پارلمان ولی فقیه حتی بسیاری از مؤمنان به ولایت روضه خوانهای سابق پذیرفتند که در سایه نایب مربوطه غائب اهل البیت نمیتوان به انتخابات دل بست و باور داشت نمایندگان واقعی ملت سر از صندوقهای رأی بیرون خواهند آورد. در خرداد 88 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، یک بار دیگر اکثریت رأی دهندگان هر کدام به سببی و با امید مشاهده تغییری اساسی در رفتار حاکمان جامعه، به پای صندوقهای رأی گیری رفتند.
سه شنبه 28 فوریه تا جمعه 2 مارس
شب اسکار به شهر فرشتگان میرسم. تصویر اصغر فرهادی نه فقط صفحه جعبه تماشا، بل همه جهانم را پر کرده است. برای او شادم، برای سینمای میهنم و برای لیلا، آن شب که علی حاتمی در شفاخانه لندنی، در دیداری که آخرین بود با همه دردش گریست که حالا تکلیف زری و لیلا چه میشود؟ باور نداشتم که روزی دختر نازنینش که در «کمال الملک» نقش کودکی نقاش را بازی کرد و در «دل شدگان» شهزاده رمیده از قصر دولمه باغچه سلطان عثمانی را ارائه داد، در مراسم اسکار حاضر شود و تحسین میلیونها بیننده را در سراسر جهان برانگیزد.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 فوریه پیشدرآمد: سه هفته است که حرف و سخن من در باب خود است و شرح سفر، اما این ابن بطوطه تبعیدی در جریان همین سفرها بسیار آموخته و هر بار سعی میکند بخشی از آنچه را که میبیند و میشنود در بازگشت به لندن خانه تبعیدی، در این زاویه دوستونی با شما در میان گذارد. از آنجا که در هفته پیش به بحرین رفته بودم و احوالات این ولایت گمشده در وجدان مغفوله همه ما، همچنان جذابیت دارد، شرح فشردهای از سفرم را باز میگویم (البته شرح فشرده هم از آن حرفهاست. اما وقتی قصه دراز است و مجال اندک، تفصیل را به باب انجاز میبری و نتیجهاش میشود شرح فشرده!!).
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوریه اندر احوالات خسن و خسین و جیمزباند ولی فقیه
پیشدرآمد: اینکه حسین شریعتمداری بازجوی دائمی و غیر قابل تغییر قاطبه اهالی امنیت خانه مبارکه ولی فقیه، و حسین صفار هرندی دستیار او و وزیر ارشاد اخراجی تحفه آرادان و طلائی نیک و لاله جان افتخاری آشپز مخصوص سید علی آقا و نماینده مجلس شورای اسلامی، من و آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی را به خیانت به سبب حضور در جشنواره جنادریه در ریاض متهم کنند و از کیسه مارگیریشان اسرار تکان دهنده دریافت 18 میلیون دلار از عربستان را بیرون بیاورند البته موضوع تازهای نیست. حداقل در طی دوران خلافت ولی فقیه ثانی، «دشمن» به ما مخالفان از زبان مصباح یزدی و حسین بازجو و فاطمه خانم رجبی عیال مربوطه غلامحسین الهام و الباقی ستونهای کوتاه و بلند خیمه ولایت، میلیاردها دلار پول داده است تا فتنهگری کنیم. اما زمانی که وزیر اطلاعات سید علی آقا، دست به جعل و تحریف میزند و چرندیاتی را که خبرگزاری مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی و فارس نیوز وابسته به حفاظت اطلاعات سپاه عنوان کردهاند، با ژست جیمزباندی تکرار میکند، آن وقت کاملاً آشکار میشود که رژیم بدجوری به فلاکت و بدبختی و ضعف افتاده است
سه شنبه 7تا دوشنبه 13 فوریه
فستیوال جنادریه و روایت اهالی ولایت فقیه
جنادریه، قریه ای است که سالی یکبار میزبان دهها تن از برجسته ترین روشنفکران، شاعران، نویسندگان و هنرمندان عرب، مسلمان و از سال 1990 از چهار سوی عالم میشود. در واقع برپائی این فستیوال 27 ساله مدیون پادشاه فعلی سعودی و دستیار و مشاور او شیخ عبدالعزیز تویجری است که 97 سال عمر کرد و همچون مخبرالسلطنه روزگار شش پادشاه سعودی (ملک عبدالعزیز مؤسس دولت سعودی که در رکابش رزمنده جوانی بود و بعد از او پسرانش سعود، فیصل، خالد، فهد و عبدالله) را دیده بود. تویجری را حکیم عرب میخواندند که با بیش از یکصد تالیف و دهها کتابی که دربارهاش توسط سرشناسترین روشنفکران و ادبای عرب نوشته شده یکی از اثرگذارترین متفکران صدساله اخیر عرب و مسلمان بوده است.
سه شنبه 31 ژانویه تا جمعه 3 فوریه در استکهلم چه گذشت؟
پیشدرآمد: به چپ مینگرم چهرهها همه آشنا و درد کشیده، بهزاد کریمی با محسن مخملباف در سالهای پیش از انقلاب در یک سلول، درد و رنج زندان و رؤیای آزادی را قسمت میکردند. بهزاد بیست و دو سه ساله و محسن هفده ساله، حالا هر دو با موهائی که گرد سپیدی بر آن نشسته، دلخسته از بازی روزگار، در تبعید کنار هم نشستهاند تا راهی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی جستجو کنند. دیروز در دو سوی خط بودند. یکی فدائی چپ، دیگری مسلمان انقلابی، یکی به امید تطبیق تئوریهای مارکس برای خدمت به خلق و برکندن فقر و جهل، آندگری دست به دامان قرآن و کشف الآیات و شریعتی برای برپا داشتن جامعه بی طبقه توحیدی، و حالا هر دو با فاصلهای زیاد از آن دو جوان زندانی، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران، درد مشترکشان را فریاد میزنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژانویه
پیشدرآمد: «کیوان» دانشجوی جوانی که دیرگاهی است از ایران با من در تماس است و از طریق ایمیل حداقل هفتهای یکی دو بار، حرفها و درددلش را با من در میان میگذارد امروز در ایمیلی مفصل مطالبی را عنوان کرده بود که دریغم آمد شما از چند و چون آن بیخبر بمانید. فشردهای از نامه «کیوان» را میآورم که در واقع پاسخ مانندی به نوشته هفته پیش من در رابطه با کتاب «روزگار بورقیبه» به قلم نویسنده و متفکر سرشناس تونسی، است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 ژانویه
پیشدرآمد: حسونه مصباحی دوست نویسنده و منتقد و زمانی همکار روزنامهنگار تونسیام که در بین جوانان و اپوزیسیون جایگاهی والا دارد و چوب زندان و شکنجه زین العابدین بن علی نیز بر گردهاش خورده است، اخیراً کتابی منتشر کرده به عنوان «سفری در روزگار بورقیبه». البته ترجمه تحت اللفظی «رحله فی زمن بورقیبه» برای ملانقطیها میشود «سفری در زمان یا عصر بورقیبه» من اما روزگار را بیشتر میپسندم. کتاب را که به دست گرفتم ـ بامداد شنبه ـ تا شامگاه یکشنبه تنها در آن پنج شش ساعت خواب بر زمین گذاشتم. حسونه از عشاق بورقیبه نبود اما در کتابش چنان از «مجاهد اکبر» ـ از القاب بورقیبه ـ گفته است که کمتر دلبستهای به رهبر استقلال تونس و بانی تونس جدید، در وصف او چنین سخن رانده است. حس کردم لابد روزی هم خواهد آمد که یکی از ما بیحب و بغض درباره رضا شاه بنویسیم. مصدق را چنانکه بود، نه آنگونه که خود میخواهیم یا برایمان خواستهاند، ارزیابی کنیم. محمد رضا شاه را نه به عنوان یک فرشته بی عیب و نه جبار و مستبد و خونخوار، با نگاه به عملکرد او طی 37 سال سلطنتش مورد بررسی قرار دهیم. حالا در مصر این کاررا کردهاند. فاروق اعتباری را به دست آورده است که سی سال از او سلب شده بود. همینطور سادات که حتی قاتلانش اظهار پشیمانی کرده و شجاعت و بزرگیاش را میستایند.
پیشدرآمد: صدای عشق و جوانی، صدای شعر و عصر جمعه و برنامه دوم و نمایش بیژن مفید، صدای خبر با رنگ مخمل، آقای شبکه 2، بانگِ آشنای نیمه شبان شعر شاملو و فروغ و میم. امید خراسانی را خواندن، صدای امید در لس آنجلس و آزادی در پراگ، بامدادان در بیمارستانی در ینگه دنیا، روز سیزدهم ژانویه، بیست و سوم دی ماه خاموش شد. با ساعتها صدائی که نسلها با آن زندگی کردهاند و خواهند کرد. کیوان حسینی در سایت رادیو فردا در یکی از پراحساسترین مرثیههائی که برای او نوشته شد، یکجا او را «پیرمرد شیک پوش و محترم با آرزوهای بسیار...» خوانده است من اما هرگز او را پیر نمیخوانم که حتی خط پیری بر چهرهاش انگار نمیتوانست جا بیندازد. با صدای جوانش جوان ماند و در 77 سالگی، داشتن چهره و قامتی راست چون او آرزوی بسیاری از ماهاست که سالها از او جوانتر هستیم اما در بعضی از ما، جای پای زمان بسیار آشکارتر از آن است که بر چهره او جای داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژانویه
پیشدرآمد: در نگرش حاکمان ایران در دو قرن اخیر به عامل بیگانه تفاوتهای آشکاری وجود دارد که بخشی از آن با میزان اقتدار و اعتبار حاکم در ارتباط بوده و هست.
ناصرالدین شاه به علت غرور شاهانهای که داشت، البته دل خوشی از بیگانه نداشت و یکبار در رابطه با سفیر بریتانیای کبیر آن روز کار را تا حد اخراج او از ایران دنبال کرد. اما در عین حال بعد از سفر نخستش به اروپا و مشاهده پیشرفتهای شگرف غرب، نگاه نسبتاً مثبتی به غرب پیدا کرد و منهای قضیه «قانون مداری» در زمینههای علوم و فرهنگ و مظاهر زندگی نوین با شیفتگی آشکاری کوشید بعضی از این مظاهر تمدن و فرهنگ را در زندگی رعایای خود، وارد کند.
العملية تمت باستخدام قنبلة لاصقة إيران تتهم إسرائيل باغتيال مسؤول نووي..
وعلیرضا نوری زاده يقول إن طهران تواجه حرباً غير معلنة
دبي – هادي طرفي
قال المحلل السياسي الإيراني علي رضا نوري زاده إن طهران تواجه حرباً غير معلنة تستهدف نشاطها النووي والعسكري، وذلك في تصريحات خاصة لـ"العربية.نت" اليوم الأربعاء، وذلك بعد قليل من اغتيال مصطفى أحمدي مسؤول التسويق في منشأة "ناطنز" لتخصيب اليورانيوم في العاصمة طهران، والذي اتهمت طهران إسرائيل وأجهزة استخبارات غربية بالضلوع فيها.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر پیشدرآمد: چند سال پیش به مناسبت میلاد مسیح و سال نو میلادی شعری سروده بودم که از صدای آمریکا آنرا خواندم. آقای خامنه ای با لطفی که همیشه به من با قلم حسین بازجو و دیگر نوکران وزارت انطباعات حسینی ابراز کرده اند، اینبار شخصا تادیب مرا به عهده گرفتند و با بهره برداری آخوندی از پاره نخست شعرم که میگفتم: کاجی نشاندی به خانه / پرجلوه شد چشم فرزند / برگونه های جوانش / روئید خورشید لبخند... در سخنانی به این مضمون فرمودند: آقا سید است و به خاطر اعمال و رفتارش، ناچار شده وطنش را رها کند و به بیگانه پناه ببرد، خیلی هم ایران ایران میکند اما خودش اعتراف میکند برای خوشحالی فرزندانش درخت کاج گذاشته، اگر دین نداری حداقل فرهنگ و سنتهای کشورت را به بچههایت انتقال بده نه اینکه برای خوشامدشان کاج بگذاری. اون بچهای که کاج میخواهد تربیت درست ندارد و الخ.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 دسامبر زن در ولایت اوباش
در این بیش از سه دهه، که بسیار بسیار درباره ظلم به زنان در جمهوری جهل و جور و فساد خواندهایم و شنیدهایم و داستانهای تکان دهندهای برایمان نقل شده که بر بانی و باعث این مصیبت و فتنه که ولایت فقیهش میخوانند لعنت فرستادهایم کمتر نوشتهای چنان روایت خانم فریبا داودی مهاجر «روز آنلاین» به دلم نشسته است. شاید به این سبب که طی سالهای اخیر، سه مورد از مصادیق ظلم فزون از حد را به چشم دیدهام که سرنوشتی بسیار نزدیک به سرنوشتی داشتهاند که خانم مهاجر در تأملات خود در دادسرا و دادگاه خانواده در عمل با آن برخورد داشته است. و البته خانم مهاجر فتوای سید علی آقا نایب امام زمان را به بانوئی دردمند بهانه کرده بود که حرفهای انباشته در دل از ظلم هزار ساله به زنان ایرانی و مسلمان را یادآور شود. یکبار هم خانم میرحسینی با فیلم مستند از یادنرفتنی خود «طلاق» تصویری تکاندهنده ارائه داد از دیوان عدالت ولی فقیه و زنان تحت ستم سرزمینی که تا پیش از سلطه فارغالتحصیلان حوزههای نفاق و فریب و تزویر، جایگاهی والا و شایسته در جامعه ما داشتند.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 دسامبر پیشدرآمد: سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و بهتازگی سیّده خوله (دختر تازه کشف شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده است و یادش رفته آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حک شده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشود و به هوا میرود. پهلویها دست به اسم و رسم و گور قاجارها نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش در کنار مشیرالدوله و مؤتمنالملک، و مخبرالسلطنه و آقازاده علاءالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباطات تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسؤولیتهای بالا در کشور بودند. اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارتهای خود را در نفی مردان و زنان صاحب نام، خاندانهای سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفهای، شفا میدادند. حتی به نواده دکتر مصدق رحم نکردند و سینهاش شکافتند و میراثش را به غارت بردند.
سه شنبه 29 نوامبر تا جمعه 2 دسامبر عاشورا در سال فریب
یازده کانال تلویزیونی جمهوری اسلامی و 14 کانال عراقی و شش کانال به اصطلاح خصوصی که چراغش را یا امنیت خانه مبارکه ولی فقیه روشن نگاه داشته و یا اصحابش به نوعی سرسپرده آستان ملک پاسبان نایب امام هستند به اضافه پنج کانال در آمریکا و اروپا که روضه خوانی به زبان انگلیسی و فرانسه و اردو و پنجابی برپا کردهاند، با فرارسیدن دهه نخست محرم لباس سیاه پوشیده و مشغول سینه زنی شدهاند. حکایت چند کانال ساز و ضربی که کافه کرامت و افق طلائی سابق را به یادت میآورد شنیدنی است که بعضاً توهینی آشکار به هموطنان سنی مذهب ما است و در لابلای آن آگاهیِ کِرِم برطرف کننده ضعف قوه باه و قرص ضد چاقی و افسردگی و معجون شفنتوس برای از بین بردن خماری و ترک اعتیاد و همزمان سفت کردن کمر و زدودن آثار دوران اعتیاد و برطرف کننده همه نوع استخوان درد و بیحالی ناشی ازدیر رسیدن افیون و شیشه و کراک و...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 نوامبر پیشدرآمد: اگر تنها یک بار به سرزمین اهرام و کنعان و نیل سفر کرده باشی، این گفته را باور داری که خاک مصر، جادوئی است، آدم را طلسم میکند. دیگرشب و روزت با مصر پیوند میخورد. عظمت اهرام ثلاثه، شب نیل و نور و آواز و کرجیهای کوچک و بزرگ با صدای ام کلثوم و عبدالحلیم حافظ و عبدالوهاب، بانگ قرآن عبدالباسط عبدالصمد که حتی قبطیهای مسیحی را افسون میکند، بر سینه کرجیهای پرنور با ساز و رقص عربی و آواز تا سپیده بر نیل راندن، رأس الحسین و سیده زینب و سیده نفیسه که فاطمیها، علم کردند تا دکان خلیفه را در بغداد و دمشق بیرونق کنند، دانشگاه الازهر که هزار سال است از جای خود تکان نخورده و همینجا که در برابرش ایستادهام روزگاری ناصر خسرو قبادیانی و جمال الدین اسدآبادی، ایستاده بودند، بازارخان خلیلی و قهوهخانه ای که نجیب محفوظ نیمی از روایت «بچههای محله ما» را در آنجا نوشت، قصرهای شگفتیبرانگیز قُبّه و عابدین و خانههای شیشه رنگی با هشتیهای منبت کاری شده و مجمرهای نقرهای و مسی که هر کدام حکایتها از خاندانهای اشرافی مصر در سینه دارند، مسجد منشیه البکری و مزار عبدالناصر و آنسو در شهر 6 اکتبر مزار انورالسادات که حالا حتی قاتلانش به بزرگیاش اعتراف کردهاند و به دلیل مشارکت در شهادت او، توبه میکنند و از خدا و ملت مغفرت میطلبند.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 نوامبر آقازادههای میرزا هاشم
در جمع اهالی ولایت فقیه یا به روایتی در میان خاندانهای مافیائی حاکم بر خانه پدری، خاندان میرزا هاشم اردشیر آملی جایگاه ویژهای دارد. در واقع بتهای عیار این خاندان، هم قادرند هر روز به رنگی درآیند و هر زمان ننگی را به جان خریده و آهنگی تازه ساز کنند و هم در توان حداقل سه تن از آنان، است که در مجلس یزید روضه قاسم بن حسن را بخوانند و در بارگاه منصور دوانیقی در اوصاف جعفر صادق و کرم حاتم طائی قصه بسرایند.
مرحوم والد معظم از اخیار نجف بود که محضر میرزای نائینی را درک کرده بود و با خوئی و پیش از او حکیم، هم مباحثه بود. ملائی بود از اصولیون که هم ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی در محضرش تلمذ میکرد و هم حسنزاده آملی که بعدها دخترش را به دکتر باقر فرزند طبیب میرزا هاشم داد. پدر لاریجانیها، مردی خوش طبع و خوش منظر بود و روشن ضمیر که هنگام ورود به قم دل به شریعتمداری بست اما با بقیه مراجع نیز رابطهای دوستانه داشت.
1 ـ مرگ فرزند، کمر میشکند. این را من زمانی که برادرم احمد، در ده سالگی به سرطان پرپر شد از نزدیک دیدم. پدرم یکباره شکست. کنار بسترش که زانو زد تا آخرین بوسه را بر پیشانیاش بزند، یکباره دیدم پیر شد، و چند روز بعد نخستین سکته قلبی گریبانش را گرفت و دومی و سوّمی زمانی به سراغش آمد که برای دیدن من به لندن آمده بود. دانشجو بودم و در عصر خوش طاغوت که با 120 پاوند می توانستیم هر دو سه ماه یک بار با یک تعطیلی چند روزه سری به خانه پدری بزنیم، انگار این بار او آمده بود که در آغوش فرزند مهتر، هنوز به پنجاه نرسیده خاموش شود. از مادر نمیگویم که هنوز پس از این همه سال نام فرزند خاک نشین جان و جهانش را به لرزه میآورد.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 نوامبر
1 ـ توهم حمله نظامی آمریکا به خانه پدری (و آنطور که گاردین خبر داده است با همکاری بریتانیا) همراه با نمایشات نظامی اسرائیل در هفته گذشته، کار را به جائی رساند که نه فقط جمهوری ولایت فقیه بلکه حتی بعضی از مخالفان رژیم در پرتو این وهم موضعگیری کردند و برای کوبیدن رقیبان خود مدعی شدند شماری به تشویق آمریکا برای حمله به ایران پرداختهاند و باید هرچه زودتر جلوی حمله نظامی را گرفت و... تو گوئی آمریکا و اسرائیل منتظر نشستهاند که چهار تا و نصفی همکار سابق رژیم چه میگویند تا بر اساس توصیه های آنها وارد کارزار شوند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 اکتبر پایان سید چگونه رقم زده میشود؟
سال 57 تنها بخش بسیار کوچکی از جامعه جوان آن روز (و به احتمالی بخش کوچکتری از پیران آزرده مخالف شاه از چپ و ملی و مذهبی) در اندیشه انتقام بودند. غیر از مورد شقه شقه کردن یک افسر جوان که همسر باردارش را برای وضع حمل به بیمارستان شاهرضا برده بود و آنجا به دست پیروان اسلام ناب افتاده و دل و رودهاش را بیرون ریخته بودند، یک پاسبان در اصفهان و یک ساواکی در شیراز تا روز به تخت نشستن سید روح الله مصطفوی، مردم ما هیچ تصوری از روز بعد از سقوط نداشتند. سران این انقلاب منحوس بارها اقرار کردهاند که سرعت رویدادها آنها را غافلگیر کرد به گونهای که نمیدانستند چه کنند. خمینی اما میدانست. او همانند سیاستمداری کارکشته، فرصت طلب، بیپروا از عهدشکنی و دروغگوئی، اولین حکم را روز 23 بهمن به صادق قطبزاده داد تا صدا و سیما را زیر نظر گیرد. دومین حکمش هم به خلخالی بود. کمتر کسی معنای حاکم شرع و حدود اختیارات او را میدانست. سه روز بعد وقتی ویران و حیران از پشت بام مدرسه علوی همراه با عکاس روزنامه اطلاعات بعد از درنگی کوتاه در خانه که شرحش را بسیار نوشتهام به روزنامه رفتم تا ویژهنامهای در روز جمعه منتشر کنیم، تازه معنای قاضی شرع را مضمضه میکردم. روزنامه که با تصاویر چهار ژنرال سرشناس در خون خفته منتشر شد.
خیلیها تکان خوردند، یک ملیون نسخه به سرعت برق و باد فروش رفت. انقلاب چهره خود را تازه به مردمی نشان داد که با کشتار و خونریزی و کودتاهای چپ و راست و اعدامهای خیابانی و سر بریدن و... آشنا نبودند.
در نگاه به فصل خونین پایانی معمر ، به سه تن میاندیشم . نخست به آن بانوی بزرگواری که هنوز هم پس از 32 سال ، نام برادر که میآید یک چشمه اشک از دیده و دلش جاری میشود . رباب بانوی صدر را میگویم . سرهنگ مجنون لیبی با ربودن او ، لبنان را از داشتن رهبری دینی و فرزانه که محال بود به حسن نصرالله ها مجال ظهور و شلنگ تخته اندازی ، بدهد ، محروم ساخت . از آن بدتر ملت بزرگ و سرفراز مارا که اگر امام موسی صدر بود هرگز عبای ولایت روح الله مصطفوی را بر سر نمیکشید ، به چنگ کسانی سپرد که آن بزرگ را با 50 موشک سکاد ـ بی تاخت زدند . رباب خانم آرزو داشت قذافی دستگیر شود تا شاید اقرار کند با امام موسی و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین چه کرده است .
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اکتبر
وزیر دادگستری آمریکا در رده بندی کابینه، بعد از وزیر خارجه و وزیر خزانه داری سومین جایگاه را دارد. وقتی او در کنار رئیس اف.بی.آی و بلند پایهترین مسئولان امنیت ملی و... در برابر خبرنگاران حاضر میشود تا از شاهکار تازه سید علی آقای پائین خیابانی و تیمسار سرلشکر قاسم سلیمانی و دلال تریاک و ماشین منصور ارباب سیر و سرهنگ پاسدار مامور عملیات سپاه قدس در پایگاه کاراکاس، پرده بردارد، ما با موضوع درز دادن اطلاعات به نیویورک تایمز و واشنگتنپست از سوی یک مقام امنیتی ناشناس روبرو نیستیم. ماجرا حتی بسیار مهمتر از فاشگوئیهای گاه به گاه ژنرال پترایوس فرمانده سابق نیروهای آمریکائی در عراق و افغانستان و رئیس ستاد و امروز رئیس سازمان اطلاعات آمریکا درباره حمایتهای جمهوری ولایت فقیه از تروریستهای القاعده و طالبان و کتائب اهل الحق و حزبالله عراق و... میباشد. در واقع این دولت آمریکاست که با لباس تمام رسمی به افکار عمومی آمریکا و جهان اطلاع میدهد، آقایان، خانمها، با نهایت شادمانی به شما خبر میدهیم که توطئه ای بسیار خطرناک را خنثی کردیم... قصه را آنقدر شنیده اید که تکرارش نمیکنم. سه انفجار همزمان در سفارت سعودی، اسرائیل و رستورانی که در سفر ماه مارس به آمریکا، ساعتی در کنار دوستی از انستیتوی واشنگتن در فضای سنگین سیاسی اش سرکرده بودم و هر روز حتما ده دوازده سناتور و عضو مجلس نمایندگان و سفرا و نظامیان و سردبیران و بزرگان پایتخت نیز، ساعاتی از معمولا وقت ناهار را درآنجا به سر میبرند.
پیشدرآمد: هفته پیش از دیدارم نوشته بودم با دکتر مهرداد مشایخی، با امید به معجزهای که نمونههایش را دیده بودم و اینکه آیا باز هم مهرداد را خواهم دید؟ روزی که روزنامه درآمد، مهرداد خاموش شده بود، یعنی که دیدارمان به قیامت افتاد. راحت بگویم بسیار گریستم. در دلم میگذشت که ای کاش آن دیدار آخرین را نداشتم، اما بلافاصله حس میکردم اگر آن دیدار نبود و در کنار او پدر عزیز و مادر نازنین، همسر فداکار و خواهر پر از مهرش را ندیده بودم. از نزدیک فاطمه امان را که خواهروار مراقب نیم شعلهای بود که هنوز در نگاه مهرداد باقی بود، مشاهده نکرده بودم، آیا میتوانستم به آرامش پس از اشک برسم چنانکه امروز رسیدهام. آخرین مصاحبه دکتر را با جمشید چالنگی، و گفتگوی دیدنی و شنیدنی او را با شهره عاصمی چند بار دیدهام. پوست و استخوانی بود که برای شهره از سفرش به ایران، چند هفته پیش از آغاز پروژه قتلهای زنجیرهای میگفت و تلفن «آقا مجتبی» نامی از امنیت خانه سید علی آقای پائین خیابانی به قصد دیداری و آن دیدار که در پارک نزدیک خانه پدریاش انجام گرفته بود.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 سپتامبر وطنم نور و آب و عطر و عسل
1 ـ در مجتمع «ابونواس» در کارتاژ تونس بودیم که از زیباترین و مجهزترین مراکز توریستی در شمال آفریقاست. سرمایهگذاران کویتی، این مجتمع و چندین هتل نظایر آن را در پایتخت و مراکز توریستی این کشور ساختهاند. زینالعابدین بن علی در اوج قدرت بود و با حضور دهها هزار توریست اغلب اروپائی، مردم تونس شادمان و پرانرژی در آن هوای گرم مطبوع، گله و شکایتی نداشتند که نان و گوشتشان به راه بود و بیش از یک میلیون تن از آنان از برکات صنعت توریسم بهرهمند میشدند.
معمولاً عصرها از هتل بیرون میزدیم به قصد کارتاژ که در کنار خرابههای تاریخی قصرها و شهرهای اجداد تونسیهای امروز، قصر باشکوه پرزیدنت بن علی با نخلهای سربلند و درختهای لیمو و پرتقال و گلهای رنگارنگ دل از خاص و عام میبرد. کارتاژ با قهوه خانههای باصفا، رستورانها و بازارچهای که مرا تا قلب شهر ری میبرد، میعادگاه هم توریستها و هم جوانانی بود که بهعادت دیرینه، شاخهای پر از یاسمین را بر بالای گوش میزدند و وقتی از کنارت میگذشتند عصر یاسمینها مدهوشت میکرد. در یکی از روزها که با خانوادهام به فارسی سخن میگفتیم و میگذشتیم، مردی چهل ساله یا کمتر، با سر طاس و صورت سرخ به ما نزدیک شد و با نگاهی پر از مهر و صدائی که اشک و شوق را با هم در گوشت مینشاند گفت آقاجون شما از ایران، من بابا ایرانی، ماما روسی!
سه شنبه 20 تا جمعه 23 سپتامبر تکرار تاریخ این بار اما...
احمدینژاد که میآید، دلم میگیرد. هزاران هزار ایرانی که آقای پرزیدنت، اگر عدالت و انصافی در کار بود حتی شایستگی کیف کشی آنها را نداشت، لابد مثل من با مشاهده رئیس جمهور نظرکردۀ امام زمان و نایب بر حقش، آن دم که طاووسوار از پلههای مجمع عمومی سازمان ملل بالا میرود، به نسلهائی نفرین میکنند که وطن را در سینی طلا تقدیم سید روح الله مصطفوی و اتباعش کردند.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 سپتامبر
بعد از کار ماندگار جمشید برزگر مدیر برنامه فارسی رادیو بی.بی.سی و سایت فارسی این شبکه در تنظیم صفحات ویژهای در بیستمین سالروز ذبح اسلامی زنده یاد دکتر شاپور بختیار که تا امروز بهترین یادواره در بزرگداشت مردی بود که در احوالش گفته بود «یک لحظه بود اما چه بسیاری»، کاری که سایت رادیو فردا نیز در پی آن صفحاتی از سایت خود را به یادآوری و تحلیل شخصیت و افکار دکتر بختیار اختصاص داد، حالا با پروفایلی که درباره آیتالله خامنهای در بی.بی.سی عرضه شده است، به عنوان یک کار ماندگار و قابل تقدیر، زوایای چندی از شخصیت رهبر جمهوری اسلامی و زندگی خصوصی او مورد بررسی قرار گرفته است.
از آنجا که با آقای خامنهای و خانوادهاش از سالها پیش از انقلاب آشنا بودهام و روزی که ایشان به رهبری انتخاب شد در مقالهای در «روزگار نو» که بعداً در کتابی با عنوان این مقاله «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» منتشر شد، به آشنائیهای دیر و دور اشاره کردهام و سه سال پیش نیز به تفصیل در همین ستون و نیز در برنامه تلویزیونیام «پنجرهای رو به خانه پدری» شرح کامل از خانواده ایشان، فرزندان، عروسها، دامادها، اقوام همسر، اخوان و... آوردهام، پیش از آنکه مطالبی در همین زمینه و گاه با خطاهای فاحش منتشر و عرضه شود، قصد بازگوئی مطالبم را ندارم. اما چون پروفایل بی.بی.سی تماشاگران و خوانندگان بسیاری داشته و خواهد داشت چند نکتهای را که از قلم افتاده بود باز میگویم تا این پرونده کامل شود.
سهشنبه 6 تا جمعه 9 سپتامبر
پیشدرآمد: سرمقاله راه توده که هفته پیش استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی در یادداشتهای بیتاریخ نقلش کرده بود و من که راه توده را از طریق ایمیل دریافت میکنم، پیش از این ، بیتأمل از کنارش گذشته بودم، مرا به حیرت انداخت. دیدم هنوز هم رفقا علیرغم ورشکستگی به تقصیر کمونیسم در اشکال روسی و چینی و کیم ایل سونگی و انور خوجهایش، با همان ادبیات و همان صغری کبراهای بیپایه، جنایات 42 ساله سرهنگ بیمار لیبی را به حساب گردش به راست او و اقتصاد بازار و... گذاشتهاند. همینطور در باب سوریه و با کمی شرم و حیا، جمهوری ولایت فقیه. لُب کلام این است که تا آن روزی که رژیمهای سرکوبگر منطقه، وابسته به اردوگاه شرق بودند و اقتصادشان روی اصول اقتصاد متمرکز دولتی استوار بود، اوضاع این کشورها بهتر بود و اینهمه فساد و سرکوبگری در میان نبود...
سه شنبه 30 اوت تا جمعه 2 سپتامبر برکات اسلام ناب
بسیار بار، در بحثهائی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم در بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاح طلبان و طرفداران تعدیل و تزئین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که در بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه، نکته مثبتی را یافته باشند، میپرسم آیا شماها در این 32 سال حتی یک دستاورد مثبت در حساب نظام ننوشتهاید؟ بالاخره در جمع حکام این سه دهه بودهاند افرادی که قصد خدمت داشتهاند و... ده سال پیش نکات مبثت بسیاری ذکر میشد که همگی مربوط به دوران خاتمی و اصلاحات بود. امروز اما اصلاح طلبان دیروزی نیز از ارائه دستاوردی مثبت و به نفع مردم عاجزند. بدون تعصب و کمی فراتر از مصالح شخصی و گروهی، اگر کارنامه رژیم را مورد بررسی قرار دهیم حقاً به چه نکات غرور برانگیز و مثبتی می رسیم که در آینده در تاریخ این دوره از حیات ملت ایران ثبت خواهد شد؟
بهار عربی یا خزان ایدئولوژی پیشدرآمد: در طول هفتهها و ماههای اخیر و بعد از فروپاشی رژیمهای تونس و مصر، اینجا و آنجا مقالات و تحلیلهائی را مشاهده کردهام که بعضاً نام نویسندگانی سرشناس و دردآشنا و تحلیلگرانی روشنبین را بر پیشانی خود داشته است. منهای یکی دو مورد استثنائی، در اغلب این نوشتهها نوعی نگرانی توأم با بدبینی نسبت به بهار عربی مشاهده میشود. در میان این نوشتهها تنها یک مورد را مشاهده کردهام که نویسندهاش به علت زندگی در کشورهای عربی، تا حدودی در ارزیابی خود، فراتر از تصویرهای تلویزیونی و گزارش خبرنگاران غربی که با دو روز اقامت در مصر یا یمن و... به کارشناس مسائل پیچیده این جوامع تبدیل میشوند، نکتههای اصلی را در نظر داشته است.
فکر میکنم که در این لحظات بانوی بزرگوار، رباب خانم صدر، با مشاهده سرنگونی سرهنگ بیمار و جنون زده لیبیائی، زیر لب زمزمه میکند؛ دیدی که خون ناحق پروانه شمع را... اما رسیدن به پایان چقدر دردناک و پرخسارت بود. از آن روزی که معمر، ستوان جوان در کنار ستوان عبدالسلام جلود و ستوان الخویلدی حمیدی و ابوبکر یونس و... تخت پادشاهی یکی از فرزانهترین و عادلترین ملوک قرن بیستم یعنی ملک ادریس السنوسی را سرنگون کرد تا این روزها که سرنگونی او واقعیت پیدا میکند، بیش از 42 سال میگذرد. طی این سالها ستوان باریک میان خجول به سرهنگ پرگوی مجنونی تبدیل شده که بیش از هزار میلیارد دلار از درآمد نفتی کشورش را به باد داده است. نگاهی به فیلمهایی که از شهرهای لیبی در تلویزیونها پخش میشود کافی است تا بدانید این جانی بیمار، طی 42 سال به جز تعدادی ساختمان بدقواره و جاده، کاری در کشورش نکرده است. نه کار فرهنگی، نه آموزش ملتش، نه تبادل فرهنگی با خارج، نه سینمائی، نه رسانههای قابل توجهی (چند روزنامه هم شکل، سه چهار تلویزیون که از صبح تا شب عر میزنند و چرندیات قائدالثوره را نشخوار میکنند، سرودههای ملال آور و فیلمهای رنگ و رو رفته مبتذل مصری و فصولی از کتاب سبز سرهنگ، دیگر برنامههای رادیو تلویزیون لیبی است.) و نه جامعه مدنی و انجمن و حزب و اتحادیهای، مسجد سوار بر اندیشه عوام کالانعام و تعصب و خشونت نمادهای بیّنه کشوری که قذافی و مافیای همراهش بر آن حکومت میکنند.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اوت
دوراهی سرنوشت در این دو سه هفته، سید علی آقا که بهسبب گرفتاریهای فیزیکی ناشی از سوءقصد مسجد راه آهن و... و البته روحی مرتبط با وحشت دائمی بهویژه پس از رویدادهای سوریه از روزه گرفتن معاف است، بدجوری نگران انتخابات مجلس شورای جمهوری ولایت فقیه شده است. برای دریافت احوالات حضرتش لازم نیست فقط گفتار و اشاراتش را مد نظر قرار داد. کافی است شما روی حرفهای کسانی مثل غلامعلی خان حداد عادل، پدر عروس مقام ولایت تأمل کنید تا وضع روحی والد آقا مجتبی را تشخیص دهید.
به این گزارش که هفته گذشته در مطبوعات و سایتهای اینترنتی در ایران و خارج کشور منتشر شد توجه کنید تا بعضی از اسباب نگرانی مقام معظم... روشن شود.
غلامعلی حداد عادل، نماینده اصولگرای مجلس و عضو کمیته وحدت اصولگرایان، گفته است که آیتالله خامنهای، مایل نیست اصولگرایان با بیش از یک لیست در انتخابات آینده مجلس شرکت کنند.
غلامعلی حداد عادل در جلسه اعضای جامعه اسلامی مهندسین در دانشگاه امام صادق، با هشدار نسبت به اختلاف در میان اصولگرایان تصریح کرد: «رهبری معظم انقلاب مایل نیستند که در انتخابات مجلس نهم بیش از یک فهرست ارائه شود.»
حداد عادل، با اشاره به «دوران تلخ دوم خرداد» گفت: «در مجلس هفتم و هشتم اصولگرایان یک رقیب به نام اصلاح طلبان داشتند، ولی در این مجلس گویا باید با دو جبهه که یکی همان اصلاحطلبان و یا اصحاب فتنه و دیگری جریان انحرافی است مقابله کنیم و بنابراین باید به گونهای اوضاع را مدیریت کنیم و مراقب این دو جریان باشیم.»
سه شنبه 2 تا جمعه 5 اوت بزرگا مردی بود...
بیست سال پس از ذبح اسلامی دکتر شاپور بختیار، ابتکار جمشید برزگر مدیر سایت فارسی و رادیوی بی.بی.سی در اختصاص دادن صفحاتی ویژه در ارزیابی شخصیت وافکار و جایگاه او در جنبش دمکراسیخواهی مردم ایران، و اقدام سایتهای «رادیو فردا» و «صدای آمریکا» و چند سایت دیگر در پی سایت بی.بی.سی، در گشودن صفحات ویژه برای تحلیل شخصیت و آراء و عرضه بعضی ناگفتهها درباره او، آشکار ساخت که مرغ توفان که تنها 37 روز بخت ریاست دولت مشروطه را پیدا کرد فراتر از همه معاصرانش از جمله آنها که با بوسه بر دست خمینی، میراث مصدق را نثار او کردند، بر بلندای تاریخ ایستاده است. و از آن والاتر، جایگاهی ویژه در دل نسلهائی دارد که نه عهدش را به چشم دیدهاند و نه مجالی برای شناخت او در کتابها و مطبوعات داشته اند.
یاد باد آن روزگاران...
هر بار که در این سالهای دوری از خانه پدری به ماه رمضان رسیدهام، بیش از هر زمان آثار شوم سلطه اهل ولایت فقیه بر سرزمینم در عرصههای فرهنگی، اعتقادی، دینی و روابط اجتماعی، در نظرم جلوهگر میشود. بعد از 22 بهمن، فارغالتحصیلان فیضیه و همدستان آنها، در میخانه بستند و در خانه تزویر و ریا گشودند. سی و دو سال بعد آنچه میبینم همه تزویر است و فریب، دروغ، فضیلت و ایمان و صدق در رأس رذیلتها به جامعه تحمیل شده است. آن روزها در عهد طاغوت، ماه رمضان که میشد وطن رنگ و عطر و طعم دیگری میگرفت، خدا در همه ما منتشر میشد. (هر دو معنای آن هم در باطن ما ظاهر بود و هم در رفتار و گفتار ما).
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژوئیه جماران و امام عصر والزمان
نویسنده سرشناسی که با همه آوازه و قلم دلنشین و اغلب سرشار طنزش، و هزاران خوانندهای که تنها میتوانند از طریق وبلاگش و سایت گویا نیوز و گویای من، نوشتههای او را دنبال کنند یعنی «ف. م. سخن» هفته پیش با لطف همیشگیاش شیوهای را که در برنامه «به عبارتی دیگر» بی.بی.سی فارسی مورد استفاده قرار گرفته بود نکوهش کرده و آن را نوعی بازجوئی دانسته بود. از او سپاسگزارم که بسیار بار، با واژگانی که نیت پاک و مهر و بلندنظریش در آنها آشکار است، مرا مورد لطف قرار داده است.
سهشنبه 5 تا جمعه 8 ژوئیه گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
آنچه را در پیشدرآمد هفته پیش آورده بودم به زبانی دیگر دکتر شاهین فاطمی باز گفته بود. من از خویش نالیده بودم که «خنجر از پشت میزند» و ایشان از آنهائی یاد کرده بود که بین مخالفان نظام نفاق افکنی میکنند و دانسته یا ندانسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی میریزند. نه ایشان از گلایههای من از آن «بعضیها» خبر داشت و نه من از طرح درد از سوی استاد عزیز. اما هر دو، و مطمئناً دهها تن دیگر از اهالی اندیشه و فرهنگ و رسانه و مبارزه نیز کم و بیش برداشتهائی شبیه به برداشتهای ما از دلایل ناکامیهایمان و راههای برون رفت از بن بست موجود داشته و دارند.
پیشدرآمد: گاهی در برابر این سوال بیپاسخ که دیرسالی است در دل و ذهن خیلی از ما جای گرفته، به حقیقتی تلخ میرسم که نمیخواهم باورش کنم. چرا ما با هم اینهمه نامهربان هستیم؟ چرا سی و دو سال رنج و درد مشترک نتوانسته دیوارهای جدائی را که ریشه در خودبینی، حسد، بدگمانی، ذهن توطئهگر و توطئهاندیش، و... ما دارد فرواندازد. ما در دو سوی مرز علیرغم همه حیلهها و تهدیدها و بازیهای رژیم، دیرگاهی است دیوار جدائی را فرو انداختهایم، اما در این سوی مرز، در تبعیدگاههائی که برای بسیاری از ما تا مرگ ادامه یافته کسانی همچنان دیوارها را بالا و بالاتر میبرند. طرح باشکوه رفراندوم که امضای بیش از چهل هزار انسان فرهیخته و مبارز و آزادیخواه در داخل کشور و چندین هزار ایرانی در خارج کشور را در زیر خود داشت توسط رژیم شکست نخورد، بلکه در خارج کشور حکم قتلش را صادر کردند. هر تلاشی را برای همبستگی در خارج کشور خنثی کردند. رژیم دیرگاهی است نیازی به توطئه گری برای برهم زدن همدلی و همبستگی بین مخالفانش در خارج ندارد. خود مخالفان دخل یکدیگر را میآورند.
آن دو روزی که ایرانی بودیم
برگذاری نشستها و مجالس بحث و فحص در باره تحولات سرزمینمان، در طول سالهای دوری از وطن برای ما ایرانیها نه موضوع تازهای است و نه از این نشستها هرگز انتظار یافتن راهی برای خروج از مصیبتی که 32 سال است گرفتار آن میباشیم، داشتهایم. من خود در بسیاری از این نشستها با شوق و آمادگی فراوان برای همدلی، شرکت کردهام و گاه امیدوار از پیدائی نمادهای همبستگی، از این نشستها بیرون آمدهام اما... با همه تجارب تلخ گذشته، سمینار دو روزه «چشمانداز دموکراسی در ایران و برسی پروژه گذار به دمکراسی در ایران و منطقه با توجه به رویدادهای اخیر در جهان عرب» را با هدف بررسی و واکاوی مشکلات و موانع موجود بر سر راه برقراری دموکراسی و جامعه مدنی در ایران و به منظور تشریح اتفاقاتی که طی دو سال اخیر در ایران و خاورمیانه رخ داده است، در لندن از سوی مرکز پژوهشهای ایران و اعراب برگذارکردیم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 ژوئن فلاکت سید علی آقا و جیمزباندش
1 ـ بیش از چهار سال «محقق» از داخل بیت سید علی آقا برایم اطلاعات دست اول میفرستاد. آنچه را برای اولین بار درباره فرزندان ولی فقیه نوشتم از جمله آلودگیهای مالی آنها، 11 قصر رهبر، حکایت دلدادگی و... همه از سوی محقق آمده بود. برای یافتن این منبع سه بار همه کارکنان دفتر و بیت، ساعتها بازجوئی شدند، کامپیوترهای آنها بازرسی شد، تلفنهای موبایلشان شنود شد، اما نتوانستند ردّی از محقق پیدا کنند که همه جا بود و همه را میدید. (یادتان هست آنچه را در این ستون طی سه شماره درباره فعالیتها و شرکتهای مجتبی و مصطفی و مسعود و میثم و حسن آقا اخوی رهبر و برادران خجسته نوشتم، آنچه از خانه سازی در آفریقای جنوبی و ترک سل باز گفتم، حکایت ستاد مجتبی در انتخابات و دیدارهای حلقه خمسه و سبعه با سید علی آقا در روزهای انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری و دیدار رفسنجانی و خامنهای در آستانه دور دوم انتخابات با حضور احمدینژاد و... همه از سوی محقق آمده بود.)
سه شنبه 31 مه تا جمعه 3 ژوئن سید به کجا میرود؟
1 ـ اگر میبینید چند هفتهای است که سید علی آقا نایب امام زمان را رها نمیکنم بیش از هر چیز به این دلیل است که نشانههای تباهی را یک به یک در او میبینم. این بار که مقام معظم رهبری سخن میگوید به چهرهاش دقیق شوید. فاصلههای طولانی بین واژگانش را، از یاد رفتن جملات قبلی را، بیهوده پرگوئی و تکرار کردن گفتههائی را که، هر بار به وجهی ادا شده و میشوند... اینها همه را با تأمل بیشتری ارزیابی کنید. آنگاه مثل من پی میبرید که سید در سرازیری سقوط، شتاب بیشتری گرفته است.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مه حجت الاسلام داماد ولی فقیه
1 ـ چند سالی طول کشید تا مقام معظم رهبری، نایب برحق صاحب الزمان، هدهد باغ ولایت و حضرت والا شازده مجتبی را به پیشگاه امت همیشه در صحنه معرفی کرد. در سالهای اول انقلاب، شازده مجتبی وردست اخوی آقا مصطفی که سه چهار سالی از او بزرگتر بود در حیاط عینالدوله، هر وقت فرصتی دست میداد، کاراته بازی میکرد. بعد البته به توصیه ابوی با آنکه عشق به طلبگی در وجودش جوانه زده بود، کت و شلوار پوشید و به مدرسه رفت. (برخلاف آسید مصطفی که از همان آغاز لباده پوشیده بود) تا زمان ازدواج با صبیه قمر وزیر، دکتر غلامعلی خان حداد عادل هم حضرت والا سید مجتبی مکلاّ بود و ناگهان، عشق به لباده و عمامه حضرتش را مجنون وادی حوزه کرد. و گویا این عشق به دل دیگر اخوان نیز راه یافته که مسعود خان شوهر خواهر آقاصادق خرازی هم بعد از عمری «آنتیک»بازی سر از حوزه درآورده است و میثم نیز به حلیت عبا و عمامه آراسته شده است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 مه سید ما خراسانی نیست
آنها که امروز یقه تحفه آرادان را گرفتهاند که جنگیر مخصوص دارد و حضرات اجنه را به خدمت گرفته و سیدعلی آقای نایب امام زمان را جادو کرده است، فراموش میکنند آنکه این بساط را رونق بخشید و نور به ریش در رنجرور ویژه نایب امام زمان انداخت و در جمکران با حضرت به مشاعره پرداخت همین حضرت سیدعلی خان ولایتمدار بود که از فردای به تخت نشستن میل به سفر به ماوراء الطبیعه کرد و قصد گذر از عالم فانی به بارگاه لم یزلی فرمود. معقول منبری بود که خوش میگفت و کلامش همیشه به رشتههای مروارید شعر از قدما، حضرت حافظ و مولانا و سعدی و از معاصرین، عمادجان خراسانی و امیرالشعرا امیری فیروزکوهی و میم. امید خراسانی، آراسته بود. در مجلس علما همواره به طعنه و سخره از دکانداران دین و ارتجاع حوزوی میگفت، هم بدین سبب مطرود مشایخ دارالعلم قم و بحر العلوم خراسان بود اما در مقابل در جمع اهالی ولایت دل، جا داشت و پشت و پناه او، روشنفکران و خردمندان و هنرمندان بودند.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 مه جنایت در شام
1 ـ به تصاویر نگاه میکنم، فریمهای درهم، غیر شفاف، با کادرهای باژگونه، پیداست که تلفنهای همراه در بلاد الشام از انواعی که بچههای ما در جنبش سبز برای ثبت لحظات و ضبط جنایات رژیم ولایت فقیه استفاده میکردند چندین مدل عقبتر است. شاید هم ناشی بودن، نتیجه به قول عربها «رکاکت» این فیلمبرداری موبایلی سر صحنهای است. تصاویری که در آغاز انقلاب لیبی به دستمان میرسید از این هم خرابتر بود و بعدها وقتی پای خبرنگاران و دوربین العربیه و الجزیره و بیبیسی و فرانسه 24 به لیبی باز شد با حیرت دیدیم که این مردک مجنون قذافی چهل سال سه نسل را در کشورش به امواجی از خشونت و نادانی تبدیل کرده است. وقتی خبرنگاران با انقلابیون حرف میزنند تازه در مییابیم که یک رژیم فاسد خونریز ضد فرهنگ چگونه میتواند ملتی را به بهائم تبدیل کند.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مه حکایت جنگیر و اخلاق ولائی 1 ـ مواضع من در مقابل تحفه آرادان بر همگان، آشکار و روشن است. او را انفجاری میدانم از گنداب فریب و تظاهر و عشق به قدرت و فرهنگ ولائی که، شش سال و اندی پیش، آوارش بر سر ملت ایران سرریز شد. اما همزمان چه بسیار آرزو کردهام ایکاش خاتمی و هم موسوی و کروبی (رفسنجانی را نمیگویم که بزدلیاش توصیف پذیر نیست) به اندازه همین تحفه آرادان شهامت داشتند و به جای آنکه نگران بیضه اسلام ناب و مظهرش سید علی آقای پائین خیابانی باشند، برای آن میلیونها مردمی که میپنداشتند علی آباد شهری است و این بزرگواران راه رسیدن به مردمسالاری و عدالت گستری و مساوات و همدلی بین اهالی خانه پدری را بلدند و نیز قادرند آنها را به سرمنزل مقصود که همانا یک ایران آزاد و رها از قید و بند اسلام ناب در دو وجه محمدی ولائی و محمدی طالبانی است، برسانند٬ نيم قدمي برميداشتند.
آن یار کزو گشت سر دار بلند
سه شنبه 26 تا جمعه 29 آوریل
«سیامک» سرانجام جان را در چلّه کمان گذاشت و از طبقه ششم ساختمان محل زندگیش خود را به کف خیابان پرتاب کرد، تا سید علی آقای نایب امام زمان را رسواتر از آن کند که هست. همان کرد که آرش کرده بود. همانکه دستفروش تونسی کرد و از برکت شعلههائی که از جانش سر کشید، سرنوشت جهان عرب را دگرگون کرد. سیامک ماندگار شد چنانکه آرش. من چنین شهامتی را در اهالی قلم در خانه پدری سراغ نداشتم. سالها او را تحت شکنجههای وحشیانه خرد کردند. فرزندانش طی سالهای اخیر همراه با همسر فداکارش مهرانگیز کار آنچه را در توان داشتند برای نجات سیامک به کار بستند. سرانجام او را با شرایط ویژه و قید و بندهای بسیار به خانهای فرستادند که شب و روز تحت نظر بود. کسی به دیدارش نمیرفت، بعد از خاموشی خواهر فداکارش، سیامک تنها دلخوش بود که در طول روز بنفشه و لیلا دخترانش و مهرانگیز کار همسرش یکی دو بار تلفنی با او سخن گویند.
مرا یا زود کش یا زود کن روز !
کلاس هفتم (اول متوسطه) در دبیرستان هدف، با مدیری نازنین «آقای ابتهاج» بخت آن را یافته بودم که کارهای نمایشی و شعر خوانی و مناظره و مشاعره را که در مدرسه «ایران» و سال آخر دبستان در مدرسه جهان تربیت، دنبال میکردم، پیگیر شوم.
اولین نمایشنامهای که نوشتم و ضمن ایفای نقش اول کارگردانی آنرا نیز بر عهده داشتم، «نادر پسر شمشیر» بود. اقتباسی از قصهای که در مجله اطلاعات هفتگی خوانده بودم.
فکور همکلاسی من که چهرهای متفاوت از بچه محصلهای مدسه داشت، خیلی شیک میپوشید و رفتارش بسیار متین بود و نشان از جایگاه خانوادهاش داشت (بعدها دانستم که با کریم فکور ترانهسرای سرشناس نسبت نزدیکی دارد) نقش رضاقلی میرزا پسر نادر را بازی میکرد و من هم نقش نادر را!
متن نمایش را با کاربن کپی کرده بودم و دیالوگ هر بازیگر را برای او با خط کشیدن زیر گفتههایش مشخص کرده بودم. نخستین تمرین ما روخوانی متن بود در حضور مدیر
در سوریه چه میگذرد؟
برای اهل ولایت فقیه البته آنچه در سوریه میگذرد به همان اندازه که سر کشیدن شعلههای جنبش سبز در خانه پدری نگرانکننده بود، اسباب وحشت است. ازدواج موقت بین حافظ الاسد و سید روحالله مصطفوی اگر چه هیچگاه به وصلت نینجامید و داماد سوری تا مرگ عروس حاضر به دیدارش نشد منتها به جای آنکه داماد برای جلب محبت عروس هدیهای بفرستد و هر از گاه دلش را به کرامتی شاد کند، این عروس بود که مرتب برای داماد بد عهد هدایای نقدی و جنسی از نفت مجانی تا نیم بها و کارخانه مونتاژ ماشین تا انتقال تکنولوژی ساخت کاندوم ارزان هفت رنگ (که حضرت آیتالله شیخ محمد یزدی افتخار واردکردنش از چین را تا ابد برای خود و فرزندانش ثبت کرده است) میفرستاد.
حدود و ثغور خیانت
هدفم از نوشتن این سطور به هیچ روی ملامتگری و یا اتهام زنی به کسانی نیست که بعضاً و در رأس آنها مرحوم مهندس مهدی بازرگان از پاکدلترین و وطندوستترین آزادیخواهان ایران در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بودهاند. در اینجا قصد محاکمه در کار نیست بنابراین اگر سخنی عنوان میشود که باب دل نیروهای ملی ـ مذهبی نیست، قصد نیش زدن به آنها را ندارم و فقط هدف من مشخص کردن مرزهائی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به راحتی از آن عبور کردهاند اما امروز حتی نزدیکی به این خطوط از نظر بعضی از واعظان غیر متعظ و معلمان اخلاق اپوزیسیون مذموم و محکوم است. در این باب البته خود رژیم و اهل بیتش نیز جای خود دارند که مراجعه فلان وکیل دادگستری یا نویسنده و شاعر و... به کنسولگری آمریکا برای دریافت روادید جهت سفر به آمریکا برای دیدن فرزندانش، و یا شرکت در یک سمینار یا سخنرانی را، نشانه وابستگی و مزدوری مراجعه کننده به آمریکا قلمداد میکنند. دکتر حبیب داوران انسان پاکدل و آزاده به خاطر همین مراجعه ماهها در زندان ولی فقیه و زیر شدیدترین شکنجهها بود.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مارس مصادره مراجع
1 ـ در نخستین ساعات فرارسیدن نوروز و سال نو، مردی در قم چشم بر جهان بست و به دیدار یار شتافت که در سالهای اخیر اگر سید علی آقا ذره شرفی برای مرجعیت باقی گذاشته باشد، او همه این شرف بود.
از آخرین دیدارم با او بیش از سی و یک سال میگذرد. چند روز پیش از خروج به اجبار از خانه پدری، به کمک زنده یاد سرهنگ محبّی (پدر روزنامهنگار و برنامه ساز رادیو زمانه فرنگیس محبی) به دیدار سه تن در قم رفتم. مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری، مرحوم علامه سید رضا صدر و مرحوم حاج شیخ دکتر محمد صادقی تهرانی. حکایت خویش باز گفتم و دعای خیر نماد اخلاق و مظهر دین سمحه و سهله شریعتمداری و فرزانه حوزه علامه رضا صدر بدرقه راهم شد اما شیخ بزرگوار دکتر صادقی به دعای خیر بسنده نکرد بلکه این ارادتمند را آواز داد؛ میروید و تا برکندن شر فتنه ولایت فقیه از پای نمینشینید.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مارس سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
1 ـ از در که وارد میشوم، یک جهان زیبائی در نگاهم میریزد. همه جوانند و پر از عشق، چشمها لبریز از مهر است، موی سپیدم را قدر مینهند و سی و دو سال ستیز با جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه، در دلشان جایگاهی برایم ایجاد کرده است که حس میکنم همه این جوانان، فرزندان منند و به جز امید و نوید و نیما، این همه پسر و دختر دیگر با همه مهرشان، هم قبیله و همدل و هم خانه من هستند. به همت دخترم مروارید نامدار که امروز در دالاس و واشنگتن جایگاهی والا و معتبر در جمع پژوهشگران و فعالان سیاسی جوان دارد، و همراهی دانشگاه SMU و عفو بینالملل و کتابخانه و مرکز پژوهشهای جورج بوش رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده آمریکا، کنفرانسی در دانشگاه SMU برپاست. قرار بر این بود که من و مجتبی واحدی روزنامهنگار سرشناس، سردبیر سابق «آفتاب یزد» و رئیس دفتر پیشین و مشاور و نماینده مهدی کروبی، و «اوسکار مورالس» چهره سرشناس و مبارز کلمبیا که با طرح یک میلیون امضا در فیس بوک زمینه برچیده شدن دیکتاتوری فاسد کشورش را فراهم کرد، میز گردی را برگذار کنیم درباره ایران، جنبش سبز و انتظارات مردم ایران از غرب و به ویژه آمریکا و سپس به پرسشهای حاضران، که دوسوم آنها از دانشجویان ایرانی و یا خارجی علاقمند به مسائل ایران بودند پاسخ دهیم.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس
از حاشیه خلیج همیشه فارس تا پنجرهای که رو به خلیج مکزیک باز میشود هزار کوه و دریا و دشت فاصله است اما به برکت تکنولوژی به کمتر از روزی طی میشود. از بام شب پرواز نیم نگاهی نیز به خانه پدری میاندازم که هربار از این سو میگذری همه چراغها انگار کوچه و بام و خانه تو را روشن میکند. هر بار میگویم بار دیگر در مهرآباد سر بر زمین خواهم گذاشت و... هر بار نصیبم حسرتی است که به اشک آمیخته میآید.
از کشکول نوشتههای دیروز و پریروزم گوشههائی را برگرفته ام، شعر و نثر، که این هفته میهمان زاویه همیشگی من است.
خلیجی که در جان و روحم روان است
هنوزم تمام تنم خیس از اشکهای خلیج است
همان جا که بر تارکش نام جاوید ایرانی من
خلیج همیشگی فارس
پیداست
نه از جاعلان پیکرش خدشه گیرد
نه از جمع اشرار حاکم.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 فوریه آن یار در کجاست که دیدارش آرزوست
میتوانم در این لحظات حال رباب خانم صدر را درک کنم. یادم هست یکبار که از آقای مطلق خیلی از ما نوشتم، با همه بزرگواری و مهرش انگار بار ملامتی در کلامش بود که با واژگانی به بغض آمیخته گفت: آقا حی یرزق ـ زنده است و زندگی میکند – یعنی چرا به گونهای مینویسی که خواننده فکر میکند زبانم لال دیگر در جهان نیست.
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
سه شنبه 15 تا جمعه 18 فوریه
خاورمیانه جدید، رؤیائی که تحقق مییابد
1 ـ وقتی جورج دبلیو بوش در آستانه حمله به عراق، طرح خاورمیانه بزرگ و «نقشه راه دمکراسی» را مطرح کرد و با تکیه بر طرحی که در زمان پدرش توسط تیمی از کارشناسان مسائل اتحاد شوروی و اروپای شرقی (از جمله مشاور امور امنیت ملی و بعد وزیر خارجهاش کوندا لیزا رایس) نوشته و به اجرا درآمده بود، به مردمانی که از کابل تا دارالبیضاء تحت سلطه رژیمهای سرکوبگر قرار داشتند مژده داد بهزودی موج آزادی به ساحل آنها نیز خواهد رسید، خیلیها که یا سرسپرده اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه سلفی و یا شیعه ولائی بودند و يا همچنان، گرفتار ویروس عمو ژوزف (همان دائی جان یوسف گرجی)، فریاد مرگ بر استکبار و امپریالیسم سر دادند.
از انقلاب یاسمین تا انقلاب سپید
۱ ـ ما هم انقلاب سفید داشتیم. پنج دهه پیش، انقلاب ما به خون و ولایت فقیه رسید، مصریها اما بختشان بیدار بود و دور نیست که انقلابشان به آزادی و عدالت و مردمسالاری برسد. محمدرضا شاه آرزوی همه چپها، همه اصلاح طلبان و میلیونها زن ایرانی را با اصلاحات ارضی، برخورداری زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن در پارلمان و حضور در زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور، با ارتش را در خدمت باسواد کردن روستائیان و محرومان در آوردن و مشارکت دادن سربازان و افسران در سازندگی کشور، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات و دهها طرح مترقیانه، از خیال به عمل یا از قوه به فعل درآورد امّا...؟ در کتاب دکتر افخمی، بخشی از کتاب دکتر میلانی، بخشهائی از یادداشتهای امیر اسدالله علم، و کتاب ملکه پیشین ایران و البته اسناد محرمانه آرشیو بریتانیا و دولت آمریکا و نوشتههای شماری از دیپلماتها و روزنامهنگاران خارجی که با شاه دیدار داشته و یا از ایران دیدار کردهاند، با تفسیر و تعبیرهای گاه به گونه حیرتانگیزی متفاوت، این «اما» مورد بررسی قرار گرفته و پاسخهائی نیز ارائه شده است. من امّا خیلی سادهتر به ماجرا مینگرم چون معتقدم تانگو را هر چقدر هم که ماهر باشی نمیتوانی یک نفره برقصی. تانگوی یک نفره یا مسخره میشود یا اسباب زمین خوردن رقاص...
علیرضا نوری زاده
مدیر مرکز پژوهشهای ایران و عرب در لندن
ام الدنیا (مادر دنیا) لقبی که مصریها به وطنشان بخشیده اند، در برابر سرنوشتی که می تواند نقشه سیاسی خاورمیانه را دگرگون کند سرانجام کدام راه را انتخاب خواهد کرد: سرنگونی حسنی مبارک و سپردن سرنوشت به دست جوانانی که فقط می دانند چه نمی خواهند و فرصت طلبان سیاسی که ناگهان در صحنه ظهور کرده اند و حداقل در پشت سر یکی از آنان (محمد البرادعی) جنبش اخوان المسلمین سنگر گرفته است؟ و یا بدرقه محترمانه "السید الرئیس" و زمینه سازی عاقلانه برای انتقال قدرت، از راه گفتگو بین نمایندگان احزاب مخالف و شخصیت های سرشناس سیاسی و اجتماعی، و البته گفت و گوی نماینده جوانان پرخروش از جمله گروه ۶ آوریل با عمر سلیمان معاون مبارک و احمد شفیق نخست وزیر؟
آخر ای خاتم جمشید «همایون» آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سه شنبه 25 تا جمعه 28 ژانویه پیر همیشه جوان
1 ـ بزرگداشت «نیما» را کانون نویسندگان در نخستین گامهایش برپا کرده بود. اسلام کاظمیه مرا نزد آلاحمد برد که این جوان عربی میداند و شعرهای فلسطینی را ترجمه میکند. پریدم و گفتم فامیل شما هم هستم. و بعد شرح دادم شوهر خاله مادرم آیتالله آلاحمد که مثل پدرم سردفتر بود در پاچنار خانه و محضری داشت که هنوز هم هشتی پرنقش و اتاقهای تو در تویش را به یاد دارم. جلال آلقلم با آیتالله آلاحمد به مکه رفته بود و در «خسی در میقات» هر جا از دائی میگوید اشارهاش به اوست.
برزویه تیسفون، علیرضای ینگه دنیا
برزویه چنان دلبستۀ پوراندخت بود که خبر نزدیک شدن سربازانی که وصف غارتشان همه را به وحشت میانداخت به تیسفون، خواب از چشمانش ربوده بود... اگر بیایند، اگر از دروازه بگذرند و قصر شهریاری را به آتش کشند! اگر گزندی به امیرزاده عزیزش وارد آید، اگر چوپانان اطراف شهر ناگهان با دیدن تیره ابر نفرینی بر بام شهر، گله رها کنند و در سیاهی شب گم شوند؟...
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم
سهشنبه 11 تا جمعه 14 ژانویه اگر ملتی زندگی برگزید / بدانید تقدیر همراه اوست
این بیت ترجمه به مضمون شاه بیت قصیدهای از شاعر بزرگ تونسی ابوالقاسم الشابی است که هم چون عنوان فامیلش که عهد شباب را به یاد میآورد، با تصویری جوان بعد از تنها 25 سال زندگی در دلها و یادها جاودانه شد. هیچ شاعری تا آنجا که به یاد میآورم در این زمان کوتاه عمر، هم چون الشابی پربار و پرکار نبوده است. صدها قصیده و مقاله و تحلیل و نقد از او به یادگار ماند که قصیده «اذا الشعب یوماً أراد الحیاه / فلاً بُدّ أن یستجیب القدر»
همان قصیدهای که در روز استقبال توسط حبیب بورقیبه به عنوان سرود ملی کشور انتخاب شد و بیش از 7 دهه است که در هر جنبش اجتماعی و سیاسی بر زبانها جاری میشود، از جاودانههاست.
اگر ملتی زندگی بر گزید / همانا که تقدیر همپای اوست.
همانا که روشن شود شام او / شکسته شود بند از پای او
(ولابُدّ للّیل أن ینجلی / ولاُبّد للقید أن ینکسر).
در تظاهرات تونس این شعر بر زبان خیلیها جاری بود و دیدیم که با اراده یک ملت از پس شب خورشید طلوع میکند و قید و بندها میگسلد. برای ارزیابی عمق تحولاتی که در تونس طی کمتر از یک ماه رخ داد (جنبش سبز در ایران حداقل سه ماه صحنه را در دست داشت اما...)
سهشنبه 2 تا جمعه 7 ژانویه
ضد یهود نه ضد اسرائیل
سالها پیش در مقالهای نوشتم و همزمان در صدای آمریکا گفتم، جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی در سخن من وجه مبالغهای دیدند که به باور آنها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتیها و صائبه را به رسمیت شناخته و اهل ذمهشان میداند. من اما میگفتم اینها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع ولایتیاش هستند و همانگونه که وجه سلفی سنّی این اسلام ضد یهود است، وجه شیعی آن نیز دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد تردیدی در نابود کردن قوم یهود ندارد و در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به عنوان یک کیان سیاسی جغرافیائی است خوب که دقت کنیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیستها»، در یاد کردن از مردم اسرائیل، بهترین گواه بر این مدعاست که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند. وگرنه افرادی چون لیبرمن وزیر خارجه دست راستی اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار میروند...
سه شنبه 27 تا جمعه 31 دسامبر
وقتی دیدم یک روزنامه رایانهای «روز آن لاین» در 65 سالگی دکتر عبدالکریم سروش با تسبیح بلندی با دانههای گاه خوشگوار و گاه دل آزار، به تکریم مردی آمده است که هنوز هم خیلی از صد در صدیها (به ویژه آنها که ناگهان از خمینی پرستی به سربازان جان بر کف دمکراسی و سکولاریسم تبدیل شدهاند) به محض شنیدن نام او ابرو در هم میکشند که مگر این آقا نبود که دانشگاه را تعطیل کرد، برجسته ترین اساتید را، شایستهترین دانشجویان را، و شماری از فرزانهترین محققان کشور را از دانشگاه طرد کرد و مفتاح دانشگاه را تقدیم نایب امام زمان فرمود؟
سهشنبه 14 تا جمعه 17 دسامبر 2010 تحفه آرادان در سراشیب سقوط
خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفتهاند تشکیلات سر تا پا فساد و دروغ و تزویری که 31 سال است ایران را بهاشغال خود درآورده، با هیچ متر و معیاری نمیتواند به عنوان یک نظام سیاسی (مستبد و آدمخوار و یا خردگرا و دمکراتیک، البته صفاتی است که هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست، بر نظام اطلاق میکنیم) پذیرفته شود.
با آنکه بیش و کم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیدهاید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، امّا نمیدانم به چه سببی، دوست دارم در رابطه با عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه آن هم با آن صورت فجیع که در هیچ خرابستانی حتی از نوع بورکینافاسو و ولتای علیا هم اتفاق نمیافتد، مطالبی را که به دستم رسیده و هنوز جامعتر و کاملتر از آن را در رابطه با عزل متکی نشنیده و یا نخواندهاید، برایتان بازگو کنم...
سه شنبه 7 تا جمعه 10 دسامبر یاد باد آن روزگاران یاد باد
به چهرهاش که مینگرم، نشانههای خدائی میبینم. نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانههای الهی زنگ میزند. نه، در نگاهش بتهای کهنه را میبینم. هم لات را و عزی را، هم آن بت بزرگ هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر، در واژگان او نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گوئی زبان او، از جنس دستمال حریر است. میمالد، میمالد تا لحظهای که شخص «خدا» لبخند میزند. یعنی که صبح فردا، سر نوکر عزیزم آقا وحید، در میزند به خانه تو، تقسیمی بزرگت را تقدیم میکند. زیراکه خوب میمالی این بیضه مبارک اسلام ناب را. حس میکنم که در مجلس یزیدم. سر ها یکی یکی، بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بر و بحر، در خون تپیده است.
سه شنبه 30 نوامبر تا جمعه 3 دسامبر
آقاجان این امامزاده قم معجزهای برای حضرتت نخواهد کرد. من در حیرتم چرا در جمع نوکران و مریدان و احباب و رفقای حلقه کوکنار نایب امام زمان کسی نیست به حضرتش حالی کند؛ رهبر جان، معظم جان، سیدنا، قریشی عزیز، ای نواده خالص و دائمی و غیرقابل تغییر حضرت سجاد! سر و جانم فدای جدّ بزرگوارت و خودم همراه با عیال و آقازادههایم برخیِ آن ریش خوشگل سپیدت و آن چفیه پیچازیات، از رفتن به قم چیزی نصیب مقام مبارکت نخواهد شد، و مجتبی نور چشم ناکامت نیز حاصلی از این سفرها به دست نخواهد آورد.
ما محرمان خلوت اُنسیم غم مخور!
سهشنبه 23 تا جمعه 26 نوامبر پرزیدنت یحیی و عشق یکشبه با نایب امام زمان
اگر خانه پدری را فردی با قد 80/1 فرض کنیم، گامبیا چیزی است در حد یک قوطی سیگار که در جیب شلوارش جا میگیرد. یازده هزار و 295 کیلومتر مربع مساحت یعنی کرج که 80 کیلومتر هم ساحل با اقیانوس اطلس دارد ولی با همین ساحل مختصر درآمدش از توریستهای اروپایی که زمستانها به دنبال آب و هوای گرم سر و دست میشکنند، از ایران ما با دو سه هزار کیلومتر ساحل و دریا و خلیج فارس و دریاچه، بیشتر است. یک میلیون و هفتصد هزار نفر جمعیت دارد. یعنی به اندازه کرج و حومه. با اینهمه بعضی شباهتها نیز با خانه پدری دارد. از جمله رئیس جمهوریاش پرزیدنت یحیی جمه (جامه تلفظ میشود) یاردانقلی کله پوکی است از نوع تحفه آرادان خودمان، با این تفاوت که قدش دو برابر احمدینژاد و وزنش حول و حوش وزن سردار دکتر سرلشگر بسیجی با 9 سال تقدّم درجه بر عالیرتبه ترین امرای ارتش سید حسن آقای فیروزآبادی است.
سه شنبه 16 تا جمعه 19 نوامبر لیلای دمشقی در سالن طاعون
هفته گذشته استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی شعری را که سردبیر برایش فرستاده بود در صفحه خواندنی و دلنشین خود منتشر کرد. در مقدمه، نام شاعر «غاده السلمان» ذکر شده بود که میتواند ناشی از ترجمه شعر و اسم از زبانی به جز عربی باشد. این بانوی شاعر و نویسنده آنقدر اعتبار و منزلت دارد که لازم دیدم پیشدرآمد این شماره را به یادی از او اختصاص دهم. ضمن آنکه چون او را میشناسم و مدتی نیز با هم در یک مجله «المجله» قلم میزدیم شرط رفاقت و همکاری آن دیدم که درباره او کلامی چند با خوانندگان این زاویه در میان گذارم.
چه زیباست این بانوی استخوانی باریک میان، که اگر دستش بزنی می شکند اما، کمر یکی از وحشی ترین خونتاهای سی ساله اخیر را شکسته است. "آن سان سوچی " را میگویم که همه ی آزاداندیشان جهان به آزادی اش شادی ها کردند.
حکایت این پلنگ آسیای دور همان حکایت ماه و پلنگ افسانه ای ما است." آن سان" نیز به عشق رسیدن به ماه آزادی، بسیار بار خیز برداشت، فرو افتاد، زخمی شد، به زمین افتاد اما هیچگاه دستانش به تسلیم بالا نشد".
می بینمش، سبک میخرامد. گذر زمان و آنهمه درد و تنهائی زیباترش کرده است. یاد آنروزم که نیمه اش، آزادمردی که "آن سان" همه جهانش بود فهمید که پنجه سرطان بر جانش مجال بسیار برایش نگذاشته با عاشقانه ترین ترانه "جیان جوا" شاعر برمه ای که دوستشان بود و زودتر از او دل به مهر همکلاسی اش در لندن بسته بود، خطاب به همسرش از فاصله ی رود و آسمان و احتضار، خوانده بود: رودی چنانی که به رویت تو جاده شیری آسمان همه چشم میشود/ به پرستش تو سر فرو میآورد. / اینک ای دختر سبزینه های باران خورده / ای خوار چشم شیطان / با سه ستاره بر شانه اش/عربده مستانه اش / و خون باکره های رانگون بر دستهایش / فقط یکبار دیگر بگو آزادی/ آنگاه تا شبم به پایان برسد / نامت را زمزمه خواهم کرد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 نوامبر روشنفکر و روشنفکرنما
یکهفته است بار دگر، با واژههای ساده ولی سنگین در بطن یک مصاحبه درگیرم. پرسشگر، جهد و ستیز میکند تاپاسخ دهنده را، با همه اعجاب و احتمالاً عشقی که به آثارش دارد، به سوی وادی بی برگ و بری کشاند که دیری اهل ولایت روشنفکری در چهارسویش پرسه زدهاند. از بخت بد پرسشگر، پاسخ دهنده، بزرگی است از آن جمع که دیگرشان نمیبینی و از خرمن درک و حال و هوایشان، خوشهای نمیچینی.
سه شنبه 26 تا جمعه 29 اکتبر
آن پائین در برابرم نیل بخشنده گسترده است. بدون نیل، مصر که هیچ، 9 کشور آفریقائی دود میشوند و به هوا میروند. و این حدیث امروز و دیروز نیست، قصه رودی است که هزاران سال، بخشیده است، به خشم آمده، آرام گرفته، شاهد ظهور و سقوط تمدنها بوده است. و همچنین در بامدادان خورشید را به میهمانی دلت میآورد و شباهنگام اگر بخت آزاد داشته باشی که بر پهنهاش بر بَلَمی یا یکی از زورقهای پر از نور و صدا بنشینی، همه آسمان را با ماهتاب و ستارگانش بر جان و جهانت فرو میریزد. هزاران سال پیش خئوپس و رامسیس و موسی کلیمالله بر عظمتش اعتراف کردهاند. در جوارش داریوش و کمبوجه، ستایشگر زیبائیها و تمدن مجاورانش شدهاند. عمروعاص به امواجش دل باخته است و خلفای فاطمی کوشیدند که در جایگاهی هزار مرتبه از دجله و فرات فراتر، قرارش دهند.
خبير إيراني يستبعد عودة العلاقات بين القاهرة وطهران إلى طبيعتها
أحمد عليبة - 28/10/2010
استبعد خبير إيراني عودة العلاقات السياسية بين مصر وإيران إلى ما كانت عليه قبل اندلاع الثورة الإسلامية الإيرانية في عام 1979، وذلك لعدم وجود رغبة صادقة من جانب القيادة الإيرانية، وعلى رأسها علي خامنئي، المرشد الأعلى للجمهورية الإسلامية.
وقال علي نوري زادة، مدير مركز الدراسات الإيرانية والعربية في لندن في مقابلة خاصة مع " بوابة الأهرام" إن الرئيس الإيراني السابق محمد خاتمي، سبق أن التقى بالرئيس حسني مبارك في جنيف، وكانوا على وشك اتفاق شامل، وعاد خاتمي إلى طهران، وقال له خامنئي لا، وذلك في إشارة إلى استئناف العلاقات مع مصر.
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید! سهشنبه 19 تا جمعه 22 اکتبر طاووس مست عاشق1 ـ
در دو برنامه تلویزیونی روزانهام «پنجرهای رو به خانه پدری» و در تفسیر خبر صدای آمریکا هفته پیش درباره بزرگ بانوی آواز میهنم مرضیه بسیار گفتم، و در رثایش سرودم، چنین بود که در شماره پیش از او ننوشتم با آنکه جان و دلم سرشار از گفتن بود. اما پس از خواندن مقالات دیگر همکارانم تنها به یک دلیل مصمم شدم پیشدرآمد این هفته را به ذکری از آن نادره روزگاران سه بلکه چهار نسل اختصاص دهم. تا پیش از خواندن مرثیههای یاران در سوگ مرضیه، گمان میداشتم که الطاف گاه به گاه او تنها شامل من میشده است که به علت چشم و گوشهای آشکار و مخفی در خانهاش، هرگز فرصت بوسیدن روی نازنینش را نیافتهام. اما حالا میدانم که همزمان با آن دمی که استاد نازنینم احمد احرار خبرم کرد مرضیه بانو سخت به مقالات من دلبسته است و تلفن مرا به او داده که حرف و سخنی خصوصی برایم دارد، با شمار دیگری از اهالی ولایت قلم از جمله هم خانگیها و هم محلیهایم در تماس بوده است. ..
سهشنبه 12 تا جمعه 15 اکتبر سودای خلافت
در همین زاویه دو هفته پیش حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده را به نقل از منبعی از اهل بیت نایب امام زمان نوشتم و دیدم که این هفته، اینجا و آنجا روایت من، با اندک تغییراتی بازگو شده بود. در همین هفته حجتالاسلام حسن ابطحی پدر محمدعلی ابطحی یار نزدیک محمد خاتمی، معاون و رئیس دفتر او را در صدا و سیمای رژیم، بعد از ماهها که از آزادیش میگذرد به نمایش آوردند که از گمراهیاش بگوید و اینکه ادعاهایش در رابطه با ارتباط مستقیمش با امام زمان همگی بیپایه و کذب مطلق بوده است. خیلی طبیعی است وقتی محمد تقی مصباح یزدی سوگند جلاله میخورد که آقای خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه است و احمد جنتی سید علی آقا را سپهسالار لشگر امام زمان میخواند و مسلمانان را مژده میدهد به زودی با معرفتی که نسبت به ارتباطات ویژه!! مقام معظم رهبری با قائم آل محمد در دست دارد، شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود و قاسم سلیمانی، جنایت پیشهای که در مقام فرمانده سپاه قدس خونهای بسیاری را در عراق و لبنان و نیز در خانه پدری به زمین ریخته است، از تشکیل کمیته «مهدی یاب» در عراق میگوید...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اکتبر ولیعهد ناکام
۱-چند هفته پیش در همین زاویه از دیدار رهبر با حسن خمینی یاد کردم و تلاش سید علی آقا را برای راضی کردن نواده سید روح الله مصطفوی به اینکه برای رسیدن به رهبری با آقا مجتبی شریک شود و مقام عظما را که پس از به لقاءالله پیوستن حضرتش به صورت نکاح موقت (صیغه) برای مدت 8 سال به زوجیت او و یا آقا مجتبی درخواهد آمد (اگر اول خبرگان سید مجتبی را انتخاب کرد خُب شما قائم مقام میشوید و 8 سال بعد شما روی کار میآئید و سید مجتبی میرود زیر دست شما... سخنی با این مضمون بر زبان مقام معظم رهبری جاری شده بود) با هم قسمت کند بعد هم نوبت فرزندان آنها خواهد بود و به این ترتیب تا ظهور حضرت، هم نظام و هم مقام ولایت حفظ شود.
سه شنبه 28 سپتامبر تا جمعه اول اکتبر دیروز، امروز و فردا
بعد از ورود پرزیدنت اوباما به کاخ سفید تا یک ماه پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، مسافران ایرانی واشنگتن اگر فرصت دیدار با نمایندگان کنگره به خصوص دمکراتهایشان و مسؤولان وزارت خارجه را پیدا میکردند، در همان دقائق نخست گفتگو درمییافتند که «کشتینان را سیاستی دگر آمده است» ـ به غلط یک گوینده سرشناس رادیو هنگام قرائت بیانیه قوام السلطنه به مناسبت پذیرش نخست وزیری پس از استعفای دکتر مصدق در تیرماه 1331 این مصراع را «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» خوانده بود. از آنجا که کشتینان به گوش غریب می آمد و کشتیبان آسانتر به دل مینشست، کسی درصدد تصحیح خطای لُپی گوینده معروف برنیامد، تنها زنده یاد اسماعیل پوروالی بود که به دفعات در «بامشاد» در ایران و سپس در «روزگار نو» در خارج در این زمینه نوشت و اصرار کرد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 سپتامبر
نیویورک معمولاً در پایان سپتامبر به خنکای مطبوع میرسد، اما این بار گرمایش کلافه میکند. از اتاق هتل که به خیابان پر آمد و شد مینگرم بسیاری از فیلمهائی که در نیویورک اتفاق میافتد پیش چشم من است. از سینمای صامت هارولد لوید و چارلی چاپلین و لورل هاردی، تا فیلمهای شیک اودری هیپبورن و کاری گرانت و ری میلاند و ریچارد ویدمارک، از فیلمهای گانگستری آمریکای دهه چهل و پنجاه تا کینگ کونگ در نسخههای قدیم و جدید، صحنه داغ هتل «گتسبی بزرگ» یکی پس از دیگری در برابرم حرکت میکند. رابرت ردفورد با لباس سفید، میافارو و عشق که در تابستان نیویورک پر پر میزند.در عجیبترین و در عین حال کاملترین و جذابترین شهر جهان، حقاً حماقت است که آدم آنهمه دیدنی را بگذارد و سراغ تحفه آرادان را بگیرد. اما چه کنیم که این بار به قصد رسوا کردن بیشتر مردی به پایتخت جهان آمدهایم که بدون ذرهای حیا دروغ میگوید و به دور از معنای شرافت چهره زشت خود را با دروغهائی به بزرگی ابعاد جنایت رژیمی که او نمایندگیاش میکند به تماشای خاص و عام میگذارد. در سالهای 1999 و 2000 که خاتمی با داشتن میلیونها رأی و با شعار «گفتگوی تمدنها» به نیویورک آمد، اینجا بودم.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 سپتامبر
«گُما» واژه تازهای است که در چهل سازمان اطلاعاتی رژیم معنا و مفهومی ویژه دارد. میکوشم در این شماره در باب آن و ابعاد مسئولیتهای ولی فقیه در سرکوبیهای یک ساله اخیر و حملات چند هفته گذشته به خانه کروبی، دفتر مهندس موسوی، و هدف غائی از این حملات، و نیز طرح پیچیده پاکسازی درون و برون که اطلاعات سپاه اجرای آن را عهدهدار شده است، مطالبی را از درون حاکمیت به اطلاع خوانندگان یک هفته با خبر برسانم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 سپتامبر یاران موافق در راهند
دو دهه و نیم پیش وقتی با زندهیاد عزیزالله خان اثنی عشری خودمان که جایش هم چون آن رفیق دیگر فریدون خان امیرابراهیمی همیشه خالی است به سراغم آمد که با هم برویم و در دفتر نهضت مقاومت ملی در لندن، همراه با کاردار آن روز جمهوری ولایت فقیه در یمن که به نهضت پیوسته بود گپ و گفتی داشته باشیم، در راه میاندیشیدم که بالاخره حتی آنها که سوار بر ماشین لق لقی انقلاب سید روحالله شده بودند فهمیدهاند که راه آنها به ترکستان است بنابراین از حالا به بعد باید منتظر جدا شدن خیلیها باشیم.
سالها فکر کردهام اگر مانده بود روزگار دیگری داشتیم و احوالات دیگری، شاید غیبت او نیز بدان سبب رخ داد که نباشد و نتواند کتاب سرنوشت ما را بهروایتی انسانی و بدان ایمانی که محکمتر از آن نبود رقم زند. ( حوزویها با او صفائی نداشتند که هم آقازاده بود و هم اهل شعر و موسیقی و طرب و رفیق بازی و اینهمه برای بچه دهاتیهائی که نیم متر چلوار به سر میبستند و ثقهالاسلام میشدند قابل هضم نبود. (خودش میگفت : حضرت آقا ـ صدرالدین، پدرش – اگر رضایت میدادند ، این جبه بر تن و دستار بر سر میدریدم ).
نسلی که جان و جهانش ایران است
لابد آن روز که تیمسار علی را روی زانویش نشانده بود و برای او از سرزمینی حکایت میکرد که جان و دلش سرشار از عشق به آن بود و زلزله انقلاب ناگهان اورا از آغوش پر مهرش به غربت افکنده بود، هرگز باور نداشت دیدارش با خانه پدری به قیامت خواهد افتاد. همانگونه که در ذهنش تصور اینکه نواده عزیزش روزی که او دیگر نیست به یادش دیده از اشک تر کند، آنهم در زیباترین شب زندگیش، همان شبی که کم از صبح پادشاهی نیست، جائی نداشت.
سید علی آقا نه اهل معجزه بود نه اصولا دین را در قالب سنتی آن باور داشت که مثلا تصور کنی چند سالی بعد با لقب حضرت آیتالله سید علی الحسینی الخامنهای رساله چاپ کند و به اخذ وجوهات شرعیه مشغول شود. شوریده سری داشت و صدائی که به جز ترانههای روز رادیو اگر برمیخاست به ذکر علی بود و در ستایش یار لم یزلی. سر و ته علی آقا را میزدی یا در طرقبه بود و یا در وکیلآباد. تهران هم که می آمد رو به کعبه قلهک و شمیرانات نماز میگزارد که همه احباب و اخیار در آنجا رحل اقامت افکنده بودند. حتی در ایام تبعید در هرسوئی بود باغچهای پیدا میکرد و تفرجگاهی که هوای نقی داشت و رفیقی پیدا میکرد از جنس حاج آقا تقی (از برادران مرحوم آیت الله العظمی حسن طباطبائی قمی از رفقای گرمابه و گلستان سیدعلی آقا) من بارها نوشتهام تغییر حالاتی که در سید علی آقا دیدهام در هیچیک از آخوندهای به قدرت رسیده ندیدهام، اگر جانوری از نوع جنتی تغییر حالت داده و یا آخوندی طلبه باز مثل محمد تقی مصباح یزدی از مدرسی مفلوک به حضرت آقا تبدیل شده است جای شگفتی ندارد. اما صیروره سید علی آقا از نوع دیگری است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 اوت یاد باد آن روزگاران یاد باد
هر سال ماه رمضان که میآید بار دیگر همه لحظاتی در دلم زنده میشود که رژیم جهل و جور و فساد به امحای آن همت گماشته است. در طول سی سال گذشته اهل ولایت فقیه مدام گفتهاند مردم درد دین داشتند برای همین هم انقلاب کردند... حالا من اما به این حقیقت رسیدهام که درد ما از نوع دیگری بود. همنسلان من و نسل پیش و پس از من اگر لحظهای چشم بر هم گذارند و به روزگار خوش استبداد، آنکه طاغوتش خوانده بودیم، بیندیشند آیا جز این میبینند که من میبینم؟...
(با پوزش از خوانندگانم براي تاخير در نقل مطلب اين هفته )
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اوت
حالا که دیگر مرغ توفان نیست...
هر سال که به این روزها میرسم، دلی پر درد و چشمی پر آب دارم که سالروز به خون نشستن آزادمردی که در آستانه ورود ملتی بزرگ به سیاهچال اسلام ناب انقلابی محمدی ارتجاعی ولایتی، چراغ برگرفته بود و راهی را که نیایش و اهل و طایفهاش در صدر مشروطیت به سوی آزادی و حاکمیت ملی گشوده بودند با نیروی جانش، نشانمان میداد، برایم، اندوهی کمتر از سالروز خاموشی پدرم ندارد. با این تفاوت که بختیاری آزاده را به فرمان رهبر ارتجاع حاکم، دشنه آجین کردند و گلوی حق گویش را بریدند تا شئامت و جنایت خود را در تاریخ فراتر از هر جنایتی ثبت کنند.
برای آنکه جایگاه آن بزرگمرد را اگر میبود و فراتر از آن اگر آن 37 روز تاریخی دوامی افته بود تا او مسیر آزادی را هموار کند، روشنتر تماشا کنیم، کافی است فقط تصویری از او را در کنار چهره سیدعلی آقای پائین خیابانی و قره نوکرش تحفه آرادان همراه با تنی چند از وزیران و دولتمداران حکومت اسلام ناب، قرار دهید. و یا آنکه سخنان او را یک بار دیگر مرور کنید و بعد ترّهاتی را که بر زبان احمدینژاد جاری است و یا لغویاتی را که ارباب عمامهدارش در باب ملاقاتهایش با مهدی موعود اینجا و آنجا به تلویح و یا به صراحت عنوان میکند دوباره بخوانید و یا گوش کنید. حاصل این تأمل برای من همیشه حسرت و آهی طولانی بوده است همراه با سوالی که میدانم بر زبان میلیونها مثل من جاری شده است و خواهد شد: «راستی چرا ما ملت صبح صادق را گذاشتیم و رو به فجر کاذب نماز عشق خواندیم»؟...
سه شنبه 27 تا جمعه 30 ژوئیه بدرود با «او» که ایران در صدایش جاودانه شد.
نخست خبر را در «بالاترین» خواندم اما باورم نشد، به رفیق دیر و دورم که با «او» حشر و نشر داشت زنگ زدم. گفت حالش خوب نیست اما هنوز نفس میکشد. یک لحظه در خیال اندیشیدم آیا میشود روزی همانگونه که در «انستیتوی کامنولث» لندن جان و جهانم را به صدایش تازه کرد و دستم را گرفت و از خراسان تا بلوچستان و از فارس تا خوزستان، از لرستان و بختیاری تا کردستان و آذربایجان برد و سرانجام در زادگاهش آرام گرفت و مرا با جلوههای زیباترین خاک و آب رها کرد، این بار در تالار رودکی در خانه پدری میزبان دل و جان باشد؟ پیش خود میگفتم لابد دکتر محمد سریر رفیق رفیقانش در این لحظات بالای سر اوست.
سهشنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه
ده سال پس از خروجش از حصار تن، حالا دیگر کسی تردید ندارد که نگاه «الف. بامداد» به فردای میهنش و روزگار اهالی خانه پدری، نگاهی صواب و کلامش اعتباری پیامبرگونه داشته است. گزافه نمیگویم، کدام کس از جمع مجذوبان و سحرشدگان میتوانست چنان او در آغاز ظلمتی که صبحش پنداشته بودیم از عساکر خدایگان معمم بگوید که دهانت را میبویند / تا که مبادا گفته باشی دوستت دارم. چه کسی به جز الف صبح میتوانست نگرانی نسل خود و دو نسل پس از خود را تصویر کند چنان که او تصویر کرده بود، تصویر سرزمینی که در آن مزد گورکنان فزونتر از اعتبار فرزانگان است.
شاملو که تا امروز نه بار سنگ مزارش را اراذل و اوباش ذوب شده در ولایت سید علي آقا خرد کرده و شکستهاند، از همان فردای انقلاب دریافته بود که طرف برای افروختن چراغ آزادی ظهور نکرده است بلکه آمده تا به سنگ ارتجاع و مذهب ساختگی ولایت فقیهیاش، ستارگان و ماه را نیز نابود کند. دریافته بود که دیو را فرشته پنداشته بودیم، پس بیمحابا فریاد زد خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئیه
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
1 ـ درخشان، یکی از جوانان سبز دور از خانه پدری زنگ میزند که حضورت در جلسه بحث و فحص اینترنتی بر بالهای پیامبر “Beyluxe” ضروری است. صدها جوان هموطن به ویژه آنها که در خانه پدری روزهای سخت زندگی در زیر سلطه ارتجاع مستبد سیدعلی آقا و نوکران ریز و درشتش را سر میکنند، یک جهان سخن دارند و یک دریا گلایه، میخواهند با تو مستقیماً سخن بگویند... از چهارشنبه عصر، شهرام امیری و ساعتی پس از انفجار زاهدان، جندالله و ریگی به دار آویخته شده و ریگیهای در راه، مرا از هر نوع کاری خارج از دایره بحث و گپ و گفت در شبکههای عربی و فارسی و انگلیسی، بازداشتهاند. فکرش را بکنید، فقط در روز شنبه در 9 برنامه تلویزیونی حضور داشتم که عمدهترینش العربیه و الجزیره (عربی و انگلیسی) و بی.بی.سی عربی بود...
سهشنبه 29 ژوئن تا جمعه 2 ژوئیه
همدلی از همزبانی خوشتر است...
این بار در دو روزی که در رم بودم غیر از محل جلسات در سنای رم و دفتر حزب رادیکال و میدانی که نزدیک پارلمان بود جائی را ندیدم. اما در این دو روز بسیار آموختم و در عین حال دریافتم که با نگاه پر از لطف و امید و خطاپوشی و انشاءالله گربه است نمیتوان با مساله اقوام یا بر طبق شرح بسیار دقیق دکتر ضیاء صدرالاشرافی ـ از آنها که بسیار از گفتههایش آموختم ـ غیر همزبانان، و به توصیف نمایندگان احزاب قومی، ملیتهای ایران روبرو شد. سی و یک سال استبداد سیاه مذهبی و ارتجاع حاکم و ظلم مضاعفی که به ویژه در برخورد با اقلیتهای مسلمان غیر شیعه اعمال شده است، در کنار فروپاشیدن اتحاد شوروی و تشکیل کشورهای مستقلی که در میانشان مردم جمهوریهای ترکمنستان و آذربایجان دارای علائق و زبان مشترک با هم مرزان ایرانی خود هستند و البته حکومتهای این دو کشور در کنار ترکیه با چشمانی ناپاک به این سوی مرز و هموطنان ترکمن و آذری ما مینگرند، رویدادهای عراق و افغانستان، تیرگی روابط ایران و همسایگان عرب در حاشیه خلیج فارس و تلاش بعضی از شیوخ خلیج فارس برای ترغیب و تشویق اندیشه قومیت عربی در مناطق عربنشین کشورمان، و بازیهای منافقانه و خطرناک سازمان اطلاعات نظامی پاکستان در رابطه با بلوچهای ایرانی، همه و همه از جمله عواملی است که در ایجاد فضای پرسوءظن و نگرانی امروز بین اقوام ایرانی مؤثر بوده است...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژوئن نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
در میان شعارهائی که مردم سرفراز و آزاده خانه پدری بر بستر جنبش سبز، فردای آشکار شدن ابعاد بزرگترین تقلب در تاریخ یکصد ساله اخیر ایران برافراشتند و طنین آن را در آواز صدها هزار ایرانی شنیدیم، شعار «رهبر ما قاتله ولایتش باطله» که نخستین بار راقم این سطور عنوانش کرد و «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» انعکاس شگفتیآوری داشت. شعار نخستین را ابتدا من در برابر سفارت جمهوری ولایت فقیه در لندن فریاد کردم و از دو سه روز بعد در چهارسوی میهنم، آهنگش را در گلوی زخمین هموطنانم شنیدیم. دومین شعار اما از ایران آمد. اینهمه ذوق و ظرافت در گزینش ترکیبی خیلی ساده اما پر از معنی شگفتی برانگیز بود.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 ژوئن روزگار دوزخی سید
هفته گذشته از تنهائی سید نوشتم و بسیار بار که از احوالاتش در همین زاویه و گاه به نقل از نزدیکانش روایاتی را آوردهام. در واقع برای کسانی که مثل من سید را در سالهای پیش از انقلاب به یاد میآورند و حضور او را در مجلس انس شاهد بودهاند، دگردیسی وی البته سنگین است با اینهمه تاریخ سرزمین ما از جمله در دورهای که ما در آن زندگی میکنیم از این نوع دگرشدنها بسیار دیده است. مگر آقای خمینی همان نبود که میگفت مگس را نکشید و با تکان دادن حوله و شمد از اتاق بیرونش کنید (یعنی در نجف نگران حیات حشره موذی و کثیفی چون مگس بود) آن وقت بر تخت قدرت دسته گلهای جوان ایران را صد صد و هزار و هزار اعدام کرد.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئن
چقدر زیبا بود اگر آقایان موسوی و کروبی در مصاحبه مطبوعاتی مشترکشان اعلام میکردند، حال که دارالقضای اسلامی همه درها و پنجرهها را به روی حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی بسته است و دارالامن ولی فقیه هم شکنجه میکند، هم انسانها را زن و مرد در زندانهای نایب امام زمان مورد تجاوز قرار میدهد، اعدام میکند و با تهدید و ارعاب روزگار بهترین فرزندان خانه پدری را به سیاهی میکشد، شرف آل قلم احمد زیدآبادی را در سلول قبر مانند میاندازد و با آبرو و اعتبار فرزانهترین شهروندان، به دست حسین بازجوها و حاج عزتها و فاطمه رجبیها، بازی میکند، و از وحشت اینکه شما مردم آزاده به خیابان آئید و با سکوت خود موج سبز را تا بینهایت ادامه دهید، مانع از برگذاری راهپیمائیها در روز 22 خرداد، سالروز کودتا شده است، ما تصمیم گرفتهایم ولودو نفری در مبدأ راهپیمائی یعنی میدان امام حسین (همانجا که هنوز هم فوزیهاش میخوانند) رأس ساعت 8 صبح حاضر شویم...
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژوئن
عمری بدین کوتاهی؟ هرگز آقای خمینی باور نداشت به دو دهه، چنین در جنگ بین مریدانش، پاره پارهاش کنند و با خطوط درهم و معوج چهرهاش را چنان مغشوش سازند که حتی آنها که تصویرش را در ماه و تار مویش را در قرآن میدیدند، دیگر اعتباری برایش قائل نشوند. نسل ما اگر چیزی از رضاشاه میدانست همان اشارات گاه به گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند و مناسباتی در این مسیر بود و بعد هم آرامگاهی که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آنها میپلکیدیم رضاخان را انگلیسیها آورده بودند٬ خودشان هم او را بردند. قلدر بود و ضد آزادی، مشروطه را قربانی کرد و خُب البته اگر راه آهن کشید به دستور انگلیسیها بود تا سالها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز میشود راه کمک رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و اینها را هم که درست کرد ضرورت زمان بود و اگر احمدشاه (به روایت حسین مکی) مانده بود ما همه این پیشرفتها را داشتیم به اضافه دمکراسی!!
سه شنبه 25 تا جمعه 28 مِی
ابوخالد اللحّام زنگ زد که «ابوعمار» پیام ویژهای برای شما فرستاده است. ابوخالد را از تهران میشناختم. فرستاده ویژه رهبر انقلاب فلسطین که عاشق لوبیا پلوی خانه ما شده بود. او را «ابوایمن» به من معرفی کرد که به جای «هانی حسن» عملاً سفیر انقلاب فلسطین در حضرت ولی فقیه بود. هانی حسن که سه روز بعد از به تخت نشستن آقای خمینی همراه عرفات و یک دوجین ابوهای ریز و درشت به ایران آمده بود و شبها در ساختمان نخست وزیری روی زمین میخوابید تصویری از تهران داشت که با قیمه پلوی خانه موقت سید روح الله و اطوار انقلابیون تازه به قدرت رسیده همآهنگی نداشت به همین دلیل نیز خیلی زود ابو ایمن را به جای خود گذاشت و به بهانه دادن گزارش به ابوعمار به بیروت رفت.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 می
قهرمان ملی در جمهوری نایب امام زمان
چهرهاش، بلاهت و جنایت را با هم دارد. در آن نگاه حیرت زده، من وحشت را بیش از شادی میبینم. در واقع قاتل میداند بهترین روزهایش همان بود که در زندان فرانسه طی شد. همانجائی که جهنمش خواند اما از چند ماه پیش از آزادیاش به گفته یکی از آشنایان به پروندهاش، التماس میکرد به گونهای به او مجال ماندن بدهند. لابد نگران بود با رسیدن به بهشت جمهوری ولایت فقیه حتی اگر قهرمانش کنند که کردند، سرنوشتی بهتر از فریدون بویراحمدی و محمد آزادی همدستانش پیدا نکند (بویراحمدی را میگویند سر به نیست کردهاند. حداقل ایل و تبارش باید خبری از او داشتند که ندارند. محمد آزادی مدتی کامیوندار بود و بعد دیگر هیچ... از قاتلان فقط انیس نقاش لبنانی و اکبر خوشکوشک عاقبت به خیر شدهاند...
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 مِی عمان دیروز و عمان امروز
شهر غرق در نور است و این «عمان» سوت و کور و دیر و دوری نیست که سی و چهار سال پیش از آن دیدن کردهام. در آن سفر جوانی بودم دلسپرده به واژه فلسطین در همه ابعادش، در سفری تابستانی برای دیدار از وطنم با هواپیمای «عالیه» اردنی از طریق عمان از لندن راهی خانه پدری شدم. آن روزها برای دیدار از کشورهائی که معمولاً بخت دیدارشان دست نمیداد بهترین راه این بود که با خطوط هوائی این کشورها اگر در مسیر مورد نظرت پرواز میکردند به خانه پدری پرواز کنی.
سه شنبه 4 تا دوشنبه 10 مه
نایب مربوطه مهدی موعود، یکشنبه در رعشه ترس و لرزه وحشت، حکم قتل پنج پرستوی عاشق را صادر کرد.
سپیده دمان در اوین، دلهائی که سرشار از مهر میهن و لبریز از عشق به هموطن بود از تپیدن باز ماند و ولی فقیه وازلام و اجامرش، فرزاد و فرهاد و شیرین و علی و مهدی را به قتل رساندند تا رایت سیاه رعب و وحشت، در آستانه سالروز کودتای 22 خرداد، بار دیگر به اهتزاز درآید. صمد بهرنگی معلمی بود که شنا ندانستن، مرگ را در ارس به جانش زد. اما آل احمد آن مرگ را شهادتی کارساز کرد که شعله خشم و نفرت را از رژیم وقت به سرعت بالا برد به گونهای که ماهی سیاه کوچولو، در وجدان میلیونها ایرانی سوگوار صمد شد.
سهشنبه 27 تا جمعه 30 آوریل رأس فتنه سردار رمضان شریف در جمع سرداران دست به کار دیگر، مسؤولیت طرح و پخش مکتوب و گفتاری و تصویری تولیدات کارخانه دروغپردازی مافیای سپاه و شرکا را عهدهدار است. معمولاً انتخاب سخنگو در تشکیلات دولتی و خصوصی بر چند مبنا صورت میگیرد، مثلاً لازم است که سخنگو دارای قدرت بیان بالاتر از معمول باشد، اطلاعات عمومیاش در کنار اطلاعات مربوط به حرفهاش از سطح عادی بالاتر باشد تا اگر از او سؤالی شد که ربطی به حرفهاش نداشت، مثل رامین مهمانپرست (سخنگوی وزارت خارجه رژیم) در گل نماند. دانستن حداقل یک زبان خارجی در کنار تسلط کامل بر زبان مادری، داشتن ظاهری آراسته، توان کنترل اعصاب در مقابل سوالات تحریک کننده و اعصاب آزار از دیگر خصوصیاتی است که دارا بودن آن از ویژگیهای پذیرفته شده برای یک سخنگو است. در عین حال سخنگو مورد اعتماد کامل دستگاهی است که به نامش سخن میگوید. از پس پرده امور باخبر است و با شنیدن سؤال خبرنگاری که با طرح شایعهای و یا جزئیات خبری از او توضیح میخواهد غافلگیر نمیشود.
سهشنبه 20 تا دوشنبه 26 آوریل
برخورد نزدیک با اهالی حوزه از نوع سوم
1 ـ پیش از انقلاب، حداقل در آن سه دهه پایانی رژیم پهلوی، روحانیت در ایران ـ (بدون در نظر آوردن مراتب و جایگاه فقهی آنها، و من فقهی میگویم و نه علمی که استفاده مثلاً صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبوده و نیست بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن فقه و تا حدودی منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشده است. البته بودهاند علمائی چون مرحوم دکتر مهدی حائری که مجتهد مسلم بود و به ندرت چلواری بر سر داشت و یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبائی که ریاضیات میدانست و امثال ایشان که از علوم جدیده نیز بیبهره نبودهاند) ـ در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسین نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای بعضاً آشنا حضور داشتند نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئونات زندگی، غیرسیاسی و صرفاً مذهبی بود. ..
سهشنبه 13 تا جمعه 16 آوریل
نگاه ایدئولوژیک به فرهنگ نمیخواهم از واژه نفرین استفاده کنم اما کمتر از آن هم به قول قدما افاده مقصود نمیکند، نفرین به آنها که در دهه چهل و پنجاه در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک انگاهی مثبت نسبت به دستگاه داشت مطرود و محکوم میکردند و در مقابل هر بچه مکتبی که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن نیشی به دستگاه میزد و در آثارش شب و جنگل و گلوله و خلق همان جائی را داشت که امروز واژه «دشمن» در سخنان مقام معظم رهبری دارد، ناگهان به ضرب یک موجی که هدایتش در دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد. زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آل احمد دوشنبهها در حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، همه دیده و دل بودیم چشم دوخته به کلام آل احمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر، هم چون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه قلمی در تأیید نظام میزد با کنایه و بیلطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (درد دلهایش را بعد از انقلاب که برایش تیغ کشیدند، در مصاحبهای با او در مجله امید ایران آوردم، درد دلهائی که اشک به چشم میآورد).
باشد که، باز بینم دیدار آشنا را سهشنبه 6 تا دوشنبه 12 آوریل یاد باد آن روزگاران یاد با د
«جورجیا» میتوانست در اندیشه من اگر آن بادام فروش با چشمهای پُف کرده نبود، تعبیری آشنا و نزدیک به فرهنگ و تاریخم داشته باشد که لاتین همان گرجستان خودمان است با زنان باشکوه و زیبائی که گل سرسبد حرمسرای شاهان و امیران و بزرگان خانه پدری بودند از آن روزگار که فرستادگان مرشد کامل صفوی به صید پریچههای گرجی و لزگی و ارمنی میرفتند و سالی چندصد دختر از قفقاز و ماورایش وارد میکردند. اگر جنگی پیش میآمد البته این تعداد به هزاران میرسید و افسران سپاه صفوی و امرا و دولتمردان نیز نصیبی میبردند. بعدها در میان شازدههای قاجار هر که چشم آبی و سبز و زاغ داشت و موئی نرم (و بعضاً بور و طلائی) حتماً مادرش گرجی بود. آغا محمدخان که مردترین قجرها بود در پای قلعه شوشی جان باخت که او نیز سودای تفلیس در سر داشت و غلتیدن به روی پیکر لخت کنیزکان گرجی و لزگی، که خان قجر گو اینکه از مجامعت محروم بود، اما از مُلامست و معانقت کیف بسیار میبرد.
سهشنبه 30 تا جمعه 2 آوریل
دیو بیرون میرود، فرشته کجاست؟ گمان میکنم از یکی دو روز پس از خروج شاه با چشمان گریان از ایران، در زمستان 57 بود که سرود انقلابی «رهبر محبوبمان از سفر آید» در گوش ما نشست، البته دیو رفته بود درهم شکسته و پردرد، و ملت همیشه در صحنه به انتظار فرشتهای بود که میگفتند از کشتن مگس ابا دارد، هفت تا زبان بلد است. کفشهایش به اراده الهی جلوی پای مبارکش جفت میشود و ماه آینهدار تصویر اوست و تار سبلتش اعتباردهنده به سورۀ بقره... حقاً که چه تصویری از فرشته معمّم ساخته بودیم. روح خدا بود و آفتاب شرقی که این بار از نوفلو شاتوی فرنگی ظهور میکرد. رفقای تودهای به سرعت و در یک تب جنون زده یکی بعد از دیگری افکارشان را به دست دلاک اسلامی میدادند تا با تیغ خلخالی، افکارشان را ختنه کند...
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید...
سهشنبه 23 تا جمعه 26 مارس دو شکست و شکست نهائی در راه سه ماه پیش از انتخابات پارلمانی عراق، آقای دکتر ابراهیم جعفری نخست وزیر پیشین عراق و از ذوب شدگان در ولایت ریش و تظاهر و فریب و یار غار آل حکیم در سفری به تهران، در خدمت ارباب سردار سرتیپ قاسم سلیمانی، کمیسر عالی عراق در رژیم نایب امام زمان و البته فرمانده سپاه قدس، به اسم اعظم سوگند یاد کرده بود که نه تنها در انتخابات فهرست او و عمّار جان حکیم و احمدخان چلپی و مقتدای نوردیده سیدعلیآقا، پیروز خواهد شد بلکه اگر مراحم عالیه «آقا» نصیب او شود و از بیتالمال امت همیشه در صحنه ایران نصیبی ببرد، نخست وزیر آینده عراق خواهد بود و به نام نامی نایب امام زمان در نجف اشرف خطبه خواهد خواند و اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی را به عراق صادر خواهد کرد...
سهشنبه 9 تا جمعه 12 مارس
نرم نرمک میرسد اینک بهار، و بر فراز جانش، نوروز اشک در دیده و لبخند بر لب پا به دیده و دل میگذارد. اشک به دیده دارد برای آنهمه نازنین عاشق که بر پیادهروهای خانه پدری، در زندانهای سید علی آقا و یا بر فراز دار جان باختند و از لحظه حضور خویش در تاریخ، اسطورهها ساختند. و لبخند به لب دارد، به نشانه آنکه نوروز دیگر بر لبان ساکنان خانه پدری لبخند در زوال استبداد سیاه ولایتی، و برشدن خورشید آزادی و عدالت و برابری و همدلی نقش بندد.
به یاد نخستین نوروز پس از انقلاب، تصاویری از آن روزها را پیش رو دارم. اعدامها آغاز شده بود و بهار آزادی که جای شهدا را میگفتند در آن خالی است، برای بسیاری از خانوادهها سیاهترین بهار و تلخترین نوروز بود...
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس همه راهها به تهران ختم میشود
سرمای واشنگتن در نیمه روز به بهار چشمک میزند که ماه مارس در این سوی جهان، شبیه ترین به اسفندماه ما در خانه پدری است. آفتابش جان نواز است و چشم گشودن شکوفهها منظری از بهشت نادیده را در دیده مینشاند. یکباره پرت میشوم به شیراز، آن سال که نوروز را میهمان خواجه بزرگ حضرت حافظ بودیم. شهرام شاهرختاش هم با من بود و به مزار خواجه که رسیدیم هر دو چنان در اشک غرقه بودیم که دیگر زائران حیرتزده به دو نوجوانی مینگریستند که انگار بر مزار پدر زار میزدند.
سهشنبه 23 تا دوشنبه اول مارس ویژگیهای موسوی
روزی که میرحسین موسوی به طور رسمی نامزدی خود را در انتخابات اعلام کرد، با توجه به فشاری که روی محمد خاتمی برای کنار کشیدن بود و مهر و لطفی که سیدعلی آقا ناگهان در همان زمان نسبت به نخست وزیر سابق با دیدار از خانه پدری او ابراز داشت (همان خانهای که نایب امام زمان در دوران روضهخوانی، هر بار به تهران میآمد چند روی در آتجا بیتوته میکرد. که صاحب بیت و میهمان در جد خود اشتراک داشتند و البته آنروزها خامنهای جوان اهل حال و شعر و موسیقی با موسوی نقاش و هنرمند اختلافی نداشت.) من در نوشتهای موسوی را ملامت کردم و براساس گزارشاتی که آن روزها به دستم رسیده بود حضور موسوی را توطئهای از سوی حاکمیت برای کنار زدن خاتمی که پیروزیاش قطعی به نظر میرسید، دانستم. مطالبی هم که نزدیکان آقای خاتمی چون محمدعلی ابطحی در این زمینه عنوان کردند به ارزیابی من جلوهای از واقعیت میداد.
آتش به جان شمع فتد...
در روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات نگین و خوشه و فردوسی را داشتیم و ماهنامه سخن و وحید و اندیشه هنر را، هر ماه تقریباً جُنگی توسط همنسلان ما منتشر میشد. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی از مشهد و... روزهای تشنه ما را پر میکرد.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 فوریه از آن بهمن تا این بهمن
1ـ از نیمه شب دلشوره دارم، اهمیتی به خواب و به ساعت نمیدهم. شامگاهان که دکتر را وداع کردم، همین دلشوره به جانم افتاده بود به ویژه پس از آنکه سرهنگ ضرغام آمد و خبر داد که هادی غفاری در نیروی هوائی بلندگو به دست مردم را فرا میخواند که به داد فرزندان همافر و درجهدار خود در نیروی هوائی برسید که بختیار امشب قصد قتل عامشان را دارد. دکتر با چشمهائی که در آن درد و ملامت و افسردگی موج میزند میپرسد راستی این مردم فکر میکنند من اهل قتل عام هستم؟ به نظر میآید که کار از کار گذشته است اما دکتر مرغ طوفان است و موج خروشندهای است که از دریا و ظلمتش نمیگریزد.
العميد مدحي لـ الجريدة: طائب لا يهتم بأي شيء ولا بأحد حتى بالمرشد علي نوري زاده
کان العميد محمد رضا مدحي يُعرف في إيران باسم سيد رضا حسيني، وحتى عام 2007 کان مسؤولاً عن لجنة دعم النظام والحدّ من إضعافه في مجلس خبراء القيادة، وكان قبل ذلك يعمل في لجنة استخبارات الحرس الثوري. ويعيش في الوقت الراهن بعيداً عن وطنه....
دادند قراری و ببردند قرارم! سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 فوریه
به کجا چنین شتابان؟!
طی چند هفته اخیر و به ویژه بعد از رویدادهای عاشورا، اینجا و آنجا، مطالبی مشاهده کردهایم که محور اساسی آن هشدار به مبارزان سکولار و همه آنهاست که میتواند تعبیر «انشاءالله گربه است»، آنها را به همان نقطهای بکشاند که در بهمن 57 ما را بدان سو کشاند. مواضع آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و تاکید آنها هر از گاه بر اینکه به جمهوری اسلامی در هیأت نخستین آن وفادارند و قصد ساختار شکنی ندارند به گمان من دلیل اصلی نگرانی شماری از اهل اندیشه و سیاست و آزادیخواهان ایرانی به ویژه در خارج کشور بوده است. دوست دیرینم شاعر و منتقد و اندیشهورز عزیز دکتر اسماعیل نوریعلاء در «جمعه گردیهای» خود هفته گذشته به این موضوع به تفصیل پرداخته بود و ضمن تقدیر از میرحسین موسوی به خاطر صراحت و صداقتش در بیان مواضع و هدفهای خود از سه گزینه یاد کرده است. گزینه آنها که خود را به «کوچه علی چپ» میزنند و به آن قسمت از سخنان رهبران جنبش سبز و در رأس آنها موسوی که مطابق با نقطهنظرهای آنها نیست عمداً توجه نمیکنند و یا سعی در تفسیر و یافتن معانی پنهان در کلام او را دارند. گزینه دوم آنکه در برابر «حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پیدا شده موضع بگیریم در کارش کارشکنی کنیم و نگذاریم مردم به جای کعبه به ترکستان کشیده شوند» و سرانجام گزینه سوم (راهی که دکتر نوریعلا و همفکرانش در طریقت سکولاریسم نو برگزیدهاند) «داشتن برنامهای استراتژیک و از آن خود» است که میتواند «در بخشی از تاکتیکهای خود تقویت حرکات موسوی را نیز جای دهد» و آنگاه «پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی که به جای پیوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتباط منطقی و ساختاری داشته باشد». آقای نوری علا البته به «زرنگی» نیز اشاره کرده که «هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معین آقای موسوی شد».
سهشنبه 25 تا جمعه 29 ژانویه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند 1 ـ آیا جز این است که وزارت اطلاعات رژیم را یا کسانی در اطلاعات سپاه بهاصطلاح سر کار گذاشتهاند و به ریش حیدر مصلحی و مجید علوی و شفیعی و... میخندند و یا آنکه این دستگاه عریض و طویل دچار روانپریشی شده است؟
اگر جز این بود آیا میتوان چرندیات معاون وزارت اطلاعات در امور سیاسی ـ امنیتی را هفته گذشته ناشی از یک عارضه روانی ناگهانی فرض کرد؟ وزارت اطلاعاتی که روزگاری ادعا میکرد از پرواز پشهای بدون مجوز در بیت رهبری باخبر است آیا تا این درجه به فلاکت افتاده که معاونش با خلق چیچو و فرانکوی آلمانی تصویری مضحک از یک فیلم جیمزباندی را به نمایش میگذارد؟
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژانویه
که آه نیمه شبان کار صد دعا بکند
اینگونهاش مینویسم با پوزش از لسانالغیب و زندهیاد استاد همائی که وقتی حافظ میخواند حس میکردی زیارتنامه حضرت عشق میخواند. این را بگویم که پدر همائی بزرگوار شاعر جلیلالقدر همای شیرازی بود همانکه سروده است؛
تا به دامان تو ما دست تولاّ زدهایم
به تولاّی تو بر هر دو جهان پا زدهایم
در خور مستی ما رطل و خُم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زدهایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند همای
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زدهایم
باری هفته پیش در آن حرف دلی که قلمی کردم لابد سوز دلی بود که اینهمه واکنش برانگیخت
سهشنبه 12 تا جمعه 15 ژانویه خودیها و ما غیرخودیها
۱- جنبش سبز اگر تنها یک لمحه یا شاید بهتر است بگویم، یک جو از ما اینطرف خط و آب و خاطرهها و امدار باشد بدون شک آن یک جو، سعه صدر و حسن نظر بوده است. باور کنید به هیچ روی قصد به قول فرنگیها «کردیت» دادن به خودمان را ندارم. تازه چیزی به جز تهدید و اتهام و دست بالا گلولهای در مغز و یا دشنهای در قلب نصیب ما تبعیدیها نبوده و خواهد بود. بنابراین اگر سخن از لمحه یا جُوی وامداری جنبش به ما به غربت نشستگان سر دادهام از آن رو است که این روزها مشاهده میکنم بعضی از «خود رهبرخوانده»ها خط کشیهای داخل را خیلی پررنگتر، در این سو به کار انداختهاند و صف خودیها و غیرخودیها و بعضاً نخودیها را مشخص میکنند....
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژانویه پیشدرآمد: حالا دیگر عطر جنبش سبز همه سوی خلیج همیشه فارس را تسخیر کرده است. فرقی نمیکند کارگر سوخته عِوَض باشی که نیم قرن پیش به این سو آمدهای اما همچنان «عجمی» باقی ماندهای و در این نیم قرن سالها گردن افراشتهای که ایرانی هستی و سالهائی نیز سر فرو انداختهای که «به خدا من با این رژیم آدمخوار هیچ الفتی ندارم» و یا از بهبهان آمده باشی و نامت بر بلندای برجهای این سوی خلیج فارس، بدرخشد، بله، فرقی نمیکند که جنسیّه گرفته باشی و اماراتی و قطری و کویتی شده باشی «زینل» باشی یا «الدشتی» «بهمن» یا «بلوشی» و یا «فقیوحی» وار نام ایران را بر فراز چشم اندازی که آفتاب را به آب وصل میکند به اعتلا درآورده باشی، هر سال به خانه پدری سر بزنی و در زادگاهت دانشگاه و مدرسه وبیمارستان بسازی، هر یک از اینها که باشی، امروز سربلند گرفتهای و به جنبش سبز میبالی...
از پشت شیشه مینگرم دریای پرکرشمه تاریخ میهنم را، اینجا خلیج پارسی من، تا آن سوی افق گسترده است. و جاشوان خسته هندی با لکنت زبان نام عزیز فارسیاش را، مخدوش میکنند. در شارع همیشه خورشید و فقر و مرگ، لبخند یک پریچه غمگین در چشمهای تنهایت میریزد، لابد با هر دلار که میسازد، یک آجر در خانه نساختهاش بالا میبرد. از آسیا میآید، از آسیای وسطی، آنجا که روزگاری تیمور از کشته پشته ساخت و فرزندش، زیباترین مساجد دنیا را برپا کرد. هر سو نگاه میکنم، آنجا، صدها پریچه در سفری تلخ، امیدوار ساختن کلبهای دور، برپهنه افق، با دیدن دلار تو عریانند.
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 دسامبر
از او یادوارههائی دارم. دیدار نخستین فردای آزادیاش از زندان قصر، میسر شد و حاصلش چند خطی بود که در اطلاعات نوشتم. در واقع در جلوی زندان قصر کسی او را نمیدید زیرا که آن موج انسانی به استقبال ملای سرشناس ملی شهر آمده بودند. سید محمود طالقانی چهره آشنا بود و حسینعلی منتظری برای اغلب آن حاضران ناشناس. با مهدی فرزند آیتالله طالقانی که سراپا اشتیاق برای دیدار پدر بود جلوی زندان قصر بودیم. زندانیان سرشناس هر کدام مستقبلانی داشتند که آنها را در میان میگرفتند. هر بار که در بزرگ زندان باز میشد و کسی بیرون میآمد گروهی به سوی او هجوم میآوردند. شیخ اما تنها آمد و در میان جمعیت گم شد، سه چهار تن در انتظارش بودند و تازه شباهنگام وقتی دکتر مفتح مقام فقهی او را برایم توضیح داد، من که آخوندشناس روزنامه اطلاعات بودم دریافتم تا بدانجا رسید دانش من ـ که بدانم همی که نادانم.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 دسامبر
پیشدرآمد: تردیدی ندارم که سیدعلی آقا سخت کلافه است و آشفته حال، نه راه پس دارد نه راه پیش، در واقع به خاطر بزرگترین اشتباه زندگی سیاسیاش دچار چنان انفعال و روان پریشی شده که به گفته بسیاری از آشنایان با روحیات و عملکرد او، وضعی شبیه خیلی از دیکتاتورهائی پیدا کرده که در پایان دوران حکومتشان نسبت به همه کس و همه چیز بدبین میشوند، عزلت و تنهائی گریبانشان را میگیرد و هر کاری میکنند به ضررشان تمام میشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 دسامبر پیشدرآمد: آنقدر در این هفته برایم از خانه پدری بیانیه و شعار و خبر در رابطه با 16 آذر روز دانشجو آمده است که حس میکنم روز دوشنبه من نیز در کنار فرزندان سرفرازم سرودخوان زندگی در یکی از دانشگاههای میهنم خواهم بود. انگار برگشتهام به سال 46، نخستین سالی که پا به دانشگاه گذاشته بودم. به دانشکده حقوق با بچههائی که سر اغلبشان بوی قرمه سبزی میداد. از بزرگترها حکایت 16 آذر را شنیده بودم و حالا خودم میخواستم در کنار همنسلانم، 16 آذر را فریاد زنم. آذر آن سال با آذر سیامین سال خلافت نایب سابق و نایب لاحق امام زمان جماران و جمکران تفاوتهای بسیار داشت. در آن سالها جنبش دانشجوئی که نظیر همۀ جنبشهای ضد حکومت در خاورمیانه (و به ویژه در وطن ما که همسایه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود) زیر سنگینی سایه چپ پرپر میزد. میگویم پرپر و دلیلش را هم میآورم.
سهشنبه 24 تا جمعه 27 نوامبر
پیشدرآمد: منظر جناب دکتر غلامعلی خان حداد عادل پدر عروس نایب امام زمان، استاد، فیلسوف، ریاضیدان سابق، و ادیب لاحق ‘ طرف دیگر ترازوی قدرت ‘ (آنسو حسن فیروزآبادی لنگردار است که نمیشود مملکت امام زمان بی لورل و هاردی بماند) روز به روز از منظر آن اهل دلی که در صحبت ادیبان و سخنوران، شاعران و روشنفکران روزگار میگذراند و به بوزینگانی که برای جلب رأفت و کرامت و لطف ارباب قدرت، در وسط سیرک سیاسی جمهوری اسلامی فقیه معلق میزدند و جای دوست و دشمن را نشان میدادند میخندید‘ دورتر میشود. حالا اما به او که مینگرم بیش از آنکه عصبانی شوم تا شعله نفرت را در دلم حس کنم حالتی توأم با تأثر به من دست میدهد. در واقع همین حال را نسبت به ارباب جناب حداد عادل نیز داشته و دارم که جناب رهبر نیز روزگاری نه چندان دور در حلقه اهل معرفت به دنبال یافتن راه خانه دوست بود. شگفتا که قدرت خانم حضرتش را دست بسته به حجله برد و بی آنکه از شربت وصال خود قطرهای در کامش بریزد پا و دستش را که بسته بود، به سریر قدرت طناب پیچ کرد...
سه شنبه 17 تا جمعه 2 نوامبر پیشدرآمد: از راه دور آمده بود، خسته، شکسته با چشمهای سرخ که گوئی، هزار سال نخوابیده است. حتی جوانیش در پشت پردهای از درد، پنهان بود. از هشت تیر، روزی که بانگ لرزانش در گوش من نشست، تا لحظهای که خانه پدری را بدرود گفت و رفت، تنها سه ماه فاصله بود. در این سه ماه، با او گریسته بودم، با او امید فردا را، فردای سبز ایران را، قسمت کردم. هم سن و سال نیما فرزند آخرینم بود، اما انگار هر روز او، صد سال، هر ماه او عذاب و درد و جدائی بود. با لطف و مهر رفیقان کُرد، از پاوه تا سلیمانیه، بر موج ترس و مرگ، آمده بود و یک سینه درد را، با خود همراه داشت.
سه شنبه 10 تا دوشنبه 16 نوامبر آن سوی آبها وطنم بود...
ایستادهام، دو و نیم بامداد است، پنجره هتلم رو به سوی خلیج همیشه فارس باز میشود. دور و برم آسمانخراشها و ساختمانهای پر از نور و زیبائی منظری دلپذیر را در این نیمه شب پائیزی در چشم مینشاند اما نگاه و دل من آن سوی آبهاست، آنجا که در دل شب مادر، سجاده را به روی سحر پهن کرده است و بانگ یارب او در نیمه شب خانه پدری جاری است. به آنسو مینگرم، کوروش نه آسوده که پر از درد و رنج و نگرانی به چکه چکههای آب سد سیوند گوش میدهد که خانه ابدی او را هدف قرار داده است. آنسو خرمین شهر من هنوز امید دارد که خونهای خشک شده بر دیوارهایش روزی پاک خواهد شد.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 نوامبر از خون دل نوشتم...
بگذارید پیش از آنکه از حماسه سبز بنویسم، از روز بزرگی که رژیم سیاهش خوانده بود (و سی سال در یادروز بالا رفتن از دیوار سفارت یک دولت خارجی و به گروگان گرفتن دیپلماتهایش در تعارض با فرهنگ و عادات و خلق و خوی ملت بزرگ ما، نمایشی شوم و ننگ آور در 13 آبان برپا میکرد) و به برکت موج سبز آزادی، سبز پوش شد، از لوحی بنویسم که در چهار شهر جهان به نمایندگان دولت آمریکا داده شد و نامهای که به رئیس جمهوری آمریکا دادیم.
به دلیل گزارشات ضد و نقیضی که درباره این لوح منتشر شد و دروغهائی که رژیم جهل و جور و فساد در بوقهای تبلیغاتیاش دمیده بود برای بعضی تصورات خطائی ایجاد شده بود از جمله اینکه ما از آمریکائیها پوزش خواستهایم در حالی که اگر پوزشی در کار باشد این کار نخست باید از سوی رژیم ولایت فقیه و سپس گروگانگیرها و حامیانشان عنوان شود. نه از سوی ما که بعضاً رنج و مصیبت بسیار از این عملکرد غیرانسانی شوم متحمل شدهایم.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 اکتبر دنیا و آخرت به خطائی فروختن
باز هم این هفته با سیدعلی آقا آغاز میکنم، مظهر مجسم و مسلم خسرالدنیا والأخره شدن آن هم به دست خویش و با خطای محاسبهای که طی همین چهار ماهه علاوه بر میلیاردها تومان خسارت مادّی، دهها کشته و صدها مجروح و زندانی و شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته روی دست ملت گذاشته و البته سنگینی و شماتت و نفرت و لعنت آن نثار اهالی ولایت فقیه است که معرفت و انسانیت گذاشتند و رذالت و سبعیّت پیشه کردند. به قول مرحوم صالح علیشاه تابنده پیر گناباد، آنها که گوهر شرف به خرمهره مقام مبادله میکنند هم گوهری گران از دست میدهند و هم با متاع جانشین کاری جز هر روز بیشتر آلوده شدن در پشگل ماچه الاغ قدرت نصیبشان نمیشود.
سید علی آقا به سیم آخر زده است. در واقع آنچه را حسین بازجو با کپی کردن خزعبلات پیام فضلی نژاد و حسین درخشان و حضرت پرفسور دودر (یک در رو به CIA و در دیگر به سوی امنیتخانۀ مبارکه نایب امام زمان در شارع پاسداران فعلی و سلطنتآباد سابق) همان مولانای معروف، در دهان سعید حجاریان گذاشت تا بهعنوان اعتراف خطرناک در جعبۀ تماشای حاج عزت بازگوید، به مانیفست ولی فقیه تبدیل شده است.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 اکتبر بیماری سید علی آقا
چند سالی است آقای مایکل لدین هر زمان که سید علی آقای نایب مربوطه امام زمان به کاخ رامسر تشریف میبرند و چند روزی از چشم امت همیشه در صحنه دور میشوند، حضرتش را رو به قبله میکند، به کُما میبرد و بعد هم از احتمال پیوستنش به لقاءالله میگوید. اهالی رسانههای این سوی عالم هم که در کسادی بازار و بیخبری (البته اخبار به وفور هست اما، از نوع اخباری که در آن سگ پای رهگذر را گاز میگیرد نه بالعکس، پس توجه اهالی غرب را جلب نمیکند) سخت به دنبال تیترهای داغ و اخبار مهیج بالا و پائین میروند خیالات عضو سابق شورای امنیت ملی و وابسته لاحق آمریکن اینترپرایز و علمدار محافظه کاران جدید ورشکسته به تقصیر را دربست پذیرا میشوند و در صفحه اول از احتمال مرگ مردی خبر میدهند که حداقل پنجاه میلیون ایرانی دست بر آسمان دارند که خدایا زودترش به درگاه خویش احضار فرما!
بشارتِ مبارک
بسیار بار در دیدارهای اتفاقی و گاه در تلفن و دورنگار با کسانی که طی سی سال گذشته در جمهوری ولایت فقیه مسؤولیتهائی را از بزرگ و کوچک عهدهدار بودهاند پرسیدهام، آیا در برابر جنایات رژیم به ویژه کشتارهای آغاز انقلاب و سپس سال 67 (نخست دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته و سپس دگراندیشان مجاهد و فدائی و تودهای و ملی و مذهبی و...) یعنی دوران سید روحالله مصطفوی، نمیخواهید حتی واژهای به محکومیت سر دهید؟ و باز از بعضیشان میپرسیدم آیا نمیخواهید حال که دولت را در دست دارید و اکثریت مجلس با شماست، سخنی در باب شهامت و پاکدلی و صداقت آقای منتظری بر زبان آورید که کرسی خلافت را به لگدی دور افکند و به استاد و پیر خود که جانب جنایت را گرفته بود پشت کرد؟
سهشنبه 29 سپتامبر تا جمعه 2 اکتبر
از فردای کودتا بسیار بار با این سؤال مواجه شدهام که اگر سیدعلی آقا خطای بزرگ (بخوانید جنایت) عمرش را مرتکب نشده بود و اجازه میداد انتخابات با شور و امیدی که در کشور و در میان ایرانیان دور از خانه پدری ایجاد کرده بود بدون دخالت حکومت، خاتمه یابد و نتیجه واقعی آن که همانا پیروزی مهندس میرحسین موسوی بود، اعلام شود، امروز کشور در چه وضعی قرار داشت و آیا آقای موسوی میتوانست کاری را که محمد خاتمی دوازده سال پیش به علت توطئههای ولی فقیه و مافیای سپاه و امنیت خانه مبارکه و آخوندهای دربار نایب امام زمان نتوانست صورت دهد، در اصلاح نظام و ضمانت برخورداری مردم از حاکمیت ملی، آزادی، عدالت اجتماعی، پیشرفت اقتصادی و فرهنگی، این بار با پشتوانه حمایت مردمی، محقق سازد؟
آقای ستایشگر، از همان روزهای کودکی که او را با پدرم میدیدم، راز و رمزی در نگاه و هیأت خود داشت که وقتی با مولانا آشنا شدم، و شمس را شناختم (به خصوص پس از غرق شدنم در کتاب دکتر صاحبالزمانی که چقدر دلش میخواست منهم به جمع عاشقان اسپرانتو اضافه شوم اما چنانم مفتون شمس کرده بود که عشق دیگری را پذیرا نبودم) میرزا حبیب ستایشگر را نمادی از شمس دیدم که پدر سخت دلبستهاش بود. پدرم سردفتر بود یعنی از ساعت 9 صبح که به محضر میرفت تا 9 شب ـ و البته چهار ساعت یک تا پنج بعد از ظهر که به خانه میآمد ـ با عدد و رقم و وکالت و بیع وشری سر و کار داشت اما جان و جهانش شعر بود و عشق و عرفان و البته مذهبی که در قطره قطره خونش حضور داشت.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 سپتامبر
یک هفته با دلهره کوچکترین خبری را که در رابطه با روز قدس و اقدامات نظام برای جلوگیری از حضور جنبش سبز در راهپیمائی سنواتی، از خانه پدری میرسد دنبال میکنم. برایم اهمیتی ندارد که رفسنجانی خطیب آن روز باشد یا ملاجعفر مزلقانی، مهم این است که پس از دو ماه انتظار و یأسی که هفته پیش از آن نوشتم اگر این فرصت از دست برود و تحفه آرادان با خیال راحت به گدائی مشروعیت راهی نیویورک شود، کار همه ما به مراتب سختتر خواهد شد. (همینجا یادآور شوم که تحفه آرادان علاوه بر شیرینزبانیهائی که در گفتگو با NBC و دو سه روزنامه آمریکائی در آستانه سفرش داشت، بسیار زیاد روی سخنان تنی چند از آن کارشناسان و سفیران غیررسمی جمهوری ولایت فقیه در آمریکا که این هفته با خانم هیلاری کلینتون دیدار داشتند حساب باز کرده بود. راستش وقتی اسامی را دیدم کمی نگران شدم. حضور حضرت سید ولی خان نصر، تریتای پارسی ایرانی زرتشتی که مرا به یاد سلمان فارسی می اندازد، و... در جمع ضیوف البته خبر خوشحال کنندهای نبود. اما زمانی که دانستم شائول بخاش که از مکتب «کیهان» دکتر مصباح زاده فارغ التحصیل شده و افشین مولوی پژوهشگر جوان و آزاداندیش و کریم سجادپور که همه گاه دانش و روشنبینی و عشق به خانه پدری را در کلام و نوشتههایش لمس کردهام در آنجا حضور دارند، دلم را آسوده میکند که مدح و تجلیل الباقی میهمانان نمیتواند در برابر استدلال و منطق و آزاداندیشی افشین و کریم و شائول، زمینه کسب مشروعیت رئیس جمهوری منصوب نایب امام زمان را فراهم کند. و بعد از جلسه، خبر میشوم که خانم کلینتون مصممتر از گذشته حاضر نخواهد شد باجی به شغال ذوب شده در ولایت جهل و جور و فساد بدهد.)
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
سهشنبه 8 تا جمعه 11 سپتامبر
چشمانم میسوزد با آنکه در فاصله شش هزار کیلومتری از پشت شیشههای ضخیم جعبه تماشا، خاک و دود به سوی من راه ندارد. دوربین اتفاقی، ناگهان روی پیراهنی سپید توقف میکند. لابد صاحب دوربین خیلی متمکن است که توانسته از پنجرهای در آنسوی منهاتن روی پیراهن سپید آدمی که از پنجره طبقه پنجاه و هفتم یکی از دوقلوهای درآتش شعلهور، آویزان شده، زوم کند.
چشمانم میسوزد. راستی مرد پیراهن سپید در این لحظه به چه میاندیشد؟ شعلههای بیامان در بالای سرش میلهها، انسانها و فریادها را ذوب میکند و به سوی آسمان پرواز میدهد. پیراهن سپیده به چی فکر میکند. ..؟
سه شنبه 1 تا جمعه 4 سپتامبر
شنیدهها و گزارشهای مستقیمی که هموطنان از خانه پدری آمده روایت میکنند همگی نشان از آن دارد که سایهای از ناامیدی اندک اندک در افق سیاسی ایران ظاهر میشود و مردمانی که از چند هفته پیش از انتخابات تا حداقل شش هفته پس از تقلب بزرگ سید علی آقا و نوکرانش، همچنان سرشار از امید به پیروزی بر بستر موج سبز جاری بودند، با انتشار گزارش جنایات تکان دهنده رژیم در بازداشتگاهها و افزایش تعداد قربانیان درگیریها و نمایش صحنههائی از دادگاههای فرمایشی، و فراتر از آن بیغیرتی جامعه جهانی و عملکرد غلط و پر از ابهام دولت ایالات متحده و شماری از کشورهای اروپائی در برخورد با رویدادهای ایران و عملکرد هیأت حاکمه جمهوری جهل و جور و فساد، اندک اندک به یأس میرسند. یأسی که همه تلاشهای رژیم، بر تعمیق و بسط آن در هفتههای اخیر متمرکز بوده است.
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد سه شنبه 25 تا جمعه 28 اوت
هنوز هم از سنگینی چشمهای احمد خلاصی نیافتهام. زید آبادی را میگویم. این شرف آل قلم، یکی از اهالی ولایت جهل و جور و فساد سیدعلی آقای پائین خیابانی برایم دورنگاری فرستاده که سه چهار روز است، درست از فردای بازگشت از قاهره، گریبانم را گرفته است. به همین چند سطر آن بسنده میکنم چون اگر همه دورنگار را بیاورم لابد شما را نیز مثل من روزهای طولانی گرفتار میکند. «تا روز چهلم، سعید ـ حجاریان ـ هیچ چیز نگفت، پیغامش این بود، فقط با خودش یا نماینده مستقیمش حرف میزنم و منظورش خود خامنهای یا مجتبی بود. مرتضوی به او گفت فقط کافی است خاتمی را لعنت کنی و موسوی را باعث و بانی بحران اخیر قلمداد کنی، پس از آن نه محاکمهای در کار خواهد بود و نه درد و رنجی، خانم میآید و ترا با خود به خانه میبرد. بعد هم همه چیز تمام میشود.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 اوت
شد آن زمان که تحفه به دلها حضور داشت
از پنجره هتل، «نیل» را مینگرم، آرام و رام هزاران سال است که در این سوی خاک، منبع برکت و زندگی است و حالا در شبهای رمضان «قاهره» که شور و آهنگ و طعمش در همه جهان یگانه است، از نور و سرود سرشار است. چهارده میلیون انسان که 70 درصدشان فقیرند، 20 درصد بفهمی نفهمی زندگی دارند و ده درصدشان معنای بهشت را با پوست و جان درک کردهاند از دو ساعت بعد از افطار یعنی پس از دیدن سریالهائی که گاه صد میلیون بیننده دارد و در 22 کشور عربی نمایش داده میشوند، سریالهائی از نوع مراد برقی و خانه قمرخانم و تلخ و شیرین آن روزگاران که یاد بادش، به خیابان میریزند. موج موج انسان، پیاده، سواره، بر قایقی باشکوه یا کرجی بال شکسته بر نیل، هر یک به فراخور احوال خویش میگویند و میخوانند و میسرایند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری اینجا بودم و سخنران کنفرانسی که بسیاری از چهرههای سرشناس سیاست و فرهنگ و رسانه از مصر و جهان عرب در آن حاضر بودند...
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اوت چراغی که خاموش نمیشود
دیرسالی است چهارشنبهها با «کیهان» و پنجشنبهها با «نیمروز» دیدار داشتم. هفته پیش که از آمریکا آمدم از همکار همه سالهایم فیروزه پرسیدم چطور «نیمروز» جزو نامهها و روزنامههایم نبود. گفت نیمروز متوقف شده است. انگار پارهای از وجودم کنده شد. روزهای رفته چون برق و باد از برابر چشمانم پر کشید. رسیدم به کوچه پشت چاپخانه ستار که نام پسرش پکا را بر پیشانی داشت. پرویز با افشین مبصر که حالا از ارکان بی.بی.سی فارسی است از چاپخانه باز میگشتند و من در راه دیدمشان و رفتیم خانه پرویز، پلهها را زیر پا گرفتیم و در آن بالاخانه، پرویز ماکت نیمروز را پهن کرد روی میز، و خط خوشی را دیدم که از تهران آمده بود: «نیمروز» برای آنها که به ایران میاندیشند. همه خانواده اصفهانی در حرکت بودند. لادن عزیز که میزبان هر شبه ما بود با لبخند و مهر و خوشامدی که هرگز از گرما و خلوصش کاسته نشد. دختران پرویز، یکی تازه به خانه بخت رفته و آن یکی محصل، پا به پای پدر میکوشیدند نیمروز سر موقع منتشر شود و افشین پسرش در اندیشه ترتیب دادن توزیع روزنامه بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 اوت
در تهران، ستاد کودتا میتازد و میبندد و میکشد و محاکمه میکند. انسانهائی مسخ شده را به نمایش میگذارند که همگی مثل سید ابطحی زرنگ نیستند که در میان اعترافات تنظیم شده توسط حسین بازجو و جواد آزاده ناگهان سخن از 19 میلیون رأی موسوی به زبان آورند و بعد با نیم خندهای که گویاتر از هر سخنی است بگوید نه، منظورم 13 میلیون بود! و یا در جائی اشاره کند ببخشید، یادداشتهایم را نیاوردهام. یعنی اینکه آنچه میگویم برایم نوشتهاند و من فقط طوطی سخنگویم. بله، همه طنز ابطحی را که حتی بعد از شش هفته تحمل بدترین شکنجههای روحی و جسمی، همچنان جذاب است ندارند، گاه عطریانفروار چنان ویرانند که کلامشان به گریه آمیخته و لرزش دل و دست از بندبندش پیداست، و یا چون خانم نازک افشار بانوی با فرهنگ و هنردوست که دیرسالی است بخش فرهنگی سفارت فرانسه را اداره میکند و بسیاری از اهالی هنر و فرهنگ و اندیشه با او آشنا هستند، همه دردهای جهان را در نگاهی پرملامت خلاصه کند و رو به جلادان ذوب شده در ولایت سیدعلی بگوید چرا من؟
سه شنبه 28 تا جمعه 31 ژوئیه
نخست تصویرش را میبینم و ساعتی بعد حضور جاندارش را، خودش است همان آقای ابطحی که طنز در خونش بود و در آن روزهائی که پیتزا خوردن مصادف با بیدینی و ضد ولایت فقیه بودن و ارتباط با استکبار بود اعلام کرد حداقل هفتهای یک بار پیتزا میخورد. همان آقای ابطحی است که در سالهای وابسته فرهنگی بودن در بیروت، اغلب کت و شلوار میپوشید درجلسات فرهنگی، نمایشگاهها، تئاترها، کنسرتهای فیروز و ماجده الرومی و مارسل خلیفه حاضر میشد، کتابفروشیهای بیروت او را میشناختند، با روزنامهنگاران رفیق بود و شذی عمر گوینده زیبای تلویزیون L.B.C وقتی در برنامه پربینندهاش میزبان او میشد بیملاحظه از عمامه و عبایش با او شوخی هم میکرد. ابطحی از همان ماههای نخست انقلاب با عشقی که به سینما و رادیو تلویزیون داشت، نخست به رادیو مشهد راه پیدا کرد و بعد به میدان ارگ آمد و رادیو تهران را زیر نظر گرفت.
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه مجلس ترحیم انقلاب
نه ما که از همان نخستین روزهای انقلاب حسابمان را از رژیم جدا کردیم، نه آنها که مدتی تلاش کردند یا به دلیل باورها و ایمانی که دیرتر از ایمان ما به گِل نشست، ماندند و کوشیدند به اصول و مبانی انقلابی که قرار بود عطر عدالت و ایمان و پاکدلی را در جامعه پخش کند، وفادار بمانند اما سرانجام ناچار شدند هم چون ما خانه پدری را ترک گویند و راه تبعیدگاههای ناخواسته را در پیش گیرند و یا چون دکتر عبدالحسین روح الامینی پدر محسن، نوجوانی که در جریان تظاهرات اخیر دستگیر شد و در بازداشتگاه کهریزک تحت شکنجه حیوانی قرار گرفت و سرانجام با هزار نوع واسطه جسد ویران و درهم شکسته او را با دهانی که بقایای زخم و شکستگی در آن پیدا بود به خانوادهاش تحویل دادند و ابوالقاسم بنی یعقوب که دخترک نوجوان و زیبای خود را حتی پس از قتلش توسط برادران بسیجی در واحد امر به معروف و نهی از منکر پس از عمل فجیع تعرض به وی، نتوانست آن گونه که میخواست با لباس عروسی به خاک سپارد، سه دهه سنگ رژیم را به سینه زده بودند، در جبهه های جنگ نامی بلندآوازه و سری به بلندی سرو داشتند، هیچکدام مالک جنبش سبز نیستیم.
سهشنبه 14 تا جمعه 17 ژوئیه آفتاب آمد دلیل آفتاب
سی سال تلاش، سی سال مبارزه، دهها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایتمداران بر اسب قدرت، دهها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاست جمهوری گرفته تا سر به نیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صفآرائی اسرائیل و غرب در مقابل جیش اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی و... و در کنار آن حضور دهها بل صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج کشور، که بعضاً دارای توپ و تانک و هلیکوپتر و موشکهای اهدائی از سوی رژیم بعثی عراق نیز بودهاند، به اندازه این موج سبزی که عمرش کمی بیشتر از یک ماه است نتوانسته است اعتماد به نفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما برگرداند، و از سوی دیگر رژیمی را که عملاً زمینههای ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونهای در چشم جهانیان بیاعتبار و متزلزل نشان دهد که رئیس جمهوری بزرگترین قدرت جهان ناچار شود همه برنامههائی را که از ماهها پیش از ورودش به کاخ سفید تدارک دیده بود و هدف اصلیاش رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود کنار بگذارد و چشم به خیابانهای تهران بدوزد و از پهندشت تلویزیون و اینترنت با نگاه به جان باختن «ندا» و شنیدن واژگان پروین خانم مادر سهراب، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت ویروس اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی همه وجودش را تسخیر کرده است.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژوئیه
در میان همه دولتمردان و اندیشه ورزانی که در سالهای پیش از انقلاب، مسؤولیتهای کلان دولتی را عهدهدار بوده و یا اگر در «دولت ظاهر» جائی نداشتهاند در اتاق فکر حاکمیت جائی ویژه از آن آنها بوده است، کسی را چون دکتر داریوش همایون نیافتهام که در طول سه دهه اخیر، پنجرهای به وسعت بینش همیشه جوانش (که با پختگیهای یک عمر تجربه همراه است) رو به خانه پدری داشته باشد. همواره نگاه او از واقعیتهای جامعه ایران از فردای 22 بهمن مایه میگرفته و نبض جامعه را چنان طبیبی دردآشنا و حاذق در دست داشته است. همایون هرگز از جایگاه دیروز و اعتبار گذشته خود برای اثبات یا نفی امری استفاده نکرده است.
سهشنبه 30 ژوئن تا جمعه 3 ژوئیه
علی بن جواد به دنبال هموار کردن راه برای خلافت آقازاده مورد لطفش سید مجتبی بود حالا اما ولایت خودش زیر سؤال رفته است. اینهمه نفرتی که نثار او میشود سرانجام بر سر نیزه و مسلسل و حبس و شکنجه حضرتش پیروز خواهد شد. این حکم تاریخ است و در محتوم بودن آن شک نکنید. در همه دوران کودکی و نوجوانی ما عنوان سید اولاد پیغمبر، تعبیر مثبتی بود در باب افرادی که نسب از خاندان عصمت و طهارت میبردند و چهل و اندی پشتشان به اهل بیت میرسید. پدرم که بر ذکر سیادت خود اصرار داشت و در تابلوی دفتر اسناد رسمیاش نیز ذکر شده بود، سید نورالدین نوریزاده، شجره نامهای داشت که در مصادره خانه و اموالم لابد به یکی از پسرعموهای لاتعد و لاتحصی رسیده است، براساس این شجره نامه ما نیز چهل و هشت یا چهل و نه پشت میرسیدیم به امام حسن مجتبی، یعنی سادات حسنی بودیم و چون مادر پدر حسینی بود دیگر شده بودیم نورعلی نور. بارها با مرحوم پدرم و بعضی از دوستانش بحث میکردم که این رشته پیوند چه فضیلتی برای من میآورد اگر عملکرد و رفتار و گفتارم درست برخلاف آن چیزی باشد که اهل بیت معرف آن هستند. در واقع اگر در هر انتسابی شرافتی فرض کنیم، این شرافت در زمانی اعتبار دارد و قابل اتکاء است که طرف خود بر این انتساب، شرافتی قائل باشد و به استناد این معنا، عملکردش در چهارچوبی باشد که لطمه به اعتبار نام و نسبش نزند. بر همین منوال بود وقتی میگفتند سید اولاد پیغمبر، خود به خود یک سلسله فضیلت در فرد مورد اشاره پذیرفته شده بود. اما اگر یکی از این فرزندان ره دیگری میپیمود و از انصاف و پاکدامنی دست میکشید و به بیعدالتی و رذالت میپرداخت، آن وقت میگفتیم سید جد کمر زده را دیدی که چطور هیزی میکرد و یا پول مردم را بالا میکشید؟ دیدی که بیانصاف چگونه ثروت بچه های صغیر برادرش را بالا کشید و...
روزنامه سبز شماره ۸
اول نادیده ات می گیرند، بعد مسخره ات می کنند، سپس با تو مبارزه می کنند، اما در نهایت پیروزی با توست. "ماهاتما گاندی"
نترسید، نترسید ، ما همه با هم هستیم
ir an.sabz88@yahoo.com موسسین: خانه فیلم مخملباف - محسن سازگارا - نوشابه امیری - علیرضا نوری زاده - هوشنگ اسدی - فرهنگسرای پویا
سه شنبه 23 تا جمعه 26 ژوئن ما و سید علی آقا
نه رفیق، برادر، هموطن، هم قلم، نه دیگر نباید در پرده سخن بگوئی. دیگر استفاده از تمثیل ممنوع است. عزیز شاعر! گذشت آن زمانی که از شب و جنگل و گلسرخ، برای ترسیم استبداد و اشاره به چریک بازی و ذکر جمیل یار به خون خفته خسرو استفاده میکردی. حالا دیگر با جوانانی که با گلوله عساکر سید علی آقای پائین خیابانی در خون نشستند، با تصویر ندا بر کف خیابان و آن نگاه ثانیهای که حتی قلب باراک حسین اوباما را لرزاند، اگر نام جناب معاویه بن جوادالحسینی را به صراحت ذکر نکنی، یک نام خواهی داشت، ترسو اگر نگویم سازشکار...
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژوئن
به ندا که به فرمان مقام ولایت در خون نشست چه میتوانم بگویم؟ دخترکم لابد عاشق بود، شاید قرار بود چند ماه دیگر، به خانه عشق اسباب کشی کند. راستی به پدرش چه بگویم که با ندا از خانه بیرون زده بود تا در موج سبز آزادی و عشق چنگ بزند. میلیونها انسان در چهارسوی جهان، جان دادن ندا را دیدند. و یکصدا پرسیدند چرا؟
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الاثنين 22/6/2009
ضيوف الحلقة :
د. علي نوري زادة (مركز الدراسات العربية الإيرانية)
د. حبيب فياض (خبير في الشؤون الإيرانية)
د. عبد الله الشايجي (رئيس وحدة الدراسات الأميركية في جامعة الكويت)
روز يكشنبه ۲۰ ژوئن دكتر عليرضا نوري زاده با حضور در اجتماع پر شكوه هموطنان ايراني در برابر سفارت جمهوري اسلامي در لندن حاضر شد وهمصدا با تظاهركنندگان٬ ضمن محكوم كردن رفتار وحشيانه نيروهاي امنيتي رژيم عليه تظاهركنندگان آرام كه با مسالمت٬ خواستار اجراي مجدد انتخابات رياست جمهوري بودند٬ از خواست بر حق تظاهر كنندگان -احترام به آراي آنها وبرگزاري مجدد انتخابات رياست جمهوري- حمايت كرد. دكتر نوري زاده سپس با خواندن شعر تازه خود براي - ند ا- دختر دانشجوئي كه بر كف خيابان با گلوله ي تك تير اندازان نوپو جان داد٬ وجهاني اين منظر را به تماشا نشست٬ ياد آور شد٬ خون ندا٬ سران رژيم را رها نخواهد كرد. حالا ديگر همه ي جهانيان ميدانند٬ اهالي ولايت فقيه با مردم ايران چه ميكنند!
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینه تصور ماست.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را این هفته مینویسم به حساب یکهفته باخبر نگذارید. عنوان یک هفته لبخند واشک، یک هفته امید و ناامیدی، یک هفته موج سرشار از عشق و بیداری و سپس نفرت و مرگ، زیبندهتر برای نوشته صاحب قلم است که چهار دهه از عمرش را در جستجوی آزادی و نفس کشیدن در فضائی معطر از همبستگی ملی و عشق و همدلی طی شده و هفته پیش آرزو میکرد ایکاش بخت آن را داشت در جمع هموطنانی که موج سبزشان از چهارچوبهای نظام فراتر رفته بود، قرار داشت. به سی پیش بازگشته بودم به آن روزها که نسل خوشباور من با دیدن پدران باتجربهای که میگفتند «آقا میرود قم و حکومت دست ملیون خواهد بود» چشم بسته به قربانگاه رفت و یک روز صبح «آقا» فرمان حمله را صادر کردند و بعد خون بود و جدائی و مشتهائی که برادران و خواهران دیروز بر سر و روی هم میکوفتند.
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الثلاثاء 16/6/2009
ضيوف الحلقة: د. محمد سعيد إدريس (مركز الأهرام للدراسات)
حسن الموسوي ((باحث إسلامي))
علي نوري زادة (مركز الدراسات الإيرانية العربية)
- مع غياب وسائل الإعلام الأجنبية التمييز بمنح الإذن بالتظاهر في إيران، هل يهدد بتفجير الشارع؟
- ومجلس صيانة الدستور الإيراني يواجه معضلة: أين ذهب صوتي؟
منتهى الرمحي: أهلاً بكم معنا إلى بانوراما الليلة. هذان العنوانان هما محور حلقتنا. لكننا نتوقف أولاً مع موجز بأهم الأنباء.
اسم البرنامج: بانوراما مقدم البرنامج: منتهى الرمحي.
تاريخ الحلقة: الأحد 14/6/2009
ضيوف الحلقة: د. حسن هاشميان (محلل سياسي) علي نوري زادة (مركز الدراسات العربيه الإيرانية) محمد عباس ناجي (مركز الأهرام للدراسات السياسية والاستراتيجية) -
مظاهرات واشتباك مع الشرطة واعتقالات وفتوى بتحريم التعامل معه، هل هي بداية التمرد على أحمدي نجاد؟
سهشنبه 2 تا جمعه 5 ژوئن
پیشدرآمد: دیرگاهی بود که چنین شادمانی را با همه وجودم حس نکرده بودم. در برابر تلویزیون نشستهام و به مناظره محمود احمدینژاد و میرحسین موسوی چشم دوختهام. هر چه بیشتر در مناظره تأمل میکنم بیشتر از گزینش خود راضی میشوم. در واقع از شش ماه پیش مسأله «مهندسی انتخابات» از سوی رهبر و دستگاهش، محور بحثهای اساسی بین بسیاری از ما بود، در آن زمان زمزمه آمدن دوباره خاتمی به صحنه جدیتر شده بود، کروبی را نیز میدانستیم که میآید. میرحسین موسوی به هیچ روی نامزد جدّی نبود و ما تصور میکردیم با توجه به تیرگی روابطش با خامنهای، محال است رهبر به او اجازه مشارکت در انتخابات را بدهد. در مقابل کاملاً آشکار بود که در جبهه به اصطلاح اصولگرایان، اختلافات آشکاری پیدا شده که در پرتو آن امکان دارد تنی چند از چهرههای سرشناس این جبهه در انتخابات نامزد شوند.
سه شنبه 26 جمعه 29 مه پیشدرآمد: با این دوره، جمعاً ده دوره انتخابات ریاست جمهوری را شاهد شدهایم. نخستین دوره را من و بسیاری از خوانندگانم در خارج از کشور از نزدیک تجربه کردهایم و سپس هر چه جلوتر میرویم تعداد شاهدان عینی انتخابات در جمع ما در خارج کمتر میشود، به همین نسبت نیز اشتیاق ما به نمایش انتخابات و بازیگرانش کمتر شده است. در نخستین انتخابات شورای نگهبان حضور نداشت و وزارت کشور برگذارکننده انتخابات بود.
سهشنبه 19 تا جمعه 22 مه
با آنکه نایب امام زمان به گفته نمایندهاش در سپاه (در کنار اشارات گاه به گاه و اخیراً هر روزه) قلب و روحش با تحفه آرادان است و دل در گرو مهر رویگرزادهای دارد که طی چهار سال تعداد زندانیان اندیشه و سیاست را چهاربرابر کرد، نفس در سینهها حبس ساخت و 240 میلیارد دلار درآمدهای نفتی را به باد داد. (البته بخشی را نیز به فرمان سرور و مولایش به جیب حسن نصرالله و شکم خالد مشعل و مقتدی صدر ریخت و بخش دیگری را نیز به همتایان شارلاتان مثل خودش در ونزوئلا و بولیوی و نیکاراگوا و اکوادور بخشید)، به گونهای که حجتالاسلام حاج آقا سعیدی در پاسخ استفسار برادر سردار پاکپور فرمانده محترم نیروی زمینی سپاه مینویسد: نظر صریح مقام عظمای ولایت... انتخاب مجدد ریاست جمهوری محترم جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد است، من با رصد کردن اطوار و اقوال ذوب شدگان در ولایت از یکسو و حضرات چهار کاندیدای تایید صلاحیت شده، و همچنین با تکیه بر آگاهی که از بازیهای رژیم طی سی سال گذشته کسب کردهام، میتوانم کم و بیش با اطمینان خاطر بگویم در انتخابات 22 خرداد امسال آقای خامنهای دو نامزد دارد یکی رسوا و بیآبرو و در چشم اکثریت مردم ایران، کوتوله سیاسی که حرفهای بزرگ و احیاناً خانمانبرانداز سر میدهد و در کارنامهاش حتی یک نمره قبولی در حل و فصل دردها و مصائب مردم بعد از چهار سال ریاست دیده نمیشود،...
سه شنبه 12 تا جمعه 15 مه جنگ هفتاد و دو ملت
بخش پایانی سخنانم را در کنفرانس مرکز بینالمللی پژوهشهای آینده استراتژیک میآورم و سپس به احوال امروز خانه پدری میپردازم. انتخابات و بهرهبرداری تحفه آرادان از فضای سرد میهن، و البته سفر نایب امام زمان به کردستان پر از درد استبداد و تبعیض...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 مه انتخابات و ما
با آنکه اهل اندیشه و قلم، فعالان سیاسی و دلسپردگان به ایرانی سرفراز در پناه نظامی سکولار و مردمسالار، در طول سه دهه اخیر اغلب در «شعبده انتخابات» رژیم مشارکت نداشته اند و اصولاً انتخاباتی را که احمد جنتی و شورای نگهبانش تعیین کننده بازیگران آن (البته براساس تمایلات نایب امام زمان و امنیت خانههای مبارکه نظامی و غیرنظامیاش) و داور و ناظر بر اجرای آن هستند، مورد قبول ما نیست، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم هم اکنون در خانه پدری انتخاباتی برگذار می شود که نتیجه آن در سرنوشت مردم ما آشکار خواهد شد. ما حق نداریم تنها برگه ای را که مردم ما در دست دارند، یعنی برگه ای که 12 سال پیش با آن چراغ جنبش دوم خرداد را افروختند و آقای خامنهای را چند ماهی چنان آشفته حال کردند که اگر محمد خاتمی با تکیه بر آرای مردم استوارقدم تر بود، می توانست از این آشفته حالی به سود مردم ایران استفاده کند، از آنها سلب کنیم.
سه شنبه 28 آوریل تا جمعه اول مه قاهره در دو سوی خط انقلاب
دو سه سال پس از مرگ جمال عبدالناصر فضای سیاسی قاهره دگرگون شده بود. با همه تصورات بعضاً کودکانه و احساساتی از «پیروزی ناصر بر دشمنان!! ـ دشمنان کی؟» به قاهره رسیده بودم. راننده پیش از آنکه مرا نزد همکارم حسن بهنام ببرد که آن روزها نماینده رادیو تلویزیون ملی ایران در قاهره بود، به خواهش من سر فیات ساخت مصرش را به سوی مقبره عبدالناصر کج کرده بود (همینجا بگذارید در باب این فیات بگویم که مصریها نام نصر را بر آن گذاشته بودند.)
سه شنبه 21 تاجمعه 24 آوریل پیشدرآمد: آنهمه امید و شوری که با انتخاب محمود احمدینژاد سه سال و ده ماه پیش در دلهای مخالفان رژیم و شمار انبوهی از مردم داخل کشور ایجاد شده بود که با بودن تحفه آرادان در مقام رئیس جمهوری چهره واقعی رژیم برای جهانیان آشکار خواهد شد و دنیائی که ادب و متانت خاتمی را با ادب و خوشروئی پاسخ میداد حال که تیر خلاص زن سابق و خادم گوش به فرمان نایب امام زمان طرف گفتگو است شیوهای خصمانه در پیش خواهد گرفت و حساب جمهوری اسلامی را کف دستش خواهد گذاشت اینک در پایان دوران ریاست جمهوری وی (اگر چهار سال دیگر بر سر مردم هوار نشود) به یأسی تلخ و نوعی دلزدگی تبدیل شده است به ویژه آنکه خصم آمریکائی رژیم اینک با شیوه و خطاب رئیس جمهوری جدید ایالات متحده باراک حسین اوباما، نه فقط تندخوئی را کنار نهاده بلکه در راه تحبیب خصم حداقل در خطاب خود از همه آن شرطهائی که یکی از آنها در ارتباط مستقیم با وضع مبارزان و آزاداندیشان و دگراندیشان داخل کشور بود ـ بهبود وضع حقوق بشر ـ گذشته است.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 آوریل پیشدرآمد: باید پاسخ نامهای را که از سوی یکی از مریدان مراد فقیه نایب امام زمان برایم رسیده بود و شما از الف تا یای آن را خواندید، بدهم و گمانم بر این است که این نوع خطاب و پاسخ همراه با حسن نیت و یا حتی عتاب، میتواند در پهنه سیاستی که اگر با اخلاق آمیخته بود روزگار دیگری داشتیم و داشتند، ته مانده صداقت و عواطف اهالی قلعه قدرت را از پس پُشت قلبهائی که هر روز سیاهتر میشود، بیرون کشد.
پیشدرآمد: کمتر نوشتهای نظیر آنچه در هفته گذشته درباب رهبر جمهوری اسلامی و کم طاقت شدن او نوشتم تا این حد از درون حاکمیت واکنش برانگیخته است. برخورد با این نوشته که در بیش از 93 وبلاگ و سایت نقل شده بود به دو شکل تجلّی پیدا کرد. (همینجا بگویم شماری از فرزندان عزیزم در خانه پدری که فیلتر شدن سایت من آنهم از نوع غیرقابل عبورترین فیلترها را، برنتافتند با ایجاد تا این لحظه 49 وبلاگ و سایت عین مطالب مرا نقل میکنند. در واقع آنها آینهای برداشتهاند و سایت مرا در این آینهها برای داخل کشور منعکس میکنند). واکنش نخست از سوی خوانندگانی بود که دیرگاهی است به صاحب این قلم لطف دارند و از این نوشته تقدیر کردند. واکنش دوم از آن پیروان حسین بازجو و اصغر حجازی بود که همه ادبیات خانوادگی خود را نثار من کرده بودند. آنچه مرا به نوشتن این مقدمه واداشته اما برخورد گروه سوم با نوشتهام بود. گروهی که ضمن لطف به مطالب من خط قرمزشان آقای خامنهای است، شماری بر این باورند که خامنهای خود اسیر دست مافیای قدرت است و به جای تاختن به او باید از چنگ مافیا نجاتش داد، و گروهی دیگر که معتقدند آقای خامنهای هیچ گناهی در رسیدن به وضعیت موجود ندارد و اگر امروز خط و سیاستی را دنبال میکند که به نظر شما مخالفان، در تعارض با مصالح عالیه کشور و مردم ایران میباشد به این سبب است که آقا!! مثل جدش تنهاست، آقا نیاز به دلهای عاشق دارد، به آنها که «با چشمه شعر حافظ وضو میگیرند و رو به قبله مولانا نماز عشق میخوانند» ـ این عین جمله یکی از شیفتگان مقام عظما است ـ از میان همه دورنگارها، یکی را برگزیدهام و ضمن طرح آن، پاسخ خود را به نویسنده آن و شمار دیگری که عتاب آلوده با من سخن گفتهاند در پی این دورنگار میآورم.
سهشنبه 31 مارس تا جمعه 3 آوریل سال تلخ سنگین، سال امید
پیشدرآمد: سال تلخی را پشت سر گذاشتیم، سالی سنگین از جدائیهای ابدی، وحشیتر شدن جمهوری ولایت فقیه، سختتر شدن زندگی در خانه پدری و پرخطرتر شدن غربتنشینی برای آنها که اهل معامله نیستندو رژیم جهل و جور و فساد را در همه ابعاد و اطوارش نفی میکنند. جز آنها که در میهن و یا در حسرتش سال گذشته خاموش شدند، در میان زندگان نیز شماری یا از سر خستگی و دلتنگی بسیار و به دروازه پیری رسیدن، یا به دنبال کسب رزقی رنگینتر، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران سر تعظیم فرو آوردند، یا در پنهان مراتب سرسپردگی خود را به اطلاع مقام معظم رهبری رساندند...
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مارس
حالا تصویر خون گرفته و استخوانهای شکسته امید رضا گواهی میدهد که دوستاق بانان نایب امام زمان و نه قرصهای آرامبخش، او را پرپر کردند و شاخۀ جوانیش را سوختند. میدانستم که امید رضا اهل خودزنی نیست چه برسد به خودکشی، پرندۀ آوازخوان که به مرگ شعر و ترانه و آواز راضی نمیشود. پسرکم رفت و اهل ولایت فقیه همچنان حال میکنند، میچاپند، به نوامیس ملت تجاوز میکنند، عمامه هاشان مثل قطر شکمشان قطورتر میشود که به قول صائب «کار با عمامه و قطر شکم افتاده است/ خُم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.»
از سه شنبه 17 تا جمعه 20 مارس
دو هفته پیش در پایان نوشتهام، اشاره کوتاهی به نوروز داشتم و پیش خود می پنداشتم در شماره بعدی حتماً از سالهای خوش استبداد و نوروزهای پر از زندگی و شور عصر طاغوت!! خواهم نوشت. آن سالهائی که با صدای مرحوم راشد سال را تحویل میکردیم و گاه در موج موج بانگ نقاره خانه حضرت در مشهد، یک سال نیز در نجف بودم و حضور گسترده نوروز را بر زندگی اهالی آن دیار که عاشقانه به ایران مینگریستند، از نزدیک دیدم و حس کردم. سال که تحویل میشد و پیامهای شاه و ملکه و این آخریها ولیعهد پخش میشد، با برنامههای متنوع رادیو تلویزیون که چند سالی خود نیز در تولید و پخش جزء کوچکی از آن نقش داشتم، روزهای عید، طعم و رنگ و زنگ شادی داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مارس این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
پیشدرآمد: جمشید چالنگی عزیزم بهت زده است. چهل و دو سال رفاقت آن هم از نوع ثابت و دائمی و غیرقابل تغییرش به من یاد داده که بایک نگاه در چشم جمشید، حال و هوای دلش را دریابم. با حیرت به دختر هوشنگ زل زده است كه پرجذبه ميخواند و هنوز از تعقیب نگاهش فارغ نشدهام، به سوی بیژن چشم میدوزد. مجلس سماع جانانهای برپاست. در ایالت ویرجینیا، زیر گوش دارالخلافه استکبار واشنگتن. کامکارها مینوازند و میخوانند، و من حیرت جمشید را میگذارم و پر میکشم به سال دوم دانشکده حقوق، روزی که نامه فریدون صدیقی در مجله فردوسی به دستم رسید: «علیرضاجان، مادرم رفت». عباس پهلوان عزیز و بزرگ من که عمرش دراز و سایهاش بر سر همه ما فرزندانش در مجله فردوسی مستدام باد، کار وردستی سردبیر را به من سپرده بود. بیست سالم بود و در کنار کارهای هفتگی مجله از جمله «گزارش شهری» که با نام مستعار ع ـ ناوک مینوشتم، نامههای شاعران جوان شهرستانی را پاسخ میدادم و کم و بیش با الک کردن واژگانش، شهرکهائی از آنها را در صفحات وسط به چاپ میرساندم.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 فوریه پیشدرآمد: هنوز اینجایم، چیزی به اندازه دو ساعت بالاتر از شهر فرشتگان در منطقهای که روزگاری نه چندان دور بوی پرتقال و نارنج و لیمو مشام زائران را مینواخته، از این رو «پرتقال محله»اش نام کردهاند. در حاشیهاش شهرکی است در حصار درخت و دریاچههای دست ساخته با مردمانی که تا یک سال پیش از رنگ و رو و دروازه خانهشان میشد فهمید در این سوی جهان بهشت خود را یافتهاند. حالا البته اوضاع اقتصادی از تعداد اتومبیلها در برابر خانههاشان کاسته و چهرههاشان را از رنگ و روغن پرداخته است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 فوریه
یک قرن پیش (البته به اضافۀ دو سه سال) در کشوری که تعداد باسوادان در میانشان بیش از سه درصد کل آنها و شمار آنها که فقط در حد محدودی خواندن و نوشتن را میدانستند از 5درصد بیشتر نبود و در جمع باسوادان کمتر از نیم درصد با علوم جدیده آشنا بودند و از این جمع بسیار ناچیز شمار روشنفکران یا مطابق اصطلاح رایج آن روز «منورالفکرها» به هزار نمیرسید، انقلابی به پیروزی رسید که پیامی به مراتب فراتر از درک و دریافت 95 درصد از مردم آن روز ایران که رعایای بردهگون سلطان سلاطین و حکام جور و عسس و شحنه و میرغضب و شیخ و جن گیر و فالگیر بودند، بههمراه آورد. فقط تأملی روی قانون اساسی مشروطه و مقایسۀ آن با مبانی قانونگذاری (اعم از قانون اساسی نوشته مثل فرانسه و بلژیک و یا عرفی و نانوشته مثل بریتانیا و در حال تدوین و تطور مثل عثمانی و بعداً ترکیه و نیز مصر تحت الحمایه) آشکار میکند که چگونه روشناندیشی و دوربینی و درایت و اعتدال همان شمار اندک روشنفکران و آزاداندیشان، ایران را صاحب یکی از مترقیترین قوانین اساسی جهان کرد. چنانکه حتی خط قرمزهائی که متمم آن ترسیم کرد و برقراری حق نظارت و وتوی پنج مجتهد جامعالشرایط از اعتبار و ارزش آن نکاست.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 فوریه سناریوی پاکستانی کردن انتخابات
در جمهوری ولایت فقیه مغزهای عجیب و غریب در حوزۀ سیاست و فرهنگ و رسانهها، بسیارند و در این سالها، تعدادی از این مغزها گردانندۀ اصلی سیاست و حوزههای وابسته آن و نیز رسانهها بودهاند. نیاز به تحقیق و تفحص نیست، عملکرد و خطاب این افراد به گونهای است که هر پژوهندهای را از جستجوی بین خطوط بینیاز میکند. صاحبان مغزهای عجیب و غریب در عرصۀ سیاست، ناگهان کشف میکنند که مثلاً آمریکا از گروه جندالله حمایت میکند. این در حالی است که واشنگتن ضمن تروریست خواندن این گروه، در رابطه با مصاحبه ای با رهبر این گروه توسط یکی از شبکه های رادیو و تلویزیونیاش به شدت به این امر اعتراض میکند. همزمان سفارت ایالات متحده در یکی از کشورهای اروپائی فعالی سیاسی را که شبهۀ ارتباطش با این گروه وجود دارد، در فهرست سیاه خود قرار میدهد و حتی از دادن روادید ورود به آمریکا به وی امتناع میکند.
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 فوریه حالا که جایش بین ما خالی است
اینهفته دفتر انقلاب را خواهم بست و بار دیگر از هفته آینده دوره میکنیم امروز و فردا را و البته به قول الف بامداد هنوز را. بازگشتهام به آن هفته پایانی، هفتهای غریب که در آن دوستیها رنگ باخت، دشمنیها عمیق شد و صداقت کالای نایابی بود که حتی اگر با چراغ به دنبالش میرفتی کمترش مییافتی. از این هفته چند تصویر را در برابرتان مینهم، تصویرهائی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از سی سال یادآوری آنها تکانم میدهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب با تأمل روی آنچه باز میگویم با چشمان باز و دلهای سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود را برای برکندن استبداد دنبال کنند.
پیشدرآمد: باز هم چه بگویم از آن روزهای فریاد و خروش که ملتی با چشم بسته در پی رهبرانی با چشمهای باز اما دلهائی پر از کینه و بدون داشتن برنامهای روشن (در مقابل سیدی که میدانست چه میخواهد و چه نمیخواهد، و حاضر بود انواع و اقسام دروغها را بگوید و وعدهها بدهد و سرها را شیره بسیار بمالد تا به اهدافش برسد) به راه افتاده بود تا سهم بیشتری در ویران کردن آنچه داشت ـ بدون آنکه فکری برای ساختن جایگزین داشته باشد ـ از آن خود کند. بگذارید اینجا سخنی را از یک دوست پرتجربه نقل کنم. از محسن خاتمی یک حزب "ایران" ی قدیمی که بعداً سر از گروه چپ رنجبران درآورد و بعد از انقلاب نیز در زندان ولی فقیه هفت سالی را طی کرد.خاتمی میگوید؛ تفاوت دکتر بختیار و رفقایش در حزب ایران و جبهه ملی در این بود که بختیار یک آدم سیاسی بود، سیاسی فکر میکرد و گرفتار قید و بند ایدئولوژی نبود...
سه شنبه 20 تا دوشنبه 26 ژانویه آن روز که دنیا میخندید
اشک جهان را بسیار دیدهام، آن روز که تصویر رئیس پلیس سایگون در حالی که هفت تیرش را روی مغز جوانی نهاده بود به چاپ رسید نسل ما گریست و میدانم که در همه جهان نسلها به آن تصویر با چشمانی پر از اشک نگریستند. و یا آن بعد از ظهر که روبروی سینما رویال از برادران لال که مجله خارجی میفروختند یک شماره از «لایف» را خریدم که بر پهنهاش تصویر به مرگ آمیخته «چه گوارا» را دیدم. و باز گریسته بودم آن روز که در دروازه ویران تل الزعتر در بیروت، آنهمه پیر و جوان و کودک را دیده بودم که با توپهای 120 میلیمتری ارتش سوریه، تکه تکه شده بودند. و باز مگر میشد انسان باشی و بر صبرا و شاتیلا و آنسوتر بر چنین صحنهها در هفتههای اخیر غزه ویران به خون خفته، اشک نریخته باشی!
اما خنده جهان را آنهم از ته دل د رهمه این سالهای خبر و نظر، بحث و فحص و گفتن و نوشتن تا روز سه شنبه 20 ژانویه ندیده بودم.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 ژانویه حکایت نامزدی برای ریاست جمهوری
1ـ پیداست که دیدار سید اردکانی با پسرعم نیمه خراسانی نیمه آذربایجانی نیز نتوانسته محمد خاتمی را نسبت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آینده به عنوان نامزد اصلاح اطلبان و یا انصراف پیشرس مصممتر از گذشته کند. ترس خاتمی به دنبال تجربه تلخی که هاشمی رفسنجانی در انتخابات پیشین با آن روبرو شد و نیز کلاهی که بر مهدی کروبی در پی دو ساعت خواب بیهنگام گذاشته شد، از آن است که بدون هیچ مشکلی وارد رینگ انتخاباتی شود که برندهاش را سید علی آقا پیشاپیش برگزیده است. شیخ مجید انصاری تا آنجا میرود که از اراده بالا برای منع پیروزی خاتمی و یا اصلاح طلب دیگری حتی در صورت اختلاف شش میلیون رأی به نفع خاتمی سخن میگوید (یعنی آقا حتی اگر شده شش میلیون رأی را زیر پا گذارد اشتباه دوم خرداد را تکرار نمیکند).
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژانویه شاه رفت، امام میآید پیشدرآمد: از همان روزی که دکتر شاپور بختیار، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود پس از قبول نخست وزیری گفت؛ اعلیحضرت بعد از معرفی کابینه و گرفتن رأی اعتماد از مجلس کشور را برای معالجه ترک می کنند، پیدا بود که شاه رفتنی است. آن روز که در زندان حکومت نظامی معروف به کمیته مشترک که بعدها زندان توحید شد و مجسمه های سران ولایت فقیه را در حال شکنجه شدن در آن به نمایش گذاشته اند، صدای شاه را شنیدیم که می گفت: من صدای انقلاب شما را شنیدم. وداریوش نظری در سلول بغلی من با صدای گرفته و ناباور پرسیده بود علی رضا، راستی این خودش بود و بی اعتنا به سربازی که فریاد می زد زندانی حق صحبت کردن با زندانی دیگر را ندارد ما خیلی دست بالا که می گرفتیم می گفتیم شاه می رود کیش و یا رامسر، دکتر امینی هم به ریاست شورای سلطنت انتخاب میشود و یک کابینه ائتلافی به ریاست نهاوندی و یا انتظام و کسانی چون او تشکیل میشود بعد هم لابد انتخاباتی است و تشکیل مجلسی تازه که در آن چهرههای از یاد رفته دهه سی و اوائل دهه چهل حضور خواهند داشت.
سه شنبه 30 دسامبر تا جمعه 2 ژانویه عاشورای مکرّر
واقعاً هیچ زمانی از دیدگاه اهل ولایت فقیه برای حمله اسرائیل به غزّه مناسبتر از همین روزهای مقارن با دهه اول محرم وعاشورای حسینی نبود. حتی از نفسافتادهترین روضهخوانهای رژیم که به علت سی سال خوردن و بردن و جنایات دیگر هم چون حضرت آیت الله شیخ احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران یا شیخ علی اکبر ناطق نوری صدایشان در نمیآمد، فرز و سبکبال بالای منبر میپرند و با نشاندن اسماعیل هنیه به جای امام حسین و بچههای غزه به جای علی اصغر وتفنگچیهای واحدهای عزالدین قسام در جایگاه 72 یار حسین بن علی و البته اولمرت در کرسی یزید، باراک در مقام ابن زیاد و شیمون پرز در جایگاه حرمله و لابد خانم لیونی وزیر خارجه در هیأت هند جگرخوار (هند در کربلا نبود و جگر حمزه عموی پیغمبر را خورد اما در روضه آقایان لابد دختر یا نوهاش جگر ابوالفضل را بلعیده است) چنان اشکی از امت همیشه در صحنه میگیرند که در تابستان آینده مشکل بیآبی بخشهائی از خانه پدری حل خواهد شد. در تلویزیون رژیم میدیدم که تعدادی از فاطمه سلطانها که حقاً با سبیل و چهرههای کریه انسان را از هر چه زن مومنه بود بیزار میکردند، نعره زنان میگفتند وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد.
از نگاه عبدالباری عطوان سردبیر القدس العربی و یک دوجین نویسنده عرب که همشأن و هم مسلک حسین بازجوی شریعتمداری، کاظم انبارلوئی، مسیح مهاجری و... هستند و نیز برای میلیونها توده عرب عوام کالانعام که یک روز فاروق امیر المؤمنین آنهاست، روز دگر عبدالناصر، سالی قذافی مجنون را بر سر میگذارند و زمانی صدام حسین سردار قادسیه دومشان میشود، بن لادن و خالد مشعل و حسن نصرالله قهرمان ذهن مفلوک و پرعقده آنان میشوند، البته منتظرالزیدی خبرنگار تلویزیون بغدادیه، با یک جفت کفش سایز 44 (10) وارد تاریخ شد...
به قول «حازم صاغیه» نویسنده و متفکر لبنانی، که مقالاتش زینت بخش ستون تفسیر روز الحیات است، ملتی که قهرمانش با لنگه کفش وارد تاریخ میشود، لیاقت همان صدام حسین را دارد...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 دسامبر
پیشدرآمد: یاد باد آن روزگاران که علائی و تاراجی و ذبیحیان، نامی بر بلندای خبرهائی داشتند که صفحات نخست کیهان واطلاعات و آیندگان را روشن میکرد. حالا هر سه خاموش شدهاند و صف هفت هزار سالگان درازتر. اگر بگویم که سال 2008 میلادی برای ما اهل قلم و مطبوعات که سالهای پیش از ظهور فتنه در شام وطن را تجربه کردهایم، سیاه ترین سال در سه دهه اخیر بوده، اغراق نگفتهام. چه عزیزانی را در تبعیدگاههای ناخواسته در خاک نهادیم و یا خاکستر کردیم و چه عزیزترانی در خانه پدری خاموش شدند و دیدارمان با آنها با آخرت افتاد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 دسامبر
1 ـ در حضرت دوست
«خلیلی»ها در تاریخ معاصر ایران، افغانستان و عراق جایگاه ویژهای داشته و دارند. آن خلیلی بزرگ که امروز دخت آزادهاش سیمین بانو بهبهانی امیره الشعرای امپراتوری ادب فارسی در برابر رژیم جهل و جور و فساد چنان کوه ایستاده است، مدیر روزنامه «اقدام» بود و در ایران و عراق و شامات و مملکت نجاشی (حبشه هایل سلاسی) نامی ستوده اهل سیاست و فرهنگ و ادب داشت، سه دهه بعد اعتبار و منزلت خلیلی در وجود شاعری در کابل تجلی یافت که یکچند در سیاست و فن دیپلوماسی پنجه در پنجه نخبگان گردنفراز انداخت و به جائی رسید که «شاغلی میوندوال» صدراعظم ظاهرشاه و علی صبری معاون جمال عبدالناصر، و قاسم و عارف در عراق و «یوتانت» دبیرکل سازمان ملل و البته امیرالامرای خراسان اسدالله علم وزیر دربار، در برابرش به حرمت از جای برمیخاستند و حتی آن سالها که پلنگان سرخ جاده ابریشم بسته و پیوند با مولانا و حضرت فردوسی و عبدالقادر بیدل را گسسته بودند، هم دکتر نجیب الله و هم آن بزرگ سلطان علی خان کشتمند به ذکر نامش مباهات میکردند و به تخلید نامش اهتمام داشتند. آن خلیلی و این خلیلی به فاصله نیم قرن از یکدیگر رفتند و به هزار سالگان پیوستند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 نوامبر آتش به جان شمع فتد...
پیشدرآمد: آن زمان که طوطیان هند، از قند پارسی که به بنگاله میرفت شکرشکن میشدند دیری است به سر آمده و حالا روزگار راهی شدن پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی (فعلاً از نوع سلفی سنّی بن لادنی و فردا از تیره ذوب شدگان در ولایت شیعه سیدعلی آقائی) به سرزمین عشق و فلسفه و رقص و آواز و انسانهای لبریز از تسامح و تساهل است. نه، نمی خواهم انگشت اتهام به سوی اهل ولایت فقیه بکشم که حداقل تا این لحظه آشکار است حیواناتی که به انسانهای بیگناه در یکی از زیباترین هتلهای جهان، تاج محل و هتل پنج ستاره اوبری و مجتمع نریمان (که مرکز شاباد یهودیان در آن قرار داشت) یک بیمارستان، ایستگاه مرکزی قطار، چند محل دیدار جهانگردان از جمله رستوران و شبکدهای که در شناسنامه بمبئی یا آنگونه که امروزش مینامند مومبای، حمله بردهاند، پاکستانی و از سرسپردگان اسلام ناب سلفی بودهاند اما، آتش به جان شمع فتد کاین «بلا» نهاد. آن کس که غول را از بطری بیرون کرد، آنکه به هر شیخ و آخوند از جاوه تا تیمبوکتو یادآور شد که میتوانی با علم کردن پرچم اسلام ناب و کشیدن عکس مار بر دیوار و تصویر کردن بهشت اسلامی در صورت برپائی نظام خلافت و حکم اسلامی، تودههای محروم و بدبخت و پر از عقده مسلمان را به عصیان بکشانی. تا پیش از سوار اسب قدرت شدن یک ملای شیعه در تبعید بود که یک سال پیش از انقلاب در اعلامیههای کوتاهش چنان مأیوس از روزگار مینالید و خطاب به دانشجویان کنفدراسیون پیام میداد که «پدر پیر شما که دور از وطن به زودی دعوت حق را لبیک میگوید امیدوار است شما فرزندان عزیز با مبارزه و...»، و حتی تصور نمیشد کرد جنازهاش در خاک ایران آرام گیرد.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 نوامبر آن شب که خانه پدری غرق گریه بود پیشدرآمد: قصد بازگوئی حدیثی را که به دفعات نوشته و گفتهام ندارم، حدیث شکافته شدن قلبهائی که به عشق خانه پدری میتپید و چاقوی تیز (لابد ساخت زنجان چنانکه تحفه آرادان اخیراً مخالفانش را بدان تهدید کرد) ذوب شدگان در ولایت نائب امام زمان، با 24 ضربه به داریوش و 17 ضربه به پروانه از حرکت بازشان داشت. یکشنبه شبی تلخ بود که هرگز از یادم نخواهد رفت. مفتیزاده نخستین نگاه را به خانه همسایه عزیز انداخته بود و خسروخان سیف پیکر خونین رفیق هزارساله را به اشک دیده شسته بود. هنوز هم که به یاد آن شب میافتم میلرزم که مگر میشود چنین راست قامت آمد و راست قامت ماند و راست قامت رفت؟
أحد أبرز مراجع قم ينفي تكفير السنة ويصدر فتوى "للتعايش" معهم
مراقبون: الفتوى تطور كبير لأنها صادرة عن مرجع "غير حكومي"
دبي- سعود الزاهد، حيان نيوف
أكد آية الله العظمى الشيخ حسين الوحيد الخراساني، أحد كبار مراجع قم الإيرانية، لـ"العربية.نت" إصداره فتوى تدعو للتعايش مع السنة، والوقوف إلى جانبهم في المرض والموت، ومساعدة المحتاج منهم، نافيا ما أورده موقع إخباري يتبع شخصية كبيرة في النظام الإيراني نقل عنه تكفير المذاهب السنية الأربعة. ووصف مراقبون هذه الفتوى بأنها " تطور كبير لأنها تأتي من مرجع شيعي تقليدي متعصب وغير حكومي، وبالتالي فإن جميع رجال الدين التقليديين في إيران يدعمون هذا التوجه".
یاد باد آن روزگاران یاد باد... پیشدرآمد: خبر آتش گرفتن سینمای نیاگارا (جمهوری) و خاکستر شدن آن خانهای که در گوشه و کنارش نقش روزهای کودکی و جوانی نسل من به جا مانده بود همان حالی را در من ایجاد کرد که خاکستر شدن سینما پارادیزو (پردیس) Giuseppe-Tornatore کارگردان بزرگ ایتالیائی، در جان و جهان «سالواتوره» قهرمان فیلم ایجاد میکرد. آنجا سالواتوره در دنیای کوچک اتاقک آپاراتچی که جای پدرش را گرفته بود به جهان بزرگ سینما راه پیدا میکرد و «آلفردو» آپاراتچی در سوختن سینما دیدگانش را که هزاران تصویر در آن جای داشت از دست میداد. «نیاگارا» از آن روزها که مجله تهران مصور در مسابقه داستان نویسی جایزه شش ماه مجله مجانی و بلیط سینمای نیاگارا را به برندگان میداد در زندگی من حضور یافت. بعد، برنامههای ویژه جمعه بودو قصه من که برنده شد. دوازده سالم بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 نوامبر او با ما نیست پیشدرآمد: رویای مارتین لوترکینگ به کاخ سفید رسید، اما خیالات سیدعلی آقا و نوکرانش، از علی آقا لاریجانی گرفته تا محمود تحفه آرادان، بر اینکه «او ـ با ما است» با همان اولین مصاحبه مطبوعاتی پرزیدنت «باراک اوباما» به کابوس تبدیل شد.
سه شنبه شب بیدار نشستم و با آنهمه شادی و شوق و زیبائی شریک شدم، اشکهای «جسی جکسون» دیدهام را به اشک نشاند و از آن بیشتر سخنان «مک کین» وقتی پیروزی حریف دمکراتش را تبریک میگفت، دل و جانم را لرزاند. خدایا اینها کی هستند، ما حتی در این سوی عالم اگر با کسی اختلاف نظر داشته باشیم، حاضر نیستیم نامی بهتر از شمر بن ذی الجوشن و حرمله نابکار برایش بر زبان آوریم و خدا نکند کسی را مورد لطف قرار دهیم آنگاه است که طرف یک پله از حسین بن علی هم بالاتر میرود. اصلا فرشته معصوم خدا میشود. اگر طرفدار آریامهر هستیم، همه آنها که مورد بی مهری او قرار گرفته اند و یا در دورهای با او اختلاف داشته اند، خائن و وطنفروش و نوکر بیگانه می شوند، و اگر دلبسته دکتر مصدق باشیم شاه که تکلیفش معلوم است، صف شیاطین با سید حسن کاشانی آغاز میشود و تا بقائی و مکی و البته قوام السلطنه و زاهدی ادامه مییابد.
شب از نیمه گذشته بود که مهدی از تهران زنگ زد، و همان اول با لحنی پر از سوال پیدا و پنهان گفت؛ این «گویا» دیگه چه صیغهای است. من حیران و بهت زده گفتم «گویا»؟ و مهدی که به علت پیوند مستقیم و درجه اول با روحانیت همان زنگ وآهنگ آخوندی را در صدا دارد پاسخ داد: داشتیم علی آقا؟! طرف داره مقالات ترا پخش میکنه آنوقت تو می گوئی خبری از «گویا» نداری! من بیخبر، به جستجوی «گویا» بر پهنه اینترنت به راه افتادم. گویا را یافتم، هنوز اینترنت مثل شام وناهار بخشی از زندگی ما نشده بود و حد اکثر ساعتی را در برابر کامپیوتر میگذراندیم که نیمی از آن صرف خواندن و پاسخ دادن به ایمیلها میشد.
اشاره: شش هفته پيش در صداي آمريكا وهفته بعد از آن دريكهفته باخبر نوشتم كه در صورت انتخاب باراك اوباما آيت الله خامنه اي رياست جمهوري را به علي اكبر ولايتي عرضه خواهد كرد.اين گفته برپايه گزارشي بود از قلب قدرت (متن را در ادامه مطلب آورده ام ).جالب اينكه چون ديروز و پريروز اهالي ولايت <انكار> در صحت خبر ترديد كردند به ويژه كه جناب دكتر ولايتي با همان كرشمه هميشگي منتظر صداي عاقد براي سومين بار بودند كه بله را بگويند.حال بعد از ۶ هفته گزارش روزنامه كارگزاران را بخوانيد... سیاست - نامزدی ولایتی جدی است محمدرضا یزدانپناه(كارگزاران سه شنبه ۱۴ آبان )
در حالیكه «علیاكبر ولایتی» مشاور مقام رهبری در امور بینالملل، اعلام كرده قصدی برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ندارد، قرائن و شواهد موجود از جدی شدن بحث نامزدی وزیر اسبق امور خارجه در محافل اصولگرایان خبر میدهد. این احتمال پس از آن افزایش یافته كه نام ولایتی از اوایل تابستان سالجاری وارد سبد نظرسنجیهای انتخاباتی اصولگرایان شد و همراه با «غلامعلی حدادعادل» و «احمد توكلی» بیشترین پیشرفت آماری را در این ردهبندی به خود اختصاص داد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 اکتبر-08
پیشدرآمد: حکایت غریبی است این بازی زشت و شرمآور دین در دو وجه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی سیدعلی آقائی، و سلفی شیخ اسامه بن لادنی. انسانهائی از اندونزی تا مغرب که همه بعد از جنگ جهانی دوم چه آنها که از چنگ استعمار یک به یک بیرون میآمدند و چه آنها که چون ایرانیها و افغانها و ترکها و مصریها مستقل بودند، ره به سوی تعالی داشتند و با تمام نیرو میکوشیدند زمینه آموزش فرزندان خود را به گونهای فراهم کنند که فردا آنها دنیای بهتری بسازند، و جامعه را از دست مظاهر عصر جهالت و خرافه نجات دهند، امروز به هر سوی این جهانی که با بیپایهترین لقب «جهان اسلام» از آن یاد میشود نگاه کنی، آنها را میبینی که در گنداب استبداد و فساد و خرافه و تزویر دست و پا میزنند.
سه شنبه 30 سپتامبر تا جمعه 3 اکتبر نماز قیطریه...
از روزی که آقای دکتر از زندان بیرون آمد و به همراه پسرش در دفتر بالای مسجد قبا از من که خبر آزادیاش را با تیتر بزرگتر از معمول به چاپ رسانده بودم، قدردانی کرد تا دو شب مانده به پایان ماه رمضان که مجلس افطاری در مسجد ترتیب داد زمان درازی نبود اما در این مدت تقریباً آقای مفتح که خیلی دوست داشت دکتر صدایش بزنیم تلفنی با من در تماس بود. اسباب آشنائی از سالها پیش فراهم بود. در واقع حضرت دکتر مفتح که وام دار و مدیون استاد بزرگوارم جناب دکتر احمد مهدوی دامغانی بود از رابطه پدر مرحوم من و دکتر مهدوی کاملاً خبر داشت و گو اینکه می گفت فقط یکبار پدرم را دیده است اما با توجه به آشنائی پدرم با شیخ احمد مولائی و شیخ مروارید که از دوستان مفتح بودند نوعی ارتباط روحی بین ما پیدا شده بود.
سه شنبه 16 تا جمعه 19 سپتامبر
روبروی تیرداد نشستهام، حرفش حسابی است، جوابی ندارم، فقط میگویم عزیزم باید تلاش کرد، ما هنوز هم همان رود جاری هستیم که میرود سر به سنگ می زند، جلویش سد می بندند، سنگ و چوب و شلاق (در طول تاریخ) بر جان و جهانش میزنند. ما را هنوز هم پسرکم، میتوانند با یک لبخند، یک جرعه عشق، یک لقمه محبت اسیر خود کنند. به پسر جمشید چالنگی که مثل برادرش ونداد و چونان پسرانم امید و نوید و نیما پاک و شفاف است میگویم؛ شماها بهتر از ما، بل هزاربار شفاف تر از ما دنیا را می بینید، ما نسل رو به انقراض، در کویر خانه پدری سایه گلی را پرستیدیم و وقتی خارها در جانمان خلید تازه فهمیدیم که این سایه، از خارستانی بود که گلستانش می پنداشتیم.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 سپتامبر در حاشیه رمضان طاغوت
هنوز هم باورم نمیشود شرح مختصری از احوالاتمان در رمضانهای طاغوتی این همه خاطره را زنده کند، در چشمهای بسیاری از خوانندگان اشک نشاند، انسانهائی را از ساکنان کوچه باغ ایمان وادار کند که با زیباترین سرودوارهها و جانبخشترین واژگان راوی آن روزهای خوب را مورد مرحمت و لطف قرار دهند. هرگز نوشتهای از من تا این حد مورد مهر و عشق قرار نگرفته بود.
از آنهمه پیام و پیامک که بر صفحه کامپیوتر و تلفنم دریافت کردم، دو پیام و دو پیامک را برگزیدهام که در اینجا میخوانید.
سه شنبه 19 تا جمعه 22 اوت دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...
دو گروه از کناره گیری پرویز مشرف به وجد آمدند، گروهی دیگر علاوه بر شادی احساس پیروزی هم میکنند، و سرانجام چهارمین گروه آنها هستند که فراتر از نوک دماغ، مصالح شخصی، حب و بغضهای عقیدتی و مسلکی به مسائل مینگرند و یک پاکستان آشفته، آمیخته به القاعده و طالبان و نواز شریف و آصف علی زرداری از ریشه فاسد همراه با قاضی حسن و قاضی حسین و سلاح هستهای و کشمیر و ASA (اطلاعات نظامی) و باندهای دولتی و نیمه دولتی قاچاق مواد مخدر و البته سپاه صحابه سنّی و جمعیت نفاذ (یا تنفیذ فقه جعفری) با رئیس دزدش ساجد نقوی و همسر آمریکائیاش را بزرگترین خطر برای غرب آسیا و ایران و افغانستان میدانند.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 اوت حرف حساب را تأیید کنیم
در فرهنگ سیاسی صد در صدی همه چیز یا سیاه است یا سپید، اگر عمری در راه آزادی و دمکراسی طلبی مبارزه کرده باشی، و در این سلک و سلوک هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده باشی، خلیل ملکی وار ستونهای فلک الافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده باشی، به محض آنکه دهان باز میکنی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافله سالار آن هستند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمی رسد بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» وگولاک «دائی بریا» در پایان این راه است به چند ساعت تبدیل به نوکر امپریالیسم و مزدور جیره خوار دربار و سگ زنجیری استعمار میشوی، یاران همسفرت به تو پشت میکنند در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشند در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته و چون سگ ترا به اینسو و آنسو میبرد.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اوت گزارشی از تهران
«بیسان الشیخ» همکار روزنامه نگارم سفری به خانه پدریام داشته است. برخلاف آن همکار دیگر که مصری است و گویا پذیرائیهای اهل ولایت فقیه خیلی تحت تأثیرش قرار داده به گونهای که حسین بازجو (شریعتمداری) فعلاً به منبع اولش درباره ایران تبدیل شده، این یکی که اتفاقاً مثل اولی از طایفه نسوان است و گزارش خود را در «الحیات» به چاپ رسانده، چنان دقیق و موشکافانه به دیدار پایتخت پرداخته که نتوانستم اعجاب و ستایش خود را از او دریغ کنم. برایش نوشتم از سوی همه آنهائی که در گزارشت به شرح دردشان پرداختی و فراتر بگویم از جانب همه اهالی خانه پدری از تو سپاسگزارم. قلمت پربار و دلت چنان امروز، همه گاه لبریز از عشق به انسان و آزادی باد. از گزارش «بیسان الشیخ» فشردهای را اینجا میآورم و می دانم برای آنها که مثل من دیرسالی است با تصویرهای خانه پدری پیش از آنکه به غربت اجباری گرفتار آیند، زندگی میکنند، نگاه به تصویر امروز وطن جذاب و دلپذیر است.
دوست فرزانه و آزاداندیشم دکتر منوچهر ثابتیان که دیرگاهی است هر پنجشنبه حداقل ساعتی از لذت حضورش برخوردارم و سخنانش از دیر و دور، از حال و نگاهش به فردا برایم غنیمتی است، چندی پیش مقاله ای در باب ملی ـ مذهبی ها نوشت که بسیار جامع و کامل بود و حدود حضور و عمل این مجموعه را که از سکولارهای مسلمان نمازخوان تا خداوندگاران تظاهر و نفاق را در بر میگیرد مشخص میکرد. آنچه من میآورم در واقع تکمله ای بر نوشته دکتر ثابتیان است به ویژه آن که در ماهها و هفته های اخیر در برخوردهای دور و نزدیک نکات جالب و قابل توجهی از احوالات این مجموعه ناهماهنگ دستگیرم شده است که تا کنون کمتر به آن توجه مبذول داشته ایم...
London, Asharq Al-Awsat - An Iranian source, who followed Syrian President Bashar al-Assad's talks with his Iranian counterpart, President Mahmud Ahmadinejad, during his "very important" visit to Tehran, spoke to Asharq al-Awsat about the content of the talks that the Iranian and Syrian presidents held.
از آنجا كه با قطع پخش برنامه تلويزيوني من از ماهواره هات برد٬ بسياري از هموطنانم در ايران واروپا قادر به ديدن پنجره اي رو به خانه پدري نبودند به لطف عزيزان كرد ايرانيم در شبكه روژه لت٬ اينك علاوه بر تله استار ۵ و تله استار۱۲و يوروبرد كه برنامه روزانه مرا (دوشنبه تا جمعه ) در كانال يك پخش ميكند٬ همه روزه ساعت ۳۰/۱۰ شامگاه تهران ( ۷شب لندن ۸ شب اروپاي مركزي ) اين برنامه از شبكه بين المللي روژه لت روي ماهواره هات برد٬ فركانس ۱۲۲۰۷ سيمبول ريت ۲۷۵۰۰ افقي ۴/۳ پخش ميشود.
بدين وسيله قدرداني خود را از برادران و خواهران كردم در روژه لت ابراز ميكنم و نيز از همه آنها كه در اين چند هفته از چهارسوي جهان به ويژه خانه پدري مرا مورد لطف و مرحمت قرار دادند. عليرضا نوري زاده
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژوئیه آن پدر و پسر
در زمان آن پدر که قلدرش میخواندیم و بیسواد اما در طول 16 سال دهکدههائی ناپیوسته را رنگ و طعم شهر داد و جاده و دانشگاه ساخت و کشف حجاب کرد، پنجاه و اندی انسان فرهیخته و دلبسته به سوسیالیسم را که میخواستند نظمی نوین در کشور برپا کنند و بر این گمان بودند که رسول اکرمشان مارکس و کاتب وحیشان لنین رسالت و امامت را به امام استالین واگذار کردهاند و به «تروتسکی» همانگونه مینگریستند که شیعه اهل بیت به ابوبکر صدیق، دستگیر کردند. کارگزاران دستگاه قضائی و پلیسی بدین گمان که میرپنج سوادکوهی سر و دست میخواهد، بر آن بودند که حداقل تعدادی از آن 53 تن را در گوشهای طناب بیندازند، ...
سهشنبه 15 تا جمعه 18 ژوئیه
پیشدرآمد: چهرهاش را که از نزدیک میبینم، همه دردهای هزاران ساله خانه پدری را در نگاهش پیدا میکنم...
تصویرش، آن روزی که در صفحه نخست «الشرق الاوسط» بر بلندای همه تیترهای بزرگ نشست و زیر آن نوشتم «نماینده نسلی که به استبداد ولایت فقیه نه گفت» با چهره امروزی تفاوتهای بسیار دارد. آنجا نوجوانی بود سرشار از شور و فریاد که پیراهن آغشته به خون رفیقش را بر سر دست گرفته بود تا دنیا را خبر کند؛ آی آدمهائی که در ساحل نشسته شاد و خندانید، ملتی دارد در چنگ هیولای فقیه و اراذل و اوباشش جان میدهد، آتش میگیرد، گلهای جوانش مثل من، هنوز طعم شیرین جوانی نچشیده یا در جبههها پرپر شدند و یا در زندانها گرفتار طناب دار و باران گلوله، اگر هم ماندند در لحظه حلول جوانی و عشق در دل و جانشان، به پیری رسیدند، اما من پیرهن خونین بر دست گرفتهام و رایتی افراشتهام از نسلی که نمیمیرد، نسلی که پایدار است، ثبات قدم دارد و آینه دق جمهوری ولایت فقیه خواهد بود...
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئیه وقتی روضه خوانها سپهسالار می شوند پیشدرآمد: هنوز خبر تعیین ارتشبد غلامرضا ازهاری بهعنوان نخست وزیر رسماً اعلام نشده بود که فرزند مرحوم مفتح به روزنامه زنگ زد و با لحنی پر از ترس ضمن ابلاغ سلام و الطاف ابوی پرسید حاج آقا سؤال میکنند آیا راست است که تیمسار ازهاری نخستوزیر میشود؟ ساعتی پیش، من از دکتر امینی خبر را شنیده بودم (تشکیلاتی که زیر عنوان مرکز اسناد انقلاب برپا شده و مدت درازی ریاستش را خسرو خوبان ـ روحالله حسینیان ـ عهدهدار بود در سلسله اسنادی که از ساواک منتشر کرده، یکی هم شنودهای ساواک از مکالمات تلفنی دکتر علی امینی در ماههای پایانی رژیم سلطنتی است. مجموعه بسیار جالبی است.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژوئیه قوه قضائیه فاسدترین بازو پیشدرآمد: سیدعلی آقا نایب امام زمان بارها گفته است من سه بازوی اجرائی دارم قوه قضائیه، قوه مقننه، قوّه اجرائیه. (حتی آن پدر و پسر هم چنین سخنی را بر لب نیاوردند و اگرچه در عمل اراده آنها مطاع و غیرقابل تعارض بود اما در طول 57 سال به دفعات هر یک از سه قوه مورد اشاره از خود استقلال رأی نشان داد و به ویژه قوه قضائیه ای که مرحوم علی اکبرخان داور پایه گذار آن بود استقلال و ثبات رأی خود را آشکار ساخت و به برکت وجود قضات آزاد و معتقد و پاکدامنش در کنار بازپرسان و کارکنان شریف دادگستری، در مواردی شگفتیآور، در برابر قدرت مطلقه ایستادگی کرد.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئن
پیشدرآمد: این هفته پیشدرآمد من شعری است که از لحظه جوشیدنش در دل تا تصویرگرفتنش بر صفحه کاغذ ربع ساعتی بیشتر نبود، اما چنان این شعر به دلم نشسته که چند روزی هر جا میروم با من است. هفته گذشته روز تولدم بود. یکباره وحشت کردم که ای داد، دوری از خانه پدری به سی سال رسید و خدا میداند که خود بوسه بر آن خاک خواهی زد و یا خاکسترت! این شعر هدیه خودم به خودم بود برای روز تولدم، در بلورسازی تهران، و خانم عزت ملک قابله خانوادگی که به پدر مژده داده بود ماشاءالله سالم و سرحال است... وطن یعنی بهاری جاودانه
غزلهای لطیف عاشقانه
ترنّم های بارانِ سحرگاه
پَرِ پرواز در سودایِ خانه
وطن یعنی نفسهای مُعطّر
شمیمی از نماز صبح مادر
سه شنبه 17 تا جمعه 20 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را هفته پیش در باب پیامدهای مثبت نزدیک به سه دهه حکومت شقی ترین و شیاد ترین حکام تاریخ ایران در 14 قرن دوران پس از ورود اسلام به سرزمین ما، نوشتم با واکنشهای مختلفی روبرو شد که نود درصد آنها شاید کمی هم بیشتر در تأیید نقطه نظرهای طرح شده در مقاله من بود. من از میان اظهارنظرهائی که از طریق دورنگار یا email به دستم رسیده سه نظر را برگزیدهام. هم از آن رو که دو اظهار نظر از آن دو شخصیت حوزوی و اظهار نظر سوم از یک سردار سپاه پاسداران بود. این سومی که فارغالتحصیل دانشگاه امام حسین در یکی از رشتههای علوم انسانی است و در عین حال دوره عالی فرماندهی و ستاد را در دانشگاه دافوس به پایان برده است، با اظهارنظر خود چنان امیدی در دل من برانگیخته است که چند روز را در پی آگاهی از نظر او، در جستجوی افرادی از نوع او در میان اهالی ارتش و سپاه برآمدم، و امروز چه شادمانم که میبینم همصدایان بسیاری در بین ارباب عمائم و اصحاب شمشیر و مسلسل یافتهام. بدون توضیح بیشتر هر سه این نظرها را پیاپی میآورم.
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژوئن
پیشدرآمد: هزار نقش زمانه را ما در این چند ساله اخیر دیدهایم. گو اینکه هیچکدام چنان نبوده که در آئینه آرزوهای ما است، اما میتوانم با قاطعیت بگویم، در یک معنا، آنچه را طی سه دهه اخیر دیدهایم و تجربه کردهایم، و در معنای دقیقتر، تحولات دو دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنهای، چنان است که از نظر تأثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی مذهب در پی انقلاب کبیر فرانسه شاهد آن بودند. بهمعنای دیگر انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشته که به مراتب از پلیدیها و سیاهیهای این رژیم نقش و اثر بیشتری در خانه پدری و آینده ایران خواهد داشت. من به اشاره به این حسنات میپردازم.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را دبیر هیأت تحقیق و تفحص از قوه قضائیه «عباس پالیزدار» در دانشگاه بوعلی همدان عنوان کرد و بخشهای عمدهای از این سخنان نیز به صورت مکتوب و صوتی و تصویری به روی اینترنت قرار گرفت، شاید در داخل کشور برای آنها که دسترسی به افشاگریهای روزنامه نگاران و نویسندگان و فعالان سیاسی خارج کشور دربارۀ تمام مسائلی که پالیزدار فاش کرده است ندارند جذاب و تکان دهنده باشد و در عین حال چون این سخنان حقیقت نفاق حاکم بر ایران و ابعاد دشمنیها و درگیریهای بین اهالی ولایت فقیه را از پرده بیرون می اندازد، خیلی طبیعی است که مورد توجه تحلیلگران سیاسی در داخل و خارج کشور قرار گیرد. امّا اجازه دهید من به نکات اصلی سخنان آقای پالیزدار به قول آل احمد تلگرافی اشاره کنم و بعد آنچه را که پیش از اینها در همین زمینهها عنوان شده به یاد شما بیاورم.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 مه پیشدرآمد: هفته پیش بعد از آنکه صحنه نمایش قدرت با به تخت نشستن آقازاده آقای هاشم آملی در بهارستان، به شکل تازهای آراسته شد، کارگردان بازی، نایب امام زمان و ولی فقیه، بازیگران اصلی نمایش را به خدمت فراخوانده بود. (رفسنجانی دیرگاهی است به این جلسات نمیرود. این بار نیز سرماخوردگی و سفر پیش رو به عربستان سعودی را بهانه کرد و به جلسه نرفت. دوشنبه دوم ژوئن شیخ الرئیس عازم عربستان شد تا بند دل نزد رفیق عزیز فرزند ابن سعود بگشاید و از دردهای چند ساله و ناجوانمردیها و نارفیقی آنکه بر تختش نشانده بود تا قاتق نانش شود و حالا قاتل جانش شده است سخن گوید...) رؤسای سه قوه همراه با قمر وزیر غلام علی خان حداد عادل، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سرلشگر بسیجی با 9 سال تقدم بر بالاترین فرماندهان ارتش و سپاه، فرمانده کل سپاه ـ و نه سرلشگر صالحی فرمانده ارتش که همچنان غیرخودی است ـ وزرای اطلاعات و کشور و ارشاد و فرمانده اطلاعات سپاه و البته منوچهرخان متکی در کنار اصغر حجازی وزیر اطلاعات دولت مخصوص امام زمان در چهارراه آذربایجان، و جناب محمدی گلپایگانی رئیس دفتر پدر داماد ولی فقیه در جلسه حاضر بودند.
سهشنبه 20 تا جمعه 23 مه
پیشدرآمد: آن چند روزی را که برای ساخت و پرداخت «یک زندگی» در خدمت تیمسار بودم، هرگز از یاد نخواهم برد. خانه تیمسار چندان دور از منزل من نیست، از همان زمان که فرزندم نیما به همراه رفیق رفیقانش علی مبصر نواده مرحوم سپهبد مبصر و فرزند دوست و همکارم افشین، با کامران یگانه فرزند تیمسار آشنا شدند و شطرنج که هر سه عاشقانه به آن دلبسته بودند نقطه اتصال آنها شد، من نیز فرصتی یافتم تا گهگاه در خدمت تیمسار باشم. چنین بود که هم در سوگ کامران با او اشک ریختم، هم در روزهای بیماری بانوی عزیزش فیروزه، شاهد حال و روزش بودم و هم پس از خاموشی فیروزه و تنها شدن یکی از فرزانهترین نظامیان ایران در طول برپائی ارتش نوین...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 مه توطئه بزرگ علیه اپوزیسیون
1ـ از همان فردای انفجار شیراز پیدا بود که رژیم طرح مهمی را در دست دارد که نخستین صدایش از شیراز بلند شده است.
در آن تاریخ از یکسو نماینده خامنهای، حائری یکی از فاسدترین آخوندهای ذوب شده در ولایت سیدعلی، مدعی شد انفجار به علت وجود پسماندههای نمایشگاه بزرگداشت شهدا و جانبازان و البته جنگ اسلام علیه کفر در حسینیه سید الشهدا و اتصال برق و... رخ داده است. حرفهای دیگری نیز در همین زمینه عنوان شد و کسانی بهائیان و سلفیهای سنی را نشانه رفتند. من به تفصیل نوشتم که چرا مورد دوم را خیلی زود پس گرفتند چون در شورایعالی امنیت ملی، علی لاریجانی گفته بود تحریک مردم علیه بهائیها و سنیها میتواند پیامدهای خطرناک داشته باشد....
لبنان، ای قرنفل بال شکسته خونین
1ـ پیش از آنکه در باب رویدادهای تلخ و خونین این هفته لبنان بنویسم، ترجمه آزاد ترانهای را که بانوی آواز لبنان «فیروز» سالها پیش خوانده بود و آن بزرگمرد (امام موسی صدر که اگر در توطئه سرهنگ مجنون لیبیائی معمر القذافی، در اسید حل نشده بود تا برای امت اهل البیت تنها یک امام، نیابت مهدی موعود را عهدهدار شود، امروز به جایش آدمکشان لاکتاب متظاهر به دین از نوع محمد حسین فضلالله و مقتدی صدر و حسن نصرالله و احمد جنتی و... حافظان بیضه اسلام بر کرسی ولایت نبودند) همه گاه آن را زمزمه میکرد، برایتان نقل میکنم؛
سه شنبه 29 آوریل تا جمعه 2 مه همدلی از همزبانی بهتر است
1ـ فرقی نمیکند، بهتر است و یا خوشتر است، این را در این سه چهار روزی که برای شرکت در سومین نشست سالیانه Arab Broad Casting Forum در ابوظبی هستم بهتر از هر زمان و به وجه ملموس حس میکنم. در هتل «قصر الامارات» هستیم و جلسات نیز از بامداد تا شام در همین هتل برگذار میشود که حقاً در جهان نمونه است. نه فقط به خاطر زیبائیاش بلکه از این رو که از این سو تا آن سوی هتل نیمساعت راه است و من در عجب بودم که سران کشورهای حاشیه خلیج فارس که منهای پادشاه بحرین بقیه٬ کیلومتر شمار عمر را چند بار صفر کردهاند، چگونه از سوئیتهای خود در جناح غربی هتل به سالن کنفرانس سران در میانه قصر الامارات در آمد و شد بودند.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 آوریل پیشدرآمد: من اکبر گنجی را انسان صادقی میدانم که در روزهای درد و رنجش بسیاری از ما خواب راحت نداشتیم. روزی که تصویر تکیده او چند هفته پس از اعتصاب غذایش منتشر شد، چنان بغضی مرا گرفت که در برابر دوربین تلویزیون بی اختیار گریستم. از آن زمان که او در ایران و من در این سوی جهان دور از خانه پدری در پی کشف زوایای تاریکخانه امنیتی سید علی آقا برآمدیم، رشته ای ناپیدا ما را به هم پیوند می داد. چنین بود که به دیدنش سرشار شوق شدم که پیش از آن تماس ما از چند مکالمه کوتاه تلفنی افزون نبود.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 آوریل پیشدرآمد: بزرگ بود اما از اهالی امروز نبود، چنانکه در آن روزهای شعار و نفاق، روزهای ذوب شدن در موج پوپولیسم مذهبی، با آنکه به علت آشنائیها و نان دادن دیرسال خاندانش به علمای ریز و درشت، اگر رو به بیعت خمینی میکرد بر صدر مینشست و قدر میدید و به احتمال بسیار در کابینه انقلاب جائی والا از آن او میشد، امّا سر از عهد دوستی بر نتافت، و مرغ توفان را تنها نگذاشت. عبدالرحمن خان برومند را میگویم، نمونهای از یک اشرافزاده آزادمنش ملی که در سلسله جوانان عاشق خانه پدری بعد از جنگ جهانی دوم ـ همان سلسلهای که در آن هم مخالفان پهلوی دوم و هم و موافقانش خط قرمزهای ثابتی داشتند که عبور از آن محال بود، دزد نبودند، به نوکری اجنبی سر نمیسپردند، ایران کعبه آنها بود به سنتها و ارزشهای اخلاقی سخت پایبند بودند، هرگز حاضر نمیشدند برای دستمال طمعکاریها و مصالح شخصی و آنی، قیصریه وطن را به آتش کشند ـ جای ویژهای داشت.
دیدی که خون ناحق... پیشدرآمد: سید ریاض هم سرانجام راهی همان جائی شد که دیروز قربانی نامدار خود را با دشنه و سپس گلوله به آنسو روانه کرده بود. وقتی خبر به قتل رسیدن او را شنیدم این پنج سال که از ظهور او در حرم حضرت علی میگذرد پیش چشمم به سرعت برق و باد گذشت. به آن روز شوم باز گشتم. و روایتی را باز خواندم که همکارم «معدفیاض» از آن روز برایم نقل کرد و بخشهائی را نیز در الشرق الاوسط نوشت. نخست گوشهای از این روایت را باز میگویم و سپس به حادثه قتل ریاض النوری میپردازم.«نیروهای آمریکائی به سرعت به پیش میآمدند و تا بغداد چند منزلی بیش نمانده بود. نیروهای انگلیسی نیز هدف خود را شهرهای جنوبی شیعه نشین عراق قرار داده بودند. ماه آوریل یا به قول عربها نیسان فرا رسید و دیگر تردیدی به جا نمانده بود که نیروهای آمریکا و بریتانیا، تا چند روز دیگر سراسر عراق را زیر سلطه قرار خواهند داد...
پیشدرآمد: کار دکتر عبدالکریم سروش در تبیین مفهوم وحی کار سترگی است، چنانکه کار استاد بزرگوار محمد مجتهد شبستری. (آن یکی اسم این را دزدیده است و در مقام امام جمعه تبریز و عضو خبرگان سید علی آقا نه فقط آبروی هر چه عمامه به سر را برده است بلکه چنان در ترویج جهل و خرافه شتاب دارد که به گمان من حتی از ملاحسنی و دستغیب و مشکینی ـ که خدا را سپاس این دو اینک در برابر حضرت حق چنانکه مدعی بودند مکافات اعمال خود را پس میدهند... (البته من بر این باورم که تکلیف بهشت و دوزخ ما همینجا روشن میشود و جهان دار مکافات است ـ) جلو زده است...
پیشدرآمد: آقای رحمانف رئیس جمهوری تاجیکستان جلوهای (البته بسیار محدودتر و فقیرانه تر) از مراسم سلام در دوران خوش استبداد را در دیدگان آزرده و غمگین ما می نشاند که دلمان برای نوروز تنگ شده، نوروز ترانههای شاد، آتش کوچههای گمشده و خودباخته زیر هجوم آپارتمانهائی که ناطق نوری چهارصد تای آن را دارد و اخ الزوجه آقا به روایتی هزارتایش را، رحمانف در دوشنبه اعضای دولت، بزرگان کشور، نمایندگان مردم، سفرای خارجی را به حضور میپذیرد و لابد سکهای که تصویر حضرت فردوسی یا جناب رودکی روی آن نقش بسته است به رسم عیدی به آنها میدهد.
سه شنبه 4 تا دوشنبه 10 مارس
چالش بزرگ دگراندیشان نگفتم روشنفکران تا مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علیرغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان گشائی که پدرجان در روزگار خوش استبداد آن پسر (عمر بعضیشان البته به پدر هم میرسد) حداقل کسی دهانمان را نمیبوئید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقهات را میگیرند که بله سلطنتطلب و پهلوی چی شدهای و نباید عملکرد ضد بشری این رژیم باعث شود عملکرد کمتر ضدبشری آن رژیم را از یاد ببری؛ خط کش از کیسه در آورند و بخواهند میزان روشنفکریات را اندازه بگیرند.
پیشدرآمد: گو اینکه روایتی که می آید در اغلب متون تاریخ قاجار در باب میرزا آقاخان صدراعظم نوری یکی از مظاهر خیانت و فساد و پشت هم اندازی در دو قرن اخیر، رفیق شخصی مهدعلیا و ستر کبری مادر ناصرالدین شاه، و از توطئه گران اصلی علیه میرزا تقی خان امیرکبیر و زمینه سازان قتل ناجوانمردانه او در حمام فین کاشان، نقل شده است، اما من بدبین گمانم که مضمون این روایت منهای ریش انبوه میرزا، درباره شیخ علی اکبر بهرمانی ملقب به هاشمی رفسنجانی بیشتر صدق میکند. از میرزا نقل است که اگر لازم شد سر مبارکمان را به ما تحت خر فرو میکنیم، بعد هم سر و رو را میشوئیم و به ریشمان گلاب میزنیم، احدی نمیفهمد چکار کردهایم...
سه شنبه 19 تا جمعه 22 فوریه غربت بی عزیزالله خان
پیشدرآمد: در این سه دهه پذیرفته بودیم اگر تولدی، عروسی، و یا مرگی در جمعمان رخ میدهد، کسی را داریم که تنهایمان نمیگذارد، مثل پدر و برادر بزرگ در کنار ما است. اگر پایمان به بیمارستان بکشد او حتی زودتر از نزدیکترین فرد خانواده مان، بالای سر ما حاضر است. عزیزالله خان حتی آن لحظاتی که فریاد میزد و لهجه دلنشین اصفهانی او به غضب میآمیخت، باز هم مظهر مهربانی و صفا بود. همه گاه او را که میدیدم از همان سپتامبر 1979 که گذرنامه سیاوش خورشیدی و علی زائرزاده را از پاریس آورد و به من داد تا ویزای انگلیس آنها را درست کنم (و بعد هر سه به ایران بازگشتیم تا یک سال دیگر هر کدام به رنجی و دردی خانه پدری را بدرود گوئیم) عزیزالله خان برادر بزرگی شد که هرگز نداشته ام. رفتم و بار دیگر که از خانه پدری آمدم او نماینده نهضت مقاومت ملی در لندن بود با دفتری در کوئینزوی که روز و شب از آدم پر بود.
جنایتکاری که شهید میشود
من عماد فایز مغنیه را در همان هفتههای نخست انقلاب در کنار محمد منتظری دیده بودم و زمانی که محمد صادق العبادی به دفتر امید ایران آمد و خواهش کرد او را در انتشار مجله «الشهید» به زبان عربی کمک کنم یکبار دیگر عماد را دیدم. سیاوش خورشیدی که معاون فنی من بود چنان ذوقی در صفحه بندی نشان داد (البته معرفت و آزادمنشی او نیز عاملی شد که با من باشد. مفتح به اطلاعات آمد و ساواکیها و حقوق بگیران رژیم پیشین نعلین او را جفت کردند و برای حفظ بیضه اسلام دستمال ابریشمی در دست گرفتند، و من از این فضا بیزار بودم به همین دلیل همراه با سیروس و فروزان و مرادی و باستانی و چند آزاده دیگر بیرون زدیم. خورشیدی میتوانست بماند اما با زائرزاده و البته داریوش نظری که واژگانش به قلب استبداد میزد بیرون زد و با هم رحل اقامت در «امید ایران» افکندیم ـ) که نیمی از مجلات ماههای اول انقلاب در صفحه بندی تقلیدش میکردند. به سیاوش گفتم حاضری مجله الشهید را صفحه بندی کنی؟ لحظه ای کوتاه نگاهم کرد و چون «آری» را در نگاهم دید پذیرفت مجله ای را که سنگ معمر قذافی به سینه می زد و محمد منتظری را جانشین بلافصل صلاح الدین ایوبی میدانست، صفحه بندی کند.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 فوریه پیشدرآمد: بعد از 29 سال، هنوز گرفتار پیچ انقلابیم. در واقع چندین نسل است که ما گرفتار این پیچ شدهایم. از همان فردای مشروطیت... سردبیر در بازخوانی سرنوشت آل مطبوعات در سرزمینمان، مثالهای جاندار و روشنی آورده است... وقتی من به عنوان روزنامه نگاری که میپنداشت انقلاب حادثهای میمون و مبارک است و چون در روزگار جوانی میدید نمادهای نامدار فرهنگ و سیاست و هنر و اقتصاد و... در کنار اهالی منبر و حوزه دل و دین در گرو عشق به انقلاب دادهاند حداقل تا روز روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، سر در پی چهرههائی گذاشته بود که هر یک در عرصه تاریخ خود را پهلوانی میپنداشتند.
سه شنبه 29 ژانویه تا دوشنبه 4 فوریه پیشدرآمد: در سفرم. بار دیگر در ینگی دنیا، صبح امروز هم سخنی با استاد دکتر صدرالدین الهی بامدادم را روشن کرد و پس از آن گپی جانانه حسین حجازی مدیر رادیوی (670 AM) با من داشت در باب اپوزیسیون، انتخابات، یأسی که کمکم نه فقط داخل را که خارج را هم فرا میگیرد. من البته همچنان ایمان دارم که حکومت جهل و جور و فساد سید علی آقا در سرازیری پرشتابی به سوی زوال مطلق میرود. اگر چنین نبود حصار خودیها آنچنان تنگ نمیشد که بروتوس خرم آبادی حاج شیخ مهدی کروبی نیز علیرغم خنجر زدن بر شانه هم سفران سیاسی اش، فریادش به آسمان برخیزد که جناب آقای رهبر، این استخوان که جلویم پرتاب کردی فقط شندره دارد و گوشتهایش را حضرت آقا مصطفی پورمحمدی و سردار مربوطه اش علیرضا خان افشار جدا کرده اند.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه پیشدرآمد: اکبر گنجی در آخرین نوشته خود (گویا نیوز) در توضیح پیرامون گفتگویش با شماری از ایرانیان در دانشگاه تورنتو که شبهاتی را ایجاد کرده است، توضیحاتی داده که نه تنها این شبهات را برطرف نکرده بلکه حداقل در یک مورد ابعاد آن را گسترده تر کرده به گونه ای که میتواند خیلیها را که چون من به صداقت گنجی و صفای ظاهر و باطن او ایمان دارم به نگرانی دچار کند و آنها را که از ابتدا نسبت به این نویسنده رنج کشیده مبارز، سوءنظر داشتند با اهل ولایت فقیه که امروز ترور شخصیت او را با ریموت کنترل دنبال میکنند در یک جبهه قرار دهد.
پیشدرآمد: بدون تردید انتشار گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا درباره برنامه اتمی ایران به این دلیل که از شدت خطر رویاروئی نظامی بین دو کشور کاست، همه ما را که نگران عملیات نظامی تقریباً قطعی شده آمریکا و اسرائیل علیه ایران بودیم شادمان کرد. (در این مورد تنها مجاهدین و دو سه گروه دخیل بسته به محافظهکاران جدید در آمریکا و شماری از هموطنان به فغان آمده که رهائی از شر رژیم جهل و جور و فساد را بدون مداخله نظامی آمریکا غیرممکن میدانند، سخت از گزارش یکه خوردند و ناگهان قصر حبابین رویاهاشان ترکید). اما در عین حال میلیونها تن از هموطنان ما در داخل و خارج از کشور، گزارش مورد اشاره را یک ارزیابی علمی و دقیق از سوی سازمانهای اطلاعاتی غرب (که از تعداد عطسه های سیدعلی آقا قبل و بعد از عمل عصرانه باخبرند) تلقی نکردند.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
پیشدرآمد: دوست عزیزم «دکتر رضا حسین بر» برایم فیلمی را فرستاده که مثل هفته گذشته که قطع دست راست و پای چپ پنج جوان بلوچ به دستور جنایتکاری به نام ابراهیم نکونام رئیس دادگستری بلوچستان و شورای قضائی شرق کشور با رعایت اصول کامل شرعی و بهداشتی (دعای جوشن کبیر و ارّه برقی و اِتر) انجام گرفت، حال و روز مرا چنان کرد که اشک و درد رهایم نمیکرد، روزهای پایانی این هفته را نیز دردآلوده کرد.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه پیشدرآمد: عادت کردهام که نوشتهها را به ویژه اگر در همان سطرهای نخست به دلم نشیند، به سرعت بخوانم بیآن که در میان راه سخنی را نادیده بگیرم. شاید گرفتاری زیاد روزانه که طی چهاردهه زندگی کاریم روند صعودی داشته است، و ضرورت خواندن در کنار عشق به کتاب و روزنامه، شعر و قصه و تاریخ و سیاست و... نظام ذهنی مرا چنان تربیت کرده که میتوانم کتابی را حداکثر در دو روز به پایان برم. با اینهمه کتاب «در تیررس حادثه» حمید شوکت که مروری بر زندگی احمد قوام السلطنه است و زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما به قلم دخترش مهرماه (رئیس) چنان در روزهای پایانی سال گذشته میلادی و ایام تعطیل مرا به خود مشغول داشت که حکایت همسفری من با این دو کتاب از ساعت و روز گذشت و به چند هفته رسید. در این میان کتاب ارزنده دوست و همکار قدیمیام منصوره پیرنیا درباره زنده یاد خانم دکتر فرخ رو پارسا نیز رسید که روز مرا سه بخش کند.
پیشدرآمد: تصویر آنچنان پس از نیم قرن زنده است که هر بار «او» را میبینم و تصویر را در برابرش ازدیوار خاطره بر میدارم و فراروی یاد و نگاهش مینهم، برای ما باورکردنش سخت است که نیم قرن از آن شبی دور شدهایم که او همچون پریچهای، پروانهوار بر دستها و شانههای پدر و برفراز آن همه صندلی که به روی هم چیده بودند، سبکبار پر میکشید... تئاتر نادر مشهد در بین مادر و پدر نشسته بودم، پنج ساله کودکی کنجکاو که به کودکستان مستوفی میرفت و حالا به پاس آنکه الفبا را یاد گرفته بود، پدر او را به دیدار دخترکی آورده بود که میگفتند مادر ندارد و پدرش که بازیگری از اهالی منزل شعبده و کمدی و اکروبات است، او را از پایتخت به دیار شاه خراسان آورده است تا در برابر چشمان حیرتزده پدر و مادرها و کودکانشان به روی صندلی وارونه بر دستهای پدر فراز شود و بعد میکرفن را کوتاه کنند تا هم قد او شود، آنگاه بخواند:
سه شنبه 11 تا جمعه 14 دسامبر پیشدرآمد: کنار گذاشته شدن سردار سرتیپ محمدباقر ذوالقدر قائم مقام وزیر کشور و معاون وی در امور امنیتی و انتظامی، حادثه ساده ای نبود. به اعتقاد من این ماجرا اهمیتی به مراتب بیشتر از واداشتن علی لاریجانی به استعفا از دبیری شورایعالی امنیت ملی و سرپرستی هیأت مذاکره کننده در باب پرونده اتمی داشت. باید نخست ذوالقدر را شناخت تا قدر و جایگاه او در حلقه ذوب شدگان و نوکران فدائی سید علی آقا را بهتر درک کنیم...
سه شنبه 4 تا جمعه 7 دسامبر پیشدرآمد: پیش از آنکه به احوالات تحفه آرادان در دو وجه بپردازم و نیز نگاهی به گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا، توضیحی را که در باب خطای لغوی و گرامری (در زبان عربی) که بعضی از نویسندگان و اهل بحث و فحص دچار آن شده بودند ودر برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا روز چهارشنبه و در سایت خود روز سه شنبه یعنی فردای سخنرانی احمدینژاد یادآور شدم عیناً در اینجا نقل کنم:
سهشنبه 27 تا جمعه 30 نوامبر
پاکان ز وطن دور و در وطن هستند
پیشدرآمد: اوّل رفیق رفیقان، سنگ صبور همه ما رضا اغنمی آمد با چشمهائی که همیشه آئینه است و حضور بیوقفه اشک درآن پیدا بود. چه شده آقا رضا؟
ژاله خانم را بردهاند در آن بخشی که ره به خاک و خاکستر میبرد. ساعتی بعد دکتر منوچهر ثابتیان آمد با چهرهای که در این سالها بارها بدین وجهش دیده بودم. در واقع او در کنار شخصیت پایمرد و استوارش، دلبستگی دیرپایش به آزادی و عدالت، به عنوان پزشکی که در آخرین لحظات خیلی از دوستان و عزیزان ما بالای سرشان بوده است چنان اعتباری انسانی را مظهر و نمود بوده است که من یکی نظیرش را ندیدهام. انسان معاصر است با همه ویژگیهایش اما بهعنوان طبیب، او را در جائی شبیه پزشکان دیر و دور میبینم که حکایتشان را از پدران شنیده بودم. پزشکانی که عضوی از خانواده بیمارانشان بودند. دکتر شیخ حسن خان عاملی، دکتر حفیظی، دکتر قاسم غنی (که ادیب و فاضل و اهل سیاست هم بود مثل ثابتیان البته با درنظر داشتن زمان هر کدام و محیطی که در آن زندگی میکردهاند).
... من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم سهشنبه 20 تا جمعه 23 نوامبر پیشدرآمد: رئیس رژیمی که طی 29 سال به جز جنگ و نکبت و مرگ و سرافکندگی برای ایران و ایرانی، دستاوردی نداشته است حالا در مقام واعظ، آن هم از نوعی که چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند، ضمن محکوم کردن کنفرانس «آناپولیس» که چشم میلیونها فلسطینی و اسرائیلی و بهعبارتی عربها و مسلمانان به آن دوخته شده به این امید که در پی آن قطار از ریل خارج شدۀ صلح، بار دیگر در جای خود قرار گیرد و بهراه افتد، کنفرانس را فاقد پشتوانه مردمی و جهانی میخواند. احمدینژاد ظاهراً از ابومازن و رهبران فلسطین و کشورهای عرب فلسطینیتر است. این آشکار است که از نشست پایتخت ایالت مریلند هم چون نشستهای پیش از آن در کمپ دیوید و واشنگتن و وایت ریور و... نمیتوان انتظار معجزه داشت. نزدیک به شصت سال کینه و اختلاف و چهار جنگ سراسری و دهها نیمه جنگ در اینسو و آن سوی مرزهای اسرائیل، چنان رسوبات سنگینی را به جا نهاده که برای پاک کردن آن علاوه بر حسن نیت و شهامت و گذشتهای بسیار، به زمان درازی نیاز هست تا آثار نیم قرن تبلیغ سوء از سوی دو طرف نیز از بین برود.
پیشدرآمد: فرزند حسنی مبارک «جمال» در صورتی که پدرش رئیس جمهوری مصر نبود و دارای همین ویژگیهائی بود که امروز دارا است (از نظر دانش و معرفت سیاسی و اقتصادی و تجربه کاری) برای آنکه در مبارزه انتخاباتی جهت رسیدن به بالاترین مقام در کشورش یعنی ریاست جمهوری بيشترين رأی را بیاورد و در عمل نیز بهترین گزینه برای اداره مصر با هزار درد بیدرمانش باشد، چیزی از بهترین و کارآمدترین چهرههای صحنه سیاسی مصر کم نمیآورد.
به عبارت دیگر حالا که روزنامههای نسبتاً آزاد مصر گریبان او را گرفتهاند که آقا جمال! مگر خمپاره توی سر ما خورده بود که فاروق را سرنگون کنیم؛ نظامی داشتیم که وجه مصری و شرقی دمکراسی غربی بود، حزب داشتیم و جامعه مدنی، زندگی داشتیم و حال میکردیم و گریبان همه را غیر از (خود شاه) میگرفتیم. نجیب و عبدالناصر و سادات و ابوی مکرّم شما، حسنی مبارک را روی کارنيآوریم تا 60 سال پس از کودتای افسران آزاد بار دیگر بساط نظام موروثی این بار در شکل جمهوریش را برپا کنیم، آقا جمال، قدمت روی چشم و جمالت مبارک، اما این نمیشود که بیش از نیم قرن پس از آنکه فاروق را با چشمان اشکبار بر کشتی محروسه نشاندیم و 21 تیر توپ برایش شلیک کردیم و شش ماه بعد کار نادر قلی افشار را تکرار کردیم و پسر یک سالهاش احمد فواد را نیز عزل کردیم و محمد نجیب را بر کرسی ولایت نشاندیم، بار دیگر با سلام و صلوات حضرتعالی را به جای ابوی بر تخت نشانیم.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 نوامبر پیشدرآمد: تصور نمیکنم همسر و فرزندان حشمت اله طبرزدی، دیگر طاقت و توان آن را دارند که بار دیگر مردی که جان و جهانش در زندان ولی فقیه سوخت و پرپرشد، با هزار درد پنهان و آشکار ره به زندان برد. اما اجامر و اوباش سید علی آقا آمدند و در آغاز هفته او را به زندان بردند. گاهی که تصویری از مهندس عباس امیرانتظام می بینم و آن چهره پر از زندگی و شادی وصدق و سلامت نفس را به خاطر میآورم در آن شب که با همه دلش مژده میداد مجلس خبرگان را میبندیم تا بدعت نامبارک ولایت فقیه و حکومت مشروعه شیخ فضل اللهی در کشور برقرار نشود، زمانی که در اتاقم به چهره سرفراز و استوار احمد باطبی نگاه میکنم که تصویرش را در کنار تصویر فرزندانم نهادهام و بعد چهره خسته درهم شکسته او را در امروزی که لحظه لحظهاش ارعاب و تهدید است و درد و ملالت مینگرم، دلم میخواهد فریاد بزنم سر همه آنها که هنوز هم در فنجانهای کوچک عقل و دنیاشان مرتب توفان به راه میاندازند، روزی طبرزدی را مأمور رژیم میکنند و دیگر روز به جان باطبی میافتند، این حضرات البته بیشتر در خارج کشورند. اصلاً حالیشان نیست که احوال درون چیست و آن 70 میلیونی که در خانه پدری با هر رنج و بدبختی است زندگی میکنند هر دگرگونی ولواندک در زندگی و احوالشان تأثیر میگذارد.
سه شنبه 30 اکتبر تا جمعه 2 نوامبر ژنرال و دمکراسی
پرویز مشرف نه یک رزم آرای پاکستانی است و نه یک جمال عبدالناصر و یا قذافی و حافظ اسد، حتی مثل ضیاءالحق هم نیست. در واقع می توان او را یک ایوب خان جوان تر دانست. رزم آرا نیست چون نه مثل او ریشه و پیوند با اشراف دارد و نه مجبور است رعایت احوال مرکزی را فوق سرخود همه گاه در نظر داشته باشد که در پاکستان حرف اول را می زند. شاید بتوان گفت تنها در پاکدامنی و عشق به وطنش می توان او را از رده حاجعلی رزم آرا و جمال عبدالناصر دانست. (نه گفتم اسد که خلبان سابق ارتش سوریه و مرد قدرتمند این کشور برای سه دهه وقتی کودتا کرد ده هزار لیره هم در حسابش نبود و روزی که مرد به گفته نزدیکترین رفیق و شریکش عبدالحلیم خدام چیزی نزدیک به یک میلیارد دلار برای خانوادهاش از جمله ولیعهدش بشار الاسد رئیس جمهوری فعلی سوریه ارث به جای گذاشت. قذافی نیز علاوه بر صدها میلیون دلاری که برای خود و خانواده و معشوقههایش ذخیره کرده، میلیاردها دلار از ثروت ملی کشورش با کمتر از سه میلیون جمعیت را طی سی و هشت سال گذشته به باد داده است.)
سهشنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر پیشدرآمد: گو اینکه استاد عبدالکریم خلیلی معاون رئیس جمهوری افغانستان و رهبر حزب وحدت اسلامی و یکی از برجستهترین شخصیتهای هزاره را دیرگاهی است میشناسم و هر بار فرصت دیداری با او دست داده، جلوههای تازهای از منش و سعه صدر و عشق او به فرهنگ و تاریخ مشترک وطنش افغانستان با خانه پدریمان ایران را در کلام و رفتار او مشاهده کردهام، اما اعتراف میکنم شامگاه پنجشنبه وقتی او را از پشت پنجره «میز گردی با شما»ی صدای آمریکا در گفتگو با احمد بهارلو دیدم بیش از پیش از یکسو افسوس خوردم که چرا نباید در جمع اهل ولایت فقیه در میهنم حتی یک نفر را داشته باشیم که در عین داشتن اعتقادات و ایمان، چنان استاد خلیلی قدرت درک تحولات بینالمللی را داشته باشد و اگر هم از اسلام و دین میگوید، نگاهش مثل این هزاره مرد، رو به افقهای باز بنگرد، و از سوی دیگر اعتقادم به اینکه افغانستان در زمانی نه چندان دور از مصیبت دین فروشان و دجالان طالبانی و تروریستهای القاعده حامی آنها نجات پیدا میکند، مستحکمتر شد.
سهشنبه 16 تا دوشنبه 22 اکتبر
پیشدرآمد: علی آقا هم رفت، این علی آدم سادهای نبود. نشان از دو کس دارد این نیک پی، هم آقازاده هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع آزادهمنش است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه نشین میشد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام میکشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبریهای انقلابی هر بار فرصتی می یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بیبند وباری مورد حمله قرار میدادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل... سه شنبه 9 تا جمعه 12 اکتبر پیشدرآمد: در آمریکا که بودم دکتر سه چهار باری زنگ زد. اعتراف میکنم همیشه در امر پرس و جوی احوال دوستان (صله ارحامی که پدر بر آن اصرار داشت) او بر من پیشدستی میکرد. در دو سه ساله اخیر حداقل هفته ای دوبار لطفش نصیبم میشد. و او همیشه میگفت میدانم سرت شلوغ است و همین الآن باید دو سه تا مصاحبه بکنی یا بنویسی، فقط خواستم حالت را بپرسم. سال پیش در پی گفتگوئی که پیرامون بودجه دولت احمدی نژاد داشتیم به لندن آمد. حقاً که در کارش جدی بود و وقتی اشتیاق مرا برای دانستن جزئیات بودجه دید آمد و یک فایل کامل جلویم گذاشت. اهل خراسان بود و رشته الفتی دیر و دور به مشهدمان متصل میکرد. بیش از نیم قرن معلم بود، صدها شاگرد تربیت کرد که بعضی از آنها امروز از برجسته ترین اقتصاددانان و اساتید در ایران و خارج کشور هستند. جلوه هائی از رفاقت و آزادگی و مهر او را در فاجعه بمبگذاری کتابخانه و دفتر رضا فاضلی و قتل ناجوانمردانه بیژن فرزند برومندش توسط عوامل امنیت خانه نایب امام زمان از نزدیک شاهد بودم...
سهشنبه 2 اکتبر تا جمعه 5 اکتبر
رابطه من با دکتر صدرالدین الهی فراتر از رابطه استاد و شاگردی است، دو سه تن در زندگی حرفهای و شعری من نقشی چنان پررنگ داشتهاند که حرف از معلم و تلمیذ بالاتر میرود. اگر عباس پهلوان, علیرضای جوان 18 ساله دانشجوی سال اول دانشکده حقوق را چنان پذیرا شد که در کمتر از سه چهار ماه از ترجمه شعر نزار قبانی به تفسیر و گزارش شهری رسید و سالی نرفته عنوان پرطمطراق دستیار سردبیر را در مجله فردوسی (که هرگزش مانندی نیامد) به او داد، بزرگوار دیگری نيزهست که عاشقانه پاورقیهایش را از هفت هشت سالگی میخواندم، گاه با شیرها و شمشیرهایش همراه جلالالدین خوارزمشاه از سند میگذشتم و نفرت خود را از غایرخان و محمود خوارزمی فریاد میکردم و زمانی با زن آواز طلائیاش ترانه خوان در شبانههای نوجوانی عاشق میشدم، زنی به نام حسدش را چنان میشناختم که روزی در منزل جهانشاه خان صمصام دوست نزدیک پدر، وقتی خانم سالخوردهای را معرفی کرد(كه فروغ ظفر) بیاختیار گفته بودم خدمتشان ارادت دارم ...
سه شنبه 25 تا جمعه 28 سپتامبر
فرزندان ایران زمین در ینگه دنیا
پیشدرآمد: در زندگیم، با چند حاجیلو آشنا شدهام، اما این یکی، جان و جهانم را روشن میکند. همه گاه آرزو داشتم دختری داشته باشم، بختم اما داشتن سه پسر بود: امید و نوید و نیما که به هر سه افتخار میکنم. دخترم را اما در واشنگتن یک سال پیش پیدا کردم. با آلبرتو فرناندز مدیرکل وزارت خارجه آمریکا (سفیر فعلی در سودان) دیداری داشتم. او بود و جمعی از معاونان و مشاورانش و دخترکی سرشار از جوانی و زیبائی، من می گفتم و او آرام آرام یادداشت میکرد. دلم را خالی کردم.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا پیشدرآمد: می آید کوتاهتر از حقارت، با یک دهان پرگوی که از ادعا خالی نمی شود. مثلاً پیرو اسلام ناب محمدی انقلابی است و ذوب شده در ولایت نایب مربوطه امام زمان علی بن جواد الحسینی الخامنئی (مهر مقام معظم در مکتوبات عربیه) اما در ماه صیام دروغ می گوید به بزرگی فریبش، در مقام دروغ، بزرگ است با آنکه کوتاهترین کوتوله سیاسی در تاریخ ما است. محمود آرادانی احمدی نژاد البته بر آن بود که سری به Ground Zero بزند. آنجا که جنون و جهل و تعصب جان و جهان هزاران انسان را خاکستر کرد.
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر پیشدرآمد: چون گزارش مشروحی دارم از حوزه علمیه که با تلاش و تحقیق دوستی ارجمند از حاشیه نشینان حوزهای که روزگاری با ساکنانی از تیره حاج شیخ عبدالکریم حائری و حجت کوه کمرهای و داماد حاج شیخ و سید صدرالدین صدر و سید علوی بروجردی و در پی آنها شریعتمداری و حاج آقا شهاب مرعشی و آقا سید رضا گلپایگانی مدینهای فاضله بود وحالا عرصه خودنمائی و اطوار و غمزه دینفروشانِ دونپایه ای از نوع محمدتقی گیوه چی یزدی ملقب به مصباح و محمد یزدی ملقب به اعرج و احمدک جنتی و ناصرابوالمکارم شکر و قند فروش و صافی متظاهر گلپایگانی و... شده است، فراهم آمده، لذا برای آنکه حکایت سپاه بیش از این به تعبیر دوستی «حوالت به وقت گل نی» نشود، مختصری را میآورم به این امید که در وقتی دیگر دو جزء نخست را که ملاحظه کردید به مکمّلی مشروح ختم کنم.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر پیشدرآمد: زنده یاد سعیدی سیرجانی در آن سفر از یاد نرفتنی که به لندن آمد، دو سه باری مرحمت فرمود و به دفتر ما قدم رنجه کرد. استاد فرزانه رفته ام شادروان جعفر رائد میزبان بود و ما همه در دفتر از فیض کلام آن نازنین سیرجانی پرذوق بهره مند شدیم. در وصف شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی که پیش و پشت و اهل و طایفه اش را خوب میشناخت، تاکید میکرد شیخ مثل همه کرمانیها و اهل کویر رازدار است و پنهان کار، کینه وقتی بگیرد، ظاهر نمیکند اما یکسال یا ده سال یا سی سال بعد چنان زهرش را میریزد که طرف عنادش نمیداند از کجا خورده است.
باش تا صبح دولتش بدمد... سهشنبه 28 تا جمعه 31 اوت کودتای سپاه کامل شد پیشدرآمد: درست یک ماه و نیم پیش (همان موقعی که سردار سرلشگر یحیی رحیم صفوی بر پایه گزارش سایت انتخاب متعلق به طه هاشمی یگانه پزشک عمامهای و محرم سابق سیدعلی آقای رهبر، فهمید نایب امام زمان و فرمانده کل قوا، دل به دیگری بسته و او باید میز فرماندهی را خالی کند) در یکهفته باخبر یعنی همین ستون آشنای شما نامهای را برای شما بازنویسی کردم که نویسندهاش یکی از فرماندهان رنج دیده سپاه پاسداران بود. این سردار که خاطرههای دلاوریهایش در جبههها هرگز از یاد نخواهد رفت طی سه چهار سال اخیر یکی از صادقترین منابع من بوده است. همو طی دو هفته اخیر مرا در جریان یک دزدی بزرگ قرار داد که به لطف اطلاعات او و افشاگری من خوشبختانه زیر و بم آن فاش شده است و بازیگران اصلی آن از جمله فردی به نام شیرازی در دور و بر سردار سرلشکر حاجی دکتر محسن رضائی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، و تقوی رئیس حراست مجمع که میخواستند به قول خودشان برای هزینههای انتخاباتی سردار محسن رضائی پول حلال تهیه کنند، به لطف این افشاگریها امروز آبروباخته و انگشت نما شدهاند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست... سهشنبه 21 تا جمعه 24 اوت از ملک عجم شهیدی و باهری هم رفتند
پیشدرآمد: دو سه ماهی است که هر بار قلم به دست میگیرم تا رویدادها و مسائل مهم مورد توجه خانه پدری را در «یکهفته با خبر» بررسی کنم، نخست باید سخن در رابطه با خاموشی «شکرگزارانی» به میان آورم که ملک عجم را گذاشتند و بعضی در زیر خاکش و شماری با حسرت دیدارش در خاک تبعیدگاه آرام گرفتند.
سه چهار هفته سوگوار هنرمندانمان بودیم، مهستی که پرکشید و الهه که این هفته مجلس یادبودش را برگذار کردیم. شگفتا که با وجود منع و تحریمها در خانه پدری، هزاران انسان عاشق آن صدای جاودانه در یادبود او حاضر شدند. و در چهارسوی غربتکدههامان نیز خاطره او را گرامی داشتیم. فرزند برومند او دکتر شاهرخ میراسکندری به نیابت از فرید و داریوش و دیگر عزیزانش، و پدر بزرگوارش جمال میراسکندری، مجلسی در خور مادر هنرمندش برپا کرده بود، حضور شخصیتهای برجستهای که از روسیه و گرجستان و بریتانیا در مجلس خصوصی و سپس یادبود الهه عزیز حاضر بودند، هنرمندانی که در سوگ از دست رفتن بانوی آواز ایران آوازشان و آوای سازشان داغدار بود، آمده بودند که جاودانگی آوازخوان دلها را اعلام کنند. ...
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست...
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اوت امپراتوری سپاه پاسداران
1 ـ تصمیم دولت آمریکا برای قرار دادن نام سپاه پاسداران و یا حتی سپاه قدس در فهرست سازمانهای تروریستی تا مرحله اجرائی، زمانی را طلب میکند. در این که واشنگتن دیرگاهی است سپاه و فروعش را از همه سو زیر نظر قرار داده و با دستگیری 5 افسر بلندپایه سپاه قدس در اربیل و بازداشت دهها تن از وابستگان مستقیم و غیرمستقیم سپاه قدس و اطلاعات سپاه و... و نیز خرید شماری از مسئولان بلندپایه سپاه که کیف کیف اطلاعات محرمانه را در دبی و عراق و لبنان در اختیار مأموران آمریکائی میگذارند، اطلاعات جامع و کاملی از این تشکیلات جمعآوری کرده است، تردیدی وجود ندارد. ..
... خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
سه شنبه 7 اوت تا جمعه 10 اوت مالکی در تهران
نوری المالکی نخست وزیر عراق نه تنها در تهران یار شاطری پیدا نکرد تا او را در روزهای سخت و پر مصیبت یاری دهد، بلکه این بار بهتر از همیشه دریافت که اهل ولایت فقیه نه فقط بار خاطر که اساس و پایۀ مصائبی هستند که او و ملتش بیشتر از چهار سال است در پی سرنگون شدن دولت تکریتی خونخوار با آن دست به گریبانند.
نخست سری به عراق میزنیم تا موقعیت آقای المالکی را پیش از سفر به ایران به طور سریع بررسی کنیم. نوری المالکی نخست وزیری را از مردی تحویل گرفت که دیر سالی در دوران تبعید و مبارزه، در مقام دبیرکلی حزب الدعوه چندین پله از او بالاتر بود اما در زمان نخست وزیری اش آشکار ساخت که بسیار در نگرش و جهان بینی و دانش سیاسی از او یعنی نوری المالکی پائینتر است. منظورم دکتر ابراهیم الجعفری است که دوران حکومت او برای عراق فاجعه ای جبران ناپذیر بود. ابراهیم الجعفری دبیرکل حزب الدعوه بود اما حکومت در دوران او عملاً در دست بیان باقر صولاغ جبر نمایندۀ سابق مجلس اعلا در دمشق بود که به قول یکی از دوستان قدیمیاش هنوز هم شهریه اش را از وزیر اطلاعات ولی فقیه دریافت میکند.
...کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد!
سهشنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت پیشدرآمد: یک بعد از ظهر بود و توی ماشین در اتوبان شمال لندن از روزنامه «صوت الکویت» میرفتم تا رأس ساعت خودم را به رادیو «اسپکتروم» برسانم. حسین قویمی دوست و همسفر سالهای تبعیدم، با هزار سختی و تلاش، برنامه رادیوئی بر پهنه موج اسپکتروم به راه انداخته بود و من نیز ساعتی از طریق موج متوسط با هموطنانم سخن میگفتم. یکباره خبری پخش شد که یخ کردم. گوشهای زدم و در بیباوری و سنگینی خبر، یکباره دیدم به هقهق میگریم. مگر میشد باور کرد که بعد از ضربه دکتر برومند، این گونه شاپورخان را هم از دست داد؟
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئیه پیشدرآمد: سرنوشت تلخ و دردناکی پیش روی ما است. هم ساکنان خانه پدری روزهائی تیره و سخت در پیش دارند و هم ما که در حسرت بوسه زدن بر آن خاک عزیز، دوره میکنیم دیروز را و امروز را، هنوز را.
دو سه هفته پیش نوشتم چه خوابی برایمان دیده اند و چگونه رژیم ولایت جهل و جور و فساد با همۀ توان میکوشد زمینه ویرانی ایران را هرچه زودتر فراهم کند. دو مطلب را پیاپی می آورم. نخست نامه ای است الکترونی یعنی e-mail از یک نظامی نگران میهن پرست آزاده که تاکنون بارها خبرها و مطالب دقیق و بسیار مهم او را در همین زاویه و گاه در الشرق الاوسط و یا برنامه های تلویزیونی ام نوشته و گفته ام. و در همه این سالها حتی یکبار در درستی مطالب او تردید نکرده ام و از این بابت بسیار خوشحالم، چه یکایک مطالب و خبرهای او چندی پس از انتشار آن به صور مختلف و گاه از جانب منابع رسمی در داخل کشور یا منابع خارجی تأیید شده است. مطلب دوم، نیمه گزارشی است از آنچه در برابر چشم ما در میهن اسلامی در جریان است. به عبارت دیگر گزارش نخست، آنچه را نمي بینیم، عریان میکند و گزارش دوم آنها را که می بینیم و می شنویم.
پیشدرآمد: در جریان سفر احمدی نژاد به سوریه، اطلاعاتی به من رسید که چاپ آن در الشرق الاوسط و سپس چندین نشریه و خبرگزاری بین المللی باعث شد دولت اسرائیل واکنش تند نشان دهد (البته به لطف خبرنگار رادیو فردا که معلوم نبود با چه کسی در نخست وزیری اسرائیل صحبت کرده که مدعی شده چون من از مخالفان رژیم هستم بنابراین ممکن است مطلبم در جهت ضربه زدن به رژیم نوشته شده باشد، نوشته من سه روز تمام در رادیو فردا با یک پاراگراف اضافه به نقل از خبرنگار مربوطه، در متن مهمترین مطالب جای گرفته بود. جالب اینکه سه روزنامه اصلی اسرائیل اورشلیم پست، هآرتص و یدیعوت آهارونوت، علاوه بر چاپ گزارش من، تماسهائی نیز با من گرفتند که تفصیل بیشتری را اگر از حکایت میدانم به آنها بدهم.)
پیشدرآمد: عشق به خانه پدری بدون تردید مفهومی است که اهل ولایت فقیه با آن بیگانهاند. از همان روز نخست بالا رفتن پرچم تزویر و ریا و اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، کینه و نفرت پیروان سید روحالله نسبت به ایران و ایرانی آشکار شد. صادق خلخالی قاضی شرع منتخب خمینی، و شفاف ترین مظهر ایدئولوژی فاشیستی ارتجاعی که متأسفانه با تحسین و اعجاب حزب طراز نوین و اقمارش از یکسو و بعضی از حاملان کارت عضویت جبهه ملی که بعد از نشاندن خنجر ناجوانمردی و حسادت بر شانههای زنده یاد دکتر شاپور بختیار دستمالهای ابریشمی را در برابر سید روحالله به دست گرفته بودند، از سوی دیگر، بر ملت ما سلطه یافته بود در نخستین یورش خود برای نابودی مظاهر فرهنگ و تاریخ و ملیت ما به سراغ تخت جمشید رفت.. ..
یکهفته با خبر سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژوئیه
پیشدرآمد: موج تازه ای از مهاجران ایرانی به ینگه دنیا بالا گرفته است. این مهاجران از ایران نمی آیند بلکه اغلب آنهائی هستند که هنگام ترک خانه پدری هم به دلیل دوری راه و هم مشکلات ورود به آمریکا و در بسیاری از موارد به این امید که دوران غربت کوتاه باشد، گوشه ای نزدیکتر به خانه پدری را در اروپا برگزیدند و یا در مواردی برایشان برگزیدند (منظورم پناهندگان به UN است). اینها با رسیدن به میانه عمر، بزرگ شدن فرزندان، کمبود آفتاب و ناامیدی از زیارت قریب الوقوع آنجا که دلشان را جا گذاشته اند و استخوانهای پدر و مادر و خاطره های کودکی را، حالا که یک گذرنامه معتبر اروپائی در جیب دارند به فکر اقامت در سرزمینی افتاده اند که از نظر طبیعت و آب و هوا و تنوع فرهنگها و تسامح و تساهل در رفتار انسانهایش، یک ایران با ابعاد بزرگتر و پیشرفته تر است...
سهشنبه 26 تا دوشنبه 2 ژوئیه پیشدرآمد: اشاره هفته گذشته من به منازعه لفظی (چرا مجادله نه؟!) دکتر سروش و دکتر ملکی، یکی از انسانهای آزاده و فرزانه ای که هرگز گرد سیاست نگشته و در ظاهر اهل ولایت تجارت و اقتصاد است اما در باطن دلی به وسعت دل خواجه و مولانا دارد، را واداشت از هزاران کیلومتر راه به من تلفن بزند که فلانی گریبان گرفتی اما چرا به این راحتی رها کردی؟ مگر قرار نبود تو که نه به دنبال وزارت و وکالتی و نه در اندیشه دولت و مکنت، اگر دیدی خانه پدری دارد آتش میگیرد و چهارستون بدن ایران را ساکنان ولایت جهل و جور و فساد، با تبر حماقت و خریّت و تعصب نشانه رفتهاند، مجامله کنار نهی و تعارف به دور اندازی و با شهامت فریاد زنی تا آنها که گرفتار «خویش» بزرگتر از «دروازه شاه عبدالعظیم» هستند به «خود» آیند و به جای پرداختن به «عرض» لحظه ای به «اصل» بپردازند و 28 سال تلاش برای شکار سایه مرغ هوا را رها کنند و بدانند اصل آن مرغ هواست.
خطابهای به دو دکتر!
پیشدرآمد: نزاع قلمی دکتر محمد ملکی نخستین رئیس دانشگاه تهران، در پی مصاحبه تحریف شده او با روزنامه «هممیهن» غلامحسین کرباسچی و محمد قوچانی، و دکتر عبدالکریم سروش باز هم در پی گفتگوی هممیهن با او، مرا به تأمل واداشته است. چند روزی است که همسفر و همراه و همدل با این دو انسانم که برای هر دو حرمت بسیار قائلم. ملکی را به عنوان بزرگمردی شجاع که در برابر اهل ولایت جهل و جور و فساد دلاورانه ایستاده است و زندان و شکنجه هرگز نتوانست او را به تسلیم و لنگ انداختن در برابر سیدنا نایب امام زمان وادارد، و سروش را به عنوان فرزانهای که بساط صدرالملکی برایش فراهم و امکان حداد عادل شدن به مراتب در برابرش فراهمتر از امکان میرزا غلامعلی خان منشی حضور بود، اما سر فرو نیاورد، ستودهام.
پیشدرآمد: درنگ شیخ لنکران در بلاد فخیمه کوتاه بود، این بار دست اجل که گریبان مدرس سرشناس حوزه را در لندن گرفته بود، آنقدر معرفت داشت که تا انتقال او به زادگاه و موطنش قم صبر کند و اجازه دهد شاگرد سرشناس آیت الله بروجردی در خانه خود جان به جان آفرین تسلیم کند. چه بسیار هموطنانی که آرزو داشته و دارند، در رفتن جان از بدن، چشم به آسمان وطن داشته باشند و دستهای پرمهر عزیزانشان بر دستهای سردشان٬ حرارت عشق را بتاباند، اما به علت حضور یاران و هم عهدان آقای لنکرانی، باید آرزوی دیدار خانه پدری را به گور برند.
پیشدرآمد: مرگ، شاه و گدا نمیشناسد، در عین حال تعامل این هر دو با مرگ چنان متفاوت است که از قدیم میگفتند آنکه دنیایش پشیزی بیش نیست، راحتتر جان میدهد تا آنکه باید دولت و نعمت را واگذارد و با حسرت برای آنچه داشته و اینک وا می نهد تا میراث خواران از آن متنعم شوند. چنین کسی تا لحظه آخر جان کندن افسوس میخورد که چرا آن کار نکردم که دلی شاد کنم و آن زر ندادم که خانه ای آباد سازم. گفتند حضرت آیت الله العظمی شیخ مملکت فقاهت و استاد حوزتین، مرجع مورد لطف سیدعلی آقای نایب امام زمان و اخ الزوجه شیخ ملکی رئیس کمیته شمیرانات در آغاز انقلاب، هفته گذشته برای دومین یا سومین بار جهت فحوصات طیبه به ام القرای لندن وارد شده و در بیمارستان مستضعفین که به نام شورشی گردن شکسته «کرامول» نام گرفته بستری شده اند.
پیشدرآمد: هجده سال پس از درگذشت آیتالله خمینی، حال که فرزندان حقیقی ولایت فقیه (آنها که از پستان ولایت شیر خوردهاند و روی زانوی نایب مربوطه امام زمان ـ سابق ولاحق ـ بزرگ شدهاند) قدرت را در همه سو در دست دارند میتوان با قاطعیت و وضوح بیشتر آثار مخرب خمینیسم را در زندگی ما ایرانیها از یکسو و سرنوشت و زندگی مردم منطقه از سوی دیگر مشخص کرد و در پرتو آن، چشم انداز فردای ایران و همسایگانش را پیش روی انسانهائی گذاشت که خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ندانسته گرفتار این پدیده عجیب و غریب شدهاند.
مرحوم صالح علیشاه گنابادی ـ حداقل در آن سالهای خردی و نوجوانی ـ در چشم من تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا ابوسعید بود که غیر از رباعی های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب الوجود را با روایت او چون به دلم نشسته بود حقیقت مطلق می پنداشتم.
از بچه های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدائی شده بود، جابرزاده انصاری مجاهد، محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ سالهای بعد از جنگ که دوست پدر همسرش بود، ذره بین به دست در میان متون مارکسیستی به دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی دل با شریعتی داشتند و کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت الله حاج آقا احمد خوانساری) عبا روی شانه می انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع مداری میکردند. روزگار من اما در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که ...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل... سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه
و باز هم وطن در خطر است...
پیشدرآمد: خانم پری کلانتری برای من نه فقط از آن رو عزیز و ارجمند و گرانقدر است که در آن 37 روز کابینه زنده یاد دکتر شاپور بختیار غمخوار و مصاحب آن عزیز بود و در عین حال هر لحظه ای که میخواستم با دکتر صحبت کنم و یا او را ببینم پری خانم اگر لازم بود زمین و زمان را به هم میریخت تا فوراً این تقاضای مرا عملی سازد، و نه فقط به این سبب که در سالهای تبعید نیز در کنار مرغ طوفان ماند و دفترش را تو گوئی هم چنان نخست وزیر است با درایت و کاردانی اداره کرد بلکه از آن روزی با این بانوی آزاده و فرهیخته هموطنم از نزدیک آشنا شدم که در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات ضمن تماس با نخست وزیری در رابطه با شایعه ای که بامدادان از رفیق دیر و دور پدرم چناب نقابت شنیده بودم پرس و جوئی کنم. آقای نقابت در زمانی که به دیدار دکتر علی امینی در یکی از روزهای مرداد 57 رفته بودم مرا بعد از سالها دیده بود و شماره تلفن منزلش را به من داده بود. از آن پس هر از چند روز به او زنگی میزدم و پرس و جوئی از احوال روزگار که او و مرحوم محمدعلی خان مسعودی از پس پرده امور باخبر بودند.
یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش! سه شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: مرحوم تیمسار جواد معین زاده که روزگاری نامش ما را به وحشت می انداخت و فکر و ذکر ما همه این بود که خبرچینان او را در جمع خود شناسائی کنیم (سالهای دانشجوئی در بلاد فخیمه که تیمسار با درجه سرهنگی وابسته امنیتی و نماینده ساواک در بریتانیای کبیر بود) و چند سال بعد از انقلاب با شناختن او دریافتم چه انسان صادق و صافی ضمیری را تنها به علت عنوانی که داشت دشمن میداشتیم، روزی به دفترم آمد وگفت خواهشی مختصر دارد. بعد گفت میخواهم نامه ای برایم به حاکم دبی بنویسی. در آن تاریخ شیخ مکتوم برادر شیخ محمد نخست وزیر امارات و حاکم فعلی دبی، بر این امارت حکومت میکرد...
پیشدرامد: بانوی سرخپوش، همه زیبائی بود، پریچه اوکراینی که این آخریها در ارکستر سمفونیک قاهره سولیست بود و از دو سه هفته پیش در «فورسیزن» و «موون پیک» و «ماری تیم» سه هتل پنج ستاره شرم الشیخ، از سرپنجههای جادوئیاش جویبار زمزمه را در گوش جان شنوندگانش جاری می کرد، هرگز در کابوس خود نیز رویاروئی با کسانی را از جنس منوچهر متکی و همراهانش تصور نکرده بود. آدمهائی که همه زشتیاند، حتی اگر بعضیشان، روزگاری چهرهای قابل تحمل داشته اند اما نوکری ولی فقیه و اطوار و احوال و ظاهرسازی و نفاق اهل ولایت جهل و جور و فساد، خیلی زود آنها را نیز همرنگ و همشأن سران رژیم کرده است.
پیشدرآمد: اطوار و غمزه های پنهان و آشکار اهل ولایت فقیه برای آمریکائیها و عراقیها در رابطه با شرکت یا عدم شرکت آنها در کنفرانس شرم الشیخ، به جائی نرسید. پنج عضو سپاه قدس که در اربیل به چنگ آمریکائیها افتادند نه تنها آزاد نشدند بلکه سه همکار دیگر آنها نیز در یعقوبه و بصره و نجف به رفقای زندانیشان پیوستند. حضور در شرم الشیخ بیش از آنکه برای آمریکائیها اهمیت داشته باشد، به قول علما برای خود اهل ولایت فقیه مفید فایده است...
یک هفته با خبر فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید... سه شنبه 17 تا جمعه 20 آوریل
پیشدرآمد: بسیار گفته ام و نوشته ام که جنایت بزرگ رژیم، (بهتر است بگویم بزرگتر که سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که حتی گاه نمیشود از صفت تفضیلی برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری استفاده کرد) در کنار نسل کشی، و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادات و ایمان ملت ما بود. معقول، قبل از انقلاب حتی آدمهای هرهری مذهب که چندان ایمان و اعتقادی به دین و مذهب نداشتند برپایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی که در جامعه مورد احترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت دیگران را میکردند. ماه رمضان که میشد به خاطر نگاه ملامتبار روزه داران و احترام به بزرگترها، حداقل آدم تظاهر به روزه خواری نمیکرد. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب میبرد و شبروان کوچه حال و عشق در شبهای قدر دندان روی جگر میگذاشتند وچند روزی دست از بیعاری ـ به قول خودشان ـ بر میداشتند...
یکهفته باخبر این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت...؟
سه شنبه 10 تا جمعه 13 آوریل
پیشدرآمد: لابد خوانندگان نوشته های من به یاد دارند که ماهها پیش از آنکه ژنرالهای آمریکائی در عراق به صراحت و نظامیان انگلیسی زیر لب، درباره صادرات مرگ آفرین جمهوری ولایت فقیه به عراق، و آموزش تروریستها توسط سپاه پاسداران، و برخورداری تروریستهای سنی در کنار شیعیان از الطاف و مراحم نایب امام زمان به صورت بمبهای هوشمند و خمپاره انداز و مینهای کنار جاده ای با سیاست هدایت از راه دور و یا ساعتی و... سخن بگویند به تفصیل و با ذکر بعضی اسامی، از نقش مخرب اهل ولایت فقیه در عراق (و البته لبنان و فلسطین و حاشیه خلیج همیشه فارس) پرده برداشتم.
یکهفته با خبر ... یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
سه شنبه 3 تا جمعه 6 آوریل
پیشدرآمد: اسم «مادر» که می آید چهارستون بدنم میلرزد، و وقتی میشنوم فلانی بی مادر شد آنهم بی آنکه بختش را بیابد که در آخرین لحظه بوسه بر چهره اش بزند، دستهای نجیب خسته اش را در دست گیرد، پیشانی به آن بساید و بعد به یاد آن لحظه هائی بیفتد که از مدرسه می آمد و مادر در آغوشش میکشید و سینی غذا را جلویش میگذاشت، آن شبها که کتاب را به دست میگرفت و برایش قصه ماه پیشونی را میخواند تا او در زمزمه صدایش به خواب رود، آن روزهائی که با حوصله دیکته میگفت تا او فردا در مدرسه نمره 20 بگیرد... رفیق و همکار عزیزم محمدرضا حمیدی هم بی مادر شد. در این سالهای غربت او نیز مثل من و هزاران ایرانی دور از خانه پدری، نگران بود که هر بار تلفن زنگ میزند، صدائی از آن سوی خط و فاصله در گوشش بگوید مادر رفت، و تا آخرین لحظه چشمش به در بود و نام ترا بر زبان داشت. ..
سهشنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: همان روز 23 مارس که گشتیهای دریائی سپاه با شش قایق مجهز بعد از رسیدن رمز حمله٬ از قرارگاه خرمشهر با تیم فیلمبرداری٬ برای شکار ملوانان بریتانیائی به حرکت درآمدند و ساعتی بعد٬ با 15 شکار خود به قرارگاه برگشتند و ملوانان را تحویل سرهنگ پاسدار ستاره دادند، من بعد از دریافت گزارشی دقیق از منابعی مورد اعتماد در ستاد کل نیروهای مسلح که ریز و درشت دامپزشک حسن فیروزآبادی را زیر نظر دارند (و این دامپزشک بسیجی که دانشکده را تمام نکرده، یکشبه با مرحمت رفیق و سرور و ارباب فقیه سید علی آقا پائین خیابانی که با ابوی و اخوی حسن آقا دوستی دیرینه داشت، صاحب درجه سرلشکری با 9 سال تقدم بر دیگر سرلشکرهای ارتش و سپاه شد و علیر غم آنکه با 200 کیلو وزن و ناتوانی در چهار قدم راه رفتن بالاترین مقام نظامی کشور را داراست) از جزئیات ماجرا باخبر شدم.
یکهفته باخبر ... کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور!
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
جهانی از تضاد به نام ایران
پیشدرآمد: دوست و همکار قدیمی ام در رادیو تلویزیون که دیرسالی است تنها از طریق جعبه تماشای ولایت فقیه او را میبینم و لابد او نیز مرا بر پهنه تصویرهای واصله از خارج میبیند، یعنی محمدعلی خان اینانلو برنامه ای دارد در جام جم رژیم با عنوان «ایران، جهانی در یک مرز». منصفانه باید گفت این برنامه چه از نظر مضمون و محتوا و اجرا و چه از نظر فنی برنامه بسیار دیدنی و خوبی است و من هر زمان با گردش بر پهنه ماهواره، به این برنامه رسیده ام تا پایان آن را تماشا کرده ام. اینانلو آرزوهای مرا برای دیدن گوشه گوشه خانه پدری در برابرم میگذارد و خوشبختانه در برنامه اش چون گرد سیاست نمیگردد، ناچار نمیشود باج به سید علی آقا بدهد و یا مثل آقای محمدعلی کشاورز هنرمند برجسته تئاتر و سینما در مصاحبه با گوینده شبکه جام جم مجبور نیست سردار حاج عزت ضرغامی را با عنوان سرور عزیز و مدیر برجسته و حامی هنر و هنرمندان جناب آقای مهندس ضرغامی روی سرگذارد و حلوا حلوا کند. باری اینانلو با دوربینش به گوشه گوشه ایران میرود، از عادات و سنن، از کوه و رود و دریاچه، از غذاها و گیاهان و میوهها، از حیوانات و ویژگیهای بومی هر منطقه میگوید و تصویر میگیرد. آنچه برنامه اینانلو در ذهن بیننده مینشاند، نخست عظمت و زیبائی و تنوع طبیعت در ایران، همآهنگی و همدلی بین اقوام و مردمانی است که لحاف پرنقش و چهل تکه فرهنگ ایرانی را از قرنها پیش با ظرافت دوخته اند آنهم با نخی که علیرغم همه رنجها و گاه فشارهائی که مثل امروز همراه با تبعیض و خط کشیهای قومی و مذهبی بر بعضی از اقوام ایرانی وارد شده، محکم و استوار، ایرانیها را به هم پیوند میدهد. آنچه در برنامه اینانلو حضور ندارد ـ ...
یکهفته با خبر *عید است ساقیا قدحی پرشراب کن... سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 مارس
پیشدرآمد: نوروزی دیگر با بالهای زخمی تبعیدی برای ما، و با زنجیری بر دست و پای از روزهای عزا که هر سال در تقویم رسمی خانه پدری تعدادش بیشتر میشود، برای ساکنان آن سرزمین بلاکشیده جاودانه فرا میرسد.
در افغانستان و عراق نیز علیرغم تلاشهای رژیمهای جهل و جور و فساد در تهران و دمشق و اسلام آباد برای مستمر ماندن آشوب و مرگ وحشت از طریق کمک به طالبان و القاعده و جیش المهدی و سازمان بدر و شرکای سلفی سنی آنها، و در آذربایجان و تاجیکستان و ازبکستان و بخشهای کردنشین ترکیه نوروز پایدار با درود و سرود و روشنائی و سنبل و سبزه، سر میرسد. حالا نوروز فقط یک جشن سالیانه ایرانیان نیست، بلکه پیام آشنای انسانهائی است که قرنها در غرب آسیا و خاورمیانه پرچم فرهنگ و تمدن، تسامح و تساهل، دوستی و سازندگی، بردباری و پایداری و ایمان به زندگی و لبخند را در مسیر توفانها و صاعقه های هستی برانداز در اهتزاز نگاه داشته اند. تصویری از سه نوروز را میدهم تا جلوه این سند هویت همه آنها را که نام و یاد و حضور ایران دلهاشان را سرشار از امید و سرافرازی و عشق میکند در سه گوشه از جهان، در ایران، در روستای باغستان در 400 کیلومتری تاشکند پایتخت ازبکستان و در بیروت، به تماشا گذارم...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سه شنبه 27 فوریه تا جمعه 2 مارس
پیشدرآمد: غرب آمریکا باد و باران است و سرمائی که اینسوی عالم یک حادثه غیرطبیعی است، اما در شرق، بامدادان به بانگ خورشید که تلنگر بر پوست سرمازده میزند از خواب بیدار میشوی. اینجا واشنگتن است، قلب جهان فعلا در اینجا میزند. و در یک سالن بیضی شکل که در سلولهای هوایش لابد هنوز هم عطر خانم مونیکا لوئینسکی و جذابیت مردانه بیل کلینتون حضور دارد، سرنوشت جهان را تقریر میکنند. اینجا در خیابانی که تا حاشیه ساختمان کنگره امتداد دارد دلالان سیاسی با یک قرارداد محکم و نان و آب دار میتوانند بادامچی دست و پاچلفتی به نام جیمی کارتر را بر کرسی فرمانداری و یک دو سه سالی بعد، در اتاق بیضی شکل بنشانند. تازگیها با داغ شدن بحث ایران و اینکه آیا سرانجام آنچه بر عراق رفت، بر ایران نیز خواهد گذشت؟
سهشنبه 20 تا جمعه 23 فوریه
پیشدرآمد: دو خانواده در ساندیهگو بر بستر اقیانوسی که تا خانه پدری، یک جهان فاصله دارد، نامزدی فرزندان خود را جشن گرفتهاند. داماد «الهام رضا» فرزند پدری است که نسب از شیخ محمد سعید امام جمعه اهل سنت در سنندج در سالهای دیر و دور دارد. پدر داماد 33 سال پیش زمانی که جوانی هجده ساله بود به قصد تحصیل به لندن آمد و سرنوشت بعد از پیوند دائمی او با یک دختر انگلیسی از یک خانواده محترم و اصیل، او را به همراه همسرش و الهام رضا که یک ساله بود به ینگه دنیا پرتاب کرد. در این دیار سه فرزند دیگر پیدا کرد و حالا شاد و سرفراز در جشن نامزدی پسرش حاضر شده بود و زمانی که به مکنونات قلب خود اشاره کرد آرزو داشت چنین مراسمی را در خانه پدری برپا کرده بود و همه اقوام و نزدیکانش در نامزدی فرزندش حضور داشتند.
سهشنبه 13 تا جمعه 16 فوریه پیشدرآمد: آیا ایالات متحده به انتظار حادثهای در ابعاد حملۀ هواپیماهای ژاپنی به «پرل هاربر» است تا جنگ تمام عیار را علیه جمهوری ولایت فقیه آغاز کند؟ اگر چنین باشد، آیا دستگیری وابستگان سپاه قدس و اطلاعات سپاه در عراق، و مصاحبههای پیاپی مقامات نظامی، امنیتی و سیاسی آمریکا درباره نوع سلاحهائی که از انبارهای سیدعلی آقای فرمانده کل قوا راهی عراق شده و «170 نظامی آمریکایی را از نعمت زندگی محروم و صدها تن را مجروح کرده است و عرضه تصویر و کارت شناسائی سردار چیذری افسر سرشناس سپاه قدس و یکی از طراحان و ناظران عملیات تروریستی، در کنار فرار مقتدا صدر و بیش از یک هزار تن از فرماندهان سپاه المهدی و سپاه بدر وابسته به مجلس اعلا به ایران و احضار سریع افسران سپاه قدس از عراق و لبنان و نیز مسئولان مراکز فرهنگی رژیم در کشورهای عربی و چند کشور اروپائی به تهران، یکی بعد از دیگری گویای نزدیکتر شدن ما به یومالفاجعه نیست؟
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 6 تا جمعه 9 فوریه
پیشدرآمد: باز هم سالروز انقلاب، و باز هم دست و پنجه نرم کردن با تصاویری که تا آخرین لحظه زندگی از صفحه دل و اندیش هام پاک نخواهد شد. چند تصویر را در برابر شما مینهم.
نماز قیطریه...
1 ـ عید فطر سال انقلاب: پسر دکتر مفتح به روزنامه ـ اطلاعات ـ آمده است. یادداشتی از پدرش به من میدهد. شیخ یزدی در دانشکده الهیات از عتبه بوسان استاد فرزانه ام دکتر احمد مهدوی دامغانی بود. و دکتر چه کمکهایی که به او نمیکرد. اما بعد از انقلاب در آن ماههای کوتاه که بر کرسی ریاست دانشکده الهیات نشست، شیخنا عهد مودّت شکست و نمکدان را چه عرض کنم خرد و خاکشیر کرد.
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سه شنبه 30 ژانویه تا جمعه 2 فوریه پیشدرآمد: زمانی در آفریقا و آمریکای لاتین، عبارت «روسها دارند میآیند» به معنای زنگ خطری بود که سازمانهای اطلاعاتی غرب در به صدا درآوردنش نقش اصلی را داشتند. در ایران امروز اما «روسها آمده اند». و این روسها هیچ تفاوتی با تاواریشهای دوران ولایت فقیهی استالین و برژنف ندارند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از نظر حجم کوچکتر شده و به جای پولیت بورو هم شورای مافیای نفتی و نظامی و تسلیحاتی (و البته پول شوئی و فحشا و طلا و الماس و...) تحت ارشادات داهیانه ولی امر متمردهای جهان پرزیدنت ولادیمیر پوتین، دست در دست K.G.B قدرت را در دست دارد. در شوروی سابق سر به نیست کردن مخالفان حداقل به صورت علنی و با قلدری انجام نمیگرفت (گاهی حتی فشارهای بینالمللی باعث میشد قلمزنی مثل سولژنیتسین مجال خروج از بهشت شوراها را پیدا کند و...) حالا اما روز روشن نه فقط مخالفان درداخل فدراسیون روسیه عظمی سر به نیست میشوند بلکه دست تطاول K.G.B تا رستوران لندنی نیز دراز میشود و مأمور سابق را با ماده اتمی به لقاءالله میفرستد (در جمهوری ولایت فقیه فعلا شیاف پتاسیم رایج است، با نزدیکی بیشتر ولایت فقیه با ولایت پوتین، مطمئنا در زمینه سر به نیست کردن نیز شاگردان عقب افتاده حوزه ولایت، از استادان روسی تعلمیات لازم را خواهند گرفت.).
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 23 تا جمعه 26 ژانویه پیشدرآمد: در ادامه گزارش ـ تحلیل هفته پیش پیرامون اهمیت دستگیری پنج تن از مسئولان بلندپایه سپاه قدس، و اطلاعات سپاه پاسداران توسط نیروهای آمریکائی در عراق، دفتری در اربیل که رژیم عنوان کنسولگری بر آن اطلاق میکند، کردها آن را دفتر همآهنگی و همکاری با حکومت خودمختار کردستان میخوانند، و آمریکائیها با نام واقعی این دفتر، یعنی مرکز تجسس و برنامهریزیهای تروریستی، از آن یاد میکنند، به ابعاد نگرانیهای ارکان نظام و دستگاههای اطلاعاتی نظامی و غیرنظامی میپردازم. در میان دستگیرشدگان سرتیپ پاسدار «قائمی» از سپاه قدس چهره آشنائی است. حضور او در اغلب عملیات تروریستی در کردستان عراق از دهه 90 قرن گذشته علیه فعالان و مسئولان حزب دمکرات کردستان، نقش او در اعزام گروههای تروریستی به عراق بعد از 2003 و جایگاهش در قرارگاه نصر از او چهرهای بسیار مهم در شبکه های هدایت تروریسم رژیم در خارج از مرزهای ایران پرداخته است...
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژانویه احمدی نژاد فرزند خودکشی جمعی
پیشدرآمد: آیا شأن و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سردار اسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبائی و رضاخان سردار سپه و... (بزرگی و خدمت و یا تأثیر مثبت و منفی هر یک در تعبیر هرکسی از ظن خود شد یار او، در هر دیده متفاوت است اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد اما در آغاز قرن بیست و یکم یعنی صد سال بعد، با کوتوله های سیاسی آنهم از خونریز و آدمخوار، ره ذلّت و زوال را پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدی نژاد کجا، مدرس کجا و سید علی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را، در کنار مصطفی پورمحمدی نشاند و نیرالملک وزیر علوم را همتای زاهدی عضو سابق انجمن شهر کرمان و وزیر علوم تحفه ی اصولگرایان دانست. وزیر جنگی چون سردار اسعد کجا و مصطفی محمد نجّار که تصویرش هفته پیش در کنار وزیر دفاع سودان عرق شرم بر پیشانی مینشاند کجا؟
طهران قلقة من استمرار اعتقال ضباط فيلق القدس في العراق خوفا على معلوماتها الاستخباراتية
مسؤول إيراني يحذر من جدية التهديدات الأميركية
لندن: علي نوري زاده
يشتهر اللواء محسن رضائي، القائد السابق للحرس الثوري وأمين مجمع تشخيص مصلحة النظام الذي يرأسه هاشمي رفسنجاني، بصراحته التي كلفته كثيراً خلال سنوات عمله سواء على رأس الحرس الثوري أو في مهامه السياسي. وبسبب هذه الصراحة يتلقى الشارع الإيراني تصريحاته بكثير من الاهتمام، ومن ضمنها تحذيراته التي وجهها إلى القيادة الإيرانية حول جدية خطر تعرض إيران لهجوم عسكري أميركي شامل...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژانویه پیشدرآمد: اینهمه email که در پی انتشار مطلب هفته گذشته در رابطه با ایران بعد از خامنهای دریافت کردم بهترین گواه بر این اشاره من است که خانه پدری روزهای بسیار حساسی را پیش رو دارد و با آنکه طرف هنوز سر پا و مشغول دُر فشانی است اما نزاع میراث خواران از هم اکنون آغاز شده است. شما فکر میکنید سخنان هاشمی رفسنجانی در گفتگو با مجله «حکومت اسلامی» پیرامون جایگاه رهبری و نحوه انتخاب او و امکان دورهای کردن ولایت به طور تصادفی در این روزها به چاپ رسیده است و یا آنکه فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام بیدلیل چاک دهان کشیده، جد و آباء و اولاد و احفاد رفسنجانی و خاتمی را یکی میکند؟ پیش از هر چیز چند فراز از حرفهای رفسنجانی را میآورم و سپس چند جملهای از نامه فاطمه خانم به سید علی آقای رهبر را.
یکهفته باخبر
nourizadeh@hotmail.com
www.nourizadeh.com
سه شنبه 2 تا جمعه 5 ژانویه حکایت بیماری سیّد
پیشدرآمد: در طول چند هفته گذشته و به ویژه در روزهای نخست سال جدید میلادی، شایعات مربوط به بیماری آیت الله سید علی خامنه ای چنان قوت و گسترشی پیدا کرد که یک خبرگزاری و نشریه ایتالیائی از مرگ او سخن گفتند و رادیو اسرائیل نیز که معمولا مورد وثوق بخش بزرگی از رادیوبازهای حرفه ای در ایران است در اخبار روز جمعه خود، با لحنی از این خبر یاد کرد که خیلیها از ایران به من زنگ زدند تا با شادمانی خبر به لقاءالله پیوستن رهبر را اعلام کنند.
ماه پیش البته آقای «مایکل لدین» معروف در سایت اینترنتی خود، از درگذشت آیت الله خامنه ای یاد کرده بود ولی دو روز بعد با حضور سیدعلی آقا در اجتماعی از ذوب شدگان در ولایت جهل و جور و فساد آشکار شد که جناب مایکل خان، منابع درستی در اختیار ندارد. به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفته های اخیر و سپس نظرانداختن به دوران پس از خامنه ای است. ...
24 تا 31 دسامبر
پیشدرآمد: شرحی خواهم نوشت از بردار کردن آن مرد... تمام شب طولانی را که بیدار نشستم و آن لحظاتی که علیرضا طاهری از رادیو فردا زنگ زد تا با او آن دقایق حساس بر دار کردن تکریتی خونخوار را همراه شوم، تصویر «فرزاد بازوفت» پیش چشمم بود. تصویر پرشور جوانش، تلاشهایش برای اینکه سری توی سرها در آورد و من برایش برادر بزرگتر بودم که شادیهای کوتاه و غمهای سنگینش را همواره با من تقسیم میکرد. به یاد فرزاد بودم. با کبودی روی گردنش آن روز که جنازه اش را تحویل گرفتیم. رژیم ناجوانمرد ولایت فقیه در قتل او شادی میکرد و سلف حسین بازجو در کیهان، آقا مهدی نصیری با شادمانی از اینکه شاخه سبز زندگی فرزاد روزنامه نگار پناهنده ایرانی به دست صدام حسین خاکستر شده، به نمایندگی از قاطبه اهالی ولایت فقیه از رژیم بعثی سپاسگزاری میکرد که شر دشمنی قلم در دست را از سر جمهوری ولایت فقیه کوتاه کرده است...
سهشنبه 12 تا جمعه 15 دسامبر
پیشدرآمد: خاورمیانه پس از روزهای تلخ و تیرهای که سرنوشت میلیونها انسان را از کابل تا بیروت زیر علامت سئوال بزرگی قرار داده است (اینکه اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه کریه سلفی سنی و ولایتی شیعه نه فقط امروز بلکه فردای این منطقه مهم از جهان را به بیغوله ارتجاع و عقب ماندگی و تعصب پرتاب خواهد کرد و یا آنکه راهی برای رهائی از چنگ این غول بیشاخ و دم هنوز وجود دارد؟!)، اینک در یک نقطه حساس تاریخی از دو سو کشیده میشود. یکسو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یکسو رو به رهائی و آزادی. در این میان دو محور حقیقی شر به گونهای غریب و گاه توجیه ناپذیر به سوی یک تفاهم خطرناک و رعبآور پیش میروند در حالی که نیروهای آزاداندیش و سکولار به جای پیوستن با یکدیگر، (منهای لبنان) به جای رویاروئی با خطر اسلام ناب سلفی و ولایتی، به ذم و حذف یکدیگر مشغولند.
سهشنبه 5 تاجمعه 8 دسامبر
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرده است و از آنجا که محمود احمدینژاد پس از نمک سپاه را خوردن، نمکدان را شکسته است، او نیز در نهایت به زیر کشیده خواهد شد. در واقع همینکه طرفداران او نتوانستهاند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای انجمن شهر پایتخت و 20 شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی دارند، ارائه دهند (چرا که عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر عدم همکاری، کارشکنی کرده است) گویای این حقیقت است که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 نوامبر تا جمعه 1 دسامبر
پیشدرآمد: آل احمد در وصف «نیما» نوشته بود «پیرمرد چشم ما بود» و شاملو در رسم هیأت آل احمد گفته بود «قناعتوار تکیده بود» و من این هر دو را در توصیف مردی مناسب میدانم که هم چشم ما بود، هم قناعتوار تکیده بود و هم مظهری از یک روشنفکر آزاداندیش میهنم بود که اعتدال و دوراندیشی و صبر و سعه صدر از ویژگیهای شخصیت والای او به شمار میرفت. در وصف او در نشریه عربیام «الموجز» نوشتم دکتر مصباحزاده که در جمع محصلان اعزامی به خارج در دوران رضاشاه جزو گروه متأخر بود یعنی بعد از مجموعه اول و دوم راهی خارج شد، به نسلی تعلق داشت که اگر وارد دولت شدند شرافتمندترین انسانها بودند و اگر ...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 21 تا جمعه 24 نوامبر
پیشدرآمد: قرار بر این است که هفته آینده نسبت به مردی که پیرو استاد و پدر... همه ما بود و ناگهان بانگی برآمد که دیگر نیست، ادای دین کنیم. امّا من آنچه را در لحظه شنیدن خبر خاموشی دکتر، لحظاتی پیش از نشستن در هواپیما در واشنگتن بر کاغذ آوردم در اینجا میگذارم با این اشاره که در سوگ دکتر مصباحزاده یکی از شاگردان و همکاران قدیمیاش از تهران تلفنی گفت بنویس در غم رفتن بزرگمرد کوچک «کیهان» سیاهپوش است. کیهان را در دو مفهوم یادآور شده بود.
و حالا این مرثیه وارۀ من برای دکتر...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 14 تا جمعه 17 نوامبر
پیشدرآمد: مثل اینکه حکایت حوزه علمیه انتها ندارد. هر بار میگویم در این شماره ماجرا را به پایان میبرم اما در خاتمه نوشته متوجه میشوم نکتهای از قلم افتاده و یا مطلب تازهای میرسد که باید به عنوان تکلمهای از آن بهره جویم. روحانی ارجمندی از قم پارهای مطالب جالب برایم از طریق پست الکترونیکی فرستاده که با تعدیلاتی آن را در همین جا میخوانید: «ابن عم عزیز ـ اشاره به پیش نام سید هر دوی ما ـ آنچه را در باب حوزه و حوزویان مرقوم داشتهاید البته بسیار حتی برای من گرفتار در این ماتمکده دیار جالب بود اما به سهو یا به عمد مطالبی از قلم افتاده بود که گمان ندارم از ذکرش مکدر شوید و خدای ناکرده گمان برید این فقیر قصد قلم اندازی دارد و نیت فضل فروشی...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 31 اكتبر تا جمعه 3 نوامبر
حكايت يك ملاي جوان
در ادامه بحث هفته گذشته پيرامون آينده مرجعيت و ملايان جوان و رنسانس واجب هم عيني و هم كفائي براي مذهب شيعه، اين هفته نخست حكايت روزگار يك ملاي جوان خوشفكر و بسيار با استعداد را برايتان نقل ميكنم و بعد در پرتو دادههاي اين حكايت بحث را دنبال ميكنم.
«محمد» كه من او را با نام مستعاري كه در نامههايش از آن استفاده ميكند «كاوه» مينامم، 28 سال دارد. او در خانوادهاي روحاني و سرشناس به دنيا آمده كه بيش از سه قرن روحانيون و رجال برجستهاي را پرورده است. او در آذرماه سال 57 تنها دو ماه پيش از انقلاب چشم به جهان گشوده است. پدرش برخلاف جد و عموهايش، لباس روحاني نپوشيد و با آنكه در فقاهت و علوم حوزوي دست كمي از پدر و برادران نداشت و همه قبيله او عالمان دين بودند اما معلم عشق او را شاعري آموخت.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 اكتبر
پيشدرآمد: حكايت ملايان جوان حوزه را در پي مبحث مرجعيت مي آورم تا آشكار شود آيا مرجعيت آينده اي دارد و در صورت برافتادن رژيم ديني حاكم بر ايران رابطه مردم با دين چگونه خواهد بود و آيا اصولا جامعه به جايگاه و مركزي به عنوان مرجعيت نياز خواهد داشت؟ چه كساني بر ناصيهشان از هم اكنون نشان مرجعيت ظاهر شده است؟ و مارتين لوتر شيعه آيا هم اكنون سر برداشته و يا هنوز از لاك بيرون نيامده است. اينها سئوالاتي است كه شايد در نظر بعضي از شما جا و مكاني در بين اولويتهاي جامعه ما به ويژه در پس برافتادن جمهوري ولايت فقيه به هر شكل و طريق ندارد اما اگر جامعه را خوب بشناسيم، و نگاهمان فراتر از نوك بيني (ايديولوژي) و يا (باورهاي سياسي)مان را ببيند آنگاه در مي يابيم يافتن پاسخ سئوالات مذكور ضروري است و در واقع بدون بررسي احتمالاتي كه در فرداي حوزهها امكان تحقق خواهد داشت اصولاً مسأله عبور از ولايت فقيه و نظام مذهبي غيرممكن است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 17 تا جمعه 20 اكتبر حوزه در حكومت سلطان فقيه
1 ـ به دنبال يادداشتهائي كه پيرامون گروه حجتيه و جايگاه دين در جامعه ما، بيست و هشت سال پس از بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابي ولايت فقيهي نوشتم، دوستاني از من خواستند نگاهي نيز به حوزه و مرجعيت بيندازم. اينكه جايگاه مرجعيت در ايران به دنبال خاموشي و مرگ مراجع بزرگ سخت لطمه ديده و متزلزل شده است، محل ترديد و انكار نيست. گذشت آن روزگاري كه در پي رحلت مرجع اعظم مرحوم حاج آقا حسين بروجردي، حداقل با بودن يك دوجين ملاي فقيه و عالم و اغلب مورع و باخدا نگراني از جايگاه مرجعيت و خالي ماندن آن وجود نداشت.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اكتبر درسي كه بروجردي به ما داد
از نيمه مردادماه كه با سيد سخن گفتم و با لطف يك روحاني سرشناس ضدولايت جهل و جور و فساد در جستجوي گذشته سيد و احوالات پدرش كه ملاي سرشناس جنوب تهران بود فهميدم كه پدر از دوستان نزديك مرحوم شيخ محمود حلبي بوده و پسر نيز حداقل در بخش «اتصال» و «ولايت خاصه» در همان خط و مسير گام بر ميدارد، برايم روشن شد كه چرا امير و سميّه، پسر و دختر جواني كه گاه با بغض از خانه سيد، مرا در جريان رويدادها ميگذارند اينهمه دلبسته سيد و سرسپرده او هستند...
سهشنبه 26 تا جمعه 29 سپتامبر
جابجائي در وزارت كشور
به جاي پيشدرآمد در رابطه با جابجائي در وزارت كشور مينويسم و بعد مطلب «حجتيه و نومحافظهكاران» را پي ميگيرم.
براي ولي فقيه از همان ابتداي برپائي خلافت، وزارت امور داخله و با تأسيس وزارت اطلاعات و امنيت مباركه دو وزارتخانه مذكور اهميت و جايگاه ويژهاي داشت. به جز دوران كوتاه دولت موقت و سپس سالهاي وزارت علي محمد بشارتي جهرمي ـ كه به علت ذوب بودن در ولايت و سوابق درخشان آدمكشيهاي بيرحمانه، نداشتن عمامهاش ناديده گرفته شد ـ همه گاه وزير كشور فردي معمم و نزديك به رهبر رژيم و مطيع و منقاد در برابر اوامر و خواستهاي او بوده است (عبدالله نوري اين قاعده را برهم زد به همين دليل نيز بركنار و زنداني شد. جانشين او موسوي لاري گندم نماي جوفروش بود به اين معنا كه دستش در بيعت سيد علي بود و دستكش را به عنوان بيعت با خاتمي به دست سيد يزدي داده بود.)
یک هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 19 تا جمعه 22سپتامبر یک دروغ بزرگ
1 ـ از دو سه سال پیش گهگاه نه فقط در محافل سیاسی ـ و گاه دانشگاهی و فرهنگی ـ داخل کشور بلکه در خارج از ایران نیز میشنویم و میخوانیم که شیخ محمد تقی مصباح یزدی، جمعیت حجتیه را زیر بال گرفته است و در واقع تحولی را که ما شاهد آن هستیم کمرنگ شدن فقه پویا و خط و نهج شیعه علوی، ـ خط شریعتی از یکسو و خمینی و منتظری از سوی دیگر ـ پر رنگ شدن شیعه صفوی یا شیعه ولایتی و به تعبیری خط حجتیه است. این تعبیر سرتا پا غلط متاسفانه در گفتار ها و نوشتههای شماری از اقطاب آنچه جنبش اصلاح طلبان اسلامی و حکومتی نام گرفته، روز به روز پررنگتر میشود. و از این بدتر انعکاس این برداشت غلط در نوشته ها و تحلیلهای خارجیانی است که در قالب روزنامه نگار و کارشناس و تحلیلگر با نوشتههای خود، تاثیر بسیار زیادی درشکلگیری تفکر دولتمردان غربی در رابطه با هیأت حاکمه ایران و سیاستهایی که در رویارویی با سرزمین ما اتخاذ میکنند داشته و دارد...
سهشنبه 12 تا جمعه 15 سپتامبر
ولايت، زميني يا آسماني؟ مسأله اين است
پيشدرآمد: با آنكه خميني در چندين رساله و كتاب از جمله حكومت اسلامي و نامههاي كاشفالغطاء و اعلاميههائي كه در روزهاي پس از پاريس منتشر كرد، هدف خود را از دستيابي به قدرت كم و بيش گاه صريح و زماني در پرده مصلحت عامه، و امت و مشروعيت ناشي از بيعت مردم ـ با او ـ بيان كرده بود و تركيب جمهوري اسلامي تركيب ناآشنا و گنگي براي خواص جامعه نبود، اما مفهوم و معنا و ابعاد حضور فردي با عنوان ولي فقيه در رأس قدرت با تعابير ضد و نقيض هم از سوي او و هم از جانب آقاي منتظري كه جن ولايت را در خبرگان اول از شيشه بيرون آورد و همچنين بعد از او از جانب سيدعلي آقا و اصحابش و طي دهه گذشته از جانب اصلاح طلبان و شماري از متوليان قدرت، هنوز هم بعد از 27 سال داراي تعريف و جايگاه شرعي و قانوني مشخصي نشده است.
دو بخش مقاله اي را كه جدا از هم خوانده ايد در اينجا پيوسته ميخوانيد.
اكبر گنجي چندي پيش (آن روز كه با هم به روزنامه الشرقالاوسط در لندن رفتيم و همكاران عرب من كلي از ديدن او شاد شدند و پاي سخنش نشستند) يادآور شد: «اگر امروز در سرتاسر منطقه انتخاباتي آزاد و پاك و پاكيزه برگذار شود در همه منطقه منهاي ايران، اسلاميستها دست بالا را خواهند داشت و اكثريت را از آن خود خواهند كرد.» چنانكه در عراق و فلسطين ديديم و در مصر و مغرب و اردن نيز كه انتخابات نيمه آزاد برگذار شد اسلاميها كرسيهاي بسياري به دست آوردند و پانزده سال پيش هم در الجزاير اگر ارتش نجنبيده بود قدرت را قبضه كرده بودند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 29 اوت تا جمعه 1 سپتامبر اسلام ناب به جاي قوميت ناب (1 از 2)
1 ـ دكتر صدرالدين الهي عزيز در شماره گذشته اشارهاي به سيد جمالالدين اسدآبادي داشت و نيز يادي از صاحب اين قلم (كه همواره مورد لطف و تشويقش بوده است) مبني بر اينكه فلاني بايد در باب حضور اسلام نابگرائي در صحنه سياسي خاورميانه تأملي و تتبّعي كند. اكبر گنجي چندي پيش (آن روز كه با هم به روزنامه الشرقالاوسط در لندن رفتيم و همكاران عرب من كلي از ديدن او شاد شدند و پاي سخنش نشستند) يادآور شد: «اگر امروز در سرتاسر منطقه انتخاباتي آزاد و پاك و پاكيزه برگذار شود در همه منطقه منهاي ايران، اسلاميستها دست بالا را خواهند داشت و اكثريت را از آن خود خواهند كرد.» چنانكه در عراق و فلسطين ديديم و در مصر و مغرب و اردن نيز كه انتخابات نيمه آزاد برگذار شد اسلاميها كرسيهاي بسياري به دست آوردند و پانزده سال پيش هم در الجزاير اگر ارتش نجنبيده بود قدرت را قبضه كرده بودند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 22 تا جمعه 25 اوت لبنان، زبان می گشاید
۱ـ دو هفته از خاموشی توپها و شلیک خمپارهها و موشکها در لبنان و اسرائیل میگذرد. در چهارهفته و اندی جنگ و نخستین هفته آتش بس، حزب الله با روضه خوانهای ریز و درشتش و البته ماشین فریب و تزویر تبلیغات اهل ولایت فقیه و ولایت بعث دمشق و طوطی گویای امیر قطر سنگین وزن ترین عامل آمریکا در منطقه (یعنی تلویزیون الجزیره) و هوچی بازی عجیبی که در کوی و برزن و بازار و البته رسانههای مکتوب، به راه افتاده بود، چنان فضایی در لبنان و منطقه ایجاد کرده بود که کمتر کسی جرأت میکرد زبان به انتقاد از حزبالله و عملکردش از جمله درگیری با نیروهای اسرائیلی درداخل مرزهای این کشور و به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی و به ویرانی کشاندن لبنان بگشاید...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 اوت لبنان پس از جنگ
1 ـ از فرداي برقراري آتشبس و شروع به تطبيق مفاد قطعنامه 1701 شوراي امنيت با لبنان ديگري روبرو هستيم. در پی مقالات سه گانهاي كه روزگار لبنان و بازيگران و طوايف و مذاهبش را تصوير كرد اينك به لبنان پس از سي و چهار روز مرگ و ويراني ميپردازم. لبناني كه سرفراز از جنگي بيرون آمد كه نه در برافروختن آتش آن نقشي داشت و نه در دوام آن، اما دولت غيرتمندش به رهبري فواد سينيوره مردي كه هيچكس تا روزهاي جنگ قابليتها و توان سياسي و نفوذ او را درك نكرده بود، در پايان بخشيدن به آن نقش اساسي داشت.
سه گانه اي را كه از لبنان نوشتم پيوسته اينجا ميخوانيد.حكايت مشروح لبنان و فلسطين و شام ميماند براي كتابي كه دردست دارم
. علي رضا نوري زاده
ققنوس از خاكستر خود بر مي خیزد. لبنانيها اين را در طول تاريخ دور و دراز خود ثابت كرده اند. اين مردم بقاياي فنيقيهاي تاجرند كه در هزارههاي كهن، هرسوي جهان ايراني و رُمي و مصري، چراغي به عشق و فرهنگ و خوشگذراني روشن شد، آنها چراغدارش بوده اند. آنها حرير چيني را براي فرعون مص ري ميبردند و جامهاي زرين و سيمين شراب را از مملكت پارس به كارتاژهاي شمال آفريقا ميرساندند.
هرگز دست به شمشير نميبردند اما به بركت زر و هوشمندي جبليشان و زرنگيهائي كه در كمتر ملتي در همسايگي آنها يافت ميشود حداقل از سه هزار سال پيش، بنيان كياني را گذاشتهاند كه هرچند، جهانگيران بسياري براي نا بودي اش تلاش كرده اند و گاه حتي براي مدتي جان و جهانش را با خون و ويراني، تيره و تار كرده اند اما بار ديگر ققنوس لبنان از خاكستر خود برخاسته است و دنياي زشت اطراف خود را با زيبائي و شكوه آشنا كرده است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 8 تا جمعه 11 اوت چشمانداز لبنان فردا
1 ـ طي دو شماره از ديروز لبنان گفتم، از ساختار سياسي و اجتماعي و مذهبياش ياد كردم و در اين بخش آخرين، نخست نگاهي به گروهها و احزاب موجود در صحنه سياسي لبنان مياندازم و سپس با توجه به چشماندازي كه قطعنامه 1701 در برابر ما مينهد، فرداي لبنان را نيز تصوير ميكنم. (در عين حال با سپاس از همه آنها كه دو نوشته اخير مرا مورد لطف قرار دادند، يادآور ميشوم كه مجموعه مقالاتم درباره خاورميانه را جمعآوري كردهام كه به صورت كتابي عرضه كنم).
الف: در ميان مسيحيان لبنان احزاب باسابقه و سرشناس عبارتند از:
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 1 تا جمعه 4 اوت
بدون هيچ مقدمهاي مطلب هفته گذشته درباره لبنان، و تركيب اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديني مردم اين كشور را پي ميگيرم. جايگاه شيعيان
تا پيش از ظهور امام موسي صدر در صحنه سياسي و ديني لبنان، شيعيان لبنان محرومترين و در عين حال مستعدترين مردم لبنان در پيوستن به احزاب چپ و انقلابي از جمله حزب كمونيست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند. عملا چند خاندان اشرافي شيعه كنترل جنوب لبنان و منطقه شيعهنشين بيروت و بعلبك را در دست داشتند. اقطاعيون (فئودالها)ي شيعه، مالك بارورترين زمينهاي زراعتي در جنوب بودند و با توجه به نحوه تقسيم قدرت در لبنان با دارا بودن كرسي رياست پارلمان (كه برخلاف امروز داراي چندان قدرت و اعتباري همپاي رئيس جمهوري ماروني مسيحي و نخست وزير سني نبود) هر بار يكي از فئودالها و اشراف شيعه به رياست پارلمان انتخاب ميشد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 18 تا جمعه 21 ژوئيه بيروت آقا موسي و بيروت سيد حسن
پيشدرآمد: پنجره دفتر آقاموسي در حازميه (همان جائي كه اسرائيليها چند بار بر سرش بمب فروريختند) چشمانداز غريبي را پيش رو ميگذاشت، يك سو خانههاي زيباي سقف سفالي بر بلنداي تپههاي مشرف به دريا بود، سوي ديگر قلب تجارتي بيروت با ساختمانهائي كه به شهر جلوهاي نيويوركي ميداد و دست راست زير همهمة طوافها بود و كوچههاي تنگ و باريك و پر از زندگي… به محض آنكه سيد وارد دفترش ميشد عبا را كنار ميگذاشت و عمامه را، و اگر مراجعي نداشت قبا را هم در ميآورد. معمولا بلوزي يا پيرهني يقه بسته ميپوشيد با شلوار مشكي يا فلانل خاكستري تيره. منشي لبناني مسيحي زيبايش را صدا ميزد كه صفحه فيروز را بگذار پشتش هم هايده و مرضيه را،
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 11 تا جمعه 14 ژوئيه
پيشدرآمد: لبنان ميسوزد، سيدعلي آقا باد به غبغب مياندازد هم چون نوكر لبنانياش سيد حسن نصرالله كه بله، موشكهاي رعد و فجر و نازعات و فلق ما اسرائيل را به لرزه درآورده و خواب خوش از چشم صهيونيستها ربوده است. من اما حكايت ديگري از لبنان دارم كه بعد از پانزده سال جنگ داخلي با همت مرداني چون رفيقالحريري بار ديگر به پا خاسته بود. از بيروتي ميگويم كه پس از سالهاي تلخ ويراني و مرگ و انفجار، دوباره عروس شهرهاي خاورميانه شده بود و پايتخت مالي منطقه. امسال لبنان براي استقبال از حداقل نهصد هزار جهانگرد عرب ثروتمند از حاشيه خليج فارس و نیز توریستهای غربی آماده شده بود. اتاقهاي كليه هتلها و پانسيونها و خانههاي ييلاقي لبنان از عكار و جونيه و بحمدون و دامور و جبل و مختاره تا صيدا و مرجعيون و اقليم تفاح و روستاهاي حاشيه دريا از سوي افراد و شركتهاي مسافرتي رزرو شده بود. پيشبيني ميشد كه درآمد امسال لبنان از جهانگردان عرب حداقل به 5 ميليارد دلار خواهد رسيد.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 ژوئيه
پيشدرآمد: باز هم آمده ام اينسو كه حالا دیگر آثار حضور يك ميليون ايراني محدود به كله پزي پاك و بستني مشتي و يك رديف مغازه ايراني در «وستوود» و سه چهار خيابان ديگر و البته راديو تلويزيونها و روزنامهها و مجلات و… نيست. حالا ايرانيها هم در لس آنجلس و حومۀ آن كه هر سال امتدادش بيشتر مي شود صاحب كُلني هستند و هم در همه جا حضورشان چشمگير و بعضاً افتخاربرانگيز است.
سهشنبه 27 تا جمعه 30 ژوئن
پيشدرآمد: فرار خفت بار سعيد مرتضوي از ژنو، ضربه سنگيني براي سيدعلي آقا رهبر و رژيمش بود كه به بركت تلاشهاي چند شخصيت فعال اپوزيسيون و عرصه حقوق بشر و جوانمردي دولت كانادا تحقق پيدا كرد. تركيب جوانمردي را براي دولت كانادا برگزيدم چون طي اين سالها وجه مقابلش «ناجوانمردي» اروپائيها را بسيار تجربه كرده ايم.
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئن پيشدرآمد: همه آنها كه در اين سالها نوشته ها و گفته هاي مرا در رابطه با حقوق اقوام ايراني دنبال كرده اند به خوبي ميدانند كه در كجا ايستاده ام. ميدانند كه با همه دلم خواستار آن هستم كه لحاف زيباي چهل تكه خانه پدري همه فرزندان خود را با مهر و لطف گرما دهد. همه ايرانيان بايد حس كنند مالك مشاع سرزميني هستند كه در آن رنگ و نژاد و زبان، نه باعث امتياز بخشيدن به كسي و نه كاستن از اعتبار شهروندي ديگري ميشود. آرزوي من آن است روزي در وطن من نيز مثل عراق يك كرد بالاترين مقام سرزمينم را دارا باشد و چنان هند، كه فرقي بين مسلمان و بودائي و هندو و سيك و زرتشتي و بيدين وجود ندارد و نخست وزير هندو جايش را به سيك ميدهد و رئيس جمهوري برهمائي جانشيني مسلمان دارد، در خانه پدري من نيز آقاي دكتر حسين بربلوچ حس كند هيچ تفاوتي با كاك مصطفي هجري كرد ندارد و اين هر دو در كنار مهندس عبديان عرب اهوازي، و ضياء صدر ترك آذري و شايستگاني از طايفه تركمن و تالش و بويراحمدي و بختياري و قشقائي و لر و… شهروندان ايراني آزاد هستند...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئن
پيشدرآمد: منهم مثل «ف. م. سخن» نه تنها از باخت تيم ايران به مكزيك خوشحالم بلكه به هيچ روي هندوانه زير بغل گذاشتن بعضي از مفسران فوتبال را در رابطه با بازي ايران و پرتغال نيز قبول ندارم و معتقدم تيمي كه سرپرستش «علي آبادي» معاون تحفه گرمسار بود (منظوم ارباب واقعي تيم است وگرنه دادكان و غيره نيز بودند كه هر يك خود را سرپرست تيم مي دانستند) بايد مي باخت و اگر مي برد آثار اين برد چنان فاجعه آميز بود كه من تبعيدي در ناكجا آباد فرنگ و شماي گرفتار در زندان خانه پدري به جاي شهد فيروزي، زهر هلاهل ادامه اين وضع مصيبت بار را ناچار بوديم بنوشيم.
جلادي كه از زرقا آمد
پيشدرآمد: بيست و پنج سال پيش روزي كه پليس زرقا، شهري تب زده و سياه از عباها و قباها و زنان مقنعهپوش، «احمد فاضل نزال الخلايله» را به جرم ولگردي و آزار مردم و متلك گوئي به دختران دستگير كرد هيچكس باور نميكرد روزي اين جوان بيرحمترين و معروفترين تروريست جهان شود. آنچه در زندان بر سر احمد آمد، حديث تازهاي نيست، جوانآ فتابه دزدي را به زندان مي اندازند و آنجا او معناي جرم و جنايت را از همان شبهاي نخست زندان با پوست و گوشت خود در مييابد و زخمي بر جانش مينشيند كه او را به يك سفاح مجنون تبديل ميكند.
سه شنبه 30 مه تا جمعه 2 ژ وئن پيشدرآمد: ديرسالي است از خويش و از جان و جهانم مايه گذاشته ام، از زندگيم و خانواده ام كه لذت حضورشان را در اين سالهاي تلخ درد و ستيز كمتر يافته ام. كودكانم به جواني رسيدند و من و همسرم فروشدن از قله جواني را طي مي كنيم. نه به حزبي وابسته شدم و نه در جمعي جا و نامي را جستجو كردم. قلم و زبانم از همان روزي كه در اميد ايران آغاز عصر كوتولههاي سياسي را اعلام كردم و سپس در نوار شبنامه برپائي دولت وحشت و مرگ سيد روح الله را آواز كردم، همه گاه پشت و پناه آنهایی بوده است كه عاشقانه براي رهائي خانه پدري كوشيده اند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 23 تا جمعه 26 مه
پيشدرآمد: سرانجام محسن رفيق دوست به زبانآمد و به طور مستقيم آنچه را درباره معامله رژيم با سرهنگ قذافي در سال 1982 صورت گرفت و به موجب آن نايب امام زمان وقت سيد روحالله خميني پذيرفت كه در برابر دريافت تعدادي موشك سكاد، چشم بر جنايت حاكم ليبي در رابطه با امام موسي صدر و دو همراهش شيخ محمد يعقوب و روزنامهنگار لبناني عباس بدرالدين ببندد، تأييد كرد. درست بيست و دو سال پيش من در گزارشي مفصل حكايت اختفاي امام موسي صدر در ليبي و مسائلي كه اين غيبت را به اهل ولايت فقيه ربط ميداد نوشتم و از آن تاريخ بارها پيرامون نقش جلال الدين فارسي و محمد صالح حسيني در اين ماجراي مرموز و معامله رژيم با ليبي گفتم و نوشتم...
سه شنبه 16 تا جمعه 19 مه
پيشدرآمد: استاد بزرگوارم دكتر احمد مهدوي دامغاني هفته گذشته در يادداشتي كه در رثاي يكي از فرزانگان آل قلم زنده ياد حسن شهباز نوشته بود از خالي شدن عرصه فرهنگ و ادب در ملك عجم با فروافتادن سروهاي سايه گستري مثل شهباز سخن گفته بود. استاد نازنين من بايد هم كه اندوهگين شود وقتي مي بيند «از ملك ادب حکم گزاران همه رفتند». طي 27 سال بعد از مراسم كتابسوزان و خمير كردن گنجينههاي مكتوب فرهنگ و تاريخ و ادب سرزمينمان به فرمان سعدبن ابي وقاص فقيه ـ كه اين روزها آقاي كروبي از حرمت شكني اش توسط جنتي به فغان آمده است ـ از بزرگان عرصه انديشه آنها كه به تيغ سربازان گمنام امام زمان امنيت خانه مباركه ولي فقيه گرفتار نامدند و يا در محبس ولي فقيه پوست نينداختند، يا تبعيد و عزلت در خانه پدري نصيبشان شد و يا طي كردن سالهاي كهولت در سرزمينهائي كه نه هوايش را دوست دارند و نه آب و نانش را، بر آنها تحميل شد، حتي در بوركينافاسو هم اگر در گستره فرهنگ و ادب فرزانه اي چون دكتر مهدوي دامغاني پيدا شود، او را بر صدر مي نشانند و افتخار مي كنند که چون اوئي تربيت راهيان منزل فرهنگ و انديشه را برعهده گيرد.
يك توضيح: اشارهاي كه در گزارش هفته پيش به نقل از يك منبع از درون حاكميت پيرامون وضع استاد و نويسنده فرزانه دكتر رامين جهانبگلو به داريوش آشوري شده بود با سوءتفاهماتي همراه شد. فردي به آشوري كه سخت مورد احترام من است و در عين حال حق استادي بر من دارد گفته بود فلاني نوشته كه تو يعني آشوري جهانبگلو را نزد ملكه پيشين ايران بردهاي. در حالي كه من اين را نگفته بودم، اين را بازجوي رژيم جهل و جور و فساد به عنوان اتهامي متوجه رامين دربند كرده بود. داريوش آشوري وگرنه آزادهاي است كه دنيا و آخرت به صحبت فرهنگ و آزادانديشي فروخته است و خلوت و جلوتش به چراغ فرهنگ و انديشه روشن است.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مه
پيشدرآمد: وقتي رژيمي عقب افتاده و سركوبگر، پس از قلع و قمع اهل قلم و دانشجو و استاد و فعال سياسي، به سراغ اهل نظر ميرود، ترديدي نكنيد وضعش خيلي خراب است و سرنگوني اش گريزناپذير.
دستگيري رامين جهانبگلو را يك خبر ساده تلقي نكنيد؛ انساني كه با داشتن همه نوع امكانات براي يافتن اعتبار و منزلت و برخورداري از يك زندگي متعالی در خارج، چمدان مي بندد، به خانه پدري باز مي گردد و همه تلاش خود را معطوف به تعالي انديشه نسلهاي جوان و پژوهشگر وطنش مي كند، فلسفه را به دلها مي برد، روزي «نوام چامسكي» را به گفتگو ميگيرد و ديگر روز با «آيزيا برلين» به بحث مي پردازد، سينماگر دگرانديش دگرساز بوسنيائي «امير كستاريتسا» را زير سئوال مي برد كه سايه مذهب مبادا، تصوير بيغش آزادي را در آثارت خدشه دار كند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 25 تا جمعه 28 آوريل
پيشدرآمد: ميتوان در تظاهرات ضدجنگ شركت كرد و به سوءاستفاده بوقهاي تبليغاتي نايب امام زمان نيز از اين تظاهرات اعتنائي نداشت (بوقهائي كه فرداي تظاهرات فرانسه و آمريكا مدعي شدند ايرانيان مقيم خارج در كنار هزاران تن از مردم فرانسه و آمريكا غني سازي و برخورداري از دانش اتمي توسط جمهوري اسلامي را تأييد كردند.) اما نميتوان در تظاهرات ضدجنگ، از رژيم آزاديكش و ستمگر هيچ نگفت. نميتوان از بروز جنگ ابراز نگراني كرد آنگاه از مسئوليت تحفه گرمسار و دار و دسته ولايتي حاكم بر خانه پدري در جنگي كردن فضاي كشور و كشاندن ايران به سوي پرتگاه ويراني و نابودي حرفي به ميان نياورد.
پيشدرآمد: زبان فارسي، به عنوان زبان ملي ما حلقه پيوند همه اقوام ايراني است كه مالك مشاع خانه پدري هستند. در عين حال فرهنگ ايراني با منظر دل انگيز و رنگارنگش، با زبان فارسي از يك سو تا افغانستان و آسياي ميانه بال گسترده است و از ديگر سوي در شمال عراق و نيز بخشهائي از هند و پاكستان علي رغم همه تلاشها براي محو آن، همچنان حضوري پر رنگ دارد. با اين همه اين فقط زبان نيست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترك زبانان و اردو زبانان در همسايگي ما) كه هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگي را (در هر دو عرصه دين و عرف) در ايران، به سرعت به «محوري» تبديل مي كند كه گرداگردش، انديشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمينهائي كه مردمانش به زبانهائي غير از فارسي، سخن ميگويند، گاه بحث و جدالي داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پديدار مي شود.
يكهفته با خبر
سهشنبه 11 تا جمعه 14 آوریل
پیشدرآمد: دفترم مرتب خط میخورد. صف تلفنها که دیرگاهی، به طولش پیاپی اضافه میشد حالا کوتاهتر و کوتاهتر میشود. اهل ولایت فقیه خانه پدری را مصادره کردهاند و هر روز نیز گردنشان قطورتر میشود. ما اما به جان هم افتادهایم. و هر روز که یکی از ما خاموش میشود انگشت تحسر به دندان میگزیم که ای وای فلانی هم رفت و دیدارمان به قیامت افتاد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 4 تا جمعه 7 آوريل
پيشدرآمد: بار ديگر در برابر خليج هميشه فارس ايستاده ام. از اين سو مي توانم چراغهاي وطني را بنگرم كه 27 سال است در حسرت بوسه زدن بر خاكش ديروز را به امروز وصل كرده ام و امروز را به اميد فردائي كه ميدانم سرانجام خواهد آمد به هر شكل و حالي بوده سر كرده ام. در سوسوي هر چراغ روزهائي را ميبينم كه با خيزش زمزمه اي در خانه پدري دل سرشار از اميد مي شد و جان انباشته از شوق. در سمت چپ من، اسلام ناب انقلابي محمدي از نوع طالباني و بنلادني، سر ميبرد و پيكرهاي انسانهائي را كه سه سال پيش با سرنگوني سردار قادسيه دوم مي پنداشتند به آزادي و سعادت رسيده ا ند، با انتحاریهاي نگون بختي كه خود قرباني فريب بزرگند، تكه تكه ميكند. و در سمت راست من امارتي است كه با پنجه و انديشه هموطنان مهاجر من ديوارهايش بالا رفته و قلب اقتصادش به حركت درآمده است...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 تا جمعه 31 مارس
پيشدرآمد: اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي با همه عظمت پوشالياش فروريخت اما آيا اطماع و آرزوهاي دور و دراز روسها از عهد پتر كبير، نسبت به خانه پدري و خليج هميشه فارس، همراه با دود شدن و به هوا رفتن فريب بزرگ 80 ساله، دود شده و به هوا رفته است؟ آيا KGB با آن قدرت عظيم حال كه رئيس سابقش در كرملين منزل گرفته و اركان دولتش و حداقل 12 استاندار ولايات بزرگ و جمهوريهاي خودمختار از دست پروردگان اين ارگان هستند، دست از طرحها و برنامههايش كشيده است؟ آيا آنهمه، مدير و مسئول و كارشناس «استازي» آلمان شرقي پس از وحدت دو آلمان آب توبه بر سر ريخته اند و تربيتي را كه با شير روسي اندرون شده و تنها با جان بدر ميرود از ياد برده اند؟ ...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 21 تا جمعه 24 مارس
پيشدرآمد: نوروز اينك مظهري از فرهنگ و تمدني است كه بالي در آسيانه ميانه دارد و بالي ديگر در آسياي صغير و كردستان عراق، در حاشيه خليج هميشه فارس سايه گستر است و به بركت حضور ميليونها ايراني و برادران و خواهران كرد و تاجيك و افغان در چهارگوشه جهان، بانگ دلانگيزش را هم در سيدني استراليا ميشنويم و هم در كيپ تاون آفريقاي جنوبي و هم در كاراكاس ونزوئلا، از آمريكاي شمالي و كانادا چه بگويم كه حالا جورج دبليو بوش هم در شادي نوروزي ما سهيم ميشود و به همراه بانويش لورا فرارسيدن نوروز را به ايرانيان و همه آنها كه رو به كعبه فرهنگ و تمدن ايراني نماز ميگزارند تبريك ميگويد...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
پيشدرآمد: يك سال ديگر رفت. و ما همچنان دوره مي كنيم خاطرات خوش خانه پدري را، به اميد آنكه در فردائي نه چندان دور (يعني تا وقتي نفسي در ميآيد و ميتواني كوچههاي گمشده كودكي و نوجوانيات را سراغ گيري) بار ديگر بخت مشاهده سرافرازي و اعتلاي ميهن عزيزمان را داشته باشيم. يك سال ديگر چهارشنبه سوري را توي گاراژ محل كارم با دوستم جمال بزرگزاده، دستمال كاغذي آتش زديم و زردي جان به آتش داديم و سرخياش را نوشيديم كه حرارت زندگي را در قلبهايمان حفظ كند.از نخستين نوروز تبعيدي در لندن، بيست و پنج سال گذشته است. من با دلي خونين به ياد ياراني كه يكان يكان به كين و غضب ولي فقيه و جلادانش دچار ميشدند...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 فوريه تا جمعه 3 مارچ
پيشدرآمد: چه سنگين و تلخ بود اين هفته، كه طي آن، دو نوجوان پر از لبخند و زندگي و اميد، به امر نايب امام زمان، بر سيمهاي جراثقالي در اهواز آويزان شدند و جان جوانشان را امير حياتي مقدم استاندار جنايت پيشه خوزستان، سوزاند و خاكستر كرد. علي عفراوي و مهدي نواصري را مي گويم كه بيگناه پس از شركت در نمايشنامه اعترافات امنيت خانه مباركه ولي فقيه، در بامدادي تلخ و سياه به دار آويخته شدند و پيكرشان، چنان پيكر منصور حلاج و حسنك وزير مدتها با باد پر از دردي كه از سوي كارون مي آمد در فضاي خوني اهواز در رقص بود.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 21 تا جمعه 24 فوريه
پيشدرآمد: تكملهاي كه لازم است بر دو مقاله پيشين درباره سيد علي خامنهاي و شيخ محمد تقي مصباح يزدي، بياورم، مجالي را ميگشايد كه تا در مقالههاي بعدي، به مرور انديشههاي بنيانگذار جمهوري اسلامي و حواريون او را زير ذرهبين گذاريم.
تکمله اما اين بار پيرامون انديشههاي مردي است كه سرتاپا در تعارض با رژيم مذهبي شيعه بود. در واقع نه ظاهرش با رژيم همخواني داشت و نه زندگي و اطوار و احوالش. اين شخص «احمد فرديد» سخت دلبسته به قول خودش «محظورات» از هر نوعش بود.
كهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوريه
پيشدرآمد: هفته پيش، سيد علي خامنهاي را زير ذرهبين نهاده و گمان ميكنم با بيطرفي كامل او را آنگونه كه بود و چنانكه امروز هست، به تماشا گذاشتم. حال به سراغ شيخ محمدتقي مصباح يزدي ميروم تا در پايان آشكار سازم چرا اين دو در نبردي كه اين روزها مرحله آغازينش را شاهديم، با يكديگر درگير شدهاند كه برندهاي در آن متصور نيست. (گو ا ينكه برنده نهائي مردم ايران خواهند بود).
مصباح كيست؟
برخلاف سيد علي خامنهاي كه در خانوادهاي نسبتا سرشناس و اهل علم به دنيا آمده و در محيطي آخوندي اما متفاوت از خانه آخوندهاي خشك مغز و متعصب پرورش يافته و سپس در روزگار جواني همنشين اهل نظر و قلم و هنر بوده، محمد تقي مصباح يزدي خاستگاهي غيرمذهبي داشته و در خانهاي همه سويش فقر و فلاكت، به دنيا آمده است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 7 تا جمعه 10 فوريه
پيشدرآمد: بسياري از خوانندگان يكهفته با خبر و از جمله خانم زنگنه در بخش فارسي صداي آلمان و آرش و شعله زوج جواني كه از خانه پدري برايم پيام و گاه پرسشهائي ميفرستند از من خواستهاند حال كه درباره بازيگران اصلي جمهوري ولايت فقيه مينويسم و به خصوص در چند مطلب اخير به سراغ خاتمي و احمدينژاد رفتهام، در رابطه با سيد علي خامنهاي و محمد تقي مصباح يزدي كه ظاهرا به عنوان دو رقيب يكي در مقام رهبر و نايب امام زمان، و ديگري به عنوان پدرخوانده و مرشد فكري احمدينژاد و تيم رايش اسلامي، دو قطب مهم در معركه سياسي امروز به شمار ميروند نيز بنويسم...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 31 ژانويه تا جمعه 3 فوريه
پيشدرآمد: بيست و هشت سال پيش انتشار مطلبي كه جزء جزء آن دقيق و درست بود اما زمان چاپش بسيار نامناسب و بدون درنظرگرفتن پيامدهاي آن، و در چهارچوب تصفيه حسابهاي مرحوم هويدا با جمشيد آموزگار انتخاب شده بود ملت ما را در مسيري انداخت كه هزينههايش تا امروز به جز هزاران اعدامي و كشته و ميليونها آواره و ميلياردها دلار خسارت، و زير و رو شدن خانه پدري و احوال و روزگار ساكنانش، جايگزين شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مكان فرهنگ پرشكوه و شوكت رنگارنگ و گشاده دل و انديشه، و تعامل متسامح و عرفاني با دين بوده است. اين از هزينههاي ما، اما هزينههاي جهان اسلام از جاكارتا تا كازابلانكا نيز كمتر از هزينههائي كه ما پرداخت كردهايم نبوده است. كافي است شما كتابهائي را كه امروز در جهان عرب منتشر ميشود با كتابهائي كه در دهههاي چهل و پنجاه و شصت ميلادي در قرن بيستم منتشر شده مقايسه كنيد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 ژانويه
پيشدرآمد: عصر يكشنبه براي ما به غربت نشستگان چيزي شبيه غروبهاي جمعه خانه پدري است. با اين حساب كه حتي اگر به قول شهيار قنبري رفيق دير و دورم جمعهها جاي بارون خون ميچكيد، ميشد به صله ارحام اندوه از دل زدود. سري به عمو و دائي و خاله و... زد، از بزرگترها احوال پرسيد، ره به سوي تجريش كشيد (و اگر در هر جائي بودي تجريش مانندي پيدا ميكردي، كنار زاينده رود، حافظيه، كوه سنگي، شاهگلي و…). اينجا در تبعيدگاه ناخواسته اما، بسياري از ما چنان تنهائيم كه نه ميتوان سر به كوي دوست كشيد و نه تجريش وارههاي بلاد فرنگ ميتواند حتي ساعتي دلي را كه ديگر بيطاقتياش را با اطوارهاي گاه و بيگاهش اعلام ميكند و نياز به «آنژيوگرافي» جزئي از نيازهاي زندگي ميشود، آرام كند، پناه من يكي، همين خيمهگاه يكهفته با خبر است.
(دوبخش از تحليلي را كه در باره ظهور رايش اسلامي نوشته بودم يكجا ميخوانيد.)
در ادامه تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدي نژاد نوشتم به خود پرزيدنت مي پردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 17 تا جمعه 20 ژانويه
پيشدرآمد: مقالهاي كه در باب دلايل ناكامي اصلاحات و ظهور احمدينژاد نوشتم چنانكه پيشبيني ميكردم واكنشهاي بسياري را برانگيخت كه شماري از آنها از جمله نوشتهاي كه از آزادمردي نيمه دربند از خانه پدري دريافت كردم، هميشه برايم مايه مباهات و سرافرازي خواهد بود. البته چند اشارهاي نيز باز مثل هميشه آلوده به كين و قهر و حسادت بود كه با اين نوع افراد كاري نميشود كرد كه حكايت اقتضاي طبيعت است و… باري استاد نازنين و عزيزم دكتر صدرالدين الهي نيز اشاراتي داشت كه لازم دانستم در مورد دو نكته آن به او توضيح بدهم.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژانويه
احمدينژاد كيست؟
پيشدرآمد: در سومين بخش از تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدينژاد نوشتم به خود محمود احمدينژاد ميپردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
توضيح:آنچه ميخوانيد دو پاره از مقاله اي است كه در بخشي از يكهفته باخبر دردو هفته پياپي منتشر شد.اينك اين دوپاره به صورت پيوسته مي آيد ...
خاتمي و دولتش از نيمه دوره دوم رياست جمهوري او و به ويژه بعد از انتخابات انجمن شهر و سپس مجلس هفتم، ميل به حكومت كردن را از دست داده بود. خاتمي به اسيري مي مانست كه تنها آرزويش رها شدن از قفس است. خلعت رياست جمهوري را كه ملت با عشق و اميد آنهم با 30 ميليون راي بر قامت او پوشانده بود، خاتمي چنان باري سنگين بر شانه خويش ميپنداشت. اينهمه بيزاري از قدرت و بي ميلي براي انجام مسئوليت كمتر در تاريخ معاصر ايران ديده شده است. مي توان گفت يك سلسله عوامل داخلي و خارجي در تحول نگاه خاتمي به قدرت نقش اساسي داشته است. پيش از پرداختن به اين عوامل، نخست اجازه دهيد به نوعي كالبد شكافي در رابطه با سيد محمد خاتمي بپردازم.
يك هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژانويه
ظهور رايش اسلامي
پيشدرآمد: در شماره گذشته ضمن بررسي شخصيت خاتمي و خطاها و ضعفها و عقبنشينيهاي اصلاح طلبان حكومتي و نيز ولنگاري و سستي و بيبرنامگي گروهها و دستههاي سياسي قائل به اصلاحات در حاشيه قدرت و عدم درك درست تحولات از سوي اپوزيسيون، به ظهور احمدينژاد در صحنه اشاره كردم.
در واقع ميتوان گفت ظهور «رايش اسلامي» در هيأت جمعي از بچههاي بسيج و شماري سپاهي به همراه معدودي از پايوران امنيت خانههاي ولي فقيه به اضافه يك آخوند فاسد كه نقش راسپوتين قصه را بازي ميكند (مصباح يزدي) و يك ميراث خوار برادر (مهدي چمران) در درجه نخست ناشي از ارزيابي سراسر اشتباه اپوزيسيون به معناي عام (شامل دگرانديشان مخالف رژيم در داخل) از انتخابات انجمنهاي شهر و سپس بياعتنائي مردم به نامزدهائي بود كه بي وجود الك شوراي نگهبان خود را در اين انتخابات نامزد كرده بودند و اگر رأي ميآوردند هيچ دستگاهي نميتوانست مانع از حضور آنها در انجمن شهر و گزينش شهرداراني همسو به ويژه در تهران، بشود.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر
پيشدرآمد: رسم است كه در پايان سال روزنامه نگاران با نگاهي به سال رفته و مهمترين رويدادهاي سرزميني و جهاني، به گوي بلورين خود نيز نظر ميافكنند و در چهارچوب دانسته ها و تحليل ها، پيش نگري ها (ونه پيشگوئي ها) و بعضا آرزوهاي خويش را در سال تازه بيان ميكنند. من نيز همه ساله چنين كردهام بنابراين نخست به خانه پدري نظر مي اندازم و مي كوشم زمينههاي ظهور خاصه مداح ولي فقيه را در رأس قوه مجريه بررسي كنم.
پيشدرآمد: از جمله شعرهاي منسوب به ناصرالدينشاه اين بيت است كه: در طريق عاشقي كفر است در يك دل دو عشق / بهر يك سر زشت ميباشد دو پيكر داشتن... البته شاه شهيد غير از سوگلي عزيزش «جيران» دل در گرو مهرويان بسيار داشت كه آخرين آنها دختر باغبان قاسم آبادي بدجوري ظلاللهي از نفس افتاده را به دنبال سايه خود ميكشاند...
در عمل بايد رويگرزاده گرمساري به تخت مينشست تا معناي يك دل و دو دلبر داشتن را به عينه مشاهده كنيم. قانون اساسي جمهوري ولايت فقيه بعد از جريان بازنگري و انگشت خميني نيم مرده را زير متمم آن زدن، قدرتي به نايب امام زمان داده است كه در طول تاريخ هيچ سلطان مستبدي از آن برخوردار نبوده است.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 دسامبر
پيشدرآمد: خاصه مداح «آقا» حالا نرم نرمك با مشاهده بوزينههائي كه در برابرش دولا و راست مي شوند و مدحش را مي گويند، باورش مي شود كه انسان برگزيده ومتعالي است و صاحب كرم و كرامت. در آينه به خود مي نگرد و مي گويد چه چيز من كمتر از سيد علي خامنهاي است كه هر بار جمكران مي رود، اصغر حجازي نغمه سر مي دهد كه آقا وصل شد و فرمايشات امروز ايشان تكرار سخنان خود «حضرت» است. ديروز پيامبر و علي و حسين و حسن و صادق را مصادره به مطلوب كردند، حالا نوبت به مهدي موعود است كه به دست سيد علي آقا و مصباح يزدي و جوجه مريدش، هم معنا و فلسفه اش را مشوّه كنند و هم آن فلسفة زيباي عدالتجوئي را كه اجداد ما در هيأت سوشيانت، نخست به دنبالش بودند و بعد فرزند ناديده يازدهمين پيشواي اهل بيت را بدين خلعت گرامي و زيبا آراستند، به مضحكهاي در بازار رذالت خود تبديل كنند.
پيشدرآمد: خاصه مداح «آقا» حالا نرم نرمك با مشاهده بوزينههائي كه در برابرش دولا و راست مي شوند و مدحش را مي گويند، باورش مي شود كه انسان برگزيده ومتعالي است و صاحب كرم و كرامت. در آينه به خود مي نگرد و مي گويد چه چيز من كمتر از سيد علي خامنهاي است كه هر بار جمكران مي رود، اصغر حجازي نغمه سر مي دهد كه آقا وصل شد و فرمايشات امروز ايشان تكرار سخنان خود «حضرت» است. ديروز پيامبر و علي و حسين و حسن و صادق را مصادره به مطلوب كردند، حالا نوبت به مهدي موعود است كه به دست سيد علي آقا و مصباح يزدي و جوجه مريدش، هم معنا و فلسفه اش را مشوّه كنند و هم آن فلسفة زيباي عدالتجوئي را كه اجداد ما در هيأت سوشيانت، نخست به دنبالش بودند و بعد فرزند ناديده يازدهمين پيشواي اهل بيت را بدين خلعت گرامي و زيبا آراستند، به مضحكهاي در بازار رذالت خود تبديل كنند.
(مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
يک هفته با خبر
عليرضا نوري زاده
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 29 نوامبر تا جمعه 2 دسامبر
پيشدرآمد: دو پير سياست و جنگ كه بيش از نيم قرن يكي در مظهر راست افراطي و ديگري به عنوان نماد چپ انساني معتدل، گاه روياروي يكديگر و زماني در كنار هم جنگ و صلح را تجربه كردهاند در چهارچوب مصالح عاليه كشورشان، تصميم ميگيرند فصل پاياني زندگي سياسي و احتمالا جسمي خود را به رويائي بزرگ پيوند دهند. صلحي كه ميتواند مسير تاريخ خاورميانه را دگرگون كند. درست حدس زديد: اريل شارون و شيمون پرز را ميگويم. و هدفم از نوشتن اين پيشدرآمد بر نوشته اين هفتهام، يادآوري يا به قولي تنبهي است خطاب به سرداران كوچك و بزرگ عرصه اپوزيسيون كه حداقل بخش بزرگي از آنها همچنان مشغول فشردن گلوي يكديگر براي گناهي است كه هيچكدام در ارتكاب آن نقشي نداشتهاند. منظورم جريان 28 مرداد است كه ما همچنان بر سر كودتا و يا قيام ملي بودن آن مشغول ستيزيم، حال آنكه اهل ولايت فقيه هم قيام ملي و هم كودتا را يكجا مصادره كردهاند و از آن بالاتر با كودتاي اخير سپاه، ميروند تا كشور ما را به پرتگاهي بكشانند كه معلوم نيست در پي آن اصولا ايراني در هيأت جغرافيائي / سياسي امروز برجا بماند.(مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
پيشدرآمد: آتش گرفتن كتابخانه دانشكده حقوق در واقع به آتش كشيده شدن همه خاطرههائي بود كه زير آن سقف حضور داشت.
«سهچهار روز از ورودم به دانشكده حقوق مي گذشت. حسام نبوي نژاد كه امروز سرشناس ترين وكيل و چهره فرهنگي اصفهان است، و اگرچه «زاينده رود»ش را توقيف كردند اما همچنان سايه پربركتش بر اهل انديشه و قلم در اصفهان برقرار است، درآمد كه فلاني، مي داني در كتابخانه دانشكده يك سري كتابهاي ممنوعه هست و اگر دم كتابدار را ببينيم ميتوانيم اين كتابها را بگيريم و بخوانيم. با هم به كتابخانه رفتيم و سرحرف را با كتابداري كه بعدها از بهترين دوستان ما شد، باز كرديم.
بموجب المادة 89 من الدستور الايراني فانه وبعد طلب ثلث نواب البرلمان أو بتوصية الديوان الأعلى للقضاء، يمكن طرح مشروع قرار بعدم كفاءة رئيس الجمهورية في البرلمان، وعند مصادقة ثلثي أعضاء البرلمان على المشروع، يتم إرساله الى المرشد الأعلى كي يعزل رئيس الجمهورية.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 20 تا جمعه 23 سپتامبر
پيشدرآمد: هويدا زنگ دارالفنون را در اول مهر به صدا در ميآورد. نميدانم پيش از او نيز نخست وزيران چنين ميكردند يا نه، من اما هويدا را به ياد دارم. گاهي فكر ميكنم اصلاح طلب واقعي او بود و ما به اين روشنفكري كه از اغلب روشنفكران ما جهان را واقع بينانهتر مينگريست بدهي بسيار داريم. حداقل تا زماني كه پيكر سوراخ سوراخ شده او اشك و گاه ندامت و تحسر به چشم و دل ما ميآورد نسلهائي كه امروز ميتوانند با تعقل و تأمل بيشتر در سالهاي صدارت صدراعظم عصائي تأمل كنند وظيفه اخلاقي دارند اگر اهل فاتحه خواني هم نيستند پوزشي نثار ياد و خاطرهاش بكنند. هويدا در دادگاهش سيستم را مقصر دانست. نگاه كنيد كه سيستم در دست سربازان آشنا و گمنام امام زمان به چه روزي افتاده است.(بقيه مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
هرچه هست از قامت ناساز بي اندام ماست...
سه شنبه۲۳تاجمعه ۲۶اوت
پيشدرآمد:گمان ميكنم وقت آن است كه ما ملت نجيب شش هزارساله با خرواري اعتبارو عظمت و غرور ملي...(مقاله را به صورت pdf از طريقDownload file مطالعه فرمائيد) Download file
يكهفته با خبر
سهشنبه 9 تا جمعه 12 اوت
پيشدرآمد: براي دومين بار در هفتههاي اخير كوه ولايت زائيد. بار اول نوزاد موجود ناقص الخلقه و بداطواري به نام محمود احمدي نژاد بود كه حضرت آقا با سربلندي او را روي دامان ملت گرفتار ايران گذاشت. اين بار اما نوزاد تازه، فقط وجه كريه و اطوار غريب و قد كوتاه را از نوزاد قبلي و البته پدر مربوطه به ارث نبرده است بلكه پنجههاي خونين و دندانهاي تيز و چشمهاي به خون نشستهاش، خبر از روزهاي سياهي ميدهد، كه در كف اين هيولا، در انتظار ساكنان خانه پدري است. با آنكه كم و بيش ميدانستيم كه خاصه مداح نايب امام زمان و تيرخلاص زن اوين و قاتل دكتر سامي و سيد جواد ذبيحي و دكتر محسن بهبهاني و دكتر عبدالرحمن قاسملو و كاك عبدالله قادري و رسول مامند، يعني پرزيدنت محمود احمدي نژاد، چه كساني را به عنوان وزيران كابينهاش به ولي فقيه معرفي كرده است اما گمان نداشتيم كه كار به آنجا كشد كه شماري از بدنامترين و سيهرو ترين عاملان قتلهاي زنجيرهاي و جنايات و فساد دوران جمهوري ولايت فقيه عهدهدار عمدهترين مسئوليتها در كابينه احمدينژاد شوند.(مقاله را به صورت pdf از طريق Download بخوانيد) Download file
سهشنبه 21 تا جمعه 24 ژوئن
پيشدرآمد: قصد آن ندارم كساني را كه انتخابات را يك طرح هوشمندانه از سوي نظام و رفسنجاني ميدانستند ملامت كنم و يا خداي ناكرده به عتاب با آنها سخن بگويم. به ويژه آنها كه در داخل و خارج كشور مصرانه مينوشتند و ميگفتند رفسنجاني هم اكنون حكم رياست را در جيب دارد و به صحنه آوردن كوتولهاي به اسم احمدينژاد هم از اين روست كه رفسنجاني را راست قامتي اصلاح طلب جلوه دهند و شماري را نيز از ترس افعي ولايت وادار سازند به مار غاشيه بهرماني روي آورند و به او راي بدهند. زمان ملامت نيست.
يكهفته با خبر
سهشنبه 14 تا جمعه 17 ژوئن
پيشدرآمد: كوه نازاست، اگر هم معجزه كند و بزايد حاصلش ظهور موشي كور و متعفن خواهد بود كه به قول ابراهيم نبوي مردم سبزوار را فراري ميدهد. (اعتراض خانواده محمد علي رجائي جالب بود كه از تشبيه كردن محمود احمدي نژاد به رجائي برآشفته بودند كه رجائي خيلي هم شيك پوش بود و پايش را هر روز صبح ميشست...)
اسدالله علم جابجا در خاطراتش مينويسد «الملك عقيم». بنابراين نمي توان از خليفه اي كه بساط سلطاني پهن كرده و هم مفتاح عالم فاني را در دست دارد و هم كليد جهان باقي را در جيب قبا دارد انتظار داشت هنگام زايش، نوزادي شبيه به فرزند آدم را به ملت عرضه كند.
پيشدرآمد: توصيه ميكنم حتماً كتاب خاطرات محمد محمدينيك ملقب به ريشهري وزير اطلاعات اسبق ولي فقيه اول و دادستان نظامي او و رئيس بعثه و اميرالحاج ولي فقيه ثاني را بخوانيد. اين كتاب تجلي روشن و جامعي از بلائي است كه به نام انقلاب اسلامي بر سرزمين ما نازل شد و 26 سال است جان و جهان ما را سياه و روزگارمان را به نكبت و درد آغشته است.
پيشدرآمد: خيلي صريح و بيپرده ميگويم اگر در انتخابات (يا هر اسمي ميخواهيد برايش بگذاريد) پيش رو، طرح تحريم با شكست روبرو شود، همه ما بايد فكر ديگري كنيم و بيش از اين عرض خود نبريم و بر زحمت نيفزائيم. صادقانه ميگويم بعد از 26 سال قلم زدن و گفتن و سرودن عليه جمهوري ولايت فقيه، اگر نتوانسته باشيم هموطنانمان را نسبت به عملي كه هيچ هزينهاي نيز براي آنها ندارد قانع كنيم و با بودن حداقل ده شبكه تلويزيوني سياسي معارض ماهواره اي و دهها راديو و اينترنت در انتقال اين پيام كه «بند ناف رژيم به صندوق راي گيري وصل است، و ما بايد بتوانيم با عدم مشاركت در انتخابات، رژيم را از مشروعيت بيندازيم» ناموفق باشيم آيا دوباره بايد چهار سال ديگر داد بزنيم و ناسزا بگوئيم و در خيال رژيم را براندازي كنيم و يا به دنبال ساحران هخازده و رهائي بخشهاي قلابي بيفتيم كه از پشت شيشه جعبه تماشا براي سران رژيم خط و نشان مي كشند و پا مي شكنند و سر مي برند؟
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 مه
پيشدرآمد: پيش روي ما چشم اندازي نه چندان روشن از فردائي قرار دارد كه ظاهرا كتاب زندگي دو سه نسل در آن رقم خواهد خورد. ما و دو نسل پيش از ما كه در شراشيبي زندگي افتاده ايم، ديگر وقت چنداني نداريم كه باز چهار سال را حيران، گاه پر بيم و اميد و زماني دل آزرده و مأيوس، سركنيم. به معناي ديگر اين آخرين فرصت ما است كه ميتوانيم با استفاده درست از آن، و اندكي همت، از آن سكوئي براي خيزش به دوران فراجمهوري ولايت فقيه بسازيم. گزينه دوم البته دوره كردن ديروز و امروز است و سپس در ساعتي از يك روز اتفاقي چه آنها كه بر خاك خانه پدري تكيه دارند و چه آنان كه مثل ما، تكيه به ديوار غربت از پنجره تبعيدگاه به كعبه مصادره شده خانه پدري مينگرند چشم فروبنديم.
پيشدرآمد: اين روزها بسيار به لحظات و روزهائي ميانديشم كه در فاصله اي كوتاهتر از 8 سال، جان و جهان من و ميليونها ايراني را پر از نور و روشني و اميد كرده بود. روزهاي پاياني ارديبهشت سال 76 و سپس آن روز عزيز زيبا، دوم خرداد كه رودخانه اي از انسان در چهارسوي ايران به حركت درآمد، طنين جريانش، در گوش ولي فقيه و ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد، بانگ مرگ بود امادر گوش آنها كه عشق به خانة پدري در رگهايشان جاري است و جز سعادت و سربلندي ملت ايران چيزي نميجويند و نميخواهند، خوشترين زمزمه مهر و وحدت و همبستگي را سرريز كرده بود.
يك هفته با خبر
سهشنبه 10 تا جمعه 13 مه
پيشدرآمد: محمد علي ابطحي از جمله بحث انگيزترين چهرههاي سالهاي اخير در جمع پايوران جمهوري اسلامي بوده است. با آنكه عمامه بر سر و عبا بر شانه دارد اما دلش پيش فكليها است. يا به قول مصريها از جمله «افندي»هائي است كه به جاي فينه عمامه ميگذارند اما زير قبا كراوات هم ميزنند (سيد جمال الدين اسدآبادي از اين دست بود).
اينكه يكي از وردستهاي حسين شريعتمداري كه متأسفانه هم نام برادر من است و نام فاميلش نيز البته با افزودن يك «هـ» مانند نام من است، در وصف ابطحي از او با شلوار كوتاه و تيشرت در بولوار روشه بيروت در كنار مديترانه ياد كرده، امر غريبي نيست و گو اينكه ابطحي آن را تكذيب كرده است اما من هرگز از مشاهده او با چنين هيأتي تعجب نخواهم كرد. چنانكه در هتل پلازاي نيويورك روبروي سازمان ملل وقتي او را در يك كت و شلوار خيلي شيك با پيراهني خوش نقش و دوخت ديدم، به هيچ روي جا نخوردم كه سيد در اين لباس راحتتر بود و ملاحظاتش نيز كمتر شده بود.
پيشدرآمد: بزرگمرد كوچك حدود پانزده سال پس از خروج دردناك و اجباري خود از خانه پدري اش، در شرايطي كه دشمنان سوري اش، سرشكسته و ذليل، با خفت و ترس از لبنان فرار كردند، به سرزمينش بازگشت. از آغاز هفته ميشل عون بچه محله «حاره حريك» جائي كه امروز قدمگاه حزب الله در جنوب بيروت است، براي خداحافظي و اظهار قدرداني نسبت به كشوري كه در دوران تبعيد ميزبان او شد، با دهها تن از دولتمردان و شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و نظامي فرانسه ديدار كرد.
طي چند هفته اخير پس از آن كه ژنرال روز بازگشت خود را به وطن اعلام كرد، اغلب تلويزيونهاي عربي و لبناني به ويژه شبكههاي فضائي با ژنرال گفتگوهايي داشتند.
پيشدرآمد: علي اكبر محتشمي پور گفته است كه تاريخ مصرف علي اكبر هاشمي رفسنجاني به سر آمده است. من اما بر اين اعتقادم كه تاريخ مصرف همه آقايان به سر آمده است و بايد فلك را سقف شكافت و طرحي نو درانداخت. ايران امروز با نسلي كه بيزار از انقلاب و مافياي چپ و راست در حال جدال بر سر كرسيهاي قدرت، در جستجوي زندگي بهتر در جامعه اي آزاد وآباد است، نياز به نظامي برگزيده مردم، پاكدامن و پاك سرشت و مؤمن به مردمسالاري و عدالت اجتماعي دارد.
به اختصار نگاهي به همين آقاي محتشمي و اربابش مهدي كروبي مياندازيم تا به ديگر تاريخ مصرف به سرآمدهها نيز برسيم.
پيشدرآمد: بهروز و هوشنگ از راه آمده اند، هر دو از همسفران سالهاي نوجواني و رهائي، سالهاي عشق و سادگي، و هر دو، در سالهاي دوري از خانه پدري، سرفراز و پايدار همچنان، در تلاش كه در سه راه سيروس لس آنجلس حتي اگر شده با خون دل خوردن و از گلوي خانواده زدن، جلوههائي از هنر نمايش و سينماي اصيل را به نمايش بگذارند. بهروز وثوقي و هوشنگ توزيع، نمايشي را عرضه ميكنند كه تصوير روشني از زندگي تلخ غربت ما و جعبههاي تماشا و صندوق سماعي است كه هر يك به زباني در ادامه يافتن اين قصه اندوهبار «تبعيد خواسته يا ناخواسته» نقشي داشته و يا دارند.
پيشدرآمد: استاد به همراه دكتر كامشاد محقق نازنين از در درآمد. به وصفش خواندم «از در درآمدي و من از خود به در شدم...» و حقاً به رويتش از اين جهان به جهان دگر شده بودم. در قفايش اينهمه سال ركاب تلمّذ زده بودم. شاهنامه را در نگاه او شناخته بودم و جلوههاي مينياتوري زبان فارسي را، او با نثر فاخر و زيبايش به من شناسانده بود. حضورش در دفتر من آنقدر مغتنم بود كه دوستي از راه آمده را خبر كردم و نيز جمال بزرگ زاده همكارم را كه سخت غرق در گزارش عربي بود و خواستم كه بر چشمه صحبت يكي از هزار فرزانه خانه پدري كه حالا چون من و او غربت نشين است، تأمل كند.
پيشدرآمد: استاد به همراه دكتر كامشاد محقق نازنين از در درآمد. به وصفش خواندم «از در درآمدي و من از خود به در شدم...» و حقاً به رويتش از اين جهان به جهان دگر شده بودم. در قفايش اينهمه سال ركاب تلمّذ زده بودم. شاهنامه را در نگاه او شناخته بودم و جلوههاي مينياتوري زبان فارسي را، او با نثر فاخر و زيبايش به من شناسانده بود. حضورش در دفتر من آنقدر مغتنم بود كه دوستي از راه آمده را خبر كردم و نيز جمال بزرگ زاده همكارم را كه سخت غرق در گزارش عربي بود و خواستم كه بر چشمه صحبت يكي از هزار فرزانه خانه پدري كه حالا چون من و او غربت نشين است، تأمل كند.
پيشدرآمد: نخست بگذاريد فريادي بركشم از غلطهاي چاپي كه هفته پيش بازهم صبح پنجشنبه مرا خراب كرد. كاري به نقطه و ويرگول و الف و ياي اضافه و محذوف در نوشته ندارم، از آن ميتوان با نظر پاك خطاپوش، چشم پوشي كرد اما وقتي نازنين استاد بزرگوارم زنده ياد دكتر ابوالحمد، ابومحمد ميشود و علامه سيدرضا صدر به غلامرضا صدر تغيير نام ميدهد و يا عبارت مشهور دكتر علي آبادي سر كلاس «حضرت، حقوق بين الملل غلط است و بين ملل درست است» به بين الملل تغيير شكل ميدهد، به من حق بدهيد جوش بياورم و بامداد پنجشنبه، رفيقم ناصر محمدي را آزار بدهم كه با بودن تو در كيهان، چنين خطاهايي پذيرفتني نيست... باري برويم بر سر پيشدرآمد تا به درآمد برسيم.
يكهفته با خبر
سه شنبه 29 مارس تا جمعه اول آوريل
پيشدرآمد: دو مجموعه از مقالات حضرت استادي و پدر فرزانه ام دكتر احمد مهدوي دامغاني به دستم رسيده است. چهار كتاب را كه در دست دارم زمين گذاشته ام و تمام هفته دلمشغول بند بند نخستين اين دو مجموعه يعني «در حديث ديگران» هستم كه اغلب مقالاتش را نه يك بار بلكه بارها خوانده ام و هر بار حلاوتي تازه و معاني پنهان را كشف ميكنم كه پيش از اين از نگاه و دل و عقلم پوشيده مانده بود. چند باري به اشاره گفته ام و نوشته ام كه در اين جهان فاني كه بلامعرفتي از مظاهر ثابتة آن شده است دو عزيز به يادگار مانده از پدر دارم كه يكي سايه اش از خانه پدري بر سر من است (حضرت حسنعلي خان صارم كلالي كه در مشهد همجوار ضامن آهوست) و دومي استاد گرامي دكتر مهدوي دامغاني.
يكهفته باخبر
سه شنبه 25 تا جمعه 25 مارس
پيشدرآمد: «گلرخسار» شاعرة پرآوازة تاجيك نگران بود. بندهاي اسارت البته يك به يك پاره ميشد و قرار بود، انسانهايي كه 80 سال فريب و چماق برادر بزرگ نتوانسته بود عشق به ايران و زبان و فرهنگ فارسي را از جان و جهانشان پاك كند، از اين پس سرنوشت خويش را خود مقرر دارند. با اينهمه هنوز قطره باراني از آزادي، بر جانهاي زخمدار از استبداد ننشسته، در كوچه و خيابانهاي تاجيكستان (با بسته هاي دلار و شعار كه از ايران ميرسيد) سيل ريشوها به راه افتاده بود و ...
پيشدرآمد: اينك بيست و پنجمين نوروز بر شانه هاي نسيم بهاري تبعيدي از راه مي رسد. تصوير خوش نوروز در خانة پدري همچنان، جهان خاكستري غريب به غربت نشسته را رنگين ميكند. به اين تصوير در سايه سار نيم قرن نگاه ميكنم. از آن سالي كه كودك سه چهار ساله چشم به دهان پدر دوخته بود كه با چهرهاي پر از نور و عشق دعاي يا مقلّب القلوب را بر زبان مي راند. نخست شاه سخن راند، راديوي «ايلموناي» پدربزرگ با مشتي بر سرش دوباره به صدا آمد، پدر از جا برخاست. هرگاه پير احمدآبادي سخن ميگفت او به پا ميخاست. و سال ديگر كه ژنر ال از راديو سخن گفت و آن سال كه حسين علا از ايران و تاريخ پرافتخارش ميگفت. همة اين سالها چشمك زنان از پيش نگاهم ميگذرد.
پيشدرآمد: طي اين سه هفته اي كه از تولد طرح «رفراندوم» ميگذرد، گمان ميكنم به اندازه سه سال گفته ام و نوشته ام و درباره اهداف گروهي كه پس از ماهها بحث و مطالعه اين طرح را عرضه كرده اند و نيز معاني و مفاهيم، يكايك واژگان و عبارات طرح، توضيح داده و روشنگري كرده ام. و اينهمه نه از سر تفنن و در قالب يك بازي سياسي، بلكه به دليل ايمانم به اين طرح و اطمينانم به توفيق آن در صورت درست عمل كردن ما، در سه محور، بوده است. اين سه محور به ترتيب، محور همبستگي ملي و تفاهم در مرحله گذار از بن بست امروز به «چهار»راه فردا است. (درباره «چهار» راه توضيح خواهم داد.). محور دوم بر ايجاد پل ارتباطي بين جامعة داخل با جمع ايرانيان برونمرز و سپس انتقال صداي مشترك ــ داخل و خارج ــ به صحنة سياسي جهان، نظارت دارد. و سرانجام محور سوم روي چگونگي مصاف ما با حاكميت در عرصه انتخابات رياست جمهوري آينده كمتر از شش ماه ديگر، تمركز مييابد.
پيشدرآمد: يكبار ديگر هم نوشتهام، از آن روزي كه جعفر كوش آبادي از زندان بيرون آمد. مثل همه چهرههاي كم و بيش آشناي نسل ما كه دستي به قلم و هنر داشتند جعفر نيز ديرگاهي منزلنشين صفحه شعر مجله فردوسي بود. رفيق و يار كافه فيروز ما بود و مثل خسرو گلسرخي، حرارت بيشتري از بقيه ما داشت. در جلسات كانون نويسندگان (همان چند جلسه كه آخرينش در يك زمستان تلخ در مدرسه به آذين در نارمك يا تهرانپارس بود) با سياوش كسرائي همراه بود. وقتي او را گرفتند و خبرهائي انتشار يافت از اينكه او با يك تشكيلات زيرزميني مسلح در ارتباط بوده است خيلي از ما اين اخبار را باور نكرديم اما در دلهامان مشغول بازنگري رفتار و سخنان جعفر شديم.
پيشدرآمد: افسردگي درون، از ويژگيهاي ما ايرانيان دور از خانة پدري است. مثل ماهيهاي كوچكي كه از حوض بيرون افتاده اند بر پهندشت اين جهان بالا و پائين ميپريم، تا آنگاه كه نفس تنگ شود و سپس آهي و شعله اي و يا حفره اي با يك جعبه چوبي، و وصيتي كه خاكستر و يا استخوان مرا به آنجا بريد كه دلم تا آخرين لحظه به يادش ميتپيد.
هيچ چيز ما را شاد نميكند. لبخنده اي اگر به لب داريم آنچنان كوتاه است كه حضورش در جانمان اثري ندارد. به جهان حسرت ميبريم، به همة آنها كه در پراگ انقلاب مخملين را به ثمر رساندند، به آنها كه همراه جان سيمپسون در روز سقوط طالبان وارد كابل شدند، به مردم تفليس آن روز كه با حضور خود در خيابان، شوارنادزه را به كناره گيري واداشتند. حالا نيز چشم به خيابانهاي كييف دوخته ايم، از حضور آنهمه انسان در سرماي زير صفر پر از حماسه و خروش ميشويم و آرزو ميكنيم ايكاش روزي چنين اجتماعي را در خانة پدري مشاهده كنيم.
پيشدرآمد: يك حزب اولتراچپ كه هنوز در كوچه هاي بن بست ايدئولوژي زندگي ميكند، و همان شيشة كبودي را كه چند هفته اي درباره اش نوشته ام پيش چشم دارد، بيانيه اي انتشار داده كه آدم را به ياد روزهائي مياندازد كه هنوز فريب بزرگ قرن «اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» و اقمارش در پشت ديوار آهنين، براي ميليونها فريب خورده ــ از جمله من و بسياري از نسل من ــ مظهري از بهشت موعود و جامعه بي طبقه بود، (نوع توحيدي اش را هم بعدها ما در ايران تجربه كرديم).
در اين بيانيه از كاك مصطفي حجري دبيركل حزب دمكرات كردستان به خاطر ارسال تلگراف تبريك به پرزيدنت بوش به مناسبت تجديد انتخابش، به سختي انتقاد شده و به سبك حسين شريعتمداري و ديگر حافظان بيضه اسلام ناب انقلاب محمدي، حجري متهم به انواع و اقسام خيانتها (به چي و كي؟) شده است.
پيشدرآمد: گمانم بر اين است كه اگر ميرحسين موسوي در كارنامه سياسي خود، نقطة مثبتي ثبت كرده باشد، آن نقطه همين انصراف او از شركت در مضحكه انتخاب «حاجبالدوله» است. درباب اين لقب كه از سوي سعيد حجاريان معمار پروژه اصلاحات به رئيس جمهوري در نظام ولايت مطلقه فقيه، ارزاني شده است، در همين مقاله حرفهاي زيادي دارم. براي مردمي كه حافظة تاريخيشان در گذر از روزگار سياه و مصيبتبار امروز، مصائب ديروز را خيلي زود در پردهاي از فراموشي و تسامح غيرموجه از ياد ميبرد، سلامت موسوي از نظر مالي و عدم آلودگي وي به «پورسانتاژ» و قراردادهاي پشت پرده ميتوانست گمراه كننده باشد.
يكهفته باخبر
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اكتبر
پيشدرآمد:«وقيح» در زبان عرب به جز معناي ظاهريش (بي آزرم، روئي به ضخامت سنگ پا داشتن، به هيچ آئين و مسلك و طريقتي دل و جان نسپردن، فريبكارانه دروغ گفتن و قيافه حق به جانب گرفتن كه بله ما عين صدق و صفا و وفا و فداكاري و... هستيم) يك معناي مفهومي نيز دارد كه در وجه صفتي اش بسيار به كار ميرود آنهم توسط ما فارسي زبانان (از استاد فرزانه ام حضرت دكتر مهدوي دامغاني پوزش ميطلبم كه اين تلميذ بيمايه را جاي آن نيست در مفاهيم و معاني حقيقي و مجازي واژگان عرب در برابر استاد بزرگوار اظهار فضل كند). باري واژه «وقيح» در فقه اللغة ما از وجه مصدري خود يعني وقاحت يا مطابق رسم الخط و دستور زبان عربي «الوقاحه» معنائي به مراتب وسيعتر دارد.
پيشدرآمد: با پُلي كه عبور از آن دقايقي بيشتر را نميطلبد، جهان ناگهان رنگ و معنائي ديگر ميگيرد. خبري از مطوعها با چوبهاي خيزران بلندنبود كه هنگام نماز «حيّ عليالصلاه» گويان خيزرانها را در آسمان تكان ميدهند و اگر گوشه چشمي از سر مهر، به چشمت نشست، غرفه فروش بهشت با چهرة دوزخي و دشداشة كوتاهش، به سويت خيز بردارد كه معصيت كبيره كردهاي... پُل دريچهاي به سوي جهاني به كوچكي يك جزيره است كه تا سال 1970 در كتابهاي درسي، استان چهاردهم ما بود.
پيشدرآمد: سوداي «آزادي» كه در سپيدة دوم خرداد چنان پررنگ در انديشه و عواطف ما جان گرفته بود كه خيليها از جمله نسل جواني كه امروز دل افسرده و آزرده به هر چه رنگ سياست دارد، بيباور شده، ميپنداشتيم به گامي ديگر كشور صبح با ما است، در فضاي سياه امروزي كشور، به كابوسي بدل شده است كه جان و جهان ما را آزار ميدهد.
فيلمي مستند از زندگي جوانان امروز ايران را «پيك نت» پخش ميكند (چه كار زيبائي كرد اين سايت اينترنتي حرفهاي و ديدني كه با كمك آقامرتضي فيلم مارمولك را به ميليونها مراجع اينترنت عرضه كرد) حتماً اين فيلم را ببينيد. جواناني كه از ديو و دد ملولند و هر روز بيشتر از روز پيش در خود فرو ميروند و زندگيشان در پرسههاي بيهدف بر سر كوي و برزن و بازار در جرعهاي و يا دودي، خلاصه شده است.
پيشدرآمد: يكي از انسانهاي بسيار مثبت و سازنده اي را كه در طول زندگيم شناخته ام و از روزگار تحصيل تا امروز هرجا با او برخورد داشته ام جز نيك نفسي و اميدواري به آينده ايران و سربلندي و اعتلاي مردم ايران از او نديده و نشنيده ام، دكتر رضا حسين بُر است.
خانزاده اي بلوچ كه به مراتب بيشتر از پرچمداران خلقي و دلقي در انديشه تودة مردم و حقوق اقوام ايراني بوده است. حسين بر در عين حال كه ديرسالي است براي رفع ظلم از بلوچها و تحقق آرزوهاي ديرپاي آنها در برخورداري از حقوق انساني و فرهنگي و اجتماعي، تلاش ميكند و شماري از نزديكترين اقوام و آشنايانش به دست مأموران و يا مزدوران جمهوري ولايت فقيه به قتل رسيده و يا زنداني و شكنجه شده اند، اما هرگز زمزمه تجزيه و انفصال بلوچستان در جمع حلقة ياران او، جائي نداشته و حسين بر همه گاه وحدت و همبستگي بين اقوام ايراني ساكن «گربة نشسته به ديوار آسيا و خاورميانه» را زير پرچم ايران واحد آواز داده است.
يكهفته با خبر
سه شنبه 30 مارس تا جمعه 2 آوريل
پيشدرآمد: احمد شكرنيا دوست دير و دورم (كه چقدر جايش در عرصه مطبوعات خالي است... ظاهراً احمد چندي است دلمشغول ترجمه و نوشتن رماني است كه سخت چشم انتظار انتشارش هستم) خبر داد كه قرار است فردا ظهر دكتر مصباح زاده ره به سفره فقر كشد و با ما هم غذا شود. با احمد و دو سه آدم عاشق كه اين روزها كمتر مثل آنها را پيدا ميكنم، در ساختماني كه او در طبقه دومش زندگي ميكرد «پست ايران» را در مي آورديم. هفته نامه اي كه در خارج از كشور نخستين بود و سالها شكرنيا، با هر مصيبت و سختي بود آن را انتشار ميداد. هفته اي سه روز آنجا ميرفتم و از بامداد تا غروب، در خدمت خانم منظم كه حقاً بانوئي آزاده و سرشار از مهر و عشق به ايران است، مطالب پست ايران را در كنار احمد راست و ريست ميكردم. به مرور به جمع ما محمد كردنايج كه حالا در لس آنجلس بيمه گذار معروف و نويسنده ورزشي است و علي رحيمي كه او هم گويا در كار بيمه و وام است اضافه شدند.