آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۹ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰
«کاظمی»ها درسپاه زیادند، مثلهاشمیها و موسویها در دستگاه حکومتی، و این کسی که به جای طائب آمد، از نوع سردار احمد کاظمی نیست که در مقام فرمانده نیروی زمینی سپاه، به فرمان آقا دچار «سانحه هوایی» شود (همان گونه که زندهیاد سپهبد فلاحی همراه نامجو و…، به تیر غیب از داخل خاک ایران، به قتل رسیدند و هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ آنها خاکستر شد، یا همانگونه که به فرمان ولی فقیه ثانی، سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی در اصفهان دود شد وبه آسمان رفت).
این محمدآقا اما صنمی است. قرار بر این بود که سردار محقق جانشین طائب برکرسی او نشیند، اما ناگهان کاظمی مورد عنایت قرار گرفت، ولی حکمش را بفرموده خدایگان، حسین سلامی زد، نه فرمانده کل قوا.
حسین طائب (میثم در بیت) دوشنبه احضار شده بود و مجتبی و نه پدرش، به او خبر رفتنش را داده بود، و میگویند وداعشان اشکآلود بود؛ مثل وداع احمد خمینی با اسدالله لاجوردی. ۱۳ سال در اطلاعات (وزارت و سپاه) و سه سال مسئول هماهنگی بیت و دفتر با دستگاههای اطلاعاتی، مجتبی را مثل فرزندی به او پیوند داده بود. آن دو با هم نقشه به خون کشیدن جنبش سبز را طراحی کردند و سپس به اجرا درآوردند، و وقتی طائب محسن روحالامینی را به مرتضوی سپرد تا در کهریزک علیه پدرش (دوست نزدیک خامنهای) از او اقرار بگیرد و اوباش مرتضوی او را خرد کردند، روحالامینی را احضار کرد و گفت «پسرت را شهید میخوانیم، اما اگر صدایت دربیاید، اعترافات (ساختگی) پسرت را درباره تو و ارتباطت با میرحسین موسوی فاش میکنم». روحالامینی هیچ نگفت و به پابوس «رهبر» هم رفت.
چهارشنبه، طائب با همکارانش وداع کرد و کاظمی با احترام زیاد، دفتر ریاست را تحویل گرفت. عصر آن روز، حمله قلبی مصلحتی اورا به بیمارستان بقیهاللهالاعظم کشاند، اما توصیه شد که ملالی نیست جز دوری از میز. و روز بعد به مشهد رفت تا با رفیق دیر و دور علمالهدی گعدهای داشته باشد (مجالس خصوصی ملایان).
در رابطه با طائب داستانهای بسیاری روایت شده است؛ از سوءقصد ساختگی تا بیعرضگی در حفاظت از جان فرماندهان سپاه و علمای اتمی، اما آنچه او را با سر به زمین زد و آن همه اعتماد و محبت سیدعلی به او را به نفرت و بیاعتمادی تبدیل کرد، سه پرونده بود (یادمان باشد که او با پروندهسازی علیه رحیم مشایی و بقایی، از مدیران تیم احمدینژاد، و ربودن نیما (روحالله زم) و محمد خاتمی، از بنیانگذاران سپاه، از عراق و ترور عباس یزدانی، از افراد تیم مهدی هاشمی در پرونده «استاتاویل» و «شاهد» تخلف رژیم در پرونده شکایت شرکت کرسنت از رژیم در لاهه، و نیز ترور سعید کریمیان، مدیر «جم تیوی» و مسعود مولوی، نیروی جداشده از بدنه نظام، درترکیه، تقدیرنامههای چپ و راست از خامنهای و پسرش دریافت کرده بود. البته جمشید شارمهد را وزارت اطلاعات در مسقط ربود و او این موفقیت را به وزیر وقت اطلاعات تبریک گفت.
بازگردیم به سه پروندهای که بعد از دستیابی محمود علوی (وزیر اطلاعات) و حسامالدین آشنا (مشاور روحانی) به جزییات آنها، آن دو خامنهای را در جریان گذاشتند و سیدعلی آقا هم سیداصغر حجازی، رئیس امنیت خانه شخصیاش، را مامور کشف صحت و سقم گزارش روحانی/علوی کرد.
آن سه پرونده، نخست مرتبط با کارشناسان محیط زیست بود که درپی دو حمله موفق اسرائیل به نطنز و ملارد دستگیر شدند. در بهمن ۹۸ خبری با این چهارچوب منتشر شد:
«غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران از قطعی شدن حکم ۵۸ سال زندان برای هشت فعال محیط زیستی که در زندان به سر می برند خبر داده است. او روز سه شنبه ۲۹ بهمن در یک نشست خبری با خبرنگاران اتهام این فعالان محیط زیستی را اقدام علیه امنیت ملی ذکر کرده است… توضیحات سخنگوی قوه قضاییه ایران نشان میدهد که احکام صادر شده از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای فعالان محیط زیستی عینا و بدون هیچ تغییری در دادگاه تجدیدنظر تایید شده است.
نیلوفر بیانی و مراد طاهباز سنگینترین احکام را از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دریافت کرده و هر یک به ۱۰ سال زندان و «رد وجوه دریافتی از آمریکا» محکوم شدهاند. هومن جوکار، طاهر قدیریان هر یک به هشت سال زندان، امیرحسین خالقی، سپیده کاشانی و سام رجبی هر یک به شش سال زندان، و عبدالحسین کوهپایه به چهار سال زندان محکوم شدهاند.
پیشتر کمپین گزارش داده بود که اتکا به اعترافات اجباری که با تحت فشار قرار دادن متهمان در جریان بازجوییها به دستآمده است، محور اصلی اولین جلسه دادگاه، هشت حافظ محیط زیست زندانی بود که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد و هیچ مدرکی دال بر اتهام ارائه نشد. براساس همین گزارش، برخی از فعالان محیط زیست بازداشتشده با تهدید به مرگ مجبور به اقرار علیه خود شدهاند و ماموران اطلاعات سپاه پاسداران علیه این فعالان با استناد به اعترافات غیرواقعی که تحت اجبار و فشار شدید از آنها به دست آمده، پروندهسازی کردهاند.
یک منبع آگاه به کمپین گفته بود که برخی از این فعالان محیط زیست ماهها تحت بازداشت انفرادی و شکنجه روانی، تهدید به قتل، تهدید به تزریق داروهای توهمزا، و تهدید به دستگیری و قتل اعضای خانواده خود قرار داشتند و برخی از این فعالان برای اجبار به اعتراف علیه خودشان، ضرب و شتم شدهاند.
احکام سنگین زندان برای فعالان محیط زیست در حالی صادر شده که شورای امنیت ملی، وزارت اطلاعات، و سازمان محیط زیست ایران، اتهامات منتسبشده به این فعالان را رد کردهاند و محمدحسین آقاسی که وکالت دو نفر از این زندانیان را برعهده داشته، به کمپین گفته است که دلایل و مستندات قوی دال بر اتهامات در پروندههای این فعالان وجود نداشته است.»
با قتل کاووس سیدامامی، محیطشناس برجسته، زیر شکنجه، طائب سر به آسمان سایید که یکی را زدم، بقیه را نیز از حیز انتفاع میاندازم.
دومین پرونده مربوط به علی دیواندری بود. علی دیواندری (دیواندرهای) با هشت نفر دیگر از متهمان پرونده «اخلال در نظام اقتصادی کشور» بودند. دیواندری متهم ردیف پانزدهم در پرونده اکبر طبری هم بود که پیشتر برای او و هشت متهم دیگر، ۲۴ جلسه دادگاه تشکیل شده بود و در نهایت به حبس محکوم و روانه زندان شده بود.
او زیر سختترین شکنجهها قرارگرفت، اما با پرداخت ۱۵۰ میلیارد تومان به یکی از معاونان طائب، تبرئه شد. فارسنیوز خبر تبرئه شدن او را نوشت و پس از همین توضیحات بالا، افزود: «با این حال، قوه قضاییه روز گذشته حکم برائت علی دیواندری را به عنوان مدیرعامل پیشین بانکهای ملت و پارسیان و رئیس سابق پژوهشکده پولی و بانکی کشور صادر کرد.»
و سرانجام، سومین و مهمترین پرونده، به عبدالرسول دری اصفهانی مرتبط بود که بهعلت تلاشهای صادقانهاش در مذاکرات برجام، از روحانی نشان عالی خدمت گرفته بود، و طائب به اتهام جاسوسی دستگیرش کرد.
هدف طائب، زدن او و سیروس ناصری، دیپلمات سرشناس نظام بود. ناصری با اشاره هاشمی رفسنجانی شبانه «جیم شد»، اما دری به دام افتاد.
به گزارش رسانههای ایران، «عبدالرسول دری اصفهانی، یکی از بانفوذترین افراد حاضر در تیم مذاکرهکننده هستهای، در دادگاه به اتهام جاسوسی محاکمه و محکوم شد.»
اسناد فوق را جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و نماینده مردم مشهد در «خانه ملت»، در اختیار خبرنگار «موج» قرار داده بود.
در بخشی از حکم دادگاه برای دری اصفهانی آمده است: «دری اصفهانی در ملاقات حضوری با جک استرا، وزیر اسبق انگلیس و مشاور عالی M16، یک بسته اطلاعاتی به جک استرا تحویل میدهد و به همین دلیل از سوی وزیر اسبق انگلیس مورد تقدیر قرار میگیرد.»
کریمی قدوسی تاکید کرد که باید مردم و مسئولان از محتوای این گونه دادگاهها مطلع شوند.
صفحهای از حکم علیه دری اصفهانی چنین بود:
دری با بدترین شکنجهها حاضر به پذیرش اتهامهایش نشد. ریاست جمهوری، وزارت خارجه، و وزارت اطلاعات اتهامات طائب به دری اصفهانی را بیپایه و دروغ دانستند. ظریف هم در شورای عالی امنیت ملی گواهی داد که «یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار تحویلی در ژنو (هواپیما به هواپیما) را از تصدق چانه زدنهای دری گرفتیم. او بسیار خردمند، ماهر در گفتوگو، و وفادار بود».
وقتی نامه روحانی و علوی و سخنان ظریف به خامنهای رسید، او اصغر حجازی را مامور رسیدگی کرد. حجازی که طائب را رقیب میدانست، بیگناهی دری و کارشناسان محیط زیست و داستان رشوه ۱۵۰ میلیاردی دیواندی را تایید کرد. اینجا بود که خامنهای تصمیم به عزل فردی گرفت که در سفر اخیرش به عراق، به قیس الخزعلی، رئیس «عصائب حق»، و هادی العامری، رئیس سازمان بدر، گفته بود «آقا از من خواستند به شما بگویم زهرتان را سر آمریکاییها خالی کنید و انتقام حاجقاسم (سلیمانی) را بگیرید». این گفتهها را نیزهادی العامری در سفری کوتاه به ایران همراه با سیدمجتبی حسینی، نماینده خامنهای در نجف، به اطلاع اصغر حجازی رسانده بود. به معنای دیگر، چنانکه مرحوم علم در خاطراتش چندین بار ذکر میکند، «الملک عقیم»؛ مگر میشود طائب از قول نایب امام زمان داستان جعل کند؟
با این تفاصیل، آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد که شش کلاس رئیسی را هم نخوانده است.
سردار محمد کاظمی که جای طائب را گرفت و حکمش را سلامی داد نه سیدعلی، از کسانی است که دست بخواهی، سر و پا هم میآورد: «به تیغ و به خنجر به گرز و کمند / برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست» (با پوزش از حضرت فردوسی)
ظاهرا این سردار نوکر آقا خوابهایی هم دیده بوده که یکی از آنها تعبیر شد و آن ربودن و کشتن روحالله زم و ربودن محمد خاتمی، با یاری سلفش، حسین طائب، بود. در این زمینه هم سه سال پیش خبری با این مضمون در فضای مجازی منتشر شد:
«بر اساس این گزارش، سرتیپ «محمد کاظمی» سردار «در سایه» سپاه پاسداران، طی روزهای اخیر شخصا در مورد آمدنیوز با سردار احمد حقطلب، غلام حلقهبهگوش خود در سازمان اطلاعات سپاه، جلسات متعددی را برگزار کرده و با دستور وی، واحدهای عملیات برونمرزی را برای اجرای طرح ترور یا ربایش مخالفان و سرشاخههای روحالله زم فعال کرده است. همچنین، طرحریزی عملیات ربایش «آرش شعاعشرق» خبرنگار آزاد در ترکیه، ترور دکتر «ناصر کرمی»، فعال محیط زیست در نروژ، ترور «امیر عباس فخرآور» به دلیل برخی ارتباطات در کنگره آمریکا، تخلیه اطلاعاتی و ترور «سیدمجتبی واحدی»، مشاور پیشین مهدی کروبی، در آمریکا، ترور یا ربایش «سید محمد حسینی»، مجری سابق تلویزیون، تخلیه اطلاعاتی و ترور «علیرضا نوریزاده» مدیر تلویزیون ایران فردا، ترور تعدادی از پرسنل نظامی خارجشده، نظامیانی از ایران که بیشتر در ترکیه، امارات، ارمنستان و آذربایجان استقرار دارند، تخلیه اطلاعاتی و ترور «محسن سازگارا»، فعال رسانهای مقیم آمریکا، ترور یا ربایش سرگرد خلبان احمدرضا خسروی…، را در دستورکار احمد حقطلب، معاونت عملیات سازمان اطلاعات سپاه، قرارداده است.»
لینک خبر منتشر شده در ۲۵/۲/۲۰۱۸ را اینجا میگذارم، چون بسیار مفصل است و سرتان را بیشتر از این درد نمیآورم.
بیاعتبارترین رئیس دولت رهبر کجا میرود؟ / علیرضا نوری زاده
یک سال پس از سناریوی جانشینی، جایگاه خود رهبر هم در خطر است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
این جناب حجتالاسلاموالمسلمین، پرزیدنت سید ابراهیم رئیسالساداتی، ملقب به رئیسی خالیالذهن همهچیزدان، از جمله محصولات خالص ولایت فقیه است که اگر انقلاب نشده بود، لابد در حوزه نجف تدریس میکرد. چون برخلاف استاد و رهبرش، سید علی خامنهای، اهل نطق و خطابه و روضه نیست و به قول مرحوم استاد سنگلجی، در بلاغت و فصاحت و صدا (غنا) همپای «قلاغ» (کلاغ) است.
سید ابراهیم پنج ساله بود که پدر را از دست داد و خانواده به فقر مضاعف گرفتار آمد. پدرش روضهخوان فقیری در نوغان مشهد بود که به لطف و توصیه مرحوم نوغانی، منبری اول مشهد، گاهی به مجالس کوچک در نوغان و طبرسی و پایین خیابان دعوت میشد.
به لطف مدیر مدرسه جوادیه که مدیر آن از دوستان پدرش بود، دوران ابتدایی را بهسختی طی کرد و از آنجا که مادر توان تامین هزینههای زندگی را نداشت، ناچار در خانه مرحوم نوغانی و دو روحانی دیگر کار میکرد. سید ابراهیم به اشاره دایی جان در مدرسه نواب به تحصیل مقدمات پرداخت. زندهیاد استاد مهدوی دامغانی، که برایم چون پدر بود و تازه درگذشته است، میفرمود این آقا سید استعداد طلبگی نداشت. سه سال سر جامعالمقدمات زور زد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسن قمی وقتی شنید بچه سیدی فقیر و سرگردان برای پنج تومان شهریه ماهانه به مدرسه نواب میرود و هدف آزار و تحقیر طلبههای بزرگتر قرار میگیرد، به هاشمینژاد که طلبهای بزرگسال و درسخوان بود، توصیه کرد از این بچه مواظبت کند.
در سالهای بعد، او با حضور در جلسه قرآن سید علی خامنهای و تحصیل در مدرسه موسوینژاد اندکاندک دوستانی پیدا کرد و به لطف همین دوستان، خرج راهی یافت و به سوی قم شتافت. چند سالی در مدرسه آیتالله بروجردی و بعد مدرسه آیتالله پسندیده، برادر خمینی، بر سر زید و عمر زد اما نه عربی درست یاد گرفت و نه فقه و اصول؛ نه خطیب شد و نه روضهخوان؛ طلبه علافی بود که عصرها در دروس نوری همدانی و چندی در درس مروی (تولیت بعدی مزار امام رضا) فاضل هرندی، دوزدوزانی، ستوده و طاهری خرمآبادی حاضر میشد.
طاهری بعد از کشتار ۶۷ گفته بود که در وجنات او بلاهت را دیده بودم، شئامت [نکبت و شومی] را نه؛ معلوم است که خوب تظاهر میکرد. یکچند در مدرسه استاد محقق داماد را زد اما چون بیسوادیاش آشکار شد، ره به سوی غیر کشید و بیت و درس مشکینی و خزعلی و احمد بهشتی ماوایش شد. مدتی کوتاه نیز هنگام اقامت در تهران به مسجد سپهسالار میرفت و در درس مطهری حاضر میشد.
بعد از انقلاب سوراخ دعا را خیلی خوب پیدا کرد؛ مشغول حوزه بود که ناگهان با آزادی منتظری از زندان، نعلین زیر بغل به زیارتش رفت و مراتب ارادت و کوچکی را مکرر به احباب منتظری یادآور میشد. همین منتظری در آن مجلس مشهور، توی دهان او و مروی زد که «غلط کردید بچههای بیگناه مردم را به خون کشیدید؛ حالا انتظار دارید من شیخ گناهکار شما را تایید کنم؟»
اولین ماموریتش در مسجد سلیمان بود. ماموریتی خونین. این بچه ازحوزهدررفته برای مقابله با مارکسیستها انجمنی درست کرد که جوانان آزاده بختیاری و عرب ایرانی را شبانه دستگیر میکردند و بامدادان نه از تاک نشان بود، نه از تاکنشان.
از مسجد سلیمان به پادگان عقیدتی سیاسی ۰۲ شاهرود رفت تا فنون معدوم کردن و توجیه جنایت را بیاموزد و آموخت. دادیار و دادستان کرج شد و با حکم قدوسی، «برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست».
رئیسی سپس به تهران آمد و در محاکمات انقلابی و جانشین دادستان انقلاب بود. در سال ۶۷، گزارشهای رسیده به خمینی به دریافت حکم قاضی ویژه و سرزدن به چند استان از جمله لرستان و سمنان و کرمانشاه منجر شد. تا آنکه خمینی برای کشتار بعد از مرصاد او را انتخاب کرد. او کیفکش نیری و اشراقی و پورمحمدی بود اما برای کشتن از آنها حریصتر بود. امضایش پای احکام اعدام حداقل شش هزار و ۳۰۰ تن مسجل است.
بعد از مرگ خمینی، با آن سابقه درخشان و حضور در درس خامنهای، به دستور او و با حکم محمد یزدی، رئیس وقت قوه قضاییه، دادستان تهران شد. بعد از پنج سال خوشخدمتی به عرش ولایت، رئیس سازمان بازرسی شد و سپس فرش معاون اولی قوه قضاییه را زیر پایش انداختند. بعد هم دادستان کل کشور، دادستان ویژه دادگاه روحانیت، تولیت آستان رضوی، رئیس قوه قضاییه، تولیت امامزاده صالح، عضو خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت ولی فقیه و… شد.
رفتوآمد با خامنهای که احمدینژاد را از نوحهخوانی به ریاستجمهوری رساند، در مورد رئیسی موثرتر افتاد و آقا او را برای محللی سیدمجتبی زیر نظر گرفت و به او دو بار فرمان داد در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند. بار اول بازی را به روحانی باخت ولی بار دوم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و سپاه و امنیتخانه مبارکه دستبهکار شدند تا تاج ریاستی را که قالیباف از آن خود میدانست، او بر سر بگذارد. مشکل دکترا هم در مدرسه سپهسالار حل شد. مهری و امضایی و بعد، سید ما شد آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی؛ لقب پرزیدنت در مرحله بعدی تقدیم شد.
سید علی خامنهای در طول سالهای پس از انقلاب، بهویژه در دوران رهبری، خطاهای بزرگی مرتکب شد که بعضی به نفعش تمام شد اما خطایش در گزینش رئیسی بهعنوان محلل «آقا مجتبی» دقیقا مفهوم روشن تیر به پای خود زدن است. خامنهای همیشه به محمود هاشمی شاهرودی محبت داشت؛ او استاد مسلمش بود، برایش رساله دو زبانه نگاشت، بیادعا بود و حتی در ریاست مجلس اعلا درست نقطه مقابل محمدباقر حکیم بود که کوس لمنالملکی میزد و برای همین هم تکهتکه شد و جایزهاش را فولادی گرفت؛ اما شاهرودی به سرطانی مهلک دچار شد و ناگهان بانگ برآمد که خواجه مرد و خامنهای بار دیگر نظر به چپ کرد و رئیسینوازیاش شروع شد.
تامل در احوال خامنهای آشکار میکند که حضرتش احتمالا در یک ارزیابی سرانگشتی حساب کرده بود که رئیسی را خودمان بزرگ کردهایم، نوکر دستبهسینه ما است و مثل شاهرودی معلم ما هم نبوده است که گاه در خلوت به خضوع در برابرش مجبور شویم. بعد هم داماد علمالهدی است که جداندرجد در خدمت امنیتخانه خودمان بوده و بارها وفاداریاش به مجتبی را هم ثابت کرده است. (فکر میکنم که خامنهای در خود با این موضوعها در جدال بوده است)
در اولین دوره نامزدی رئیسی برای نشستن روی تخت ریاست، هدف خامنهای شکستن شاخ روحانی بود. چون آشکار بود رئیسی هموزن روحانی نیست ولی میتواند شاخش بزند؛ اما آبروریزی رئیسی رهبر رژیم را به تامل واداشت. باید رئیسی را ورزش میداد. تولیتش در مشهد پس از مروی، رفیق گرمابه و گلستانش، نوعی ممارست برای مشاغل اجرایی بود. در عین حال جیبش هم پر شد و بهگفته یکی از خراسانیهای اصیل، رئیسی بعضی روزها با همسر و دو دخترش به ویلای احمدآباد میرفت و کسانی را هم دعوت میکرد و مثل پادشاه فقید بر صدر میز ناهارخوری مینشست و نوکران چپ و راست غذا سرو میکردند و او لبخندزنان احباب را به تمتع از سفرهخانه ثامن اهلبیت دعوت میکرد و گاهی نیز با پدرزن و آقازادههایش به ییلاق شاندیز میرفت و به جان پهلوان، خدایگان ملک و دولت شاندیز، دعا میکرد.
در دی ۱۳۹۷، مجتبی در سفری به مشهد از میل ابوی به دیدن سید ابراهیم گفت و به او مژده داد که راه مشهد تا پاستور برایش هموار شده است. رئیسی با حکم رهبر رئیس قوه قضاییه شد. تا هم ریاست را تجربه کرده باشد و هم مزایای نوکری آقا را با جانودل لمس کند.
خامنهای برای آنکه رئیسی در همان آغاز در برابر مردم حرمتی پیدا کند، از امضای پیشنویسی که عباس عراقچی در آخرین سفر از وین سوغات آورد، ممانعت کرد؛ این امتیاز نباید نصیب روحانی میشد. رئیسی میآید، تیمش را به وین میفرستد و بعد گوسفند و گاو ذبح میکنند که بهبه چه برجامی، خیر ببینی رئیسی.
چنین کنند بزرگان که کرد باید کار… رئیسی منصوب شد و پشت کردن مردم به صندوق رای را زیرسبیلی در کرد اما علیرغم تکلیف علی باقری کنی، اخوی داماد مقام معظم، به رفتن به وین و دستیابی به چیزی فراتر از مسوده عراقچی، نزد عالم و آدم سرشکسته شد؛ چون رهبر تصمیم گرفت از بایدن خوابآلود امتیاز بیشتری بگیرد و سپاهش را از فهرست تروریستها خارج کند. اما تیرش به سنگ خورد؛ البته نه سنگ بایدن بلکه سنگ کنگره، مطبوعات و متحدان آمریکا در منطقه بهویژه عربستان سعودی و اسرائیل.
۱۰ ماه رفتوآمد و اقامت باقری و همراهان خردمند در اتاقهای شبی ۱۵۰۰ یورو و گاهی برای واجب شرعی همسران را به وین بردن، عاقبت با دعوای باقری که امید «ظریف» شدن داشت و جلیلی که رویای پرزیدنت شدن در سر میپروراند، برجام ۲ را تا مقبره تشییع کرد.
یک سال پیش، خامنهای با خیال راحت، آینده مجتبی را در کنار رئیسی تضمینشده میدانست اما امروز رئیسی در کمتر از یک سال به بیعرضهترین، بیسوادترین رئیس قوه مجریه در ۴۴ سال گذشته وبی آبروترین نزد ملت شناخته شده و تجربه ولی فقیه برای ساختن عروسک جلو پرده ولایت تا ظهور سید مجتبی از پس پرده، به تجربهای به قول جوانان امروز «فشل» تبدیل شده است.
سیب هنوز در آسمان به سرعت در حال چرخ زدن است اما من مرگ ولایت فقیه را با چشم دل میبینم. «هیچی» خمینی بعد از ۴۴ سال نباید هم جز رئیسی «هیچ بن هیچ» ثمری داشته باشد.
آیا نقش بازار در جنبش مشروطیت و ملی شدن نفت احیا میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۰:۴۵
در هیچ نقطهای از جهان، ملتی بهجانآمده چون هموطنان ما در جایی از خانه پدری، هرروز به فغان نیامده است. هموطنان پایدار و فداکار و جان و جهان برکف ما خط اعتراضهای خود را بسیار فراتر از اندازه معلوم رساندهاند. حیرت میکنید زمانی که میبیند در ایذه یا فسا، بانه یا نیشابور، شهرهایی که همه یکدیگر را میشناسند و دژخیم در یافتن آنکه فریاد میزند «مرگ بر دیکتاتور» مشکلی ندارد، موجموج انسانهای شجاع و آزاده به خیابان آمدهاند تا سرنگونی رژیم را طلب کنند. این رودخانه را سر بازایستادن نیست.
هنگامی که بازاریان را هم در خیابان دیدم، بلافاصله فصولی از نقش بازار در یک قرن و نیم اخیر در برابر چشمانم جان گرفت. البته من فقط نقش بازار در انقلاب ۵۷ را شاهد بودم ولی سر کتابهای تاریخی و نوشتهها سلامت که مرا بیحجت و بینه نمیگذارند.
نخستين زمزمههای انقلاب مشروطه از بازار شنيده شد، بازاری كه نيروهای آن همان مردمی بودند كه از گرانی مواد غذایی، تورم و محدود شدن کسبوکار خود به تنگ آمدند. در آنجا نيز خواسته اوليه مردم و بازاريان، كسب حداقل رفاه اقتصادی و آزاديهای تجار بود، نه مشروطه. شعار مشروطهخواهی پس از گسترش انقلاب جان گرفت و حتی هدف اوليه آغاز جنبش را هم به سيطره خود درآورد.
اين بازار بود كه با دفاع از حقوق خود مقابل استبداد و سياستهای اقتصادی دولت و بيگانگان ایستاد و به ساير مردم اثبات كرد كه میتوان برای آزادی مبارزه كرد و در برابر استثمار و استعمار تسليم نشد.
دوران قاجار را میتوان دوره آغاز كشمكش و نزاع جدی ميان دولت و بازار دانست؛ دورانی كه دولت با افزايش ميزان ماليات، بهمنظور تامين رشد سرسامآور هزينههای دربار، فشار زيادی به بازار وارد کرد. نزاع ميان دولت و بازار از دوران ناصرالدینشاه جدیتر شد و در زمان مظفرالدين شاه، به اوج خود رسيد؛ چرا كه بازار علاوه بر هزينههای دربار، بايد هزينه سفرهای خارجی شاه و درباريان را نيز تامين میكرد.
افزايش هزينههای دربار در اين دوران از طريق افزايش ميزان ماليات و وضع عوارض گمركی سنگين برای صادرات كالاهای ايرانی جبران میشد كه هزينه سنگيني را به بازار تحمیل میکرد و در نهايت، خود عاملی برای انفجار و شورش بازار شد كه به جنبش مشروطه منتهی شد.
از سوی ديگر، با ورود كالاها و شرکتهای خارجی برای تصاحب بازار ايران، بازار درباره از دست دادن آزادیهای تجاری و منافع خود احساس خطر کرد و اين خود انگيزهای شد تا تصميم بگيرد برای حفظ منافعش، بر اساس سازوکار بازار مقابل دربار و سياستهای آن بايستد. ايستادگی بازار مقابل دربار كه به دنبال آن روحانيون و سپس مردم نيز به آن پيوستند، مقدمه جنبش مشروطه بود.
یرواند آبراهامیان، محقق و استاد ممتاز کالج باروک نیویورک، در شماره ۴۱ نشریه دانشگاهی «پست اند پرزنت» (Past & Present) در دسامبر ۱۹۸۶، در اشاره به پیوندهای مردمی انقلاب مشروطه و نقش بازاریان مینویسد: «انقلاب مشروطه جنبشی برخاسته از بازار بود. نیروها و نفراتش از اصناف میآمدند، پشتیبان مالیاش کسبه بودند، علما حامی معنوی آن بودند و نظریهپردازی آن هم کار چند روشنفکر غربآشنا بود.»
جرقه بحران اولیه را صرافان و لباسفروشهای تهران در فروردین ۱۲۸۴ روشن کردند. دسته اول به ناتوانی خزانهداری در انجام وظایف و تعهدات مالیاش اعتراض داشتند و صنف دوم منتقد سیاستهای رئیس اروپایی اداره گمرک بودند. یکی از سازماندهندگان تظاهرات به یک گزارشگر روزنامه خبر داد که اعتراض تاجرجماعت به تعرفههای جدید گمرکی است که بیشتر به نفع شرکتهای روسیاند تا بازرگانان ایرانی؛ «ما باید صنعت داخلی را تشویق کنیم، حتی اگر کیفیتش بهخوبی اجناس وارده از فرنگ نیست. گرایش فعلی به افزایش واردات به ناچار به نابودی صنعت و تجارت ما میانجامد.»
اعتصابی که این معترضان سامان دادند بازار لباسفروشها و راسته و حجرههای صرافان را تعطیل کرد. سردستههای حرکت گروهی معترضان از تهران به سمت حرم حضرت عبدالعظیم، یکی از دکانداران سرشناس بازار و یک چارقد فروش و دنبالهروهای آنان هم اعضای اصناف لباسفروشها و صرافان بودند. علما هم حمایتشان میکردند؛ چون عکسی از رئیس اداره گمرک همهجا پخش کرده بودند که در آن بهتمسخر، لباس روحانیون را به تن داشت.
جماعتی که در آذر ۱۲۸۴ در مسجدی در تهران بست نشستند، تجار آبرومندی بودند که به فلک کردن دو تاجر سرشناس قند و شکر اعتراض داشتند؛ یکی از این دو نفر سه مسجد ساخته بود. بازار از این بستنشینی که در ادامه، به اعتصابی عمومی تبدیل شد حمایت میکرد؛ حامی دیگر هم جمعی از رهبران مذهبی بودند که همراه خانوادهها و طلبههایشان در حرم عبدالعظیم حسنی بست نشستند. هزینه یک ماه ماندن در آنجا را هم یک بنکدار و چند تاجر سرشناس تقبل کردند.
شدت بحران تیرماه ۱۲۸۵ حاصل مشارکت فعالانه همه اصناف صنعت و تجارت بود که تا آن زمان خود را عمدتا به سازماندهی اعتصابها در حمایت از تجار و علما محدود کرده بودند. اعتراض سههفتهای ۱۴ هزار نفر مقابل سفارت بریتانیا را جامعه اصناف سامان داد، انجمنی تازهتاسیس از همه اصناف بازار. افراد جمعیت حاضر را اغلب صنعتگران و تاجران همراه با شاگردان و کارگرهایشان تشکیل میدادند. همان زمان شاهدی نوشت: «من بیشتر از یک هزار و ۵۰۰ خیمه دیدم برای همه حرف [حرفهها]، حتی پینهدوزها، گردوفروشها و چینیبندزنها هر کدام دستکم یک خیمه داشتند.»
معترضان اجازه دادند تعدادی از محصلان دارالفنون و مدارس کشاورزی و علوم سیاسی هم به جمعشان ملحق شوند. بیرون دیوارهای باغ، در خیابانهای تهران، همسران معترضان بهتناوب تظاهرات میکردند و همزمان در قم، یک هزار نفر از بلندپایگان مذهبی و طلاب بست نشستند.
اهمیت بازار در این جنبش انقلابی را میتوان از اولین قانون انتخابات در سال ۱۲۸۵ دریافت. رایدهندگان به شش دسته تقسیم شده بودند: شاهزادگان و طایفه قاجار، زمیندارها، اشرافزادگان، مذهبیون و طلاب، تجار و اصناف. از تهران که سرجمع ۶۰ نماینده داشت، چهار کرسی نصیب علما شد و ۱۰ کرسی به تجار و ۳۲ تا هم به اصناف رسید. از کل نمایندگان مجلس ملی اول ۲۶ درصد از اعضای اصناف بودند، ۲۰ درصد از علما و ۱۵ درصد از تجار.
در مقطعی در کرمانشاه، کل تجار و کارمندان ادارات شهر و حتی باربرها در اداره تلگراف بست نشستند. هر وقت به نمایش قدرت نیاز بود، داوطلبانی با اسلحه و مهماتشان سر میرسیدند و بهطور تلویحی میفهماندند که هسته مرکزی مبارزان آن قدر مکنت مالی دارد که بتواند صاحب اسلحه شود، سلاحهایی که خریدشان از توان اکثریت جامعه خارج بود. پسزمینه اجتماعی نفرت این جمعیت تندرو اسلحهبهدست هم به انقلابیونی برمیگشت که در تبریز اعدام شده بودند.
از میان ۳۰ شهیدی که شغل آنان معلوم است، پنج نفر تاجر، سه نفر سرکرده مذهبی، سه نفر کارمند دولت، دو نفر کاسب، دو نفر قاچاقچی اسلحه، دو نفر داروساز، یک نفر نجار، یک نفر خیاط، یک نفر نانوا، یک نفر قهوهخانهچی، یک نفر جواهرساز، یک نفر دلال، یک نفر نوازنده، یک نفر روزنامهنگار، یک نفر استاد سلمانی همراه با شاگردش، یک نفر نقاش ساختمان، یک نفر واعظ و یک نفر مدیر مدرسه بودند. چهار نفر دیگر هم بهدلیل نسبت خانوادگی با انقلابیونی سرشناس اعدام شدند: دو نفر از آنها پسران تاجری بودند که حزب سوسیالدموکرات در تبریز را راه انداخته بود و دو تای دیگر از بستگان جوان ستارخان بودند؛ اسب فروشی که فرمانده نیروهای داوطلب محلی شد (تاریخ ایرانی).
جنبش ملی شدن نفت
بازاریان یک بار هم در جریان تلاش رضا شاه برای برپایی جمهوری، به تحریک روحانیون اعتراض و اعتصاب کردند، اما این حرکت کوتاه و حسابشده با انصراف رضا شاه خاموش شد؛ اما در جنبش ملی شدن نفت، بازار نقشی اساسی داشت.
با تشکیل جبهه ملی بسیاری از بازاریان به آن پیوستند و بعدها در طول حکومت دکتر مصدق، بازاریان از عمدهترین ستونهای نگهداری دولت بودند؛ شمشیریها، لباسیها، راسخ افشار، عبدالله مقدم، علیاکبر خسروشاهی و حاج مانیان لحظهای از حمایت دولت ملی دست برنداشتند. به نوشته دکتر همایون کاتوزیان، استاد پیشین دانشگاه آکسفورد، «حاج حسن شمشیری، حاج محمود مانیان و چند تن از اعضای خاندان لباسی از جمله فعالترین افراد نهضت در بازار تهران بودند. بازار تا زمان کودتا و حتی پس از آن، به مصدق و نهضت وفادار ماند. بسیاری از رهبران آن به زندان افتادند و دولت پس از کودتا، آنان را بسیار زیر فشار گذاشت زیرا همچنان فعال بودند یا از همکاری با دولت جدید سر باز میزدند».
در سالهای بعد، رونق اقتصادی و تسهیلاتی که برای تجار فراهم شد، بسیاری از بازاریها را به دوری از سیاست سوق داد، اما بهمحض شعلهور شدن آتش انقلاب، بار دیگر حضور لباسیها، مانیانها و مهدیان (داماد فلسفی واعظ) مشهودتر شد. مرحوم مانیان سخت دلبسته زندهیاد دکتر بختیار و حاج مهدیان دنبال خمینی بود. لباسی نیز دلش با خط و ربط دکتر صدیقی و بختیار بود اما موج به سوی دیگری میرفت.
خمینی میدانست که نمیتواند با بازاری که بزرگانش به مصدق و بختیار و صدیقی علاقه داشتند و مثل مانیان کراوات ابریشمن میزدند، کنار بیاید. لذا با حمایت از موتلفه و گروههای اسلامی بازار، عملا دست تجاری را که حالا با شناخت او، حاضر نبودند به گذشته ملی خود پشت کنند، کوتاه کرد و بازار بهمرور زیر سلطه کاسبان باند حاج حبیب عسگراولادی تازهمسلمان و فواکهیها و نوکیسههای جدیدی درآمد که حامیان حسینیه ارشاد و حالا خمینی بودند.
بعضی از فرزندان بزرگان ملی بازار از ایران خارج شدند و در غربت خیلی زود اعتبار اجدادی خود را بازیافتند. جمعی نیز به پاساژهای میانه و بالای شهر منتقل شدند یا دفاتری در بالای شهر برپا کردند اما حجره پدری را یا با اجاره دادن یا گذاشتن دستیاری در آن، حفظ کردند.
شغل دیگری که در گذشته در دایره بازار رنگی نداشت، ارز فروشی بود. در سالهای اعتبار و قدرت ریال، تعداد معدودی صراف در گوشهوکنار شهر کار میکردند که اغلب انسانهایی منصف و درستکار و بیشتر از هموطنان عزیز یهودی بودند که توریستهای خارجی معمولا به آنها مراجعه میکردند؛ زیرا در ایران دیروز، ریال ارزشمند و شوق دیدار ایران دهها هزار تن از از مشتاقان شرق را به ایران میکشاند.
بعد از نکبت انقلاب و با سقوط آزاد ریال، هرروز بر تعداد صرافها افزوده شد و تجارت ارز به عنوان تجارتی تازه در بازار و بیرون بازار، جایگاه مهمی پیدا کرد. کار از آنجا مشکل پیدا کرد که رژیم خود ارزفروش شد و کار را به فساد گستردهای کشاند.
امروز بازار به میدان آمده است. این اتفاق مبارکی است که خاطره مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت را زنده میکند، نه نکبت انقلاب را. بازاریهای میهنم! به میدان مبارزه و صف آزادیخواهان خوش آمدید.
جدال سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سید علی خامنهای / علیرضا نوری زاده
هرگز خامنهای را تا این حد غضبناک و ترسان ندیده بودم؛ شاهزاده پیروزمندانه از دوئل بیرون آمد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۹ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵
ما میتوانیم شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشته باشیم یا علاقهای به او نداشته باشیم، میتوانیم با نظام پادشاهی مشروطه مخالف یا موافق باشیم اما در تعبیر و برداشتمان از شخص او دو موضوع را نمیتوانیم نادیده انگاریم. نخست آنکه او دارای پایگاهی مردمی است که ستونهایش را نسلی نگهدار و نگهبان است که در زمان پدر او یا در سالهای خردی بوده و پس از انقلاب پا به جهان گذاشته است.
اگر کسانی از نسل من و یا پیش از من از او و نظام پیشین با همه کاستیها و نابسامانیهای سیاسیاش حمایت میکنند، نه فقط بهدلیل شادخواریها و زندگی کموبیش خوش دوران (به قول اسفندیار منفردزاده خوش استبداد) است، بلکه جنایتهای اهالی ولایت فقیه، فساد دستههای مافیایی حاکم، عزلت خانه پدری، محور شرارت و ترور شدن سرزمینمان بعد از ۴۴ سال، دو تصویر در برابرمان گذاشته است، دیروز و امروز.
نکته دوم اینکه مثل شازدههای قاجار که هنوز هم از شاه شهید و خاقان مغفور و احمدشاه یاد میکنند و افسوس میخورند چرا پسر محمدحسن میرزا، افسر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا، فارسی بلد نبود که چرچیل او را بر تخت سلطنتش بنشاند. نه رضا پهلوی مثل آنها نیست. نه تفاخر به عهد پدری میکند و نه با تجاهل به کاستیها و معایب آن دوران ، ۵۷ سال پهلوی را نادیده میگیرد .. . به قول زنده یاد هلاکو رامبد که چندی مشاور و رئیس دفتر سیاسی او بود در وجود او بهدنبال یک دیکتاتور نباشید.
به غایت مردمی است و به دموکراسی باور دارد .
هیچیک از ما نمیتوانیم چشم ببندیم و بگوییم نخیر این مردمی که پدر بزرگش را صدا میزنند، وهمزدهاند و تعدادشان اندک است و از این جمع کمتر کسانیاند که او را صدا میزنند «رضا پهلوی برگرد».
مجاهدین خلق پس از غیبت مسعود میرزا (قاجارها گاهی به دامادهایشان نیز لقب میرزا را مرحمت میکردند، من نیز با توجه به اینکه همسر رجوی، مریم عضدانلوی قاجار، از نبیرگان خاقان مغفور است، بیمایه ندیدم که داماد را مسعود میرزا خطاب کنم) جمعی اسیر دلشکسته به پیری رسیدهاند که مثل جعفرزاده و ابریشمچی و خانم عضدانلو و ندیمههایشان نه بخت رنگ کردن مو را دارند نه خرید لباس از مزونهای پاریس و رم. دلشان خوش است که هر از چندی دستگاه تبلیغاتی سازمان در بوق بدمد و خبر هک کردن تلویزیون ولی فقیه و سه ثانیهونصفی عکس مرحوم رجوی را نشان دادن، به آنها بدهد. در هیچ تجمع مردمی در ابعاد گسترده کسی نه نام آن مرحوم و نه همسرش را به زبان آورده و نه آن همه دبدبه و کبکبه روزگار «در جوار وطن» برایشان به جز همکاری سازمان با عراق در دوران جنگ، یادآور نکته دیگری است.
شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ به سوال سردبیر ایندیپندنت فارسی: اتحاد نیروهای مردمی مهمتر از اتحاد اپوزیسیون است
مردم رضا پهلوی را صدا زدند و او در پیام هفته پیش خود به آنها جواب داد و با اینکه پاسخش به ندای مردم با تاخیر بود اما چنان تاثیری داشت که رهبر جمهوری اسلامی را در کمتر از یک روز به آن واکنش عصبی، سرشار از غضب با هالهای از ترس، واداشت. رضا پهلوی در سخنانش با ملت ایران رشد سیاسی و فرهنگی خود را آشکار کرد و سید علی خامنهای پسرفت و عقبماندگی ذهنی خود را فریاد زد.
شاهزاده رضا پهلوی در خطابه خود به ملت ایران چنان قدرتمندانه و با اعتمادبهنفس سخن گفت که خامنهای را به وحشت انداخت. نگاه کنید به این بخش از کلامش:
« – بگذارید با اطمینان بگویم که من امروز نسبت به فردای پس از رفتن جمهوری اسلامی نگران نیستم؛ چرا که میبینم با وجود همه محدودیتها و ممنوعیتهایی که این رژیم علیه جوانان و مردم ایران اعمال کرده، در همان داخل ایران به اندازه کافی نیروهای میهنپرست، متخصص، مدیر و نخبه وجود دارد که بتوانند ایران را به بهترین شکل اداره کنند.
– آنهایی که نگران آلترناتیو برای جمهوری اسلامی هستند، آیا تصور میکنند که کشور بزرگ ایران با ٨۵ میلیون جمعیت، جایگزینی برای کسانی که شغل اول و آخرشان روضهخوانی است، ندارد؟ حتما دارد.
– من از نیروهای سیاسی و مبارزاتی میخواهم که ایجاد یک سازوکار هماهنگکننده اعتراضات و فراخوانها را در اولویت قرار دهند. تصمیماتی که از دل چنین سازوکار مبتنی بر خرد جمعی بیرون بیاید، مورد حمایت من نیز خواهد بود.
– به سرکوبگران رژیم: این رژیم، رفتنی است. اتحاد جماهیر شوروی با هزاران کلاهک هستهایاش سقوط کرد. این رژیم درمانده، که از تامین نان شب شما هم عاجز مانده، سرنوشت بهتری نخواهد داشت. روی اسب بازنده شرط نبندید!
– به ارتشیان: همانطور که در مقابل دشمِن خارجی از کشور و ملت دفاع کردید، وظیفه دارید که حافظ جان ملت در مقابل دشمن داخلی باشید. من به وطنپرستی شما باور دارم.
– از سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایِف ایران، از لُر و بختیاری و کُرد و بلوچ تا عرب و قشقایی و تُرک و تُرکمن میخواهم تا در پشتیبانی از مردمی که شجاعانه به خیابانها میآیند، پیمان اتحاد و همبستگی ببندید.»
و در جایی دیگر از ملتی میگوید که یکسره به اپوزیسیون رژیم تبدیل شده است.
«امروز بزرگترین اپوزیسیون و آلترناتیو جمهوری اسلامی، شما ملت ایران هستید که از همیشه متحدترید و بدون توجه به دستهبندیها و گرایشهای سیاسی، چپ و راست، جمهوریخواه و مشروطهخواه، دوشادوش هم برای آیندهای بهتر تلاش و مبارزه میکنید. شما شایسته بهترینها هستید و به آن خواهید رسید».
در شرایطی که اگر هر یک از فعالان اپوزیسیون پنج تا و نصفی برایش فریاده زده و نامش را برزبان آورده بودند؛ خود را نادر عصر و منجی زمانه میخواند؛ ولیعهد سابق ایران هیچ صفتی برای خود قائل نیست در حالیکه کسی جز او را نداریم که همه فعالان و قطبهای اپوزیسیون میتوانند با او دور یک میز بنشینند و او این مسئولیت را خطاب به مخالفان رژیم، رسانهها، رسانههای اجتماعی، فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یادآور میشود.
در برابر ولیعهد پیشین، علی خامنهای، رهبر تحمیلی رژیم، خط ونشان میکشد، پنجاه بار دشمن دشمن میگوید و بعد تهدید میکند، ترس و غضب در آوای او موج میزند.
خامنهای در پاسخ به شاهزاده به تلویح میگوید در صورت در صحنه نبودن مردم، امکان بازگشت حکومت پهلوی مهیا میشود.
«انقلاب کبیر فرانسه بعد از حدود ۱۲ ـ ۱۳ سال، مجددا سلطنتی شد و ناپلئون سر کار آمد و ۱۵ سال در راس قدرت بود و بعد همان خانوادهای که انقلاب فرانسه علیه آنها انجام شد، برگشتند و اداره این کشور را برعهده گرفتند. وقتی مردم در میدان نیستند، نتیجه میشود این. در انقلاب شوروی، به ۱۲ سال هم نرسید و استالین و جانشینان او چنان استبدادی را اعمال کردند که سلطنتهای قبل از آنها این استبداد را ندیدند و باز هم مردم هیچکاره شدند.»
سید علی خامنهای عملا اعتراف میکند مثل فرانسه و روسیه مردم وقتی از ستم و کشتار و فساد به ستوه آمدند در پی احیای رژیم رفته برمیآیند، منتها با تجاهل العارفین خود را به کوچه پایین خیابان میزند. با هوشی کمتر از یک روضهخوان عادی مدعی میشود دشمن مردم را به خیابانها کشانده است، تهدید میکند و سرانجام میگوید: «خیال میکنند میتوانند ملت ایران را در مقابل نظام اسلامی قرار دهند. این اشتباه را به این دلیل مرتکب میشوند که مشاورینی دارند که همان ایرانیان خائنی هستند که به آنها مشورت میدهند. این مشاورین خیانتکار، به کشور خودشان که خیانت میکنند، اما به آنها هم خیانت میکنند که بدون اطلاع صحیح مشورت میدهند. یکی از این مشورتهای غلط، این است که میگویند روی مردم ایران برای مقابله با نظام اسلامی حساب کنید. آنها روی این مشاورههای غلط حساب میکنند و در مجلس سنایشان صحبت میکنند و در داخل هم عدهای سادهلوح اظهارنظر میکنند که مردم نسبت به دین و روحانیت بیاعتقاد شدهاند.»
آن مشاوران خائنی که علی خامنهای از آنها یاد میکند همان نایاکیها و تریتا و شیرین خانمها هستند که باراک حسین اوباما را در اوج جنبش سبز به مبادله نامههای عاشقانه با سید علی کشاندند.
روزیکه هاشمی رفسنجانی با رندی تاج رهبری را بر سر سید علی نهاد، در آن مجلس بهتزده یادآور شد بر احوال آن ملت باید گریست که چون منی رهبرش باشم. حالا به شاهده مرده بیاعتبار متوسل میشود تا مشروعیت خود را اثبات کند. یک سال با هاشمی و احمد خمینی برای کنار زدن مرحوم آیت الله منتظری توطئه کرد، حالا مدعی میشود که به خمینی گفته است منتظری برای رهبری از همه بهتر است و سید روح الله گفته است علیجانم خودت از همه سرتری !!
چند هفته پیش، همینجا نوشتم خامنهای را بیش از شش دهه میشناسم و به یاد نمیآورم او را تا این حد در وحشت و غضب دیده باشم. این نشان میدهد رهبر رژیم در سالهایی که هر انسان، باورمند و بیباور، بسیار در اندیشه جدایی از عالم فانی، عزیزانش و همه آن زیباییهایی است که در زندگی به آن دلبسته بود. اما دیکتاتور نه به شب اول قبر میاندیشد، نه لوله زنگزده در بیابان لیبی، نه به حفرهای در دل خاک تکریت و نه به طنابی که دور گردن صدام میفتد. گمان میکند مثل حاج عموی پدر ۱۰۳ سال قمری عمر میکند یا مثل پدر ۹۲ سال شمسی.
گام بعدی شاهزاده
تا اینجا، شاهزاده توپ را به سختی به سینه ولایت فقیه کوفته است. جالب اینکه، ولی فقیه توپ دریافتی را به دروازه خود فرستاده است. در طول این چند روز، داغترین بحثهای سالهای اخیر پیرامون مناظره غیرمستقیم شاهزاده رضا پهلوی و سید علی حسینی خامنهای بین ایرانیها در داخل و خارج کشور در جریان است. موافق و مخالف همه اذعان دارند که سید علی با همه توپ و تفنگ و ثروت، بازی را در این دور باخته است. برای دورهای بعدی، شاهزاده باید برنامهریزی دقیقی را به اجرا در آورد. نخست، تعیین یک سخنگو که رابط همیشه او با مردم در داخل و خارج کشور باشد، یک مشاور ارشد (مثل آن روزها که زندهیاد هلاکو رامبد و دکتر قریشی این نقش را داشتند) که ارتباط شاهزاده را با شخصیتها و احزاب سیاسی تدبیر و تنظیم کند.
یک گفتوگوی ویژه با رسانهها، بهویژه تلویزیونهای ماهوارهای مورد احترام و اعتماد جامعه (هرماه یا دوماه یک بار) و در نهایت بدون فروتنی معصومانه، در مرحله عبور از استبداد اعلام رهبری کند، آنگاه با یک حزب سیاسی مثلا همانکه رضا علیجانی پیشنهاد کرده است، «پهلوی نو»، خود را در معرض قضاوت ملت قرار دهد تا جایگاه آینده او را در خانه پدری روشن کند.
رئیسجمهوری تاجیکستان امیر نصر سامانی را پدر تاجیکستان و حضرت فردوسی را پدر تاریخی ایران فرهنگی میداند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۶:۱۵
ایران و تاجیکستان ۱۷ سند همکاری در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجاری، حملونقل، سرمایهگذاری، تکنولوژیهای نو، محیط زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری امضا کردند.
۹ سال پس از نخستین سفر امامعلی رحمان، رئیسجمهوری ملیگرای سکولار تاجیکستان، به ایران برای حضور در مراسم تحلیف حسن روحانی، و در پی کمرنگ شدن ابرهای سیاه در آسمان روابط دو کشور، رئیسجمهوری رحمان بار دیگر به تهران آمد.
رسانههای رژیم اسلامی انگار که ولیفقیه فتحالفتوح کرده است، مبالغهآمیز از دستاوردهای مهم سفر گفتند و نوشتند.
رسانههای تاجیکستان اخبار و گزارشهای سفر رسمی امامعلی رحمان، رئیسجمهوری تاجیکستان، به جمهوری اسلامی را بهطور معتدلی پوشش دادند.
خبرگزاری ملی تاجیکستان، خاور، در گزارش مربوط به دیدار رئیسجمهوری تاجیکستان با رهبر رژیم نوشت که امامعلی رحمان از میهماننوازی صمیمانه اظهار سپاس کرده و گفته است که تاجیکستان حامی ادامه گفتوگوهای سازنده و مؤثر در سطح عالی دو کشور است.
در گزارش دیگر این خبرگزاری مبنی بر دیدار روسای جمهوری تاجیکستان و ایران و همچنین مذاکرات هیئتهای رسمی دو کشور، آمده بود: «تحکیم و توسعه روابط و همکاری با ایران از ابتدای استقلال تاجیکستان مورد توجه ویژه سیاست خارجی «دوشنبه» قرار دارد. بنابراین تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی میان دو دولت مبتنی بر حسن تفاهم، اعتماد و احترام با ارزشهای مشترک تاریخی مهم ارزیابی میشود.»
در گزارش دیگر این خبرگزاری، احداث تونل «استقلال» و نیروگاه برق آبی «سنگتوده ۲» در تاجیکستان نمونه بارز همکاریهای ثمربخش میان دو کشور دوست عنوان و بر لزوم ادامه این مسیر اشاره شده است.
با این حساب، چرا رحمان سپاه را بهدفعات عامل آشوب در کشورش خوانده بود و چرا سید علی خامنهای رهبر حزب نهضت محیالدین کبیری را بهعنوان مهمان ویژه در کنفرانس وحدت اسلامی در سال ۱۳۹۴ پذیرا شد و هدایای نفیسی به او داد؟ و نقش سپاه قدس در کودتای عبدالحلیم نظرزاده، معاون معزول وزارت دفاع تاجیکستان، چه بود؟ حزب نهضت بهعنوان یک حزب تروریستی که با بیگانه همدست است در کشور خود غیرقانونی محسوب میشود، اما نظام ولایتفقیه رهبر حزب را نهتنها در آغوش میگیرد بلکه مطابق سریال مستند «خیانت» که از دو کانال تلویزیونی تاجیکستان آنهم چندین بار پخش شد، سپاه قدس ۲۰۰ تن از جوانان فریبخورده حزب را در دو پادگان آموزشی مشهد و گرگان با فنون قتل و تخریب آشنا کرده بود.
حضور بابک زنجانی با بانکهای مشکوک، شرکتهای حملونقل
چون مجموعه بانک کانت، شرکتهای اکسپرس آسیا ترمینال، بیمه و توریست کانت، هواپیمایی اکسپرس آسیا، مجموعه ساختمانسازی کانت در تاجیکستان در سالهای تحریم، یکی از موارد اختلاف تهران-دوشنبه در پی از نظر «آقا» افتادن بابک زنجانی بود.
درعین حال بانک مرکزی تاجیکستان هم اظهارات مقامهای ایرانی را مبنی بر این که بابک زنجانی ۲.۷ میلیارد دلار را به یکی از بانکها در تاجیکستان منتقل کرده است، بیپایه خواندند .
دیدارهای احمدینژاد و روحانی با امامعلی رحمان در حاشیه کنفرانسهای شانگهای، نتوانست مانع از وتوی امامعلی رحمان برای پیوستن جمهوری اسلامی بهعنوان عضو اصلی به پیمان شانگهای شود، اما امسال زمانی که رئیسی با همتای تاجیکش ملاقات کرد اوضاع بهطور اساسی تغییر کرده بود. حضور طالبان در افغانستان و درگیریهای مرزی با قرقیزستان امامعلی رحمان را به فکر انداخت، حالا که رژیم ایران از نفوذ گسترده سعودیها در تاجیکستان وحشتزده است، جه بهتر که دو سویه بهره ببرد و به نفع کشور و مردمش از دو رقیب منطقه سود جوید.
در ماه آوریل ۲۰۲۱، سپهبد شیرعلی میرزا، وزیر دفاع تاجیکستان، به ایران سفر کرد و در ملاقات با سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، دریابان شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی، سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش، نیازهای نظامی کشورش را روی میز گذاشت. ترکها با دادن سخاوتمندانه پهپاد به قرقیزستان دوشنبه را سخت نگران کرده بودند. باقری فراتر از انتظار شیرعلی میرزا، آمادگی ایران را برای برپایی یک کارخانه تولید پهپادهای ابابیل ۲ که قبلا به حوثیها، حماس، حزبالله و نجبای عراق داده بودند، اعلام کرد. سه ماه بعد، رمضان رحیمزاده، وزیر کشور تاجیکستان، همتای ایرانی خود، سردار وحیدی، را در تهران در آغوش گرفت و ۸ ماه بعد باقری همراه با شیرعلی میرزا کارخانه ساخت ابابیل ۲ را در نزدیکی دوشنبه افتتاح کرد.
با همه اینها، من پایداری این دوستی مصلحتی را باور ندارم. چرا که تاجیکها را میشناسم و عشق آنها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولیفقیه و نوکرانش ناهماهنگ میدانم.
نوروز در باغستان
به همراه بهروز آفاق، از مدیران پیشین بیبیسی، مطلوبه خانم که دفتر بیبیسی در ازبکستان را اداره میکرد و حالا نیمه تبعیدی در حاشیه وطنش روزگار میگذراند و تاجی بای، روزنامهنگار تاجیکی با ملیت ازبک، اتومبیلی به قیمت صد دلار اجاره کردیم تا به روستای تاجیکی باغستان در ۴۰۰ کیلومتری تاشکند برویم.
وسوسه حضور در مراسم نوروزی مردمانی که چند قرن از ما جدا بودهاند اما حتی ۸۰ سال تبلیغات مارکسیستی و سیاست حذف فرهنگها و عادات و سنن که از طرف مسکو اعمال میشد، نتوانسته بود آنها را از فرهنگ مادری و ریشههای تاریخی جدا کند. نیمهشب به باغستان رسیدیم. تاجی بای در زد. مادرش «بیبی صفرماه» در را باز کرد، با لبخند و شادی، همهمهای به پا شد. سفره محبت گسترده بود و مثل روستاهای خود ما به مناسبت نوروز بر این سفره هر نوع خوردنی قابل دسترسی دیده میشد.
در همان دل شب بیبی صفرماه برایمان آش پخت (آش در این منطقه به پلوی ما اطلاق میشود و شاید ترکیب آشپزخانه نیز نظر به این تسمیه دارد. آش ما را شوربا میخوانند). از سر شب، دیگهای حلیم و سمنو را بار گذاشتند و مردان و زنان روستا بهنوبت، با پاروی بزرگ دیگها را هم میزدند چرا که غذای بامداد عید برای همه حلیم و سمنو است. با بانگ خروسهای بیبی صفرماه از خواب میپریدیم. یک لحظه حس میکردم در شاندیز یا طرقبه هستم. هشتونیم صبح بعد از چاشت بیرون میزدیم.
هوا در پی باران یکریز با آفتابی به پهنه دشتهای این سو عطربیز و دلچسب بود. در کوچههای روستا دستهدسته زن و مرد، پیر و جوان و کودک با لباسهای نو به سوی مدرسه روستا میرفتند که جشن نوروزی در حیاطش برگزار میشد. به دیدن ما همه پرسان شدند و وقتی مطلوبه خانم و تاجی بای گفتند روزنامهنگاران ایرانی، با همه شوق ما را در آغوش کشیدند؛ انگار گمشدهای را یافته بودند. من و آفاق هر دو حال غریبی داشتیم. تاجی بای تندتر میرفت تا مدیر و معلمان مدرسه و پیران روستا را از آمدن ما باخبر کند. در حیاط مدرسه، همه جمعیت ۴۷۰ نفری روستا روی نیمکتهای بلند که در برابرش میزی طویل گذاشتهاند نشستند، البته دختران جوان با لباسهای زردوزیشده در وسط حیاط دلربایی و پسران جوان چشمچرانی میکردند، کودکان نیز با فریادهای شادی در جنبوجوش بودند.
ظرفهای حلیم و سمنو را روی میزها گذاشتند. شماری از افراد روستا که در شهرها کار میکردند برای مراسم نوروزی به زادگاه خود بازگشتند. جوانی با یک ارگ کوچک آهنگ ملاممدجان را نواخت و رفیق جوانترش خواند. یاد پوران در دلم زنده شد و آن سالی که به کابل رفته بودیم.
در گوشهای از میدان، جنگ خروس برپا است. مدیر مدرسه پشت میکروفن میرود و به فارسی شیرین دری ورود ما را خوشامد میگوید. بعد کودکان روستا جمع میشوند. نوازنده ارگ زن جوان آهنگ آشنایی را میزند و وقتی بچهها شروع به خواندن میکنند من و بهروز اختیار اشکهایمان را نداریم. بچهها میخوانند: «ما فرزندان ایرانیم…» به سراغ معمرین روستا میرویم که با مدالهایی روی سینهشان و سبیلهای سپید و کلاههای تاجیکی و شنل رنگارنگ چهرههای در یاد ماندنی دارند.
آقای تورسن اوف ۸۰ سال دارد و نخستین مدیر و معلم مدرسه باغستان بوده و حالا نیمه کدخدای اینجا است. برایمان از روزگار امیر بخارا گفت، از پدرش که جزو کاتبان امیر بود، از ورود سرخها گفت، از عصر لنین، و بعد جنگ جهانی دوم که او در جبهه پنج سال جنگیده و چند مدال گرفته است. صابر مختاروف ۹۰ سال دارد و از ایران و اصفهان پرسید. جد بزرگش، معمارباشی، امیر بخارا بود و ناصرالدینشاه او را به بخارا فرستاد تا قصری برای امیر بسازد. وقتی از ایران و اصفهان گفتم اشک در چشمش حلقه زد. تورسناوف گفت شاه خطا کرد که گریخت، باید میماند و جلوی ملاها میایستاد. پسرش از افغانستان یک رادیوی پنج موج برایش آورده بود و او قبل از انقلاب رادیو ایران را گوش میکرد، اما حالا صدای آمریکا و بیبیسی و رادیو کابل و رادیوی دوشنبه را گوش میکند.
او نیز مثل همه تاجیکها عاشق گوگوش است و آرزو دارد تا نمرده است گوگوش خانم را زیارت کند. نوهاش هم گوگوش را دوست دارد هم ستار را و آهنگ شازدهخانم و زنگ حساب را از حفظ است. او در متروی تاشکند راننده است. در روستا تفاوتی بین زن و مرد نیست و همه دستدردست هم میرقصند و شادی میکنند. من و بهروز نیز به دعوت مدیر مدرسه سخنان کوتاهی برای برادران و خواهران گمشده خود در بامداد نوروزی ایراد کردیم. گروه «گُلافزا» از شش پیرزن که نیمچکمه به پا داشتند و هنگام دف زدن و خواندن پا نیز میکوبیدند تشکیل شده بود، با ریتم دلنشینی میخواندند:
جوانی میروی سیاهقلم باش بگو که تُرکی یا اینکه قزلباش
قزلباشی بیا مهمان من باش و گر ترکی به ترکستان خود باش
اینسو تاجیکها و ایرانیها را قزلباش میخوانند و به اسماعیلیها و شیعهها نیز قزلباش میگویند.
این از تاجیکهای جدامانده از خاکشان که با توطئه استالین سمرقند و بخارایشان را به ازبکها دادند. از تاجیکستان چه بگویم.
نیم قرن ادای دین سلاطین عمان به پادشاه ایران / علیرضا نوری زاده
تا پایان عمر سلطان قابوس، در مهر او به ایران و احترامش به ارتش ایران خللی وارد نشد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ مه ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
مشاهده گارد سلطان که به همراه سلطان هیثم بن طارق در پاویون دولتی فرودگاه مسقط به استقبال سید ابراهیم رئیسی، رئیسجمهوری سید علی خامنهای، آمده بودند، مرا سالها به عقب برد. به آن روز که پادشاه ایران با پیروزی درخشان ارتش ایران بر شورشیان کمونیست ظفار، بندهنوازی کرد و پس از دیدارهای سلطان از ایران، به دیدار او رفت. او از چهاردهم تا هفدهم آذرماه از مسقط و صلاله دیدار کرد. در طول این سفر، عمانیها برای نجاتبخش خود بهشدت ابراز احساسات کردند.
هنگام عزیمت از مسقط در فاصلهای نهچندان دور با انقلاب، شاه برای سلطان پیامی فرستاد و سلطان هم در پاسخ به او پیامی ارسال کرد. پیامها از این قرار بودند:
«به اعلیحضرت سلطان قابوس بن سعید سلطان عمان، مسقط. هنگام عزیمت از کشور برادر و همسایه عمان مایلم بار دیگر مراتب سپاسگزاری و امتنان خاطر خود را از پذیرایی محبتآمیزی که از طرف آن اعلیحضرت و دولت و ملت نجیب عمان از من به عمل آمد، ابراز دارم. فرصت ملاقات مجدد با آن برادر گرامی و مذاکره درباره مسائل موردعلاقه فیمابین برای من بسیار مغتنم بود و یقین دارم نتایج این دیدار در توسعه و تحکیم روابط مودت و همکاری ثمربخش میان ایران و عمان تاثیر بسزایی خواهد داشت. بدینوسیله آرزوهای صمیمانه خود را برای تندرستی و شادکامی شخص آن اعلیحضرت و رفاه روزافزون و تعالی ملت برادر، عمان، ابراز میدارم. محمدرضا پهلوی.»
پاسخ سلطان هم چنین بود: «برادرم- اعلیحضرت محمدرضا پهلوی، شاهنشاه بزرگ ایران. با نهایت امتنان و خرسندی تلگرام برادرانه آن اعلیحضرت را که در پایان دیدار شادیبخش و موفقیتآمیز خود از سلطنتنشین عمان مخابره فرموده بودند، دریافت کردم. دولت و ملت عمان به خاطر دیدار آن اعلیحضرت و هیئت همراه از سلطنتنشین عمان بسیار مفتخر و سپاسگزارند. این دیدار آثاری بسیار نیکو و سودمند در تقویت پیوندهای دوستی و برادری میان دو کشور به جا نهاد که به خواست خداوند متعال، موجبات خیر فراوان برای دو ملت ایران و عمان در کلیه زمینهها فراهم خواهد کرد. برادر گرامی! از این فرصت سعادتبخش استفاده میکنم و نهایت امتنان و مسرت خود را از دیدار آن اعلیحضرت از میهن دومشان، عمان، ابراز میکنم و از خداوند متعال مسئلت دارم همگی ما را در راه خیر و صلاح ملل اسلامی موفق بدارد. برای آن اعلیحضرت تندرستی و طول عمر و برای ملت ایران خوشبختی و پیشرفت روزافزون در سایه رهبری خردمندانه آن اعلیحضرت را آرزو میکنم. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته. برادرتان قابوس بن سعید سلطان عمان.»
ظفار، آغاز پیوند ابدی
روزی که شاه فقید حضور نظامی ایران (واحدهای تکاور، دلاوران تیپ نوهد، و لشکر ۷۷ خراسان) در منطقه ظفار را اعلام کرد، طی سخنانی گفت: «تصور کنيد که اين وحشیها به ساحل آنسوی تنگه هرمز در مدخل خليج فارس دست يابند. زندگی ما وابسته به اين امر است و کسانی که عليه سلطان مبارزه میکنند، وحشیاند. حتی اين امکان هست که آنها از کمونیستها هم بدتر باشند.»
نیروهای نظامی ایران در عمان واحدهایی از لشکر ۷۷ خراسان و تیپ هوابرد نیروهای مخصوص در کنار گردان هوانیروز و نیروهای فنی جنگندههای نظامی بودند. تعداد نظامیان ایران در اوج جنگ ظفار بین سه هزار و ۵۰۰ تا پنج هزار نفر- با توجه به مسیر عملیات- ذکر شده است. در جنگ ظفار، نیروی هوایی ایران هم دخالت مستقیم داشت و ضربات سنگین خلبانان ایرانی کمر کمونیستهای ظفار را شکست. دو هواپیما و یک هلیکوپتر ایرانی هم در نبرد با چریکهای ظفار سقوط کردند.
در یکی از این موارد، هواپیمای خلبان داریوش جلالی و یعقوب آصفی طی یک عملیات شناسایی در مرز عمان و یمن جنوبی هدف آتشبار ضدهوایی قرار گرفت و سقوط کرد. جلالی ۲۷ روز اسیر بود و بعد از آزادی به ایران بازگشت ولی کمک خلبان او به علت جراحات بسیار، در دوران اسارت به شهادت رسید.
پس از این سقوط، فرمانده نیروی هوایی ایران به یمن جنوبی اخطار داد که اگر خلبانان ایرانی را آزاد نکند، باید منتظر بمباران یمن جنوبی باشند. دولت کمونیست عدن هم نهتنها خلبان ایرانی و پیکر دستیارش را به ایران پس داد، بلکه پس از آن تهدید، یک واحد کوماندویی هوایی فرستاد تا بقایای هواپیمای سقوطکرده را از آبهای یمن جنوبی جمع کند و به ایران برگرداند.
تعداد کشتهشدگان ارتش شاهنشاهی در ظفار بر اساس مستندات نظامی، حدود ۳۰۰ نفر است. ضمن اینکه تعدادی در حدود یک هزار و ۲۰۰ نظامی هم زخمی شدند. به طور مثال، بر اساس گفته شاهدان عینی، در نبرد تپه سینایی (یکی از پیروزیهای درخشان ارتش ایران) در سال ۱۳۵۳، بیش از ۴۰ نظامی ایرانی جان باختند و تلفات گروهان بهرام در خردادماه ۱۳۵۴، تعداد ۲۰ نفر عنوان شد. در آرامگاه خواجهربیع مشهد عدهای از سربازان و افسران جانباخته در نبرد ظفار آرمیده و در گورستان ارامنه نیز دو سرباز ارمنی کشتهشده در ظفار دفن شدهاند.
در مدت این درگیریها، هرماه تعدادی از هنرمندان ایرانی به ظفار رفتند و برای نظامیان ایران کنسرت میگذاشتند. از جمله آنها گوگوش بود که بعد از فتحالفتوح ایران در تسخیر منطقه صعبالعبور کوهستانی ظفار به عمان آمد و نظامیان ایرانی که اغلب جوان بودند، چند روزی از حضور او بهره بردند و با دل و جان تشویقش کردند.
تودهایها، مسلمانان افراطی، فداییان خلق و… به جای همدلی با ارتش ایران که برای جلوگیری از تحقق آرزوی پطر کبیر به آن سوی خلیجفارس رفته بود، به مخالفت و دشمنی با ارتش ایران پرداختند؛ برای نمونه، دانشجویان ایرانی مخالف دولت ایران مقیم آلمان غربی با انتشار اعلامیهای در ۶ آذر ۱۳۵۴، اعلام کردند که ۳۰ هزار افسر و سرباز ارتش شاه وظیفه سرکوب و قتلعام مردم ظفار را برعهده دارند. در نجف هم پیروان اسلام ناب وابسته به خمینی مثل موسویخویینیها به نام مسلمانان مبارز اعلامیههایی علیه ارتش ایران صادر کردند.
دین به ارتش و ایران
سلطان قابوس، پادشاه عمان، که پس از تحصیل در کالج سلطنتی نظامی سنت هرست بریتانیا به کشور عقبمانده خود بازگشت و پدرش سلطان سعید را برکنار کرد و خود به جای او نشست، خیلی زود با شورش کمونیستهای تحت حمایت یمن جنوبی روبهرو شد و با وجود کمکهایی که از انگلستان و اردن و پاکستان به او رسید، حریف چریکهای تحت حمایت یمن جنوبی و روسها و چینیها نشد.
زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر موسسه اطلاعات که در جهان عرب اعتبار داشت، بهاتفاق نذیر فنصه، روزنامهنگار سوری پناهنده به ایران و سردبیر مجله عربی الإخاء چاپ موسسه اطلاعات، به حاشیه عربی خلیجفارس سفر کردند و در بازگشت، به شاه گزارش دادند که اگر سلطان برود، سراسر منطقه به دست روسها میافتد. دو هفته بعد، ثوینی بن شهاب، نماینده و مشاور ویژه سلطان قابوس، به دعوت زندهیاد عباس خلعتبری به دیدار شاه آمد و رسما از ایران کمک خواست. بدین ترتیب شاه با دوراندیشی و امعان نظر به عمان نیرو فرستاد.
سلطان قابوس حتی بعد از انقلاب نیز دین خود به ارتش و ملت ایران را فراموش نکرد. عمان تنها كشورى است كه در طول ۴۴ سال گذشته حداقل همان روابطى كه با ايران در دوران پادشاهى داشت، حفظ كرده و در نتيجه، در طول اين سالها در منطقه تنگه هرمز كه سلطاننشین عمان و ايران در دو طرف آن قرار دارند، همکاریهای اين دو كشور را نه فقط در زمینههای تجارتى و اقتصادى يا فرهنگى که حتى در زمینههای نظامى و امنيتى شاهد بودهايم.
بازديد نيروى دريايى ايران از بندرهای سلطاننشین عمان طى سالهای اخير و همینطور حضور کشتیهای عمانى در سواحل ايران، شركت نظاميان عمانى در مانورهای ارتش و سپاه و همینطور همکاریهای دو كشور در زمینههای دستيابى به دانش راهبردی و همکاریهای امنيتى و… همگی نشاندهنده آن است كه در دو طرف این اراده وجود دارد كه روابط ثابت و مثبت باشد و هيچ خللى در آن وارد نشود.
حضور بن علوی، کمونیست سابق که تحت عفو سلطان قرار گرفت و سالها جانشین وزیر خارجه بود، با هاشمی رفسنجانی، ولایتی، خرازی و محمدجواد ظریف روابطی بسیار صمیمانه داشت. بن علوى كه نزد دولتمردان غربى هم احترام ویژهای داشت، معمولا وقتى مشكلاتى در نقاط مختلف منطقه ایجاد میشد، نقشی مثبت داشت و در واقع رابطی امین بین مسقط و تهران بود.
با مرگ سلطان و جانشینی سلطان هیثم، پسرعموی او، بن علوی هم کنار رفت؛ ولی همچنان مشاور سلطان و دوست ایران باقی ماند. مواضع او در شورش حوثیها و استفاده رژیم از تسامح عمانیها برای اعزام سلاحهای سپاه برای حوثیها بهشدت هدف انتقاد سعودیها و اماراتیها است؛ اما از آنجا که هر دو در شورای همکاریهای خلیجفارس همپیمان عماناند، رعایت سلطان قابوس و اینک سلطان هیثم را کردهاند. در مراحل بحرانی روابط ايران و آمريكا، سلطاننشین عمان بیسروصدا تلاش کرد فضایى عارى از تشنج ايجاد كند.
عمان به دلیل اينكه داراى شبهروابطى با اسرائيل است، در مواردى موفق شد آن حالت تنشى را كه بين ايران و اسرائيل به وجود آمده بود، تا حدی فرونشاند.
در زمينه روابط با ايالات متحده، طبيعتا عمان رابطهای بسيار ويژه با آمريكا دارد. بين عمان و آمريكا قراردادهاى دفاعى هم به امضا رسیده است. منتها برخلاف قطر كه بزرگترین پايگاه نظامى آمريكا در آنجا واقع است، در عمان چنين حضور نظامى ديده نمیشود؛ اما اين به معناى آن نيست كه آمريكا در سلطاننشین عمان حضور نظامى ندارد. آنجا هم حاضر است؛ منتها نه چون در قطر که آمریکا نوعی صاحبخانه به حساب میآید.
در این میان، هرچه بر مدت رويارويى تهران و آمريكا بر سر برنامه هسته اى ايران افزوده شد، كشورهاى حاشيه خليج فارس هم نگرانى خود را از اتمى شدن ايران و احتمال خدشهدار شدن ثباتشان پنهان نکردند. ولی عمان بسیار حسابشده به ميدان ميانجيگرى وارد شد و مقدمات برجام یک در مذاکراتی پنهانی در مسقط بین ویلیام برنز، رئیس امروز سیا و معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، و ظریف و عراقچی و تختروانچی گذاشته شد. سلطان فعلی نیز روش سلطان قابوس را دنبال کرد. آزادی نازنین زاغری بعد از شش سال اسارت مدیون دیپلماسی عمان و جایگاه آن در عرصه بینالمللی است.
ابراهیم رئیسی در دومین سفر خود به حاشیه خلیجفارس به مسقط رفت و پذیرایی شاهانهای از او به عمل آمد و سلطان شمشیری از نیاکانش را به یکی از چهار قاتل حداقل پنج هزار تن از زندانیان سال ۶۷ تقدیم کرد. لابد رئیسی هم شاخه نبات و زعفران و قالیچهای از موزه حضرت رضا را تقدیم کرده است. امضای ۱۲ قرارداد تجارتی و توریستی، مبادلات دریایی و هوایی، امضای تفاهمنامه در باره حوزه مشترک نفت و گاز همگام و تفاهم در عرصه امنیت دریایی و مبارزه با قاچاق و ترور از دستاوردهای دیدار سلطان با رئیسی و همراهانش بوده است. هرچند بیشتر این تفاهمنامهها تا رسیدن به مرحله اجرا به عمر ریاست سید ابراهیم قد نخواهد داد.
جالب است بدانید که اکثر عمانیها پیرو مذهب اباضیاند که شاخهای از خوارج محسوب میشود؛ همان خوارجی که علی، امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، را کشتند. روزی سلطان قابوس کمر ارادت شاهنشاه را بسته بود و بعد، او و جانشینش به اهل ولایت فقیه دست رفاقت دادند.
بیروت فیروز و خلیل جبران و بولوار روشه و دانشگاههای سرفراز بر ولایت فقیه پیروز شدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ مه ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
لبنان فیروز و دانشگاههای سرفراز، که نیمی از دولتمردان خاورمیانه و شماری از دولتمردان میهن ما از جمله امیرعباس هویدا و شاپور بختیار فارغالتحصیلانش بودند، لبنان خلیل جبران و یوسف الخال و روشه و هتل فنیسیا و تبوله و رستوران یلدزلار، لبنان امام موسی صدر و کاردینال معوشی و کمال جنبلاط و صائب سلام و پیرجمیل و کامیل شمعون و عادل عسیران، لبنان جمعههای شاد و یکشنبههای ترانه و رقص و آواز، لبنان النهار و الحوادث و المستقبل و لبنان هزاران خاطره دوستداشتنی دیگر سرانجام روز یکشنبه توانست انگشتانش را از بند و زنجیر حزبالله آزاد کند؛ گو اینکه هنوز در اشغال و کتف و پاهایش همچنان در زنجیر است؛ اما سرش آزاد بود که توانست پنجههایش را هم برهاند.
لبنان حتی در جنگهای داخلی ویرانگرش هم آزاد بود تا اینکه پای سوریه به لبنان باز شد. کشتن روزنامهنگاران دولتمردان و روحانیون مخالف هم از همانجا آغاز شد؛ اما بعد از سال ۱۹۸۲ که علیاکبر محتشمیپور، سفیر خمینی در دمشق، با سزارینی خونین حزبالله را از شکم جنبش امل بیرون کشید، مرگ عنوان لبنان شد.
من روزنامهنگار ایرانی عاشق بیروت و آشنا به کوی بازار و پیر مغانش هم از سال ۱۹۸۸ تا امروز از دیدن عروس خاورمیانه محرومم. آن آخرین بار نیز به لطف ولید جنبلاط و با حمایت او، سه روزی مهمان بیروت بودم؛ هرچند همه یا زیر سقف گذشت یا نهایتا در چرخ زدن با اتومبیل ولید بیک.
رفیق حریری بیروت را دوباره ساخت؛ اما حیات دوباره لبنان به باجهایی که حریری و دیگر دولتمردان ملی لبنان به سوریه و حزبالله میدادند، بستگی داشت. با این همه، مثلث شر (سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزبالله) او را هم تاب نیاورد و رفیق حریری، سازنده دوباره لبنان، در انفجاری با طراحی و اجرای مثلث قتل (ماهرالاسد، قاسم سلیمانی و عماد مغنیه) تکهتکه شد.
پس از آن، سوریه در مواجهه با واکنش جهان و لبنان، سرشکسته و بیاعتبار از لبنان گریخت؛ اما نوکرانش ماندند تا دست در دست حزبالله و دیگر بندگان نایب امام زمان، دهها تن از برجستهترین دولتمردان و روزنامهنگاران را به قتل برسانندــ بزرگانی چون جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، جبران توینی، مدیر النهار، بیر جمیل، نماینده مجلس و فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق، سمیر قصیر، روشنفکر برجسته، ولید عیدو، نماینده مجلســ لبنان از آن پس روی خوش ندید.
سعد حریری نخستوزیری را از پدر به ارث برد و در فضایی آکنده از فریاد و اشک، بر مسند نخستوزیری نشست؛ اما مثلث مرگ دستبردار نبود. در دادگاه بررسی جنایت علیه بشریت، رژیم اسد و شماری از مزدورانش در لبنان و چهار تن از وابستگان رژیم ایران در لبنان به قتل رفیق حریری متهم شدند؛ پس حزبالله و متحدانش برای کشتن شهود دادگاه هم تیغ برکشیدند.
در دمشق و تهران خوب میدانستند که در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد؛ به همین دلیل هم به انتخابات تن نمیدادند و تمدید مجلس شیوه آنها شد.
دستهای جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو، حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقبل و جبهه ۱۴ مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپایی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان بهشدت وحشتزدهاند.
نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که با میشل عون، ژنرال بازنشسته عاشق قدرت، متحد شدند (و سرانجام او را به ریاستجمهوری رساندند) چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را ساقط کنند و تحصن عواملشان به جایی نرسید، ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتحالاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرد و از سوی دیگر، با بمبگذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزادهاش کوشید دولت لبنان را به زانو درآورد.
در پی قتل ولید عیدو، دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات دو حوزهای را که عوامل سوریه نمایندگانش را به قتل رسانده بودند (پیر جمیل و ولید عیدو)، برگزار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت میخواست برتری عددی آنها در مجلس را از بین ببرد.
در تشییع جنازه ولید عیدو، دیدم که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی هم در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبانها است و کاملا آشکار بود که رژیم با گذاشتن دستهایش در دستان رژیم اسد، در راس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.
سرانجام، انتخابات مجلس سال ۲۰۱۸ با پیروزی حزبالله و امل نبیه بری، دارودسته جبران باسیل، داماد عون (مثل ایران در لبنان هم دامادها آقازادهاند) و سرسپردگانی از نوع سلیمان فرنجیه، مارونی، طلال ارسلان دروزی و چند سنی وابسته برگزار شد و لبنان عملا تحت سلطه رژیم ولایت فقیه و متحدش، بشار اسد، قرار گرفت و نوکران محلی آنها در لبنان نیز مامور اجرای فرمانها شدند.
کابینههای تمام سلام، سعد حریری و نجیب میقاتی در برابر زور و زر حزبالله و ماشین ترور بشار اسد که حالا کشتار مردم سوریه و ویرانی کشورش را هم به افتخارات خود افزوده بود، کاری از پیش نبردند و سرانجام نجیب میقاتی، میلیونر سنی اهل طرابلس، روی کار آمد تا انتخابات را مثل دوره بعد از قتل رفیق حریری، آبرومندانه برگزار کند و چنین کرد.
سعد حریری از انتخابات اخیر کنار کشید و خود و حزبش انتخابات را تحریم کردند. بنابراین کمتر کسی باور داشت که در غیاب حریری، مشارکت سنیها چندان چشمگیر باشد.
لبنانیها روز یکشنبه کاری کارستان کردند؛ آنها چنان به گوش اسد و خامنهای سیلی زدند و چنان مشت سنگینی بر چهره حسن نصرالله نشاندند که سرگیجه ناشی از آن هنوز تمام نشده است و حسن نصرالله و محمد رعد و حسین حاج حسن، دستیارانش، همچنان به هذیانگویی ادامه میدهند و تهدید میکنند.
اتفاقی که در لبنان افتاد، موضوع سادهای نیست. از شش ماه پیش از انتخابات، حزبالله همه نامزدهای شیعه و مسیحی و سنی را که از دستبوسهای دمشق و حسن نصرالله و ولی فقیه نبودند، تهدید کرد که اگر انصراف ندهند به لقاءالله میپیوندند. بعضی ترسیدند اما شماری ماندند و جنگیدند؛ در نتیجه، سلطه ۲۰ ساله حزبالله و متحدانش بر مجلس و نه خیابان خاتمه یافت.
البته من آنقدر سادهدل و خوشبین نیستم که فکر کنم لبنان با یک انتخابات از شر حزبالله و ارباب سوری و اسلامیاش نجات پیدا خواهد کرد. میدانم که راه طولانی و مسیر دشوار است اما ضربه خوردن ولی فقیه نخست در انتخابات عراق و حالا در لبنان برای ملت ما که اینک خود به پا خاسته، بشارت بزرگی است.
روزگاری بود که در بخشهایی از بیروت و عراق نمیشد اسم خامنهای را بیصلوات بر زبان آورد؛ اما حالا او نه در بیروت اعتباری دارد و نه در نجف و بصره و کربلا که تصاویرش هم را آتش میزنند.
در جریان جنبش سبز، گاهی شبها با دوستم، محسن سازگارا، از طریق تماس اینترنتی و تلفنی، شعارهایی مینوشتیم که بعضی از آنها در ایران فراگیر شد. بعد از انتخابات لبنان، دیدم که «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» که در ایران ورد زبانها است، به شکل دیگری در لبنان فراگیر شد و لبنانیهای پرغرور حالا از حسن نصرالله قاتل میگویند و سلطه او بر شیعیان را باطل میدانند. چه منظره دلنشینی بود در صیدا، وقتی پیروزمردان صیداوی به حسن نصرالله و ایادیاش گفتند که تازه اول عشق است؛ بچرخ تا بچرخیم!
در دوره جدید مجلس لبنان، حزبالله و متحدانش ۶۵ کرسی به دست آوردند. آنها در سال ۲۰۱۸ با داشتن ۷۲ کرسی و سه متحد زیرمیزی، عملا از انتخاب نخستوزیر گرفته تا گزینش وزرا و مدیران و رئیسجمهوری، پیشگام و همهکاره بودند. با همه فقر مردم لبنان، ۱۵۰ دلاری که حزبالله از کیسه ملت ایران برای خریدن آرا میپرداخت، فقط توانست معدودی گرسنه از جمع مسیحیان و سنیها و تعداد بیشتری از فقرای شیعه را بفریبد و به رای دادن به نامزدهای حزبالله و متحدانش وادارد. اگر آن ۱۵۰ دلارها در کار نبود، مطمئن باشید که حزبالله ۱۵ کرسی و امل و دیگر متحدانش ۵۰ کرسی هم به دست نمیآوردند.
تا امروز، حزبالله فقط با تهدید و پول توانسته است سلطه غیرقانونی و شوم خود بر بخشهایی از لبنان را حفظ کند. در روز انتخابات، اوباش حزبالله و دستپروردگان «نوپو» سپاه (کماندوها)، به شماری از مراکز رایگیری در بیروت و جنوب لبنان حمله بردند اما تنها روسیاهی برای آنان ماند و در تمام این مراکز، نمایندگان مستقل و معارض با حزبالله، ولایت فقیه و ولایت بعث سوری پیروز شدند.
مخالفان حزبالله و سلطه ولایت فقیه و ولایت بعث بر لبنان قادرند با همبستگی جوانان مستقل شگفتیآفرین شوند. تصویر مجلس جدید از این قرار است: نیروهای لبنانی به رهبری دکتر سمیر جعجع، ۲۰ کرسی، گروه لبنان ملی آزاد به رهبری داماد میشل عون، ۱۸ کرسی، حزبالله و امل، مشترکا ۳۱ کرسی، حزب سوسیالیست پیشرو به رهبری ولید جنبلاط و حزب پیروزی پسرش تیمور، ۹ کرسی، لایحه مستقلها یا مجتمع مدنی، ۱۳ کرسی، حزب کتائب، چهار کرسی، داشناک، دو کرسی، و حزب مریدان «مرده» سلیمان فرنجیه، دو کرسی.
از عمدهترین شگفتیهای این انتخابات شکست سه متحد حزبالله بود: وئام وهاب درزی، مدافع سرسخت بشار اسد، اسعد حردان، رهبر حزب قومی سوری که خواهان وحدت لبنان و سوریه است و طلال ارسلان، متحد قدیمی حزبالله و داییزاده ولید جنبلاط و دشمن سیاسی درجه یک او.
با آنکه سعد حریری انتخابات را تحریم کرد، عملا او پیروز بزرگ انتخابات بود و توانست زعامت خود بر سنیها را ثابت کند؛ زیرا بیش از ۵۰ درصد از رایدهندگان سنی دعوت او را لبیک گفتند و در انتخابات شرکت نکردند.
حافظ اسد از لاذقیه تا خمین، بشار اسد از تهران تا دمشق / علیرضا نوری زاده
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ مه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
با آغاز جنگ داخلی سوریه، علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذارـ KHAMENEI.IR / AFP
سفر چند ساعته بشار الاسد به تهران و معانقه و مصافحهاش با ولی فقیه و منصوبش، ابراهیم رئیسی، ابعادی پیدا کرد بهمراتب فراتر از احوالپرسی و سپاس از مردی که ملتش را فدای ماندن او در قدرت کرده است. تفسیر خودیها و غیرخودیها همه بر اهمیت سفر و گشایش میدان برای حضور گستردهتر سپاه و دستگاه اطلاعات ولی فقیه متمرکز است، اما من نکتههای دیگری را در جستوجوی خویش یافتهام که بازگو میکنم.
پیوندهای رژیم با سوریه
برای بسیاری از هموطنان ما در دوران پیش از انقلاب، بهدلیل مشکلات سفر به عراق، در سالهای برقراری روابط با سوریه، عملا دمشق و مزار حضرت زینب و برادرزادهاش سکینه و چند چهره دیگر جای کربلا و نجف و سامره و کاظمین را گرفته بود .با این همه، دمشق در دوران ناسیونالیستهای قومی، و چه در عصر بعث، پناهگاه بسیاری از ایرانیهای مخالف بود، از صادق قطبزاده مدرن متظاهر به اسلام با ریشههای ملی مذهبی تا مصطفی چمران اسلامزده نهضت آزادی، و از محمد منتظری تا جلالالدین فارسی همه رو به قبله دمشق نماز میگزاردند و مرحوم جعفر رائد، که مدتها وزیر مختار و دبیر اول سفارت ایران در دمشق بود، تعریف میکرد دشمنی با ایران به توپ فوتبال بین عبدالناصر و رهبران سوریه تبدیل شده بود، از سرهنگ سراج و ژنرال امین الحافظ گرفته تا نورالدین الاتاسی و حافظ الاسد به روی مخالفان ایران آغوش میگشودند.
ولی بعد از قرارداد الجزیره بین شاه فقید و صدام حسین، اسد که سخت نگران نزدیکی ایران با رقیب بعثیاش بود، با ابتکار عبدالحلیم خدام، وزیر خارجه، و معاون بعدیاش، دعوت شاه فقید را برای دیدار از تهران با شادمانی پذیرفت و همراه بانویش انیسه مخلوف به تهران آمد. شاه و شهبانو استقبالی شاهانه از او به عمل آوردند. اسد و بانو در کالسکه سلطنتی بخشی از مسیرش را چنان رویایی طی کرد.
ممدوح عدوان، دوست شاعر سوریام که به اسد نزدیک بود، روزی در دمشق به من گفت اسد آنقدر تحت تاثیر پیشرفتهای ایران و شخصیت شاه قرار گرفت که در بازگشت به دمشق، چندان رغبتی به پذیرش مخالفان شاه نداشت (من گزارش سفر اسد به ایران را مینوشتم که خبر شدم او در روزگار سوریه دموکرات، به ریاست شکری قوتلی، همراه ۱۲ افسر نیروی هوایی سوریه از ایران دیدن کرد و یک هفته مهمان نیروی هوایی ایران بود. در ضمن، متوجه شدم او برای دیدن نمایش مونتسرا به تئاتر فردوسی رفته بود).
حافظ الاسد تا ماههای نزدیک به شعلهورشدن انقلاب، با پادشاه در تماس بود. بعد از دیدار حافظ الاسد از ایران و برخورداریاش از وام ۶۰۰ میلیون دلاری شاه برای بازسازی زینبیه و جاده بین شام کهن و دمشق جدید و ساختن تاسیسات برای پتروشیمی لاذقیه، اسد چنان سربهزیر شد که وقتی به او اطلاع دادند میخواهند جسد علی شریعتی را به زینبیه بیاورند، سفیرش را به دیدن مرحوم ظلی، مدیرکل وزارت خارجه ایران، فرستاد تا بپرسد «آیا برادرم اعلیحضرت نظری دارند». و ظلی بعد از تماس با نخستوزیر (و لابد کسب اجازه از پادشاه)، به سفیر اسد گفته بود «ما هیچ مشکلی نداریم».
در رابطه با ربوده شدن امام موسی صدر بهدست معمر القذافی، تهران و دمشق در تماس مستمر بودند و شاه هیئتی را برای پیگیری امر به سوریه فرستاد.
بعد از انقلاب
قطبزاده و ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران، که نمکخورده اسد بودند و قطبزاده بهعنوان خبرنگار بینالمللی روزنامه البعث نیز در سالهای دربهدری گذرنامه سوری در جیب داشت، و از آخوندها روسوفیلهایی مثل خوئینیها و انقلابیها همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی، سخت به دنبال برقرار کردن پیوند نزدیک با اسد بودند.
حتی مهندس بازرگان به نزدیکی دو کشور علاقهمند بود و میگفت باید بدهی سوریه را با رفاقت زنده کنیم. مرحوم بازرگان مرحوم حسن روحانی، قاضی خوشنام و ادیب عربیدان را که از دوستانش بود، بهعنوان سفیر به دمشق فرستاد. به فاصله کوتاهی مرحوم روحانی به تهران بازگشت و روزگار دیگر نصیب قاضی و دیپلمات نبود که سکه به نام هوچیها و آدمربایان از نوع محتشمیپور و محمدحسن اختری و حسین شیخ الاسلام میزدند.
تا زمان جنگ ایران وعراق، روابط عادی بود. با جنگ خمینی با صدام حسین، و حمایت حافظ الاسد از ایران و کمکهای تسلیحاتی و لجستیک او به ایران (همچون دادن تسهیلات و راه پرواز به هواپیماهای ایرانی در مقابل دریافت نفت مجانی و ارزان) ۴.۶ میلیارد دلار به ایران مقروض شد. و زمانی معروف الدواليبی، نخستوزير اسبق سوريه و يكی از رهبران بزرگ جنبش اخوانالمسلمين سوريه و جهان كه بهصورت غیابی به مرگ محكوم شده بود، همراه شماری از انديشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن ميانجیگری بين ايران و عراق، از خمينی برای مقابله با حافظ الاسد ياری بگيرد. خود او در كتاب خاطراتش، ديدارش با سيد روحالله مصطفوی را چنين توصيف میكند: «به اتفاق هشت تن از انديشمندان و بزرگان عرصه فكر و دين در جهان اسلام بر خمينی وارد شديم. همه ما با خضوع كامل و در نهايت احترام و ادب به او سلام گفتيم و بر زمين نشستيم. انتظار داشتيم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری كه قرباني جنايات رژيم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محكوم كند. او اما يک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحويلمان داد، مدعی شد كه صدام با اسرائيل همدست است و او بهزودی با كندن كلک بعثیهای كافر عراق، قدس را آزاد خواهد كرد و سپس، به تنبيه همه آنها كه صدام حسين را ياری دادهاند، خواهد پرداخت. رژيم سوريه رژيمی مردمی و برادر ما است. بعد از حرفهای خمینی، به همراهانم گفتم برخيزيم، اينجا جای ما نيست.»
حافظ الاسد که به تهران آمد، اوضاع بهشدت به هم ریخته بود. او با سیدعلی خامنهای، رهبر رژیم، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رنیسجمهوری وقت، علیاکبر ولایتی و همینطور با سیداحمد خمینی دیدار کرد. یادمان باشد که حافظ الاسد تا پایان عمر خمینی به ایران سفر نکرده بود و تنها در پی مرگ او، برای دیدار با رهبری جدید، بهویژه هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۵۵ او را میشناخت، به تهران رفت.
با مرگ حافظ الاسد و پیش از آن مرگ ولیعهدش باسل در یک تصادف مرموز در راه سفر به خارج، رژیم ایران سنگتمام گذاشت و با همه ثقل و قدرت به حمایت از بشار، که چند ماه تمرین ولیعهدی کرده بود، پرداخت. بشار الاسد از زمان ولایتعهدی و بعد ریاستش، بیش از ۱۱ بار به ایران سفر کرد و بعد از انقلاب، تمام روسای جمهوری نظام از دمشق دیدار کردند، همینطور نخستوزیران و وزرای خارجه در آمدوشد به دمشق از خدام و ولید معلم و فاروق الشرع و مقداد کم نیاوردند.
بهار عربی و بشار الاسد
جنگی که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و بیش از ده سال است ادامه دارد سوریه را به ناکجاآبادی ویران تبدیل کرده است که در آن، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و ۵۰۰ هزار کشته، ۳۳۰ هزار مفقود، بیش از ۱۰۰ هزار زندانی و حداقل ۸ میلیون آواره حاصل آن بوده است.
بشار الاسد منشا همه جرایم و آغازگر و ادامهدهنده آن بوده است. زمانی که مردم سوریه به امید استفاده از جو بهار عربی، بهصورت مسالمتآمیز خواستار اصلاحات و نه براندازی شدند، این اسد بود که شش ماه ارتش و نیروهای لباسشخصیاش را به جان آنها انداخت و بعد از دو سه هزار کشته، وادارشان کرد دست به اسلحه ببرند.
علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذار.
سرانجام میرسیم به رفیق سابق ولادیمیر پوتین، که شاهد فرو افتادن کیان فریب و دروغ ۸۰ ساله بود و آن روز که دیوار برلین فرو ریخت و او چمدان بست و از آلمان شرقی اندوهگین به مسکو بازگشت، و زمانی که دولت را از یلتسین تحویل گرفت، با حکمتی دور از انتظار و تفکر یک قطب امنیتی کارکشته، نخست به خانه پرداخت و خیلی زود توانست با پیروزی در چچن، غرور ملی درهمشکسته ملتش را احیا کند. اما در خارج از روسیه، او ناچار بود کوتاه بیاید، که آمد. و زمانی که آمریکا با آمدن اوباما دیگر میل عقابی نداشت و به کفتر خانگی بدل شده بود، پوتین در گرجستان غرور شکسته را احیا کرد. آبخازیا و اوستیا از بلعش رابعه ولادیمیر گذشت، پیش از آنکه غرب به سکسکه پس از بلعش اعتراض کند. بعد هم سوریه بود، که در کنار ایران، از جمله احباب بهجامانده از عصر عظمت بودند. ولی فقیه در نگاه پوتین جلوه عیسی بن مریم را دید و پوتین در نگاه ولی فقیه، رویازده مردی را کشف کرد که در اوهام و خیالات غرق است.
با شروع تحولات سوریه، ستاد مشترکی برپا شد که هدایت نبرد را بر عهده داشت و دارد. سردار حسین همدانی، رئیس مستشاری ئظامی ایران در سوریه که در یک عملیات انتحاری به قتل رسید، درباره کمکهای ایران به سوریه گفت: «سوریه در حالی که ما بهشدت به مهمات و تجهیزات نظامی نیاز داشتیم، درب زاغه مهمات را برای ما باز کرد. محسن رفیقدوست میگوید ما خرید کرده بودیم از خیلی کشورها، ولی به ما نمیدادند. مهمات و سلاح خریده بودیم ولی به ما نمیدادند. میگفتند ایران در حال سقوط است. زنگ زدم به وزیر دفاع سوریه، آقای مصطفی طلاس، گفت باید سیدی رئیس بگوید. گفتم من هواپیما را فرستادم برای شما. سوریها هواپیما را پر کردند مهمات و فرستادند…»
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود.
مجتبی خامنهای؛ حاکم پشت پرده جمهوری اسلامی / علیرضا نوری زاده
دلیل تمایز مجتبی از برادرانش در دیده «آقا» چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۵ مه ۲۰۲۲ ۷:۱۵
میتوان گفت در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ بود که آقا مجتبی پردهنشین از اختفای مصلحتی خارج شد. در واقع آنچه مجتبی را نزد خاصوعام معروف کرد، پیام یا نامه مهدی کروبی بود که بفرموده، در فاصله دوساعت خواب قیلوله، آقا مجتبی ناگهان آرایش نزول ترتیب داد و احمدینژاد را بالا کشیدند.
باری، آسید مجتبی علیرغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد (و البته بعد از به ولایت رسیدن والد معظم عمامه بر سر نهاد) و در روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازهداماد و علیاصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، به تحصیل علوم جدید تمایل داشت و آرزو میکرد همچون استوار قوچانی، همسایه عمه خانم و شیخ علی آقا شوهرعمهاش که مطمئن بود او یکی از قدیسان و نظرکرده ضامن آهو است، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ، آجان (آژدان) شود. هرچه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد میکردند که جای سید حسینی در حلقه واکسیلبندهای پسر رضاخان نیست، «آقا مجتبی» بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام میافزود.
«آقا جان» با بالا گرفتن سروصداهای خیابانی، به مشهد بازگشت و شبها با شیخ علی آقا، شوهرعمه خانم بدری، و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و هاشمینژاد گرد هم میآمدند و درباره مردی سخن میگفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصویرش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود؛ اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان میآمد که از نجف به پاریس رحل اقامت افکنده است، رو ترش میکرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد؛ چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد.
«آقا مجتبی» با همه خردی، لحظهای ابوی را ترک نمیکرد و برخلاف آقا داداش کوچولو، مسعود، که بیشتر در کنار مادر بود، او در محضر پدر میآموخت. تنها موقع قیلوله بعدازظهرهای آقا جان، سیم و چرخ را برمیداشت و به خیابان میزد… آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، باروبندیل را جمع کردند و به همراه مادر و داییجان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دستهای جد و جده عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچههایش که به بدرقه آنها آمده بودند دست تکان داد.
زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف مصطفی که بعد از انتقال «آقا جان» به مجتمع ریاستجمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیسجمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بود، او سخت به دفتر «آقا جان» و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه بازمیگشت، یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی میرفت و کنار او مینشست و آمدوشد مراجعان را از نزدیک دنبال میکرد. به گفته یکی از مشاوران خامنهای، در دوران ریاستجمهوری او، مجتبی بههیچوجه علاقه نداشت دنبال آخوندی برود. درست برخلاف مصطفی که از همان خردسالی به کلاس قرآن میرفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان، سر از حوزه درآورد، «آقا مجتبی» همچنان به دنبال لباس نظامی بود.
او چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران گذراند. با این همه، وقتی در پی به تخت خلافت نشستن «آقا جان»، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را اداره کند، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکایی را کنار گذاشت و قبای اهدایی حاج اصغر را بر تن کرد. حتی از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفتهای دو روز به دفتر میآمد تا به ولیفقیه درس خارج بدهد و مباحث دشوار فقهی را در محضرش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد. بعد هم دروسی را که اخوی مصطفی نزد آقا رضی شیرازی میآموخت با او مباحثه میکرد.
«آقا جان» از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود، نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گهگاه به اصحاب خاصه میگفت که «این مجتبی عین خود ما است، ماشاالله هوش و استعداد غریبی دارد و…»
وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاستجمهوری انتخاب شد، «آقا مجتبی» دیگر آن بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود. او حالا در مقام مدیر برنامههای ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملا در دفتر حرف اول را میزد. اما زمانی کاملا به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات ۱۳۸۴، احمدینژاد را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا، ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به او، خود نیز اوامری صادر میکرد که کاملا شبیه اوامر ابوی بود: «وقتی من میگویم سید احمد موسوی باید معاون رئیسجمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود، فورا باید حکمش را صادر کنید.»
مجتبی دومین فرزند رهبر جمهوری اسلامی، متولد ۱۳۴۸، مثل برادرش مصطفی، متولد ۱۳۴۴، و مسعود، متولد ۱۳۵۳، در سالهای فقر و تنگدستی پدر به دنیا آمد؛ اما میثم محصول سال انقلاب است و بشری متولد ۱۳۵۹ و هدی متولد ۱۳۶۰ محصول سالهای عزت و ولایت و نایب امامی پدرند و شازدهوار زیستهاند. مصطفی که تا انقلاب، دوران دبستان و سال اول و دوم را در سختی گذراند، بعدها نیز که لباس طلبگی برتن کرد و دختر عزیزالله خوشوقت (آخوندی که در جریان قتلهای زنجیرهای پنج حکم ارتداد علیه زندهیادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی را به سعید امامی داد؛ البته امامی حکم ارتداد صادره از جنتی و شیخ محمد یزدی و شخص فلاحیان را نیز در دست داشت)
امروز «آقا مجتبی» در آغاز دهه پنجم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر میشود؛ اما هر جا هست، لقب حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنهای را یدک میکشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و میگویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرفشنوی دارد؛ زیرا او بود که نور ولایت را در ناصیهاش کشف کرد.
حکایت ازدواج صبیه مشاورالحضور رهبر جمهوری اسلامی، غلامعلی خان حداد عادل، زهرا خانم، با مجتبی در سال ۱۳۷۷ مطابق روایت حداد عادل، حکایت بامزهای است؛ بهخصوص آن قسمت که ولی فقیه شب عروسی ولیعهدش در خانه نان و پنیر نوش جان کرد وبه غذای عروسی دست نزد. ثمره این وصلت خجسته ولو شدن حداد خان در دستگاه ولایت، نمایندگی و ریاست مجلس و ۳۳ شغل فرهنگی و سیاسی دیگر برای او بود. البته «آقا مجتبی» و همسرش بعد از چند سالی که حسرت فرزند کشیدند، در بیمارستانهای ولینگتون و کرامول لندن به آرزوی خود رسیدند و با کمی هزینه بیمقدار (حدود یک میلیون پوند) صاحب نورچشمی محمد باقر شدند. فاطمه ومحمد امین نیز فرزندان بعدیاند.
از دختران رهبر جمهوری اسلامی بشری، متولد ۱۳۵۹، عروس محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر خامنهای، است و هدی، کوچکترین فرزند خانواده، همسر مصباحالهدی باقری کنی، برادر علی باقری و فرزند محمدباقر باقری کنی، اخوی مهدوی کنی، است. بشری زبان انگلیسی خواند و هدی دلبسته آرایش بود.
اصغر حجازی که میداند اگر پس از غیاب ارباب فقیهش زنده بماند، باید بابت بیش از سه دهه اعمال سیاهش جواب پس بدهد، تنها راه نجات خود و ایلوتبارش را در ولایتعهدی مجتبی میداند. رویای جلوس بر تخت خلافت «آقا مجتبی» را هم بدجور کلافه کرده است. حالا دیگر فقط او است که بر احوالات پدر نظارت کامل دارد. هم به اراده او بود که یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دستهای ولیعهد ولیفقیه را میبوسید و باز به اشاره او، حسین سلامی جای جعفری نشست و عزیز خان به مرکز «نیست در جهان» فرهنگی سپاه پرتاب شد. او بود که مهرداد بذرپاش را که به او ریاضی و کامپیوتر یاد داد، در راس مهمترین واحد صنعتی در گستره اتومبیلسازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار و امروز سردار احمد وحید رفت.
«آقا مجتبی» حالا اتاق فکر ابوی را اداره میکند و نیمه کابینهای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی میزند. با علی آقا لاریجانی که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته که من نوکر سید علیام و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم، میانهای ندارد و با کشیدن قالی ریاست از زیر پای اخوان لاریجانی، محمد جواد و فاضل و علی و صادق و باقر، روی پرونده آنها مهر «الخاتمه» زد.
«آقا» چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و صادق لاریجانی هم نه جربزه دارد و نه لیاقت، چرا از حالا روی مجتبی تامل نمیکنید. او خیلی بااستعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا میگذارد. (بعد از آبروریزیهای آبراهیم رئیسی در نخستین سال ریاستجمهوری، پرونده ولایت او ولو بهصورت موقت تقریبا بسته شده است)
۴۳ سال پیش، بچهای با سر از ته ماشینشده، با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دایی جان خجسته، در کوچههای تنگ و دراز جنوب مشهد، دنبال لاستیک غلتان میدوید و امروز ملک ایران با انگشت او غلتان است و کسانی دستش را میبوسند که انسان شرم میکند حقارتشان را برشمرد. مصباح یزدی قبل از مرگش پای خامنهای را بوسید و دست مجتبی را. عید فطر امسال هم فرماندهان سپاه دستش را بوسیدند. تاکنون ارتشیها منهای سرلشگر موسوی، فرمانده کل ارتش، از بوسیدن دست او خودداری کردهاند. مصطفی و مجتبی هردو با فرزندان هاشمی رفسنجانی به جبهه رفتند. مصطفی بیسروصدا زخم کوچکی برداشت اما مجتبی در جبهه، به یاد رویاهای کودکی محو یونیفورم بسیجی خود شده بود و گهگاه مشق فرماندهی میکرد.
بارگاه ولیفقیه و شاه سلطان حسین صفوی
در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین صفوی را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان، مشتی دجال شیاد بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه ۱۲ پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا، چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران- چیزی شبیه به ملابرادر فعلی- به سرکردگی محمود غلجایی مجنون- چیزی شبیه به حقانی- نصف جهان، پایتخت مرشد کامل را، به آن صورت مفتضحانه تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار عدالتگستر میتوانند رهبران جهان و منطقه را یک لقمه چپ کنند. بعد هم که خیالشان راحت است که طهماسب میرزایشان، آقا مجتبی، بر تخت خواهد نشست؛ بیآنکه تامل کنند که در سرزمین جاودانه ما، همیشه در بزنگاههای تاریخی، نادری سربلند کرده و ایران را بار دیگر به اعتبار و اقتدار رسانده است.
اما تاریخ را دیکتاتورها نمینویسند. سرنوشت «آقا مجتبی» را هم ابوی مقرر نخواهد کرد؛ چنانکه صدام حسین با همه جبروتش نتوانست پسر محبوبش را به قدرت برساند و همانطور که قذافی در برکشیدن سیف الاسلام، فرزندش، ناکام ماند و پایان خودش هم در یک لوله نفت و با هفتتیر طلای اهدایی امیر قطر و چند گلوله رقم خورد.
روسها آمدهاند، حالا بروید پرچم آمریکا را آتش بزنید / علیرضا نوری زاده
پوتین برای در آغوش کشیدن جمهوری ولایتفقیه روزشماری میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
باوجود شکست معنوی، بی آبروشدن ولادیمیر پوتین و ارتش روسیه در نبرد با ملتی سرفراز و شجاع، اوکراین ذرهذره به ویرانی مطلق میرسد. پریروز نوبت شهرهای ما در خوزستان بود که با توپها، موشکها و هواپیماهای عراقی، زیرو رو شود، دیروز حلب و حما و حمص و حاشیه دمشق و … با خمپارهها، بمبارانها و موشکهای روسها و الطاف مأموران ولیفقیه، حزبالله و هراز گاه ترکها و داعش، به ویرانی کامل رسید.
حالا نوبت اوکراین است. صدام حسین با سلاح روسها و گاهبهگاه سوپراتاندارها و میراژهای فرانسوي شهرهای ما را کوبید وهزاران تن را کشت. و دومی و سومی هم که روس مطلق بود.
در خانه پدری، نایب امام زمان و اتباعش چنان دل به ولادیمیر بستهاند که حتی تحمل یک مصاحبه را ندارند. سفیر اوکراین در تهران در مصاحبهای با روزنامه آسیا، بند از دل پردرد گشوده و گلهمند از موضعگیریهای جمهوری اسلامی سخنانی را عنوان کرده است.
حسین شریعتمداری نماینده سیدعلی خامنهای و بازجوی سابق و لاحق وزارت اطلاعات با نقل چند عبارت سرگئی بوردیلیاک، نوشته است: «سرگئی بوردیلیاک» در گفتوگو با ایرج جمشیدی مدیر بدسابقه روزنامه آسیا -که از سوی روزنامه شرق هم بازنشر شد- گفته بود: مردم عادی ایران از اوکراین حمایت میکنند. وقتی ماشین ما را با پرچم اوکراین میبینند فریاد میزنند: «اوکراین پیروز میشه… بعد از وقوع جنگ در اوکراین، همه کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه، کمکهای بشردوستانه زیادی فرستادهاند، اما از ایران حتی یک ریال نگرفتیم. مدتی پیش در جزیره قشم تانکرهای نفت را دیدم که منتظر مشتریاند. چه میشد چند تا از این تانکرها را از طریق لهستان و رومانی برای کمک به اوکراین میفرستادید.
در این صورت مایه غرورتان میشد که به یک کشور جنگزده کمک کردهاید. فرض کنیم سال آینده مشکلاتی در روابط با روسیه به وجود بیاید و سال بعد بخواهید مواد غذاییتان را از اوکراین تأمین کنید، اوکراین خواهد پرسید شما تاکنون کجا بودید؟ یک سال پیش که ما به کمکهای بشردوستانه شما احتیاج داشتیم، شما کجا بودید؟»
و بعد مطابق شیوه امنیتیهای کیهان ضمن حمله به سفیر از رفتار اوکراین در رابطه با سرنگونی هواپیمای مسافربری این کشور و کشتار ۱۷۰ انسان بیگناه، به کشور داغدار حمله میکند و یادش میرود که بسیاری از مسافران ایرانی بودند.
مرگ بر کی؟
۴۴ سال است فریاد «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» اهل ولایتفقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلاً در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایتفقیه فریاد وا اسلاما و وامصیبتا برمیدارند که بله کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و صهیونیستهای جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است.
همزمان کشتار هزاران اوکراینی و پیش از آن سوری توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتونهای مسلمان حلب و اطرافش اصلاً باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی آقای رهبر و اتباع و اصحابش نمیشود. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد بلافاصله با این پاسخ کلیشهای روبرو میشود که اولاً این سوریها به ظاهر و اسما مسلمانند وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب میکردند و مسکرات هم نمیخوردند. اینها عوامل آمریکای جهان خوارند.
حسن نصرالله حزباللهی عطسه میکند، سیدعلی آقا شب خوابش نمیبرد، میرزا علی اکبرخان طبیب حضور و یا دکتر علیرضا مرندی پدررا به عیادت میفرستد، اما حتی نیمنگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده صدها شهروند اوکراینی نمیاندازد که هر روز دهها نمونه آن در روزنامههای بینالمللی به چاپ میرسد و یا در تلویزیونهای ماهوارهای عرضه میشود.
معروف بود کبوتر با کبوتر باز با باز میپرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکتهای که در این میان جای شگفتی دارد و در عین حال آشکار میکند هر که خود و یا اجداد طاهرینش در حزب طراز نوین، جرعهای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمیتواند، سر از سرسپردگی برتابد.
به عبارت دیگر فرقی نمیکند ارباب کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندرپف، گورباچف باشد و یا ولادیمیر پوتین (البته پدر کیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمیداند و معتقد است حضرتش عروسک آمریکائیها بود که به آرمانهای حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دستآخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زائید).
وقتی میبینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازیهای گاهبهگاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد میآیند که برای پوتین سه بار صلوات میفرستند و جهت سلامتی و پیروزیش سفره ابوالفضل نذر میکنند، سادهترین دلایل دلبستگی اهل ولایتفقیه به روسها را درک میکنم. در واقع مسکو بار دیگر جایگاه بینالمللی خود را به عنوان قبله کوتولههای سیاسی از تیره رئیسی و خامنهای و بشارالاسد و مورالس و… تثبیت کرده است. کوتولههای سیاسی البته فقط آنها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، بلکه همه آنهایی را شامل میشود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل میبندند و بر این باورند که پوتین میتواند گره از بخت فروبسته آنها بگشاید و با معجزههایی که در آستین دارد آمریکای جهانخوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند.
امروز روسیه بار دیگر در هیئت همان خرسی ظاهر شده که جای دندانهایش بر میهن ما حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند و بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردنشان کار حضرت فیلی چون قوامالسلطنه بود وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آنها که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و میهمانان دائی جان یوسف شدند (و چه ها کشیدند که شرح احوال هر کدام حکایتی است که خون به دیده میآورد)، طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.
رویای پتر کبیر برای اینکه سربازانش پای خود را در آبهای گرم خلیجفارس بشویند به برکت روی کار آمدن نظام ولایتفقیه تحقق یافت و از سوی دیگر دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران دستکم اسما بر نیمی از آن برقرار بود فعلاً نیمهکاره بالا کشیدهاند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما یازده درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایتفقیه کردهاند.
ما چه نفعی از این رابطه بردهایم به جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان میخورد نه به کار آخرت ما. در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روسها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوبآهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آنها میدهیم تا ۴۰ تا منظومه موشکی ضد هوایی به ما بفروشند آن هم نوع پستتر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته میشود.
دو میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار دادیم سه زیردریائی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چاه بهار و بندرعباس خدمهاش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول سالهای پس از جنگ ما بیش از ۲۰ میلیارد دلار از روسها اسلحه خریدهایم و بابت نیروگاه اتمی بوشهر نیز کموبیش حدود ۱۲ میلیارد دلار از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی به روسها پرداخت کردهایم.
قبل از انقلاب کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوبآهن اصفهان مشارکت داشتند کاملاً تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب این هتل که از چهرههای سرشناس اصفهان بود (آقای سجاد) هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش میکرد. حالا اما روسها همهجا هستند. صدها تن از آنها به همراه خانوادههایشان در بوشهر اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از ۳ هزار تن افزون است. علاوه بر این صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده و میخوانند و خیلی از آنها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده K.G.B دیدار داشته و اغلب در بازگشت ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ میکنند.
به گفته یکی از افسران سپاه که با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، میگفت، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمکخلبانان ارتش و سپاه نزد روسها آموزش دیدهاند و این رقم در مورد افسران و درجهداران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی به بالاتر از ده هزار تن میرسد.
روسها آمدهاند. حالا با نیروگاه اتمی، خوشنشینی ۲۵ سالهای را که عمر متوسط این نوع نیروگاههاست برای خود تضمین کردهاند ضمن اینکه، با خرید هواپیماهای میگ و سوخوی و ایلیوشین و آنتونف و تانکهای تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدلهای قدیمیتر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زرهپوشها و نفربرهای روسی، تا سالها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود.
البته در این میان K.G.B بیکار نیست، هماکنون در جمع دیپلماتها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمانهایی که در مجتمع سفارت ساختهاند گرد هم جمع شدهاند، حداقل بیست افسر K.G.B گرم فعالیت و به دام انداختن آدمهای مستعد در درون دستگاههای رژیم هستند. علاوه بر این بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایتفقیه و K.G.B قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات از زمان وزارت فلاحیان برقرار است.
راههای اقرار گرفتن مدرن از زندانیان و سر به نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان K.G.B در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات و نیز تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده میشود. روسها در جمع هیئت حاکمه نوکران با نفوذی پیدا کردهاند. و اغلب از همان روشهای قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده میکنند. روسها آمدهاند، حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اما روسها میتوانند…
برای من بعد از نیم قرن نوشتن و خواندن و گفتن؛ تردیدی نمانده است که روسها دوستان ما نیستند. پیش چشمشان ایرانی در چنگ را هوسناکترین لقمه میدانند و برای در آغوش کشیدنش روزشماری میکنند.
به دنبال دکتر نجیب و احمدشاه مسعود از تهران تا کابل / علیرضا نوری زاده
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ آوریل ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
جدایی افغانستان از ایران هرگز جدایی دلها و جانها را بین دو ملتی که مشترکاتشان هزار بار بیش از مفترقات آنهاست به وجود نیاورد. از حمله آخرین ایران به هرات برای باز پسگیری امارت هرات از چنگ بریتانیا، عموی ناصرالدینشاه، سرانجام در سال ۱۲۳۶ خورشیدی برابر با ۱۸۵۷ میلادی ناچارشد جدائی هرات را رسماً و نه قلبا بپذیرد. تا سالهای دوستی در عصر پهلوی و امانالله خان و نادرشاه و از همه مهمتر محمدظاهرشاه دوستانی صدیق بودیم. تا آنجا که شاه فقید در پی کودتای سردار داود خان پسرعم ظاهرشاه که در سفر ایتالیا بود، به سفیر ایران در رم دستور داد خانهای در شأن پادشاه برای او و ملکه بلقیس و فرزندانش بخرد. مقرری در حق آنها برقرار کرد که مرحوم علم به تفصیل به آن پرداخته است.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند. برادر متمکن (ایران) تا پیش از آنکه انقلابی با رنگ و طعم مذهبی؛ دین و مذهب را فراتر از تاریخ قرار دهد همه گاه دستی بخشنده و دلی پر از عاطفه و مهر در برابر برادر تنگدستتر داشت.
بدون تردید اگر در ایران انقلابی رخ نداده بود افغانستان چهار دهه گرفتار اشغال و جنگ داخلی نمیشد. شاه در برابر اعتراض علم در باب واگذاری سرنوشت هیرمند به افغانها همه گاه میگفت باید آنها را کمک کنیم تا به دام روسها نیفتند. روزی که دولت داود خان با کودتای خونین تره کی و افسران چپی سرنگون شد روزنامه اطلاعات در یک اقدام شگفتیبرانگیز ویژهنامه روزنامه انیس چاپ کابل روز دوم کودتای تره کی را که من به زندهیاد صالحیار دادم؛ او با تیتر «کاخ ظلم نادرشاهی سرنگون شد» به عنوان ضمیمه منتشر کرد. این اقدام آشکار میکرد که جامعه روشنفکری ایران از رویداد افغانستان شادمان است.
دکتر نجیبالله؛ بزرگمردی بود مثل زندهیاد دکتر شاپور بختیار، دیرسالی است هموطنانش بر از دست دادنش افسوس میخورند، مردی که افغانستان را در جاده پیشرفت و تحول انداخت و گاه ریاستش وقتی به کابل رفتم از دیدن دختران و پسران جوانی که در کنار هم به دانشگاه میرفتند، در چایخانهها گرم گفتگو بودند، از دیدن خانم دکتر آناهیتا که بر کرسی وزارت نشسته بود، از دیدن صف طولانی سینماها، از مشاهده نمایش اتللو در تئاتر فرهنگ و هنر کابل، از تماشای تلویزیون که آهنگهای گوگوش و احمد ظاهر و مهوش را پخش میکرد به شگفتی بودم.
حکایت سفرم به افغانستان در آن روزهای دهه پایانی قرن بیستم از این قرار بود که روزنامه صوت الکویت که صدای رسمی دولت قانونی کویت در ماههای تجاوز عراق و اشغال کویت بود، تصمیم گرفت مرا به اتحاد شوروی از هم پاشیده شده؛ و کشورهای تازه مستقل آسیای میانه و قفقاز بفرستد.
به دکتر رمیحی روشنفکر برجسته کویتی و سردبیر نشریه گفتم بد نیست سری هم به افغانستان بزنم دلم برای دیدن احمدشاه مسعود و دکتر نجیب الله تنگ شده بود نه تنها رمیحی موافقت کرد بلکه یک کیف گرانبها به من داد که در آن تلفن ماهوارهای، فاکس و ضبط و دوربین فیلمبرداری نصب شده بود.
از حیرتان دوستی آمد و در خم جادههای کوهستانی و درهها، سرانجام به بدخشان و پنجشیرمان برد. دو روز در حضرت دوست بودم. احمدشاه مسعود و یارانش در آن شرایط سخت و سنگین میهماننوازی تاجیکها را به کمال نشان دادند. گفتم به کابل میروم و دکتر نجیبالله را میبینم آیا پیامی برایش دارید؟ گفت بهترین راه برای جلوگیری از خونریزی و ویرانی بیشتر کشور کنارهگیری او و سپردن امور به مجاهدین است من خود به همراه استاد ربانی به کابل میآییم.
با کمک او و دلاورانش به نقطهای رفتم که تیم نجیب ما را استقبال کرد. در کابل به مقر دکتر رفتم.
آن شب که دکتر و همسرش بانوی اول افغانستان که او نیز پزشک بود در خانهشان با کابلی پلو و جوز و شراب از من پذیرائی کردند و تا بامدادان از فاجعه اسلام ناب انقلابی محمدی، آن روزها در دو وجه ولایتفقیهی و گلبدینیاش گفتیم. (دریغ که به دست عبدالرشید دوستوم و البته تمایل آمریکا؛ پیوند نجیب و احمدشاه مسعود عملی نشد) و…
با خروج ارتش سرخ از افغانستان و روی کار آمدن دولت مجاهدین، جمهوری اسلامی با اشتیاق حکومت چندپاره مجاهدین را به رسمیت شناخت اما، بهجای آنکه یار شاطرشان شود بار خاطرشان شد. از یکسو توپهای سنگین به گلبدین حکمتیار میداد تا کابل را بکوبد حال آنکه مثلاً نخستوزیر حکومت تازه بود و از سوی دیگر به اختلافافکنی بین تاجیکها به رهبری برهانالدین ربانی و شیعیان به رهبری مرحوم عبدالعلی مزاری و ازبکها و…مشغول بود. نماینده ویژه افغانستان علاءالدین بروجردی که پسکوچههای نجف را مثل کف دست میشناخت اصلاً آگاهی از افغانستان نداشت.
سرانجام با بالا رفتن پرچم طالبان در کابل و پایان خونین و شرمآور زندگی دکتر نجیب الله (طالبان با یک افسر اطلاعاتی از آ-اس آی پاکستان به سراغ نجیب که در دفتر سازمان ملل بست نشسته بود رفته بودند تا سند واگذاری ۹۹ ساله باریکه مرزی با چین را امضا کند و چون چنین نکرد برخلاف هر رسم و آئینی او و برادرش را به درختی آویختند) ۷ روز پیکر دکتر نجیب الله و برادر نوجوانش که برای دیدن او به کابل رفته بود به شکل معلق آویزان بود.
جمهوری اسلامی خود را در برابر دشمنی دید که اسلام ناب را در وجه سنیاش نمایندگی میکرد. این بار ترفندهای کهن به کار نمیآمد. بروجردی در مزار پیامهای مهرآمیز رهبران رژیم را برای کسانی میبرد که نیمی از مسئولیت شکست از طالبان را متوجه جمهوری اسلامی میدانستند. سردار بزرگ احمدشاه مسعود هم بارها پیش از شهادتش به دست طالبان و القاعده به بروجردی گفته بود نوشداروی پس از مرگ سهراب به کار ما نمیآید.
روزی که طالبان به مزار شریف حمله برد فریادهای الغیاث مزاری و یارانش گوش شنوایی در تهران پیدا نکرد و طالبان وحشیانهتر از آنچه با نجیب الله کردند عبدالعلی مزاری را به زنجیری از یک هلیکوپتر آویختند. پس از آن جهاد علیه شیعیان را آغاز کردند.
روزی رانندگان ایرانی را به اسارت گرفتند و روز دیگر کارکنان کنسولگری ایران را به شیوه ذبح اسلامی سر بریدند. در تهران بهزاد نبوی اصلاحطلب چپ زده خواهان دوستی با طالبان و تشکیل جبهه ضد آمریکا شد و علاءالدین بروجردی طالبان را دستاموز آمریکا خواند. ۱۱ سپتامبر حساب مردم ایران را که شمع به دست و اشک بر دیده با مردم آمریکا همدردی کردند از حساب حکومتی جدا کرد که با تئوری نفرت برانگیزش مدعی شد جنایت القاعده با همدستی آمریکا رخ داده وگرنه چرا تعداد قربانیان یهودی حادثه کمتر از ۴۰۰۰ تن بود؟
طالبان را آمریکا با کمک نیروهای جبهه شمال که داغدار سوگ احمدشاه مسعود بودند سرنگون کرد. آقای محمدجواد ظریف نماینده ویژه شد و جای بروجردی را گرفت.
در بن آلمان همدلی او با نماینده ویژه آمریکا آقای خلیل زاد افغانی الاصل به تشکیل حکومت ائتلافی منجر شد که زمام امور را بعد از طالبان به دست گرفت. ظاهراً تهران به آرزویش رسیده بود. دشمنی سرسخت سرنگون شده بود و دوستانی قدرشناس به قدرت رسیده بودند؛ درعین حال تقاضای ولیفقیه برای منع جلوس شریفترین رهبر افغان محمد ظاهرشاه بر تخت سلطنت با مزاج آمریکا و نمایندهاش خلیل زاد، دمساز بود.
این دومین بار بود که افغانستان درگیر توطئهای شوم بخت رسیدن به آرامش و توسعه را از دست داد. رژیم ولایتفقیه البته تظاهر به دوستی میکرد و در عهد احمدینژاد دلارهای آکبند در کیسه پلاستیکی به دست مهمانان بلندپایه افغان میداد؛ …اما در نظام ولایتمدار آنچه اعتبار ندارد عهد و پیمان و دوستی و همدلی است.
چنان شد که در عین اظهار دوستی و تعهد به یاری رساندن به افغانستان از کمک به دشمنان حکومت کابل نیز دریغ نداشت. یک چند گلبدین در کنف حمایت سپاه در تهران کنگر خورده و لنگر انداخته بود و چندی بعد تلاشها روی شکاف انداختن در حزب وحدت متمرکز شد. تنها هوشمندی استاد خلیلی مانع از تحقق طرحهای سپاه قدس در کشورش شد.
سفرهای پرزیدنت حامد کرزی به تهران و دیدارهای خاتمی و سپس احمدینژاد ازکابل گو اینکه بیانیههای دلنشینی به همراه داشت اما در عمل سیاستهای دوگانه و سرشار از نفاق رژیم اسلامی ایران مانع از آن بود تا پیوندهای هزاران ساله دو ملت برادر بار شیرین بیاورد.
فراتر از این تأثیر، رفتار موهن دولت ایران با شهروندان پناهنده افغان که اغلب جان و جهانشان ایران بود و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق در سازندگی کشور نقش چشمگیر داشتند اما هنوز اجازه ندارند فرزندان خود را در ایران به مدرسه بفرستند در فاصله انداختن بین دو ملت همدل طی سالهای اخیر کاملاً مشهود است.
حضور ایران در کنفرانس ویژه افغانستان در لاهه بدون آنکه ارادهای نزد هیات حاکمه برای برقراری روابطی دور از شائبه و تزویر وجود داشته باشد حضوری بینتیجه خواهد بود. ایران پیش از این نیز در اکثر نشستهای بینالمللی مرتبط با افغانستان شرکت داشته است بیآنکه از این حضور خیری نصیب افغانها شود.
این بار بعضی از کارشناسان بر این باور بودند که چون دعوتکننده آمریکا است شاید رژیم ایران فاصله قول و عملش را کمتر کند اما دریغ از یک همدلی مختصر. طی بیست سال رژیم میتوانست یار شاطر ملت افغانستان باشد اما بار خاطر شد. استاد خلیلی را برنمیتافت در مقابل میلیونها دلار به آصف محسنی میداد تا تلویزیون روضهخوانی و «امام امام خامنهای رهبر اولاد علی»، راه بیندازد.
از ۲۰۱۷ پنهانی و از دو سال بعد آشکارا سر برشانه قطر گذاشت و طالبان را تیمار کرد. امروز هم طالبان را تالی عقبماندهتر خود میداند که رسماً گفتهاند با جمهوری اسلامی همپیالهاند. گاهی فکر میکنم اگر خمینی در ۲۲ بهمن ۵۷ به تخت ننشسته بود امروز نه فقط ایران بلکه افغانستان و عراق و لبنان و سوریه سرنوشت دیگری داشتند.
دگردیسی معکوس سید حسینی خامنهای از اخوان و شفیعی تا اصغر حجازی و وحید حقانیان / علیرضا نوری زاده
آیا ایران ولی فقیه ثالث را پذیرا خواهد شد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ آوریل ۲۰۲۲ ۲۰:۴۵
شناخت رهبر جمهوری اسلامی تا روزی که مجبور به ترک خانه پدری شدم و آشنایی دیرینه با او (بهدلیل آشنایی پدرم با مرحوم میرزاجواد تبریزی، پدرش و نیز محبت پدرم و استاد بزرگوارم علامه دکتر احمد مهدوی دامغانی و مرحوم محمدتقی شریعتی به او که در نتیجه پای مرا نیز به دایره آشنایان سید بازکرد) هیچ امتیازی برای من بههمراه نداشت بلکه همین آشنایی مدتها زبان مرا به او کمی کند کرده بود.
در نخستین هفتههای رهبریاش، نامهای مفصل به او نوشتم که در کتابم «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» متن کامل آن آمده است. یک بارنیز شعری سروده بودم به مناسبت زادروز مهر آریایی و مسیح بن مریم عمرانی که در آن اشاره کردم که «کاجی نشاندی به خانه … تا آنجا که؛ قلبت ولی جای دیگر؛ برقلههای دماوند» آقای خامنهای میان همه نوشتهها و شعرهای من روی این یکی انگشت گذاشت که … عجیب است آقا رفت لندن سنتهای ایرانیاش را فراموش کرد و برای بچه سیدها جاج میگذارد.
پاسخ کوتاهی دادم که سیدنا به یاد دارم که شعر میخواندی، ندیدی که نوشته بودم میلاد مهر و مسیح است و اینکه «پربرف شد کاج کوچک / قلبت ولی جای دیگر / برقله های دماوند»، این آخرین تبادل حدیث بود تا اینکه ایشان در نمایشگاه کتاب، با دیدن حماسه فلسطین برگزیده شعرهای محمود درویش کتاب را ورق زدند اما تا چشمشان به نام مترجم خورد که صاحب این قلم بود کتاب را پرت کرد و رد شد.
آن سید علی خامنهای که میشناختم با مقام معظم رهبری، امام خامنهای، ولی امر مسلمانان جهان، تفاوتهای عجیبوغریبی دارد. در بین اربابان قدرت دگردیسی بسیاری از آنها را دیدهایم که عکس صیروره عرفا بودهاند، اما از سید علی حسینی بعید بود دگردیسی معکوس داشته باشد. اشاره به حضرت مولانا که ،
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان سرزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون
من با شناخت کهن از او، باور میکنم همان شبی که هاشمی رفسنجانی او را بر تخت نشاند دگردیسی معکوس صورت گرفته است. او در خبرگان گفت، بی آنکه جنبه تظاهرش را نفی کنم، باید خون گریست که من برای چنین منصبی انتخاب شدهام – نقل به مضمون – ولی از فردا قصه دگرگون شد و میگویم چرا؟ تنها یک ماه پس از ولایتش، آقای خامنهای همه آنها را که در روزگار ریاستش همراه و همدلش بودند از میرسلیم گرفته تا موسوی گرمارودی … از درگاه ولایت راند چرا که آنها روزگار ذلتش را به دست خمینی و میرحسین موسوی شاهد و همراه بودند.
سید علی حسینی خامنهای برخلاف آیتالله خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی، و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را بر روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد.
ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات، محمدی گلپایگانی و سید اصغر حجازی، به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و با شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابط بسیار نزدیکی داشت.
در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت. در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، احمد وحید، احمدی مقدم، در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری، فرماندهی نیروی دریایی ارتش را به عهده گرفت و در دومین دوره ریاست هاشمی رفسنجانی و ظاهر شدن آثار نقار و کدورت در روابط سید و شیخ، سردار حجازی فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس نیز به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند، جلساتی که در ساعت آخرشب با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی، و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود نود تن از فرماندهانش و بالاگرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل وزیر سابق اطلاعات، علی فلاحیان، با سپاه و ارگانهایش، با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه آنها را انجام دادند، میخ خود را برزمین کوفت.
سپاه و دستگاه اطلاعاتش زندهیادان، دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، دکتر صادق شرفکندی ، دکتر برومند ، فریدون فرخزاد و ۱۸ مخالف دیگر را بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با دستور مستقیم رهبری به قتل رساند. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورد اشاره، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت، آن را به انجام رساندند و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان و یا فرانسه و مورد حمله قرار دادن ستاد مجاهدین خلق بود. (البته هاشمی رفسنجانی کسی است که در جریان قتلهای زنجیرهای توصیه کرده بود یک قاچاقچی را بگیرند و بهعنوان عامل اسرائیل و رهبر شبکه ترور مخالفان رژیم، بعد از گرفتن اعتراف !! اعدام کنند)
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد سپاهیان به خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند فرا رسیده است و همزمان با اقدام خاتمی و اصلاحطلبان به بایکوت محسن رضایی، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جای خود را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود داد که هم محبوبتر از او در میان بچههای سپاه بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد.
در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگذاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند، بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت، در دو نقش سرکوبگر وحشتآفرین و سیاهیلشگر قدرت ظاهر شدند.
در دوران خاتمی، فرماندهی سپاه در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی در پی دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. از آن پس، سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و گو اینکه در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش، بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند، اما در انتخابات نهمین دوره ریاستجمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه محاسباتی شد و در حالی که بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر محمدباقر قالیباف قرار گرفته بودند (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که پدرش نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که تغییرموضع بدهد و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد.
با اینهمه، بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست داشته باشد و از سوی دیگر، عایداتی به جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد. با شکست احمدینژاد برای کنترل کامل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار شد که پشت پرده، توافق اصولی بین رهبری سپاه و سیدعلی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه معدلت گستر دربار سلطان فقیه، و تشکیلات بیحد و مرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. احمدی نژاد خیلی زود این را فهمید و وزارت نفت را به سردار رستم قاسمی سپرد که طی دوسال حدود دوملیارد دلار از معاملات پنهان و نامشروع به جیب زد. سپاه در طول دولت دوم احمدی نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز از جمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت و ساز بزرگ (جاده سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) را امضا کرد.
با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، سپاه همه نوع جنس از تولیدات صنعتی و برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد و یا به خارج صادر میکرد (که امروز نیز در ابعادی گستردهتر ادامه دارد). اینک بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، شمال قفقاز و به ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران است. در کنار توسعه نفوذ سپاه در ارکان قدرت و بالا گرفتن آرزوها و رنگارنگی رویاهای فرماندهانش، دو شخصیت دیگر روزبهروز بیشتر و بیشتر در مزاج آقا تاثیرگذار و بر مزاج مبارک سایه انداختهاند. این هردو طبیباند، یکی «علی اکبر ولایتی» با ۱۵ سال سابقه وزارت خارجه و دومی با سابقه چند سال وزار بهداشت «علیرضا مرندی»، که خیلی زود آقازاده آمریکا تحصیل کردهاش هم مترجم خاص بارگاه ولایت شد و هم توجیهگر سیاستهای خامنهای در تلویزیونهای آمریکا و الجزیره قطر.
(تجربه ای جالب با او دارم. تیم سبستیان، چهره سرشناس بیبیسی، مرا به قطر دعوت کرد که با بارعه علم الدین، روزنامهنگار سرشناس لبنانی، در یک تیم، برابر مرندی و یک اردنی که در دکترای ادبیات از ایران داشت، به جدال و مناظره بپردازیم که آیا برنامه اتمی ایران هدف نظامی دارد و یا یک پروژه مسالمتآمیز است. ۴۰۰ دانشجو و استاد و کارشناس عرب و خارجی در سالن نشست ما را دنبال میکردند و درپایان، سخنان من و بارعه را پذیرفتند و رای دادند رژیم ایران بهدنبال سلاح هستهای است. مرندی جونیور خیلی عصبانی شد. سرشام من به بانوی اول قطر، که در آن روز همسر امیر شیخ حمد بود و امروز مادر شیخ تمیم امیرفعلی که ریشه ایرانی دارد، گفتم یک ناله مستانه زجائی نشنیدیم / ویران شود این شهر که میخانه ندارد. دقایقی بعد شرابهای گران و انواع اشربه حاضر شد. مرندی قهر کرد و رفت و ما تا نیمه شب گفتیم و شنیدیم.)
در دستگاه ولایت روزبهروز جایگاه دکتر علی اکبرخان ولایتی بالاتر شد، چون دکتر میتوانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی، پایوران رژیمش را ملاقات میکند گرفتار درد نشود. چند سال پیش که سید پس از بحثوفحص تیم ویژه پزشکی چینی، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگیاش به شربت مرحمتی میرزا علی اکبرخان طبیب حضور بیشتر شد. همان زمان سید بعد از آنکه که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد. (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک نیز استراحتگاههایی دارد. در جمکران نیز اخیرا برای چلهنشینیهای مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کردهاند.) اقامت در نوشهر ۲۰ روز طول کشید که به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد، اما سید قبراقتر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد.
با این همه سید وارد سرازیری شده است. گرفتاریهای او یکی دو تا نیست، از یک سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه آهن چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و ۱۰۰ تن از بزرگان رژیم، علیرغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی فقیه ثانی وبال گردنش نیست بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جانگداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بیدلیل نیست. آنها بودند که سید را در بیش از سه دههونیم اخیر دچار دردهایی طاقت فرسا کردهاند.
آقای خامنهای در عین حال بهشدت عصبی و وحشتزده است. شبها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آنها عراقی /ایرانیاند به خواب میرود. گاهی نیز پس از قوروق گوشهای از پس قلعه، به کوهنوردی میپردازد. معمولا غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی اکبر ولایتی، در این کوهپیماییها در رکاب حضرتشاند.
تیم پزشکی رهبر به او اطمینان داده است، آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده و با دعای امت همیشه در صحنه بهویژه در عراق و فسطین و لبنان، انشاالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد. اما هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوشخیم، بدخیم از آب درآمده است.
چند هفتهای بعد، سید اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر به دست خدا است اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت فقیه تا لحظه ظهور حضرت، لازم است از هماکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. (لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی رئیس قوه قضاییه را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که حکایت تعیین قائممقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد و هاشمی شاهرودی نیز به سرطانی غریب به لقاءالله شتافت. سرنوشت نامزد بعدی صادق لاریجانی منهای سرطان ، کموبیش مثل هاشمی شاهرودی بود وحریف قدر همیشگی هاشمی رفسنجانی نیز در استخر سعد آباد به لقاءالله فرستاده شد.
سرانجام رهبر راز دل فاش کرد و گفت نورچشمی شایستهترین فرد برای جانشینی است .
گزینههای پس از رهبر
الف: مرگ آیت الله خامنه ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت سپاه که اهرمهای قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت در دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار خواهند کرد سید مجتبی را بر کرسی ولایت بنشانند. این گزینه خواست رهبر رژیم است اما با غیاب او آیا عملی است؟
ب: در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری، به جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمینشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینههای خود خواهند رفت. این گزینهها در شرایط فعلی از این قرارند:
۱ ـ گزینه اعلم الهدی ، بعضی از خبرگان، بخشی از پایوران نظام، گروهی نه چندان بزرگ در در سپاه و اطلاعات سپاه، قدرتهای خارجی صاحب نفوذ در ایران و بخشهایی از روحانیون از این گزینه حمایت خواهند کرد. اما کمترین درصد از مردم به این گزینه تن میدهند، گزینه مرجعیت و رهبری سه نفره، کمترین بخت را دارد. شکل شورا بدون شک ثلاثی خواهد بود. یعنی اینکه شورایی با حضور سه تن تشکیل خواهد شد. گزینهها برای شورا آنگونه که در بحثهای داخلی سران نظام مطرح است از این قرار است:
۱- ناصر مکارم شیرازی + سید احمد خاتمی + مجتبی خامنه ای
۲- احمد جنتی + وحید خراسانی، صادق لاریجاني
۳- احمد جنتي ، ناصرمکارم شیرازي و مجتبی خامنه ای
۴- محمد خاتمي، سید محمد بجنوردی، حسن خمینی.
در دفتر خامنهای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی، ولایتي، وحید حقانیان و دکتر مرندی و آقازادهاش پیشاپیش با مجتبی خامنهای بهعنوان ولی فقیه ثالث بیعت کرده اند.
اما سیب در حال چرخ زدن است. سید کی میرود؟ مجتبی تا کی منتظر میماند؟ حکایت مظفرالدین میرزا و پرنس چارلز در دفتر تقدیرش ثبت است. راستی آقای پوتین با فضیحت اوکراین میتواند به قولش در حمایت از تاجگذاری مجتبی وفا کند؟
گوی جادویی ندارم ولی معتقدم ولایت فقیه با مرگ خامنهای به پایان میرسد.
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد / علیرضا نوری زاده
غروب شوم ۱۸ فروردین، سالروز قتل امیرعباس هویدا به دستور خمینی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۷ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰
به نیمه فروردین که میرسم، بار دیگر آن چشمهای نجیب و چهرهای که معنای «افسوس» را به پهنای آن میدیدم و حس میکردم، رهایم نمیکند. شروع کار من بهعنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با کنارهگیری او و برکناری اسدالله علم محتضر و جلوس او بر کرسی وزارت دربار همزمان بود. بزرگترها و پیشکسوتان من با او دوستی داشتند. بدون شک امیر طاهری و مسعود بهنود و زندهیادان دکتر سمسار، علی باستانی، نصیر امینی و… او را بسیار بهتر از من میشناختند و در سفر و حضر همراهش بودند.
با دکتر آموزگار میانهای نداشتم ولی شریف امامی از طریق مرحوم نقابت که دوست صمیمی پدرم بود، همان روز اول نخستوزیری خود، مرا به دفترش خواند که رفتم و بار دوم، به اتفاق همکارانم در سردبیری اطلاعات و کیهان و رستاخیز و آیندگان به دیدارش رفتیم و ناهار نخستوزیری را هم خوردیم.
باری امیرعباس هویدا را در دوران وزارت دربار یک بار در زندان حکومت نظامی پادشاه، بار دوم، در مدرسه رفاه در محبس موقت سید روحالله خمینی، سلطان جدید و سپس تا زمان قتلش در زندان قصر چند بار دیده بودم.
دکتر عباس میلانی در «معمای هویدا» به دیدار احمد خمینی و مرحوم بنیصدر با هویدا در زندان خمینی اشاره کرده است. اتفاقا من خیلی پیش از احمد و بنیصدر با مرحوم هویدا دیدار کرده بودم (البته دیگر زندانیها را هم دیدم) که شرح آن در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، زندهیاد امیرعباس هویدا به قتل رسید و میدانم که خانم پری کلانتری، منشی او و آموزگار و شریف امامی و زندهیاد دکتر شاپور بختیار، آن روز از فرط گریه حتی توان سخن گفتن نداشت. بگذارید آن روزها را دوباره تصویر کنم.
شرح دیدار نخست بماند برای وقتی دیگر؛ دومین دیدار در دوران نخستوزیری دکتر بختیار و با اجازه او برای گفتوگو با همه زندانیان حکومت صورت گرفت. از آن دیدار عکسم با زندهیاد دکتر داریوش همایون را دارم. باقی عکسها از جمله با عکسم هویدا در بایگانی روزنامه اطلاعات است.
پرسیدم: «جناب هویدا چرا با پادشاه خارج نشدید؟» گفت: «همه کودکی و نوجوانیام در خارج گذشت. میخواهم در وطنم بمیرم! بعد هم کسی که مرا بازداشت کرده، باید در دادگاه توضیح دهد که جرم من چیست. من ترسی از دادگاه ندارم. …»
دیدار بعدی در روز دوم پیروزی خمینی و انقلابش بود. مثل روزهای قبل به مدرسه علوی (بیرونی انقلاب) و مدرسه رفاه (اندرونی انقلاب) رفتم. آنجا ستادی درست کرده بودند. هنوز مهندس بازرگان به نخستوزیری نرفته بود. آدمها را هم میگرفتند روی سرشان کیسه میکشیدند و میآوردند آنجا تحویل میدادند. در همانجا یک زندان هم درست کرده بودند و بزرگان نظام گذشته را چه آنهایی که خود آمده بودند و چه آنهایی که مردم یا تفنگ به دستها به اسارت گرفته بودند، به این زندان موقت تحویل میدادند تا بعد از احراز هویت جایشان مشخص شود.
احمد خمینی را در راهرو طبقه اول دیدم. پرسید: «میخواهید این آقایان را ببینید؟» این آرزویم بود. میخواستم ببینم دکتر جعفریان چه میکند؛ میخواستم بدانم مهندس روحانی کجاست: تیمسار جهانبانی که شنیده بودم او را گرفتهاند و دکتر بختیار را چون دائم میگفتند که دکتر بختیار را گرفتهاند که خبر درست نبود. در واقع معلمی را گرفته بودند که بسیار به دکتر بختیار شبیه بود. بعد چون مرحوم هویدا در اتاق با مرحوم آزمون بحثش شده بود، به او احترام گذاشته و به اتاقی که متعلق به ناظم مدرسه، منتقل کرده بودند.
نخست با احمد به سالن بزرگی رفتیم که ۴۷ زندانی تا آن لحظه دربند بودند. مردان عصر تمدن بزرگ حالا به هم چسبیده در اتاقی سرشار از درد، در چنگ ضدتمدن اسلام ناب ولایی و مردان عقدهای حقیری مثل رفیقدوست و حاج عراقی افتاده بودند.
تا نگاهم به جعفریان افتاد، او گریست و من هم گریستم. احمد خمینی گفت: «ایشان کیست؟» گفتم: «آقای دکتر محمود جعفریان، معاون رادیو تلویزیون.» گفت: «همان که عربی بلد است؟» گفتم: «بله.» جلو آمد و گفت: «السلامعلیکم یا دکتر!» دکتر جعفریان هم سلام و علیک کرد. گفت: «راحتید اینجا؟ خواهشی ندارید؟» جعفریان گفت: «البته بنده ترجیح میدادم در یک جای ساکتتری بودم. ما همه عمرمان، تلاشمان خدمت به ایران بود و فکر نمیکنم خیانتی کرده باشیم.» احمد گفت: «نه! نه! اینجا محکمه عدل اسلامی است. این حرفها چیست آقای دکتر؟» به بقیه هم همین را گفت. مرحوم آزمون جلو آمد و نامهای داد که من نواده شیخ فضلالله نوریام و من خدمت کردم و قانون رفع سانسور را من امضا کردم. راست میگفت. در جریان اعتصاب روزنامهنگاران بود. احمد خمینی هم گفت: «آقای آزمون ما که با شما این حرفها را نداریم!»
به تیمسار نادر جهانبانی که به دیوار تکیه داده بود که رسید، گفت: «شما خارجیای؟!» تیمسار نگاهش کرد و آرام گفت: :ایرانی خالص و همه قبیله من مردان رزم بودند.» چشمم در نگاه زندهیاد منصور روحانی به اشک رسید. سه هفته پیش او را در زندان حکومت نظامی دیده بودم که دفاعیه مینوشت. باور داشت مهندس بازرگان نخواهد گذاشت آسیبی به او برسانند و مگر او نبود که دستور داد بر ماشینهای سازمان آب تهران بنویسند: «و من الماء کل شیئ حی» (همهچیز از آب زنده است)
بیرون آمدیم و به دیدار مرحوم هویدا رفتیم. تا مرا دید گفت: «به فلانی و فلانی (دو تا از قدیمیهای روزنامه) بگو من که به شماها بدی نکردم، آخه اینها چیست که برداشتید نوشتید؟» خیلی متاثر بود. احمد خمینی پرسید: «شما حالتان خوب است؟« گفت: «بله» احمد گفت: «چیزهایی که میخواهید در اختیارتان است؟» هویدا گفت: «بله. من کتاب میخواهم و یک مقدار توتون پیپ.» به من هم گفت اگر میشود کمی برایش ببرم که من هم به علی باستانی گفتم با هم رفتیم کریمخان و از آقای پرویزی چند کتاب فرانسه و دیوان شعر نزار قبانی را خریدیم. باستانی توتو کاپیتان بلک را هم جور کرد. گفتم بیا با هم برویم دلگرفته گفت: «بهتر است نیایم. طاقت دیدنش در زندان را ندارم.» و بعدازظهر آن روز تنهایی رفتم و کتابها و توتون را بهوسیله حسین خمینی به دست مرحوم هویدا رساندم.. هویدا خیلی آرام و خونسرد کتابهایش را میخواند، لباس معمولی تنش بود؛ یک پلیور روی پیراهن، بسیار خونسرد، بسیار متین…
من به روزنامه برگشتم و حکایت دیدارهایم را نوشتم که با عنوانی شبیه دیدار با زندانیان انقلاب چاپ شد. روز بعد، پنجشنبه، حدود ساعت ۲۰:۳۰ یا ۲۱، علامه سید هادی خسروشاهی، از دوستان قدیمی، زنگ زد و گفت: «آقا خودت را برسان! امشب آتشباران است.» اصلا هم صحبت این نشد که قرار است بر بام مدرسه رفاه کسی را اعدام کنند که کردند. حکایت تیرباران تیمسار رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری را بارها نوشتهام. رحیمی و خسروداد قهرمانانه با فریاد«جاوید شاه، پاینده ایران» جان باختند.
با انتقال مرحوم هویدا به زندان قصر و دیدارهای کوتاهش با زندهیاد اسدالله مبشری و شنیدن پیام مهندس بازرگان و حرفهای احمد خمینی، او چه آن شب که با احمد به دیدنش رفتیم و لابد آن شب هم که بنیصدر پیش او نهایت ادب را به جا آورد، کاملا امیدوار شده بود که خمینی قصد کشتنش را ندارد.
هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضهخوانها در اختیار نخستوزیر بود. این پول تا روز آخری که هویدا نخستوزیر بود، وجود داست. بعد که این بودجه در اختیار مرحوم آموزگار قرار گرفت، او مخالفت کرد و گفت چرا به آخوندها پول بدهیم؟ و این پول را در اختیار بنیاد شهبانو یا بنیاد فلسفه… نمیدانم، در اختیار یکی از این بنیادها، گذاشت. در هر حال این پولی که به مراجع داده میشد، قطع شد و این کار نابجایی بود.
بعد، هویدا در دادگاه راجع به مسائل مملکتی صحبت کرد؛ از جمله رابطه نزدیکی که با روحانیون داشت. بهخصوص وقتی به او گفتند شما بهائی بودی، گفت که بهائی بودن پدربزرگ و حتی پدر دلیل بر بهائی بودن خانواده نیست: «همه میدانند مادر من چه بانوی مسلمان معتقدی است و خود من هم مکه مشرف شدهام، زبان عربی بلدم، قران خواندهام بارها…»
هویدا بسیار متین و واقعا باید بگویم بدون هیچ نقطهضعفی در بیدادگاه خمینی ظاهر شد. صادق خلخالی، زوارهای، همکلاسی ما در دانشکده حقوق که اسلامش در ماههای نزدیک به انقلاب گل کرد، ربانی شیرازی که بعدها در راه شیراز در تصادفی ساختگی، به قتل رسید و هادی غفاری، قاضی و دادستان و بازپرس و حاکم شرع و شاهد بودند.
هویدا دو روز پیش از به قتل رسیدن با تامل در حرفهای زوارهای و هادی غفاری و خلخالی دریافت که قصد جانش را دارند. مرحوم بازرگان و مبشری سخت در تلاشاند بودند نجاتش دهند. بازرگان نیمهشب با هلیکوپتری که در دانشکده افسری بود به قم رفت و از موافقت خمینی برای انتقال هویدا به زندان دادگستری و تحویلش به دکتر مبشری را گرفت و در تهران، برادرزادهاش را با نامه خمینی به زندان قصر فرستاد. چند نظامی نیز همراهش بودند. خلخالی همه ما را ساعت ۵ عصر به بهانه نماز مغرب و کارهایش بیرون کرد. همه جلو در بزرگ زندان جمع بودیم. حضور یک لبوفروش و یک باقلافروش دورهگرد سرما را قابل تحمل میکرد.
هویدا را اعدام نکردند چون میدانستند مهندس بازرگان از خمینی اجازه گرفته که مرحوم هویدا به دادگستری تحویل داده شود. به مرحوم دکتر مبشری. خلخالی خودش اقرار کرد که پریز تلفن را کشیده درها را بسته بود و با بیرون کردن روزنامهنگاران خیالش جمع بود از غیرخودیها کسی شاهد جنایتش نخواهد بود. در زدنهای فرستاده مهندس بازرگان و دادوفریادهای ما به چائی نرسید. ناگهان صدای تیری ما را میخکوب کرد. پشتبندش صدای رگبار. عکاس من که توانسته بود توسط رفیق افسری که داشت در اتاق او مخفی شود مدتی بعد با سرو روی آشفته و دوربین باز بیرون آمد. منصور چه شد.؟ هادی غفاری گلولهای به گردن هویدا زد و بعد لاشخورها دستوپا و تنش را به رگبار بستند. هادی غفاری در هنگام زندانی شدن پدرش از طریق دفتر نخستوزیری اطلاعاتی داده بود که خودش را نگیرند این را حاج مهدیان مکرر میگفت.
آیا آقای خمینی صادقانه حجم انتقال هویدا را به زندان دادگستری به مهندس بازرگان داده بود؟ بعدها از ربانی شیرازی شنیدم که همزمان احمد با تلفن به خلخالی گفته بود بکشیدش… سروانی که دوست ما بود و خدا حفظش کند که چقدر به من اطلاعات داد، برای ما گفت، لحظهای که مرحوم هویدا را از زندان؛ به حیاط کوچک قصر آوردند، هادی غفاری از پشت یک گلوله به گردنش زد و هویدا افتاد و شروع کرد به خِرخِر کردن. بعد آقایانی که آنجا بودند ناجوانمردانه شروع کردند به زانوانش و پشتش و شکمش و پیشانیاش گلوله زدن، و هویدا را زجرکش کردند. ما جسد را در پزشک قانونی دیدیم، شاید پنجاه شصت تا گلوله به بدنش زده بودند، به شکل خیلی وحشتآوری.
نزاهت حوثیها، سازمان بدر و حالا سپاه ولی فقیه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۳۱ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۳۰
هنوز هم آقای رابرت مالی بهواسطههایی که بین او و علی باقری و حسین امیرعبداللهیان در آمدوشدند، اطمینان میدهد که اندکی صبر، ظفر نزدیک است و بهزودی سپاه را بر دیده مینشانیم و مثل تروریستهای حوثی از فهرست سیاه خارجش میکنیم. همزمان بلینکن، وزیر خارجه آمریکا که در نشست نقب، با توفانی از انتقادهای وزرای خارجه مصر، امارات، بحرین، مراکش و اسرائیل روبهرو بود، سخنان مالی را بیپایه میخواند و قسم میخورد که ما با شماییم. با این حال مصر بهعنوان بزرگ جهان عرب همراه با عربستان سعودی که در کنفرانس غایب بود و امارات و مراکش که همراه بحرین بودند، ملامتگرانه به وزیر خارجه آمریکا گوشزد کردند که گذشت روزگاری که سلف شما، خانم کلینتون، با بیاحترامی به حسنی مبارک ساعتش را نگاه میکرد که چرا هنوز نرفته است؟ چنان که سایروس ونس و سولیوان با شاه فقید ایران چنین کردند.
نقب پیامی روشن به بایدن فرستاد: با حضور مصر آزرده از شما، حواستان باشد در بیاعتنایی به خواستههای ما زیادهروی نکنید. دیدید آقای بوریس جانسون را چگونه دست خالی راهی کردیم؟ دیدید که پادشاهی عربستان سعودی و ولیعهد امارات با چه اقتداری به قدرت مسلط زمانه نه گفتند و دلاورانه تلفنش را پاسخ ندادند؟
من در باب سپاه و فعالیتهای تروریستی آن از بیروت تا کویت و از ریاض تا بغداد، از دارالسلام تا نایروبی و از بوینسآیرس تا تفلیس و دهلی و واشنگتن بسیار نوشتهام و چند هفته پیش در همین زاویه یادآور شدم که چرا سپاه را تروریست میدانم. این بار کمی به عقب میروم تا شبکه جهانی سپاه را بهتفصیل بشکافم و چگونگی تشکیل آن را بازگویم.
روزی که ایالات متحده برای سر و و گاه سر و تن تروریستها جایزه گذاشت و حتی برای تروریستهای درجه ۲ و ۳ مثل عادل الحربی و محسن الفضلی قیمتهای بالایی تعیین کرد (برای این دو ۱۲ میلیون دلار) من با حیرت پرسیدم که اگر این دو چنین قیمتی دارند، بهای سر قاسم سلیمانی، سید محمد حجازی، حسین دهقان، غلامرضا سلیمانی، محسن ربانی، علیرضا افشار، سبزوار رضایی، محمدرضا زاهدی و … که برخی در شکنجه و قتل ویلیام باکلی، رئیس دفتر اطلاعات آمریکا در خاورمیانه، مستقیما دست داشتند، هواپیمای تیدبلیوای را با هدایت عماد مغنیه ربودند و پیکر شهروند بیگناه آمریکایی را در فرودگاه بیروت به زمین پرتاب کردند، به امیر فقید کویت سوء قصد کردند، رفیق حریری و دهها شخصیت برجسته در جهان عرب (و البته دهها تن در ایران و خارج از دروازههای ایران) را کشتند، عبادتگاه یهودیان در آرژانتین و برجهای خبر در عربستان سعودی و… را ویران کردند و دهها بلکه صدها انسان بیگناه را در خون خود شناور کردند، با حساب آمریکاییها چند است؟
در نهایت دیدم آن دو سه تن مثل عماد مغنیه و پسرش و قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را که با کمک اسرائیلیها کشتند، برایشان هزینهای نداشت؛ یعنی برخلاف مورد بن لادن و البغدادی پولی از خزانهداری به خبرچینها ندادند.
یادمان باشد که عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که ۱۲ میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود و این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکردند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکردند و به آدمکشان القاعده میرساندند.
وقتی حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات سابق رژیم، و رمضانی، معاون سابق اطلاعات سپاه، ادعا میکردند که در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زماناند و از همهچیز خبر دارند، پیدا است که دو عضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیتخانه مبارکه نمیتوانند آزادانه در ایران فعالیت کنند و تعجب من از این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپایی بهاندازه من روزنامهنگار از داخل ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل، نفر سوم القاعده، ۲۲ سال یا بیشتر در ایران بود و از همانجا برنامه انفجار الخبر در عربستان سعودی را تدارک دید و این جنایت را از راه دور هدایت کرد؟
هر بار به واشنگتن میرفتم، با شنیدن مطالبی که بر نگرانیهایم میافزود، با اندوه و اضطراب بیشتری به تبعیدگاهم بازمیگشتم. در پی رویدادهای اخیر مذاکرات برجام ۲، مشاطه کردن سپاه، بالا گرفتن آتش درگیریها و انتحاریها و رسولان نفرت و کین در عراق و افغانستان و لبنان، بحثها در پایتخت ینگهدنیا دیگر حول محور چگونگی برخورد با القاعده و جهاد و جیش المهدی و حماس و حزبالله نمیچرخد.
از یک سفیر سابق آمریکایی که حالا مشاور ارشد مرکز مطالعات بزرگی در واشنگتن است، شنیدم که میگفت همه راههای ترور به تهران ختم میشود. بعد به گزارشی اشاره کرد که کمیتهای مشترک از کارشناسان پنتاگون، وزارت امنیت داخلی و سازمان اطلاعات مرکزی برای رئیسجمهوری آمریکا نوشته است. بر پایه این گزارش، جمهوری اسلامی ایران هماکنون مهمترین منبع مالی و تسلیحاتی و آموزشی برای هشت گروه شناخته شده تروریستی و شبهتروریستی در خاورمیانه، منبع درجه ۲ و ۳ برای ۱۱ گروه دیگر از جمله القاعده و طالبان و منبع مالی گاهبهگاه برای هفت گروه افراطی در شرق آسیا و آفریقا است.
همین گزارش به سلولهای تروریستی اشاره میکند که با پول رژیم و آموزش سپاه در چند کشور آمریکای لاتین بر پا شدهاند. افراد این سلولها را شیعیان مهاجر لبنانی و جمع اندکی از عراقیها تشکیل میدهند. مقامهای تصمیمگیرنده در واشنگتن روزبهروز بیشتر قانع میشوند که در مبارزه با تروریسم اسلامی جز با برخورد سنگین و همهجانبه با جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نخواهند رسید و غلبه بر گروهی مثلا در افغانستان به هیچ روی از ابعاد خطر ترور در عراق نخواهد کاست؛ چرا که حکومتی در منطقه هست که سالیانه میتواند ۷۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار نفت بفروشد و بخش مهمی از این درآمد را نه برای رفاه مردم و توسعه و پیشرفت کشورش، بلکه برای گسترش امپراتوری ترور هزینه کند.
از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس
تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنیصدر و مترجم خمینی، در پاریس تشکیل شد (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنیصدر او را گرفتند. البته خیلی زود توبهنامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند).
دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا و به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد؛ اما خیلی طبیعی بود که چنین ادارههایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل سدیفی سازگار نباشد.
چنین شد که با تاسیس سپاه پاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز بهعنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسئول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.
نخستین نشست این سازمانها که هم سازمان آزادیبخش فلسطین در آن حضور داشت و هم جبهه فطانی تایلند و سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… زمستان ۱۳۵۸، همزمان با جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما بهمرور از تعداد سازمانهایی که از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش از نعمتهای انقلاب اسلامی بهره میبردند کاسته شد؛ تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص و امکان آموزش افراد خود در ایران را داشتند.
در این میان، با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو دست به کار آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهایی پرداخت که قصد داشتند در کشورهای حاشیه خلیج فارس بهویژه عربستان سعودی، کویت و بحرین آشوب و انقلاب کنند. اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمدند، چیزی جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین کسی به جا نماند.
ایاد سعید ثابت، یکی از برجستهترین مخالفان صدام حسین، که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه مینویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ نفر بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعا به جبهه رفتیم؛ اما تنها یک ماه دوام آوردیم؛ چون هر روز برای ما بامبول تازهای درست میکردند. مثلا یک روز میگفتند افراد شما ایستاده ادرار میکنند و خود را نمیشویند. هرچه میگفتیم برادران اینها در جبهه جنگاند، به گوش آنها نمیرفت. روز دیگر میگفتند چرا بچههای شما شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت، پاسور بازی میکنند. میگفتیم آقاجان در عراق رسم است که مردم در ساعت بیکاری سر سلامتی پاسور یا تخته میزنند؛ اما آنها میگفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچههای ما را که دعای توسل میخوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامریی شوند، خراب میکنید و به همین دلیل نیز عراقیها بچههای ما را هنگام جنگ میبینند و آنها را هدف قرار میدهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفتتیر کشیدم و گفتم کله پدرتان! ما برمیگردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه، به خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی به نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقیهای مخالف را زیر یک چتر درآورد، خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیقدوست و محسن رضایی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقیهای معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.
به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شد و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری، عضو مجلس عراق، نیز بهعنوان فرمانده شبهنظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعهای که مستقیما زیر چتر سپاه قرار گرفت، شبهنظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها نام سپاه بدر بهعنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، به آنها اطلاق شد.
با این همه، تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران را به دست آورد. علی اکبر محتشمي پور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزبالله را علم کند.
حزبالله حقا فرزند دستآموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۳۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فؤاد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف)، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزشدیده و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شد، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم هستند.
سپاه در عین حال در آموزش و مسلح کردن شماری از گروهکهای فلسطینی جداشده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.
در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی، با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مراکشی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون امنیتی فعلی وزارت کشور، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت.
در این حال، سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزشدیده (گاه در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره ۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمعآوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن بهویژه در عراق با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه ۸۰ آغاز کرد؛ اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیتالله خمینی، با ماموریتهای جدید از جمله پاکسازی و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبهروز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شد.
سپاه قدس و تروریسم
سپاه قدس اینک یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و چهار ستاد عملیاتی دارد. رهبری عملیات تروریستی علیه نیروهای چندملیتی در عراق به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام انجام میشود . در کنار ماموریتهای اطلاعاتی در عراق و آموزشهای ویژه به شماری برگزیده از نیروهای سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و گروهکهای مستقل تروریستی شیعه (زیر چتر عصائب اهل الحق) و همه اینها زیر سایه حشد الشعبی، سر به فرمان سپاه قدس و ولیفقیه دارند.
سپاه پاسداران از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی ایران در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب میشوند، ارتباط و تماس خود با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را روزبهروز بیشتر گسترش میدهد. در عین حال، سپاه قدس نیز که بازوی اصلی اطلاعاتی سپاه در خارج ایران (و کمی در داخل) است، ارتباطات سریعتر با گروههای تروریستی را که بعضی چون القاعده و طالبان و القاعده فی بلاد الرافدین به ظاهر ضدشیعه و مخالف جمهوری اسلامیاند، دنبال میکند.
گروههای برخوردار از الطاف سپاه
گروههایی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی سپاه پاسداران بهرهمندند، به دو دسته تقسیم میشوند:
الف- بچههای حلالزاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاهاند و این ارتباطات را نه سپاه پنهان میکند و نه آنها عبارتاند از:
– حزبالله لبنان که دستآموز سپاه است و امروز حداقل ۸۰۰ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمهسنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از بعد از یک فترت در آغاز جنبش ملی سوریه علیه بشار الاسد علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افرادش را برای آموزش به ایران میفرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزبالله در لبنان آموزش میبینند.
ـ جهاد اسلامی در فلسطین که این گروه نیز مثل حزبالله ساختهوپرداخته و دستآموز سپاه است و حدود یک هزار مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد.
ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق بود و از او و افرادش برای اجرای بسیاری از ماموریتهای کثیف استفاده میشد (قتل رفیق الحریری، تلاش نافرجام برای قتل دکتر مروان حماده وزیر و عضو مجلس و یار وفادار ولید جنبلاط، کشتن فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق لبنان و قتل جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان و… که با مرگ احمد جبریل بساط او نیز جمع شد و پسرش نیز به پدر پیوست)
از دیگر نوکران جمهوری ولایت فقیه باید به اینها اشاره کرد: سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت (مثل گروهک ابومصطفی الشیبانی و مجموعه یاسر الشیبانی)
ب: گروههایی که فرزندخواندههای سپاهاند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحلهای و مقطعی است. مهمترین این گروهها عبارتند از:
ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن
ـ انصار الاسلام در کردستان عراق
ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار
ـ جناحهایی از القاعده و طالبان
ـ گروهای حزبالله در حاشیه خلیج فارس بهویژه کویت و بحرین.
ـ گروههایی از اسلامیهای مصر و مراکش و یمن (از جمله حوثیها در یمن که شماری از افرادش در ایران آموزش دیدهاند و میبینند و رژیم با اشغال بخشی از یمن قصه خرافی ملاقات خراسانی و یمانی در مدینه و بار عام یافتن خدمت مهدی موعود را بافته و پرداخته است)
به این گروهها البته مجموعههای کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را که بیفزایید، آنگاه مشخص میشود چگونه میتوان انگشت سپاه یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنهانگیزیهایی که در کشورهای منطقه انجام میشود، مشاهده کرد.
پیشدرآمد دو قرن؛ سال امید، سال درد و فقر / علیرضا نوری زاده
لحظهای چشم برهم گذارید، روایت پدرها و پدربزرگها و برگهای تاریخ یک قرن را پیش دیده بگذارید، احتمالا شما نیز مثل من با تصویرهایی چنین روبهرو میشوید.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲ ۱۶:۳۰
به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنهای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشستهاند- عکس از شبکه اجتماعی
روز اول حمل (فروردین) ۱۳۰۱، دومین نوروز بعد از کودتای سوم حوت (اسفند) از بازیگران کودتا یکی «سید ضیاءالدین طباطبائی» سه ماه بعد تا مرز عراق بدرقه شده و آن یکی «رضاخان میرپنج» که اعلامیه داده بود بهجز من دنبال رهبر کودتا نگردید، قدرقدرت و قویشوکت میرود تا کارها را قبضه کند و سه سال بعد، بر تخت جم تکیه زده، تاج پادشاهی بر سر گذارد.
ملت فقیر، با زخم و شپش و لباده ژنده و کلاههای از چربی و ناپاکی خشکشده بر سر و گیوهای در پا، زنان روی پوشیده در چاقچور و نقاب (منهای چند امیرزاده و بزرگزاده مثل دختران فرمانفرما در حجابی سبکتر) خیابانهای خاکگرفته و خانههای بیرنگ و نیممخروبه (باز منهای تکوتوک خانههای بزرگان و دولتمندان) شاه بیحال و در اندیشه هرچه زودتر رساندن خود به سوییس و فرانسه و بهرهمندی از منظر روحنواز دلربایان پاریس و برن و ژنو، دلکنده از وطن، ترجیح میدهد هر آنچه رضاخان میرپنج میطلبد تقدیم کند و با خرج سفری شاهانه، راهی فرنگ شود. در چنین فضایی، افسر بلندقد قزاق، فرمانده کل قوا و وزیر جنگ، با اقدامهایش شعله امید به فردا را کمکمک در دلها زنده میکند.
شکست جنگلیها، متحد کردن نیروهای مسلح، اعتبار وزارت جنگ را بالابردن بهگونهای که در کابینه یلی مثل قوامالسلطنه با همان اقتدار امور نیروهای مسلح را اداره میکند. در نوروز ۱۳۰۱، چند رویداد در زندگی رضاخان و کشور رخ میدهد که انعکاس چشمگیری در رویدادهای بعدی دارد؛ نخست، تولد علیرضا پهلوی در ۱۲ فروردین، در آغاز سال ۱۳۰۱ است.
شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتكار میرزاعلیاكبر دهخدا تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس كه بعدا به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاكره پرداخت و قرار شد كه پیشنویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود.
در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا كتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا بود، شورایی مركب از ادبا، دانشمندان و اندیشمندان طراز اول كشور.
در همین نوروز، قانون بودجه ۱۳۰۱ وزارت معارف و صحیحه و اوقاف و صنایع مستظرفه مصوب ۲۳ اسفند ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی (ماده واحده- مجلس شورای ملی بودجه هذه السنه ۱۳۰۱ معارف) را که مشتمل بر شش فصل و ۲۹ ماده و بالغ بر ۶۵۲ هزار و ۵۳۸ تومان و یک قرآن و ۲۰۰ دینار است، تصویب کرد.
روز عيد نوروز سال ۱۳۰۱، درست در لحظه تحويل سال، در لحظهاى كه موذنها اذان مىگفتند، ماهىها در آب مىچرخيدند و در شهرهاى بزرگ، در نقارهخانهها، طبالها برطبل مىكوبيدند فرخرو پارساى به دنيا آمد؛ اين دومين دختر مادر تبعيدى بود.
۵۷ سال بعد خمینی اورا بر دار کشید که پادافره عمری خدمت به فرهنگ ایران زمین را در برابر دیوارههای قلعه معروف مصیبت بدهد.
سال ۱۳۰۱ در نوروز، اتفاق مهم دیگری هم افتاد (کار بسياری از ما بايد آن باشد که دانستهها و برداشتهای خويش را از روزگار پدر و پسر بازگویيم. خجالت نکشيم از اينکه با انقلاب همراه بوديم يا از پهلویها بدمان میآمد. دريافتهای تازه خود را بازگوییم. خجالت ابدی نصيب ما خواهد بود اگر سکوت کنيم و حقايق را در پرده شعار و ماليخوليای انقلاب بپوشانيم).
اتفاق مهم دیگر این بود که دبیرستان البرز در صبح عید به محل آشنای ما در چهارراه کالج منتقل شد و بعد از دکتر جردن، بزرگمردی چون دکتر مجتهدی هدایت آن را بهعهده گرفت و بهترین محصلان را به دانشگاه فرستاد.
هر نوروز رضاشاه، حادثهای است و من نگاهی به شماری از این حوادث میاندازم.
نوروز ۱۳۰۲، برای نخستین بار، از سال سچقان ئیل و مار و سوسک و … خبری نیست، ماههای ایرانی جان میگیرد، نوروز نخستین روز فروردین است و پایان سال آخر اسفند. البته چند سال طول میکشد که اسامی ماههای ایرانی در دلها و بر زبانها جای گیرد. در این سال، رضاخان به نخستوزیری منصوب میشود و پایههای نخست ریاستجمهوری و با مخالفت روحانیون، سلطنت خود را استوار کرد.
سال ۱۳۰۳ مدل برنز انقلاب ثور (اردیبهشت) منتشر میشود. رضاشاه تیمورتاش را که از یارانش بود مامور کرد طرح نشانهایی را بریزد تا ایران جدید را نمایندگی کند.
درهمین سال و در دوران نخستوزیری، رضاشاه با پیروزی در خوزستان، پایان دادن به ملوکالطوایفی و هرجومرج، با کمک فرماندههان میهندوست و لایق نظامیاش در پایان سال ۱۳۰۳، ایرانی یکپارچه را برپا کرد که از زمان آقا محمدخان قاجار، رنگ وحدت و پیوستگی را ندیده بود. اين را دکتر صادق زيباکلام با شجاعت در تلويزيون رژیم آواز کرد. ما حتی در خارج شجاعت زيباکلام را نداريم؟
سال سلطنت
سال ۱۳۰۴، رضاخان بهعنوان نخستوزیر پیام نوروزی داد و کوتاه زمانی بعد، تاج کیانی بر سر نهاد.
از سال ۱۳۰۷، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موكول شد. بعدا، اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد.
کوروش بزرگ نوروز را برای دادن ترفیع به نظامیان و بخشودگی محکومشدگان در نظر گرفته بود.
ناوگان ایران كه با كمك ایتالیای عهد موسولینی بهطور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن بازگردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسیها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان كه از قرن شانزدهم نمیخواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور ۱۳۲۰، با توسل به نیرنگ، ناوگان ایران را نابود كرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا بهاجبار مطیع قدرتهای خارج از منطقه باشند.
بگذارید از یادداشتهای سلیمان بهبودی منشی مخصوصش خاطرهای نوروزی را نقل کنم.
عیدی پهلوی
سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده میشد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح میشود.
بهبودی میگوید: «وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم میگویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمیکند، خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب، چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم بهکلی تغییر کرد و از پشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دستهای خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد و میخواستم از دفتر فرار کنم، ولی پاهایم قدرت نداشت ساکت و بیحرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آههای سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند من خیال میکردم کارهایی که میکنم شماها که مثل پیراهن تن من میمانید میدانید و به دیگران که نمیدانند میگویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمیدانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیکتر شدند تا حدی که نفس اعلیحضرت همایونی به بنده میخورد و سوال فرمودند پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند میدانم، مرده. باز فرمودند چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند میدانم چه داشت. میخواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا میماند. اینها که من دارم آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است تمامشان میماند. من میبینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی اصلا به آنها توجه ندارند و بهکلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که میتوان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی میدانی سوییس کجاست و چه دارد، آیا سوییس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعتسازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجهاش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را میآورد؟ فقط منظرههای زیاد دارد، ولی آن منظرهها را تمیز نگه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پولهای خود را میبرند و در آنجا خرج میکنند و برمیگردند. ما که هر گوشه از مملکتمان سوییس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پولها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه میدهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجیها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راهآهن، نزدیک شهرها و قصبات عمارتهای کوچک بسازند آن هم از پول خودم. شنیدهام در سوییس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جنگل و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت بخواهد ببیند باید برود جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آنوقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا میشود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایهداران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمانخانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. حتی شنیده بودم نزدیک دریا حمام دریا تهیه میکنند٬ سفارش کردم نکردند باز هم خودم کردم. میگویند من از آب کره میگیرم. این چه کرهای است که من میگیرم؟ در بابلسر٬ رامسر و چالوس مهمانخانه ساختم٬ از سوییس متخصص مهمانخانه استخدام کردم و عدهای مستخدم در این مهمانخانهها از اول تا آخر سال میخورند و میخوابند فقط دو ماه فصل شمال و دریاست، در این دو ماه چه عایدی میدهد که مخارج ده ماه دیگر را تامین کند؟ جز خرج و کار دیگری هست؟ اینها را برای چه میکنم؟ تمام اینها را برای آبروی مملکت است. من میبنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمیدانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه میکنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج میکند میخواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجیها میلیونها تومان خرج میکنند و سالها فعالیت میکنند، و بعد از سالها زحمت، بهرهبرداری میکنند. من هم مملکتم را دوست دارم، بنابراین شخصا اقدام میکنم. فردا هم که رفتم تمام آنچه که کردم میماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، در حالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.» کتاب خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۸-۳۷۹.
در طول ۱۶ سال سلطنت، هر سال رضاشاه دستاوردی کلان داشت؛ تحول مطبوعات، آغاز کار رادیو، خطوط سراسری راه آهن با یک ریال مالیات قند و شکر، افتتاح دانشگاه تهران، برپایی دادگستری و آموزشوپرورش مدرن، و کندن شر آخوندها از دستگاه عدالت و تعلیم با همدلانی مثل فروغی و داور و تیمورتاش و مخبرالسطنه هدایت و متین دفتری و دشتی و بهار، و کشف حجاب…
درباره رضاشاه چه بگويم وقتی در پاسخ آتاتورک که میپرسد به سرباز بیسواد ترک دوماهه خواندن و نوشتن با الفبای لاتين ياد میدهيم شما چرا خط فارسی را لاتين نمیکنيد؟ میگويد: «من مشکل زيادی دارم چون بايد پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آنها چه بگويم اگر خط فارسی را عوض کنم؟»
شگفتی است موضع بعضی از چپزدگان درباره رضاشاه، ذوبشدگان در ولایت که تکلیفشان معلوم است وقتی میشنوم که افسانه دوختن دهان فرخییزدی را هزار بار تکرار میکنند میپرسم چرا اینها از کشتارهای خمینی و خامنهای نمیگویند.
نخستین فروردین انقلاب مانند بهمن و اسفند خونین بود. مهندس بازرگان به خمینی ملتمسانه گفت زندانیان را در عید نکشید، فکر خانوادهشان باشید که گناهی ندارند. خمینی موجودی انباشته از کین و نفرت در ۱۲ فروردین ۵۸، جواب بازرگان را داد که اینها مفسد فیالارضاند و به محاکمه احتیاج ندارند. آنگاه ماشین کشتارش به راه افتاد و در کمتر از دو هفته، شماری از خدمتگزاران این آب و خاک را که بعضا نوروز ۱۳۰۱ را به یاد داشتند (پاکروان، مطبوعی، صدری و …) در برابر جوخه اعدام قرار داد.
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، امیرعباس هویدا، نخستوزیر و وزیر دربار، ساعت ۱۹ و ۲۵ دقیقه تیرباران شد. در این روز، در ساعت ۱۴، دومین و آخرین دادگاه امیرعباس هویدا برگزار شد. اعضای دادگاه یک رئیس، پنج قاضی و یک دادستان از سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و تودهایها و جبهه ملی و نهضت آزادی و اسلامیون بودند. رئیس دادگاه ساعت ۱۷ و ۳۵ دقیقه کافی بودن محاکمه را اعلام داشت و پس از یک ساعت شور، هویدا بهعنوان مفسد فیالارض تیرباران شد. هنگامی که سومین تیر شلیک شد قاتلان هویدا سه بار الله اکبر گفتند. (نخستین تیر را درگلوی او هادی غفاری شلیک کرد و بر جان کندنش میخندید.)
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، شامگاهان، ستوان یکم حسین مختاری اردکانی، فرمانده قرارگاه شهربانی بوشهر، و پاسبان عبدالرسول شیخی، مامور شهربانی بوشهر، تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، ۱۵ دقیقه پس از نیمهشب، استوار یکم شهربانی محمد باقر رستمی در قم تیرباران شد.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، پاسبان رحمان عبداللهی و پاسبان سیدکاظم اشرفزاده ساعت چهار بامداد در گورستان ولیآباد دزفول تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ ناصر قلی هوشمند، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اسپهان، هنگامی که برای دادرسی به تهران برده میشد، در جاده قم به ضرب گلولههای پاسداران کشته شد.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت یک و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد علی محمد خواجه نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران ۲- سپهبد امیر حسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ۳- دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور، در کابینه شریف امامی ۴- سرپاسبان بلالی، مامور کلانتری ۲ فرمانیه، در زندان قصر تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج و سی دقیقه بامداد ۱- ستوان یکم عباسقلی داودی، رئیس کلانتری ۲ بهبهان ۲- سر پاسبان یدالله رفعتنیا ۳- پاسبان خسرو ملکزاده ۴- پاسبان سیدهاشم موسوی در نزدیکی گورستان احمدآباد بهبهان تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج بامداد سرهنگ عزیزالله رحمانی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کهگیلویه و بویراحمد، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شد.
۲۱ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ هوشنگ توانا، افسر فرماندار نظامی تهران، تیرباران شد. بامداد سرهنگ انصاری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قزوین، تیرباران شد. تراب حاجعلیلو، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اردبیل، در این شهر تیرباران شد. ساعت پنج و بیست دقیقه بامداد ۱- ستوان عزتالله دشتی ۳۸ ساله ۲- سرپاسبان حسن بیدادمست در زندان شهربانی بروجرد تیرباران شدند. بامدادان استوار محمد بیگلو، رئیس پاسگاه ژاندارمری راور کرمان، به جرم هواداری از سامانه مشروطه شاهنشاهی تیرباران شدند.
۲۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت دو و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۲- سپهبد بازنشسته محمد تقی مجیدی به اتهام شرکت در دادگاه فداییان اسلام و نواب صفوی ۳- سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس سازمان تربیتبدنی به اتهام نابودی ورزش ۴- سرلشکر حسن پاکروان، سفیر ایران در پاکستان و فرانسه و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت کشور و رهاسازنده خمینی از اعدام ۵- سرلشکر علی نشاط، فرمانده گارد جاویدان ۶- سرلشکر حسین علی بیات، نماینده مجلس شورای ملی ۷- عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به جرم بستن قراردادهای ساختن راکتورهای اتمی ۸- عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی ۹- سناتور علامه وحیدی ۱۰- منصور روحانی، وزیر کشاورزی ۱۱- غلامرضا نیکپی، شهردار تهران، به جرم پیادهکردن پروژه نقشه جامع تهران، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شدند. این بزرگان لشکری و کشوری در دادگاه حاضر شدند و به پرسشهای کوتاه رئیس دادگاه که بیشتر در زمینه شناسایی آنان بود پاسخ دادند و سپس، دادگاههای انقلاب اسلامی آغاز به رای دادن کردند و حکم بیدرنگ اجرا شد.
******
قرن ۱۴ با امید ملتی به فردا آغاز شد و سال ۱۳۰۱ امیدها پررنگتر شد. قرن ۱۵ شمسی با درد و فقر و مرگ آغاز میشود، به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنهای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف و محمدی گلپایگانی در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشستهاند. حکایت علی بابا و چهل دزد بغداد که آدم هم سر میبرند و میدرند، در پوست و روح و دیده میخلد و نوروز با یاد نوید افکاری، نیما زم، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان اشک میریزد.
نوروز ماندگار در دل ما زنده است / علیرضا نوری زاده
فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ايرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و اميد پيوند خواهد داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۲ ۱۹:۳۰
نوروز جاودانه دلخسته از راه میرسد، اما جان و جهان میهن ما با درد و گرانی و استبداد، گویی که سرخوشی و شادمانگی را از یاد میبرد.
سر میزنم به تاریخ؛ سالی پس از شکست و مرگ تلخ شاهشهان یزدگرد به دست خائن مروی در آسیاب بادی؛ سال صف طویل اسیران از تیسفون تا کوچههای خالی مدینه؛ شهزادگان و سرداران، دوشیزگان پارسی در بند، بیع و شراء انسان در بازار بردگان؛ سال فروشکستن و ویرانی ایوان باشکوه مدائن؛ ویران و سرشکسته.
با حیرتی به وسعت ایران، نوروز میرسید. وقتی برای ماندن باید یا بیان دین مهاجم را آواز کرده باشی یا مالیات کفرت را تقدیم فاتحان بنمایی، نوروز معنا نداشت اما ایرانیان به بهانه صحراگردی و زراعت، زن و فرزندان را به بیرون باره نیشابور و شوش و ساری و بلخ و خیوه و مرو و سیستان و… میبردند و در سایه درختی چشم به افق میدوختند تا برج حمل سر رسد و پیش از آن در سهشنبه آخر، سال آتش میافروختند و از رویش میپریدند. عید به عزیزانشان سکهای، شیرینی و بالاپوشی هدیه میدادند. ۱۳۰ سال بعد، بزرگترین جشن نوروز در بغداد بر پا میشد و مامون عباسی نوروز را بزرگترین احتفال بشری میخواند.
روزی که خمینی به تخت نشست، گمان میکرد که اسلام ناب انقلابی نه فقط پرچم شیروخورشیدنشان را میبلعد و سازمان شیروخورشید را هلال احمر میکند، که به بهانه شهدایی که تعدادشان به قول دریگویان به دوصد نمیرسد و دو صدهزارش کرده بود، گفت: «ما عید نداریم؛ محمدرضا عید ما را عزا کرد.» مرحوم بازرگان پاسخ داد: «عید داریم، خوبش را هم داریم» و وزرایش را واداشت لباس نو برتن کنند و کراواتهای شیک بزنند (فروهر دیرگاهی بود که بالاپوش خاص خود داشت) آن سال سلام عید هم برگزار شد.
۴۳ سال است هر بار که به استقبال نوروز میروم، در دل و جانم زمزمهای میشنوم. يك سال ديگر میرود و ما همچنان دوره میکنیم خاطرات خوش خانه پدری را؛ چه در وطن و چه در تبعیدگاهها از آلاسکا تا استرالیا؛ به اميد آنكه در فردایی نهچندان دور بار ديگر بخت مشاهده سرافرازی و اعتلای ميهن عزيزمان را داشته باشيم. يك سال ديگر چهارشنبهسوری را بیاعتنا به توصیههای شیخ مطهری و جانشینان فکری او زردی جان را به آتش میدهیم و سرخیاش را به جان میخریم تا حرارت زندگی را در قلبهایمان حفظ كند.
از نخستين نوروز پس از خمینی ۴۴ سال را با جنگ و مبارزه و زندان و شکنجه و اعدام سرکردهایم؛ اما آقای سپهری و خانم سپیده قلیان از دل زندان آواز میدهند که روزگار تلخ استبداد به سر میآید و نوروز نیمه مصادره شده آزاد خواهد شد.
با آنكه نايب امام زمان از فردای به تخت نشستن جامه سياه بر ملت ايران پوشاند و فرياد زد که «ما عيد نداريم! چهارشنبهسوری و سیزدهبدر نداريم!» و شيعه بايد فقط توی سرش بزند و اشك بريزد، ملت ما افتانوخیزان پرچم نوروزی را كه چند هزار سال پيش در جهان وحشت و جهل برافراشته بود، اين بار نيز در عصر ولايت جهل و جور و مرگ در فضای پر از درد و نفرت و مرگ جمهوری ولايت فقيه به اهتزاز درآورد.
عيد دروغ نيست؛ ولايت خليفه دروغ است. عيد میماند و او فنا خواهد شد و روزی خواهد آمد كه در بهاران، مزار شهدای آزادی را بنفشهزار كنيم و هر نوروز با دلهایی پر از عشق ياد آنها را گرامی داريم.
با آنکه در سال گذشته تقریبا هرروز در گوشهای از میهنمان فریاد اعتراض بر آسمان میشد -معلمان، بازنشستگان، کارگران، حماسهسازان خوزستان و اصفهان- با این همه رفتار جامعه جهانی در برابر رژیمی که بیمحابا میکشد، آدمربایی میکند، باج میگیرد، نازنین زاغری را شش سال گروگان میگیرد و با ۴۰۰ میلیون پوند و بهرهاش معاوضه میکند، در یمن و سوریه به کشتار مردم مشغول است و در لبنان به کار نابود کردن یک ملت است، بیاعتنا به همه این جرائم و جنایات، به لبیک ولی فقیه به برجام۲ دل خوش کرده و همین امر دلسردی ایرانیان در سال اخیر را به همراه داشته است.
همزمان، عملکرد مسئولیتگریزانه ایالات متحده در افغانستان و رها کردن ملتی که ۲۰ سال با سرفرازی تحولات چشمگیری را شاهد بود در چنگ طالبان، عامل دیگری بود که به یاس منتشر شده در جامعه ما دامن زد.
بسياری از ایرانیان تبعیدی به اين نقطه رسيدهاند كه ديگر اميدی نيست و ملت گرفتار ما به اين زودیها از شر شعبدهای كه جمعی آخوند بیايمان و منافق و دستياران اغلب جاهل و بعضا حقهباز آنان به صحنه آوردهاند، خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده سیاستبازیهای دور از اخلاق ولی فقیه و ذوبشدگانش، نفاق غرب و بهویژه آمریکا و نگاه به آن تودههای محروم و دردكشيدهای كه حالا بالای خط فقرشان میوه دانهای میخرد و زیرخط فقر دریغ از پارسال، دچار حال غريبی شدهام.
من برخلاف بعضی از همكارانم نمیتوانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنكه عنان دل و عقل به دست قلم میدهم، ديگر مرا اختياری نيست. تا امروز من بودهام و دلی كه احساساتی است و عقلی كه بيشتر به دنبال نیمهپر ليوان بوده است. بنابراين اگرچه ديدن تصاوير وطن و شنيدن خطابه اهل ولايت فقيه آزارم میدهد و نادانیها و خرافهپرستی و تعصب بعضی از هموطنان به فريادم وامیدارد، هنوز باور دارم كه با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبهسوری، با حضور حضرت فردوسی در دل میلیونها ايرانی و همنشينی خواجه بزرگ شيراز با دلهای ما، ايران چونان ققنوس از خاكستر خود برخواهد خاست و بار ديگر خورشيد حیاتبخش فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ايرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و اميد پيوند خواهد داد.
به گمان من نوروز به نوعی بهتر از نوروز پار است. تا پارسال روسایجمهوری داشتيم كه همچنان میكوشيدند حداقل در پيام نوروزی، چهره سياه خونگرفته نظام را رنگی از زیبایی بزنند و مژده میدادند كه در پرتو مردمسالاری دينی، امسال برای ملت ايران سالی پربركت و توفيق خواهد بود؛ اما امسال چنين نيست. عامل کشتار حداقل شش هزار تن بر کرسی امارت تکیه زده است و ولی فقیه چیزی به هم میبافد که به عنوان پیروزیهای بزرگ اسلام و انقلاب به ملت شهیدپرور گرسنه عرضه کند.
سيد روحالله مصطفوی خمينی در آستانه نوروز به بهانه آنكه احترام به دهها هزار شهيد انقلاب ايجاب میكند عيد نداشته باشيم، (عماد باقی در كتاب ارزندهاش آشكار کرد كه هم ولی فقيه و اصحابش و هم اهالی ولايت استالين و مائو و… چقدر درباره شهدا دروغ به هم بافتهاند، يك را ۱۰ و ۱۰ را ۱۰۰ و… كردهاند) و بر آن شد تا مانع از برگزاری مراسم چهارشنبهسوری و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبهسوری را باشکوهتر از هر سال برگزار كردند. نايب امام زمان كه هوا را پس ديد، ناچار شد در مورد عيد نيز هم چون عنوان نظامش تقيه كند. روز عيد هم پيامی فرستاد که يك واژه شادیآور هم در آن نبود. در آن شب عيد، گلولههای خشم و كين انقلاب چراغ خانه بسياری از مردانی را كه سال پيش از ظهور آقا، چشموچراغ حكومت بودند، خاموش كرده بود.
مهندس بازرگان و دكتر مبشری بسيار به خميني گوشزد كرده بودند كه محاكمات رجال عصر پهلوی را به بعد از عيد موكول كند. اما همزمان انقلابيها از هر نوع و طايفهشان، اصرار داشتند كه كار اين رجال را بايد هرچه زودتر فيصله داد كه مردم خون میخواهند. تنها چند روز اعدامها متوقف شد؛ اما فروردين آن سال به خونينترين فروردين تاريخ ايران تبديل شد.
چه بیرحم بود انقلابی كه میخواست عشق و آزادی و عدالت را همراه با نفت و خوشبختی بين اهالی ايران تقسيم كند. نوروز ضمن ديدارها با جمعی از احباب و عزيزان، سری به بيت مرحوم شريعتمداری زدم. پيرمرد سخت وحشتزده بود. از اوباشی ميگفت كه هر روز سر كوچه جمع ميشدند و شعار مرگ بر ضدانقلاب و امام سر ميدادند. تصوير پيكرهای سوراخسوراخ ژنرالهای شاه و مردانی كه بعضيشان را ميشناخت و در ايمان و درستیشان ترديدی نداشت، او را سخت آزار ميداد. از آخرين خبرها برايش بازگفتم و اينكه قرار است از ششم فروردين محاكمات چنددقیقهای آغاز شود و سپس از ديدارم با جمعی از بزرگان عصر پهلوی دوم در زندان خبر دادم و اينكه آزمون و روحانی و جعفريان و هويدا و پاكروان چشم اميدشان به لطف روحانيون و بهویژه شخص او است.
چهرهاش سخت گرفته بود. گفت پاكروان چون خمينی را از مرگ نجات داده، بيش از همه درخطر است و بعد حكايت پاسبانی را برايم بازگو كرد كه زن و بچهاش همان روز به ديدن آقا ـشريعتمداری- رفته بودند به اميد شفاعتی. و اين همان پاسبان بود كه روز دستگيری خميني با اتومبيل فولكس سيد را به تهران برد و چون موقع ورود سيد به اتومبيل سر مبارك به بالای در خورد، پيدا بود كه صاحب اتومبيل را نخواهد بخشيد. اگرچه ۱۳ سال از بازنشستگی او گذشته باشد. به امر خمينی، پاسبان بيچاره را اعدام كردند؛ همانطور كه پاكروان و ايرج مطبوعی را، علامه وحيدی و منوچهر آزمون را.
حالا ۴۳ نوروز را در پی نوروز خونين انقلاب پشت سر گذاشتهايم. نوروزهای جنگی با موشکهای عباس و حسين و طيرا ابابيل، نوروزهای سياه بعد از ۳۰ خرداد و سال ۱۳۶۷ كه مردان خدا دو دستی آدم ميكشتند. نوروز پس از خمينی، آنگاه كه مردم اميد داشتند با رفتن سيد دكان تظاهر و فريب و مرگ بيرونق شود؛ اما برخلاف تصوراتشان هر روز بر رونق اين دكان افزوده شد.
نخستين نوروز اصلاحات نيز از يادنرفتنی است. خاتمی در پناه گل و سبزه پيام دوستی و مهر و عدالت و مردمسالاری داد و تاكيد كرد فصلي ديگر در تاريخ ملت ايران آغاز شده و زمان قهر و نفرت به سر آمده است و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اينك بر شانههای اهل ولايت فقيه نشستهاند. اما ديری نگذشت كه فرشتگان برقع تزوير از چهره برگرفتند و چهرههای آزمند و خونریز خود را به تماشا گذاشتند.
نوروزها را يك به يك در عصر ولايت سالوسان سر كردهايم اما به قول شهيار قنبری، «بوی عيدی، بوی سبزه، بوی اسكناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر كتابی خريدم كه نخستين بار در عهد خديوی اسماعيل حاكم مصر كه كانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسيده بود. من چاپ جديدش را از كتابفروشی «مدبولي» خريدم. عنوان كتاب «تراث الفرس» است كه ميشود آن را به تمدن و سنن فارسها ترجمه كرد. در اين كتاب فصلی هست كه از نخستين نوروزها پس از حمله عربها ياد ميكند. نوروزهایی كه مردم ايران يك چشم خون و يك چشم اشك بودند.
«در جلولا آنجا كه فارسها ماهها پيكر همسران و فرزندان خود را ميجستند و هر گوشهای استخوانی مييافتند، به اين گمان كه از آن عزيز آنها است، پس گلابش ميزدند و به حريری ميپوشاندند كه چون گبران نميتوانستند استخوان بر غاری بلند نهند كه عقابان و کرکسها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت كه چيزی به تحويل سال فارسها نمانده است. عساكر دستور يافتند هر جا فارسی ديدند که شال نو بر شانه انداخته يا كودكان را نقل و كشمش ميدهد و سكهای به تهنيت عيد، يا اگر از پس روزنی، سيني ديدند كه سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر بركرده يا عطر سنبل در كوچهای مستشان كرد يا بر بامها ديدند بنفشه كاشتهاند، به هوش باشند که اینها از آثار نوروز گبران است؛ پس وقت ضايع نكرده، جامههای نو بدرند، كودكان را تازيانه زنند، گلها را لگدكوب كنند و سبزهها را به جوی ريزند؛ كه اين مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عيد آتش ـچهارشنبهسوریـ كه مظهر پرستش آتش گبران است و سده و ديگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد كه به عهد اجدادی برگردند و كفر از سر گيرند. درنگ نبايد كرد. مجالشان نشايد داد كه اینها به جادوی آتش و سنبل و شكرپاره ميخواهند فرزندان خود را بار ديگر به ضلال ـ گمراهي ـ بكشند…»
در جای ديگر اين فصل ميآيد: «آن سال گفتند در همه ملك نهاوند و تيسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی مرد بود ـيعنی مردانشان را عربها كشته بودندـ اما هيچ خانهای بدون آتش و سنبل و شكرپاره نماند و زنان با چشم گريان رو به فرزندان خنده ميزدند و عيدانه ميدادند. شربتی يا سيبی يا شكرپارهای و اگر اندك مكنتي مانده بود سكهای…»
چنين بود كه حتی ظهور نايب امام زمان، نواده سيد احمد كشميری، نيز نتوانست مير نوروزی را از خواندن باز دارد. باور كنيد جلوههای روشن عيد از مظهر تباهي و نفرت كه ۴۳ سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر است. سيدعلی رهبر و سید مجتبای در آرزوی رهبري از آن عربهایی كه به وعده دستيابي به مواهب بهشت عجم و زنانی كه پيكر در جوی شير ميشويند ديوانهوار شمشير ميزدند و ميدريدند و ميسوختند و ويران ميكردند، عارضه كوتاهي بيش نيستند. نگاه كنيد حتی مومنانی كه روز عيد ره به جمكران ميكشیدند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عريضه به پيشگاه آقا ارسال كنند، لباس نو پوشيدهاند و نوروز را گرامي ميدارند.»
یکبار ديگر مينويسم؛ عيد حقيقتی است كه پرتو آن چشم دشمنان ايران در طول تاريخ شگفتيآور خانه پدري را بسيار بار به كوری دچار كرده است.
نوروز را جشن ميگيريم؛ چنانكه نياكانمان در جلولا و تيسفون و نیشابور و مرو و قندهار و لاهور در همه ايرانزمين در فصل خون و درد حمله عربها جشن گرفتند. حالا تنها نيستيم؛ میلیونها تاجيك و افغان و ازبك و كرد و آذری، حتی گرجيها و ارمنيها، همراه با میلیونهای ديگر از اين اقوام كه با چندین ميليون ايرانی دور از وطن در غربتكدههای بيشمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میر نوروزی شادی ميكنند.
در خانه پدری، امسال نيز چون پار و پيرار، رژيم جهل و جور و فساد چراغ خانههای بسياری را شكسته است. در خانههای بسياری در خوزستان عربهای ايرانی نوروز را با خاطره عزيزانی آغاز ميكنند كه پيكرهاشان بر دار ظلم ولايت فقيه آويزان شد. در كردستان خانواده و دوستان دهها كرد دلاور ديگر كه قرباني ظلم و جهل حاكم بر وطن شدند، در اصفهان زارعان دلاور زایندهرود، در تهران و شمال میهن که معلمان و بازنشستگان به پا خاستند و شوری در وطن برپا کردند؛ صدها ایرانی با ياد نوروز پيشين كه عزيزانشان در كنارشان بودند، چراغ عيد را برمیافروزند.
امسال رژيم سرگردانتر و وحشتزدهتر از هميشه چشم به وین و اوکراین دوخته است. اگر جهان و بهویژه آمریکا دست از نفاق و دلجویی از ولایت فقیه برمیداشت و برایش افغانستان و عراق و ایران و لبنان، به اندازه اوکراین اهمیت داشت، حماسه مقاومت ملت ما را میدید. اما ظاهرا باید دست جو بایدن را در فاصله خوابها و قیلولهاش گرفت و رو به قبله ايرانش کرد و از او خواست تا سر زدن سبزهها، شكوه معطر سنبلها، آتش جاودانه چهارشنبهسوری و آفتاب نوروزی و كودكان پر از خنده و اميد را و… تماشا كند. به ملتی بنگرد که ۴۳ سال است مقاومت میکند، به پا میخیزد، زمین میخورد؛ اما امیدش را از دست نمیدهد و با سوسن زخمی و نیم سیبی نوروز را جشن میگیرد.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۲۲
حکایت سراسر شور و عشق و جاسوسی و امنیتی بالاتر از خطر با بازیگری خانم کاترین شکدوم و نقش اول مردی مثل سردار جوانی و نیممرد اولی چون رفیق صفراف سابق و صفرزاده لاحق، ما ایرانیهای عاشق داستانهای پلیسی و امنیتی را در این زمستان جنگ و کرونا و مذاکرات وین سخت به وجد آورد. حتی سرکارعلیّه کاترین نیز که این اشتیاق را مشاهده کرد، ناگهان عابد و زاهد و مسلمان شد و حرفهای پیشین را انکار کرد. مفسران باذوق و طنزپردازمان هم هریک با کشفیات تازهای کاترین را شبی به بستر سردار فرستادند و شام دیگر در رختخواب حضرت حجتاسلام جای دادند.
شگفت اینکه آن جمهوری که بنیانگذارش مدعی بود اسلام ناب محمدی انقلابی را بر سر ایرانیان نازل کرده، باری فرمود که تجسس در راه اسلام کار پسندیدهای است. لابد آنها که کاترین خانم را به تهران فرستادند نیز بر این باورند که تجسس در آیینشان پسندیده است.
۳۶ سال پیش یک خانم اهل انگلستان که در نیروی هوایی ایران زبان انگلیسی درس میداد، با دیدن حجتالاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر فعلی آیتالله خامنهای از ۳۴ سال پیش تا امروز و نماینده «امام خمینی» در نیروی هوایی آن زمان، زلیخاوار به جای انار سبابه عزیز را به تیغ زد، یک دل نه صد دل عاشق شیخ زن و بچهدار شد. چندی در محضرش تلمذ کرد؛ بعد شیعه ناب انقلابی محمدی را برگزید و سپس به عقد شیخ درآمد. شیخ بنا بر عدل اسلامی برای او خانهای در شمیران و خانهای در لندن خرید. به لطف الهی، او فرزندانی برای شیخ آورد که زیبایی را از مادر و کلکبازی را از پدر به ارث بردند. بنابراین اگر امروز میشنیدید سردار جوانی با کاترین خانم ازدواج کرده است، نباید تعجب میکردید.
در پاکستان چند سال، پیش خبرنگار یک مجله کمتیراژ و غیرمعروف آمریکایی که درباره مذهب تشییع تحقیق میکرد، ناگهان عاشق رئیس جمعیت تنفیذ فقه جعفری، از سرسپردگان بارگاه ولایت، شد. بعد خطبه عقد بود و انتقال بانوی آمریکایی به لاهور. روزی که وزارت اطلاعات به حقوقبگیر خود خبر داد ماموری برای عرض تبریک و تقدیم هدیه مقام معظم رهبری به مناسبت ازدواج میمون و مبارکش به لاهور میآید، شیخ عیال را خبر کرد. بامداد فردا نه خبری از عیال بود و نه اثری از طلا و جواهرات و نه نشانی از ۲۰۰ هزار دلاری که شیخ از سفر تهران آورده بود و برای صیانت از آن یکجا به همسر آمریکاییاش داده بود تا در جای امنی پنهان کند. خانم رفت و شیخ در هجر او و درد ناشی از کلک خوردن بهواقع یکشبه خردوخمیر و پیر شد.
بهرهگیری از زنان براى به خدمت درآوردن مديران ارشد یک نظام شیوهای رايج در نظامهای كمونيستى مرحوم، اسرائیل و شماری از کشورهای غربی بود و هست. جمهوری اسلامی ایران نیز به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدفهای خودی یعنی ایرانی پرداخت و اندکاندک دایره عمل پرستوها را وسعت داد تا هدفهای اجنبی را هم شامل شود.
راه دیگر، شیوه شنود بود که امروز حتى در كشورهاى جهان سوم نیز استفاده نمیشود. اطلاع يافتن از مسائل مالى و خصوصی مديران و تجار و مخالفان براى آنان كه هوش ضعيف و عقدههای روانى گوناگون دارند، شايد جذاب و قابلاستناد باشد، اما این شیوه با بدیهیترین اصول اخلاقی و درعین حال شرعی مورد استناد اهل ولایتفقیه مغایر است. با این همه شنود جمعی و انفرادى دو شیوه رايج براى در هم شكستن شخصيت انسانها است كه سید علی آقا گهگاه از حرمتش دم ميزند اما به دليل خو گرفتن عناصر اصلى نظامش به روش شنود، این روش به يك الگوى مهم برای دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی نظام تبدیل شده است.
كنترل ۶۰ هزار خط موبايل و دهها هزار خط زمینی و استخدام صدها بسيجى و معلولان جنگ براى شنود و پیگیری مکالمات آنلاين، پارازیت فرستادن روی ماهوارهها و سدسازی در برابر موج سایتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اصیل از مهمترین ماموریتهای ویژه اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است.
عوارض اين عمليات گسترده به منازل بزرگان ولایت نیز كشيده شد. لاریجانیها، قاسم سليمانى، عزيز جعفرى، غلامعلی رشيد، وحيد حقانیان، محمدی گلپايگايگانى، اصغر حجازى و احمدى مقدم از کسانی بودند که شنود شامل حالشان شد. استقرار يك مركز كنترل در محوطه خاكى نزديك منزل روحانى، اعتراض او در نشست حضورى با رهبر نظام را به دنبال داشت. يك روز پس از اعتراض روحانى، این مركز كه با پوشش ايستگاه نيروى انتظامى تاسيس شده بود، برچيده شد.
لابد چنین مرکزی برای رئیسی نیز برپا شده است. احمدینژاد در آن یک هفتهای که وزارت اطلاعات را در کف داشت، اسنادی را بیرون برد که تا امروز «حرز جواد» او بوده است ولی مدیر یک شبکه بزرگ تلویزیونی فارسیزبان در ترکیه که دوستان احمدینژاد بر آن بودند اسرارش را در یکی از کانالهای او فاش کنند، در تروری تکاندهنده جان خود را از دست داد. لاریجانی را هم ضبط سخنان محرمانهاش درباره آقا مجتبی، پسر خامنهای، به زمین زد.
سپاه زیرنظر اطلاعات
دستگيرى شخصى به نام جمشيدى به دستور حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه، که از دلالان نفتى مرتبط با سپاه است، پس از هفتهها شنود تلفنهای او و بازداشت ۱۰ روزه و پرسوجو از او درباره عزيز جعفرى، فرمانده سابق كل سپاه، نگرانى بخش عمدهای از فرماندهان سپاه را به همراه داشت. سكوت معنادار عزيز جعفرى و به دنبال آن دلجويى رهبر جمهوری اسلامی ایران از او قبل از برکناری، به یک بحران پنهانى بين فرماندهان سپاه و سيستم خودساخته طائب تبديل شد.
به گفته جمشیدی، در بازجويى او شخص طائب حضور داشت و مکررا خود را رئیس سازمان اطلاعات رهبرى معرفى میکرد. جمشيدى در مدت بازداشت به دليل رابطه خانوادگی با عزیز جعفری زیر شدیدترین شکنجههای روحی و البته کمی مهماننوازی با مشت و لگد قرار گرفت تا جای دوست و دشمن و میزان پورسانتهای جعفری و فرماندهان ردهبالای سپاه را لو دهد. او مکرر گفته بود جعفری دزد نیست، اما شما را فاسد میداند.
طائب به دليل بيمارى توهم كه از بعد از اخراجش از وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۴ به آن دچار شد -بهگونهای که به هر خبر و گزارش واصله به شکلی هیجانانگیز واكنش نشان میدهد- بى محابا به هر كس و هر مقام انگ مافيا، فساد يا انگليسى بودن میزند. البته خود طائب و معاونانش از محراب تا نجات و محقق محراب از جانیترین تا فاسدترین مدیران رژیم به شمار میروند که فقط طی هشت سال ریاست احمدینژاد، میلیونها دلار از معاملات پنهانی و غیر مشروع نفت و گاز به جیب زدند.
قتل عباس يزدان پناه به دست ماموران طائب در فجیره نخستین آبروريزى در روابط خارجى را برای روحانی به همراه داشت؛ طائب پرستو به سراغ عباس فرستاد. او مرد خانواده بود و همسرش را عاشقانه دوست داشت و به دام نیفتاد. این بار قاتل به سراغش فرستادند؛ چون در لندن به صورت آنلاین در دادگاه بینالمللی که به شکایت کرسنت علیه ایران رسیدگی میکرد، بهعنوان شاهد زنده حرفهایی زد که دستگاه نفت و شخص طائب را سخت به وحشت انداخت.
روحانی با همه توان در روزهای اعتبار و عزتش نزد خامنهای نتوانست طائب را کنار بزند. روحانى طائب را مركز فتنه میخواند و میخواست برای تحقيق درباره او کمیتهای تشکیل شود. اما طائب برادرش را به زندان انداخت و امروز ماهها پس از پایان ریاستجمهوری او، تیمی را برای تنظیم پرونده خرد کردن پرزیدنت شیخ حسن، مامور کرده است که ریاست آن با محراب، معاون سابقش، است.
نسل ما و معنای انقلاب
ما نسل ساده و ببخشید احمقی بودیم که انقلاب را مترادف پاکی، درستی، راستگویی، ایثار وطندوستی، عدالت، مساوات و … میدانستیم. تصویر چهگوارا نیمهبرهنه با سیگار برگ در بین پریپیکران لاپاز را میدیدیم و تفسیرمان این بود مردم قهرمان را میپرستند. صفرعلی از زندان آزاد میشد و فریاد شوق سرمیدادیم و کسی نمیگفت این مردک یک افسر شهربانی را با اره زندهزنده تکهتکه کرده است، چرا برایش دست میزنی؟
برای ما اخلاق معنا داشت. تار سبیل گرو گذاشتن و لوطیگری در نسل ما مفهومی تازه یافته بود.عبدالکریم حاجیان سه پله، همکلاسی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سال سوم به زندان افتاد. او شاگرد اول کنکور سال ۱۳۴۶ بود. در دادگاه او حکم ابد گرفت اما وقتی دید رفقایش اعدام شدند، به پاس آن اخلاق و پرنسیبها تا پای جان ایستاد که جانش را بگیرند و گرفتند.
در دوران سربازی، ما گروهان دانشجویی یعنی دارندگان مدرک لیسانس و فوقلیسانس و دکترا بودیم. شبی به دستور زندهیاد تیمسار امینی افشار فیلم زاپاتا را برایمان پخش کردند. فردا مرا که منشی گروهان بودم، به دفتر سرگرد دانشمند، فرمانده گردان، فراخواندند. سرگرد دانشمند انسان وارستهای بود. گفت تیمسار فرماندهی کل خواستهاند احساس پنج تن از دانشجویان را درباره فیلم دیشب بنویسید. یکی از پنج تن خودم بودم که نوشتم زاپاتا میگوید انقلابی فساد نمیکند، دزد نیست و به مردم خیانت نمیکند.
مفاهیم با خمینی
رهبر محبوب که از سفر آمد، همه ناشایستیها، بایسته شد؛ حرام حلال شد و دزدی معنای بهرهوری از برکات الهی معنا گرفت؛ اعدامها صدی و هزاری شد و در شبهای شوم اوین و عادلآباد و دیزل آباد، با تجاوز به نوامیس در زندان با این توجیه که باکره به بهشت میرود و ما نمیخواهیم این زن به بهشت رود، بیاخلاقی انقلابی جای اخلاق را گرفت.
امروز به برکت انقلاب ناب و دین تحریفشده و آلوده به دستان روضهخوانها، رژیم پریچهر وارد و صادر میکند، میکشد، میدزدد، توطئه میکند، ایران را به خاک سیاه مینشاند، لبنان سربلند و دارالعلم و هنر را به دارالفقر و جهل و تعصب تبدیل میکند؛ عراق را محل تزویر و تبعیض مذهبی میکند و یمن، دار ملکه سبا و سلیمان را، پشت قباله اوباش حوثی میاندازد. اخلاق در ویرانههای حلب دفن میشود و شرف و انسانیت در حاشیه کییف به آتش کشیده میشود.
نجفی، دولتمرد پاکدست و عاشق ایران را که پرونده دزدیهای قالیباف و شرکا را گشود، به پرستویی میسپارد و خود او را با تصویری مخدوش نزد مردم میکشد و به نجفی میگوید -ازخویشاوندش شنیدم و از وکیلش- «گردن بگیر، قصاصت نمیکنیم فقط اسم سردار (قالیباف) را دیگر نیاور!»
از ستارخان تا زلنسکی؛ از پوتین تا خامنهای / علیرضا نوری زاده
خامنهای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و به همین دلیل، ماهها است که این گفتوگوها به جایی نرسیده است.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۳ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۴۵
ستار خان و زلنسکی هر دو در کنار ملت ماندند و با دشمن متجاوز جنگیدند – AFP
با تجاوز پوتین به اوکراین، نه فقط برجام ۲ چون قبل اولویت ندارد، بلکه باید گفت جهان یکسو و اوکراین سویی دیگر است. ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و آلمان و… البته پوتین گمان میبردند کار اوکراین سهروزه تمام است. آقای بایدن درصدد ارسال هواپیمای ویژه برای رئیسجمهوری اوکراین بود تا او را بهجایی امن در واشنگتن منتقل کند و آقای مکرون ادعا کرد که پاریس نزدیکتر است، تشریف بیاورید اینجا! بوریس جانسون نیز در بریتانیا خواستار انتقال رئیسجمهوری زلنسکی به لندن شد که بیاید و در ساحل تیمز آرام گیرد. اما همگی شگفتزده شدند وقتی این بزرگمرد میهنپرست پاسخ داد: «من در کنار ملتم میایستم؛ با دشمن متجاوز میجنگم و تسلیم نمیشوم و کشورم را ترک نمیکنم.»
این کلام او، سه تصویر تاریخی، یکی را بر صفحه روزنامه و دومی و سومی را در فیلم و عکس به یادم آورد.
نخستین، از آن ستارخان، سردار ملی، است. در دوران استبداد صغیر، تبریز در اشغال روس بود و در تبریز خونین، آزادیخواهان بر دار میشدند و قزاق و حاکم مستبد میزدند و میکشتند و میبردند. کنسول روس که از بازتاب آسیب دیدن ستار خان بیمناک بود، برای او پیغام فرستاد که خواستار دیدارم. ستارخان پذیرفت. پاختیاتف، کنسول روس، در آغاز دیدار گفت: «پرچم دولت بهیه روس را بر بام خانهات بنشان تا آسیب نبینی.» کنسول روس به ستارخان پیشنهاد پناهندگی هم داد که با پاسخ دلاورانه او مواجه شد: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»
پاختیانوف که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفتزده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند؛ پس از جای برخاست. هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پرشکوه او بود: «چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قرهداغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوهچی برساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان شد.»
کنسول این جوانمردی پرمعنا را هم پیشبینی نکرده بود.
مورد دوم که خود دیدم مربوط به ژنرال نیازی، فرمانده ارتش پاکستان شرقی، در زمان جنگ جدایی بین دو پاره پاکستان و حمله هند به کمک جداییطلبان (طرفداران شیخ مجیبالرحمان) بود. حاصل این جنگ ۹ ماهه، سه میلیون کشته و جدایی پاکستان شرقی بود. در دفتر مجله فردوسی نشسته بود. میخواستم بر تصویر ژنرال نیازی شرحی بنویسم. در طول روزهای جنگ، روزنامهها به نقل از خبرگزاریها از شجاعت ژنرال بسیار مینوشتند که یک روز میگفت: «هند را ویران میکنم» و روز دیگر بشارت میداد: «بهزودی دهلی و بمبئی را میگیرم و پا جای پای جدم جهانگیر میگذارم». اما حالا من تصویرش را میدیدم که زانو زده بود و فرمانده ارتش هند با شمشیر پاگونها و درجاتش را میکند.
بهتم زده بود. پهلوان، سردبیرم، گفته بود شرحی با احساس بر تصویر بنویس! صدای زندهیاد جهانبانویی، مدیر فردوسی، درگوشم بود: «ای مردک بزدل باید آنقدر مرد بودی که تا پای جان میایستادی. فردا تف و لعنت ملتت نثارت خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه پنج سال دیگر زنده باشی و ۱۰ تا بطری مشروب و ۳۰ تا جوجه بیشتر در شکمت بریزی؟ تو در برابر سه میلیون کشته هممیهنت که حرفهای تو را باور کردند، مسئولی.» حرفهای مدیر زمینهساز شرح عکس من شد.
و سرانجام تصویر سوم؛ آن روز داغ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در پایگاه هوایی نوژه؛ شش عقاب نیروی هوایی ایران از دستپروردگان نادر جهانبانی و سرتیپ محققی با سه فروند جنگنده به آسمان بغداد رفتند تا از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد جلوگیری کنند:
هواپیمای شماره ۱ به خلبانی سرلشکر شهید عباس دوران و سرتیپ آزاده منصور کاظمیان
هواپیمای شماره ۲ به خلبانی سرتیپ محمود اسکندر و کمک سرهنگ ناصر باقری
هواپیمای شماره ۳ به خلبانی کاپیتان توانگریان و کاپیتان خسروشاهی.
هدفها یکی پالایشگاه الدوره و دومی قصر المؤتمرات (کاخ کنفرانسها) بود که صدام حسین با میلیونها دلار به شکل قصرهای هزارویکشب برپا کرده بود. این عملیات با دو فروند فانتوم اف۴ انجام میشد و هواپیمای سوم پشت مرز ماند تا اگر ضرورت بود، به خاک عراق وارد شود.
این هواپیماها هر دو هدف اصابت موشکهای ضدهوایی عراق قرار گرفتند ولی ماموریت درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره را انجام دادند. هواپیمای دوم که در مسیر رفت پشت هواپیمای شماره ۱ قرار داشت و بعد از گردش، اینک در جلو پرواز میکرد، هدف اصابت پدافند سبک دشمن قرار گرفت و هر دو خلبان زخمی شدند. خلبان عباس دوران به آنها اطلاع داد که هدف قرارگرفتهاند و موتور سمت راست را از دست دادهاند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن، برای آنها امکان برگشت نیست و تاکید کرد که سریعا به سمت مرز حرکت کنند.
در همین هنگام، کاظمیان هم به دوران اطلاع داد که هواپیما دیگر قابلکنترل نیست و باید خود را برای خروج اضطراری آماده کند. کاظمیان دست خود را بر دستگیره صندلی پرّان دو نفره قرار داد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خلبان خود برای خروج از هواپیما را شنیده بود، دکمه صندلی پرّان کابین عقب را فشرد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب شد.
کاظمیان هنگام خروج بیهوش شد و وقتی بههوش آمد، دریافت که در اسارت عراقیها است. او نقل میکند: «وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم، یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من میگفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را تمام کنم.»
سرتیپ منصور کاظمیان همزمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به خانه بازگشت؛ اما حماسه خلبان دوران ادامه یافت. او زمانی که دریافت بر بالای کاخ کنفرانس قرار دارد، با هواپیمایش به روش کامیکازه ها، بر کاخ فرود آمد و رویای صدام حسین را دود کرد و به هوا فرستاد.
مدتی پیش از تحقق این حماسه، شاهزاده رضا پهلوی از تبعیدگاه خود تلگرامی به فرمانده نیروی هوایی ایران فرستاد. خود او در این باره میگوید: «من نخستین پرواز سولو [انفرادی] خودم را با هواپیمای بونانزا در ۱۳ سالگی انجام دادم و حدود ۱۶ سال سن داشتم که با هواپیمای جنگنده اف-۵ سولو شدم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم، برای دورههای پیشرفته پرواز در آمریکا به پایگاه هوایی ریس تگزاس آمدم و قرار بود بعد از یک دوره فشرده یکساله به ایران بازگردم و به دانشگاه افسری بروم. شش ماه بعد که انقلاب شد، دقیقا وسط دوره آموزشی پروازم بود. بعد از درگذشت پدرم، من هنوز در قاهره بودم که جنگ آغاز شد و من از طریق سفارت سوییس در قاهره نامهای به ستاد مشترک ارتش و نیروی هوایی ارسال کردم و درخواست کردم که به عنوان یک خلبان جنگنده این امکان را داشته باشم که وظیفه خود در دفاع از کشورم را انجام بدم.»
«متاسفانه هیچوقت به نامه من جوابی داده نشد و جمهوری اسلامی ایران تصور کرد که این نامه مقدمهای است که از طریق من کودتایی علیه حکومت انجام شود، با وجود اینکه خمینی سر کار بود، من آمادگی کامل داشتم که در چارچوب همان سیستم و حکومت و زیر پرچم جمهوری اسلامی وظیفه ملی و میهنی خودم را انجام دهم و به عنوان یک خلبان از کشورم دفاع کنم.» (گفتوگو با وبسایت تقاطع)
این تصاویر را با تصویر ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و سید علی خامنهای کنار هم بگذارید. پوتین، سرهنگ کوتوله کاگب، با تجاوز به یک ملت سربلند شجاع، قصد دارد کاریکاتور استالین کوچولوی بیسبیل شود. زلنسکی که بایدن و مکرون در دومین روز جنگ فاتحهاش را خوانده بودند و میخواستند برای انتقالش به واشنگتن یا پاریس هواپیمای ویژه بفرستند پاسخ داد که «من در کنار ملتم میمانم و تا آخرین قطره خونم از اعتبار و منزلت میهنم و هممیهنانم دفاع خواهم کرد». اما سید علی خامنهای، رهبر یکی از منفورترین نظامهای استبدادی جهان، در حالی که ملت ایران در برابر سفارت روسیه فریاد مرگ بر پوتین سر میدهد، چنین اظهار لحیه سر دادهاند که «اوکراین قربانی سیاستهای آمریکا است»!
او که صبح روز سهشنبه، ۱۰ اسفندماه، از طریق شبکههای تلویزیونی با مردم سخن میگفت، در یک سخنرانی به مناسبت عید مبعث که زمان آن بهطور کمسابقهای خیلی کوتاه بود، دولت آمریکا را «یک رژیم مافیایی» دانست و گفت آمریکا از ایجاد بحران در کشورهای مختلف تغذیه میکند. رهبر رژیم که در سخنرانی خود به روسیه هیچ اشارهای نکرد، با اشاره به اینکه حکومت ایران خواستار توقف جنگ است، دولت آمریکا را متهم کرد با دخالت در اوکراین و «حرکت مخملی» و «کودتای رنگی» در این کشور، وضعیت را «طبیعتا به این نقطه» رسانده است.
علی خامنهای در بخش دیگری از سخنانش، بدون اشاره به مقاومت مردم اوکراین در مقابل تهاجم روسیه ادعا کرد: «اگر مردم در اوکراین وارد میدان میشدند، وضع دولت و مردم اوکراین اینطوری نمیشد.»
پیش از رهبر جمهوری اسلامی، برخی از مقامهای بلندپایه جمهوری اسلامی ایران هم اقدام روسیه برای حمله به اوکراین را مقابله با «یکجانبهگرایی غرب» و گسترش سازمان ناتو خوانده و از آن دفاع کرده بودند. در همین زمینه، علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در توییتی اشاره کرد که حمله روسیه به اوکراین از نمونه جنگهایی است که با هدف ایستادگی در برابر راهبرد غرب انجام میشود. او غرب را مسئول مستقیم جنگ دانست.
روزنامه جوان وابسته به سپاه نیز با انتقاد از کسانی که حکومت ایران را در جریان جنگ اوکراین، حامی روسیه معرفی کردهاند، از حمایت اخیر کاربران رسانههای اجتماعی از رئیسجمهوری اوکراین انتقاد کرد.
ادعای رهبر جمهوری اسلامی درباره ولودیمیر زلنسکی مبنی بر اینکه او از حمایت مردم اوکراین برخوردار نیست، در حالی مطرح میشود که عملکرد رئیسجمهوری اوکراین که در روزهای اخیر با وجود فشارهای فراوان، با پیشنهاد خروج از کییف مخالفت کرده، در رسانههای اجتماعی فارسیزبان با استقبالی گسترده مواجه شده است و بسیاری از کاربران در توییتر از مقاومت او تمجید کردهاند.
خامنهای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و با بازی او است که تا امروز، ماهها است که این گفتوگوها به جایی نرسیده است. به باور من، پوتین در این قمار بازنده مطلق خواهد بود؛ حتی اگر تا سقف ژتونهای پلاستیکی چیده باشد. پیروز سرفراز این دفاع جانانه از خانه پدری زلنسکی و ملتش خواهند بود.
در باب سید علی خامنهای فقط میتوانم بگویم: «خسرالدنیا و الآخرة». قطیش ندیم، دوست تحلیلگر و طنزپرداز لبنانیام درباره خامنهای نوشته بود: «شگفتا مردی که تبربهدست، روز و شب برای ویرانی خود میکوشد. ایکاش یکی از خدّام بارگاه ولایت مانند استاد حداد عادل و دکتر علیاکبر طبیب حضور، ولایتی، لقمانالدوله آقا و سید اصغر حجازی، رئیس امنیتخانه ویژه، به ایشان تذکر میدادند که سر جدّت کوتاه بیا! امروز هیچ رهبری بهاندازه زلنسکی در دل ملتش، جای ندارد. بغل گوش شما مرگ بر شما میگویند و شما ادعا میکنید با ملت ایران یک جان در دو قالباید!»
سپاه فقط شایسته لقب تروریست است / علیرضا نوری زاده
چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۶:۰۰
سردبیر در مقاله خواندنیاش سئوال سادهای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکرهکننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر بهدفعات به رابط أتریشی اش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیسجمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل میشود.
راستی اینهمه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنهای نمیداند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایتهایی را یا بهفرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایتهای سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایتهای سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگیهایش پس از پایان جنگ با عراق در یک سو و جنایتهایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در سوی دیگر.
در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همینهایی که با شکمهای اغلب برآمده و آلودهدامانی مالی همچنان میبرند و میکشند و درجه و امتیاز میگیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. ازآنپس سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.
اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالیکه بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد. بااینهمه بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی بهجز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.
شکست احمدینژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالتگستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بیحدومرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدینژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساختوساز بزرگ (جادهسازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، اقلامی از تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر میکرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و بهویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدینژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همینکه طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گستردهتری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوبهای منطقهای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینههای تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.
سپاه ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعینحال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر بهسختی با این نظر مخالف بودند.
طرح ایجاد یک نیروی موازی شبهنظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد بهشرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاریهای آشنا با سلاح و گروههای مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیقدوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابیها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتیها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.
جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهدهدار بود. (محمد خاتمی ابووفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایتهای سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیار را لو داد. سالها پیش حزبالله او را در بیروت ربود و بعد از ماهها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیتالله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو میشوی. خمینی اورا از نجف میشناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیتالله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)
تعدادی از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبهها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.
سالها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشتهای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیلکرده (بعضا مثل خود او عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده میشدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهمپاشیده بود. در هفتههای نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخستوزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاریهای بعضی از روحانیان و انقلابیهای مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها، مجاهدین و ملی-مذهبیها با ساواک) خارج میکردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپیها و ملی-مذهبیها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکیشان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).
دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخشهای ساواک احیا شد، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارونهای سپاه است) بهسرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیدههای دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروههای چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبهنظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجانگذشتگی و ایثار جوانانی که بهشتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیاتها را در دست گیرد. بااینهمه سپاه تا تصویب قانون همعرضیاش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نهتنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخلههای گاهبهگاه بعضی از فرماندهانش در بازیهای سیاسی به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبههها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر
سید علی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنهای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوریاش روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها ازجمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسههای پنجشنبهشب خامنهای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجفآبادی، جواد آزاده، سپس ایروانی، محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگانهایش و ماموریتهای تصفیه سران و فعالان گروههای مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با کسب اذن بهصورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. همزمان خاتمی و اصلاحطلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچههای سپاه محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.
سپاه بعد از جنبش سبز
رهبر رژیم، سرکوبگریهای وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه میدزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزشهای دی و آبانماه سپاه ذرهای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغولها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما ماندهاند تا آرزوی خامنهای را در تاجگذاری مجتبی، تحقق بخشند.
برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقالهای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده میکنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس آنها حزبالله بودهاند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتلها، آدمرباییها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبتبار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سالها بود طرح صلح کویتیها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمکهای عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سالهای سازندگی شده بود.
سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، دهها شخصیت ایرانی را در سالهای گذشته در خارج از کشور به وحشیترین شکل به قتل رساندهاند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه میخواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بیپاسخ میماند که این عشق یکطرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایتفقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان بهاندازه جمهوری ولایتفقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگانگیری دیپلماتهایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟
مجلس رویایی ما و مجلس فردای غیبت آقا / علیرضا نوری زاده
افشای مذاکرات محرمانه فرمانده سابق سپاه محمدعلی جعفری را جدی بگیرید. این افشاگری ساده نیست و از دفتر رهبر به بیرون درز نکرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنندـ
۴۳ سال بعد از روز به تخت نشستن روحالله مصطفوی خمینی؛ بدون هیچ تعارفی امروز تردیدی ندارم که اغلب آنها که هنوز نفسی در وطن و در غربت میکشند و از ماندگاران آن موجهای تبزدهاند که از جام شراب روحانی سید روحالله مست شدند، امروز نهتنها مستی از سرشان پریده بلکه بسیاری با نوشیدن سطل پرمنگنات کوشیدهاند آثار زهر هلاهل انقلاب را با شعارهای لبریز از فریب و تظاهر، از جان و جهانشان پاک کنند.
برای نمونه آیا شما فکر میکنید محمدرضا خاتمی که در آغاز انقلاب دانشجوی جوانی بود با دید انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت؛ نوه آقای خمینی زهرا خانم صبیه آقای اشراقی را به زنی گرفت، در دوران ریاست جمهوری برادر در رکاب بود و نماینده اول تهران، از ده پانزده سال پیش که خانمش با قاطعیت گفت دخترشان باید آزادی انتخاب داشته باشد و رشتهای را که خود میخواهد در دانشگاه برگزیند و روپوش روشن و روسری گلدار و پرنشاط بر سر اندازد، همان محمدرضایی است که به همراه عبدی و میردامادی و مصطفوی و ملائک، با گروگانگیری آنچنانی ملتی را به گروگان داد؟
همین عباس عبدی که به همت زندهیاد دکتر نراقی و روزنامه جامعه در پی زندانی شدن برادرش و ماههای طولانی را پس از روی کار آمدن برادر بزرگتر و یار و یاورش محمد خاتمی در زندان سیدعلی آقا، سر کرد، به دیدار «بری روزن» گروگانش و وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران به فرانسه رفت و دهها تن حضوری و هزاران هزارتن، تصویری، دیدارشان را شاهد شدند و عبدی نیمه پوزشی خواست و از اینکه روزن را بدون هیچ گناهی به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفته ابراز ندامت و پشیمانی کرد، همان عبدی است که با خواهر مری زندهیاد امیرانتظام را وعده اعدام میداد؟
من فردای آن روز نوشتم این آقا آن عبدی نبود که با محسن میردامادی و مهدی مصطفوی و دون ژوان گروگان گیران، علیه من که با همان روزن دوست بودم جعلیات به هم بافتند و به غربتم، گرفتار کردند.
استاد فاضل «محقق داماد» که دیروز پذیرفت در بیعدالتخانه خمینی مسئولیت پذیرد و تا متوجه فریب بزرگ شد، نه به قدرت دل بست و نه به شوکت و دولت. همو امروز چشم و چراغ اهل فضل است و باب مدینه العلم بی دقالباب به رویش بازاست.
همین وضع را بسیاری دیگر از سینهچاکان انقلاب و خمینی و خامنهای دارند. امرز حتی اگر به دهنمکی که سرسپردگی خود را به رژیم با حزبالله و شبیخون به کوی دانشگاه و… بارها اثبات کرده بود و از صدقهی اعمال ضد ملی و انسانی خود به فیلمسازی رسید بگوئید «حزباللهی چطوری؟» رو ترش میکند و فریاد میزند خودتی!
محمدجواد لاریجانی دوست دارد خود را لیبرالمسلک نشان دهد و اخوی او علیآقا هر وقت فرصت کند پنهان از چشم عسس با دیر مغانیان همدلی میکند. از آن دم که دریافت «آقا» چگونه تحقیرش کرد و رئیسی را به جای او برگزید.
همین احمدینژاد را بنگرید که رهبرش سر او به شانه میگرفت و آشکارا گفت آقای دکتر احمدینژاد از آقای هاشمی رفسنجانی با من همدل و همفکر ترست. امروز احمدینژاد با حرفهای تند و عبور مکررش از خط قرمزها یکی از دردسرهای بزرگ خامنهای است.
دیدن محسن مخملباف فیلمساز سرشناس و آزاداندیش روزی روزگاری انقلابی ما، با پاپیون و اسموکینگ در فستیوال کن و رم و برلین به همراه سمیرائی که پرشکوه اما بدون چادر کمری و مقنعه در کنار پدرش ظاهر میشود، نهتنها مرا به طعنه زدن وا نمیدارد بلکه بسیار خوشحالم که بساط دعانویسان و سر کتاب بازکنهای قم دیگر رونقی حداقل نزد اهل سینما و فرهنگ و ادب و فلسفه ندارد.
محمدجواد لاریجانی بدون شک به یاد سالهای پرشور دانشگاه امآیتی (MIT) است و علی برادرش به یاد آن روزهای خوب است که مرحوم کوثری سرپرست مدارس بینالنهرین بود و به مدرسه شرافت میآمد و او و همکلاسیها و رفقای هممدرسهای، در عراق عرب، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را بالا میبردند و سرود «ای ایران…» را میخواندند.
نمیدانم چند تن از شما حکایت سعدالدوله را خواندهاید یا با احوال محمدولی سپهدار تنکابنی آشنایید. اولی عمود استبداد بود و ابوالملله شد، دومی از محمدعلی شاه فرمان گرفت که ریشه آزادی برکند اما از نیمه راه تیغ به روی استبداد کشید و در فتح تهران سردمدار آزادیخواهان بود.
حالا فکر میکنید خیلی دور از ذهن است که مثلاً این سرداران چپ و راست مثل محمدعلی جعفری و حسین علائی و ایزدی… روزی نه چندان دور مکنونات قلبی آشکار کنند و دست مودت به سوی کسانی دراز کنند که امروز در صف رویاروی آنها قرار گرفتهاند و اگر دستشان برسد مستبد و حامیان و یارانش را از فراز کرسی قدرت فروکشند؟
از سروش بگویم، بگذارید با او کمر سخن را بشکنم. تردید نکنیم که سروش روی جمع زیادی از دانشجویان بهویژه آنها که دستی در بیعت دین داشته و یا دارند نفوذ و تأثیر بسیاری دارد. در واقع سروش از اوایل دهه هفتاد شمسی بازتاب انقلاب روحی را که خود بدان متحول شد، در واژگان و گفتار و تأملاتش آشکار ساخت. رشته بندگی خواجه و خدمت مولانا بر گردن انداخت. ادب را جامه سیاست پوشاند و سیاست خشک ملازده بی پدر و مادر را چنان آراست که یک دل نه صد دل عاشق و دلبسته برای وصلش صف کشیدند. موی یار دولت را چنان کرد که دیگر نه شانه شیخ علیاکبر چیزی به آن میافزود و نه مشاطه سیدعلی آقا چیزی از آن میکاست. از جمع «کیان» او کسانی برشدند که بیرق اصلاحات را در چهارراه ولایت جهل و جور و فساد برافراشتند و در حلقه مریدانش جوانانی سر بالا گرفتند که در مجلس یزید خطبه زینبی میخواندند و در پیشگاه حاکم حلب سر بر نطع میگذاشتند.
حال فقط برای یک لحظه سالنی را تصور کنید که در آن یکسو سروش و مهندس حسن شریعتمداری؛ محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور و اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری نشستهاند و در ردیف کنارشان زنان مبارز اهل قلم و حقدان از جمله، شیرین عبادی و فاطمه سپهری، نسرین ستوده، مهرانگیز کار، شادی صدر نرگس محمدی، گیتی پورفاضل و نوشابه امیری و کاملیا انتخابیفرد… نشستهاند، سوی دیگر عبدالله نوری و ملک مدنی و محمدرضا خاتمی و احمد شیرزاد و عبدالله مؤمنی و دکتر جلالیزاده، در زاویهای دیگر سرلشگر سعدی حسنی و غلامحسین کرباسچی و عباس عبدی و عباس ملکی و محمدجواد ظریف و محمدجعفر محلاتی و… قرار گرفتهاند، و گوشهای را به اهل قلم و اندیشه؛ شاعران و روشنفکران و نویسندگان روزنامهنگاران سرشناسی چونان ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، علیرضا میبدی، جمشید چالنگی، ناصر شاهینپر، صادق صبا، ماشاءالله شمسالواعظین، مجتبی واحدی، حشمتالله طبرزدی و محمد نوریزاد… اختصاص دادهاند. چون در این جمع کسی در اندیشه به وزارت و صدارت رسیدن نیست بنابراین به هیچ روی مشکلی در جلو و عقب نشستن و یا تعدادشان وجود ندارد. البته حسین بازجوی کیهانی و انبارلویی رسالتی و آقا مسیح جمهوری اسلامی و یک دوجین دیگر از ذوبشدگان در ولایت سیدعلی آقا را به این سالن راهی نیست. باری، در گوشهای دیگر رهبران جبهه ملی داخل و خارج در کنار مهندس کوروش زعیم و عیسی خان حاتمي و دکتر موسویان، دکتر عبدالکریم انواری و مهندس هوشنگ کردستانی عضو آخرین شورای جبهه ملی بعد از انقلاب و یار و رفیق دکتر شاپور بختیار؛ و بخش کوچکی از ملی مذهبیها (و نه همه آنها) و تنی چند از چپهای ملی و مستقلین از سران سابق جنبش دانشجوئی چونان چنگیز پهلوان و مهران براتی، پرویز دستمالچی، دکتر کاظم کردوانی و محسن خاتمی دست در دست مهدی خانبابا تهرانی که به مشاهده جمع به وجد آمده از راه میرسند.
روحانیون مومن به جدایی دین از حکومت مثل حسن یوسفی اشکوری و دکتر ابوالقاسم دیباجی، دیپلماتهایی چون مرتضی سرمدی، مجتبی ارسطو، امیر محلاتی، عباس ملکی و… نیز حضور دارند. جزیی از سالن را به نمایندگان اقتصاد و صنعت کشور سپردهاند، که از داخل و خارج کشور در این اجتماع حضور یافتهاند. از سوی دیگر وکلا و نمایندگان دانشگاهیان داخل کشور و خارج حضور دارند که در جمعشان میتوان بزرگانی از تیره پروفسور رضا و دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی و احمد کریمی حکاک و دکتر جلال متینی را دید و هم داریوش آشوری را، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر جلیلی و عباس میلانی، چنگیز پهلوان و جمشید اسدی، و خاوند را مشاهده کرد. وگرنه در آرزوهای دور و دراز من جا برای همه هست. و افسوس میخورم که دکتر صدرالدین الهی، دکتر سیروس آموزگار، إیرج پزشکزاد و اردشیر زاهدی که باید حضور داشتند به سفر ابدی رفتهاند. مهدی جان خان بابا برمیخیزد و خبر میدهد شهبانو فرح پهلوی همراه با فرزندشان شاهزاده رضا، از راه رسیدند. واکنش جمع را حدس بزنید.
مجلس ما برپا میشود یا مجلس آقا؟
شاید آقای خامنهای خیلی خوشحال باشد از اینکه امروز بهظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی شاهعباس صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، بوزینگان روز و شب به معلق زنی مشغولاند و مدح و ثنای ذات مبارکش میکنند و «مشارق الارض و مغاربها» به اشاره انگشت مبارکش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملأ زعفران ـ چیزی شبیه به ملا برادر و ملا متقی فعلی ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بنلادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
آقای خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند رهبران جهان را لقمه چپ کنند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همهچیز حضرتش از حرکت سوسکها و در بیت مبارک نیز باخبر است. انتشار گفتگوی سردار جعفری فرمانده پیشین سپاه و صادق ذوالقدرنیا، به کارگرداني محمد باقرذوالقدر، کار کوچکی نیست و بدون تردید خامنهای از انتشار آن بیخبر بود. ضربه جعفری و یاران پنهانش نخست قالیباف و بعد حسین طائب و از فراز سر آنها؛ سید علي و آقازادهاش مجتبی را منظور داشت.
پیش از این در همینجا درباره ذوالقدر نوشتهام، ذوالقدر امروز در جایی است که به یک اشاره انگشت میتواند کاری کند کارستان. مجتبی خیلی بهتر از آقا این را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا همدل با مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند بلکه جناب ولی فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد. گاهی ـطی دو سه سال اخیرـ برای نشان دادن قدرتشان به آقا کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلاً یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص آقا کار گذاشته بودند کشف کردند یا موقع سفرهای آقا به زادگاهش، در هواپیما و دور باغ ملک آباد توطئهای را کشف کردند که هدفش به لقاءالله فرستادن آقا بود. بعد هم طوری قضیه را تشریح کردند که آقا بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است.
در طول از دوران ریاست جمهوری خاتمی، آقا روز به روز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. تیمی که آنها درست کردهاند از هر نظر کامل است و با جرح و تعدیلاتی، امروز در جمعشان اینها را میبینیم. در جمع آدمهای عملیاتی، رمضانی، احمد وحید، سبزوار (محسن) رضایی؛ علی شمخانی (این یکی کم کمک به دسته اولی که در بخش نخست تشکل احتمالیشان را ذکر کردم نزدیک میشود درست مثل محمدعلی جعفری فرمانده پیشین سپاه) غلام علی رشید، سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، پورفلاح و ذوالقدر و… آدمهای رسانهای مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسف پور، حاج غفور و سعید محمد و جبلی، و باسابقههای با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و محسنی اژهای رئیس فعلی قوه قضائیه، و حسین طائب در همین صفاند. استراتژیست هم دارند از تیره حسن رحیمپور ازغدی؛ حسن عباسی و حسین الله کرم و سعید جلیلی؛ الیاس نادران و مهدی چمران.
در صف تازهپیوستگان، وزیر خارجه رئیسی، حسین امیر عبداللهیان، و اخوی داماد آقا علی باقری رئیس این دوره تیم گفتگوهای برجامی. دیپلمات و سیاستمدار هم دارند، علیاکبر ولایتی و محمدحسن اختری اصغر حجازی که آقای کل بوده و هست و مغز و قلب آقا را در اختیار دارد. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل از جمله سرلشگر دکتر موسوی. همان سالهای نخست حکومت خاتمی با استفاده از وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی مثل خاتمی بیاید و بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی؛ قاپ احمد آقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند اینها نیز از میان فرزندان آقا، مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی میکرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آنها بود ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشهگیر و اهل درس و فحص و جمعآوری ترهات ابوی و تدبیر و تدارک دفتر او شد. کاری که دکتر سلمان رحیم صفوی برادر سردار یحیی یکچند بعد از اخذ دکترا از سوآس، عهدهدار آن بود و میثم کنارش زد.
آنها نیاز داشتند سه چهار تنی را که آقا دربست قبولشان داشت و کاملاً مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد طعمه سهلی است. تا وقتی هاشمی رفسنجانی نفس میکشید، چنان استخوانی تیز در گلوی آقا و سربازان ذوبشدهاش جاگیر شده بود. سرش به آب دادند و استخوان بیرون شد.
امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند. ارتش را که کاملاً خنثی کردهاند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن یحیی رحیم صفوی بهزودی اجرا خواهد شد. مرتضی رضایی برای فرماندهی پیر است. بنابراین احتمال بازگشت ذوالقدر به سپاه و یا انتخاب فدوی فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه به فرماندهی کل از احتمالات اصلی است. طی سالهای اخیر، سپاه قدس را چنان بال و پر دادند که سردار سرلشگر قاسم سلیمانی، رستم دستان ولی فقیه شد. سحرگاهی که او را کشتند رهبر رژیم مثل سالهای عاطفی دور و دیر که در مرگ هاشمی نژاد زار میزد به هقهق افتاده بود.
***
یک لحظه فکر کنید؛ فردا اگر بشنوید، سید به هفتهزارسالگان پیوسته؛ آیا آرزوی نخست من تحقق خواهد یافت و شماری از فرزندان آزاده و به خود آمده وطن قادر خواهند بود، روزگار پس از ولایت عمامه و عبا را رقم زنند؟ و یا گمان میکنید پاسداران نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تبلیغاتی ولی فقیه قادر خواهند بود قایق شکسته ولایت را مرمت کنند و به ساحل استقرار برسانند. تحقق آرزوی من بقای خانه پدری، سرفرازی و سر به آسمان سائیدن ایران را تضمین میکند. سوال من این است، آیا آرمان و آرزویم رنگ واقعیت میگیرد و ما شاهد فعلیت یافتن کنگره ملی خواهیم بود آنگونه که هندیان و مردم افریقای جنوبی شاهد شدند.
آیا مصالحه ششم میان تهران و ریاض به بار خواهد نشست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ نُوامبر ۲۰۲۱ ۱۹:۱۵
خمینی حج را که اوجب واجبات است تعطیل کرد – AFP
فردای روزی که به جده رسیدیم، دکتر ایاد مدنی، محقق، تاریخنویس و روزنامهنگار سرشناس سعودی و مدیر موسسه مطبوعاتی عکاظ که من و دوستانم را برای انتشار ویژهنامه فارسی عکاظ برای زائران ایرانی دعوت کرده بود، در یک گپوگفت دوسه ساعته، دیدگاههای من درباره مراسم برائت از مشرکین را جویا شد و میخواست بداند که خمینی دنبال چیست؛ در مکه که مشرکی زندگی نمیکند، پس این شعار بیمعنی ره به کجا میبرد؟
برایش به تفصیل مکرهای خطرناک خمینی را باز شمردم و یادآور شدم که این مرد نه به اسلام اعتقادی دارد و نه به تشیع و هیچ بعید نیست امسال (مرداد ۱۳۶۶) با توجه به شکستهایش در جبهه جنگ با عراق، بخواهد غوغایی در حج بر پا کند. استادم، مرحوم جعفر رائد، سفیر اسبق ایران در عربستان سعودی و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب (که بعد از خاموشی مرحوم رائد اداره آن را من عهده دارم) و ماهنامه روزگار نو، با ما بود و آرزو کرد حادثهای رخ ندهد. سپس به حادثه حج قبلی اشاره کرد که تا آن زمان جهان از آن بیخبر بود؛ چرا که سعودیها خبر را منتشر نکرده بودند و بعدها فهمیدیم چرا…
سی۴ در ساک حجاج
در چهارمین روز پرواز حجاج اصفهانی (در حج سال ۱۳۶۵/ ۱۹۸۶) یکی از حجاج سالخورده به علت ابتلا به دیابت و در گرمای شدید آشیانه حجاج در فرودگاه پیش از انتقال به مکه، بیهوش شده بود. همسرش با کمک یکی از حجاج ایرانی به گروه پزشکی مدینهالحاج گفته بود داروهای همسرش در ساک سبز او است؛ ساکی با علامت سازمان حج و اوقاف که دفتر حج اصفهان به همه حجاج داده بود.
یکی از پرستاران که ساک را باز کرد، در کف ساک متوجه برجستگی شد که طبیعی نمینمود. با اشاره او، ماموری در سالن ساک را وارسی و با شگفتی، زیر آستر ساک مادهای کشف کرده بود (پنج کیلو ماده انفجاری سی۴). بلافاصله محل ورود کاروان محاصره شد و ساعتی بعد، از ساک زائران کاروان خانواده شهدا اصفهان ۷۵ کیلو ماده شدیدالانفجار سی۴ به دست ماموران سعودی افتاده بود.
شنیدم که ساعتی بعد، ۱۵۰ زائر کاروان که بیگناهیشان آشکار بود، آزاد و فقط مدیر کاروان و معاونش بازداشت و به اداره پلیس منتقل شدند. زائران روستایی اصفهانی در پناه ماموران سعودی، مراسم حج را انجام دادند و در بازگشت هدایایی نیز دریافت کردند. چند هفته بعد از مراسم حج، مدیر کاروان و معاونش نیز آزاد و به ایران بازگردانده شدند؛ چون آنها صادقانه اعتراف کردند که ساکها را سپاه اصفهان بهعنوان هدیه به زائران این کاروان داده است و فرمانده سپاه نجفآباد در پاسخ به پرسش آنها که چرا ساکها سنگینتر از حد معمول یک ساک خالیاند، گفته بود ما عایقی در ساک گذاشتهایم که پاره نشود.
هاشمی رفسنجانی که در خاطراتش به این حادثه اشاره میکند. او ضمن تماس با ملک عبدالله، ولیعهد سعودی که روحیهای آشتیجویانه داشت و بهشدت طرفدار همبستگی کشورهای اسلامی بود، از او خواسته بود مهلتی داده شود تا در تهران در این رابطه تحقیق کنند. سعودیها به مدت یک سال چیزی نگفتند و بعدها رژیم اسلامی مدعی شد که مسئول این کار مهدی هاشمی، برادر داماد آیتالله منتظری و رئیس سابق دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه، بوده است که به دستور خمینی و فتنهانگیزی ریشهری اعدام شد.
مرحوم منتظری هنگامی که اجازه انتشار خاطراتش در الشرقالاوسط را به من داد، در پاسخ سوالم درباره قاچاق مواد منفجره در موسم حج به عربستان و اینکه چه کسی مسئول واقعی بود، مهدی هاشمی یا… با تاثر گفت: «آقا مهدی بیگناه بود. همین حضرات سپاه، همینها که جنگ را باختند، عامل این جنایت بودند که به مرحمت الهی کشف و خنثی شد وگرنه خدا میداند چند هزار نفر کشته میشدند.»
یک سال بعد ما در عربستان بودیم تا نشریهای در ۱۶ تا ۲۰ صفحه برای حجاج ایرانی و افغان منتشر کنیم. مرحوم رائد سرپرست ما بودند. من بهعنوان سردبیر، همراهانم را با دقت برگزیده بودم؛ زندهیاد ناصر مطرقی، همکارم در مرکز پژوهشها، به همراه فرخ فرزانه، دیپلمات پیشین، مهران بنیادی، پدر هنرمند سرشناس سینمای جهان نازنین بنیادی، مرتضی نگاهی، نویسنده سرشناس، شاهین اعتمادی، همکار روزنامهنگارم که از ایران رفیق یکدل بودیم، و احمد وحدتخواه، روزنامهنگار بینالمللی و مدیر موسسه ساتراپ، که سالها همدل و همراهم بود و هست. سعودیها سخت از ما حفاظت میکردند و روزی که یک کارمند ایرانایر در هتل ما ظاهر شد، بلافاصله هتل را تغییر دادند.
هیچگاه باور نداشتیم که به فاصله دو هفته در روز بدعت نامبارک برائت از مشرکین، مکه خونین و آن همه درد و اندوه را شاهد خواهیم شد. یک روز پیش از مراسم راهپیمایی برائت، به آقای کروبی، امیرالحاج خمینی، در بعثه حج تلفن کردم و در میان شگفتی و خنده همکارانم که با هم ضمیمه فارسی روزنامه عکاظ را بیرون میدادیم، با لهجه غلیظ افغانی خود را مسئول بعثه حج مجاهدین افغان معرفی کردم و گفتم ما نیز علاقهمندیم در صف سربازان خمینی در برائت از مشرکین شرکت کنیم اما عکس و پلاکارد نداریم. جناب کروبی شماره تلفن رضایی نامی را داد و گفت: «من به ایشان میگویم به شما عکس و پلاکارد بدهد.»
روز بعد این خبر را بهتفصیل نوشتم. در مکهای که حتی یک تصویر پادشاه سعودی وجود ندارد، حضرت امیرالحاج ولیفقیه هزاران تصویر خمینی را که بعضی از آنها ۲۰ متر طول و پنج متر عرض داشت و روی چلوار در همان مکه نقش زده بودند، به همراه پلاکاردهایی که شعارهایی از نوع «تبت یدا ابی لهب، شیلوا یداک یا فهد ــ بریده باد دست فهد» در گرداگرد بیتالله الحرام مکه توزیع کردند. شب قبل نیز واحد برق سپاه صدها بلندگو در لابهلای خیابانهای اطراف کعبه تعبیه کرده بود.
از ۱۰ صبح، عملا سپاه و زنان که چرخ زائران معلول جنگ را هدایت میکردند و شماری کودک از چهار سوی مکه بهسوی کعبه روان شدند. حضور آنها چنان ازدحامی در هوای ۴۵ درجهای مکه برپا کرد که رانندگان و مسافرانشان فریادزنان به خمینی نفرین میکردند و فریاد مای مای (آب آب) به گوش میرسید.
زائران ایرانی نیز وضع بهتری نداشتند؛ بهویژه زنان و معلولان. برادران غیور سپاه و سربازان گمنام امام زمان سلطنتآباد، معلولها و زنان را جلو انداخته و خود پشت آنها سنگر گرفته بودند و شعارهای تندوتیز علیه آمریکا و اسرائیل و سعودی و به نفع خمینی سر میدادند. قرار بود تصویر ۴۰-۳۰ متری ولیفقیه را از فراز کعبه به پایین آویزان کنند. رفتاری که آنها با پلیس سعودی داشتند، تکاندهنده بود. سه چهار پلیس را با دشنه کاردآجین کردند و وقتی افراد گارد ملی وارد صحنه شدند، این دلاوران غیور به همراه کروبی و محتشمی و خلخالی و دیگر بزرگان اهل ولایتفقیه، هر یک از گوشهای فرار کردند و زنهای بیچاره و معلولها را در صحنه رها کردند.
قبل از آنکه روایت خود را از آن روز شوم بگویم، گوشهای از روایت سرتاپا دروغ روزنامه جمهوری اسلامی که مدیرش خامنهای و سردبیرش مسیح مهاجری بود، نقل میکنم.
«خیل یکتاپرستان را میبینی که گروهگروه با در دست داشتن پلاکاردهایی با شعارهای «الموت لامریکا» «الموت لاسرائیل» و تصاویری از امام با فریاد اللهاکبر و لاالهالاالله از هر سو به طرف میدان معابده، نقطه شروع راهپیمایی در حرکتاند.
شماری از حجاج که بازوبند قرمز انتظامات بر دست دارند، با کشیدن صفی ممتد از میدان معابده تا پل حجون در دو طرف خیابان، شکوه و نظم خاصی به مراسم میبخشند. عدهای نیز با بازوبند سبز که کلمه «سقایه الحاج» حج به چشم میخورد با کتریهای آب سرد، گلوی خشکیده از فریاد برائت از مشرکین حاجیان را تازه میکنند و به یاد مولایشان، حسین علیهالسلام، زوار تشنهلب ایرانی یا غیر ایرانی را سیراب میسازند.
نشاط کسب رضای خدا با اعلام برائت از مشرکین سختی گرمای هوا را در خود ذوب میکند؛ از روی پل شکوه و عظمت خیل موحدین نمایانتر است و مجذوبتر، پشتبامهای اماکن و ساختمانهای دولتی در طول مسیر مملو از افراد غیرنظامی سعودیاند و گاهی در کنار آنها دوربینهای فیلمبرداری نیز دیده میشود.
در ادامه مسیر هنگامی که ابتدای جمعیت به مسجد جن میرسد، ازدحام بیشتری ایجاد میگردد، کماندوهای سعودی تقاطع شارع مسجدالحرام را با استقرار ماشینها در وسط خیابان و کشیدن دیواری از سپرهایشان، مسدود کردهاند.
در این لحظات در کنار پلیس قرار میگیرم و منتظرم تا چون سال گذشته به روی این جمعیت عظیم که حتی پس از خاتمه دادن به تظاهرات میبایست جهت متفرق شدن به سمتی برود، راهی باز کند، ولی برخلاف انتظار، بهمحض نزدیک شدن صف پیشین تظاهرات که متشکل از برادران انتظامات است، به ناگاه افراد پلیس با علامت افسر سعودی همزمان باطومهای چوبیشان را بالا بردند و به سر مردم فرود آوردند.
هیچکس انتظار چنین صحنهای را ندارد. من ابتدا تصور میکردم همچون سالهای قبل درگیری مقطعی و کوتاه خواهد بود ولی هجوم گروه دیگری از پلیسهای مستقر در نزدیکی تقاطع که توسط بیسیم همان افسر فراخوانده میشدند، وضع را وخیمتر میکند. از آنجایی که هیچکس آمادگی مقابله با پلیس را ندارد، بهناچار علیرغم فشار سیل عظیم جمعیت به سمت جلو که از حمله پلیس بیاطلاعاند، مردم سعی میکنند برخلاف جهت راهپیمایی برگردند. به ناگاه، ازدحام عجیب و خطرناکی درست در مقابل مسجد جن ایجاد میشود. فریادهای اللهاکبر در فضای حرم امنالهی طنینانداز است و لابهلای فریادهای اللهاکبر این صدا به گوش میرسد درگیر نشوید… برگردید… خونسرد باشید… مواظب خواهرها باشید… برادرها نروید، عقب بایستید …
به دلیل عدم آمادگی مردم و عدم انتظار به وجود آمدن چین صحنهای هیچکس قدرت تصمیمگیری ندارد و گاه نظر افرادی که فریاد میکشند متفاوت است… درست در همین لحظه فاجعه دردناک آغاز میگردد.
عمال شخصی سعودی که در طبقات پارکینگ چند طبقه مقابل مسجد جن از قبل مهیا شدهاند، شروع میکنند به پرتاب سنگهای بزرگ، چوب، آهن، کولر و هر وسیله سنگین دیگر بر سر جمعیت بیدفاع. اینک برای من مسلم شد که هدف اینها متفرق کردن مردم با ایجاد رعب و وحشت نیست بلکه هدف کشتن مردم آنهم با فجیعترین وضع است. چرا که هر سنگی که از طبقه ششم پایین پرت میشود، براثر ازدحام غیرقابل وصف جمعیت حداقل سه یا چهار نفر را به شدیدترین وجه مجروح یا حتی شهید میکند.
باطومهای پلیس بر سر هر کسی که فرود میآید، بلااستثنا خون فوران میزند و جامهای سفید را گلرنگ میسازد و غرق در خون میگرداند.
در همان لحظات اول، ماکت قدس زیر ضربات باطوم پلیس از هم میپاشد. فشار جمعیت ما را به سمت راست خیابان که خواهراناند، میبرد. چند لحظهای از آغاز هجوم ددمنشانه پلیس سعودی نگذشته است که صدای شلیک گلوله شنیده میشود و دیدن افرادی که بر اثر اصابت گلوله به سرشان در خون پاک و مطهرشان میغلتند، این تصور که شاید تیرهای هوایی باشند، از ذهنم میزداید!
در این بین ناگهان میبینم که هجوم وحشیانه پلیس در سمت چپ خیابان برادرها را به عقب میراند ولی علیرغم ضربات شدید پلیس در سمت راست خیابان، این جمعیت انبوه قادر به حرکت نیست. ولی هرلحظه فشردهتر میشود. فشار و ازدحام به حدی است که تنفس را بهسختی ممکن میسازد. اطرافیانم که غالبا افراد پیر یا مسناند، از فرط فشار و سختی تنفس رنگ چهرههایشان رو به کبودی است و توان تکلم را از دست دادهاند. سخت متحیر میشوم و وقتی میبینم جلوی جمعیت خالی است ولی هیچکس حرکت نمیکند، تصور میکنم مانعی در وسط خیابان و در جلوی مردم انداختهاند.
با سختی زیاد خود را از لابهلای جمعیت بیرون میکشم تا به گمان خود با کمک چند نفر دیگر از برادران مانع را برداریم و جان چندین نفر را از دست پلیس سعودی که با باطوم بر فرق مردم میکوبد و پیکرهای نحیفشان را لگدمال میکند و همینگونه از زیر باران بطری شکسته و سنگهای سنگینی که ایادی رژیم از بالا پرت میکنند، نجات دهیم؛ اما وقتی در مقابل این جمعیت راکد و در هم قرار میگیرم، منظرهای بس دلخراش میبینم که کلامم از بیان چگونگیاش و عمق فاجعه در میماند…» (۱۹ شهریور ۱۳۶۶- روزنامه جمهوری اسلامی.)
تمام روایت روزنامه آقای خامنهای دروغ محض است. ما آنجا بودیم و صحنههای دلخراش را به چشم دیدیم و شب نیز صحنههای دردناکتر را از تلویزیون سعودی به همراه فیلم سال گذشته و ارسال ماده سی۴ به حج را مشاهده کردیم.
دوسه ساعت بعد از شروع معرکه، با رسیدن گارد ملی سعودی و شماری سوارکار، غائله پایان گرفت. آتشبیاران از کروبی و خلخالی گرفته تا رضایی و شوشتری و حجازی و… گریخته بودند و در هتلشان آب یخ میخوردند. غروب هم شام جانانه زدند و بیخیال خوابیدند و آن همه زن و معلول به شب نرسیده بودند.
باز به کروبی زنگ زدم. دستیارش مهدی گوشی را برداشت. بازهم با لهجه افغانی گفتم: «درود مکه را فتح کردید.» خفهشویی گفت و گوشی را قطع کرد. اما ما با مرحوم رائد و دکتر عباس مهاجرانی واعظ تا بامدادان سوگوار و داغدار هموطنانمان ساعتهای تلخی را سر کردیم. فردا سفارت سعودی در تهران اشغال شد ومحمد الغامدی، دبیر اول سفارت، به دست پاسداران به قتل رسید.
پایان سه دوره مماشات
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما بهمحض مرگش رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میگرفتند، برگزار شود.
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدایی دم خروس در انفجارهای دهران و خبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
آن سال ملک فهد روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره به همراه حکیم عرب، عبدالعز تویجری، مشاورش، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند.
در کنفرانس جنادریه وقتی با او دست دادم، گفتم مردم ایران به پاکی همان برفاند که تماشا کردید. با مهربانی گفت: «ایرانهم به همان پاکی و زیبایی است؛ مثل مردمش و ما اعمال رژیمها را هرگز به حساب ملت بزرگی چون ملت ایران با آن تمدن و فرهنگ دیر و دور نمیگذاریم.»
چهارمین مصالحه ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت. بین عبدالله نوری و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق شد اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آنهم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی ۱۷ روز در سعودی بود و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
سعودیها دیگر باور کرده بودند که اختلافها برای ابد زائل شده است اما… دستگیری چند طلبه شیعه سعودی پس از بازگشت از قم به کشورشان و آشکار شدن ارتباط سپاه با آنها و آموزش نظامی دادن به آنها در منذریه و علیآباد قم، مداخلات رژیم در لبنان و قتل حریری که نور چشم ریاض بود و سپس قتل هشت سیاستمدار و روزنامهنگار و استاد لبنانی دوست سعودیها به دست حزبالله، سپاه قدس و استخبارات سوریه دوباره به بحران در روابط دو کشور دامن زد.
سعودیها پس دستگیری شیخ نمر که روحانی شیعه مزدبگیر خامنهای و سالها با ایران در آمدوشد بود و بعد از چند حمله گسترده رژیم و شخص خامنهای به عربستان و پادشاه و ولیعهدش، هرگونه گذشت در مورد شیخ نمر که در دادگاه فریاد زده بود «بهزودی رایت ولایتفقیه را بر فرق آل سعود میکوبیم»، مجاز ندانستند. با اعدام نمر، سفارت سعودی در تهران و کنسولگریاش در مشهد به آتش کشیده شد و دو روز بعد سعودیها روابط خود با جمهوری اسلامی ایران را قطع کردند.
مصالحه ششم؛ آیا سر میگیرد؟
سعودیها امیدوار بودند روحانی که سوابقی با آنها داشت، موفق شود آب رفته را به جوی بازگرداند. تا مدتها باور داشتند که اشغال و آتش زدن سفارت و کنسولگری آنها به روحانی ربطی نداشته و صرفا کار نوکران خامنهای بوده است. با این همه، جنجالها و حملات گستردهای که بر پایه ادعا و دروغ علیه آنها، بعد از حادثه سقوط یک بالابر صنعتی در نزدیکی حرم مکه و سپس حادثه تونل بین مکه و منا رخ داد و غضنفر رکنآبادی، سفیر سابق رژیم در بیروت، نیز به قتل رسید، رژیم ادعا کرد که سعودیها رکنآبادی را بهعمد کشتهاند.
ریاض با انتشار اسامی حجاج ایرانی آشکار کرد که رکنآبادی با اسم دیگری به حج آمده و آنها اصلا از حضورش بیاطلاع بودهاند. با گسترش حضور سپاه در یمن و تلاش برای ورود آنها به خاک سعودی و نیز توطئههای سپاس قدس علیه مصالحشان در عراق و لبنان و بحرین و دست در آغوشی روحانی با امیر قطر و سران حوثی، از او هم دل بریدند. سرانجام این مصطفی کاظمی، نخستوزیر عراق، بود که با پادرمیانی سعودیها را قانع کرد تقاضای روحانی برای آغاز گفتوگو در سطح نماینده ویژه را بپذیرند. سعودیها پاسخ دادند: فعلا در سطح سفرا در عراق.
بدین ترتیب مذاکرات بر سر ششمین مصالحه بین تهران و ریاض از سال پیش آغاز شد و چهار دور آن تاکنون در بغداد انجام شده است اما آیا دو کشور به یک تفاهم حداقلی رسیدهاند؟ اگر جمهوری اسلامی ایران فردا از یمن بیرون رود و حوثیها را به پای میز مذاکره با دولت قانونی رئیسجمهور منصور هادی بکشاند، به چشمبرهم زدنی باقی اختلافها تسویه خواهند شد؛ وگرنه مصالحهای در کار نخواهد بود.
پنج شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۴ نُوامبر ۲۰۲۱ ۵:۴۵
دفتر خامنهای دوازده هزار کارمند و مشاور و وابسته و نماینده حقوقبگیر از بودجه بیتالمال دارد.
قبل از این که خمینی از قم به تهران بازگردد، به فکر بازگشت به قم بود. او قصد داشت بعد از معالجه قلب در بیمارستان قلب ملکه مادر (که امام خمینی شد) به قم بازگردد. فرزندش احمد و دخترانش بهشدت مخالف این نظر بودند. در عین حال، به غیر از اصحاب ربعه (چهارگانه هاشمی رفسنجانی، دکتر بهشتی، آیتالله منتظری، و مطهری- که پیشتر به قتل رسیده بود- از آغاز حضور آقا را در پایتخت ضروری میدانستند)، در دولت موقت نیز مرحوم بازرگان، سحابی، فروهر، و یزدی و چمران حضورش را در تهران به مصلحت دولت موقت میدانستند تا هر روز مجبور نباشند بین تهران و قم هلیکوپتر سواری کنند؛ گاه برای شکوهای، زمانی برای استمزاجی، و روزی در جوار میهمانی رسمی برای دیداری.
در دوره بستری شدن خمینی در بیمارستان قلب، دو سه نفر مامور یافتن مکانی شدند. خانهای در دربند نخستین اقامتگاه خمینی بود، اما خیلی زود به توصیه سیدمهدی امام جمارانی، خانه قدیمی جماران با بیرونی و اندرونی، حیاط جلو، و فضای پشت خریداری شد. و بعد حسینیه به آن افزوده شد. مطابق اسناد ثبت شمیران، مالک خانه صدیقه هاشمی علیا بود. سپس مالکیت به احمد مصطفوی فرزند خمینی انتقال داده شد. قیمت خانه را لواسانی، یکی از نمایندگان و وکلای خمینی، از محل وجوهات دریافتی پرداخت کرد.
خمینی به جماران رفت. دو سه نوبت تعمیرات مختصری در بیت و حسینیه انجام گرفت. هاشمی رفسنجانی نیز به منزل مجاور خمینی نقلمکان کرد. جماران یک خانه تهرانی سنتی با بیرونی و اندرونی بود. اداره بیت در درست احمد خمینی منزلنشین باغکی در مجاورت بیت خمینی بود، و اداره دفتر نیز در دست محمدرضا توسلی و رسولی محلاتی بود. از افرادی که در دفتر آمدوشد مستمر داشتند باید به محمدعلی انصاری، محمدحسن رحیمیان، حاج شیخ حسن صانعی، سلیمی، آشتیانی، و… جمعا ۲۷ تن در یک ساختمان چهار اتاقه متصل به جماران اشاره کرد. بعدها، با تأسیس مرکز نشر آثار امام که تحت اداره انصاری بود، و اضافه شدن هیئت مشاوران، نمایندگان مستقیم، دفتر وکلا، و نمایندگیهای امام در ادارات دولتی و… جمعا هیئت عامل و حقوقبگیر بیت و دفتر آقای خمینی به ۱۰۹ تن رسید. و البته ائمه جمعه و نمایندگان در شهرهای کشور، دفتر دیگری برای رسیدگی به این امور تشکیل دادند.
بودجه دفتر و بیت خمینی تا زمان مرگ او، حدود یک و نیم میلیارد تومان بود.
از جماران تا حُر بن یزید ریاحی
دفتر ولی امر ثانی مسلمانان در چهارراه آذربایجان در حصار پاستور و کاخ- فلسطین کنونی- و سپه (امام خمینی کنونی) و میدان حُر بن یزید ریاحی- حشمتالدوله سابق- در کنار بیت مبارک، مجتمعی است با مساحتی نزدیک به هزار مترمربع (البته ۹ قصر و ویلای دیگر مثل ملکآباد مشهد، قصر قدیمی سلطنتی در رامسر، ویلاهای لواسان و سد لتیان و شاهدشت کرج، استراحتگاه و میدان سواری قصر فیروزه، و… برای استراحت و تأملات فکری آقا ساخته یا پرداخته شده است. بیچاره شاه که آن همه درباره خانه و قصرش افسانهها گفتند و با رفتنش همه دیدند شکوه و جلال آنچه قاجارها ساخته بودند هنوز هم از کاخ نیاوران شاه شکوه و عظمت بیشتری دارد. کاخ مرمر را نیز فرمانفرما برای رضاشاه ساخته بود، و شکوه قصرهای قاجاری را داشت که حالا مجمع تشخیص و قوه قضاییه و… آن را در اشغال دارند). در مداخل دفتر سیدعلی حسینی خامنهای، گاردها و ماموران فاز ۳ قرار دارند و پس از عبور از جدار امنیتی اول، بخش دوم در حراست فاز دومیهاست، که از فاز سومیها بیشتر مورد اعتمادند. در حصار فاز یک البته فقط خواص حضور دارند. پاسداران مخصوص نایب امام زمان، که تعدادشان ۱۰ گروه ۹۹ نفره است، از هزار امتحان عبور کردهاند و اغلب از میان جوانانی انتخاب شدهاند که بین ۱۸ تا ۲۵ سال عمر دارند، و شبیه به زندهخواران مرشد کامل کلب آستان علی عباس صفوی، به یک اشاره اصغر حجازی گلوی مخالفان آقا را میجوند و سینهشان را میشکافند.
چگونگی تکوین دفتر و بیت
برای آن که عرض و طول دفتر سیدعلی آقا و سپس بیت مبارک را به خوبی بشناسیم، ناچارم شما را سالها به عقب ببرم، به نخستین سال انقلاب، و حضور شیخی مفلوک به نام شیخ محمد محمدی در فرودگاه مهرآباد، که قیافهاش از فقر و فلاکتش حکایت داشت. شیخ با توصیهای از پدرزنش شیخ علی مشکینی، که از خاصه شاگردان و خدمه آقای خمینی بود، در دادستانی انقلاب مستقر شده بود. حضورش در فرودگاه، چند ماهه او را چنان به ثروت و دولت رساند که اسم محمدی برایش کوچک مینمود. بنابراین، ریشهری را بهجای شهر رئی به نامش افزود. او فرزند اسماعیل شاطر شاه عبدالعظیمی بود که در یک نانوایی اجارهای خمیر به تنور میچسباند.
ریشهری چندی بعد به سازمان قضایی نیروهای مسلح رفت و از آنجا که خامنهای نماینده رهبر (خمینی) در وزارت دفاع و مدتی نیز در سپاه بود، شیخ ریشهری خیلی زود با سیدعلی آقا ره دوستی گرفت و دست اخوت داد. در سازمان قضایی نیروهای مسلح، ریشهری به اتفاق احمد اتابکی، عباس سلیمی، و مهدی منتظری- رئیس بعدی حفاظت اطلاعات ارتش که هیچ نسبتی با آیتالله حسینعلی منتظری ندارد- گروهی را تشکیل داد که بعدها در تشکیل وزارت اطلاعات نقش مؤثری داشت. همینها علاوه بر بیش از یکهزار تن از شایستهترین و وطنپرستترین نظامیان و شماری غیرنظامی از جمله صادق قطبزاده، مرحوم مهندس رضا حاج مرزبان، احمد خادم حسینآبادی، حجتالاسلام مهدوی، در جریان زمینهسازی برای عزل آقای منتظری، مهدی هاشمی برادر داماد او را نیز اعدام کردند.
گزینش منتظری به عنوان قائممقام رهبری بیش از هر کس برای ریشهری که حالا بر کرسی وزارت اطلاعات تکیه زده بود غیرقابل تحمل بود. میدانیم که منتظری بهشدت از فارغالتحصیلان مدرسه حقانی بیزار بود. کسانی از تیره ریشهری، فلاحیان، و پورمحمدی در نگاه منتظری ملایان بیسواد پلیدی بودند که از خونریزی ابا نداشتند. به همین دلیل نیز با تمام نیرو برای برکندن آنها تلاش میکرد.
اشکال کار در این بود که ریشهری روزی یک توطئه علیه جان خمینی و رژیم کشف میکرد و از طریق احمدآقا که تمایلی به جانشینی منتظری در مکان پدرش نداشت، این کشفیات جعلی را به گوش خمینی میرساند. زمانی که روابط آقای خامنهای با خمینی به سبب جانبداری خمینی از مهندس میرحسین موسوی تیره شد، و چندی بعد در ماجرای فتوای قتل سلمان رشدی و اظهارات خامنهای در سفرش به اروپای شرقی، خمینی برای دومین بار بر دهان رئیس جمهوریاش زد، پیمان خامنهای و ریشهری شکل گرفت که مورد تایید هاشمی و احمد خمینی نیز بود. نخست طرح بیآبرو کردن منتظری و به وحشت انداختن خمینی از او به اجرا درآمد. همزمان راه تماس منتظری با استادش خمینی مسدود شد، و سپس «میثاق» شکل گرفت. بر پایهٔ میثاق قرار بر این شد که با عزل منتظری، هاشمی جلو بیفتد و خامنهای را بر کرسی ولایت بنشاند. بدون کمک ریشهری این کار غیرممکن بود. (من تا امروز میپنداشتم که انتخاب معاونان ریشهری از سوی خامنهای برای اداره دفترش به علت آشنایی وی با محمدی گلپایگانی و لابد به توصیه او بوده است، اما حالا با اطلاع یافتن از مواد میثاق بین او و ریشهری میدانم که این امر یکی از اصول میثاق بوده است.) ریشهری از خامنهای چند درخواست داشت. اولین درخواست، سپردن تولیت حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه، دومی ریاست بعثه حج، سومی سپردن وزارت اطلاعات به فلاحیان بعد از او، و چهارمی سپردن امور دفترش به معاونان و مدیران بالای وزارت اطلاعات بود. خامنهای همه را پذیرفت. در حضور ریشهری، هر دو قرآن را با سوگندشان مُهر کردند.
خامنهای البته با محمدی گلپایگانی از جلسات گعده (دورهمیهای خودمانی) و شعرخوانیهای پیش از انقلاب آشنایی داشت. همینطور، با پدر اصغر حجازی آشنایی داشت که یکچند در دوران تبعید همسایهاش بود. ریشهری در کمتر از سه ماه کار منتظری را ساخت. رفسنجانی با بازنگری قانون اساسی اوّل نخستوزیری را از سر راه خودش که از ریاست جمهوری نصیب میبرد برداشت، و سپس شرط مرجعیت و اجتهاد را برای رهبری حذف کرد تا مشکل نیابت امام زمانی سیدعلی آقا حل شود. خمینی در بستر مرگ بود و احمدآقا به جایش مینوشت و امضا میکرد و مهر را زیر امضا میگذاشت. هم نامه عزل منتظری را نوشت و هم تایید تغییرات در قانون اساسی را به امضا و مُهر خمینی آراست.
نخستین فردی که از چند هفته پیش از مرگ خمینی، شب و روزش را با خامنهای سر میکرد، محمدی گلپایگانی بود. محمدی گلپایگانی پسر آخوندی شاعرمسلک و اهل بزم و حال بود که برخلاف پدر، اگرچه طبع شعر او را داشت، اما چون او درویش و بیاعتنا به قدرت و ثروت نبود. در آغاز انقلاب، با توجه به آشنایی که با خامنهای داشت، وقتی خامنهای در وزارت دفاع بود حکمی گرفت که راه ورودش را به پایگاه هوایی اصفهان (شهید منصور ستاری فعلی) هموار کرد. سال ۱۳۶۰ به علت مشکل مالی که در دفتر خرید نیروی هوایی در لندن پیش آمده بود، محمدی گلپایگانی به لندن آمد و در ساختمان کالا با سرهنگ لسانی، نماینده وقت نیروی هوایی و مأمور خرید تسلیحات، آشنا شد. آشنایی با همسر انگلیسی/ایرلندیاش که با داشتن یک فرزند و گزیدن نام زهرا، دل و دین که چه عرض کنم، عقل و هوش از سر شیخ ربوده بود، در کلاسهای انگلیسی نیروی هوایی اتفاق افتاد و به ازدواج دوم شیخ منجر شد. شیخ، زهرا را به لندن فرستاد و خانهای برایش خرید، و سال بعد به تهرانش خواند و منزل بسیار زیبایی به نامش کرد. خانم عاشق زبان فارسی هم بود. با پوشش دانشجوی ادبیات فارسی، حضور او در ایران توجیهپذیر میشد. در زمان معاونت ریشهری، سعید حجاریان گهگاه موضوع همسر بیگانه جناب معاون را مطرح میکرد، اما پشت شیخ به ریشهری و سیدعلی آقا گرم بود. بعد از انتخاب سیدعلی آقا به مقام ولایت، شیخ ناچار شد همسر دوم را به بلاد فخیمه بازگرداند و در اینجا خانهای مجلل برای او خریداری کند تا با فرزند فلج اولی و دوّمی باهوش و خوشرو، در کمال راحتی زیر سایه اسلام ناب از راه دور زندگی کند. البته شیخنا تا زمانی که از مردی و زور هر دو را داشت هر از گاهی به بهانهای به لندن میآمد تا از حلال شرعی دیدن کند، یا خانم را به تهران دعوت میکرد. اما به قول مرحوم علم، پدر پیری بسوزد که حتی زور و پول، و برای بعضیها قرص ویاگرا، نیز بیتأثیر میشود…
باری، محمدی گلپایگانی دختر خامنهای را برای پسرش گرفت. (یک دختر دیگر رهبر نیز عروس برادر باقری کنی، برادر مهدوی کنی است. برنامه نشاندن مهدوی کنی روی کرسی ریاست خبرگان بعد از این وصلت خجسته به اجرا گذاشته شد، و بعد از ریاست رفسنجانی، بار دیگر مهدوی کنی که جزو اهل بیت شده بود، بر کرسی ریاست خبرگان تکیه زد و…)
به هر روی، مجموعه اطلاعاتیهایی که به دفتر رفتند، در طول این سالیان با «سید» ماندهاند. فقط میرمحمدی جای خود را به ایروانی وزیر بازرگانی میرحسین موسوی داد که یکچند همراه با کردان امور مالی دفتر را عهدهدار بودند.
در حال حاضر، حاج علی مقدم که از ریاست جمهوری با خامنهای بود، رئیس دفتر ارتباط مردمی رهبر، مهندس حمید صنوبری رئیس دفتر محمدی گلپایگانی (و این حمید همان است که کشمیری قاتل رجایی و باهنر را وارد سیستم امنیتی نخستوزیری کرده بود)، اصغر حجازی رئیس دفتر اطلاعات رهبر، حسین طائب ملقب به میثم با وجود فرماندهی اطلاعات سپاه همچنان مشاور اصغر حجازی، حسین محمدی منشی مخصوص، و سردار شیرازی رابط آقا با نیروهای مسلح است. حداد عادل پدر همسر مجتبی، ولیعهد آقا، از مشاوران همیشه بیت است وعلیاکبر ولایتی پای گعده بعدازظهرهای رهبر است.
دفتر خامنهای دوازده هزار کارمند و مشاور و وابسته و نماینده حقوقبگیر از بودجه بیتالمال دارد. درست مثل یک کابینه، خامنهای ۲۳ مشاور در مرتبه وزیر دارد که هر کدام شورای معاونان و مشاوران خود را دارند. مشاور ارشد سیاسیاش دکتر ولایتی است، و مشاوران نظامیاش سرلشکر یحیی رحیم صفوی و سردار علی شیرازیاند. مشاور و رئیس تیم پزشکی، دکتر علیرضا مرندی و آقازاده آمریکا درس خواندهاش مشاور ویژه «آقا» در امور آمریکا و رسانههای بینالمللی و مترجم ارشد نایب امامالغایب است. جلسات مشاوران گاه بنا به نیازی که به آنها باشد خصوصی، و گاه در جلسات هفتگی برگزار میشود. رهبر در دفترش دولابچهای با مُهر و قفل ناشکستنی دارد که مِفتاحش در جیب وحید حقانیان است. از دوستی فلسطینی شنیدم که خامنهای به شماری از احباب خارجیاش از صندوق مخصوص دلار و یورو و دینار کویتی میدهد که یادگار صندوقهای پولی است که باراک حسین اوباما بعد از توافق برجام برایشان فرستاده بود.
بودجه دفتر خامنهای سالیانه بیش از یک میلیارد دلار برآورد میشود که شامل پرداختهای خارجی غیر ثبت شده او نیز میشود.
چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدینژاد
چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدینژاد
تنها گروهی که بعد از غیاب خامنهای میتواند اصول بازی جانشینی را به هم بزند، حجتیه است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۴:۰۰
ایندیپندنت فارسی
در آخرین سال ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، روانشاد سعید کریمیان، مدیر شبکه بزرگ جم تيوی که به ضرب ۱۷ گلوله آدمکشان ذوب در ولایت خامنهای به قتل رسید، از دفترش در ترکیه زنگ زد که «آقای د از تهران آمده است و پیغامی دارد.» گفتم: «من ایشان را نمیشناسم.» شگفتزده شد و گفت: «ولی ایشان سخت به شما علاقهمندند و میگویند شما از خویشان قطب دکتر (احمدینژاد) هستید.» گفتم: «اخوی معما طرح نکن! حرفت را بگو!» گفت: «مگر شما فامیل جناب شیخ محمود حلبی نیستید؟»
» یاد باد آن روزگاران یاد باد، "به بهانه انتشار مثلا خاطرات عباس پهلوان"
یاد باد آن روزگاران یاد باد، "به بهانه انتشار مثلا خاطرات عباس پهلوان"،
علیرضا نوری زاده
نمایشنامه "رستم و سهراب " با بازیهای زنده یاد سارنگ و امیر شروان دانش آموز پنجم ادبی دارالفنون را تکان میدهد و وقتی بی انصافی منتقد هفته نامه آژنگ را در نقد بی انصافانه نمایشنامه میبیند ، قلم بدست میگیرد و بعد از چند روز تردید به توصیه برادر شاعرش حیدر همراه با همکلاسی اش نوذر پرنگ به دفتر آرش میرود. نوذر بیرون در میماند ، او بدرون میرود و مقاله اش را بدست ایرج خان میدهد ... بدین گونه ع پیکان و .... متولد میشود . همان مردی که در بیش از دو دهه کاشف و ناشر آثار بیش از 400 شاعر و قصه نویس و منتقد ادبی و سینما و تئاتر و هنر به مفهوم آن ، ورزش و فرهنگ شد . بدون هیچ مبالغه و بدور از تعریف و تمجیدهای خالی از حقیقت ، صادقانه میگویم ، هیچ سردبیری به اندازه عباس پهلوان ، در خدمت اهالی قلم در همه عرصه هایش در دو دهه پیش از نکبت انقلاب نبوده است ...
رجال الخميني طلبوا قتل الصدر.. فأذابه القذافي بالأسيد
باحث إيراني يكشف لــ"العربية.نت" تفاصيل رحلة الصدر الأخيرة إلى ليبيا
كشف الباحث الإیراني الكبير د . علي نوري زاده ، ظل لسنوات صديقاً شخصياً للإمام موسى الصدر خلال سبعينيات القرن الماضي، كشف أن الحاشية المحيطة بآية الله الخميني من المتطرفين هم الذين تخلصوا من الإمام الصدر، ليضمنوا استيلاءهم على الحكم في إيران واستمرارهم فيه، وهو ما حدث فعلاً في صيف العام 1978 عندما اختفى الصدر في ليبيا مع اثنين من مرافقيه...
آن روز که رفتند حريفان پي هر کار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
" شیخ بهائی "
آنچه دکتر صادق زیبا کلام ، با شجاعت و درایت همیشه اش درباره حادثه دردناک و خونین منی ، عنوان کرده است بدون تردید یکی از بهترین نوشته های او در سالهای اخیر است. نوشته ای که به پیام خطرناک تبلیغاتی می پردازد که از نخستین ساعات پس از حادثه خوین، علیه سعودیها و در نهایت عربها ،آغاز شده و با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد. من در این نوشته نه قصد تبرئه اداره کنندگان شؤون حج را دارم ونه پایمال کردن خون شهدا را ، که جمع کثیری از آنها هموطنان بیگناه من بوده اند. بلکه قصد من آشکارکردن حقیقتی تلخ است که ادامه یافتن عمر نظام حاکم بر ایران ، هرروز برابعاد آن میافزاید .
در فرهنگ و همزمان عواطف ما ، شخصیت قهرمان که عادتا در هاله ای از رمز و راز پیچیده بود ، هرگز نمی باید به پیروزی برسد . قهرمان وقتی قهرمان بود که با کودتا اگر برسر قدرت بود سرنگون میشد ، باتب و لرز به میدان اعدامش میبردند یا پیشتر در باغشاه یا باغشمال ، سرش را میزدند ویا بردارش میکردند . کوروش فولادی و پرویز نیکخواه چون زنده مانده بودند تا آرمانهای روزگار قهرمانی شان را، ولو مختصر در زمان آشتی با واقعیت ، تحقق بخشند ؛ به ضدقهرمان و بدتر تبدیل میشدند اما رفیق ناکاممان خسروگلسرخی مارکسیست که در دادگاه ، عبارتی را نه چندان صواب از امام حسین برلب آورده و حتی یک مقاله یا شعر ماندگار از خود به جا نگذاشته بود قهرمان میکردیم چون بدار مرگ میرفت . برایش شعر و حماسه ساختیم و هنوز هم . شاید اگر مانده بود امروز مثل همکاران آن روزش در کیهان ، چند کتاب داشتشعر و مقاله منتشر کرده بود . به دامونش میبالید و در برابر رژیم جهل و جور و فساد ولائی با آن دل سرشار عشق و عاطفه ، چنان مینوشت که دل استبداد را میلرزاند چرا باید روحیه قهرمان جوئی و پروری ما همکلاسی باهوش و آزاده من در دانشکده حقوق ، شاگرد اول کنکور سال 46 عبدالکریم حاجیان سه پله و کرامت دانشیان رفیقش را به قتلگاه راهی کند اما هنوز نمیتوانیم اعتراف کنیم که زنده ماندن طیفور بطحائی و ایرج جمشیدی و علامه زاده ، مهمتر از گزینش مرگ برای اینکه ما چند قهرمان اضافی داشته باشیم ، بود . متاسفیم که چرا مریم و شکوه ( اتحادیه و میرزادگی ) اعدام نشدند که جنس ما هنگام ذکر مصیبت عاشورای عهد شاه جور شود و ویدا حاجبی دیگری نداشته باشیم که برایش مرثیه سردهیم . گور پدر پاسارگارد و دخترانی که زیر سایه مادرشان بزرگ شدند...
http://iranefardanews.com/?p=3020
ندای ايرانيان، اسب تروای خاتمی يا حزب مردم خامنهای؟
حزب سياسی در درجه اول نيازمند برنامه و سازمان و فضای آزاد است. حتی حزب در قدرت نيز در کشورهائی با نظامهای دمکراتيک بدون برنامه اصلا به قدرت نمیرسد و بدون فضای باز سياسی امکان عرضه برنامههای خود و رقابت سالم را نخواهد داشت. هيچيک از کيانات سياسی موجود و در راه در کشورمان، از اين ويژگیهای ضروری بهرهای نبرده است ...
روشنفکر به قيد مذهب و نژاد و جنس و رنگ و زبان پايبند نيست، حرمتگذاری او به انديشه و ويژگیهای انسانی است. او دروغ ولو مصلحتآميز نمیگويد. به حضرت عباس قسم نمیخورد اما به باورمندان به او احترام میگذارد. خود را محور عالم فرض نمیکند. در عين پايبندی به اصول، ستيزهگر و پرخاشجو در مقابل انديشه معارض با خود نيست...
*باآنکه ماشین تبلیغات رژیم از لحظه ورود ولی فقیه به بیمارستان برای عمل جراحی پروستات، موفق شده است با عرضه ی تصویرهای ایشان گاه در کوه و زمانی در مسجد؛ ساعتي با نوکر عراقی نوري المالکی و دقایقی با نوکران هموطن، این پیام را جا بیندازد که حال "آقا" عالی است و حضرتش حالا حالا ها قصد عروج ملکوتی ندارد اما تأمل در احوالات ارکان نظام و نشست و برخاستهای پیش و پس پرده به اضافه اخباری که از بیت و دفتر مبارک میرسد همه وهمه، حکایت از آن دارد که خواندن غزل خداحافظی آغاز شده است ...
مراسم به خاکسپاریش را نگاه میکنم بسیاری از آنها ئی که دوستشان دارم آنجایند. دولت آبادی، مجابی، استاد شجریان و همایونش، شهرام جان ناظری، پوری بنائی عزیز، باباچاهی، فخرالدینی، علی دهباشی و ... رژیم مجال دفن اورا در امامزاده طاهر نداده بود و خیلی از یارانش در اعتراض به اینکار به بهشت زهرا نرفتند. نوبت بعدی کیست ؟ اینهمه عشق را در خانه پدری به خاک می سپارند و ما چشم انتظار بعدی تا کی وقتمان برسد ...
علیرضا نوری زاده
مهندس احمد زیرک زاده ، بدون تردید یکی از برجسته ترین ، آزادمنش ترین ، پاکترین و وطنپرست ترین یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بود که هم چون رفیق یکدله اش زنده یاد دکتر شاپور بختیار گواینکه در دولت مصدق مقامی فراتر از معاون وزیر نیافت اما بسیار بار بیشتر از آنها که وزارت و اعتبار یافتند در راه تحقق آرمانهای نهضت ملی پای فشرد ، رنج بسیار برد ، کمتر از بختیار در حبس بود اما چنان او هرگز تسلیم جاه و مال و قدرت نشد . او با خانواده من بستگی و تعلقی فراتر از ارتباط فامیلی داشت و بسیار با پدرم به کارگاهش میرفتم و پای صحبتهای ارزشمندش می نشستم . بزرگا مردی بود که انگار دیگر چنانش را نمیتوان سراغ گرفت .
*بعد از خروج شخصيتهای ملی و ملی مذهبی (سياسی و تکنوکرات) از دايره تصميم گيری ، در دو مرحله کناره گيری مهندس بازرگان و دولت موقت و سپس عزل ابوالحسن بنی صدر ، صدها تن از فارغ التحصيلان مدرسه علوی – شاگردان آقای کمال خرازی و شيخ علامه – و فرزندان و دامادها و خواهرزاده ها و برادرزاده های حاشيه ی خمينی ، بهمراه شاگرد سوهان فروشی های قم وميوه فروشها ی ميدان امين سلطان تهران وبچه ولگردها و دسته ای های (علمداران و زنجير زنان هیأتهای عزاداری حسينی ) سيچون خيار اصفهان و پائين خيابان مشهد و ... ، به سرعت ادارات دولتی را تسخير کردند . طبيب اطفال وزيرخارجه شد و نوحه خوان و تيغ کش سابق و لاحق زمام امور فرهنگ و ارشاد را به دست گرفت ، حاج حبيب مؤتلفه مامور رتق و فتق امور بازرگانی شد و سرکارگر نفتی به وزارت نفت نشست و چند ماه بعد به کام صدامش فرستادند . در رده های پائين تر وضع بمراتب بدتر بود . باج گير مشهدی به استانداری رسيد و پسر شاطر اسماعيل شاه عبدالعظيمی ، مامور قتل عام بهترين فرزندان ارتش شد و بعد سيد روح الله مصطفوی کرسی وزارت اطلاعات را به او داد تا مراتب رضايت و قدردانی خود را از به خون کشيدن نظاميان کاردان و شايسته کشور ، نشان دهد . روسری فروش بازار دادستان انقلاب شد و اوين را به اوسپردند تا از کشته پشته بسازد .
*چند روز پس از اشغال کویت توسط ارتش عراق ، پیغامی از دوست دیرین شیخ ناصر محمد احمد الصباح دریافت کردم . پیغامی که " یاد باد آن روزگاران یاد باد " در بند بندش جاری بود . (شیخ ناصر دانش آموخته سویس و فرانسه سالها پیش از انقلاب سفیر کویت در ایران بود و به علت طولانی بودن دوران ماموریتش در ایران به شیخ السفرائی رسید. بعدها او به وزارت دربار و ... نخست وزیری کویت رسید و امروز که عمویش فرمانروای کویت است بعد از سالها جدال با اسلامی های تندرو و صاحبان نفوذ ، کمتردر امور دولتی مداخله میکند اما همچنان از پرقدرت ترین اعضای خاندان صباح است . عشق شیخ ناصر به فرهنگ و زبان و تاریخ و تمدن ایران ، او را به یکی از مهمترین صاحبان گنجینه ای از آثار فرهنگی و تاریخی و هنری ایرانی در جهان تبدیل کرده است . در جریان اشغال کویت موزه شخصی او به دستور صدام به عراق منتقل شد اما پس از شکست عراق ، شیخ ناصر با پیگیری سرسختانه ، محتویات موزه اش را پس گرفت )
جایگاه فرح پهلوی در مبارزه ملت ایران برای آزادی و دمکراسی
1-*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . در میان آن جمع ده دوازده نفره همنسلانم ( محمدرضا فشاهی ، احمد اللهیاری ، مساعدها ، جلال سرفراز ،حسین منزوی ، اصغر واقدی ، مینا اسدی ،فروغ میلانی و ...) و ستار لقائی که قصه مینوشت ، من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا بعد نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب شما و به خصوص آشنایان تازه ام نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که " بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم" شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی به خاطر چاپ روی جلد عروسی شرم آور دوتن از آغازادگان وقت ، سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
من در همان سالهای نخست غیبت مسعود رجوی الطبسی الخراسانی، از طریق دوستان فلسطینی ام دریافتم که ایشان در اردن در یک مقر حفاظت شده در نزدیکی فرودگاه امان و تحت مراقبت یک واحد نظامی آمریکائی مستقر در اردن، اقامت دارد و هر از چندی همسر ایشان از فرانسه به دیدارشان میرود. مطابق شروطی که هنگان انتقال از عراق، بر ایشان تحمیل شد آقای رجوی حق مصاحبه، خروج از مقر، تصویر برداری و سخنرانی تلویزیونی و ملاقات با مسئولان سازمان را ندارد. استفاده ایشان از اینترنت هم بسیار محدود است ...
جنگی که سه سال است سوریه را به ناکجا آبادی ویران تبدیل کرده که در آن ، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و 200 هزار کشته ، صدو سی هزار مفقود ، بیش از یکصدهزار زندانی ، و حداقل 5 میلیون آواره ،حاصل آن بوده است ، چهار مسئول اصلی دارد که هریک برپایه مصالح خود
و بی توجه به آثارو پیامدهای این جنک درحال و آینده نزدیک ، میانه و نیز دور ، به شنیع ترین وجه ، این نبرد بی پیروزی را ادامه میدهند. آن سوی خط نیز در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی که جنایات رژیم وادارشان به مبارزه مسلحانه کرده است ، پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی به روایت بن لادن و "ابو"های بی اصل و نسب آدمکش بیمار ، به ظاهر برای سرنگونی رژیم علوی/بعثی کافر!! و برقراری خلافت اسلامی همه ی خطوط قرمز را در نوردیده اند و روح شیخ صادق خلخالی (نماینده اسلام ناب ولائی ) و البته شیخ المشایخ ترور اسامه بن لادن و إیمن الظواهری از دستاموزان حاج قاسم سلیمانی را ،هرروز با جنایات تکان دهنده خود ، شاد میکنند . ..
میگوید آقا کیهان لندن دارد تعطیل میشود و به این ترتیب آخرین ستونی که همچنان " آن روزهای خوب و بد اما بی حضور آخوند در زندگی سیاسی و اجتماعی ما " را، در جان و جهان ما زنده نگاه داشته بود، فرو میریزد مثل خیلی از ستونهای دیگر که یکان یکان فرو ریخت. مگر پرویز اصفهانی نبود که دیر سالی خود و خانواده اش از بامداد تا شام در خدمت حضرت "نیمروز" بودند و سرانجام افسوسی بود بر لبان خوانندگانی که برای پایدار نگاه داشتن نیمروز، پایمردی نکردند. و دلی شکسته برای پرویز و خانواده اش، و پیش از آن مگر احمد شکرنیا نبود که اولین روزنامه خارج از کشور را پیش از پیروزی خمینی در بریتانیا منتشر کرد و سالها با استقامت ایران پست و بعد پست ایران را منتشر کرد و دست آخر آزرده به خلوت نشست و به کتابت حرفها و ...
سه شنبه 20تا جمعه 23 اوت
گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، مثنوی هفتاد من کاغذ را برابرم نهاده و قصه ی دردناک نفت ، حکایتی است پر آب چشم که هر برگش را میخوانم بیشتر اندوهگین میشوم که این رژیم فاسد متظاهر به دین ، در این سی و چهارسال ، چنان تاراجگرانی بیگانه فقط در کار غارت ثروت ملی ما بوده است . در این هفته یکبار شادمان شدم . آن لحظه ای که شنیدم در پی باز گشائی پرونده یکی از رؤسای مافیای نفت و باز گوئی آن ( دکتر خالدی معاون بین المللی وزیر نفت ) ، بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت او را با خفت در کنار شمار دیگری از فاسدان مافیای نفتی برکنار کرد . آن روز در وزارت نفت جشن بود ...
سه شنبه 13 تا دوشنبه 19 اوت
از مصریها، بسیار آموختیم. ارتش مصر که الجزیره دولت قطر عظمی (بزرگترین پایگاه آمریکا در منطقه و رفیق و همعهد اسرائیل) با عناوین فاشیست و جنایتکار از آن یاد میکند، به ما آموخت همکاری با آمریکا و دریافت یک میلیارد کمک نظامی، در برابر مسؤولیت حفاظت از وطن و مقابله با دارودستهای که با شارلاتانیزم اسلامی و حمایت آمریکا میخواستند نظام ولایت فقیه از نوع سنیاش را در مصر برقرار کنند، هرگز عاملی برای شانه خالی کردن از مسؤولیت نخواهد بود. با اطمینان میگویم حتی در جنگ 67 که عبدالناصر آمریکا را عامل شکست خود قلمداد کرد، اینهمه اکثریت مصریها، از ته دل، با نفرت به آمریکا نگاه نکردهاند.
آنچه روز چهارشنبه در اطراف و سپس درون میدان و مسجد رابعه عدویه و در روزهای جمعه و شنبه در اطراف مسجد نصر در خیابان رامسیس رخ داد، بسیار دردناک و با هر منطقی محکوم است اما تحلیل یکطرفه گزارشگر گاردین و واشنگتن پست و الجزیره و... تصویرگر حقیقت نبود. در واقع اخوانالمسلمین نیز به ما آموختند برای رویاروئی با هر قدرتی بیش از مسلسل و توپ و تانک، تحت تاثیر قراردادن افکار عمومی جهان، با توپخانه تبلیغات، کارساز است.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 اوت
دو سه ماهی است که با گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، آب در خوابگه مورچگان ریخته ام . حالا تهدیدها خیلی جدی شده است .دوستی از تهران مینویسد ، علیرضا مواظب باش ! اینها بدجوری به هم ریخته اند . به ویژه آنکه هم اکنون به علت عملکرد چند پدر خوانده ، رژیم در آستانه محکوم شدن در دادگاه لاهه است و اگر شرکت کرسنت با مدارک محکمه پسندش پیروز شود رژیم باید حداقل یک میلیارد دلار تقدیم آقای حمیدجعفر عراقی مدیر عامل کرسنت کند . برای اطلاع از چگونگی قرارداد کرسنت با شرکت گاز ( و وزارت نفت ) و دلائل به هم ریختن قرار داد ناگزیرم نقبی به گذشته بزنم و بعد آشکار کنم چرا عباس یزدانپور یزدی ملقب به یزدانی در فجیره روز 25 ژوئن از سوی مزدوران حسین تائب ربوده و به تهران برده شد و یکماه و اندی بعد ، به چه سبب جسد او را به فجیره بازگرداندند ! و اینها همه مقدمه ای خواهد بود بر پرونده مافیا و روابط پیچیده تنی از ارکان جمهوری ولایت فقیه در چاپیدن بیت المال و گرفتن رشوه ها و پورسانتاژهای کلان در طول زمامداری سیدعلی حسینی خامنه ای مردی که به گفته حداد عادل پدر عروسش نان و پنیر میخورد و سه و نیم میلیارد به بشار اسد میدهد و یک میلیارد به حسن نصرالله و به روی سوء استفاد 65 میلیون دلاری آقازاده آقای محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مربوطه چشم میبندد و ...
سه شنبه 18 تا جمعه 21 ژوئن
زهر یا نوشداروی تلخ ؟
دوم خرداد 76 برای همه ی ما یک حادثه بود .چه بسیاری از ما که با دید پر از تردید و شک ، داستان ساختیم و به نفی اهمیت این روز در تاریخ معاصرمان پرداختیم . یادم هست مسعود رجوی با نفی حضور میلیونی مردم در پای صندوقهای رأی رقم عجیب و غریب 6 میلیون را از کیسه مارگیری اش بیرون آورد و به دکتر هدایت الله متین دفتری که مردم را باور داشت و کار میلیونها ایرانی را در نه گفتن به ولایت جهل و جور و فساد و گزینه اش ، علی اکبر ناطق نوری ، ستوده بود ، با خشم و فارغ از حیا ، انتقاد کرده بود و ... نواده ی زنده یاد دکتر مصدق رشته از شورای مقاومت ماه و ماهبانوی در جوار وطن برید و در دل آنهائی جای گرفت که در وطن برای آزادی و عدالت با استبداد و ارتجاع در ستیز بودند .
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد !
سه شنبه 11 تا جمعه 14 ژوئن
تصاویر جلوی کنسولگری را می بینم . صف طولانی رأی دهندگان و آنسو، شش تا جوان دلخسته با خشم و فریاد و داس و چکش ، سبزها هم هستند اما در صف رأی دهندگان با لبخند و شعارهمیشه یا میر حسین و زندانی سیاسی آزاد باید گردد .
به صداهائی میاندیشم که در این هفته های پراز ابهام و تردید و همهمه ، با تصوراتی از نوع تحریم و کاربردش ، باور کرده بودند که ندایشان را ملت لبیک میگوید و میلیونها ایرانی به رفتن به حوزه های رأی گیری در خانه می نشینند و تخمه می شکنند . من رأی نمیدهم ، خواهان سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد ولایت سید علی آقا هستم اما با خیال زندگی نمیکنم . در طول هفته های اخیر برنامه ویژه ای برای انتخابات در تلویزیون ایران فردا همه روزه عرضه میکردم . هدف من این بود تا دریچه ای بگشایم و حداقل نامزدها را آنگونه که هستند و نه آنچنان که در رسانه های ولایت فقیه تصویر میشوند ، زیر ذره بین بگذارم . از آغاز همانگونه که گفتم و نوشتم یک هدف را دنبال میکردم ، اینکه سعید جلیلی بر کرسی ریاست ننشیند . حضور او میتوانست فاجعه ای باشد که سرزمین مارا به نابودی بکشاند . اینکه خامنه ای او را برای ترساندن مردم اعزام کرده بود و یا واقعا قصد به کرسی نشاندن اورا داشت مهم نیست آنچه اهمیت دارد کوتاه شدن دست کسانی از قدرت است که 8 سال ایران را به گروگان گرفته بودند و منهای دوسال اخیر همه ی اعمالشان دعای خیر رهبر را به همراه داشت .
در این میان سه سناریو را از درون حاکمیت میشنیدم . نخست اینکه بعد از رد صلاحیت هاشمی مشائی ، خامنه ای با رفسنجانی توافق کرده ، روحانی بیاید که هم میتواند معرف او باشد و هم خاتمی و در عین حال طرف اعتماد " حضرت ما " هم هست . این قصه به قول بچه های تهران توی کت من نمی رفت ...
سه شنبه 4 تا جمعه 7 ژوئن
مناظرۀ نامزدهای مورد تأیید ولی فقیه، هرچه نداشت حداقل از دو منظر قابل تأمل بود . مناظره نخست که حکایت کودکستان بود و تست کردن بچههای مامانی، اما دومی و سومی قابل دیدن بود و ازلابلای آن پی بردن به بعضی از اسرار مگو .
آنچه ولایتی برملا کرد بدون شک خارج از حدودی بود که برایش معین شده بود. هم جلیلی را ضربه کرد، هم حداد عادل را و البته قالیباف نیز گریبانش را گرفت که وقتی با میتران قهوه میزدی ما زیر بمباران میراژهای فرانسوی بودیم و ولایتی بهیادش آورد که دیدار با میتران بعد از جنگ بود. جالبتر اعتراف ضمنی ولایتی به قتل دکتر بختیار در آستانه سفر میتران به تهران بود. او همچنین به توافق لاریجانی با سولانا اشاره کرد که با سخنان احمدینژاد و جلیلی ، از حیز اعتبار ساقط شد . یادمان باشد که آقای ولایتی ( رأس مثلث وقح ) دو ضلع دیگر را چوب زد و نامزد محبوب ولی فقیه را گرز گران بر سر کوفت.
نگاهی میکنیم به اهم سخنان نامزدها در دو مناظره اخیر با اشاراتی که فهم آنچه را بین سطور بود آسانتر کند.
سه شنبه 28 می تا جمعه 31 می
تحفه آرادان ده روز است به دنبال چیدن گل رفته و اگر خبری هم از او میشنویم در باب خلل فنی هلیکوپترش و یا لغو سفرهای استانی اوست. موضوع پرونده قرمز و رازهای ناگفته که بعضی از روزنامهها هم به آن اشاره کردند، ظاهرا در فریزر ریاست جمهوری باقی ماند. حضور احمدینژاد در وزارت کشور هنگام ثبت نام مرشد و یاور همیشه و پدر عروسش «اسفندیار رحیم مشائی» گویای این حقیقت بود که رئیس دولت ، مصمم است که سناریو پوتین/مدویدیف را به هرقیمت شده، عملی سازد. رحیم مشائی نیز علیرغم مخالفتهای حداقل چهارساله ولی فقیه و ذوب شدگانش با او، و بخت کمش برای عبور از غربال شورای نگهبان، با امیدواری کامل وارد عرصه انتخابات شد. سخنان او در یکی دو ماهه اخیر به هیچ روی نشانی از یأس و ناامیدی نداشت. آنچه در باب فایلهای امنیتی و شخصی خارج شده از وزارت اطلاعات بعد از برکناری محسنی اژهای، توسط احمدینژاد و رحیم مشائی و بقائی اینجا و آنجا عنوان شد، شایعه نبود،
سه شنبه 21 تا جمعه 24 مه انقلابی که پدرخواندهاش را میبلعد
ده و نیم صبح دوشنبه، در زمانی که وزیر کشور مصطفی محمد نجار با بعضی از تأیید صلاحیت شدگان تماس میگیرد تا خبر خوش تأیید صلاحیت شدنشان توسط شورای نگهبان ـ جیرهخواران نایب امام زمان ـ را به آنها ابلاغ کند، علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی، و حسن روحانی نماینده رهبر در شورایعالی امنیت ملی و رئیس مرکز پژوهشهای استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و نامزد انتخابات ریاست جمهوری، به منزل پدرخوانده وارد میشوند. عالیجنابی که دیگر سرخپوش نیست و در جستجوی قبای سبز، سر به شانه خاتمی نهاده است در اتاق پنجدری بزرگ، روحانی و لاریجانی را به حضور میپذیرد.
سهشنبه 7 تا دوشنبه 13 مه
جواز ورود در آخرین لحظه
ظهر شنبه در مجلس ناهاری که در خانه شیخ الرئیس بهرمانی برپا شده بود حاضران که از سرسپردگان و یاران دیر و دورش بودند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که شیخ قصد ثبت نام در وزارت کشور را ندارد چون چراغ سبز هنوز روشن نشده است. اگر اصرار حاج محسن و اخوی محمد نبود آقای هاشمی همان فردای دیدار آخرینش با ولی فقیه اعلام کرده بود نخواهم آمد.
سرانجام چهار بعد از ظهر، نظر نایب امام زمان به خالقش شیخ علی اکبر ابلاغ شد، «فرمودند مشارکت شما اشکالی ندارد.»
از لحظهای که شیخ توپ را به زمین سید فرستاد و یادآور شد بدون موافقت ایشان به صحنه نمیآید چون حاضر نیست کار به بحران بینجامد و اوضاع از این هم که هست بدتر شود، پیشگویان سیاسی به دست و پا افتادند که یکی معتقد بود اینها همهاش بازی است و حتی دستگیری و محاکمه مهدی هاشمی نیز بخشی از بازی بوده است، هاشمی رئیس جمهوری آینده است و این اطوارها برای داغ کردن تنور انتخابات، و دیگری مدعی بود که شیخنا نخواهد آمد چون فوت و فن بازی را بلد است و میداند که سید قصد وارد کردن ضربه نهائی را دارد. سرانجام اشاره مهرآمیز «آقا» رسید و آن انتظار اشّد منالموت حداقل برای حاشیه شیخ به سر آمد.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه فتنه گر بهرمانی، مفسد فی الارض اردکانی
هرگز فکر نمیکردم سید علی آقا رهبر، تا آنجا در گندابه قدرت فرو شود که دیده بر احسان دوست ببندد و سنگها را در انبار و سگهای هار را آزاد کند و خودش نیز مثل بعضی از افراد پلیس متخصص اداره کردن سگهای دستاموز، از دور به نمایندهاش در کیهان تهران و وزیر اطلاعاتش، استخوانی را بنمایاند و بعد با دست، رفسنجانی خالق خود و سید محمد خاتمی نجات دهنده نظامش را نشان دهد و هی بزند که بروید و دخلشان را بیاورید. اخیراً تصاویری از دوران طلبگی و تازه آخوندی علی بن الجواد الحسینی الخامنهای در بعضی سایتها منتشر شده بود همراه با دو برادرش سید محمد مهتر و سید هادی کهتر.
سهشنبه 16 تا جمعه 19 آوریل از سوریه چه مانده است؟
نخست این ترجمه آزاد از شعری را که شاعری در سوریه با نام مستعار ابوفراس دمشقی سروده و این هفته زینت بخش سایتهای اپوزیسیون سوریه بود ملاحظه فرمائید. این توضیح را بدهم که از سیاق شعر میتوان تصور کرد که سرایندهاش «ادونیس» شاعر برجسته و معروف سوری باشد. یادم هست سالها پیش در دوران خوش اختناق!! که قدرش را ندانستیم، سعید سلطانپور که جانش را نه شاه بلکه خمینی گرفت در میان شعارهای شعرگونهاش سرودهای داشت با عنوان بر کشورم چه رفته است؟
حالا شعر شاعر سوری را بخوانیم که بر کشورش چه رفته است.
بر سوریه چه رفتهست؟
آیا مغولها از راه رسیدهاند؟
آیا لژیون خارجی فرانسه دست به انتقام زده است؟
نکند زلزلهای با قدرت تخریبی صد ریشتر در حلب رخ داده است!
بر سرزمین من چه رفته است؟
که شیخ ابوجهل با دویست کیلو وزن و یک مثقال مخ، سرنوشت زنانش را تعیین میکند (اشاره شاعر به شیخ قطر حامی اصلی نیروهای اسلامی مخالف بشار الاسد است).
سه شنبه 9 تا جمعه 12 آوریل
در باب مشتاقان خاتمی
هفته گذشته به تفصیل نوشتم چرا حضور خاتمی را در صحنه انتخابات یک فاجعه میدانم. کسانی بر من خرده گرفتند که چرا دل سید را خون میکنی، آیا در این بلبشو و آشفتگی کسی جز او را میشناسی که هنوز میتواند لبخند بر لبان مردم نشاند. همسفر عزیزی در این سالهای غربت مقاله ای نوشته بود که در نهایت از خاتمی خواسته شده بود حتی اگر میداند شورای نگهبان صلاحیتش را رد خواهد کرد باز هم به میدان آید شاید گوشه ای از آن شور گمشده را به جامعه بازگرداند.
برای آنکه مقوله خاتمی را برای همیشه کنار بگذاریم من نقبی به گذشته میزنم، به آخرین سال ریاست جمهور خاتمی و سه ایمیل را که در همان زمان یعنی ژوئن 2004 (9 سال پیش) به چاپ رساندم از دانشجوئی عاشق خاتمی و عضو دفتر تحکیم وحدت نقل میکنم. این سه ایمیل در فردای پیروزی سید در دوم خرداد و دو سه هفته پیش از انتخاب مجدد او و آخرین آن در ژوئن 2004 برای من ارسال شده است. بر این دورنگارها مقدمهای نوشته بودم که آن را نیز اینجا میآورم:
سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 آوریل
تلاش تازه برای حذف خاتمی عجله نکنید، کسی نمیخواهد محمد خاتمی را از صحنه سیاسی و اجتماعی حذف کند (به جز شماری که در قالب دانشگاهیان با طرح دوباره نام او خواستهاند سید روزی خندان بار دیگر به صحنه آید و در انتخابات نامزد شود). داستان دشمن دانا بلندت میکند ـ بر زمینت میزند نادان دوست، عیناً درباره خاتمی و این دسته از هوادارانش صدق میکند. البته میدانم بسیاری از هموطنان ما به دلیل آزاری که در این 8 ساله دیدهاند با یادآوری اینکه در دوران خاتمی علیرغم همه فشارها، فضای کشور به گونه دیگری بود بر این گمانند که حضور دوباره سید در صحنه احتمالاً منجر به پیروزی او خواهد شد و بار دیگر صحنه به گونه دیگری آراسته خواهد شد و مردم نفسی به راحتی خواهند کشید. این جمع نه با رهبر جمهوری اسلامی و نقطه نظرها و نگرش او آشنایند ونه زمانه را میشناسند. برای آنها خاتمی همانست که در دوم خرداد 16 سال پیش علیرغم خواست و اراده نایب امام زمان انتخابش کردند...
سه شنبه 26 تا جمعه 29 مارس گلادیاتورهای عصر ظهور
در ایام تعطیل نوروزی گو اینکه در غیاب روزنامهها و به مرخصی رفتن سایتهای اهالی ولایت فقیه، اخبار و رویدادهای پس و پیش پرده، چندان داغ نبود اما در میان آنچه شنیدیم و خواندیم، سخنانی اینجا و آنجا بود که مستحق تأمل و تحلیل است. اطوار ذوب شدگان در مقام نایب امام زمان و گفتارشان، حکایت از وحشت فزایندهای میکند که در زمین ولایت اعضای تیم رهبری را فراگرفته است. منشاء این وحشت، بیاعتنائی حریف آرادانی به ضوابط و قوانین نانوشته بازی است. همان ضوابطی که محمد خاتمی علیرغم برخورداری از حمایت اکثریت مطلق مردم و داشتن بالاترین آراء در تاریخ نظام ولایت فقیه، طابق النعل بالنعل آنها را تبعیت کرد و با این حال، در پایان بازی با چشمانی سرشار از اشک صحنه را ترک گفت و پذیرفت مقامی فراتر از یک تدارکاتچی نداشته است. این بار اما بچه پای خط ماشین دودی، نه احترامی برای ضوابط دارد و نه حرمتی برای آنکس که او را برکشید و از خاصه مداحی شبهای جمعه به کاخ ریاست جمهوری هدایت کرد.
سه شنبه 5 تا چهارشنبه ۲۱ مارس
از آن نوروزی که مجله فردوسی، نوروز را در صد صفحه استقبال کرد تا امروز که در غربت، پنجرهای رو به خانه پدری گشودهام انگار دقایقی بیش نبوده که بر ما چنان هزار سال گذشته است. چشم میبندم، علی رضای جوان را میبینم در برابر عباس پهلوان که حتی یک تار موی سپید در میان موهایش نیست. صفحاتی را در این شماره داشتهام که در آنها به سراغ آشنایان دور و نزدیک رفتهام. به خاورمیانه سر زدهام در حاشیه صفحات (زنده یاد) هوشنگ وزیری، و چند صفحه نیز از آن «خواهران تنهائی»؛ است گزارشی از قلعه غبارگرفته تن فروشان شهرم. طرح «بزرگ خضرائی» و صفحه آرائی و نظارت پهلوان، گزارش را در جائی قرار میدهد که امروز هم فکر میکنم یکی از بهترین کارهائی است که من در عرصه رسانهها انجام دادهام.
سه شنبه 26 فوریه تا جمعه 1 مارس نقش شوم ولایت
ولید المعلم (طارق عزیز بشار الاسد) که بیش از نیم قرن در صحنه دیپلماسی سوریه در داخل و خارج کشور حاضر بوده است و دیر سالی است زمام وزارت خارجه سوریه را در دست دارد، در سفر اخیرش به دارالخلافه تهران، بیش از هر زمان، زبان به تقدیر و ستایش از مقام ولایت گشود. در همه زوایای چهره المعلم میشد یأس و نومیدی را مشاهده کرد با اینهمه زمانی که او درباره برادر علی اکبر صالحی سخن گفت و بدون توجه به پروتکل بینالمللی و مسلّمات روابط دیپلماتیک، احمدینژاد را دور زد و بدون آنکه مراتب سپاس و قدردانی اربابش را نسبت به همتای ایرانیش محمود احمدینژاد ابراز کند، زبان به ستایش مقام معظم رهبری گشود و از اینکه آقا، رعایت احوال فرزندی بشار را همواره کرده و مثل کوه پشت او ایستاده است، اظهار سپاس و قدردانی کرد. همین گفته ولید المعلم برای آنها که هنوز درباره ابعاد حضور اهالی ولایت فقیه در کنار نیروهای جنایتکار رژیم بعثی سوریه تردید دارند، روشنگر حقیقتی بود که صاحب این قلم از دو سال پیش درباره آن نوشته و گفتهام. رژیم علوی بعثی سوریه و رژیم ولایت فقیه دوقلوهای به هم چسبیدهاند.
در زبان عربی واژه منافق و نفاق، معنایی بهمراتب گستردهتر از آن دارد که ما در زبان فارسی برای این دو لغت قائلیم. نفاق فقط دوگونگی رفتار، تظاهر به حقیقت طلبی و در معنا بیحقیقتی و یا نقض عهد معنا نمیدهد. نفاق از بدترین صفاتی است که میتوان فردی را به آن موصوف کرد. در درجه اول نفاق دارای بار دینی است، در متون مذهبی از آن به دفعات یاد شده است. حضور این دو واژه نفاق و منافق و مشتقات آنها، در نهایت به یک مفهوم عصر حجری باز میگردد.
نزاع محمود احمدینژاد و مافیای لاریجانی، در دارالشورای اسلامی و حاشیههای این نزاع در سایتها و ستونهای صفحه 2 و آخر بعضی از روزنامههای ذوب شده و نیمه ذوب شده در ولایت، یک قربانی اصلی داشت که در پی نزاع، با سر و روی شکسته و بسته و اعتبار خاکستر شده، کوشید به ضرب عصای ولایت و جایگاه دینی که بعد از دستمالی شدنهای بسیار، حالا چیزی است در حد ایمان به امامزاده تازه کشف شده «سید بیژن» نبیره سید بهمن که با سی و سه پشت میرسد به ابن ملجم، بار دیگر سر پا بایستد و به قاطبه اهالی ام القرا و توابع بگوید؛ هنوزم آن نفسها آتشین است و اگر بچههای خوبی باشید ممکن است از محل نذورات و خمس و سهم امام، لقمهای نان، ارزانیتان کنم....
سهشنبه 5 تا دوشنبه 11 فوریه دروغی به وسعت یک انقلاب
هر سال در سالروز انقلابی که به جز یک دروغ بزرگ نبود و حاصلش اسارت ملت ما در چنگ دروغزنانی شد که شرم را یکسره وا نهادهاند و بقایشان نیز بر دروغ استوار است، یادی از روزهائی کردهام که به عنوان یک روزنامهنگار جوان در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات عملاً در همه صحنهها حضور داشتم. از «شب ژنرالها» اعدام دلاور مردانی چون سپهبد مهدی رحیمی و امیر سرفراز خسروداد بسیار نوشتهام و شماری از کینه پروران حضور مرا بهانهای برای تاختن کردهاند. اینها لابد گریبان سرسلسله ما ابوالفضل بیهقی بزرگ را نیز میگیرند که چرا بر دار کردن آن بزرگمرد حسنک وزیر را ثبت کرده است...
سهشنبه 29 ژانویه تا جمعه 1 فوریه حکایت دیگ و دیگ و سه پایه در دارالشورا
گاهی در جستجوی رویدادی و حدیثی و زمانی از سر کنجکاوی، مذاکرات مجلس شورای ملی را در دورههای نخستین و سپس سالهای پس از جنگ جهانی دوم ورق میزنم. حالا از برکت لطف کتابفروشی که در خانه پدری پس از سه دهه همچنان رشته مهرش چون دیر و دور پایدار و مستمر است، همه مجلدات مذاکرات مجلس را دارم. زیر سقف مجلسی که نشان عدل مظفر بر سر درش بود چنان سخنانی رد و بدل شده که در کمتر پارلمانی در دیروز و امروز میتوان نمونههای آن را سراغ گرفت. بعضی از نمایندگان جای خود را در تاریخ با سخنانی گاه به عنوان ردّیه به حملات و انتقاداتی فیالبداهه و گاه در طرح لایحهای یا موافقت و یا مخالفت با آن، برای همیشه تثبیت کردهاند. شماری نیز خطی سیاه بر اعتبار و نام خویش کشیدهاند. همینطور دولتمردانی که گاه مستوفیوار، مشت همه وا کردهاند و اهل بگیر و بده نبودهاند و مزاجشان با آجیل سازگاری نداشته است، و زمانی مدرس گونه، شمشیر مستوفی را برای مراسم سلام و تیغ وثوقالدوله را برای هنگام نبرد و معرکه برگزیدهاند.
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه انتخابات، معمّای تازه
چهار ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، اصل انتخابات به یک معمای سخت برای نظام و اپوزیسیون تبدیل شده است. تا پیش از انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری، همواره دو و گاه بیشتر از دو چهره سرشناس از دو جناح اصلی قدرت در انتخابات حضور داشتند. و بینابین نیز کسانی بودند که با یکی از دو جناح اصلی قرابت بیشتری داشتند. پررنگترین وجه این منظر را در انتخابات دوره دهم (فعلی) ریاست جمهوری شاهد بودیم. میرحسین موسوی به نمایندگی از سوی بدنه اصلی اصلاحطلبان، دگراندیشان، نیروهای مذهبی و در هفتههای آخر مبارزات انتخاباتیاش، اپوزیسیون دمکرات و سکولار، شماری از احزاب قومی، زنان و جوانان کشور، در انتخابات شرکت کرد...
سه شنبه 15 تا دوشنبه 21 ژانویه
ظاهرا ترس از عبارت «انتخابات آزاد» بدجوری سید علی آقا را گرفتار کرده است و اگر تا امروز اسباب وحشت نایب امام زمان از این عبارت معلوم نبود حالا جناب عبدالرضا داوری رئیس مرکز مطالعات راهبردی و آموزش وزارت کشور با اشاره به این که کلید واژه انتخابات آزاد ماحصل کنفرانس جناحهای ضد انقلاب در پراگ بود، میگوید: در سخنرانیهای سه ماهه اخیر یکی از مسؤولان نظام ۷۴۲ بار واژه انتخابات آزاد تکرار شده است. (منظور البته علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی است که ابلاغ حکم مجرمیت فرزندش مهدی با استناد به نوارهای صوتی مربوطه، عملا فلج شده است).
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
علی سعیدی نماینده سید علي آقا در سپاه، آینه تمام روشنی از اندیشههای رهبر را هر از گاه با اظهاراتش به نمایش میگذارد. اگر روی سخنان اخیر وی کمی بیشتر تأمل کنیم، بهراحتی درمییابیم که حاکمیت از آدمهائی تشکیل یافته که یا بیمار و گرفتار مالیخولیا و اوهامند و یا برای مصالح شخصی خود مالیخولیان را در عرصه قدرت حمایت کرده و به غرقه شدن بیشتر در اوهام خود ترغیب میکنند. سعیدی آدم کلاش و فاسدی است. پرونده فساد اخلاقی هم دارد و حرفهایش بدون اذن مقام رهبری عنوان نمیشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه
یک سال دیگر رفت، با لحظههای تلخ و پردردش، با اشکها و خندهها، با غربت سردش، یک سال دیگر رفت، ما با امید دیدن آن کوچههای خوب، آن سرزمین عشق، با بالهای آروزهامان، پرواز میکردیم. هر بامداد و شام، با یاد ایران، قصه را آغاز میکردیم. سالی دگر در پیش رو داریم، تا صبح دیدارش شبی پرگفتگو داریم. با همین چند سطر، میتوانم سال رفته را بدرود کنم و به خوشامدگوئی سال تازه بروم. عجب سال بدی بود. برادری و دوستانی عزیز را بی آنکه بر پیشانیشان بوسه آخرین را بنشانم از دست دادم. هر روز پنجرهام را رو به خانه پدری گشودم و چشم به سوی آن خاک رنج دیده انداختم که نکبت ولایت فقیه، جان و جهانش را سوخته و تیغ نایب امام زمان دهانش را دوخته است.
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 دسامبر پیام رفراندوم مصر به ما
سرانجام آیت الله اخوان المسلمین، بی اعتنا به فریادهای میلیونها مصری و خون جاری شده در برابر کاخ ریاست جمهوری، از طریق عامل خود در کاخ ریاست جمهوری «محمد مرسی» رفراندوم دو مرحلهای را برای به تصویب رساندن قانون اساسی که سند تسلیم شدن مصر به «اسلام ناب محمدی نصف انقلابی کراواتی» است به اجرا در آورد. البته قرار بود همه چیز در یکروز خاتمه یابد اما تصمیم کانون قضات مصر بر تحریم نظارت بر همه پرسی باعث شد با بودن تنها 6 هزار قاضی و دادستان و نایب قاضی که بعضا به علت سرسپردگی به اخوان و بعضی نیز به دلیل: «ما ...کشیم و عیالوار» حاضر به نظارت بر همه پرسی شده بودند، مرسی و حکومتش مجبور شوند همه پرسی را در دو روز با فاصله یکهفته برگذار کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 دسامبر رؤیای اسلام چیهای کراواتی
بسیار نوشته ام و گفته ام که اسلام ناب محمدی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول الله و در مورد ایران اهل بیت رسولالله است. (استاد نازنین بزرگواری که در حقش باید بگویم قول شیخ الرئیس را که محکمتر از ایمانش ندیده و ندیدهاید بارها به من میگفت باباجان، ضرر آخوندهای فکلی هزار بار بیشتر از آخوندهای عمامهای است. بارها به یادم آورد که از برکت وجود سید قطب و شریعتی و... چه بلاها بر سر نسلها آمد و خواهد آمد. حالا بهتر میفهمم چه راست میگفت که ضرر حسن حبیبی برای مملکت ما صدبار بیشتر از ضرر محمد خاتمی است که صادقانه گفت تدارکاتچی ولی فقیه بوده، اما حسن آقا 12 سال مثل کدو معاون رئیس جمهوری بود و همسر گرامیشان مشغول تامین آتیه فرزندان و نوادگان در هلال احمر با قراردادهای میلیاردی دارو...)
سه شنبه 27 تا جمعه 30 نوامبر پیروزی در نیویورک، شکست در تهران
آن لحظه ای که رئیس دولت خودگردان فلسطین، محمود عباس «ابومازن» در مجمع عمومی سازمان ملل تولد دولت فلسطین را اعلام کرد، به یاد شعری از محمود درویش افتادم که سالها پیش به فارسی برگردانده بودمش، «بر سینه درخت سروی در حیفا، نوشتهام: باز میگردم».
من ابومازن را از نزدیک میشناسم، بارها با او ملاقات کردهام و در آخرین دیدار، او را مصممتر از همیشه برای رفتن به سازمان ملل جهت پذیرش کشورش بهعنوان عضو ناظر، یافتم. اگر در فلسطین و منطقه ما تنها یک صلحخواه صادق وجود داشته باشد او کسی جز ابومازن نیست. اگر اسرائیل نتواند با او صلح کند، فاتحه صلح را باید خواند چون هیچ رهبری در فلسطین وجود ندارد که آبرو و اعتبار ابومازن را داشته باشد و در عین حال از شجاعت لازم برای امضای پیمان صلح برخوردار باشد.
*هفته پیش گفته بودم شرح پراگ را میگذارم برای هفته بعد. حال با انتشار گزارشهای مشروح از پراگ در دهها وبلاگ و رسانه های گویا و تصویری، برآنم که آموزه های پراگ؛ و نکات مثبت و منفی آن را بررسی کنم . جمعیت حاضر در پراگ تقریبا دو برابر نخستین نشست رسمی گروه بود، اما جمعیت زیاد در کیفیت نشست تأثیر چندانی نداشت. به عبارت دیگر میزگردها و سخنرانیها تقریبا توسط همانهائی که در استکهلم و بروکسل و نشستهای جنبی بین آنها سخن راندند اجرا شد. منهای دو جوان که در بین میزگردها سخن گفتند و آقای حسین علیزاده دیپلمات جدا شده از نظام که در باره موج چهارم دمکراسی سخن گفت، بقیه ما در دو نشست قبلی نیز سخن گفتیم. یکی دو غایب هم داشتیم که ظاهرا یکی از آنها دکتر عبدیان از حزب همبستگی اهواز، به دلیل مشکلاتی در پرواز به نشست نرسید.
سه شنبه 13 تاجمعه 16 نوامبر دستهای آلوده اسلام ولائی در کشتار غزه
سه شنبه به نظر میرسد که همه کارها مطابق طرحی که پرزیدنت محمود عباس «ابومازن» ترسیم کرده، در جریان است. ابومازن به نیویورک میرود تا از شورای امنیت بخواهد سرزمینهای اشغالی در ژوئن 1967 را به عنوان دولت فلسطین با پایتختی بیت المقدس، به رسمیت شناسد تا فلسطین بتواند به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل و سازمانهاي بینالمللی دیگر به عنوان ناظر مشارکت داشته باشد. آمریکا و متحدانش با فشارهای مضاعف بر ابومازن (در کنار فشارهای رو به افزایش اسرائیل در تشدید محاصره مالی و سیاسی دولت خود مختار فلسطین) میکوشند او را از رفتن به نیویورک باز دارند. آشکار است که ابومازن این بار با اطمینان به سازمان ملل میرود. او آراء مثبت به تقاضایش را در جیب دارد و این بار دولتهای عربی و اسلامی و غیر متعهدها، آمادهاند تا ورود فلسطین را به سازمان ملل خوشآمد گویند. از سوی دیگر با پادرمیانی مصر، اسرائیل و حماس به یک آتش بس کامل تن میدهند. در این میان مذاکراتی نیز بین دولت خودمختار و حماس در جریان است تا آرامش بین دو طرف فراهم آید و حماس با فتح همصدا شود.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 نوامبر بعد از 20 ماه ، اتحاد بر دشت خون
برای ما که بیش از سی سال است به امید دیدن چهرههای آشنا و تازه آشنای اپوزیسیون در کنار هم، بسیار گفتهایم و نوشتهایم، و چه روزهائی که به دیدن چهرههائی که در صحنه مبارزه داعیه دارند و بهمناسبتی در کنار هم گرد آمده بودند دل شاد کردهایم که زمان همدلی فرا رسیده و گاه آشتی طلوع کرده و «به گامی دگر کشور صبح با ماست» اما خانۀ امید بر آب داشتیم و ستون همدلیهامان بر شنهای روان تکیه داشت، آنچه در طول این هفته در دوحه پایتخت قطر رخ داد، درس عبرتی است که 20 ماه کشتار و ویرانی و درد و اشک و خون لازم بود تا چهرههای مخالف رژیم وحشی بعثی آل اسد، سرانجام گرد هم آیند و با فشار آمریکا و عربستان سعودی و ترکیه و قطر و فرانسه و انگلیس، زمینههای تشکیل یک دولت موقت را فراهم آورند. آیا لازم بود 35 هزارتن کشته شوند، یکصدهزارتن زندانی و مفقود شوند، رقم آوارگان از دومیلیون فزونی گیرد، نفرت و کینه در دلها شعله ور شود و بیش از 60 درصد سوریه ویران شود تا همبستگی نیم بند اوپوزیسیون فراهم آید؟
سه شنبه 30 اکتبر تا شنبه 3 نوامبر
از علامه حلی و شیخ صدوق و وارداتیهای جبل عامل در عصر صفوی، تا حوزه های نجف و قم و مشهد و اصفهان که بزرگان مذهب اهل بیت پاسدارانش بودند، هرگز حکومتها نتوانستند بر حوزه ها و روحانیت مسلط شوند. مرجعیت با تکیه بر جیب مؤمنان نیازمند به تکدی از قدرت نبود. همه ساله انبوه مؤمنان با دستمال و گاه بقچه، به حضور شرفیاب میشدند و خمس درآمد و سهم امام غائب را تأدیه میکردند و رسید از نواب آقای غایب میگرفتند و با خیال راحت بعضاً به کلاشی و مال یتیم خوری ادامه میدادند و خیالشان جمع بود که مال خویش حلال کردهاند و غرفه شان در بهشت روز به روز بزرگتر و بر تعداد حور و غلمانشان افزوده میشود.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر ایران در بزنگاه سرنوشت
نود سال پیش باقرخان کاظمی «مهذب الدوله» مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساسترین ایّام تاریخ ایران در کابینه اول زنده یاد دکتر مصدق وزارت امور خارجه را عهدهدار بود، در دومین مجلد از یادداشتهایش که فاصله زمانی 1299 تا 1307 را در بر میگیرد، در ارزیابی کابینه سه ماهه سید ضیاءالدین طباطبائی از او به عنوان یک انقلابی با اراده و مقتدر یاد میکند که در 90 روز اساس حکومت فاسد دولهها و سلطنهها را به هم ریخت، نظم و نسقی به مالیه و بودجه بندی و عدلیه داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت، تشکیل قشون متحد الشکل که در سه ماه تعداد افرادش به 20 هزار تن رسید، فراهم ساخت. آن هم در شرایطی که مملکت بیپول بود و ملوک الطوائفی در بدترین شکلش در کشور برقرار بود.
سه شنبه 16 تاجمعه 19 اکتبر شیطان بزرگ دیر از خواب بیدار میشود
اینک ایالات متحده برای دستگیری 2 تروریست از کادرهای درجه 2 القاعده جایزه 12 میلیون دلاری برقرار میکند. عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که 12 میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود. یادمان باشد که این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکنند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکنند و به آدمکشان القاعده میرسانند. وقتی حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم و رمضانی مسؤول اطلاعات سپاه ادعا میکنند در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زمانند و از همه چیز خبر دارند پیدا است که دوعضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیت خانه مبارکه قادر به فعالیت آزاد در ایران نیستند و تعجب من در این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپائی به اندازه من روزنامهنگار از درون ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را فقط همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل نفر سوم القاعده ده سال بیشتر در ایران است و از همانجا برنامه انفجار الخبر در سعودی را تدارک دید و از راه دور این جنایت را هدایت کرد؟
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اکتبر ام المعارک نایب امام زمان
مقاله غسان شربل سردبیر الحیات با عنوان امالمعارک إیران بسیار به دل من نشست که او نیز پی برده بود آلودگی رژیم ولایت فقیه در لجن زار خون آلود سوریه از سر وفای به عهد و یا به قولی ردّ جمیل نیست. به عبارت دیگر رژیم ایران از سوریه به خاطر حمایتهای رژیم اسد پدر، از جمهوری اسلامی در جنگ با عراق و پایمردی در دوستی، حمایت نمیکند و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را به دلیل پاس نگاه داشتن از همدلیهای دمشق در روزگار عسرت و حصار، در اختیار رژیم بعثی حاکم بر دمشق قرار نمیدهد. در واقع نبرد در سوریه «ام المعارک» سید علی حسینی خامنهای است و با آنکه پایان ام المعارک صدام حسین هنوز پیش چشم ما است، اما ولی فقیه که نماد حقیقی تعبیر «چشم باز و گوش باز و این عمی» است، همه دار و ندار خویش را در قماری به کار انداخته که حتی در برابر کاره آسش، طرف مقابل استریت فلاش در دست دارد.
سهشنبه 2 تا جمعه 5 اکتبر اندر قضیه وجاهت ملی
مقاله دوست و همکار عزیزم جواد طالعی و سر و صدائی که طی چند هفتۀ اخیر به دنبال عنوان شدن «طرح شورای ملی» به پیشنهاد شماری از چهرههای نسبتاً گمنام در صحنه سیاسی خارج از کشور و البته چهره پررنگ فرزند پادشاه پیشین رضا پهلوی و همسر ایشان و نیز ملکه پیشین ایران در صحنه رسانهها و شبکههای اجتماعی بر پهنه اینترنت به راه انداخته است مرا بر آن داشت تا مقاله این هفته را صرفاً گرد این پیشنهاد، شخصیت شاهزاده رضا پهلوی و منطق موافقان و مخالفان و موافقان مشروط این منشور، متمرکز کنم.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 سپتامبر اتمام حجت در نیویورک
1 ـ از نیویورک فقط یک خبر خوش به گوشمان رسید و آن جدائی یکی از همراهان رئیس جمهوری اسلامی از کاروان بیکاران، و پناهجوئی او در ینگه دنیا بود. آری، حسن گلخندان، خنده بر لبهامان نشاند که یکی دیگر از اهالی رسانهها، که پس از سالها همراهی با اهالی ولایت فقیه سرانجام نمره انضباط 20 از امنیت خانه مبارکه و حاج عزت دریافت کرده بود با رؤیت تندیس آزادی، ناگهان همه قید و بندها و زنجیرهائی را که به دست و پایش انداخته بودند پاره کرد و تصمیم گرفت در آمریکا بماند مثل همه ما که به اراده و یا از سر اجبار نخواستیم و یا نتوانستیم در خانه پدری بمانیم و به چهار سوی جهان پرتاب شدیم. حالا باید منتظر بود زبان حسن آقا باز شود و برایمان حکایتها از روزگار همنفسی با سران رژیم باز گوید.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 سپتامبر اسمال در نیویورک، مهدی در تهران
1 ـ در زمانی که پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد برای آخرین بار وارد نیویورک میشد، مهدی هاشمی دومین فرزند پسر، شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی وارد تهران شد.
برای احمدینژاد این سفر با سفرهای پیشین تفاوت بسیار دارد. از یکسو دیگر نگران نیست که حرف و اطوارش اسباب ناراحتی مقام معظم ولی فقیه را فراهم کند و در بازگشت مؤاخذه شود، نه در برابر جامعه بینالمللی حرفی دارد که پیش از این نگفته باشد. از ظهور حضرت تا مدیریت جامعه جهانی و از اقتصاد امام زمانی تا معجزه نوابغ 15 ساله، از دادن حق وتو به بورکینافاسو تا حل مشکلات جهان با سفره نذری حضرت عباس و چهل قل هوالله و... همه و همه را پرزیدنت احمدینژاد زیر سقف سازمان ملل عنوان کرده است.
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر از دائیجان تا عموجان ناپلئون
برخلاف دائیجان ناپلئون که همه امور عالم را زیر سر انگلیسیهای چپ چشم میدانست و همه گاه در بیم و خوف از کید و مکر آنها برخویش میلرزید، عمو جان ناپلئون که یا عمامۀ سیاه خوش فرم بر سر دارد و محاسن مبارکش طی سیسال گذشته، از سیاه کلاغی، به سپید چرکین تبدیل شده است (یعنی نه سیاه نه سفید مطلق، و حتماً با حاشیهای نخودی سر سبیلها با مصرف رو به افزون عصاره گل کوکنار) و یا آنکه شالی بر سر میاندازد با ریش انبوه و اغلب سبیل میتراشد، همه امور جهان را زیر سر آمریکای جهانخوار میداند و بر این باور است که فرمانده این جهانخواران، چه جیمیکارتری باشد که ایران را دو دستی در سینی طلا تقدیم سلف عمو جان فعلی کرد و یا از نوع رونالد ریگانی که برای شیخ علیاکبر بهرمانی تپانچه و انجیل و کیک فرستاد، و یا جورج بوش پدر که با دعای خیر سیدعلی آقا، صدام را از کویت بیرون کرد و یا کلینتون که عموجان بهترین فرصتی را که او برای آشتی و گشودن دفتر دوستی فراهم کرده بود به باد داد، از نوع جورج بوش پسر باشد که امروز اعتراف میکند به جای عراق باید سراغ رأس افعی اسلامی میرفت و یا از طایفه باراک حسین که همان روز اول به تخت نشستن پیام بشارت آمیز و صریح به استمالت مقام معظم عمو جان فرستاد و در زمانی که ملت ایران سرنگونی عموجان را طلب میکرد نامه فدایت شوم محرمانه برای او فرستاد، همه و همه هیچ کاری در تمشیت و رتق و فتق امور کشورشان و دیگر نقاط جهان ندارند به جز اینکه از صبح تا شام علیه اسلام ناب انقلاب محمدی و متولی شیعی ولائی و متولی سنی سلفی آن توطئه کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر حکایت پرزیدنت و نایب امام زمان
1 ـ وقتی محمود احمدینژاد را آوردند و چون پتک بر سر هاشمی رفسنجانی کوبیدند که پیرانهسر میل جوانی کرده بود و علیرغم «اخطار و تحذیر و تهدید» مقام معظم رهبری در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم اعلام نامزدی کرده بود، همه ما (اینکه میگویم همه ما، ریز و درشت را میگویم و چپ و راست را، مشروطه خواه و جمهوری مسلک را، سنی و شیعه و ترسا و زرتشتی و بنی موسی را و...) همصدا، تحفه آرادان را، نوکر حقیری دانستیم که سید علی آقا از میان نوکران گوش به فرمانش برکشیده و با بهرهمندی از بیسیاستی و بیبرنامگی اصلاح طلبان و عدم توافق آنها بر سر یک نامزد مشترک با مجمع روحانیون و کارگزاران (در آن تاریخ حضور معین و کروبی همزمان با حضور رفسنجانی در صحنه انتخابات مجالی برای پیروزی هیچیک از سه نامزد باقی نگذاشته بود) بر آن است تا این نوکر سابقاً مداح و مرثیه خوان مجالس خاصهاش را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند، هیچ اعتباری برای احمدینژاد قائل نشدیم. اصلاً او را به حساب نیاوردیم.
سه شنبه 28 تا جمعه 31 اوت آبروی نداشتهای که بر باد رفت
رژیمهای آدمخوار در جهان کم نبوده و هنوز هم کم نیستند. در صدر آنها رژیم اسدی عفلقی بعثی (البته مسلمان ناب انقلابی محمدی ولایتی) و در کنارش کوبای رفیق رائول، زیمبابوه اخوی موگابه، کره شمالی آقازاده جیم جونگ ایل و نواده حضرت امام کیم ایل سونگ، و بر فراز سر همه آنها نظام نایب امام زمان، قرار دارند. اما در طول چهار دهه روزنامهنگاری و مشاهده و گاه تجربه عملی اعمال و گفتار بسیاری از نظامهای سرکوبگر، هرگز با نظامی برخورد نکردهام که هم جنایت کند، هم فریب و حقهبازی جزئی مهم از وجودش باشد و همزمان ادعا کند، تولیت بارگاه ذات اقدس الهی را بر عهده دارد. رژیمهای سرکوبگر بسیاری را میشناسم، اما به جز عصر هیتلر و استالین در هیچ زمانهای ندیدهام، نخواندهام و نشنیدهام که حکومتی، آن هم حکومتی دینی که بند ناف رهبرش، مستقیماً به امام زمان وصل است (حداقل اینجور ادعا میکنند) در فریبکاری و دروغزنی، تا آنجا پیش رود که در یک مراسم رسمی با حضور دهها تن از رهبران و برجستگان 120 کشور جهان و دهها سازمان و نهاد بینالمللی و نمایندگان رسانههای تصویری و مکتوب و گویای جهانی، نطق یک رئیس دولت معتبر را که کشورش از بنیان گذاران جامعه غیرمتعهدها بوده و خود اینک در مقام رئیس این جامعه بر آن است تا ریاست را به همتای ایرانی خود تقدیم کند، به صورت مشمئز کنندهای تحریف کند.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 اوت چهره کریه ولایت
در پس ویرانهای در یک روستای فروریخته با گلولههای توپ و تانک و موشکهای هلیکوپترهای میکویان ساخت روسیه، در اطراف دمشق، یازده جسد را کنار هم چیدهاند، 8 کودک، مادر و پدرشان و مادربزرگی که پیراهن شخصیهای بشار الاسد بعثی، بی شرمانه به او و عروسش، همزمان تجاوز کردهاند. در کنار جنازهها تصویری رنگین از سید علی آقای نایب امام زمان به چشم میخورد. یک سروان ارتش آزاد سوریه، در برابر دوربین توضیح میدهد؛ «بر پایه اطلاعاتی که به دست آوردهایم و اظهارات شماری از ساکنان این روستا که زنده ماندهاند و از همه مهمتر چند سرباز و لباس شخصی که به اسارت در آوردهایم در حمله به این روستا و قتل عام شماری از اهالی روستا از جمله خانواده 11 نفری ابوحسام، تعدادی از پاسداران ایرانی و یک دوجین حزباللهی، پیراهن شخصیها و آدمکشان رژیم اسد را یاری میدادهاند.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اوت پیشدرآمد؛ آن روز که سران و نمایندگان کشورهائی در شرق و غرب عالم در «باندونگ» گرد هم آمدند تا سازمانی را پایه گذاری کنند که به ظاهر هدفش عملی ساختن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، ستارگان نشست، دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه، باور نداشتند خیلی زود این سازمان با حضور پر رنگ چین و یک سری رژیمهائی که سر در آخور مسکو و اقمارش داشتند شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و عملاً تبدیل به ابزاری خواهد شد که مسکو در بزنگاههای مهم از خط و ربط سازمان کشورهای غیرمتعهد به نفع خود و علیه سیاستهای غرب، به ویژه ایالات متحده، بهره خواهد جست. به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، به مرور ناصر و سوکارنو و نکرومه پیوندهای استراتژیک با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا در پیوند شدند. جانشینان نکرومه، چپ زدهتر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال یافته آفریقائی که اغلب رهبرانش دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند جنبش عدم تعهد، به مرور از اهداف و آرزوهای بنیانگذارانش دور شد. نخستین کنفرانس سران جنبش غیر متعهدها در سپتامبر سال 1961 در بلگراد برگذار شد. ستارگان باندونگ، همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست جنبش در قالب یک سازمان بینالمللی با حضور بیش از یکصد کشور جهان اعلام موجودیت کرد.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 اوت نوزادی که مرده به دنیا آمد
کنفرانس مشورتی تهران جهت یافتن راه حلی برای جلوگیری از سقوط فرزند خلف بعث و ولایت فقیه، بشارالاسد، نوزادی بود که مرده به دنیا آمد. قابله ایرانی که مهارت بسیار در بریدن سر و شکافتن سینه و به دار کشیدن مخالفان دارد و دورههای شکنجه روحی و جسمی را طی سالهای اخیر در روسیه و کره شمالی طی کرده و خود نیز مبتکر بسیاری از شیوههای حیرت انگیز شکنجه و آزار روحی و جسمی بوده است (از جمله تجاوز به زندانیان که در این زمینه تجارب شرق و غرب را یکجا به کار گرفته است) با چنان ناشیگری با استفاده از «فورسپس» کوشید جنین نشست ویژه مشورتی را از بطن ولایت مطلقه آقا، بیرون کشد که نوزاد بیچاره در نیمه راه تکه پاره شد و در عزایش، تنها وزرای خارجه پاکستان و عراق و زیمبابوه حاضر شدند و باقی احباب به اعزام سفیر یا کاردار و یا جاروکش سفارتخانههای خود در ام القرای تهران بسنده کردند.
سه شنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت بختیار در حافظه تاریخی ما و چشم نسل انقلاب
بیش از دو دهه است همه ساله در سالروز ذبح اسلامی مردی که به قدرت مسلط خیابان و عربده و مرگ بر... «نه» گفت و در 37 روز به اندازه سی و هفت سال در دلها و یادهای ما اثر گذاشت، شاپور بختیار را میگویم، سخنانی نوشته و گفتهام. بختیار آنقدر در خاطره و دل و شعر و حس من حضور دارد که گاه میبینم هم عرض پدرم قرار گرفته است که هرچه هستم از اوست.
تصویرش را از آن روز جلالیه که دستم در دستهای پدر گم شده بود و بعد، دیدارها در خانه جهانشاه خان و بعد عبدالرحمن خان برومند که نماد وفاداری و عزت و پایداری بود و در مرگ خونین نیز نه تنها بختیار را تنها نگذاشت که پیش مرگ او شد، و بعد در کتابخانهاش و اتاقی که بر دیوارهایش شعر حافظ نقش بسته بود و آن روز که واسطه شدم و اهل روزنامه را به دیدارش بردم و شاپور خان در برابر روزنامهنگارانی که حتی ساواکیشان، کمتر از مرگ بر شاه را تحمل نمیکرد، چنان راست قامت و صادق سخن گفت که بیرون از در، زنده یاد غلامحسین صالحیار گفت؛ کجا بودی آقای دکتر، ایکاش یک سال پیش آمده بودی... 37 روز با او بودیم با دلهایمان، اما دهانها گند چاله فریاد اسلام ناب محمدی انقلابی ولایتی شده بود.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئیه کشتار در حلب، جنایتکاران در تهران
به عنوان یک ایرانی که هرگز نمی خواهد نام سرزمینش به زشتی یاد شود و عملکرد رژیم فاسد ولایت فقیه به پای مردم سرفراز وطنش نوشته شود، روز یکشنبه در برنامه پانورامای شبکه تلویزیونی العربیه، از سخنان آقای امیر موسوی مشاور سابق وزیر دفاع و طوطی عرب زبان ولی فقیه، درباره مردم سوریه و مقاومت قهرمانانه ارتش آزاد در برابر نیروهای جنایتکار بشارالاسد، احساس شرم کردم. به همین دلیل پیش از پاسخ دادن به مجری برنامه، خانم منتهی الرمیحی، گوینده سرشناس این شبکه در رابطه با اینکه آیا ایران بر پایه پیمان دفاعی مشترکش با سوریه، در صورت مورد حمله قرار گرفتن این کشور از سوی نیروهای خارجی، حاضر است نیروی رزمنده به یاری متحد استراتژیکش اعزام کند، یادآور شدم، به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار ایرانی، از سخنان آقای موسوی ابراز انزجار و برائت میکنم و از ملت بزرگ و قهرمان سوریه پوزش میخواهم که یکی از اهالی ولایت فقیه تروریستش میخواند.
سه شنبه 17 تا دوشنبه 23 ژوئیه
پیشدرآمد: صدای مهیب انفجار دمشق بیش از سوریه در تهران شنیده شد. آدم میتواند حال بالاترین مقام نظامی کشور سرلشکر بسیجی حسن فیروز آبادی با دویست کیلو گوشت پرچربی و ژنرال احمد وحید دستگردی، سرلشکر عزیز جعفری و دیگر عساکر جیش ولایت و البته حیدر 008 مصلحی جیمزباند نایب امام زمان را، حدس بزند. لابد وحشتزده خبر را به ارباب دادهاند، بعد هم علی اکبرخان طبیب حضور ولایت زنگ زده به سفیر مقام معظم رهبری در دمشق که ممد رئوف جان (شیبانی) چه خبر؟ بشارخان و اخوی ماهر جان که طوری نشدهاند؟ سریعا پیغام آقا را به برادر مبارز ممانع السید الرئیس برسان که از همین ماه بنیاد شهید برای اهل و عیال شهیدان شورای امنیت ملی کشور دوست و برادر بعثی سوریه، مقرری مخصوص برقرار میکند. بعد هم درپی شام مفصل قبل از ماه رمضان، در پیشگاه مقام ولایت و در پی آن نشست استراتژیک حلقه کوکنار، بحث و فحص احباب تا پاسی از شب ادامه یافته که اگر این بشار درست حرفهای مقام معظم رهبری را گوش کرده بود و تعلیمات سردار قاسم سلیمانی را سردار آصف شوکت مو به مو اجرا کرده بود امروز جسد پاره پارهاش، روی تخت مرده شوی خانه قرار نداشت. (آقای خامنهای چند نوبت به اسد پیغام داده بودند که نباید ذرهای کوتاه بیائی همانطور که ما در جریان فتنه سبز کوتاه نیامدیم. 20 هزار کشته، صدهزار مجروح و زندانی و مفقود و یک میلیون آواره، البته در دستگاه ولایت رقمی نیست، جلوی سعید مرتضوی که بگذارید قهر میکند).
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
(دومین بخش مقاله پیشین)
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژوئیه اسلام ناب در روایت سلف
1 ـ سلفیها یا بنیادگراهای سنی مذهب که در تعصب و شریعت زدگی گوی سبقت از اخوان المسلمین ربودهاند، آنسوی سکه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی هستند. شباهت در اطوار و خطاب سیاسی بین پیروان این دو مسلک و منهج فکری دینی / سیاسی چنان است که میتوان کراوات زدن سلفیهای سنی با ریش طولانی را در مقابل یقه باز و ریش تُنُک پیروان اسلام ناب ولائی نادیده گرفت. سلفیها بر این باورند که شیوه زندگی و راه و رسم سلف صالح در صدر اسلام میبایست در جوامع اسلامی احیا شود و مسلمانان چنان زندگی کنند که در عصر خلفای راشدین زندگی میکردند. رهبران جامعه نیز میبایست همان کنند که ابوبکر و عمر و عثمان و علی میکردند. به عبارت دیگر چهارده قرن تحول و تطور در جهان و دنیای اسلام را باید نادیده گرفت و همان شیوه حکومتی و روش تعامل با رعایا را، اختیار کرد. باید کفر را ریشهکن کرد و با ائمه الکفر (سران دنیا) از در جهاد درآمد.
(بخش نخست)
سه شنبه 26 ژوئن تا دوشنبه 2 ژوئیه اسلام، یگانه راه حل؟!
پیشدرآمد: اکبر گنجی تازه از ایران به خارج آمده بود که گذارش به لندن افتاد. محبت کرد و روزی به دفتر من آمد تا حضوراً از همکار نادیدهای که در همه لحظات ظهور و حضور و زندان و اعتصاب غذایش، همدل و همراهش بود قدردانی کند. در عین حال فرصتی بود تا با هم به روزنامه فراملیتی «الشرق الاوسط» برویم که مطالب من درباره گنجی و پیش از آن قتلهای زنجیرهای و روزهای خاتمی و اصلاحات و... در آنجا به چاپ رسیده بود.
سردبیر و دبیران سرویسها و شماری از همکاران من، همگی به استقبال گنجی آمدند و از اینکه او پس از دو ماه اعتصاب غذا و سختی و زجر از زندان سید علی آقا به سلامت بیرون جسته است به او سرسلامتی دادند و خوشآمد گفتند. در دفتر طارق الحمید سردبیر، بحثی آغاز شد درباب اوضاع ایران و منطقه، و گنجی عبارتی گفت که از یک سو ناشی از درک درست او از اوضاع و احوال وطن بود و از سوی دیگر معرف تأمل او روی تحولات در راه در خاورمیانه عربی. در آن تاریخ مبارک و بن علی و علی صالح و بشار اسد با اقتدار حکومت میکردند و اندیشه برافتادن آنها شبیه همان تصوری بود که ما دیرگاهی است از لحظه سرنگونی جمهوری ولایت فقیه در سر و دل داریم.
سه شنبه 19 تا دوشنبه 25 ژوئن
پیشدرآمد: گفته بودم که دستگاه قضائی مصر مستقل است. یادآور شده بودم که قضات مصر خریداری شدنی نیستند و حاکمیت قادر نیست آنها را با زور و زر به صادر کردن احکام غیرقانونی و جائرانه وادار کند. دستگاه قضائی مصر در اوج قدرت و محبوبیت عبدالناصر، حکم مصادره اموال خاندان محمدعلی (سلطنتی) را غیرقانونی دانست و در زمان سادات، چون زیر بار محکوم کردن فعالان سیاسی و نویسندگان به سبب اتهام واهی تلاش برای براندازی نظام نرفت، سادات ناچار شد قانون وضعیت فوقالعاده را تمدید کند و محاکمات سیاسی را بر عهده یک دادگاه ویژه شبه نظامی بگذارد. در عصر مبارک نیز دستگاه قضائی مصر در برابر همه فشارها مقاومت کرد و حاضر به صدور احکام اعدام برای وابستگان جهاد اسلامی نشد. یکشنبه عصر، در آن پنجاه دقیقهای که طولانیترین 50 دقیقه در تاریخ مصر بود، به تصویر قاضی «فاروق سلطان» رئیس کمیته عالی انتخابات ریاست جمهوری مصر و همکارانش که همگی از قضات عالیرتبه مصر هستند، نگاه میکردم و افسوس میخوردم که چرا در میهن ما، دستگاه نظارتی این چنین نداریم که میتوانست در برابر سید علی آقا بایستد و اجازه ندهد آرای میلیونها ایرانی، به اشاره نایب امام زمان، دود شود و به هوا رود.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 ژوئن پیشدرآمد: اگر بخواهم رضا را در یک جمله معنا کنم باید بگویم: شریف بود و از اهالی امروز هم نبود. رضا از آن نوع آدمها بود که هر بلائی را با آرامش نفس و دلی که به وسعت دریا بود، میپذیرفت و «رضیت برضائک» از زبانش نمیافتاد. حالا که دیگر پردهپوشی لازم نیست میتوانم با آسودهدلی از او بنویسم. حضرت خواجه بزرگ شیراز، مولانا جلال الدین، حضرت ابوالقاسم فردوسی، میم - امید خراسانی، امیره الشعرا سیمین بانو بهبهانی از شعرا، آقا موسی صدر، آقا رضی شیرازی نواده میرزای بزرگ، مرحوم شریعتمداری از علما، زندهیادان دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، مرحوم مهندس مهدی بازرگان، از دولتمردان، ابوالعلای معری، مرحوم صالح علیشاه گنابادی، و علی مقدادی اصفهانی (پور پیر نخودک) از اهالی عرفان... از جمله احبابی بودند که در پیوند دلهای ما به هم، نقش اساسی داشتند.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژوئن
پیشدرآمد: من هم مثل میلیونها انسان، عبور زهره خنیاگر را از برابر خورشید دیدم و در برنامه تلویزیونیام اشاره کردم که یکصد و سی سال پیش لابد جد بزرگم که همنام پدرم بود و نورالدین نام داشت، بر بام اصفهان این منظر را تماشا کرده بود و فکر کردم حالا من این منظر را در لندن میبینم، نتیجه و نبیره من در کدام سوی جهان یکصد و پنج سال دیگر به این منظر چشم خواهند دوخت؟ مطلبی که ف.م. سخن اما نوشته بود، تکانم داد. راست بگویم گریهام گرفت. دریغم آمد که شما آنرا نخوانید. شاید شما هم با خواندن آن مثل من تکان بخورید که ما این روزها به تکان خوردن آنهم از نوع شدیدش نیاز داریم.
پس بخوانیم گوشهای از نوشته ف. م. سخن، مشهورترین نام مستعار در عرصه نشر الکترونیکی (اینترنت) را که پس از طرح سئوالی با زهره پاسخی چنین از او دریافت میکند:
سه شنبه 29 مه تا جمعه 1 ژوئن پیشدرآمد: با آنکه مصر را میشناسم و میدانم «ام الدنیا» هرگز جمهوری ولایت فقیه و طالبستان نخواهد شد و ملی ـ مذهبی مصری با ملی ـ مذهبی ما فرق دارد، اما در ماهها و هفتههای اخیر و به ویژه پس از انتخابات پارلمانی مصر، با مشاهده پیروزی شماری از ابوهای ریشدار سلفی (پیروزی نسبی اخوان المسلمین با 70 سال سابقه فعالیت آشکار و پنهان و داشتن یکی از منسجمترین سازمانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و فرهنگی کاملا قابل پیش بینی بود اما ظهور سلفیها به عنوان دومین فراکسیون پارلمانی همه را شگفتی زده کرد) مرا نیز همانند همه آنها که مصر را با تمام تناقضات و شگفتیهایش دوست دارند به شدت نگران آینده این کشور کرد. در سپتامبر گذشته که به مصر رفتم، موج نارضایتی عمومی را از هرج و مرج و غوغاسالاری که هدایتش دست مشتی جوان احساساتی بیتجربه بود از نزدیک دیدم و همین امر امیدوارم میکرد که مردم مصر با در نظر گرفتن همه جوانب، سرنوشت خود را در دوران پس از انقلاب به دست کسانی نخواهند داد که عمدهترین دلمشغولیشان، مجامعت با همسر متوفای خود پس از مرگ و وجوب ختنه دختران و منع زنان از کار در بیرون خانه است.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مه
غم سنگین پر کشیدن برادر، اندوه بزرگ از دست رفتن دختر ایران را به سایه برد. من اما به او دینی داشتم که بی اشاره به او و جایگاهش، دینم ادا نخواهد شد. ستّاره بانو ، انسان عادی نبود که میآیند و میروند و حتی در پی آنها خطی به یادگار نمیماند.
نخست بگویم در میان شاهزادگان قاجار که ستونهای اشرافیت ایران بودند، هیچگاه اعجاب و تحسینم را نسبت به عبدالحسین میرزا پنهان نکردهام. مردی که پیش از رضا شاه و داور نظر به برپایی ارتش و دادگستری نوین در وطنش داشت و تا حدودی زمینهساز کارهای بزرگی شد که در عصر پهلوی اول به دست او و همراهانش انجام گرفت. او نیز مثل همه رجال عصر خود چند همسر اختیار کرد و فرزندان بسیار داشت. تفاوت عمده او با دیگر اشراف در آن بود که فرزندانش همه در تحصیل و خدمت به سرزمینشان از هر نظر نمونه بودند و ماندگارانشان هنوز هستند. نگاهی به اسامی فرزندانش بیندازید، حتماً یک یا تنی چند از آنان را میشناسید و شاید هم با آنها در کار سازندگی و تحقیق و تدریس و برنامهریزی همراه بوده اید.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه
احمد که رفت، سال 49 عباس پهلوان در مجله فردوسی مرثیه ای نوشت با این آغاز که، احمد ورپرید، برادر علیرضا را میگویم و...
دو سال با درد و رنج و سرطان احمد همراه بودم و همه ما انتظار داشتیم که سرانجام پیکر کوچکش که صبورانه دردهایش را تحمل میکرد، تاب نیاورد و چنین شد. حالا اما از محمد چه بگویم که حقاً ورپرید. نه بیمار بود نه دچار حادثهای شد. استوار و مقاوم و سرشار از عشق بود و همین دوسه روز پیش که با اوسخن میگفتم شادمان بود که پسرش خشایار در تعطیل دانشگاه به ایران میرود و دو ماهی در کنارش خواهد بود. سال 51، یکسالی زودتر از من به لندن آمد و خیلی خوب درس خواند. من اوائل 56 به ایران باز گشتم و او هنوز مشغول درس بود.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: شکر للله که در میکده باز است هنوز، و میتوانی مسافر «مونترو» باشی و به ویلای رُز سر بزنی که از کاخ حکومتی هم معروفتر است و نه فقط رانندگان تاکسی، که همۀ رهگذران اینجایی هم جایش را بلدند. بیش از نیم قرن، حداقل یک «زاهدی» ساکن این ویلا بوده است که در و دیوارش تاریخ است و تصاویر در گوشه و کنارش از آیزنهاور تا کلینتون و از الیزابت دوم تا عبدالله ثانی، از فیصلبنعبدالعزیز تا زاید بن سلطان و از هنری کیسینجر تا کالینپاول و برژینسکی و اولبرایت و رایس و هیلاری، نشان دارد. تصویر فوزیه میخکوبم میکند. پس از شش دهه هنوز هم میتوانم ستایشگر زیباییاش باشم.
مهم نیست که 28 مرداد را کودتا بدانی و شاهکار کرمیت روزولت یا انقلابش بشمری و روزولت را شارلاتانی جستجوگر نام و پول. اینجا در ویلای رُز که هستی، بین مؤتمنالملک پیرنیا و ژنرال فضلالله زاهدی، قرار گرفتهای و مادر بزرگی که نوادۀ عزیزش را بر زانویش بزرگ کرده و در بندبند جانش، خدا را جاری کرده است. اگر نبود، در هشتمین دهۀ زندگی، اردشیرخان هنوز «واِن یکاد» بر گردن نمیداشت.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه پیشدرآمد: ایتالیا، یونان، صربستان، ارمنستان و فرانسه هر یک بگونهای انتخابات محلی، پارلمانی و ریاست جمهوری را برگذار کردند. همزمان، جمهوری ولایت فقیه و ولایت بعث علوی نیز انتخاباتی را برگذار کردند. در چهار کشور نخست میزان، رأی مردم بود به همین دلیل نیز پرزیدنت سرکوزی با اختلاف 3 درصد یا چیزی در همین حدود پیروزی را به حریفش فرانسوا هولاند واگذار کرد و با کمال ادب و پذیرش رأی ملتش، شکست را با سربلندی پذیرا شد و به رقیبش تبریک گفت.
در سه کشور دیگر نیز به نسبت میزان ریشه گرفتن مردمسالاری، بازندگان حکم صندوقهای انتخابات را پذیرفتند و به فردا چشم دوختند که پیروزمندان انتخابات قدرت را به دست میگیرند و وظیفه دارند طبق برنامهها و وعدههایشان مسائل و مشکلات کشور را حل کنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 آوریل
عبدالکریم بلحاج از سرسخت ترین مخالفان قذافی بود. ریش تنکی داشت و گاهی با شماری از هموطنان مخالف سرهنگ مجنون حاکم بر کشورش، در تظاهراتی که به مرور رنگ مي باخت و پس از ازدواج سیاسی سرهنگ با جهان متمدن و دلمشغول حقوق بشر، علیه قذافی، به کلی برچیده شد، شرکت میکرد. اوج این تظاهرات در برابر سفارت لیبی به قتل پلیس جوان خانم یان فلچر منجر شد. محمد مخلوف دوست فیلمساز لیبیایی من آن روز میگریست. چنانکه در روز قتل فرزاد بازوفت روزنامه نگار جوان هموطنم به دست صدام حسین زار میزد که در سفر بی بازگشت به بغداد همراه فرزاد بود. عبدالکریم بلحاج با آنکه تمایلات اسلام¬گرایانه داشت اما بسیار گشاده دل و اندیشه بود، به همین دلیل نیز برخلاف اخوانی های مصر و سوریه می شد با او از همه جا سخن گفت و گاهی اطوار و غمزۀ خانم هیفا وهبی را نیز در لابلای حرفهای سیاسی مطرح کرد.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 آوریل
مطالعه کتابی که عرفان قانعی فر از سخنان مقام امنیتی سابق، پرویز ثابتی، تألیف کرده (همینجا بگویم که مؤلف هرچه دلش میخواسته و یا میخواسته اند در حاشیه سخنان ثابتی به عنوان زیرنویس آورده که بعضاً در تضاد با سخنان مصاحبه شونده و شماری نیز از مقولاتی است که چغندر روی سر سبز میکند. دشمنی مؤلف با زنده یادان دکتر محمد مصدق و شاپور بختیار که جایجای حواشی توی چشم و دل میزند، از این جمله است) مرا سخت به فکر فرو برده که 100 سال بعد، وقتی حکایت روزگار ما را میخوانند، آیا چه قضاوتی درباره زمانهای خواهند کرد که ما شاهدان عینی آن بودهایم و حالا جوانی که در آن روزها هنوز متولد نشده بوده آمده و شرح روز و حال عصر ما را این گونه به قلم کشیده است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 آوریل پیشدرآمد: خنچه بیارید، لاله بکارید، میره به حجله، شادوماد. پیداست که به قول فرنگیها، «جاذبه» سعیدخان جلیلی یا شیمی حضرتش، با شیمی خانم کاترین آشتون (که اصرار دارد بلوز یقه باز در برابر نمایندگان اسلام ناب بپوشد و حضرات را مجبور کند برای چاپ تصویرش متوسل به فتوشاپ یا ماژیک رحمتالله علیه بشوند تا سینه بلورینش را بپوشانند) بدجوری منطبق است به گونهای که به دیدن هم دامن از دست میدهند. شب جمعه و استانبول، شهر نوشانوش و رقص و شادی، سعید خان و کاترین و شام کنسولگری با سر خرهائی مثل علی باقری که عطسه کردن سعید خان را به اطلاع ارباب فقیه میرساند. پس توافقی در کار نیست و مجلس خالی از اغیار نبوده تا طرفین به این نقطه رسند که «به اتفاق جهان میتوان گرفت».
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 آوریل :
در واشنگتن چه گذشت ?
چهارشنبه شب وارد واشنگتن میشوم. بعد از نشست استکهلم، سه نشست محدود، با شماری از فعالان سیاسی، و روزنامه نگارانی که در استکهلم حاضر بودند، در اروپا برگذار میشود تا به آنچه در نشست بنیاد اولاف پالمه مورد توافق قرار گرفته بود، جامه عمل بپوشانند. برخلاف جنجالی که به مثابه توفان در فنجان چای بعد از جلسهای که ما در لندن داشتیم (نشست مرکز پژوهشهای ایران و عرب) و سپس ادامه بحثها و گفتگوها بر محور طرح «برگذاری انتخابات آزاد» زیر نظارت نهادهای بینالمللی، و در نهایت اجتماع استکهلم، توسط بعضی از مدعیان مبارزه برپا شد، شرکت کنندگان در جلسات بحث و گفتگو گرد محور انتخابات آزاد، همه کوشش خود را مصروف این هدف کردند که شاید بتوان بعد از سی و سه سال، حال که وطن در خطر است، (از یک سو احتمال حمله نظامی به ایران و از سوی دیگر ظهور گسلهای جدی در عرصه وحدت ملی و استقلال کشور و همزمان زیانهای ناشی از گسترش ابعاد تحریمهای اقتصادی و...) گرد یک محور روشن و آشکار، به حداقل توافقی دست یافت که راه را برای مبارزهای جدی در برابر جمهوری ولایت فقیه هموار کند.
شهر غزنه نه همان است كه من ديدم پار
سه شنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: روزهای عید به سر میآید و سالی دیگر بر پهنه غربت برای ما آغاز میشود. رفیقی از دیر و دور، از تهران نوشته است «غریبتر از شما، ما هستیم که در خانه پدری غریبیم، حالا از کثرت غبار و دود و هوای عفن، نه چشمان ما بامدادان به جمال دماوند روشن میشود و نه دیگر خبر از پرندههائی است که زمزمه به شورشان بر بام خواب سحرگاهی می نشست و بیدارت میکرد. همه سو غریبی، تنها گاه که به ناکجا آبادی دور سفر میکنی که کوچه و دیوارش همچنان رنگ صفا دارد و مردمانش از اهالی یکرنگی هستند، شاید برای دقایقی حس میکنی، هنوز هم... اما ناگهان چشمت به آنتن بزرگ ماهوارهای در گوشهای از رستا میافتد که گاه غروب همه را بدانسو دعوت میکند. یادت هست در روزگار کودکی وقتی قهوه خانه بازارچه معیّر ورود تلویزیون را اعلام کرد و حسین درویش نقال و اسماعیل سردسته تُرنابازان از بازارچه هجرت کردند چه وضعی پیش آمد.»
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
1 ـ نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمیشنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمیروی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمیافتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمیشوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانهای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمیبینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمیچینی.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 مارس انتخابات به روایت نایب امام زمان
بعد از بازی شورای نگهبان (البته به فرمان جهان مطاع سید علی آقای نایب امام زمان) در پایان دوره ششم مجلس شورای اسلامی، و اعلام عدم صلاحیت 70 درصد از نمایندگان این دوره برای شرکت در انتخابات هفتمین دوره پارلمان ولی فقیه حتی بسیاری از مؤمنان به ولایت روضه خوانهای سابق پذیرفتند که در سایه نایب مربوطه غائب اهل البیت نمیتوان به انتخابات دل بست و باور داشت نمایندگان واقعی ملت سر از صندوقهای رأی بیرون خواهند آورد. در خرداد 88 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، یک بار دیگر اکثریت رأی دهندگان هر کدام به سببی و با امید مشاهده تغییری اساسی در رفتار حاکمان جامعه، به پای صندوقهای رأی گیری رفتند.
سه شنبه 28 فوریه تا جمعه 2 مارس
شب اسکار به شهر فرشتگان میرسم. تصویر اصغر فرهادی نه فقط صفحه جعبه تماشا، بل همه جهانم را پر کرده است. برای او شادم، برای سینمای میهنم و برای لیلا، آن شب که علی حاتمی در شفاخانه لندنی، در دیداری که آخرین بود با همه دردش گریست که حالا تکلیف زری و لیلا چه میشود؟ باور نداشتم که روزی دختر نازنینش که در «کمال الملک» نقش کودکی نقاش را بازی کرد و در «دل شدگان» شهزاده رمیده از قصر دولمه باغچه سلطان عثمانی را ارائه داد، در مراسم اسکار حاضر شود و تحسین میلیونها بیننده را در سراسر جهان برانگیزد.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 فوریه پیشدرآمد: سه هفته است که حرف و سخن من در باب خود است و شرح سفر، اما این ابن بطوطه تبعیدی در جریان همین سفرها بسیار آموخته و هر بار سعی میکند بخشی از آنچه را که میبیند و میشنود در بازگشت به لندن خانه تبعیدی، در این زاویه دوستونی با شما در میان گذارد. از آنجا که در هفته پیش به بحرین رفته بودم و احوالات این ولایت گمشده در وجدان مغفوله همه ما، همچنان جذابیت دارد، شرح فشردهای از سفرم را باز میگویم (البته شرح فشرده هم از آن حرفهاست. اما وقتی قصه دراز است و مجال اندک، تفصیل را به باب انجاز میبری و نتیجهاش میشود شرح فشرده!!).
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوریه اندر احوالات خسن و خسین و جیمزباند ولی فقیه
پیشدرآمد: اینکه حسین شریعتمداری بازجوی دائمی و غیر قابل تغییر قاطبه اهالی امنیت خانه مبارکه ولی فقیه، و حسین صفار هرندی دستیار او و وزیر ارشاد اخراجی تحفه آرادان و طلائی نیک و لاله جان افتخاری آشپز مخصوص سید علی آقا و نماینده مجلس شورای اسلامی، من و آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی را به خیانت به سبب حضور در جشنواره جنادریه در ریاض متهم کنند و از کیسه مارگیریشان اسرار تکان دهنده دریافت 18 میلیون دلار از عربستان را بیرون بیاورند البته موضوع تازهای نیست. حداقل در طی دوران خلافت ولی فقیه ثانی، «دشمن» به ما مخالفان از زبان مصباح یزدی و حسین بازجو و فاطمه خانم رجبی عیال مربوطه غلامحسین الهام و الباقی ستونهای کوتاه و بلند خیمه ولایت، میلیاردها دلار پول داده است تا فتنهگری کنیم. اما زمانی که وزیر اطلاعات سید علی آقا، دست به جعل و تحریف میزند و چرندیاتی را که خبرگزاری مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی و فارس نیوز وابسته به حفاظت اطلاعات سپاه عنوان کردهاند، با ژست جیمزباندی تکرار میکند، آن وقت کاملاً آشکار میشود که رژیم بدجوری به فلاکت و بدبختی و ضعف افتاده است
سه شنبه 7تا دوشنبه 13 فوریه
فستیوال جنادریه و روایت اهالی ولایت فقیه
جنادریه، قریه ای است که سالی یکبار میزبان دهها تن از برجسته ترین روشنفکران، شاعران، نویسندگان و هنرمندان عرب، مسلمان و از سال 1990 از چهار سوی عالم میشود. در واقع برپائی این فستیوال 27 ساله مدیون پادشاه فعلی سعودی و دستیار و مشاور او شیخ عبدالعزیز تویجری است که 97 سال عمر کرد و همچون مخبرالسلطنه روزگار شش پادشاه سعودی (ملک عبدالعزیز مؤسس دولت سعودی که در رکابش رزمنده جوانی بود و بعد از او پسرانش سعود، فیصل، خالد، فهد و عبدالله) را دیده بود. تویجری را حکیم عرب میخواندند که با بیش از یکصد تالیف و دهها کتابی که دربارهاش توسط سرشناسترین روشنفکران و ادبای عرب نوشته شده یکی از اثرگذارترین متفکران صدساله اخیر عرب و مسلمان بوده است.
سه شنبه 31 ژانویه تا جمعه 3 فوریه در استکهلم چه گذشت؟
پیشدرآمد: به چپ مینگرم چهرهها همه آشنا و درد کشیده، بهزاد کریمی با محسن مخملباف در سالهای پیش از انقلاب در یک سلول، درد و رنج زندان و رؤیای آزادی را قسمت میکردند. بهزاد بیست و دو سه ساله و محسن هفده ساله، حالا هر دو با موهائی که گرد سپیدی بر آن نشسته، دلخسته از بازی روزگار، در تبعید کنار هم نشستهاند تا راهی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی جستجو کنند. دیروز در دو سوی خط بودند. یکی فدائی چپ، دیگری مسلمان انقلابی، یکی به امید تطبیق تئوریهای مارکس برای خدمت به خلق و برکندن فقر و جهل، آندگری دست به دامان قرآن و کشف الآیات و شریعتی برای برپا داشتن جامعه بی طبقه توحیدی، و حالا هر دو با فاصلهای زیاد از آن دو جوان زندانی، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران، درد مشترکشان را فریاد میزنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژانویه
پیشدرآمد: «کیوان» دانشجوی جوانی که دیرگاهی است از ایران با من در تماس است و از طریق ایمیل حداقل هفتهای یکی دو بار، حرفها و درددلش را با من در میان میگذارد امروز در ایمیلی مفصل مطالبی را عنوان کرده بود که دریغم آمد شما از چند و چون آن بیخبر بمانید. فشردهای از نامه «کیوان» را میآورم که در واقع پاسخ مانندی به نوشته هفته پیش من در رابطه با کتاب «روزگار بورقیبه» به قلم نویسنده و متفکر سرشناس تونسی، است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 ژانویه
پیشدرآمد: حسونه مصباحی دوست نویسنده و منتقد و زمانی همکار روزنامهنگار تونسیام که در بین جوانان و اپوزیسیون جایگاهی والا دارد و چوب زندان و شکنجه زین العابدین بن علی نیز بر گردهاش خورده است، اخیراً کتابی منتشر کرده به عنوان «سفری در روزگار بورقیبه». البته ترجمه تحت اللفظی «رحله فی زمن بورقیبه» برای ملانقطیها میشود «سفری در زمان یا عصر بورقیبه» من اما روزگار را بیشتر میپسندم. کتاب را که به دست گرفتم ـ بامداد شنبه ـ تا شامگاه یکشنبه تنها در آن پنج شش ساعت خواب بر زمین گذاشتم. حسونه از عشاق بورقیبه نبود اما در کتابش چنان از «مجاهد اکبر» ـ از القاب بورقیبه ـ گفته است که کمتر دلبستهای به رهبر استقلال تونس و بانی تونس جدید، در وصف او چنین سخن رانده است. حس کردم لابد روزی هم خواهد آمد که یکی از ما بیحب و بغض درباره رضا شاه بنویسیم. مصدق را چنانکه بود، نه آنگونه که خود میخواهیم یا برایمان خواستهاند، ارزیابی کنیم. محمد رضا شاه را نه به عنوان یک فرشته بی عیب و نه جبار و مستبد و خونخوار، با نگاه به عملکرد او طی 37 سال سلطنتش مورد بررسی قرار دهیم. حالا در مصر این کاررا کردهاند. فاروق اعتباری را به دست آورده است که سی سال از او سلب شده بود. همینطور سادات که حتی قاتلانش اظهار پشیمانی کرده و شجاعت و بزرگیاش را میستایند.
پیشدرآمد: صدای عشق و جوانی، صدای شعر و عصر جمعه و برنامه دوم و نمایش بیژن مفید، صدای خبر با رنگ مخمل، آقای شبکه 2، بانگِ آشنای نیمه شبان شعر شاملو و فروغ و میم. امید خراسانی را خواندن، صدای امید در لس آنجلس و آزادی در پراگ، بامدادان در بیمارستانی در ینگه دنیا، روز سیزدهم ژانویه، بیست و سوم دی ماه خاموش شد. با ساعتها صدائی که نسلها با آن زندگی کردهاند و خواهند کرد. کیوان حسینی در سایت رادیو فردا در یکی از پراحساسترین مرثیههائی که برای او نوشته شد، یکجا او را «پیرمرد شیک پوش و محترم با آرزوهای بسیار...» خوانده است من اما هرگز او را پیر نمیخوانم که حتی خط پیری بر چهرهاش انگار نمیتوانست جا بیندازد. با صدای جوانش جوان ماند و در 77 سالگی، داشتن چهره و قامتی راست چون او آرزوی بسیاری از ماهاست که سالها از او جوانتر هستیم اما در بعضی از ما، جای پای زمان بسیار آشکارتر از آن است که بر چهره او جای داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژانویه
پیشدرآمد: در نگرش حاکمان ایران در دو قرن اخیر به عامل بیگانه تفاوتهای آشکاری وجود دارد که بخشی از آن با میزان اقتدار و اعتبار حاکم در ارتباط بوده و هست.
ناصرالدین شاه به علت غرور شاهانهای که داشت، البته دل خوشی از بیگانه نداشت و یکبار در رابطه با سفیر بریتانیای کبیر آن روز کار را تا حد اخراج او از ایران دنبال کرد. اما در عین حال بعد از سفر نخستش به اروپا و مشاهده پیشرفتهای شگرف غرب، نگاه نسبتاً مثبتی به غرب پیدا کرد و منهای قضیه «قانون مداری» در زمینههای علوم و فرهنگ و مظاهر زندگی نوین با شیفتگی آشکاری کوشید بعضی از این مظاهر تمدن و فرهنگ را در زندگی رعایای خود، وارد کند.
العملية تمت باستخدام قنبلة لاصقة إيران تتهم إسرائيل باغتيال مسؤول نووي..
وعلیرضا نوری زاده يقول إن طهران تواجه حرباً غير معلنة
دبي – هادي طرفي
قال المحلل السياسي الإيراني علي رضا نوري زاده إن طهران تواجه حرباً غير معلنة تستهدف نشاطها النووي والعسكري، وذلك في تصريحات خاصة لـ"العربية.نت" اليوم الأربعاء، وذلك بعد قليل من اغتيال مصطفى أحمدي مسؤول التسويق في منشأة "ناطنز" لتخصيب اليورانيوم في العاصمة طهران، والذي اتهمت طهران إسرائيل وأجهزة استخبارات غربية بالضلوع فيها.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر پیشدرآمد: چند سال پیش به مناسبت میلاد مسیح و سال نو میلادی شعری سروده بودم که از صدای آمریکا آنرا خواندم. آقای خامنه ای با لطفی که همیشه به من با قلم حسین بازجو و دیگر نوکران وزارت انطباعات حسینی ابراز کرده اند، اینبار شخصا تادیب مرا به عهده گرفتند و با بهره برداری آخوندی از پاره نخست شعرم که میگفتم: کاجی نشاندی به خانه / پرجلوه شد چشم فرزند / برگونه های جوانش / روئید خورشید لبخند... در سخنانی به این مضمون فرمودند: آقا سید است و به خاطر اعمال و رفتارش، ناچار شده وطنش را رها کند و به بیگانه پناه ببرد، خیلی هم ایران ایران میکند اما خودش اعتراف میکند برای خوشحالی فرزندانش درخت کاج گذاشته، اگر دین نداری حداقل فرهنگ و سنتهای کشورت را به بچههایت انتقال بده نه اینکه برای خوشامدشان کاج بگذاری. اون بچهای که کاج میخواهد تربیت درست ندارد و الخ.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 دسامبر زن در ولایت اوباش
در این بیش از سه دهه، که بسیار بسیار درباره ظلم به زنان در جمهوری جهل و جور و فساد خواندهایم و شنیدهایم و داستانهای تکان دهندهای برایمان نقل شده که بر بانی و باعث این مصیبت و فتنه که ولایت فقیهش میخوانند لعنت فرستادهایم کمتر نوشتهای چنان روایت خانم فریبا داودی مهاجر «روز آنلاین» به دلم نشسته است. شاید به این سبب که طی سالهای اخیر، سه مورد از مصادیق ظلم فزون از حد را به چشم دیدهام که سرنوشتی بسیار نزدیک به سرنوشتی داشتهاند که خانم مهاجر در تأملات خود در دادسرا و دادگاه خانواده در عمل با آن برخورد داشته است. و البته خانم مهاجر فتوای سید علی آقا نایب امام زمان را به بانوئی دردمند بهانه کرده بود که حرفهای انباشته در دل از ظلم هزار ساله به زنان ایرانی و مسلمان را یادآور شود. یکبار هم خانم میرحسینی با فیلم مستند از یادنرفتنی خود «طلاق» تصویری تکاندهنده ارائه داد از دیوان عدالت ولی فقیه و زنان تحت ستم سرزمینی که تا پیش از سلطه فارغالتحصیلان حوزههای نفاق و فریب و تزویر، جایگاهی والا و شایسته در جامعه ما داشتند.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 دسامبر پیشدرآمد: سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و بهتازگی سیّده خوله (دختر تازه کشف شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده است و یادش رفته آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حک شده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشود و به هوا میرود. پهلویها دست به اسم و رسم و گور قاجارها نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش در کنار مشیرالدوله و مؤتمنالملک، و مخبرالسلطنه و آقازاده علاءالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباطات تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسؤولیتهای بالا در کشور بودند. اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارتهای خود را در نفی مردان و زنان صاحب نام، خاندانهای سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفهای، شفا میدادند. حتی به نواده دکتر مصدق رحم نکردند و سینهاش شکافتند و میراثش را به غارت بردند.
سه شنبه 29 نوامبر تا جمعه 2 دسامبر عاشورا در سال فریب
یازده کانال تلویزیونی جمهوری اسلامی و 14 کانال عراقی و شش کانال به اصطلاح خصوصی که چراغش را یا امنیت خانه مبارکه ولی فقیه روشن نگاه داشته و یا اصحابش به نوعی سرسپرده آستان ملک پاسبان نایب امام هستند به اضافه پنج کانال در آمریکا و اروپا که روضه خوانی به زبان انگلیسی و فرانسه و اردو و پنجابی برپا کردهاند، با فرارسیدن دهه نخست محرم لباس سیاه پوشیده و مشغول سینه زنی شدهاند. حکایت چند کانال ساز و ضربی که کافه کرامت و افق طلائی سابق را به یادت میآورد شنیدنی است که بعضاً توهینی آشکار به هموطنان سنی مذهب ما است و در لابلای آن آگاهیِ کِرِم برطرف کننده ضعف قوه باه و قرص ضد چاقی و افسردگی و معجون شفنتوس برای از بین بردن خماری و ترک اعتیاد و همزمان سفت کردن کمر و زدودن آثار دوران اعتیاد و برطرف کننده همه نوع استخوان درد و بیحالی ناشی ازدیر رسیدن افیون و شیشه و کراک و...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 نوامبر پیشدرآمد: اگر تنها یک بار به سرزمین اهرام و کنعان و نیل سفر کرده باشی، این گفته را باور داری که خاک مصر، جادوئی است، آدم را طلسم میکند. دیگرشب و روزت با مصر پیوند میخورد. عظمت اهرام ثلاثه، شب نیل و نور و آواز و کرجیهای کوچک و بزرگ با صدای ام کلثوم و عبدالحلیم حافظ و عبدالوهاب، بانگ قرآن عبدالباسط عبدالصمد که حتی قبطیهای مسیحی را افسون میکند، بر سینه کرجیهای پرنور با ساز و رقص عربی و آواز تا سپیده بر نیل راندن، رأس الحسین و سیده زینب و سیده نفیسه که فاطمیها، علم کردند تا دکان خلیفه را در بغداد و دمشق بیرونق کنند، دانشگاه الازهر که هزار سال است از جای خود تکان نخورده و همینجا که در برابرش ایستادهام روزگاری ناصر خسرو قبادیانی و جمال الدین اسدآبادی، ایستاده بودند، بازارخان خلیلی و قهوهخانه ای که نجیب محفوظ نیمی از روایت «بچههای محله ما» را در آنجا نوشت، قصرهای شگفتیبرانگیز قُبّه و عابدین و خانههای شیشه رنگی با هشتیهای منبت کاری شده و مجمرهای نقرهای و مسی که هر کدام حکایتها از خاندانهای اشرافی مصر در سینه دارند، مسجد منشیه البکری و مزار عبدالناصر و آنسو در شهر 6 اکتبر مزار انورالسادات که حالا حتی قاتلانش به بزرگیاش اعتراف کردهاند و به دلیل مشارکت در شهادت او، توبه میکنند و از خدا و ملت مغفرت میطلبند.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 نوامبر آقازادههای میرزا هاشم
در جمع اهالی ولایت فقیه یا به روایتی در میان خاندانهای مافیائی حاکم بر خانه پدری، خاندان میرزا هاشم اردشیر آملی جایگاه ویژهای دارد. در واقع بتهای عیار این خاندان، هم قادرند هر روز به رنگی درآیند و هر زمان ننگی را به جان خریده و آهنگی تازه ساز کنند و هم در توان حداقل سه تن از آنان، است که در مجلس یزید روضه قاسم بن حسن را بخوانند و در بارگاه منصور دوانیقی در اوصاف جعفر صادق و کرم حاتم طائی قصه بسرایند.
مرحوم والد معظم از اخیار نجف بود که محضر میرزای نائینی را درک کرده بود و با خوئی و پیش از او حکیم، هم مباحثه بود. ملائی بود از اصولیون که هم ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی در محضرش تلمذ میکرد و هم حسنزاده آملی که بعدها دخترش را به دکتر باقر فرزند طبیب میرزا هاشم داد. پدر لاریجانیها، مردی خوش طبع و خوش منظر بود و روشن ضمیر که هنگام ورود به قم دل به شریعتمداری بست اما با بقیه مراجع نیز رابطهای دوستانه داشت.
1 ـ مرگ فرزند، کمر میشکند. این را من زمانی که برادرم احمد، در ده سالگی به سرطان پرپر شد از نزدیک دیدم. پدرم یکباره شکست. کنار بسترش که زانو زد تا آخرین بوسه را بر پیشانیاش بزند، یکباره دیدم پیر شد، و چند روز بعد نخستین سکته قلبی گریبانش را گرفت و دومی و سوّمی زمانی به سراغش آمد که برای دیدن من به لندن آمده بود. دانشجو بودم و در عصر خوش طاغوت که با 120 پاوند می توانستیم هر دو سه ماه یک بار با یک تعطیلی چند روزه سری به خانه پدری بزنیم، انگار این بار او آمده بود که در آغوش فرزند مهتر، هنوز به پنجاه نرسیده خاموش شود. از مادر نمیگویم که هنوز پس از این همه سال نام فرزند خاک نشین جان و جهانش را به لرزه میآورد.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 نوامبر
1 ـ توهم حمله نظامی آمریکا به خانه پدری (و آنطور که گاردین خبر داده است با همکاری بریتانیا) همراه با نمایشات نظامی اسرائیل در هفته گذشته، کار را به جائی رساند که نه فقط جمهوری ولایت فقیه بلکه حتی بعضی از مخالفان رژیم در پرتو این وهم موضعگیری کردند و برای کوبیدن رقیبان خود مدعی شدند شماری به تشویق آمریکا برای حمله به ایران پرداختهاند و باید هرچه زودتر جلوی حمله نظامی را گرفت و... تو گوئی آمریکا و اسرائیل منتظر نشستهاند که چهار تا و نصفی همکار سابق رژیم چه میگویند تا بر اساس توصیه های آنها وارد کارزار شوند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 اکتبر پایان سید چگونه رقم زده میشود؟
سال 57 تنها بخش بسیار کوچکی از جامعه جوان آن روز (و به احتمالی بخش کوچکتری از پیران آزرده مخالف شاه از چپ و ملی و مذهبی) در اندیشه انتقام بودند. غیر از مورد شقه شقه کردن یک افسر جوان که همسر باردارش را برای وضع حمل به بیمارستان شاهرضا برده بود و آنجا به دست پیروان اسلام ناب افتاده و دل و رودهاش را بیرون ریخته بودند، یک پاسبان در اصفهان و یک ساواکی در شیراز تا روز به تخت نشستن سید روح الله مصطفوی، مردم ما هیچ تصوری از روز بعد از سقوط نداشتند. سران این انقلاب منحوس بارها اقرار کردهاند که سرعت رویدادها آنها را غافلگیر کرد به گونهای که نمیدانستند چه کنند. خمینی اما میدانست. او همانند سیاستمداری کارکشته، فرصت طلب، بیپروا از عهدشکنی و دروغگوئی، اولین حکم را روز 23 بهمن به صادق قطبزاده داد تا صدا و سیما را زیر نظر گیرد. دومین حکمش هم به خلخالی بود. کمتر کسی معنای حاکم شرع و حدود اختیارات او را میدانست. سه روز بعد وقتی ویران و حیران از پشت بام مدرسه علوی همراه با عکاس روزنامه اطلاعات بعد از درنگی کوتاه در خانه که شرحش را بسیار نوشتهام به روزنامه رفتم تا ویژهنامهای در روز جمعه منتشر کنیم، تازه معنای قاضی شرع را مضمضه میکردم. روزنامه که با تصاویر چهار ژنرال سرشناس در خون خفته منتشر شد.
خیلیها تکان خوردند، یک ملیون نسخه به سرعت برق و باد فروش رفت. انقلاب چهره خود را تازه به مردمی نشان داد که با کشتار و خونریزی و کودتاهای چپ و راست و اعدامهای خیابانی و سر بریدن و... آشنا نبودند.
در نگاه به فصل خونین پایانی معمر ، به سه تن میاندیشم . نخست به آن بانوی بزرگواری که هنوز هم پس از 32 سال ، نام برادر که میآید یک چشمه اشک از دیده و دلش جاری میشود . رباب بانوی صدر را میگویم . سرهنگ مجنون لیبی با ربودن او ، لبنان را از داشتن رهبری دینی و فرزانه که محال بود به حسن نصرالله ها مجال ظهور و شلنگ تخته اندازی ، بدهد ، محروم ساخت . از آن بدتر ملت بزرگ و سرفراز مارا که اگر امام موسی صدر بود هرگز عبای ولایت روح الله مصطفوی را بر سر نمیکشید ، به چنگ کسانی سپرد که آن بزرگ را با 50 موشک سکاد ـ بی تاخت زدند . رباب خانم آرزو داشت قذافی دستگیر شود تا شاید اقرار کند با امام موسی و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین چه کرده است .
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اکتبر
وزیر دادگستری آمریکا در رده بندی کابینه، بعد از وزیر خارجه و وزیر خزانه داری سومین جایگاه را دارد. وقتی او در کنار رئیس اف.بی.آی و بلند پایهترین مسئولان امنیت ملی و... در برابر خبرنگاران حاضر میشود تا از شاهکار تازه سید علی آقای پائین خیابانی و تیمسار سرلشکر قاسم سلیمانی و دلال تریاک و ماشین منصور ارباب سیر و سرهنگ پاسدار مامور عملیات سپاه قدس در پایگاه کاراکاس، پرده بردارد، ما با موضوع درز دادن اطلاعات به نیویورک تایمز و واشنگتنپست از سوی یک مقام امنیتی ناشناس روبرو نیستیم. ماجرا حتی بسیار مهمتر از فاشگوئیهای گاه به گاه ژنرال پترایوس فرمانده سابق نیروهای آمریکائی در عراق و افغانستان و رئیس ستاد و امروز رئیس سازمان اطلاعات آمریکا درباره حمایتهای جمهوری ولایت فقیه از تروریستهای القاعده و طالبان و کتائب اهل الحق و حزبالله عراق و... میباشد. در واقع این دولت آمریکاست که با لباس تمام رسمی به افکار عمومی آمریکا و جهان اطلاع میدهد، آقایان، خانمها، با نهایت شادمانی به شما خبر میدهیم که توطئه ای بسیار خطرناک را خنثی کردیم... قصه را آنقدر شنیده اید که تکرارش نمیکنم. سه انفجار همزمان در سفارت سعودی، اسرائیل و رستورانی که در سفر ماه مارس به آمریکا، ساعتی در کنار دوستی از انستیتوی واشنگتن در فضای سنگین سیاسی اش سرکرده بودم و هر روز حتما ده دوازده سناتور و عضو مجلس نمایندگان و سفرا و نظامیان و سردبیران و بزرگان پایتخت نیز، ساعاتی از معمولا وقت ناهار را درآنجا به سر میبرند.
پیشدرآمد: هفته پیش از دیدارم نوشته بودم با دکتر مهرداد مشایخی، با امید به معجزهای که نمونههایش را دیده بودم و اینکه آیا باز هم مهرداد را خواهم دید؟ روزی که روزنامه درآمد، مهرداد خاموش شده بود، یعنی که دیدارمان به قیامت افتاد. راحت بگویم بسیار گریستم. در دلم میگذشت که ای کاش آن دیدار آخرین را نداشتم، اما بلافاصله حس میکردم اگر آن دیدار نبود و در کنار او پدر عزیز و مادر نازنین، همسر فداکار و خواهر پر از مهرش را ندیده بودم. از نزدیک فاطمه امان را که خواهروار مراقب نیم شعلهای بود که هنوز در نگاه مهرداد باقی بود، مشاهده نکرده بودم، آیا میتوانستم به آرامش پس از اشک برسم چنانکه امروز رسیدهام. آخرین مصاحبه دکتر را با جمشید چالنگی، و گفتگوی دیدنی و شنیدنی او را با شهره عاصمی چند بار دیدهام. پوست و استخوانی بود که برای شهره از سفرش به ایران، چند هفته پیش از آغاز پروژه قتلهای زنجیرهای میگفت و تلفن «آقا مجتبی» نامی از امنیت خانه سید علی آقای پائین خیابانی به قصد دیداری و آن دیدار که در پارک نزدیک خانه پدریاش انجام گرفته بود.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 سپتامبر وطنم نور و آب و عطر و عسل
1 ـ در مجتمع «ابونواس» در کارتاژ تونس بودیم که از زیباترین و مجهزترین مراکز توریستی در شمال آفریقاست. سرمایهگذاران کویتی، این مجتمع و چندین هتل نظایر آن را در پایتخت و مراکز توریستی این کشور ساختهاند. زینالعابدین بن علی در اوج قدرت بود و با حضور دهها هزار توریست اغلب اروپائی، مردم تونس شادمان و پرانرژی در آن هوای گرم مطبوع، گله و شکایتی نداشتند که نان و گوشتشان به راه بود و بیش از یک میلیون تن از آنان از برکات صنعت توریسم بهرهمند میشدند.
معمولاً عصرها از هتل بیرون میزدیم به قصد کارتاژ که در کنار خرابههای تاریخی قصرها و شهرهای اجداد تونسیهای امروز، قصر باشکوه پرزیدنت بن علی با نخلهای سربلند و درختهای لیمو و پرتقال و گلهای رنگارنگ دل از خاص و عام میبرد. کارتاژ با قهوه خانههای باصفا، رستورانها و بازارچهای که مرا تا قلب شهر ری میبرد، میعادگاه هم توریستها و هم جوانانی بود که بهعادت دیرینه، شاخهای پر از یاسمین را بر بالای گوش میزدند و وقتی از کنارت میگذشتند عصر یاسمینها مدهوشت میکرد. در یکی از روزها که با خانوادهام به فارسی سخن میگفتیم و میگذشتیم، مردی چهل ساله یا کمتر، با سر طاس و صورت سرخ به ما نزدیک شد و با نگاهی پر از مهر و صدائی که اشک و شوق را با هم در گوشت مینشاند گفت آقاجون شما از ایران، من بابا ایرانی، ماما روسی!
سه شنبه 20 تا جمعه 23 سپتامبر تکرار تاریخ این بار اما...
احمدینژاد که میآید، دلم میگیرد. هزاران هزار ایرانی که آقای پرزیدنت، اگر عدالت و انصافی در کار بود حتی شایستگی کیف کشی آنها را نداشت، لابد مثل من با مشاهده رئیس جمهور نظرکردۀ امام زمان و نایب بر حقش، آن دم که طاووسوار از پلههای مجمع عمومی سازمان ملل بالا میرود، به نسلهائی نفرین میکنند که وطن را در سینی طلا تقدیم سید روح الله مصطفوی و اتباعش کردند.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 سپتامبر
بعد از کار ماندگار جمشید برزگر مدیر برنامه فارسی رادیو بی.بی.سی و سایت فارسی این شبکه در تنظیم صفحات ویژهای در بیستمین سالروز ذبح اسلامی زنده یاد دکتر شاپور بختیار که تا امروز بهترین یادواره در بزرگداشت مردی بود که در احوالش گفته بود «یک لحظه بود اما چه بسیاری»، کاری که سایت رادیو فردا نیز در پی آن صفحاتی از سایت خود را به یادآوری و تحلیل شخصیت و افکار دکتر بختیار اختصاص داد، حالا با پروفایلی که درباره آیتالله خامنهای در بی.بی.سی عرضه شده است، به عنوان یک کار ماندگار و قابل تقدیر، زوایای چندی از شخصیت رهبر جمهوری اسلامی و زندگی خصوصی او مورد بررسی قرار گرفته است.
از آنجا که با آقای خامنهای و خانوادهاش از سالها پیش از انقلاب آشنا بودهام و روزی که ایشان به رهبری انتخاب شد در مقالهای در «روزگار نو» که بعداً در کتابی با عنوان این مقاله «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» منتشر شد، به آشنائیهای دیر و دور اشاره کردهام و سه سال پیش نیز به تفصیل در همین ستون و نیز در برنامه تلویزیونیام «پنجرهای رو به خانه پدری» شرح کامل از خانواده ایشان، فرزندان، عروسها، دامادها، اقوام همسر، اخوان و... آوردهام، پیش از آنکه مطالبی در همین زمینه و گاه با خطاهای فاحش منتشر و عرضه شود، قصد بازگوئی مطالبم را ندارم. اما چون پروفایل بی.بی.سی تماشاگران و خوانندگان بسیاری داشته و خواهد داشت چند نکتهای را که از قلم افتاده بود باز میگویم تا این پرونده کامل شود.
سهشنبه 6 تا جمعه 9 سپتامبر
پیشدرآمد: سرمقاله راه توده که هفته پیش استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی در یادداشتهای بیتاریخ نقلش کرده بود و من که راه توده را از طریق ایمیل دریافت میکنم، پیش از این ، بیتأمل از کنارش گذشته بودم، مرا به حیرت انداخت. دیدم هنوز هم رفقا علیرغم ورشکستگی به تقصیر کمونیسم در اشکال روسی و چینی و کیم ایل سونگی و انور خوجهایش، با همان ادبیات و همان صغری کبراهای بیپایه، جنایات 42 ساله سرهنگ بیمار لیبی را به حساب گردش به راست او و اقتصاد بازار و... گذاشتهاند. همینطور در باب سوریه و با کمی شرم و حیا، جمهوری ولایت فقیه. لُب کلام این است که تا آن روزی که رژیمهای سرکوبگر منطقه، وابسته به اردوگاه شرق بودند و اقتصادشان روی اصول اقتصاد متمرکز دولتی استوار بود، اوضاع این کشورها بهتر بود و اینهمه فساد و سرکوبگری در میان نبود...
سه شنبه 30 اوت تا جمعه 2 سپتامبر برکات اسلام ناب
بسیار بار، در بحثهائی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم در بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاح طلبان و طرفداران تعدیل و تزئین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که در بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه، نکته مثبتی را یافته باشند، میپرسم آیا شماها در این 32 سال حتی یک دستاورد مثبت در حساب نظام ننوشتهاید؟ بالاخره در جمع حکام این سه دهه بودهاند افرادی که قصد خدمت داشتهاند و... ده سال پیش نکات مبثت بسیاری ذکر میشد که همگی مربوط به دوران خاتمی و اصلاحات بود. امروز اما اصلاح طلبان دیروزی نیز از ارائه دستاوردی مثبت و به نفع مردم عاجزند. بدون تعصب و کمی فراتر از مصالح شخصی و گروهی، اگر کارنامه رژیم را مورد بررسی قرار دهیم حقاً به چه نکات غرور برانگیز و مثبتی می رسیم که در آینده در تاریخ این دوره از حیات ملت ایران ثبت خواهد شد؟
بهار عربی یا خزان ایدئولوژی پیشدرآمد: در طول هفتهها و ماههای اخیر و بعد از فروپاشی رژیمهای تونس و مصر، اینجا و آنجا مقالات و تحلیلهائی را مشاهده کردهام که بعضاً نام نویسندگانی سرشناس و دردآشنا و تحلیلگرانی روشنبین را بر پیشانی خود داشته است. منهای یکی دو مورد استثنائی، در اغلب این نوشتهها نوعی نگرانی توأم با بدبینی نسبت به بهار عربی مشاهده میشود. در میان این نوشتهها تنها یک مورد را مشاهده کردهام که نویسندهاش به علت زندگی در کشورهای عربی، تا حدودی در ارزیابی خود، فراتر از تصویرهای تلویزیونی و گزارش خبرنگاران غربی که با دو روز اقامت در مصر یا یمن و... به کارشناس مسائل پیچیده این جوامع تبدیل میشوند، نکتههای اصلی را در نظر داشته است.
فکر میکنم که در این لحظات بانوی بزرگوار، رباب خانم صدر، با مشاهده سرنگونی سرهنگ بیمار و جنون زده لیبیائی، زیر لب زمزمه میکند؛ دیدی که خون ناحق پروانه شمع را... اما رسیدن به پایان چقدر دردناک و پرخسارت بود. از آن روزی که معمر، ستوان جوان در کنار ستوان عبدالسلام جلود و ستوان الخویلدی حمیدی و ابوبکر یونس و... تخت پادشاهی یکی از فرزانهترین و عادلترین ملوک قرن بیستم یعنی ملک ادریس السنوسی را سرنگون کرد تا این روزها که سرنگونی او واقعیت پیدا میکند، بیش از 42 سال میگذرد. طی این سالها ستوان باریک میان خجول به سرهنگ پرگوی مجنونی تبدیل شده که بیش از هزار میلیارد دلار از درآمد نفتی کشورش را به باد داده است. نگاهی به فیلمهایی که از شهرهای لیبی در تلویزیونها پخش میشود کافی است تا بدانید این جانی بیمار، طی 42 سال به جز تعدادی ساختمان بدقواره و جاده، کاری در کشورش نکرده است. نه کار فرهنگی، نه آموزش ملتش، نه تبادل فرهنگی با خارج، نه سینمائی، نه رسانههای قابل توجهی (چند روزنامه هم شکل، سه چهار تلویزیون که از صبح تا شب عر میزنند و چرندیات قائدالثوره را نشخوار میکنند، سرودههای ملال آور و فیلمهای رنگ و رو رفته مبتذل مصری و فصولی از کتاب سبز سرهنگ، دیگر برنامههای رادیو تلویزیون لیبی است.) و نه جامعه مدنی و انجمن و حزب و اتحادیهای، مسجد سوار بر اندیشه عوام کالانعام و تعصب و خشونت نمادهای بیّنه کشوری که قذافی و مافیای همراهش بر آن حکومت میکنند.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اوت
دوراهی سرنوشت در این دو سه هفته، سید علی آقا که بهسبب گرفتاریهای فیزیکی ناشی از سوءقصد مسجد راه آهن و... و البته روحی مرتبط با وحشت دائمی بهویژه پس از رویدادهای سوریه از روزه گرفتن معاف است، بدجوری نگران انتخابات مجلس شورای جمهوری ولایت فقیه شده است. برای دریافت احوالات حضرتش لازم نیست فقط گفتار و اشاراتش را مد نظر قرار داد. کافی است شما روی حرفهای کسانی مثل غلامعلی خان حداد عادل، پدر عروس مقام ولایت تأمل کنید تا وضع روحی والد آقا مجتبی را تشخیص دهید.
به این گزارش که هفته گذشته در مطبوعات و سایتهای اینترنتی در ایران و خارج کشور منتشر شد توجه کنید تا بعضی از اسباب نگرانی مقام معظم... روشن شود.
غلامعلی حداد عادل، نماینده اصولگرای مجلس و عضو کمیته وحدت اصولگرایان، گفته است که آیتالله خامنهای، مایل نیست اصولگرایان با بیش از یک لیست در انتخابات آینده مجلس شرکت کنند.
غلامعلی حداد عادل در جلسه اعضای جامعه اسلامی مهندسین در دانشگاه امام صادق، با هشدار نسبت به اختلاف در میان اصولگرایان تصریح کرد: «رهبری معظم انقلاب مایل نیستند که در انتخابات مجلس نهم بیش از یک فهرست ارائه شود.»
حداد عادل، با اشاره به «دوران تلخ دوم خرداد» گفت: «در مجلس هفتم و هشتم اصولگرایان یک رقیب به نام اصلاح طلبان داشتند، ولی در این مجلس گویا باید با دو جبهه که یکی همان اصلاحطلبان و یا اصحاب فتنه و دیگری جریان انحرافی است مقابله کنیم و بنابراین باید به گونهای اوضاع را مدیریت کنیم و مراقب این دو جریان باشیم.»
سه شنبه 2 تا جمعه 5 اوت بزرگا مردی بود...
بیست سال پس از ذبح اسلامی دکتر شاپور بختیار، ابتکار جمشید برزگر مدیر سایت فارسی و رادیوی بی.بی.سی در اختصاص دادن صفحاتی ویژه در ارزیابی شخصیت وافکار و جایگاه او در جنبش دمکراسیخواهی مردم ایران، و اقدام سایتهای «رادیو فردا» و «صدای آمریکا» و چند سایت دیگر در پی سایت بی.بی.سی، در گشودن صفحات ویژه برای تحلیل شخصیت و آراء و عرضه بعضی ناگفتهها درباره او، آشکار ساخت که مرغ توفان که تنها 37 روز بخت ریاست دولت مشروطه را پیدا کرد فراتر از همه معاصرانش از جمله آنها که با بوسه بر دست خمینی، میراث مصدق را نثار او کردند، بر بلندای تاریخ ایستاده است. و از آن والاتر، جایگاهی ویژه در دل نسلهائی دارد که نه عهدش را به چشم دیدهاند و نه مجالی برای شناخت او در کتابها و مطبوعات داشته اند.
یاد باد آن روزگاران...
هر بار که در این سالهای دوری از خانه پدری به ماه رمضان رسیدهام، بیش از هر زمان آثار شوم سلطه اهل ولایت فقیه بر سرزمینم در عرصههای فرهنگی، اعتقادی، دینی و روابط اجتماعی، در نظرم جلوهگر میشود. بعد از 22 بهمن، فارغالتحصیلان فیضیه و همدستان آنها، در میخانه بستند و در خانه تزویر و ریا گشودند. سی و دو سال بعد آنچه میبینم همه تزویر است و فریب، دروغ، فضیلت و ایمان و صدق در رأس رذیلتها به جامعه تحمیل شده است. آن روزها در عهد طاغوت، ماه رمضان که میشد وطن رنگ و عطر و طعم دیگری میگرفت، خدا در همه ما منتشر میشد. (هر دو معنای آن هم در باطن ما ظاهر بود و هم در رفتار و گفتار ما).
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژوئیه جماران و امام عصر والزمان
نویسنده سرشناسی که با همه آوازه و قلم دلنشین و اغلب سرشار طنزش، و هزاران خوانندهای که تنها میتوانند از طریق وبلاگش و سایت گویا نیوز و گویای من، نوشتههای او را دنبال کنند یعنی «ف. م. سخن» هفته پیش با لطف همیشگیاش شیوهای را که در برنامه «به عبارتی دیگر» بی.بی.سی فارسی مورد استفاده قرار گرفته بود نکوهش کرده و آن را نوعی بازجوئی دانسته بود. از او سپاسگزارم که بسیار بار، با واژگانی که نیت پاک و مهر و بلندنظریش در آنها آشکار است، مرا مورد لطف قرار داده است.
سهشنبه 5 تا جمعه 8 ژوئیه گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
آنچه را در پیشدرآمد هفته پیش آورده بودم به زبانی دیگر دکتر شاهین فاطمی باز گفته بود. من از خویش نالیده بودم که «خنجر از پشت میزند» و ایشان از آنهائی یاد کرده بود که بین مخالفان نظام نفاق افکنی میکنند و دانسته یا ندانسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی میریزند. نه ایشان از گلایههای من از آن «بعضیها» خبر داشت و نه من از طرح درد از سوی استاد عزیز. اما هر دو، و مطمئناً دهها تن دیگر از اهالی اندیشه و فرهنگ و رسانه و مبارزه نیز کم و بیش برداشتهائی شبیه به برداشتهای ما از دلایل ناکامیهایمان و راههای برون رفت از بن بست موجود داشته و دارند.
پیشدرآمد: گاهی در برابر این سوال بیپاسخ که دیرسالی است در دل و ذهن خیلی از ما جای گرفته، به حقیقتی تلخ میرسم که نمیخواهم باورش کنم. چرا ما با هم اینهمه نامهربان هستیم؟ چرا سی و دو سال رنج و درد مشترک نتوانسته دیوارهای جدائی را که ریشه در خودبینی، حسد، بدگمانی، ذهن توطئهگر و توطئهاندیش، و... ما دارد فرواندازد. ما در دو سوی مرز علیرغم همه حیلهها و تهدیدها و بازیهای رژیم، دیرگاهی است دیوار جدائی را فرو انداختهایم، اما در این سوی مرز، در تبعیدگاههائی که برای بسیاری از ما تا مرگ ادامه یافته کسانی همچنان دیوارها را بالا و بالاتر میبرند. طرح باشکوه رفراندوم که امضای بیش از چهل هزار انسان فرهیخته و مبارز و آزادیخواه در داخل کشور و چندین هزار ایرانی در خارج کشور را در زیر خود داشت توسط رژیم شکست نخورد، بلکه در خارج کشور حکم قتلش را صادر کردند. هر تلاشی را برای همبستگی در خارج کشور خنثی کردند. رژیم دیرگاهی است نیازی به توطئه گری برای برهم زدن همدلی و همبستگی بین مخالفانش در خارج ندارد. خود مخالفان دخل یکدیگر را میآورند.
آن دو روزی که ایرانی بودیم
برگذاری نشستها و مجالس بحث و فحص در باره تحولات سرزمینمان، در طول سالهای دوری از وطن برای ما ایرانیها نه موضوع تازهای است و نه از این نشستها هرگز انتظار یافتن راهی برای خروج از مصیبتی که 32 سال است گرفتار آن میباشیم، داشتهایم. من خود در بسیاری از این نشستها با شوق و آمادگی فراوان برای همدلی، شرکت کردهام و گاه امیدوار از پیدائی نمادهای همبستگی، از این نشستها بیرون آمدهام اما... با همه تجارب تلخ گذشته، سمینار دو روزه «چشمانداز دموکراسی در ایران و برسی پروژه گذار به دمکراسی در ایران و منطقه با توجه به رویدادهای اخیر در جهان عرب» را با هدف بررسی و واکاوی مشکلات و موانع موجود بر سر راه برقراری دموکراسی و جامعه مدنی در ایران و به منظور تشریح اتفاقاتی که طی دو سال اخیر در ایران و خاورمیانه رخ داده است، در لندن از سوی مرکز پژوهشهای ایران و اعراب برگذارکردیم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 ژوئن فلاکت سید علی آقا و جیمزباندش
1 ـ بیش از چهار سال «محقق» از داخل بیت سید علی آقا برایم اطلاعات دست اول میفرستاد. آنچه را برای اولین بار درباره فرزندان ولی فقیه نوشتم از جمله آلودگیهای مالی آنها، 11 قصر رهبر، حکایت دلدادگی و... همه از سوی محقق آمده بود. برای یافتن این منبع سه بار همه کارکنان دفتر و بیت، ساعتها بازجوئی شدند، کامپیوترهای آنها بازرسی شد، تلفنهای موبایلشان شنود شد، اما نتوانستند ردّی از محقق پیدا کنند که همه جا بود و همه را میدید. (یادتان هست آنچه را در این ستون طی سه شماره درباره فعالیتها و شرکتهای مجتبی و مصطفی و مسعود و میثم و حسن آقا اخوی رهبر و برادران خجسته نوشتم، آنچه از خانه سازی در آفریقای جنوبی و ترک سل باز گفتم، حکایت ستاد مجتبی در انتخابات و دیدارهای حلقه خمسه و سبعه با سید علی آقا در روزهای انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری و دیدار رفسنجانی و خامنهای در آستانه دور دوم انتخابات با حضور احمدینژاد و... همه از سوی محقق آمده بود.)
سه شنبه 31 مه تا جمعه 3 ژوئن سید به کجا میرود؟
1 ـ اگر میبینید چند هفتهای است که سید علی آقا نایب امام زمان را رها نمیکنم بیش از هر چیز به این دلیل است که نشانههای تباهی را یک به یک در او میبینم. این بار که مقام معظم رهبری سخن میگوید به چهرهاش دقیق شوید. فاصلههای طولانی بین واژگانش را، از یاد رفتن جملات قبلی را، بیهوده پرگوئی و تکرار کردن گفتههائی را که، هر بار به وجهی ادا شده و میشوند... اینها همه را با تأمل بیشتری ارزیابی کنید. آنگاه مثل من پی میبرید که سید در سرازیری سقوط، شتاب بیشتری گرفته است.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مه حجت الاسلام داماد ولی فقیه
1 ـ چند سالی طول کشید تا مقام معظم رهبری، نایب برحق صاحب الزمان، هدهد باغ ولایت و حضرت والا شازده مجتبی را به پیشگاه امت همیشه در صحنه معرفی کرد. در سالهای اول انقلاب، شازده مجتبی وردست اخوی آقا مصطفی که سه چهار سالی از او بزرگتر بود در حیاط عینالدوله، هر وقت فرصتی دست میداد، کاراته بازی میکرد. بعد البته به توصیه ابوی با آنکه عشق به طلبگی در وجودش جوانه زده بود، کت و شلوار پوشید و به مدرسه رفت. (برخلاف آسید مصطفی که از همان آغاز لباده پوشیده بود) تا زمان ازدواج با صبیه قمر وزیر، دکتر غلامعلی خان حداد عادل هم حضرت والا سید مجتبی مکلاّ بود و ناگهان، عشق به لباده و عمامه حضرتش را مجنون وادی حوزه کرد. و گویا این عشق به دل دیگر اخوان نیز راه یافته که مسعود خان شوهر خواهر آقاصادق خرازی هم بعد از عمری «آنتیک»بازی سر از حوزه درآورده است و میثم نیز به حلیت عبا و عمامه آراسته شده است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 مه سید ما خراسانی نیست
آنها که امروز یقه تحفه آرادان را گرفتهاند که جنگیر مخصوص دارد و حضرات اجنه را به خدمت گرفته و سیدعلی آقای نایب امام زمان را جادو کرده است، فراموش میکنند آنکه این بساط را رونق بخشید و نور به ریش در رنجرور ویژه نایب امام زمان انداخت و در جمکران با حضرت به مشاعره پرداخت همین حضرت سیدعلی خان ولایتمدار بود که از فردای به تخت نشستن میل به سفر به ماوراء الطبیعه کرد و قصد گذر از عالم فانی به بارگاه لم یزلی فرمود. معقول منبری بود که خوش میگفت و کلامش همیشه به رشتههای مروارید شعر از قدما، حضرت حافظ و مولانا و سعدی و از معاصرین، عمادجان خراسانی و امیرالشعرا امیری فیروزکوهی و میم. امید خراسانی، آراسته بود. در مجلس علما همواره به طعنه و سخره از دکانداران دین و ارتجاع حوزوی میگفت، هم بدین سبب مطرود مشایخ دارالعلم قم و بحر العلوم خراسان بود اما در مقابل در جمع اهالی ولایت دل، جا داشت و پشت و پناه او، روشنفکران و خردمندان و هنرمندان بودند.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 مه جنایت در شام
1 ـ به تصاویر نگاه میکنم، فریمهای درهم، غیر شفاف، با کادرهای باژگونه، پیداست که تلفنهای همراه در بلاد الشام از انواعی که بچههای ما در جنبش سبز برای ثبت لحظات و ضبط جنایات رژیم ولایت فقیه استفاده میکردند چندین مدل عقبتر است. شاید هم ناشی بودن، نتیجه به قول عربها «رکاکت» این فیلمبرداری موبایلی سر صحنهای است. تصاویری که در آغاز انقلاب لیبی به دستمان میرسید از این هم خرابتر بود و بعدها وقتی پای خبرنگاران و دوربین العربیه و الجزیره و بیبیسی و فرانسه 24 به لیبی باز شد با حیرت دیدیم که این مردک مجنون قذافی چهل سال سه نسل را در کشورش به امواجی از خشونت و نادانی تبدیل کرده است. وقتی خبرنگاران با انقلابیون حرف میزنند تازه در مییابیم که یک رژیم فاسد خونریز ضد فرهنگ چگونه میتواند ملتی را به بهائم تبدیل کند.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مه حکایت جنگیر و اخلاق ولائی 1 ـ مواضع من در مقابل تحفه آرادان بر همگان، آشکار و روشن است. او را انفجاری میدانم از گنداب فریب و تظاهر و عشق به قدرت و فرهنگ ولائی که، شش سال و اندی پیش، آوارش بر سر ملت ایران سرریز شد. اما همزمان چه بسیار آرزو کردهام ایکاش خاتمی و هم موسوی و کروبی (رفسنجانی را نمیگویم که بزدلیاش توصیف پذیر نیست) به اندازه همین تحفه آرادان شهامت داشتند و به جای آنکه نگران بیضه اسلام ناب و مظهرش سید علی آقای پائین خیابانی باشند، برای آن میلیونها مردمی که میپنداشتند علی آباد شهری است و این بزرگواران راه رسیدن به مردمسالاری و عدالت گستری و مساوات و همدلی بین اهالی خانه پدری را بلدند و نیز قادرند آنها را به سرمنزل مقصود که همانا یک ایران آزاد و رها از قید و بند اسلام ناب در دو وجه محمدی ولائی و محمدی طالبانی است، برسانند٬ نيم قدمي برميداشتند.
آن یار کزو گشت سر دار بلند
سه شنبه 26 تا جمعه 29 آوریل
«سیامک» سرانجام جان را در چلّه کمان گذاشت و از طبقه ششم ساختمان محل زندگیش خود را به کف خیابان پرتاب کرد، تا سید علی آقای نایب امام زمان را رسواتر از آن کند که هست. همان کرد که آرش کرده بود. همانکه دستفروش تونسی کرد و از برکت شعلههائی که از جانش سر کشید، سرنوشت جهان عرب را دگرگون کرد. سیامک ماندگار شد چنانکه آرش. من چنین شهامتی را در اهالی قلم در خانه پدری سراغ نداشتم. سالها او را تحت شکنجههای وحشیانه خرد کردند. فرزندانش طی سالهای اخیر همراه با همسر فداکارش مهرانگیز کار آنچه را در توان داشتند برای نجات سیامک به کار بستند. سرانجام او را با شرایط ویژه و قید و بندهای بسیار به خانهای فرستادند که شب و روز تحت نظر بود. کسی به دیدارش نمیرفت، بعد از خاموشی خواهر فداکارش، سیامک تنها دلخوش بود که در طول روز بنفشه و لیلا دخترانش و مهرانگیز کار همسرش یکی دو بار تلفنی با او سخن گویند.
مرا یا زود کش یا زود کن روز !
کلاس هفتم (اول متوسطه) در دبیرستان هدف، با مدیری نازنین «آقای ابتهاج» بخت آن را یافته بودم که کارهای نمایشی و شعر خوانی و مناظره و مشاعره را که در مدرسه «ایران» و سال آخر دبستان در مدرسه جهان تربیت، دنبال میکردم، پیگیر شوم.
اولین نمایشنامهای که نوشتم و ضمن ایفای نقش اول کارگردانی آنرا نیز بر عهده داشتم، «نادر پسر شمشیر» بود. اقتباسی از قصهای که در مجله اطلاعات هفتگی خوانده بودم.
فکور همکلاسی من که چهرهای متفاوت از بچه محصلهای مدسه داشت، خیلی شیک میپوشید و رفتارش بسیار متین بود و نشان از جایگاه خانوادهاش داشت (بعدها دانستم که با کریم فکور ترانهسرای سرشناس نسبت نزدیکی دارد) نقش رضاقلی میرزا پسر نادر را بازی میکرد و من هم نقش نادر را!
متن نمایش را با کاربن کپی کرده بودم و دیالوگ هر بازیگر را برای او با خط کشیدن زیر گفتههایش مشخص کرده بودم. نخستین تمرین ما روخوانی متن بود در حضور مدیر
در سوریه چه میگذرد؟
برای اهل ولایت فقیه البته آنچه در سوریه میگذرد به همان اندازه که سر کشیدن شعلههای جنبش سبز در خانه پدری نگرانکننده بود، اسباب وحشت است. ازدواج موقت بین حافظ الاسد و سید روحالله مصطفوی اگر چه هیچگاه به وصلت نینجامید و داماد سوری تا مرگ عروس حاضر به دیدارش نشد منتها به جای آنکه داماد برای جلب محبت عروس هدیهای بفرستد و هر از گاه دلش را به کرامتی شاد کند، این عروس بود که مرتب برای داماد بد عهد هدایای نقدی و جنسی از نفت مجانی تا نیم بها و کارخانه مونتاژ ماشین تا انتقال تکنولوژی ساخت کاندوم ارزان هفت رنگ (که حضرت آیتالله شیخ محمد یزدی افتخار واردکردنش از چین را تا ابد برای خود و فرزندانش ثبت کرده است) میفرستاد.
حدود و ثغور خیانت
هدفم از نوشتن این سطور به هیچ روی ملامتگری و یا اتهام زنی به کسانی نیست که بعضاً و در رأس آنها مرحوم مهندس مهدی بازرگان از پاکدلترین و وطندوستترین آزادیخواهان ایران در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بودهاند. در اینجا قصد محاکمه در کار نیست بنابراین اگر سخنی عنوان میشود که باب دل نیروهای ملی ـ مذهبی نیست، قصد نیش زدن به آنها را ندارم و فقط هدف من مشخص کردن مرزهائی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به راحتی از آن عبور کردهاند اما امروز حتی نزدیکی به این خطوط از نظر بعضی از واعظان غیر متعظ و معلمان اخلاق اپوزیسیون مذموم و محکوم است. در این باب البته خود رژیم و اهل بیتش نیز جای خود دارند که مراجعه فلان وکیل دادگستری یا نویسنده و شاعر و... به کنسولگری آمریکا برای دریافت روادید جهت سفر به آمریکا برای دیدن فرزندانش، و یا شرکت در یک سمینار یا سخنرانی را، نشانه وابستگی و مزدوری مراجعه کننده به آمریکا قلمداد میکنند. دکتر حبیب داوران انسان پاکدل و آزاده به خاطر همین مراجعه ماهها در زندان ولی فقیه و زیر شدیدترین شکنجهها بود.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مارس مصادره مراجع
1 ـ در نخستین ساعات فرارسیدن نوروز و سال نو، مردی در قم چشم بر جهان بست و به دیدار یار شتافت که در سالهای اخیر اگر سید علی آقا ذره شرفی برای مرجعیت باقی گذاشته باشد، او همه این شرف بود.
از آخرین دیدارم با او بیش از سی و یک سال میگذرد. چند روز پیش از خروج به اجبار از خانه پدری، به کمک زنده یاد سرهنگ محبّی (پدر روزنامهنگار و برنامه ساز رادیو زمانه فرنگیس محبی) به دیدار سه تن در قم رفتم. مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری، مرحوم علامه سید رضا صدر و مرحوم حاج شیخ دکتر محمد صادقی تهرانی. حکایت خویش باز گفتم و دعای خیر نماد اخلاق و مظهر دین سمحه و سهله شریعتمداری و فرزانه حوزه علامه رضا صدر بدرقه راهم شد اما شیخ بزرگوار دکتر صادقی به دعای خیر بسنده نکرد بلکه این ارادتمند را آواز داد؛ میروید و تا برکندن شر فتنه ولایت فقیه از پای نمینشینید.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مارس سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
1 ـ از در که وارد میشوم، یک جهان زیبائی در نگاهم میریزد. همه جوانند و پر از عشق، چشمها لبریز از مهر است، موی سپیدم را قدر مینهند و سی و دو سال ستیز با جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه، در دلشان جایگاهی برایم ایجاد کرده است که حس میکنم همه این جوانان، فرزندان منند و به جز امید و نوید و نیما، این همه پسر و دختر دیگر با همه مهرشان، هم قبیله و همدل و هم خانه من هستند. به همت دخترم مروارید نامدار که امروز در دالاس و واشنگتن جایگاهی والا و معتبر در جمع پژوهشگران و فعالان سیاسی جوان دارد، و همراهی دانشگاه SMU و عفو بینالملل و کتابخانه و مرکز پژوهشهای جورج بوش رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده آمریکا، کنفرانسی در دانشگاه SMU برپاست. قرار بر این بود که من و مجتبی واحدی روزنامهنگار سرشناس، سردبیر سابق «آفتاب یزد» و رئیس دفتر پیشین و مشاور و نماینده مهدی کروبی، و «اوسکار مورالس» چهره سرشناس و مبارز کلمبیا که با طرح یک میلیون امضا در فیس بوک زمینه برچیده شدن دیکتاتوری فاسد کشورش را فراهم کرد، میز گردی را برگذار کنیم درباره ایران، جنبش سبز و انتظارات مردم ایران از غرب و به ویژه آمریکا و سپس به پرسشهای حاضران، که دوسوم آنها از دانشجویان ایرانی و یا خارجی علاقمند به مسائل ایران بودند پاسخ دهیم.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس
از حاشیه خلیج همیشه فارس تا پنجرهای که رو به خلیج مکزیک باز میشود هزار کوه و دریا و دشت فاصله است اما به برکت تکنولوژی به کمتر از روزی طی میشود. از بام شب پرواز نیم نگاهی نیز به خانه پدری میاندازم که هربار از این سو میگذری همه چراغها انگار کوچه و بام و خانه تو را روشن میکند. هر بار میگویم بار دیگر در مهرآباد سر بر زمین خواهم گذاشت و... هر بار نصیبم حسرتی است که به اشک آمیخته میآید.
از کشکول نوشتههای دیروز و پریروزم گوشههائی را برگرفته ام، شعر و نثر، که این هفته میهمان زاویه همیشگی من است.
خلیجی که در جان و روحم روان است
هنوزم تمام تنم خیس از اشکهای خلیج است
همان جا که بر تارکش نام جاوید ایرانی من
خلیج همیشگی فارس
پیداست
نه از جاعلان پیکرش خدشه گیرد
نه از جمع اشرار حاکم.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 فوریه آن یار در کجاست که دیدارش آرزوست
میتوانم در این لحظات حال رباب خانم صدر را درک کنم. یادم هست یکبار که از آقای مطلق خیلی از ما نوشتم، با همه بزرگواری و مهرش انگار بار ملامتی در کلامش بود که با واژگانی به بغض آمیخته گفت: آقا حی یرزق ـ زنده است و زندگی میکند – یعنی چرا به گونهای مینویسی که خواننده فکر میکند زبانم لال دیگر در جهان نیست.
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
سه شنبه 15 تا جمعه 18 فوریه
خاورمیانه جدید، رؤیائی که تحقق مییابد
1 ـ وقتی جورج دبلیو بوش در آستانه حمله به عراق، طرح خاورمیانه بزرگ و «نقشه راه دمکراسی» را مطرح کرد و با تکیه بر طرحی که در زمان پدرش توسط تیمی از کارشناسان مسائل اتحاد شوروی و اروپای شرقی (از جمله مشاور امور امنیت ملی و بعد وزیر خارجهاش کوندا لیزا رایس) نوشته و به اجرا درآمده بود، به مردمانی که از کابل تا دارالبیضاء تحت سلطه رژیمهای سرکوبگر قرار داشتند مژده داد بهزودی موج آزادی به ساحل آنها نیز خواهد رسید، خیلیها که یا سرسپرده اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه سلفی و یا شیعه ولائی بودند و يا همچنان، گرفتار ویروس عمو ژوزف (همان دائی جان یوسف گرجی)، فریاد مرگ بر استکبار و امپریالیسم سر دادند.
از انقلاب یاسمین تا انقلاب سپید
۱ ـ ما هم انقلاب سفید داشتیم. پنج دهه پیش، انقلاب ما به خون و ولایت فقیه رسید، مصریها اما بختشان بیدار بود و دور نیست که انقلابشان به آزادی و عدالت و مردمسالاری برسد. محمدرضا شاه آرزوی همه چپها، همه اصلاح طلبان و میلیونها زن ایرانی را با اصلاحات ارضی، برخورداری زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن در پارلمان و حضور در زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور، با ارتش را در خدمت باسواد کردن روستائیان و محرومان در آوردن و مشارکت دادن سربازان و افسران در سازندگی کشور، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات و دهها طرح مترقیانه، از خیال به عمل یا از قوه به فعل درآورد امّا...؟ در کتاب دکتر افخمی، بخشی از کتاب دکتر میلانی، بخشهائی از یادداشتهای امیر اسدالله علم، و کتاب ملکه پیشین ایران و البته اسناد محرمانه آرشیو بریتانیا و دولت آمریکا و نوشتههای شماری از دیپلماتها و روزنامهنگاران خارجی که با شاه دیدار داشته و یا از ایران دیدار کردهاند، با تفسیر و تعبیرهای گاه به گونه حیرتانگیزی متفاوت، این «اما» مورد بررسی قرار گرفته و پاسخهائی نیز ارائه شده است. من امّا خیلی سادهتر به ماجرا مینگرم چون معتقدم تانگو را هر چقدر هم که ماهر باشی نمیتوانی یک نفره برقصی. تانگوی یک نفره یا مسخره میشود یا اسباب زمین خوردن رقاص...
علیرضا نوری زاده
مدیر مرکز پژوهشهای ایران و عرب در لندن
ام الدنیا (مادر دنیا) لقبی که مصریها به وطنشان بخشیده اند، در برابر سرنوشتی که می تواند نقشه سیاسی خاورمیانه را دگرگون کند سرانجام کدام راه را انتخاب خواهد کرد: سرنگونی حسنی مبارک و سپردن سرنوشت به دست جوانانی که فقط می دانند چه نمی خواهند و فرصت طلبان سیاسی که ناگهان در صحنه ظهور کرده اند و حداقل در پشت سر یکی از آنان (محمد البرادعی) جنبش اخوان المسلمین سنگر گرفته است؟ و یا بدرقه محترمانه "السید الرئیس" و زمینه سازی عاقلانه برای انتقال قدرت، از راه گفتگو بین نمایندگان احزاب مخالف و شخصیت های سرشناس سیاسی و اجتماعی، و البته گفت و گوی نماینده جوانان پرخروش از جمله گروه ۶ آوریل با عمر سلیمان معاون مبارک و احمد شفیق نخست وزیر؟
آخر ای خاتم جمشید «همایون» آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سه شنبه 25 تا جمعه 28 ژانویه پیر همیشه جوان
1 ـ بزرگداشت «نیما» را کانون نویسندگان در نخستین گامهایش برپا کرده بود. اسلام کاظمیه مرا نزد آلاحمد برد که این جوان عربی میداند و شعرهای فلسطینی را ترجمه میکند. پریدم و گفتم فامیل شما هم هستم. و بعد شرح دادم شوهر خاله مادرم آیتالله آلاحمد که مثل پدرم سردفتر بود در پاچنار خانه و محضری داشت که هنوز هم هشتی پرنقش و اتاقهای تو در تویش را به یاد دارم. جلال آلقلم با آیتالله آلاحمد به مکه رفته بود و در «خسی در میقات» هر جا از دائی میگوید اشارهاش به اوست.
برزویه تیسفون، علیرضای ینگه دنیا
برزویه چنان دلبستۀ پوراندخت بود که خبر نزدیک شدن سربازانی که وصف غارتشان همه را به وحشت میانداخت به تیسفون، خواب از چشمانش ربوده بود... اگر بیایند، اگر از دروازه بگذرند و قصر شهریاری را به آتش کشند! اگر گزندی به امیرزاده عزیزش وارد آید، اگر چوپانان اطراف شهر ناگهان با دیدن تیره ابر نفرینی بر بام شهر، گله رها کنند و در سیاهی شب گم شوند؟...
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم
سهشنبه 11 تا جمعه 14 ژانویه اگر ملتی زندگی برگزید / بدانید تقدیر همراه اوست
این بیت ترجمه به مضمون شاه بیت قصیدهای از شاعر بزرگ تونسی ابوالقاسم الشابی است که هم چون عنوان فامیلش که عهد شباب را به یاد میآورد، با تصویری جوان بعد از تنها 25 سال زندگی در دلها و یادها جاودانه شد. هیچ شاعری تا آنجا که به یاد میآورم در این زمان کوتاه عمر، هم چون الشابی پربار و پرکار نبوده است. صدها قصیده و مقاله و تحلیل و نقد از او به یادگار ماند که قصیده «اذا الشعب یوماً أراد الحیاه / فلاً بُدّ أن یستجیب القدر»
همان قصیدهای که در روز استقبال توسط حبیب بورقیبه به عنوان سرود ملی کشور انتخاب شد و بیش از 7 دهه است که در هر جنبش اجتماعی و سیاسی بر زبانها جاری میشود، از جاودانههاست.
اگر ملتی زندگی بر گزید / همانا که تقدیر همپای اوست.
همانا که روشن شود شام او / شکسته شود بند از پای او
(ولابُدّ للّیل أن ینجلی / ولاُبّد للقید أن ینکسر).
در تظاهرات تونس این شعر بر زبان خیلیها جاری بود و دیدیم که با اراده یک ملت از پس شب خورشید طلوع میکند و قید و بندها میگسلد. برای ارزیابی عمق تحولاتی که در تونس طی کمتر از یک ماه رخ داد (جنبش سبز در ایران حداقل سه ماه صحنه را در دست داشت اما...)
سهشنبه 2 تا جمعه 7 ژانویه
ضد یهود نه ضد اسرائیل
سالها پیش در مقالهای نوشتم و همزمان در صدای آمریکا گفتم، جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی در سخن من وجه مبالغهای دیدند که به باور آنها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتیها و صائبه را به رسمیت شناخته و اهل ذمهشان میداند. من اما میگفتم اینها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع ولایتیاش هستند و همانگونه که وجه سلفی سنّی این اسلام ضد یهود است، وجه شیعی آن نیز دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد تردیدی در نابود کردن قوم یهود ندارد و در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به عنوان یک کیان سیاسی جغرافیائی است خوب که دقت کنیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیستها»، در یاد کردن از مردم اسرائیل، بهترین گواه بر این مدعاست که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند. وگرنه افرادی چون لیبرمن وزیر خارجه دست راستی اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار میروند...
سه شنبه 27 تا جمعه 31 دسامبر
وقتی دیدم یک روزنامه رایانهای «روز آن لاین» در 65 سالگی دکتر عبدالکریم سروش با تسبیح بلندی با دانههای گاه خوشگوار و گاه دل آزار، به تکریم مردی آمده است که هنوز هم خیلی از صد در صدیها (به ویژه آنها که ناگهان از خمینی پرستی به سربازان جان بر کف دمکراسی و سکولاریسم تبدیل شدهاند) به محض شنیدن نام او ابرو در هم میکشند که مگر این آقا نبود که دانشگاه را تعطیل کرد، برجسته ترین اساتید را، شایستهترین دانشجویان را، و شماری از فرزانهترین محققان کشور را از دانشگاه طرد کرد و مفتاح دانشگاه را تقدیم نایب امام زمان فرمود؟
سهشنبه 14 تا جمعه 17 دسامبر 2010 تحفه آرادان در سراشیب سقوط
خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفتهاند تشکیلات سر تا پا فساد و دروغ و تزویری که 31 سال است ایران را بهاشغال خود درآورده، با هیچ متر و معیاری نمیتواند به عنوان یک نظام سیاسی (مستبد و آدمخوار و یا خردگرا و دمکراتیک، البته صفاتی است که هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست، بر نظام اطلاق میکنیم) پذیرفته شود.
با آنکه بیش و کم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیدهاید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، امّا نمیدانم به چه سببی، دوست دارم در رابطه با عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه آن هم با آن صورت فجیع که در هیچ خرابستانی حتی از نوع بورکینافاسو و ولتای علیا هم اتفاق نمیافتد، مطالبی را که به دستم رسیده و هنوز جامعتر و کاملتر از آن را در رابطه با عزل متکی نشنیده و یا نخواندهاید، برایتان بازگو کنم...
سه شنبه 7 تا جمعه 10 دسامبر یاد باد آن روزگاران یاد باد
به چهرهاش که مینگرم، نشانههای خدائی میبینم. نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانههای الهی زنگ میزند. نه، در نگاهش بتهای کهنه را میبینم. هم لات را و عزی را، هم آن بت بزرگ هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر، در واژگان او نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گوئی زبان او، از جنس دستمال حریر است. میمالد، میمالد تا لحظهای که شخص «خدا» لبخند میزند. یعنی که صبح فردا، سر نوکر عزیزم آقا وحید، در میزند به خانه تو، تقسیمی بزرگت را تقدیم میکند. زیراکه خوب میمالی این بیضه مبارک اسلام ناب را. حس میکنم که در مجلس یزیدم. سر ها یکی یکی، بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بر و بحر، در خون تپیده است.
سه شنبه 30 نوامبر تا جمعه 3 دسامبر
آقاجان این امامزاده قم معجزهای برای حضرتت نخواهد کرد. من در حیرتم چرا در جمع نوکران و مریدان و احباب و رفقای حلقه کوکنار نایب امام زمان کسی نیست به حضرتش حالی کند؛ رهبر جان، معظم جان، سیدنا، قریشی عزیز، ای نواده خالص و دائمی و غیرقابل تغییر حضرت سجاد! سر و جانم فدای جدّ بزرگوارت و خودم همراه با عیال و آقازادههایم برخیِ آن ریش خوشگل سپیدت و آن چفیه پیچازیات، از رفتن به قم چیزی نصیب مقام مبارکت نخواهد شد، و مجتبی نور چشم ناکامت نیز حاصلی از این سفرها به دست نخواهد آورد.
ما محرمان خلوت اُنسیم غم مخور!
سهشنبه 23 تا جمعه 26 نوامبر پرزیدنت یحیی و عشق یکشبه با نایب امام زمان
اگر خانه پدری را فردی با قد 80/1 فرض کنیم، گامبیا چیزی است در حد یک قوطی سیگار که در جیب شلوارش جا میگیرد. یازده هزار و 295 کیلومتر مربع مساحت یعنی کرج که 80 کیلومتر هم ساحل با اقیانوس اطلس دارد ولی با همین ساحل مختصر درآمدش از توریستهای اروپایی که زمستانها به دنبال آب و هوای گرم سر و دست میشکنند، از ایران ما با دو سه هزار کیلومتر ساحل و دریا و خلیج فارس و دریاچه، بیشتر است. یک میلیون و هفتصد هزار نفر جمعیت دارد. یعنی به اندازه کرج و حومه. با اینهمه بعضی شباهتها نیز با خانه پدری دارد. از جمله رئیس جمهوریاش پرزیدنت یحیی جمه (جامه تلفظ میشود) یاردانقلی کله پوکی است از نوع تحفه آرادان خودمان، با این تفاوت که قدش دو برابر احمدینژاد و وزنش حول و حوش وزن سردار دکتر سرلشگر بسیجی با 9 سال تقدّم درجه بر عالیرتبه ترین امرای ارتش سید حسن آقای فیروزآبادی است.
سه شنبه 16 تا جمعه 19 نوامبر لیلای دمشقی در سالن طاعون
هفته گذشته استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی شعری را که سردبیر برایش فرستاده بود در صفحه خواندنی و دلنشین خود منتشر کرد. در مقدمه، نام شاعر «غاده السلمان» ذکر شده بود که میتواند ناشی از ترجمه شعر و اسم از زبانی به جز عربی باشد. این بانوی شاعر و نویسنده آنقدر اعتبار و منزلت دارد که لازم دیدم پیشدرآمد این شماره را به یادی از او اختصاص دهم. ضمن آنکه چون او را میشناسم و مدتی نیز با هم در یک مجله «المجله» قلم میزدیم شرط رفاقت و همکاری آن دیدم که درباره او کلامی چند با خوانندگان این زاویه در میان گذارم.
چه زیباست این بانوی استخوانی باریک میان، که اگر دستش بزنی می شکند اما، کمر یکی از وحشی ترین خونتاهای سی ساله اخیر را شکسته است. "آن سان سوچی " را میگویم که همه ی آزاداندیشان جهان به آزادی اش شادی ها کردند.
حکایت این پلنگ آسیای دور همان حکایت ماه و پلنگ افسانه ای ما است." آن سان" نیز به عشق رسیدن به ماه آزادی، بسیار بار خیز برداشت، فرو افتاد، زخمی شد، به زمین افتاد اما هیچگاه دستانش به تسلیم بالا نشد".
می بینمش، سبک میخرامد. گذر زمان و آنهمه درد و تنهائی زیباترش کرده است. یاد آنروزم که نیمه اش، آزادمردی که "آن سان" همه جهانش بود فهمید که پنجه سرطان بر جانش مجال بسیار برایش نگذاشته با عاشقانه ترین ترانه "جیان جوا" شاعر برمه ای که دوستشان بود و زودتر از او دل به مهر همکلاسی اش در لندن بسته بود، خطاب به همسرش از فاصله ی رود و آسمان و احتضار، خوانده بود: رودی چنانی که به رویت تو جاده شیری آسمان همه چشم میشود/ به پرستش تو سر فرو میآورد. / اینک ای دختر سبزینه های باران خورده / ای خوار چشم شیطان / با سه ستاره بر شانه اش/عربده مستانه اش / و خون باکره های رانگون بر دستهایش / فقط یکبار دیگر بگو آزادی/ آنگاه تا شبم به پایان برسد / نامت را زمزمه خواهم کرد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 نوامبر روشنفکر و روشنفکرنما
یکهفته است بار دگر، با واژههای ساده ولی سنگین در بطن یک مصاحبه درگیرم. پرسشگر، جهد و ستیز میکند تاپاسخ دهنده را، با همه اعجاب و احتمالاً عشقی که به آثارش دارد، به سوی وادی بی برگ و بری کشاند که دیری اهل ولایت روشنفکری در چهارسویش پرسه زدهاند. از بخت بد پرسشگر، پاسخ دهنده، بزرگی است از آن جمع که دیگرشان نمیبینی و از خرمن درک و حال و هوایشان، خوشهای نمیچینی.
سه شنبه 26 تا جمعه 29 اکتبر
آن پائین در برابرم نیل بخشنده گسترده است. بدون نیل، مصر که هیچ، 9 کشور آفریقائی دود میشوند و به هوا میروند. و این حدیث امروز و دیروز نیست، قصه رودی است که هزاران سال، بخشیده است، به خشم آمده، آرام گرفته، شاهد ظهور و سقوط تمدنها بوده است. و همچنین در بامدادان خورشید را به میهمانی دلت میآورد و شباهنگام اگر بخت آزاد داشته باشی که بر پهنهاش بر بَلَمی یا یکی از زورقهای پر از نور و صدا بنشینی، همه آسمان را با ماهتاب و ستارگانش بر جان و جهانت فرو میریزد. هزاران سال پیش خئوپس و رامسیس و موسی کلیمالله بر عظمتش اعتراف کردهاند. در جوارش داریوش و کمبوجه، ستایشگر زیبائیها و تمدن مجاورانش شدهاند. عمروعاص به امواجش دل باخته است و خلفای فاطمی کوشیدند که در جایگاهی هزار مرتبه از دجله و فرات فراتر، قرارش دهند.
خبير إيراني يستبعد عودة العلاقات بين القاهرة وطهران إلى طبيعتها
أحمد عليبة - 28/10/2010
استبعد خبير إيراني عودة العلاقات السياسية بين مصر وإيران إلى ما كانت عليه قبل اندلاع الثورة الإسلامية الإيرانية في عام 1979، وذلك لعدم وجود رغبة صادقة من جانب القيادة الإيرانية، وعلى رأسها علي خامنئي، المرشد الأعلى للجمهورية الإسلامية.
وقال علي نوري زادة، مدير مركز الدراسات الإيرانية والعربية في لندن في مقابلة خاصة مع " بوابة الأهرام" إن الرئيس الإيراني السابق محمد خاتمي، سبق أن التقى بالرئيس حسني مبارك في جنيف، وكانوا على وشك اتفاق شامل، وعاد خاتمي إلى طهران، وقال له خامنئي لا، وذلك في إشارة إلى استئناف العلاقات مع مصر.
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید! سهشنبه 19 تا جمعه 22 اکتبر طاووس مست عاشق1 ـ
در دو برنامه تلویزیونی روزانهام «پنجرهای رو به خانه پدری» و در تفسیر خبر صدای آمریکا هفته پیش درباره بزرگ بانوی آواز میهنم مرضیه بسیار گفتم، و در رثایش سرودم، چنین بود که در شماره پیش از او ننوشتم با آنکه جان و دلم سرشار از گفتن بود. اما پس از خواندن مقالات دیگر همکارانم تنها به یک دلیل مصمم شدم پیشدرآمد این هفته را به ذکری از آن نادره روزگاران سه بلکه چهار نسل اختصاص دهم. تا پیش از خواندن مرثیههای یاران در سوگ مرضیه، گمان میداشتم که الطاف گاه به گاه او تنها شامل من میشده است که به علت چشم و گوشهای آشکار و مخفی در خانهاش، هرگز فرصت بوسیدن روی نازنینش را نیافتهام. اما حالا میدانم که همزمان با آن دمی که استاد نازنینم احمد احرار خبرم کرد مرضیه بانو سخت به مقالات من دلبسته است و تلفن مرا به او داده که حرف و سخنی خصوصی برایم دارد، با شمار دیگری از اهالی ولایت قلم از جمله هم خانگیها و هم محلیهایم در تماس بوده است. ..
سهشنبه 12 تا جمعه 15 اکتبر سودای خلافت
در همین زاویه دو هفته پیش حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده را به نقل از منبعی از اهل بیت نایب امام زمان نوشتم و دیدم که این هفته، اینجا و آنجا روایت من، با اندک تغییراتی بازگو شده بود. در همین هفته حجتالاسلام حسن ابطحی پدر محمدعلی ابطحی یار نزدیک محمد خاتمی، معاون و رئیس دفتر او را در صدا و سیمای رژیم، بعد از ماهها که از آزادیش میگذرد به نمایش آوردند که از گمراهیاش بگوید و اینکه ادعاهایش در رابطه با ارتباط مستقیمش با امام زمان همگی بیپایه و کذب مطلق بوده است. خیلی طبیعی است وقتی محمد تقی مصباح یزدی سوگند جلاله میخورد که آقای خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه است و احمد جنتی سید علی آقا را سپهسالار لشگر امام زمان میخواند و مسلمانان را مژده میدهد به زودی با معرفتی که نسبت به ارتباطات ویژه!! مقام معظم رهبری با قائم آل محمد در دست دارد، شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود و قاسم سلیمانی، جنایت پیشهای که در مقام فرمانده سپاه قدس خونهای بسیاری را در عراق و لبنان و نیز در خانه پدری به زمین ریخته است، از تشکیل کمیته «مهدی یاب» در عراق میگوید...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اکتبر ولیعهد ناکام
۱-چند هفته پیش در همین زاویه از دیدار رهبر با حسن خمینی یاد کردم و تلاش سید علی آقا را برای راضی کردن نواده سید روح الله مصطفوی به اینکه برای رسیدن به رهبری با آقا مجتبی شریک شود و مقام عظما را که پس از به لقاءالله پیوستن حضرتش به صورت نکاح موقت (صیغه) برای مدت 8 سال به زوجیت او و یا آقا مجتبی درخواهد آمد (اگر اول خبرگان سید مجتبی را انتخاب کرد خُب شما قائم مقام میشوید و 8 سال بعد شما روی کار میآئید و سید مجتبی میرود زیر دست شما... سخنی با این مضمون بر زبان مقام معظم رهبری جاری شده بود) با هم قسمت کند بعد هم نوبت فرزندان آنها خواهد بود و به این ترتیب تا ظهور حضرت، هم نظام و هم مقام ولایت حفظ شود.
سه شنبه 28 سپتامبر تا جمعه اول اکتبر دیروز، امروز و فردا
بعد از ورود پرزیدنت اوباما به کاخ سفید تا یک ماه پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، مسافران ایرانی واشنگتن اگر فرصت دیدار با نمایندگان کنگره به خصوص دمکراتهایشان و مسؤولان وزارت خارجه را پیدا میکردند، در همان دقائق نخست گفتگو درمییافتند که «کشتینان را سیاستی دگر آمده است» ـ به غلط یک گوینده سرشناس رادیو هنگام قرائت بیانیه قوام السلطنه به مناسبت پذیرش نخست وزیری پس از استعفای دکتر مصدق در تیرماه 1331 این مصراع را «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» خوانده بود. از آنجا که کشتینان به گوش غریب می آمد و کشتیبان آسانتر به دل مینشست، کسی درصدد تصحیح خطای لُپی گوینده معروف برنیامد، تنها زنده یاد اسماعیل پوروالی بود که به دفعات در «بامشاد» در ایران و سپس در «روزگار نو» در خارج در این زمینه نوشت و اصرار کرد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 سپتامبر
نیویورک معمولاً در پایان سپتامبر به خنکای مطبوع میرسد، اما این بار گرمایش کلافه میکند. از اتاق هتل که به خیابان پر آمد و شد مینگرم بسیاری از فیلمهائی که در نیویورک اتفاق میافتد پیش چشم من است. از سینمای صامت هارولد لوید و چارلی چاپلین و لورل هاردی، تا فیلمهای شیک اودری هیپبورن و کاری گرانت و ری میلاند و ریچارد ویدمارک، از فیلمهای گانگستری آمریکای دهه چهل و پنجاه تا کینگ کونگ در نسخههای قدیم و جدید، صحنه داغ هتل «گتسبی بزرگ» یکی پس از دیگری در برابرم حرکت میکند. رابرت ردفورد با لباس سفید، میافارو و عشق که در تابستان نیویورک پر پر میزند.در عجیبترین و در عین حال کاملترین و جذابترین شهر جهان، حقاً حماقت است که آدم آنهمه دیدنی را بگذارد و سراغ تحفه آرادان را بگیرد. اما چه کنیم که این بار به قصد رسوا کردن بیشتر مردی به پایتخت جهان آمدهایم که بدون ذرهای حیا دروغ میگوید و به دور از معنای شرافت چهره زشت خود را با دروغهائی به بزرگی ابعاد جنایت رژیمی که او نمایندگیاش میکند به تماشای خاص و عام میگذارد. در سالهای 1999 و 2000 که خاتمی با داشتن میلیونها رأی و با شعار «گفتگوی تمدنها» به نیویورک آمد، اینجا بودم.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 سپتامبر
«گُما» واژه تازهای است که در چهل سازمان اطلاعاتی رژیم معنا و مفهومی ویژه دارد. میکوشم در این شماره در باب آن و ابعاد مسئولیتهای ولی فقیه در سرکوبیهای یک ساله اخیر و حملات چند هفته گذشته به خانه کروبی، دفتر مهندس موسوی، و هدف غائی از این حملات، و نیز طرح پیچیده پاکسازی درون و برون که اطلاعات سپاه اجرای آن را عهدهدار شده است، مطالبی را از درون حاکمیت به اطلاع خوانندگان یک هفته با خبر برسانم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 سپتامبر یاران موافق در راهند
دو دهه و نیم پیش وقتی با زندهیاد عزیزالله خان اثنی عشری خودمان که جایش هم چون آن رفیق دیگر فریدون خان امیرابراهیمی همیشه خالی است به سراغم آمد که با هم برویم و در دفتر نهضت مقاومت ملی در لندن، همراه با کاردار آن روز جمهوری ولایت فقیه در یمن که به نهضت پیوسته بود گپ و گفتی داشته باشیم، در راه میاندیشیدم که بالاخره حتی آنها که سوار بر ماشین لق لقی انقلاب سید روحالله شده بودند فهمیدهاند که راه آنها به ترکستان است بنابراین از حالا به بعد باید منتظر جدا شدن خیلیها باشیم.
سالها فکر کردهام اگر مانده بود روزگار دیگری داشتیم و احوالات دیگری، شاید غیبت او نیز بدان سبب رخ داد که نباشد و نتواند کتاب سرنوشت ما را بهروایتی انسانی و بدان ایمانی که محکمتر از آن نبود رقم زند. ( حوزویها با او صفائی نداشتند که هم آقازاده بود و هم اهل شعر و موسیقی و طرب و رفیق بازی و اینهمه برای بچه دهاتیهائی که نیم متر چلوار به سر میبستند و ثقهالاسلام میشدند قابل هضم نبود. (خودش میگفت : حضرت آقا ـ صدرالدین، پدرش – اگر رضایت میدادند ، این جبه بر تن و دستار بر سر میدریدم ).
نسلی که جان و جهانش ایران است
لابد آن روز که تیمسار علی را روی زانویش نشانده بود و برای او از سرزمینی حکایت میکرد که جان و دلش سرشار از عشق به آن بود و زلزله انقلاب ناگهان اورا از آغوش پر مهرش به غربت افکنده بود، هرگز باور نداشت دیدارش با خانه پدری به قیامت خواهد افتاد. همانگونه که در ذهنش تصور اینکه نواده عزیزش روزی که او دیگر نیست به یادش دیده از اشک تر کند، آنهم در زیباترین شب زندگیش، همان شبی که کم از صبح پادشاهی نیست، جائی نداشت.
سید علی آقا نه اهل معجزه بود نه اصولا دین را در قالب سنتی آن باور داشت که مثلا تصور کنی چند سالی بعد با لقب حضرت آیتالله سید علی الحسینی الخامنهای رساله چاپ کند و به اخذ وجوهات شرعیه مشغول شود. شوریده سری داشت و صدائی که به جز ترانههای روز رادیو اگر برمیخاست به ذکر علی بود و در ستایش یار لم یزلی. سر و ته علی آقا را میزدی یا در طرقبه بود و یا در وکیلآباد. تهران هم که می آمد رو به کعبه قلهک و شمیرانات نماز میگزارد که همه احباب و اخیار در آنجا رحل اقامت افکنده بودند. حتی در ایام تبعید در هرسوئی بود باغچهای پیدا میکرد و تفرجگاهی که هوای نقی داشت و رفیقی پیدا میکرد از جنس حاج آقا تقی (از برادران مرحوم آیت الله العظمی حسن طباطبائی قمی از رفقای گرمابه و گلستان سیدعلی آقا) من بارها نوشتهام تغییر حالاتی که در سید علی آقا دیدهام در هیچیک از آخوندهای به قدرت رسیده ندیدهام، اگر جانوری از نوع جنتی تغییر حالت داده و یا آخوندی طلبه باز مثل محمد تقی مصباح یزدی از مدرسی مفلوک به حضرت آقا تبدیل شده است جای شگفتی ندارد. اما صیروره سید علی آقا از نوع دیگری است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 اوت یاد باد آن روزگاران یاد باد
هر سال ماه رمضان که میآید بار دیگر همه لحظاتی در دلم زنده میشود که رژیم جهل و جور و فساد به امحای آن همت گماشته است. در طول سی سال گذشته اهل ولایت فقیه مدام گفتهاند مردم درد دین داشتند برای همین هم انقلاب کردند... حالا من اما به این حقیقت رسیدهام که درد ما از نوع دیگری بود. همنسلان من و نسل پیش و پس از من اگر لحظهای چشم بر هم گذارند و به روزگار خوش استبداد، آنکه طاغوتش خوانده بودیم، بیندیشند آیا جز این میبینند که من میبینم؟...
(با پوزش از خوانندگانم براي تاخير در نقل مطلب اين هفته )
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اوت
حالا که دیگر مرغ توفان نیست...
هر سال که به این روزها میرسم، دلی پر درد و چشمی پر آب دارم که سالروز به خون نشستن آزادمردی که در آستانه ورود ملتی بزرگ به سیاهچال اسلام ناب انقلابی محمدی ارتجاعی ولایتی، چراغ برگرفته بود و راهی را که نیایش و اهل و طایفهاش در صدر مشروطیت به سوی آزادی و حاکمیت ملی گشوده بودند با نیروی جانش، نشانمان میداد، برایم، اندوهی کمتر از سالروز خاموشی پدرم ندارد. با این تفاوت که بختیاری آزاده را به فرمان رهبر ارتجاع حاکم، دشنه آجین کردند و گلوی حق گویش را بریدند تا شئامت و جنایت خود را در تاریخ فراتر از هر جنایتی ثبت کنند.
برای آنکه جایگاه آن بزرگمرد را اگر میبود و فراتر از آن اگر آن 37 روز تاریخی دوامی افته بود تا او مسیر آزادی را هموار کند، روشنتر تماشا کنیم، کافی است فقط تصویری از او را در کنار چهره سیدعلی آقای پائین خیابانی و قره نوکرش تحفه آرادان همراه با تنی چند از وزیران و دولتمداران حکومت اسلام ناب، قرار دهید. و یا آنکه سخنان او را یک بار دیگر مرور کنید و بعد ترّهاتی را که بر زبان احمدینژاد جاری است و یا لغویاتی را که ارباب عمامهدارش در باب ملاقاتهایش با مهدی موعود اینجا و آنجا به تلویح و یا به صراحت عنوان میکند دوباره بخوانید و یا گوش کنید. حاصل این تأمل برای من همیشه حسرت و آهی طولانی بوده است همراه با سوالی که میدانم بر زبان میلیونها مثل من جاری شده است و خواهد شد: «راستی چرا ما ملت صبح صادق را گذاشتیم و رو به فجر کاذب نماز عشق خواندیم»؟...
سه شنبه 27 تا جمعه 30 ژوئیه بدرود با «او» که ایران در صدایش جاودانه شد.
نخست خبر را در «بالاترین» خواندم اما باورم نشد، به رفیق دیر و دورم که با «او» حشر و نشر داشت زنگ زدم. گفت حالش خوب نیست اما هنوز نفس میکشد. یک لحظه در خیال اندیشیدم آیا میشود روزی همانگونه که در «انستیتوی کامنولث» لندن جان و جهانم را به صدایش تازه کرد و دستم را گرفت و از خراسان تا بلوچستان و از فارس تا خوزستان، از لرستان و بختیاری تا کردستان و آذربایجان برد و سرانجام در زادگاهش آرام گرفت و مرا با جلوههای زیباترین خاک و آب رها کرد، این بار در تالار رودکی در خانه پدری میزبان دل و جان باشد؟ پیش خود میگفتم لابد دکتر محمد سریر رفیق رفیقانش در این لحظات بالای سر اوست.
سهشنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه
ده سال پس از خروجش از حصار تن، حالا دیگر کسی تردید ندارد که نگاه «الف. بامداد» به فردای میهنش و روزگار اهالی خانه پدری، نگاهی صواب و کلامش اعتباری پیامبرگونه داشته است. گزافه نمیگویم، کدام کس از جمع مجذوبان و سحرشدگان میتوانست چنان او در آغاز ظلمتی که صبحش پنداشته بودیم از عساکر خدایگان معمم بگوید که دهانت را میبویند / تا که مبادا گفته باشی دوستت دارم. چه کسی به جز الف صبح میتوانست نگرانی نسل خود و دو نسل پس از خود را تصویر کند چنان که او تصویر کرده بود، تصویر سرزمینی که در آن مزد گورکنان فزونتر از اعتبار فرزانگان است.
شاملو که تا امروز نه بار سنگ مزارش را اراذل و اوباش ذوب شده در ولایت سید علي آقا خرد کرده و شکستهاند، از همان فردای انقلاب دریافته بود که طرف برای افروختن چراغ آزادی ظهور نکرده است بلکه آمده تا به سنگ ارتجاع و مذهب ساختگی ولایت فقیهیاش، ستارگان و ماه را نیز نابود کند. دریافته بود که دیو را فرشته پنداشته بودیم، پس بیمحابا فریاد زد خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئیه
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
1 ـ درخشان، یکی از جوانان سبز دور از خانه پدری زنگ میزند که حضورت در جلسه بحث و فحص اینترنتی بر بالهای پیامبر “Beyluxe” ضروری است. صدها جوان هموطن به ویژه آنها که در خانه پدری روزهای سخت زندگی در زیر سلطه ارتجاع مستبد سیدعلی آقا و نوکران ریز و درشتش را سر میکنند، یک جهان سخن دارند و یک دریا گلایه، میخواهند با تو مستقیماً سخن بگویند... از چهارشنبه عصر، شهرام امیری و ساعتی پس از انفجار زاهدان، جندالله و ریگی به دار آویخته شده و ریگیهای در راه، مرا از هر نوع کاری خارج از دایره بحث و گپ و گفت در شبکههای عربی و فارسی و انگلیسی، بازداشتهاند. فکرش را بکنید، فقط در روز شنبه در 9 برنامه تلویزیونی حضور داشتم که عمدهترینش العربیه و الجزیره (عربی و انگلیسی) و بی.بی.سی عربی بود...
سهشنبه 29 ژوئن تا جمعه 2 ژوئیه
همدلی از همزبانی خوشتر است...
این بار در دو روزی که در رم بودم غیر از محل جلسات در سنای رم و دفتر حزب رادیکال و میدانی که نزدیک پارلمان بود جائی را ندیدم. اما در این دو روز بسیار آموختم و در عین حال دریافتم که با نگاه پر از لطف و امید و خطاپوشی و انشاءالله گربه است نمیتوان با مساله اقوام یا بر طبق شرح بسیار دقیق دکتر ضیاء صدرالاشرافی ـ از آنها که بسیار از گفتههایش آموختم ـ غیر همزبانان، و به توصیف نمایندگان احزاب قومی، ملیتهای ایران روبرو شد. سی و یک سال استبداد سیاه مذهبی و ارتجاع حاکم و ظلم مضاعفی که به ویژه در برخورد با اقلیتهای مسلمان غیر شیعه اعمال شده است، در کنار فروپاشیدن اتحاد شوروی و تشکیل کشورهای مستقلی که در میانشان مردم جمهوریهای ترکمنستان و آذربایجان دارای علائق و زبان مشترک با هم مرزان ایرانی خود هستند و البته حکومتهای این دو کشور در کنار ترکیه با چشمانی ناپاک به این سوی مرز و هموطنان ترکمن و آذری ما مینگرند، رویدادهای عراق و افغانستان، تیرگی روابط ایران و همسایگان عرب در حاشیه خلیج فارس و تلاش بعضی از شیوخ خلیج فارس برای ترغیب و تشویق اندیشه قومیت عربی در مناطق عربنشین کشورمان، و بازیهای منافقانه و خطرناک سازمان اطلاعات نظامی پاکستان در رابطه با بلوچهای ایرانی، همه و همه از جمله عواملی است که در ایجاد فضای پرسوءظن و نگرانی امروز بین اقوام ایرانی مؤثر بوده است...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژوئن نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
در میان شعارهائی که مردم سرفراز و آزاده خانه پدری بر بستر جنبش سبز، فردای آشکار شدن ابعاد بزرگترین تقلب در تاریخ یکصد ساله اخیر ایران برافراشتند و طنین آن را در آواز صدها هزار ایرانی شنیدیم، شعار «رهبر ما قاتله ولایتش باطله» که نخستین بار راقم این سطور عنوانش کرد و «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» انعکاس شگفتیآوری داشت. شعار نخستین را ابتدا من در برابر سفارت جمهوری ولایت فقیه در لندن فریاد کردم و از دو سه روز بعد در چهارسوی میهنم، آهنگش را در گلوی زخمین هموطنانم شنیدیم. دومین شعار اما از ایران آمد. اینهمه ذوق و ظرافت در گزینش ترکیبی خیلی ساده اما پر از معنی شگفتی برانگیز بود.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 ژوئن روزگار دوزخی سید
هفته گذشته از تنهائی سید نوشتم و بسیار بار که از احوالاتش در همین زاویه و گاه به نقل از نزدیکانش روایاتی را آوردهام. در واقع برای کسانی که مثل من سید را در سالهای پیش از انقلاب به یاد میآورند و حضور او را در مجلس انس شاهد بودهاند، دگردیسی وی البته سنگین است با اینهمه تاریخ سرزمین ما از جمله در دورهای که ما در آن زندگی میکنیم از این نوع دگرشدنها بسیار دیده است. مگر آقای خمینی همان نبود که میگفت مگس را نکشید و با تکان دادن حوله و شمد از اتاق بیرونش کنید (یعنی در نجف نگران حیات حشره موذی و کثیفی چون مگس بود) آن وقت بر تخت قدرت دسته گلهای جوان ایران را صد صد و هزار و هزار اعدام کرد.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئن
چقدر زیبا بود اگر آقایان موسوی و کروبی در مصاحبه مطبوعاتی مشترکشان اعلام میکردند، حال که دارالقضای اسلامی همه درها و پنجرهها را به روی حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی بسته است و دارالامن ولی فقیه هم شکنجه میکند، هم انسانها را زن و مرد در زندانهای نایب امام زمان مورد تجاوز قرار میدهد، اعدام میکند و با تهدید و ارعاب روزگار بهترین فرزندان خانه پدری را به سیاهی میکشد، شرف آل قلم احمد زیدآبادی را در سلول قبر مانند میاندازد و با آبرو و اعتبار فرزانهترین شهروندان، به دست حسین بازجوها و حاج عزتها و فاطمه رجبیها، بازی میکند، و از وحشت اینکه شما مردم آزاده به خیابان آئید و با سکوت خود موج سبز را تا بینهایت ادامه دهید، مانع از برگذاری راهپیمائیها در روز 22 خرداد، سالروز کودتا شده است، ما تصمیم گرفتهایم ولودو نفری در مبدأ راهپیمائی یعنی میدان امام حسین (همانجا که هنوز هم فوزیهاش میخوانند) رأس ساعت 8 صبح حاضر شویم...
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژوئن
عمری بدین کوتاهی؟ هرگز آقای خمینی باور نداشت به دو دهه، چنین در جنگ بین مریدانش، پاره پارهاش کنند و با خطوط درهم و معوج چهرهاش را چنان مغشوش سازند که حتی آنها که تصویرش را در ماه و تار مویش را در قرآن میدیدند، دیگر اعتباری برایش قائل نشوند. نسل ما اگر چیزی از رضاشاه میدانست همان اشارات گاه به گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند و مناسباتی در این مسیر بود و بعد هم آرامگاهی که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آنها میپلکیدیم رضاخان را انگلیسیها آورده بودند٬ خودشان هم او را بردند. قلدر بود و ضد آزادی، مشروطه را قربانی کرد و خُب البته اگر راه آهن کشید به دستور انگلیسیها بود تا سالها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز میشود راه کمک رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و اینها را هم که درست کرد ضرورت زمان بود و اگر احمدشاه (به روایت حسین مکی) مانده بود ما همه این پیشرفتها را داشتیم به اضافه دمکراسی!!
سه شنبه 25 تا جمعه 28 مِی
ابوخالد اللحّام زنگ زد که «ابوعمار» پیام ویژهای برای شما فرستاده است. ابوخالد را از تهران میشناختم. فرستاده ویژه رهبر انقلاب فلسطین که عاشق لوبیا پلوی خانه ما شده بود. او را «ابوایمن» به من معرفی کرد که به جای «هانی حسن» عملاً سفیر انقلاب فلسطین در حضرت ولی فقیه بود. هانی حسن که سه روز بعد از به تخت نشستن آقای خمینی همراه عرفات و یک دوجین ابوهای ریز و درشت به ایران آمده بود و شبها در ساختمان نخست وزیری روی زمین میخوابید تصویری از تهران داشت که با قیمه پلوی خانه موقت سید روح الله و اطوار انقلابیون تازه به قدرت رسیده همآهنگی نداشت به همین دلیل نیز خیلی زود ابو ایمن را به جای خود گذاشت و به بهانه دادن گزارش به ابوعمار به بیروت رفت.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 می
قهرمان ملی در جمهوری نایب امام زمان
چهرهاش، بلاهت و جنایت را با هم دارد. در آن نگاه حیرت زده، من وحشت را بیش از شادی میبینم. در واقع قاتل میداند بهترین روزهایش همان بود که در زندان فرانسه طی شد. همانجائی که جهنمش خواند اما از چند ماه پیش از آزادیاش به گفته یکی از آشنایان به پروندهاش، التماس میکرد به گونهای به او مجال ماندن بدهند. لابد نگران بود با رسیدن به بهشت جمهوری ولایت فقیه حتی اگر قهرمانش کنند که کردند، سرنوشتی بهتر از فریدون بویراحمدی و محمد آزادی همدستانش پیدا نکند (بویراحمدی را میگویند سر به نیست کردهاند. حداقل ایل و تبارش باید خبری از او داشتند که ندارند. محمد آزادی مدتی کامیوندار بود و بعد دیگر هیچ... از قاتلان فقط انیس نقاش لبنانی و اکبر خوشکوشک عاقبت به خیر شدهاند...
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 مِی عمان دیروز و عمان امروز
شهر غرق در نور است و این «عمان» سوت و کور و دیر و دوری نیست که سی و چهار سال پیش از آن دیدن کردهام. در آن سفر جوانی بودم دلسپرده به واژه فلسطین در همه ابعادش، در سفری تابستانی برای دیدار از وطنم با هواپیمای «عالیه» اردنی از طریق عمان از لندن راهی خانه پدری شدم. آن روزها برای دیدار از کشورهائی که معمولاً بخت دیدارشان دست نمیداد بهترین راه این بود که با خطوط هوائی این کشورها اگر در مسیر مورد نظرت پرواز میکردند به خانه پدری پرواز کنی.
سه شنبه 4 تا دوشنبه 10 مه
نایب مربوطه مهدی موعود، یکشنبه در رعشه ترس و لرزه وحشت، حکم قتل پنج پرستوی عاشق را صادر کرد.
سپیده دمان در اوین، دلهائی که سرشار از مهر میهن و لبریز از عشق به هموطن بود از تپیدن باز ماند و ولی فقیه وازلام و اجامرش، فرزاد و فرهاد و شیرین و علی و مهدی را به قتل رساندند تا رایت سیاه رعب و وحشت، در آستانه سالروز کودتای 22 خرداد، بار دیگر به اهتزاز درآید. صمد بهرنگی معلمی بود که شنا ندانستن، مرگ را در ارس به جانش زد. اما آل احمد آن مرگ را شهادتی کارساز کرد که شعله خشم و نفرت را از رژیم وقت به سرعت بالا برد به گونهای که ماهی سیاه کوچولو، در وجدان میلیونها ایرانی سوگوار صمد شد.
سهشنبه 27 تا جمعه 30 آوریل رأس فتنه سردار رمضان شریف در جمع سرداران دست به کار دیگر، مسؤولیت طرح و پخش مکتوب و گفتاری و تصویری تولیدات کارخانه دروغپردازی مافیای سپاه و شرکا را عهدهدار است. معمولاً انتخاب سخنگو در تشکیلات دولتی و خصوصی بر چند مبنا صورت میگیرد، مثلاً لازم است که سخنگو دارای قدرت بیان بالاتر از معمول باشد، اطلاعات عمومیاش در کنار اطلاعات مربوط به حرفهاش از سطح عادی بالاتر باشد تا اگر از او سؤالی شد که ربطی به حرفهاش نداشت، مثل رامین مهمانپرست (سخنگوی وزارت خارجه رژیم) در گل نماند. دانستن حداقل یک زبان خارجی در کنار تسلط کامل بر زبان مادری، داشتن ظاهری آراسته، توان کنترل اعصاب در مقابل سوالات تحریک کننده و اعصاب آزار از دیگر خصوصیاتی است که دارا بودن آن از ویژگیهای پذیرفته شده برای یک سخنگو است. در عین حال سخنگو مورد اعتماد کامل دستگاهی است که به نامش سخن میگوید. از پس پرده امور باخبر است و با شنیدن سؤال خبرنگاری که با طرح شایعهای و یا جزئیات خبری از او توضیح میخواهد غافلگیر نمیشود.
سهشنبه 20 تا دوشنبه 26 آوریل
برخورد نزدیک با اهالی حوزه از نوع سوم
1 ـ پیش از انقلاب، حداقل در آن سه دهه پایانی رژیم پهلوی، روحانیت در ایران ـ (بدون در نظر آوردن مراتب و جایگاه فقهی آنها، و من فقهی میگویم و نه علمی که استفاده مثلاً صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبوده و نیست بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن فقه و تا حدودی منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشده است. البته بودهاند علمائی چون مرحوم دکتر مهدی حائری که مجتهد مسلم بود و به ندرت چلواری بر سر داشت و یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبائی که ریاضیات میدانست و امثال ایشان که از علوم جدیده نیز بیبهره نبودهاند) ـ در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسین نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای بعضاً آشنا حضور داشتند نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئونات زندگی، غیرسیاسی و صرفاً مذهبی بود. ..
سهشنبه 13 تا جمعه 16 آوریل
نگاه ایدئولوژیک به فرهنگ نمیخواهم از واژه نفرین استفاده کنم اما کمتر از آن هم به قول قدما افاده مقصود نمیکند، نفرین به آنها که در دهه چهل و پنجاه در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک انگاهی مثبت نسبت به دستگاه داشت مطرود و محکوم میکردند و در مقابل هر بچه مکتبی که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن نیشی به دستگاه میزد و در آثارش شب و جنگل و گلوله و خلق همان جائی را داشت که امروز واژه «دشمن» در سخنان مقام معظم رهبری دارد، ناگهان به ضرب یک موجی که هدایتش در دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد. زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آل احمد دوشنبهها در حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، همه دیده و دل بودیم چشم دوخته به کلام آل احمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر، هم چون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه قلمی در تأیید نظام میزد با کنایه و بیلطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (درد دلهایش را بعد از انقلاب که برایش تیغ کشیدند، در مصاحبهای با او در مجله امید ایران آوردم، درد دلهائی که اشک به چشم میآورد).
باشد که، باز بینم دیدار آشنا را سهشنبه 6 تا دوشنبه 12 آوریل یاد باد آن روزگاران یاد با د
«جورجیا» میتوانست در اندیشه من اگر آن بادام فروش با چشمهای پُف کرده نبود، تعبیری آشنا و نزدیک به فرهنگ و تاریخم داشته باشد که لاتین همان گرجستان خودمان است با زنان باشکوه و زیبائی که گل سرسبد حرمسرای شاهان و امیران و بزرگان خانه پدری بودند از آن روزگار که فرستادگان مرشد کامل صفوی به صید پریچههای گرجی و لزگی و ارمنی میرفتند و سالی چندصد دختر از قفقاز و ماورایش وارد میکردند. اگر جنگی پیش میآمد البته این تعداد به هزاران میرسید و افسران سپاه صفوی و امرا و دولتمردان نیز نصیبی میبردند. بعدها در میان شازدههای قاجار هر که چشم آبی و سبز و زاغ داشت و موئی نرم (و بعضاً بور و طلائی) حتماً مادرش گرجی بود. آغا محمدخان که مردترین قجرها بود در پای قلعه شوشی جان باخت که او نیز سودای تفلیس در سر داشت و غلتیدن به روی پیکر لخت کنیزکان گرجی و لزگی، که خان قجر گو اینکه از مجامعت محروم بود، اما از مُلامست و معانقت کیف بسیار میبرد.
سهشنبه 30 تا جمعه 2 آوریل
دیو بیرون میرود، فرشته کجاست؟ گمان میکنم از یکی دو روز پس از خروج شاه با چشمان گریان از ایران، در زمستان 57 بود که سرود انقلابی «رهبر محبوبمان از سفر آید» در گوش ما نشست، البته دیو رفته بود درهم شکسته و پردرد، و ملت همیشه در صحنه به انتظار فرشتهای بود که میگفتند از کشتن مگس ابا دارد، هفت تا زبان بلد است. کفشهایش به اراده الهی جلوی پای مبارکش جفت میشود و ماه آینهدار تصویر اوست و تار سبلتش اعتباردهنده به سورۀ بقره... حقاً که چه تصویری از فرشته معمّم ساخته بودیم. روح خدا بود و آفتاب شرقی که این بار از نوفلو شاتوی فرنگی ظهور میکرد. رفقای تودهای به سرعت و در یک تب جنون زده یکی بعد از دیگری افکارشان را به دست دلاک اسلامی میدادند تا با تیغ خلخالی، افکارشان را ختنه کند...
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید...
سهشنبه 23 تا جمعه 26 مارس دو شکست و شکست نهائی در راه سه ماه پیش از انتخابات پارلمانی عراق، آقای دکتر ابراهیم جعفری نخست وزیر پیشین عراق و از ذوب شدگان در ولایت ریش و تظاهر و فریب و یار غار آل حکیم در سفری به تهران، در خدمت ارباب سردار سرتیپ قاسم سلیمانی، کمیسر عالی عراق در رژیم نایب امام زمان و البته فرمانده سپاه قدس، به اسم اعظم سوگند یاد کرده بود که نه تنها در انتخابات فهرست او و عمّار جان حکیم و احمدخان چلپی و مقتدای نوردیده سیدعلیآقا، پیروز خواهد شد بلکه اگر مراحم عالیه «آقا» نصیب او شود و از بیتالمال امت همیشه در صحنه ایران نصیبی ببرد، نخست وزیر آینده عراق خواهد بود و به نام نامی نایب امام زمان در نجف اشرف خطبه خواهد خواند و اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی را به عراق صادر خواهد کرد...
سهشنبه 9 تا جمعه 12 مارس
نرم نرمک میرسد اینک بهار، و بر فراز جانش، نوروز اشک در دیده و لبخند بر لب پا به دیده و دل میگذارد. اشک به دیده دارد برای آنهمه نازنین عاشق که بر پیادهروهای خانه پدری، در زندانهای سید علی آقا و یا بر فراز دار جان باختند و از لحظه حضور خویش در تاریخ، اسطورهها ساختند. و لبخند به لب دارد، به نشانه آنکه نوروز دیگر بر لبان ساکنان خانه پدری لبخند در زوال استبداد سیاه ولایتی، و برشدن خورشید آزادی و عدالت و برابری و همدلی نقش بندد.
به یاد نخستین نوروز پس از انقلاب، تصاویری از آن روزها را پیش رو دارم. اعدامها آغاز شده بود و بهار آزادی که جای شهدا را میگفتند در آن خالی است، برای بسیاری از خانوادهها سیاهترین بهار و تلخترین نوروز بود...
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس همه راهها به تهران ختم میشود
سرمای واشنگتن در نیمه روز به بهار چشمک میزند که ماه مارس در این سوی جهان، شبیه ترین به اسفندماه ما در خانه پدری است. آفتابش جان نواز است و چشم گشودن شکوفهها منظری از بهشت نادیده را در دیده مینشاند. یکباره پرت میشوم به شیراز، آن سال که نوروز را میهمان خواجه بزرگ حضرت حافظ بودیم. شهرام شاهرختاش هم با من بود و به مزار خواجه که رسیدیم هر دو چنان در اشک غرقه بودیم که دیگر زائران حیرتزده به دو نوجوانی مینگریستند که انگار بر مزار پدر زار میزدند.
سهشنبه 23 تا دوشنبه اول مارس ویژگیهای موسوی
روزی که میرحسین موسوی به طور رسمی نامزدی خود را در انتخابات اعلام کرد، با توجه به فشاری که روی محمد خاتمی برای کنار کشیدن بود و مهر و لطفی که سیدعلی آقا ناگهان در همان زمان نسبت به نخست وزیر سابق با دیدار از خانه پدری او ابراز داشت (همان خانهای که نایب امام زمان در دوران روضهخوانی، هر بار به تهران میآمد چند روی در آتجا بیتوته میکرد. که صاحب بیت و میهمان در جد خود اشتراک داشتند و البته آنروزها خامنهای جوان اهل حال و شعر و موسیقی با موسوی نقاش و هنرمند اختلافی نداشت.) من در نوشتهای موسوی را ملامت کردم و براساس گزارشاتی که آن روزها به دستم رسیده بود حضور موسوی را توطئهای از سوی حاکمیت برای کنار زدن خاتمی که پیروزیاش قطعی به نظر میرسید، دانستم. مطالبی هم که نزدیکان آقای خاتمی چون محمدعلی ابطحی در این زمینه عنوان کردند به ارزیابی من جلوهای از واقعیت میداد.
آتش به جان شمع فتد...
در روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات نگین و خوشه و فردوسی را داشتیم و ماهنامه سخن و وحید و اندیشه هنر را، هر ماه تقریباً جُنگی توسط همنسلان ما منتشر میشد. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی از مشهد و... روزهای تشنه ما را پر میکرد.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 فوریه از آن بهمن تا این بهمن
1ـ از نیمه شب دلشوره دارم، اهمیتی به خواب و به ساعت نمیدهم. شامگاهان که دکتر را وداع کردم، همین دلشوره به جانم افتاده بود به ویژه پس از آنکه سرهنگ ضرغام آمد و خبر داد که هادی غفاری در نیروی هوائی بلندگو به دست مردم را فرا میخواند که به داد فرزندان همافر و درجهدار خود در نیروی هوائی برسید که بختیار امشب قصد قتل عامشان را دارد. دکتر با چشمهائی که در آن درد و ملامت و افسردگی موج میزند میپرسد راستی این مردم فکر میکنند من اهل قتل عام هستم؟ به نظر میآید که کار از کار گذشته است اما دکتر مرغ طوفان است و موج خروشندهای است که از دریا و ظلمتش نمیگریزد.
العميد مدحي لـ الجريدة: طائب لا يهتم بأي شيء ولا بأحد حتى بالمرشد علي نوري زاده
کان العميد محمد رضا مدحي يُعرف في إيران باسم سيد رضا حسيني، وحتى عام 2007 کان مسؤولاً عن لجنة دعم النظام والحدّ من إضعافه في مجلس خبراء القيادة، وكان قبل ذلك يعمل في لجنة استخبارات الحرس الثوري. ويعيش في الوقت الراهن بعيداً عن وطنه....
دادند قراری و ببردند قرارم! سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 فوریه
به کجا چنین شتابان؟!
طی چند هفته اخیر و به ویژه بعد از رویدادهای عاشورا، اینجا و آنجا، مطالبی مشاهده کردهایم که محور اساسی آن هشدار به مبارزان سکولار و همه آنهاست که میتواند تعبیر «انشاءالله گربه است»، آنها را به همان نقطهای بکشاند که در بهمن 57 ما را بدان سو کشاند. مواضع آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و تاکید آنها هر از گاه بر اینکه به جمهوری اسلامی در هیأت نخستین آن وفادارند و قصد ساختار شکنی ندارند به گمان من دلیل اصلی نگرانی شماری از اهل اندیشه و سیاست و آزادیخواهان ایرانی به ویژه در خارج کشور بوده است. دوست دیرینم شاعر و منتقد و اندیشهورز عزیز دکتر اسماعیل نوریعلاء در «جمعه گردیهای» خود هفته گذشته به این موضوع به تفصیل پرداخته بود و ضمن تقدیر از میرحسین موسوی به خاطر صراحت و صداقتش در بیان مواضع و هدفهای خود از سه گزینه یاد کرده است. گزینه آنها که خود را به «کوچه علی چپ» میزنند و به آن قسمت از سخنان رهبران جنبش سبز و در رأس آنها موسوی که مطابق با نقطهنظرهای آنها نیست عمداً توجه نمیکنند و یا سعی در تفسیر و یافتن معانی پنهان در کلام او را دارند. گزینه دوم آنکه در برابر «حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پیدا شده موضع بگیریم در کارش کارشکنی کنیم و نگذاریم مردم به جای کعبه به ترکستان کشیده شوند» و سرانجام گزینه سوم (راهی که دکتر نوریعلا و همفکرانش در طریقت سکولاریسم نو برگزیدهاند) «داشتن برنامهای استراتژیک و از آن خود» است که میتواند «در بخشی از تاکتیکهای خود تقویت حرکات موسوی را نیز جای دهد» و آنگاه «پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی که به جای پیوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتباط منطقی و ساختاری داشته باشد». آقای نوری علا البته به «زرنگی» نیز اشاره کرده که «هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معین آقای موسوی شد».
سهشنبه 25 تا جمعه 29 ژانویه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند 1 ـ آیا جز این است که وزارت اطلاعات رژیم را یا کسانی در اطلاعات سپاه بهاصطلاح سر کار گذاشتهاند و به ریش حیدر مصلحی و مجید علوی و شفیعی و... میخندند و یا آنکه این دستگاه عریض و طویل دچار روانپریشی شده است؟
اگر جز این بود آیا میتوان چرندیات معاون وزارت اطلاعات در امور سیاسی ـ امنیتی را هفته گذشته ناشی از یک عارضه روانی ناگهانی فرض کرد؟ وزارت اطلاعاتی که روزگاری ادعا میکرد از پرواز پشهای بدون مجوز در بیت رهبری باخبر است آیا تا این درجه به فلاکت افتاده که معاونش با خلق چیچو و فرانکوی آلمانی تصویری مضحک از یک فیلم جیمزباندی را به نمایش میگذارد؟
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژانویه
که آه نیمه شبان کار صد دعا بکند
اینگونهاش مینویسم با پوزش از لسانالغیب و زندهیاد استاد همائی که وقتی حافظ میخواند حس میکردی زیارتنامه حضرت عشق میخواند. این را بگویم که پدر همائی بزرگوار شاعر جلیلالقدر همای شیرازی بود همانکه سروده است؛
تا به دامان تو ما دست تولاّ زدهایم
به تولاّی تو بر هر دو جهان پا زدهایم
در خور مستی ما رطل و خُم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زدهایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند همای
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زدهایم
باری هفته پیش در آن حرف دلی که قلمی کردم لابد سوز دلی بود که اینهمه واکنش برانگیخت
سهشنبه 12 تا جمعه 15 ژانویه خودیها و ما غیرخودیها
۱- جنبش سبز اگر تنها یک لمحه یا شاید بهتر است بگویم، یک جو از ما اینطرف خط و آب و خاطرهها و امدار باشد بدون شک آن یک جو، سعه صدر و حسن نظر بوده است. باور کنید به هیچ روی قصد به قول فرنگیها «کردیت» دادن به خودمان را ندارم. تازه چیزی به جز تهدید و اتهام و دست بالا گلولهای در مغز و یا دشنهای در قلب نصیب ما تبعیدیها نبوده و خواهد بود. بنابراین اگر سخن از لمحه یا جُوی وامداری جنبش به ما به غربت نشستگان سر دادهام از آن رو است که این روزها مشاهده میکنم بعضی از «خود رهبرخوانده»ها خط کشیهای داخل را خیلی پررنگتر، در این سو به کار انداختهاند و صف خودیها و غیرخودیها و بعضاً نخودیها را مشخص میکنند....
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژانویه پیشدرآمد: حالا دیگر عطر جنبش سبز همه سوی خلیج همیشه فارس را تسخیر کرده است. فرقی نمیکند کارگر سوخته عِوَض باشی که نیم قرن پیش به این سو آمدهای اما همچنان «عجمی» باقی ماندهای و در این نیم قرن سالها گردن افراشتهای که ایرانی هستی و سالهائی نیز سر فرو انداختهای که «به خدا من با این رژیم آدمخوار هیچ الفتی ندارم» و یا از بهبهان آمده باشی و نامت بر بلندای برجهای این سوی خلیج فارس، بدرخشد، بله، فرقی نمیکند که جنسیّه گرفته باشی و اماراتی و قطری و کویتی شده باشی «زینل» باشی یا «الدشتی» «بهمن» یا «بلوشی» و یا «فقیوحی» وار نام ایران را بر فراز چشم اندازی که آفتاب را به آب وصل میکند به اعتلا درآورده باشی، هر سال به خانه پدری سر بزنی و در زادگاهت دانشگاه و مدرسه وبیمارستان بسازی، هر یک از اینها که باشی، امروز سربلند گرفتهای و به جنبش سبز میبالی...
از پشت شیشه مینگرم دریای پرکرشمه تاریخ میهنم را، اینجا خلیج پارسی من، تا آن سوی افق گسترده است. و جاشوان خسته هندی با لکنت زبان نام عزیز فارسیاش را، مخدوش میکنند. در شارع همیشه خورشید و فقر و مرگ، لبخند یک پریچه غمگین در چشمهای تنهایت میریزد، لابد با هر دلار که میسازد، یک آجر در خانه نساختهاش بالا میبرد. از آسیا میآید، از آسیای وسطی، آنجا که روزگاری تیمور از کشته پشته ساخت و فرزندش، زیباترین مساجد دنیا را برپا کرد. هر سو نگاه میکنم، آنجا، صدها پریچه در سفری تلخ، امیدوار ساختن کلبهای دور، برپهنه افق، با دیدن دلار تو عریانند.
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 دسامبر
از او یادوارههائی دارم. دیدار نخستین فردای آزادیاش از زندان قصر، میسر شد و حاصلش چند خطی بود که در اطلاعات نوشتم. در واقع در جلوی زندان قصر کسی او را نمیدید زیرا که آن موج انسانی به استقبال ملای سرشناس ملی شهر آمده بودند. سید محمود طالقانی چهره آشنا بود و حسینعلی منتظری برای اغلب آن حاضران ناشناس. با مهدی فرزند آیتالله طالقانی که سراپا اشتیاق برای دیدار پدر بود جلوی زندان قصر بودیم. زندانیان سرشناس هر کدام مستقبلانی داشتند که آنها را در میان میگرفتند. هر بار که در بزرگ زندان باز میشد و کسی بیرون میآمد گروهی به سوی او هجوم میآوردند. شیخ اما تنها آمد و در میان جمعیت گم شد، سه چهار تن در انتظارش بودند و تازه شباهنگام وقتی دکتر مفتح مقام فقهی او را برایم توضیح داد، من که آخوندشناس روزنامه اطلاعات بودم دریافتم تا بدانجا رسید دانش من ـ که بدانم همی که نادانم.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 دسامبر
پیشدرآمد: تردیدی ندارم که سیدعلی آقا سخت کلافه است و آشفته حال، نه راه پس دارد نه راه پیش، در واقع به خاطر بزرگترین اشتباه زندگی سیاسیاش دچار چنان انفعال و روان پریشی شده که به گفته بسیاری از آشنایان با روحیات و عملکرد او، وضعی شبیه خیلی از دیکتاتورهائی پیدا کرده که در پایان دوران حکومتشان نسبت به همه کس و همه چیز بدبین میشوند، عزلت و تنهائی گریبانشان را میگیرد و هر کاری میکنند به ضررشان تمام میشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 دسامبر پیشدرآمد: آنقدر در این هفته برایم از خانه پدری بیانیه و شعار و خبر در رابطه با 16 آذر روز دانشجو آمده است که حس میکنم روز دوشنبه من نیز در کنار فرزندان سرفرازم سرودخوان زندگی در یکی از دانشگاههای میهنم خواهم بود. انگار برگشتهام به سال 46، نخستین سالی که پا به دانشگاه گذاشته بودم. به دانشکده حقوق با بچههائی که سر اغلبشان بوی قرمه سبزی میداد. از بزرگترها حکایت 16 آذر را شنیده بودم و حالا خودم میخواستم در کنار همنسلانم، 16 آذر را فریاد زنم. آذر آن سال با آذر سیامین سال خلافت نایب سابق و نایب لاحق امام زمان جماران و جمکران تفاوتهای بسیار داشت. در آن سالها جنبش دانشجوئی که نظیر همۀ جنبشهای ضد حکومت در خاورمیانه (و به ویژه در وطن ما که همسایه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود) زیر سنگینی سایه چپ پرپر میزد. میگویم پرپر و دلیلش را هم میآورم.
سهشنبه 24 تا جمعه 27 نوامبر
پیشدرآمد: منظر جناب دکتر غلامعلی خان حداد عادل پدر عروس نایب امام زمان، استاد، فیلسوف، ریاضیدان سابق، و ادیب لاحق ‘ طرف دیگر ترازوی قدرت ‘ (آنسو حسن فیروزآبادی لنگردار است که نمیشود مملکت امام زمان بی لورل و هاردی بماند) روز به روز از منظر آن اهل دلی که در صحبت ادیبان و سخنوران، شاعران و روشنفکران روزگار میگذراند و به بوزینگانی که برای جلب رأفت و کرامت و لطف ارباب قدرت، در وسط سیرک سیاسی جمهوری اسلامی فقیه معلق میزدند و جای دوست و دشمن را نشان میدادند میخندید‘ دورتر میشود. حالا اما به او که مینگرم بیش از آنکه عصبانی شوم تا شعله نفرت را در دلم حس کنم حالتی توأم با تأثر به من دست میدهد. در واقع همین حال را نسبت به ارباب جناب حداد عادل نیز داشته و دارم که جناب رهبر نیز روزگاری نه چندان دور در حلقه اهل معرفت به دنبال یافتن راه خانه دوست بود. شگفتا که قدرت خانم حضرتش را دست بسته به حجله برد و بی آنکه از شربت وصال خود قطرهای در کامش بریزد پا و دستش را که بسته بود، به سریر قدرت طناب پیچ کرد...
سه شنبه 17 تا جمعه 2 نوامبر پیشدرآمد: از راه دور آمده بود، خسته، شکسته با چشمهای سرخ که گوئی، هزار سال نخوابیده است. حتی جوانیش در پشت پردهای از درد، پنهان بود. از هشت تیر، روزی که بانگ لرزانش در گوش من نشست، تا لحظهای که خانه پدری را بدرود گفت و رفت، تنها سه ماه فاصله بود. در این سه ماه، با او گریسته بودم، با او امید فردا را، فردای سبز ایران را، قسمت کردم. هم سن و سال نیما فرزند آخرینم بود، اما انگار هر روز او، صد سال، هر ماه او عذاب و درد و جدائی بود. با لطف و مهر رفیقان کُرد، از پاوه تا سلیمانیه، بر موج ترس و مرگ، آمده بود و یک سینه درد را، با خود همراه داشت.
سه شنبه 10 تا دوشنبه 16 نوامبر آن سوی آبها وطنم بود...
ایستادهام، دو و نیم بامداد است، پنجره هتلم رو به سوی خلیج همیشه فارس باز میشود. دور و برم آسمانخراشها و ساختمانهای پر از نور و زیبائی منظری دلپذیر را در این نیمه شب پائیزی در چشم مینشاند اما نگاه و دل من آن سوی آبهاست، آنجا که در دل شب مادر، سجاده را به روی سحر پهن کرده است و بانگ یارب او در نیمه شب خانه پدری جاری است. به آنسو مینگرم، کوروش نه آسوده که پر از درد و رنج و نگرانی به چکه چکههای آب سد سیوند گوش میدهد که خانه ابدی او را هدف قرار داده است. آنسو خرمین شهر من هنوز امید دارد که خونهای خشک شده بر دیوارهایش روزی پاک خواهد شد.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 نوامبر از خون دل نوشتم...
بگذارید پیش از آنکه از حماسه سبز بنویسم، از روز بزرگی که رژیم سیاهش خوانده بود (و سی سال در یادروز بالا رفتن از دیوار سفارت یک دولت خارجی و به گروگان گرفتن دیپلماتهایش در تعارض با فرهنگ و عادات و خلق و خوی ملت بزرگ ما، نمایشی شوم و ننگ آور در 13 آبان برپا میکرد) و به برکت موج سبز آزادی، سبز پوش شد، از لوحی بنویسم که در چهار شهر جهان به نمایندگان دولت آمریکا داده شد و نامهای که به رئیس جمهوری آمریکا دادیم.
به دلیل گزارشات ضد و نقیضی که درباره این لوح منتشر شد و دروغهائی که رژیم جهل و جور و فساد در بوقهای تبلیغاتیاش دمیده بود برای بعضی تصورات خطائی ایجاد شده بود از جمله اینکه ما از آمریکائیها پوزش خواستهایم در حالی که اگر پوزشی در کار باشد این کار نخست باید از سوی رژیم ولایت فقیه و سپس گروگانگیرها و حامیانشان عنوان شود. نه از سوی ما که بعضاً رنج و مصیبت بسیار از این عملکرد غیرانسانی شوم متحمل شدهایم.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 اکتبر دنیا و آخرت به خطائی فروختن
باز هم این هفته با سیدعلی آقا آغاز میکنم، مظهر مجسم و مسلم خسرالدنیا والأخره شدن آن هم به دست خویش و با خطای محاسبهای که طی همین چهار ماهه علاوه بر میلیاردها تومان خسارت مادّی، دهها کشته و صدها مجروح و زندانی و شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته روی دست ملت گذاشته و البته سنگینی و شماتت و نفرت و لعنت آن نثار اهالی ولایت فقیه است که معرفت و انسانیت گذاشتند و رذالت و سبعیّت پیشه کردند. به قول مرحوم صالح علیشاه تابنده پیر گناباد، آنها که گوهر شرف به خرمهره مقام مبادله میکنند هم گوهری گران از دست میدهند و هم با متاع جانشین کاری جز هر روز بیشتر آلوده شدن در پشگل ماچه الاغ قدرت نصیبشان نمیشود.
سید علی آقا به سیم آخر زده است. در واقع آنچه را حسین بازجو با کپی کردن خزعبلات پیام فضلی نژاد و حسین درخشان و حضرت پرفسور دودر (یک در رو به CIA و در دیگر به سوی امنیتخانۀ مبارکه نایب امام زمان در شارع پاسداران فعلی و سلطنتآباد سابق) همان مولانای معروف، در دهان سعید حجاریان گذاشت تا بهعنوان اعتراف خطرناک در جعبۀ تماشای حاج عزت بازگوید، به مانیفست ولی فقیه تبدیل شده است.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 اکتبر بیماری سید علی آقا
چند سالی است آقای مایکل لدین هر زمان که سید علی آقای نایب مربوطه امام زمان به کاخ رامسر تشریف میبرند و چند روزی از چشم امت همیشه در صحنه دور میشوند، حضرتش را رو به قبله میکند، به کُما میبرد و بعد هم از احتمال پیوستنش به لقاءالله میگوید. اهالی رسانههای این سوی عالم هم که در کسادی بازار و بیخبری (البته اخبار به وفور هست اما، از نوع اخباری که در آن سگ پای رهگذر را گاز میگیرد نه بالعکس، پس توجه اهالی غرب را جلب نمیکند) سخت به دنبال تیترهای داغ و اخبار مهیج بالا و پائین میروند خیالات عضو سابق شورای امنیت ملی و وابسته لاحق آمریکن اینترپرایز و علمدار محافظه کاران جدید ورشکسته به تقصیر را دربست پذیرا میشوند و در صفحه اول از احتمال مرگ مردی خبر میدهند که حداقل پنجاه میلیون ایرانی دست بر آسمان دارند که خدایا زودترش به درگاه خویش احضار فرما!
بشارتِ مبارک
بسیار بار در دیدارهای اتفاقی و گاه در تلفن و دورنگار با کسانی که طی سی سال گذشته در جمهوری ولایت فقیه مسؤولیتهائی را از بزرگ و کوچک عهدهدار بودهاند پرسیدهام، آیا در برابر جنایات رژیم به ویژه کشتارهای آغاز انقلاب و سپس سال 67 (نخست دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته و سپس دگراندیشان مجاهد و فدائی و تودهای و ملی و مذهبی و...) یعنی دوران سید روحالله مصطفوی، نمیخواهید حتی واژهای به محکومیت سر دهید؟ و باز از بعضیشان میپرسیدم آیا نمیخواهید حال که دولت را در دست دارید و اکثریت مجلس با شماست، سخنی در باب شهامت و پاکدلی و صداقت آقای منتظری بر زبان آورید که کرسی خلافت را به لگدی دور افکند و به استاد و پیر خود که جانب جنایت را گرفته بود پشت کرد؟
سهشنبه 29 سپتامبر تا جمعه 2 اکتبر
از فردای کودتا بسیار بار با این سؤال مواجه شدهام که اگر سیدعلی آقا خطای بزرگ (بخوانید جنایت) عمرش را مرتکب نشده بود و اجازه میداد انتخابات با شور و امیدی که در کشور و در میان ایرانیان دور از خانه پدری ایجاد کرده بود بدون دخالت حکومت، خاتمه یابد و نتیجه واقعی آن که همانا پیروزی مهندس میرحسین موسوی بود، اعلام شود، امروز کشور در چه وضعی قرار داشت و آیا آقای موسوی میتوانست کاری را که محمد خاتمی دوازده سال پیش به علت توطئههای ولی فقیه و مافیای سپاه و امنیت خانه مبارکه و آخوندهای دربار نایب امام زمان نتوانست صورت دهد، در اصلاح نظام و ضمانت برخورداری مردم از حاکمیت ملی، آزادی، عدالت اجتماعی، پیشرفت اقتصادی و فرهنگی، این بار با پشتوانه حمایت مردمی، محقق سازد؟
آقای ستایشگر، از همان روزهای کودکی که او را با پدرم میدیدم، راز و رمزی در نگاه و هیأت خود داشت که وقتی با مولانا آشنا شدم، و شمس را شناختم (به خصوص پس از غرق شدنم در کتاب دکتر صاحبالزمانی که چقدر دلش میخواست منهم به جمع عاشقان اسپرانتو اضافه شوم اما چنانم مفتون شمس کرده بود که عشق دیگری را پذیرا نبودم) میرزا حبیب ستایشگر را نمادی از شمس دیدم که پدر سخت دلبستهاش بود. پدرم سردفتر بود یعنی از ساعت 9 صبح که به محضر میرفت تا 9 شب ـ و البته چهار ساعت یک تا پنج بعد از ظهر که به خانه میآمد ـ با عدد و رقم و وکالت و بیع وشری سر و کار داشت اما جان و جهانش شعر بود و عشق و عرفان و البته مذهبی که در قطره قطره خونش حضور داشت.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 سپتامبر
یک هفته با دلهره کوچکترین خبری را که در رابطه با روز قدس و اقدامات نظام برای جلوگیری از حضور جنبش سبز در راهپیمائی سنواتی، از خانه پدری میرسد دنبال میکنم. برایم اهمیتی ندارد که رفسنجانی خطیب آن روز باشد یا ملاجعفر مزلقانی، مهم این است که پس از دو ماه انتظار و یأسی که هفته پیش از آن نوشتم اگر این فرصت از دست برود و تحفه آرادان با خیال راحت به گدائی مشروعیت راهی نیویورک شود، کار همه ما به مراتب سختتر خواهد شد. (همینجا یادآور شوم که تحفه آرادان علاوه بر شیرینزبانیهائی که در گفتگو با NBC و دو سه روزنامه آمریکائی در آستانه سفرش داشت، بسیار زیاد روی سخنان تنی چند از آن کارشناسان و سفیران غیررسمی جمهوری ولایت فقیه در آمریکا که این هفته با خانم هیلاری کلینتون دیدار داشتند حساب باز کرده بود. راستش وقتی اسامی را دیدم کمی نگران شدم. حضور حضرت سید ولی خان نصر، تریتای پارسی ایرانی زرتشتی که مرا به یاد سلمان فارسی می اندازد، و... در جمع ضیوف البته خبر خوشحال کنندهای نبود. اما زمانی که دانستم شائول بخاش که از مکتب «کیهان» دکتر مصباح زاده فارغ التحصیل شده و افشین مولوی پژوهشگر جوان و آزاداندیش و کریم سجادپور که همه گاه دانش و روشنبینی و عشق به خانه پدری را در کلام و نوشتههایش لمس کردهام در آنجا حضور دارند، دلم را آسوده میکند که مدح و تجلیل الباقی میهمانان نمیتواند در برابر استدلال و منطق و آزاداندیشی افشین و کریم و شائول، زمینه کسب مشروعیت رئیس جمهوری منصوب نایب امام زمان را فراهم کند. و بعد از جلسه، خبر میشوم که خانم کلینتون مصممتر از گذشته حاضر نخواهد شد باجی به شغال ذوب شده در ولایت جهل و جور و فساد بدهد.)
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
سهشنبه 8 تا جمعه 11 سپتامبر
چشمانم میسوزد با آنکه در فاصله شش هزار کیلومتری از پشت شیشههای ضخیم جعبه تماشا، خاک و دود به سوی من راه ندارد. دوربین اتفاقی، ناگهان روی پیراهنی سپید توقف میکند. لابد صاحب دوربین خیلی متمکن است که توانسته از پنجرهای در آنسوی منهاتن روی پیراهن سپید آدمی که از پنجره طبقه پنجاه و هفتم یکی از دوقلوهای درآتش شعلهور، آویزان شده، زوم کند.
چشمانم میسوزد. راستی مرد پیراهن سپید در این لحظه به چه میاندیشد؟ شعلههای بیامان در بالای سرش میلهها، انسانها و فریادها را ذوب میکند و به سوی آسمان پرواز میدهد. پیراهن سپیده به چی فکر میکند. ..؟
سه شنبه 1 تا جمعه 4 سپتامبر
شنیدهها و گزارشهای مستقیمی که هموطنان از خانه پدری آمده روایت میکنند همگی نشان از آن دارد که سایهای از ناامیدی اندک اندک در افق سیاسی ایران ظاهر میشود و مردمانی که از چند هفته پیش از انتخابات تا حداقل شش هفته پس از تقلب بزرگ سید علی آقا و نوکرانش، همچنان سرشار از امید به پیروزی بر بستر موج سبز جاری بودند، با انتشار گزارش جنایات تکان دهنده رژیم در بازداشتگاهها و افزایش تعداد قربانیان درگیریها و نمایش صحنههائی از دادگاههای فرمایشی، و فراتر از آن بیغیرتی جامعه جهانی و عملکرد غلط و پر از ابهام دولت ایالات متحده و شماری از کشورهای اروپائی در برخورد با رویدادهای ایران و عملکرد هیأت حاکمه جمهوری جهل و جور و فساد، اندک اندک به یأس میرسند. یأسی که همه تلاشهای رژیم، بر تعمیق و بسط آن در هفتههای اخیر متمرکز بوده است.
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد سه شنبه 25 تا جمعه 28 اوت
هنوز هم از سنگینی چشمهای احمد خلاصی نیافتهام. زید آبادی را میگویم. این شرف آل قلم، یکی از اهالی ولایت جهل و جور و فساد سیدعلی آقای پائین خیابانی برایم دورنگاری فرستاده که سه چهار روز است، درست از فردای بازگشت از قاهره، گریبانم را گرفته است. به همین چند سطر آن بسنده میکنم چون اگر همه دورنگار را بیاورم لابد شما را نیز مثل من روزهای طولانی گرفتار میکند. «تا روز چهلم، سعید ـ حجاریان ـ هیچ چیز نگفت، پیغامش این بود، فقط با خودش یا نماینده مستقیمش حرف میزنم و منظورش خود خامنهای یا مجتبی بود. مرتضوی به او گفت فقط کافی است خاتمی را لعنت کنی و موسوی را باعث و بانی بحران اخیر قلمداد کنی، پس از آن نه محاکمهای در کار خواهد بود و نه درد و رنجی، خانم میآید و ترا با خود به خانه میبرد. بعد هم همه چیز تمام میشود.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 اوت
شد آن زمان که تحفه به دلها حضور داشت
از پنجره هتل، «نیل» را مینگرم، آرام و رام هزاران سال است که در این سوی خاک، منبع برکت و زندگی است و حالا در شبهای رمضان «قاهره» که شور و آهنگ و طعمش در همه جهان یگانه است، از نور و سرود سرشار است. چهارده میلیون انسان که 70 درصدشان فقیرند، 20 درصد بفهمی نفهمی زندگی دارند و ده درصدشان معنای بهشت را با پوست و جان درک کردهاند از دو ساعت بعد از افطار یعنی پس از دیدن سریالهائی که گاه صد میلیون بیننده دارد و در 22 کشور عربی نمایش داده میشوند، سریالهائی از نوع مراد برقی و خانه قمرخانم و تلخ و شیرین آن روزگاران که یاد بادش، به خیابان میریزند. موج موج انسان، پیاده، سواره، بر قایقی باشکوه یا کرجی بال شکسته بر نیل، هر یک به فراخور احوال خویش میگویند و میخوانند و میسرایند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری اینجا بودم و سخنران کنفرانسی که بسیاری از چهرههای سرشناس سیاست و فرهنگ و رسانه از مصر و جهان عرب در آن حاضر بودند...
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اوت چراغی که خاموش نمیشود
دیرسالی است چهارشنبهها با «کیهان» و پنجشنبهها با «نیمروز» دیدار داشتم. هفته پیش که از آمریکا آمدم از همکار همه سالهایم فیروزه پرسیدم چطور «نیمروز» جزو نامهها و روزنامههایم نبود. گفت نیمروز متوقف شده است. انگار پارهای از وجودم کنده شد. روزهای رفته چون برق و باد از برابر چشمانم پر کشید. رسیدم به کوچه پشت چاپخانه ستار که نام پسرش پکا را بر پیشانی داشت. پرویز با افشین مبصر که حالا از ارکان بی.بی.سی فارسی است از چاپخانه باز میگشتند و من در راه دیدمشان و رفتیم خانه پرویز، پلهها را زیر پا گرفتیم و در آن بالاخانه، پرویز ماکت نیمروز را پهن کرد روی میز، و خط خوشی را دیدم که از تهران آمده بود: «نیمروز» برای آنها که به ایران میاندیشند. همه خانواده اصفهانی در حرکت بودند. لادن عزیز که میزبان هر شبه ما بود با لبخند و مهر و خوشامدی که هرگز از گرما و خلوصش کاسته نشد. دختران پرویز، یکی تازه به خانه بخت رفته و آن یکی محصل، پا به پای پدر میکوشیدند نیمروز سر موقع منتشر شود و افشین پسرش در اندیشه ترتیب دادن توزیع روزنامه بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 اوت
در تهران، ستاد کودتا میتازد و میبندد و میکشد و محاکمه میکند. انسانهائی مسخ شده را به نمایش میگذارند که همگی مثل سید ابطحی زرنگ نیستند که در میان اعترافات تنظیم شده توسط حسین بازجو و جواد آزاده ناگهان سخن از 19 میلیون رأی موسوی به زبان آورند و بعد با نیم خندهای که گویاتر از هر سخنی است بگوید نه، منظورم 13 میلیون بود! و یا در جائی اشاره کند ببخشید، یادداشتهایم را نیاوردهام. یعنی اینکه آنچه میگویم برایم نوشتهاند و من فقط طوطی سخنگویم. بله، همه طنز ابطحی را که حتی بعد از شش هفته تحمل بدترین شکنجههای روحی و جسمی، همچنان جذاب است ندارند، گاه عطریانفروار چنان ویرانند که کلامشان به گریه آمیخته و لرزش دل و دست از بندبندش پیداست، و یا چون خانم نازک افشار بانوی با فرهنگ و هنردوست که دیرسالی است بخش فرهنگی سفارت فرانسه را اداره میکند و بسیاری از اهالی هنر و فرهنگ و اندیشه با او آشنا هستند، همه دردهای جهان را در نگاهی پرملامت خلاصه کند و رو به جلادان ذوب شده در ولایت سیدعلی بگوید چرا من؟
سه شنبه 28 تا جمعه 31 ژوئیه
نخست تصویرش را میبینم و ساعتی بعد حضور جاندارش را، خودش است همان آقای ابطحی که طنز در خونش بود و در آن روزهائی که پیتزا خوردن مصادف با بیدینی و ضد ولایت فقیه بودن و ارتباط با استکبار بود اعلام کرد حداقل هفتهای یک بار پیتزا میخورد. همان آقای ابطحی است که در سالهای وابسته فرهنگی بودن در بیروت، اغلب کت و شلوار میپوشید درجلسات فرهنگی، نمایشگاهها، تئاترها، کنسرتهای فیروز و ماجده الرومی و مارسل خلیفه حاضر میشد، کتابفروشیهای بیروت او را میشناختند، با روزنامهنگاران رفیق بود و شذی عمر گوینده زیبای تلویزیون L.B.C وقتی در برنامه پربینندهاش میزبان او میشد بیملاحظه از عمامه و عبایش با او شوخی هم میکرد. ابطحی از همان ماههای نخست انقلاب با عشقی که به سینما و رادیو تلویزیون داشت، نخست به رادیو مشهد راه پیدا کرد و بعد به میدان ارگ آمد و رادیو تهران را زیر نظر گرفت.
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه مجلس ترحیم انقلاب
نه ما که از همان نخستین روزهای انقلاب حسابمان را از رژیم جدا کردیم، نه آنها که مدتی تلاش کردند یا به دلیل باورها و ایمانی که دیرتر از ایمان ما به گِل نشست، ماندند و کوشیدند به اصول و مبانی انقلابی که قرار بود عطر عدالت و ایمان و پاکدلی را در جامعه پخش کند، وفادار بمانند اما سرانجام ناچار شدند هم چون ما خانه پدری را ترک گویند و راه تبعیدگاههای ناخواسته را در پیش گیرند و یا چون دکتر عبدالحسین روح الامینی پدر محسن، نوجوانی که در جریان تظاهرات اخیر دستگیر شد و در بازداشتگاه کهریزک تحت شکنجه حیوانی قرار گرفت و سرانجام با هزار نوع واسطه جسد ویران و درهم شکسته او را با دهانی که بقایای زخم و شکستگی در آن پیدا بود به خانوادهاش تحویل دادند و ابوالقاسم بنی یعقوب که دخترک نوجوان و زیبای خود را حتی پس از قتلش توسط برادران بسیجی در واحد امر به معروف و نهی از منکر پس از عمل فجیع تعرض به وی، نتوانست آن گونه که میخواست با لباس عروسی به خاک سپارد، سه دهه سنگ رژیم را به سینه زده بودند، در جبهه های جنگ نامی بلندآوازه و سری به بلندی سرو داشتند، هیچکدام مالک جنبش سبز نیستیم.
سهشنبه 14 تا جمعه 17 ژوئیه آفتاب آمد دلیل آفتاب
سی سال تلاش، سی سال مبارزه، دهها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایتمداران بر اسب قدرت، دهها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاست جمهوری گرفته تا سر به نیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صفآرائی اسرائیل و غرب در مقابل جیش اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی و... و در کنار آن حضور دهها بل صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج کشور، که بعضاً دارای توپ و تانک و هلیکوپتر و موشکهای اهدائی از سوی رژیم بعثی عراق نیز بودهاند، به اندازه این موج سبزی که عمرش کمی بیشتر از یک ماه است نتوانسته است اعتماد به نفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما برگرداند، و از سوی دیگر رژیمی را که عملاً زمینههای ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونهای در چشم جهانیان بیاعتبار و متزلزل نشان دهد که رئیس جمهوری بزرگترین قدرت جهان ناچار شود همه برنامههائی را که از ماهها پیش از ورودش به کاخ سفید تدارک دیده بود و هدف اصلیاش رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود کنار بگذارد و چشم به خیابانهای تهران بدوزد و از پهندشت تلویزیون و اینترنت با نگاه به جان باختن «ندا» و شنیدن واژگان پروین خانم مادر سهراب، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت ویروس اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی همه وجودش را تسخیر کرده است.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژوئیه
در میان همه دولتمردان و اندیشه ورزانی که در سالهای پیش از انقلاب، مسؤولیتهای کلان دولتی را عهدهدار بوده و یا اگر در «دولت ظاهر» جائی نداشتهاند در اتاق فکر حاکمیت جائی ویژه از آن آنها بوده است، کسی را چون دکتر داریوش همایون نیافتهام که در طول سه دهه اخیر، پنجرهای به وسعت بینش همیشه جوانش (که با پختگیهای یک عمر تجربه همراه است) رو به خانه پدری داشته باشد. همواره نگاه او از واقعیتهای جامعه ایران از فردای 22 بهمن مایه میگرفته و نبض جامعه را چنان طبیبی دردآشنا و حاذق در دست داشته است. همایون هرگز از جایگاه دیروز و اعتبار گذشته خود برای اثبات یا نفی امری استفاده نکرده است.
سهشنبه 30 ژوئن تا جمعه 3 ژوئیه
علی بن جواد به دنبال هموار کردن راه برای خلافت آقازاده مورد لطفش سید مجتبی بود حالا اما ولایت خودش زیر سؤال رفته است. اینهمه نفرتی که نثار او میشود سرانجام بر سر نیزه و مسلسل و حبس و شکنجه حضرتش پیروز خواهد شد. این حکم تاریخ است و در محتوم بودن آن شک نکنید. در همه دوران کودکی و نوجوانی ما عنوان سید اولاد پیغمبر، تعبیر مثبتی بود در باب افرادی که نسب از خاندان عصمت و طهارت میبردند و چهل و اندی پشتشان به اهل بیت میرسید. پدرم که بر ذکر سیادت خود اصرار داشت و در تابلوی دفتر اسناد رسمیاش نیز ذکر شده بود، سید نورالدین نوریزاده، شجره نامهای داشت که در مصادره خانه و اموالم لابد به یکی از پسرعموهای لاتعد و لاتحصی رسیده است، براساس این شجره نامه ما نیز چهل و هشت یا چهل و نه پشت میرسیدیم به امام حسن مجتبی، یعنی سادات حسنی بودیم و چون مادر پدر حسینی بود دیگر شده بودیم نورعلی نور. بارها با مرحوم پدرم و بعضی از دوستانش بحث میکردم که این رشته پیوند چه فضیلتی برای من میآورد اگر عملکرد و رفتار و گفتارم درست برخلاف آن چیزی باشد که اهل بیت معرف آن هستند. در واقع اگر در هر انتسابی شرافتی فرض کنیم، این شرافت در زمانی اعتبار دارد و قابل اتکاء است که طرف خود بر این انتساب، شرافتی قائل باشد و به استناد این معنا، عملکردش در چهارچوبی باشد که لطمه به اعتبار نام و نسبش نزند. بر همین منوال بود وقتی میگفتند سید اولاد پیغمبر، خود به خود یک سلسله فضیلت در فرد مورد اشاره پذیرفته شده بود. اما اگر یکی از این فرزندان ره دیگری میپیمود و از انصاف و پاکدامنی دست میکشید و به بیعدالتی و رذالت میپرداخت، آن وقت میگفتیم سید جد کمر زده را دیدی که چطور هیزی میکرد و یا پول مردم را بالا میکشید؟ دیدی که بیانصاف چگونه ثروت بچه های صغیر برادرش را بالا کشید و...
روزنامه سبز شماره ۸
اول نادیده ات می گیرند، بعد مسخره ات می کنند، سپس با تو مبارزه می کنند، اما در نهایت پیروزی با توست. "ماهاتما گاندی"
نترسید، نترسید ، ما همه با هم هستیم
ir an.sabz88@yahoo.com موسسین: خانه فیلم مخملباف - محسن سازگارا - نوشابه امیری - علیرضا نوری زاده - هوشنگ اسدی - فرهنگسرای پویا
سه شنبه 23 تا جمعه 26 ژوئن ما و سید علی آقا
نه رفیق، برادر، هموطن، هم قلم، نه دیگر نباید در پرده سخن بگوئی. دیگر استفاده از تمثیل ممنوع است. عزیز شاعر! گذشت آن زمانی که از شب و جنگل و گلسرخ، برای ترسیم استبداد و اشاره به چریک بازی و ذکر جمیل یار به خون خفته خسرو استفاده میکردی. حالا دیگر با جوانانی که با گلوله عساکر سید علی آقای پائین خیابانی در خون نشستند، با تصویر ندا بر کف خیابان و آن نگاه ثانیهای که حتی قلب باراک حسین اوباما را لرزاند، اگر نام جناب معاویه بن جوادالحسینی را به صراحت ذکر نکنی، یک نام خواهی داشت، ترسو اگر نگویم سازشکار...
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژوئن
به ندا که به فرمان مقام ولایت در خون نشست چه میتوانم بگویم؟ دخترکم لابد عاشق بود، شاید قرار بود چند ماه دیگر، به خانه عشق اسباب کشی کند. راستی به پدرش چه بگویم که با ندا از خانه بیرون زده بود تا در موج سبز آزادی و عشق چنگ بزند. میلیونها انسان در چهارسوی جهان، جان دادن ندا را دیدند. و یکصدا پرسیدند چرا؟
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الاثنين 22/6/2009
ضيوف الحلقة :
د. علي نوري زادة (مركز الدراسات العربية الإيرانية)
د. حبيب فياض (خبير في الشؤون الإيرانية)
د. عبد الله الشايجي (رئيس وحدة الدراسات الأميركية في جامعة الكويت)
روز يكشنبه ۲۰ ژوئن دكتر عليرضا نوري زاده با حضور در اجتماع پر شكوه هموطنان ايراني در برابر سفارت جمهوري اسلامي در لندن حاضر شد وهمصدا با تظاهركنندگان٬ ضمن محكوم كردن رفتار وحشيانه نيروهاي امنيتي رژيم عليه تظاهركنندگان آرام كه با مسالمت٬ خواستار اجراي مجدد انتخابات رياست جمهوري بودند٬ از خواست بر حق تظاهر كنندگان -احترام به آراي آنها وبرگزاري مجدد انتخابات رياست جمهوري- حمايت كرد. دكتر نوري زاده سپس با خواندن شعر تازه خود براي - ند ا- دختر دانشجوئي كه بر كف خيابان با گلوله ي تك تير اندازان نوپو جان داد٬ وجهاني اين منظر را به تماشا نشست٬ ياد آور شد٬ خون ندا٬ سران رژيم را رها نخواهد كرد. حالا ديگر همه ي جهانيان ميدانند٬ اهالي ولايت فقيه با مردم ايران چه ميكنند!
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینه تصور ماست.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را این هفته مینویسم به حساب یکهفته باخبر نگذارید. عنوان یک هفته لبخند واشک، یک هفته امید و ناامیدی، یک هفته موج سرشار از عشق و بیداری و سپس نفرت و مرگ، زیبندهتر برای نوشته صاحب قلم است که چهار دهه از عمرش را در جستجوی آزادی و نفس کشیدن در فضائی معطر از همبستگی ملی و عشق و همدلی طی شده و هفته پیش آرزو میکرد ایکاش بخت آن را داشت در جمع هموطنانی که موج سبزشان از چهارچوبهای نظام فراتر رفته بود، قرار داشت. به سی پیش بازگشته بودم به آن روزها که نسل خوشباور من با دیدن پدران باتجربهای که میگفتند «آقا میرود قم و حکومت دست ملیون خواهد بود» چشم بسته به قربانگاه رفت و یک روز صبح «آقا» فرمان حمله را صادر کردند و بعد خون بود و جدائی و مشتهائی که برادران و خواهران دیروز بر سر و روی هم میکوفتند.
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الثلاثاء 16/6/2009
ضيوف الحلقة: د. محمد سعيد إدريس (مركز الأهرام للدراسات)
حسن الموسوي ((باحث إسلامي))
علي نوري زادة (مركز الدراسات الإيرانية العربية)
- مع غياب وسائل الإعلام الأجنبية التمييز بمنح الإذن بالتظاهر في إيران، هل يهدد بتفجير الشارع؟
- ومجلس صيانة الدستور الإيراني يواجه معضلة: أين ذهب صوتي؟
منتهى الرمحي: أهلاً بكم معنا إلى بانوراما الليلة. هذان العنوانان هما محور حلقتنا. لكننا نتوقف أولاً مع موجز بأهم الأنباء.
اسم البرنامج: بانوراما مقدم البرنامج: منتهى الرمحي.
تاريخ الحلقة: الأحد 14/6/2009
ضيوف الحلقة: د. حسن هاشميان (محلل سياسي) علي نوري زادة (مركز الدراسات العربيه الإيرانية) محمد عباس ناجي (مركز الأهرام للدراسات السياسية والاستراتيجية) -
مظاهرات واشتباك مع الشرطة واعتقالات وفتوى بتحريم التعامل معه، هل هي بداية التمرد على أحمدي نجاد؟
سهشنبه 2 تا جمعه 5 ژوئن
پیشدرآمد: دیرگاهی بود که چنین شادمانی را با همه وجودم حس نکرده بودم. در برابر تلویزیون نشستهام و به مناظره محمود احمدینژاد و میرحسین موسوی چشم دوختهام. هر چه بیشتر در مناظره تأمل میکنم بیشتر از گزینش خود راضی میشوم. در واقع از شش ماه پیش مسأله «مهندسی انتخابات» از سوی رهبر و دستگاهش، محور بحثهای اساسی بین بسیاری از ما بود، در آن زمان زمزمه آمدن دوباره خاتمی به صحنه جدیتر شده بود، کروبی را نیز میدانستیم که میآید. میرحسین موسوی به هیچ روی نامزد جدّی نبود و ما تصور میکردیم با توجه به تیرگی روابطش با خامنهای، محال است رهبر به او اجازه مشارکت در انتخابات را بدهد. در مقابل کاملاً آشکار بود که در جبهه به اصطلاح اصولگرایان، اختلافات آشکاری پیدا شده که در پرتو آن امکان دارد تنی چند از چهرههای سرشناس این جبهه در انتخابات نامزد شوند.
سه شنبه 26 جمعه 29 مه پیشدرآمد: با این دوره، جمعاً ده دوره انتخابات ریاست جمهوری را شاهد شدهایم. نخستین دوره را من و بسیاری از خوانندگانم در خارج از کشور از نزدیک تجربه کردهایم و سپس هر چه جلوتر میرویم تعداد شاهدان عینی انتخابات در جمع ما در خارج کمتر میشود، به همین نسبت نیز اشتیاق ما به نمایش انتخابات و بازیگرانش کمتر شده است. در نخستین انتخابات شورای نگهبان حضور نداشت و وزارت کشور برگذارکننده انتخابات بود.
سهشنبه 19 تا جمعه 22 مه
با آنکه نایب امام زمان به گفته نمایندهاش در سپاه (در کنار اشارات گاه به گاه و اخیراً هر روزه) قلب و روحش با تحفه آرادان است و دل در گرو مهر رویگرزادهای دارد که طی چهار سال تعداد زندانیان اندیشه و سیاست را چهاربرابر کرد، نفس در سینهها حبس ساخت و 240 میلیارد دلار درآمدهای نفتی را به باد داد. (البته بخشی را نیز به فرمان سرور و مولایش به جیب حسن نصرالله و شکم خالد مشعل و مقتدی صدر ریخت و بخش دیگری را نیز به همتایان شارلاتان مثل خودش در ونزوئلا و بولیوی و نیکاراگوا و اکوادور بخشید)، به گونهای که حجتالاسلام حاج آقا سعیدی در پاسخ استفسار برادر سردار پاکپور فرمانده محترم نیروی زمینی سپاه مینویسد: نظر صریح مقام عظمای ولایت... انتخاب مجدد ریاست جمهوری محترم جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد است، من با رصد کردن اطوار و اقوال ذوب شدگان در ولایت از یکسو و حضرات چهار کاندیدای تایید صلاحیت شده، و همچنین با تکیه بر آگاهی که از بازیهای رژیم طی سی سال گذشته کسب کردهام، میتوانم کم و بیش با اطمینان خاطر بگویم در انتخابات 22 خرداد امسال آقای خامنهای دو نامزد دارد یکی رسوا و بیآبرو و در چشم اکثریت مردم ایران، کوتوله سیاسی که حرفهای بزرگ و احیاناً خانمانبرانداز سر میدهد و در کارنامهاش حتی یک نمره قبولی در حل و فصل دردها و مصائب مردم بعد از چهار سال ریاست دیده نمیشود،...
سه شنبه 12 تا جمعه 15 مه جنگ هفتاد و دو ملت
بخش پایانی سخنانم را در کنفرانس مرکز بینالمللی پژوهشهای آینده استراتژیک میآورم و سپس به احوال امروز خانه پدری میپردازم. انتخابات و بهرهبرداری تحفه آرادان از فضای سرد میهن، و البته سفر نایب امام زمان به کردستان پر از درد استبداد و تبعیض...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 مه انتخابات و ما
با آنکه اهل اندیشه و قلم، فعالان سیاسی و دلسپردگان به ایرانی سرفراز در پناه نظامی سکولار و مردمسالار، در طول سه دهه اخیر اغلب در «شعبده انتخابات» رژیم مشارکت نداشته اند و اصولاً انتخاباتی را که احمد جنتی و شورای نگهبانش تعیین کننده بازیگران آن (البته براساس تمایلات نایب امام زمان و امنیت خانههای مبارکه نظامی و غیرنظامیاش) و داور و ناظر بر اجرای آن هستند، مورد قبول ما نیست، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم هم اکنون در خانه پدری انتخاباتی برگذار می شود که نتیجه آن در سرنوشت مردم ما آشکار خواهد شد. ما حق نداریم تنها برگه ای را که مردم ما در دست دارند، یعنی برگه ای که 12 سال پیش با آن چراغ جنبش دوم خرداد را افروختند و آقای خامنهای را چند ماهی چنان آشفته حال کردند که اگر محمد خاتمی با تکیه بر آرای مردم استوارقدم تر بود، می توانست از این آشفته حالی به سود مردم ایران استفاده کند، از آنها سلب کنیم.
سه شنبه 28 آوریل تا جمعه اول مه قاهره در دو سوی خط انقلاب
دو سه سال پس از مرگ جمال عبدالناصر فضای سیاسی قاهره دگرگون شده بود. با همه تصورات بعضاً کودکانه و احساساتی از «پیروزی ناصر بر دشمنان!! ـ دشمنان کی؟» به قاهره رسیده بودم. راننده پیش از آنکه مرا نزد همکارم حسن بهنام ببرد که آن روزها نماینده رادیو تلویزیون ملی ایران در قاهره بود، به خواهش من سر فیات ساخت مصرش را به سوی مقبره عبدالناصر کج کرده بود (همینجا بگذارید در باب این فیات بگویم که مصریها نام نصر را بر آن گذاشته بودند.)
سه شنبه 21 تاجمعه 24 آوریل پیشدرآمد: آنهمه امید و شوری که با انتخاب محمود احمدینژاد سه سال و ده ماه پیش در دلهای مخالفان رژیم و شمار انبوهی از مردم داخل کشور ایجاد شده بود که با بودن تحفه آرادان در مقام رئیس جمهوری چهره واقعی رژیم برای جهانیان آشکار خواهد شد و دنیائی که ادب و متانت خاتمی را با ادب و خوشروئی پاسخ میداد حال که تیر خلاص زن سابق و خادم گوش به فرمان نایب امام زمان طرف گفتگو است شیوهای خصمانه در پیش خواهد گرفت و حساب جمهوری اسلامی را کف دستش خواهد گذاشت اینک در پایان دوران ریاست جمهوری وی (اگر چهار سال دیگر بر سر مردم هوار نشود) به یأسی تلخ و نوعی دلزدگی تبدیل شده است به ویژه آنکه خصم آمریکائی رژیم اینک با شیوه و خطاب رئیس جمهوری جدید ایالات متحده باراک حسین اوباما، نه فقط تندخوئی را کنار نهاده بلکه در راه تحبیب خصم حداقل در خطاب خود از همه آن شرطهائی که یکی از آنها در ارتباط مستقیم با وضع مبارزان و آزاداندیشان و دگراندیشان داخل کشور بود ـ بهبود وضع حقوق بشر ـ گذشته است.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 آوریل پیشدرآمد: باید پاسخ نامهای را که از سوی یکی از مریدان مراد فقیه نایب امام زمان برایم رسیده بود و شما از الف تا یای آن را خواندید، بدهم و گمانم بر این است که این نوع خطاب و پاسخ همراه با حسن نیت و یا حتی عتاب، میتواند در پهنه سیاستی که اگر با اخلاق آمیخته بود روزگار دیگری داشتیم و داشتند، ته مانده صداقت و عواطف اهالی قلعه قدرت را از پس پُشت قلبهائی که هر روز سیاهتر میشود، بیرون کشد.
پیشدرآمد: کمتر نوشتهای نظیر آنچه در هفته گذشته درباب رهبر جمهوری اسلامی و کم طاقت شدن او نوشتم تا این حد از درون حاکمیت واکنش برانگیخته است. برخورد با این نوشته که در بیش از 93 وبلاگ و سایت نقل شده بود به دو شکل تجلّی پیدا کرد. (همینجا بگویم شماری از فرزندان عزیزم در خانه پدری که فیلتر شدن سایت من آنهم از نوع غیرقابل عبورترین فیلترها را، برنتافتند با ایجاد تا این لحظه 49 وبلاگ و سایت عین مطالب مرا نقل میکنند. در واقع آنها آینهای برداشتهاند و سایت مرا در این آینهها برای داخل کشور منعکس میکنند). واکنش نخست از سوی خوانندگانی بود که دیرگاهی است به صاحب این قلم لطف دارند و از این نوشته تقدیر کردند. واکنش دوم از آن پیروان حسین بازجو و اصغر حجازی بود که همه ادبیات خانوادگی خود را نثار من کرده بودند. آنچه مرا به نوشتن این مقدمه واداشته اما برخورد گروه سوم با نوشتهام بود. گروهی که ضمن لطف به مطالب من خط قرمزشان آقای خامنهای است، شماری بر این باورند که خامنهای خود اسیر دست مافیای قدرت است و به جای تاختن به او باید از چنگ مافیا نجاتش داد، و گروهی دیگر که معتقدند آقای خامنهای هیچ گناهی در رسیدن به وضعیت موجود ندارد و اگر امروز خط و سیاستی را دنبال میکند که به نظر شما مخالفان، در تعارض با مصالح عالیه کشور و مردم ایران میباشد به این سبب است که آقا!! مثل جدش تنهاست، آقا نیاز به دلهای عاشق دارد، به آنها که «با چشمه شعر حافظ وضو میگیرند و رو به قبله مولانا نماز عشق میخوانند» ـ این عین جمله یکی از شیفتگان مقام عظما است ـ از میان همه دورنگارها، یکی را برگزیدهام و ضمن طرح آن، پاسخ خود را به نویسنده آن و شمار دیگری که عتاب آلوده با من سخن گفتهاند در پی این دورنگار میآورم.
سهشنبه 31 مارس تا جمعه 3 آوریل سال تلخ سنگین، سال امید
پیشدرآمد: سال تلخی را پشت سر گذاشتیم، سالی سنگین از جدائیهای ابدی، وحشیتر شدن جمهوری ولایت فقیه، سختتر شدن زندگی در خانه پدری و پرخطرتر شدن غربتنشینی برای آنها که اهل معامله نیستندو رژیم جهل و جور و فساد را در همه ابعاد و اطوارش نفی میکنند. جز آنها که در میهن و یا در حسرتش سال گذشته خاموش شدند، در میان زندگان نیز شماری یا از سر خستگی و دلتنگی بسیار و به دروازه پیری رسیدن، یا به دنبال کسب رزقی رنگینتر، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران سر تعظیم فرو آوردند، یا در پنهان مراتب سرسپردگی خود را به اطلاع مقام معظم رهبری رساندند...
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مارس
حالا تصویر خون گرفته و استخوانهای شکسته امید رضا گواهی میدهد که دوستاق بانان نایب امام زمان و نه قرصهای آرامبخش، او را پرپر کردند و شاخۀ جوانیش را سوختند. میدانستم که امید رضا اهل خودزنی نیست چه برسد به خودکشی، پرندۀ آوازخوان که به مرگ شعر و ترانه و آواز راضی نمیشود. پسرکم رفت و اهل ولایت فقیه همچنان حال میکنند، میچاپند، به نوامیس ملت تجاوز میکنند، عمامه هاشان مثل قطر شکمشان قطورتر میشود که به قول صائب «کار با عمامه و قطر شکم افتاده است/ خُم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.»
از سه شنبه 17 تا جمعه 20 مارس
دو هفته پیش در پایان نوشتهام، اشاره کوتاهی به نوروز داشتم و پیش خود می پنداشتم در شماره بعدی حتماً از سالهای خوش استبداد و نوروزهای پر از زندگی و شور عصر طاغوت!! خواهم نوشت. آن سالهائی که با صدای مرحوم راشد سال را تحویل میکردیم و گاه در موج موج بانگ نقاره خانه حضرت در مشهد، یک سال نیز در نجف بودم و حضور گسترده نوروز را بر زندگی اهالی آن دیار که عاشقانه به ایران مینگریستند، از نزدیک دیدم و حس کردم. سال که تحویل میشد و پیامهای شاه و ملکه و این آخریها ولیعهد پخش میشد، با برنامههای متنوع رادیو تلویزیون که چند سالی خود نیز در تولید و پخش جزء کوچکی از آن نقش داشتم، روزهای عید، طعم و رنگ و زنگ شادی داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مارس این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
پیشدرآمد: جمشید چالنگی عزیزم بهت زده است. چهل و دو سال رفاقت آن هم از نوع ثابت و دائمی و غیرقابل تغییرش به من یاد داده که بایک نگاه در چشم جمشید، حال و هوای دلش را دریابم. با حیرت به دختر هوشنگ زل زده است كه پرجذبه ميخواند و هنوز از تعقیب نگاهش فارغ نشدهام، به سوی بیژن چشم میدوزد. مجلس سماع جانانهای برپاست. در ایالت ویرجینیا، زیر گوش دارالخلافه استکبار واشنگتن. کامکارها مینوازند و میخوانند، و من حیرت جمشید را میگذارم و پر میکشم به سال دوم دانشکده حقوق، روزی که نامه فریدون صدیقی در مجله فردوسی به دستم رسید: «علیرضاجان، مادرم رفت». عباس پهلوان عزیز و بزرگ من که عمرش دراز و سایهاش بر سر همه ما فرزندانش در مجله فردوسی مستدام باد، کار وردستی سردبیر را به من سپرده بود. بیست سالم بود و در کنار کارهای هفتگی مجله از جمله «گزارش شهری» که با نام مستعار ع ـ ناوک مینوشتم، نامههای شاعران جوان شهرستانی را پاسخ میدادم و کم و بیش با الک کردن واژگانش، شهرکهائی از آنها را در صفحات وسط به چاپ میرساندم.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 فوریه پیشدرآمد: هنوز اینجایم، چیزی به اندازه دو ساعت بالاتر از شهر فرشتگان در منطقهای که روزگاری نه چندان دور بوی پرتقال و نارنج و لیمو مشام زائران را مینواخته، از این رو «پرتقال محله»اش نام کردهاند. در حاشیهاش شهرکی است در حصار درخت و دریاچههای دست ساخته با مردمانی که تا یک سال پیش از رنگ و رو و دروازه خانهشان میشد فهمید در این سوی جهان بهشت خود را یافتهاند. حالا البته اوضاع اقتصادی از تعداد اتومبیلها در برابر خانههاشان کاسته و چهرههاشان را از رنگ و روغن پرداخته است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 فوریه
یک قرن پیش (البته به اضافۀ دو سه سال) در کشوری که تعداد باسوادان در میانشان بیش از سه درصد کل آنها و شمار آنها که فقط در حد محدودی خواندن و نوشتن را میدانستند از 5درصد بیشتر نبود و در جمع باسوادان کمتر از نیم درصد با علوم جدیده آشنا بودند و از این جمع بسیار ناچیز شمار روشنفکران یا مطابق اصطلاح رایج آن روز «منورالفکرها» به هزار نمیرسید، انقلابی به پیروزی رسید که پیامی به مراتب فراتر از درک و دریافت 95 درصد از مردم آن روز ایران که رعایای بردهگون سلطان سلاطین و حکام جور و عسس و شحنه و میرغضب و شیخ و جن گیر و فالگیر بودند، بههمراه آورد. فقط تأملی روی قانون اساسی مشروطه و مقایسۀ آن با مبانی قانونگذاری (اعم از قانون اساسی نوشته مثل فرانسه و بلژیک و یا عرفی و نانوشته مثل بریتانیا و در حال تدوین و تطور مثل عثمانی و بعداً ترکیه و نیز مصر تحت الحمایه) آشکار میکند که چگونه روشناندیشی و دوربینی و درایت و اعتدال همان شمار اندک روشنفکران و آزاداندیشان، ایران را صاحب یکی از مترقیترین قوانین اساسی جهان کرد. چنانکه حتی خط قرمزهائی که متمم آن ترسیم کرد و برقراری حق نظارت و وتوی پنج مجتهد جامعالشرایط از اعتبار و ارزش آن نکاست.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 فوریه سناریوی پاکستانی کردن انتخابات
در جمهوری ولایت فقیه مغزهای عجیب و غریب در حوزۀ سیاست و فرهنگ و رسانهها، بسیارند و در این سالها، تعدادی از این مغزها گردانندۀ اصلی سیاست و حوزههای وابسته آن و نیز رسانهها بودهاند. نیاز به تحقیق و تفحص نیست، عملکرد و خطاب این افراد به گونهای است که هر پژوهندهای را از جستجوی بین خطوط بینیاز میکند. صاحبان مغزهای عجیب و غریب در عرصۀ سیاست، ناگهان کشف میکنند که مثلاً آمریکا از گروه جندالله حمایت میکند. این در حالی است که واشنگتن ضمن تروریست خواندن این گروه، در رابطه با مصاحبه ای با رهبر این گروه توسط یکی از شبکه های رادیو و تلویزیونیاش به شدت به این امر اعتراض میکند. همزمان سفارت ایالات متحده در یکی از کشورهای اروپائی فعالی سیاسی را که شبهۀ ارتباطش با این گروه وجود دارد، در فهرست سیاه خود قرار میدهد و حتی از دادن روادید ورود به آمریکا به وی امتناع میکند.
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 فوریه حالا که جایش بین ما خالی است
اینهفته دفتر انقلاب را خواهم بست و بار دیگر از هفته آینده دوره میکنیم امروز و فردا را و البته به قول الف بامداد هنوز را. بازگشتهام به آن هفته پایانی، هفتهای غریب که در آن دوستیها رنگ باخت، دشمنیها عمیق شد و صداقت کالای نایابی بود که حتی اگر با چراغ به دنبالش میرفتی کمترش مییافتی. از این هفته چند تصویر را در برابرتان مینهم، تصویرهائی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از سی سال یادآوری آنها تکانم میدهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب با تأمل روی آنچه باز میگویم با چشمان باز و دلهای سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود را برای برکندن استبداد دنبال کنند.
پیشدرآمد: باز هم چه بگویم از آن روزهای فریاد و خروش که ملتی با چشم بسته در پی رهبرانی با چشمهای باز اما دلهائی پر از کینه و بدون داشتن برنامهای روشن (در مقابل سیدی که میدانست چه میخواهد و چه نمیخواهد، و حاضر بود انواع و اقسام دروغها را بگوید و وعدهها بدهد و سرها را شیره بسیار بمالد تا به اهدافش برسد) به راه افتاده بود تا سهم بیشتری در ویران کردن آنچه داشت ـ بدون آنکه فکری برای ساختن جایگزین داشته باشد ـ از آن خود کند. بگذارید اینجا سخنی را از یک دوست پرتجربه نقل کنم. از محسن خاتمی یک حزب "ایران" ی قدیمی که بعداً سر از گروه چپ رنجبران درآورد و بعد از انقلاب نیز در زندان ولی فقیه هفت سالی را طی کرد.خاتمی میگوید؛ تفاوت دکتر بختیار و رفقایش در حزب ایران و جبهه ملی در این بود که بختیار یک آدم سیاسی بود، سیاسی فکر میکرد و گرفتار قید و بند ایدئولوژی نبود...
سه شنبه 20 تا دوشنبه 26 ژانویه آن روز که دنیا میخندید
اشک جهان را بسیار دیدهام، آن روز که تصویر رئیس پلیس سایگون در حالی که هفت تیرش را روی مغز جوانی نهاده بود به چاپ رسید نسل ما گریست و میدانم که در همه جهان نسلها به آن تصویر با چشمانی پر از اشک نگریستند. و یا آن بعد از ظهر که روبروی سینما رویال از برادران لال که مجله خارجی میفروختند یک شماره از «لایف» را خریدم که بر پهنهاش تصویر به مرگ آمیخته «چه گوارا» را دیدم. و باز گریسته بودم آن روز که در دروازه ویران تل الزعتر در بیروت، آنهمه پیر و جوان و کودک را دیده بودم که با توپهای 120 میلیمتری ارتش سوریه، تکه تکه شده بودند. و باز مگر میشد انسان باشی و بر صبرا و شاتیلا و آنسوتر بر چنین صحنهها در هفتههای اخیر غزه ویران به خون خفته، اشک نریخته باشی!
اما خنده جهان را آنهم از ته دل د رهمه این سالهای خبر و نظر، بحث و فحص و گفتن و نوشتن تا روز سه شنبه 20 ژانویه ندیده بودم.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 ژانویه حکایت نامزدی برای ریاست جمهوری
1ـ پیداست که دیدار سید اردکانی با پسرعم نیمه خراسانی نیمه آذربایجانی نیز نتوانسته محمد خاتمی را نسبت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آینده به عنوان نامزد اصلاح اطلبان و یا انصراف پیشرس مصممتر از گذشته کند. ترس خاتمی به دنبال تجربه تلخی که هاشمی رفسنجانی در انتخابات پیشین با آن روبرو شد و نیز کلاهی که بر مهدی کروبی در پی دو ساعت خواب بیهنگام گذاشته شد، از آن است که بدون هیچ مشکلی وارد رینگ انتخاباتی شود که برندهاش را سید علی آقا پیشاپیش برگزیده است. شیخ مجید انصاری تا آنجا میرود که از اراده بالا برای منع پیروزی خاتمی و یا اصلاح طلب دیگری حتی در صورت اختلاف شش میلیون رأی به نفع خاتمی سخن میگوید (یعنی آقا حتی اگر شده شش میلیون رأی را زیر پا گذارد اشتباه دوم خرداد را تکرار نمیکند).
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژانویه شاه رفت، امام میآید پیشدرآمد: از همان روزی که دکتر شاپور بختیار، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود پس از قبول نخست وزیری گفت؛ اعلیحضرت بعد از معرفی کابینه و گرفتن رأی اعتماد از مجلس کشور را برای معالجه ترک می کنند، پیدا بود که شاه رفتنی است. آن روز که در زندان حکومت نظامی معروف به کمیته مشترک که بعدها زندان توحید شد و مجسمه های سران ولایت فقیه را در حال شکنجه شدن در آن به نمایش گذاشته اند، صدای شاه را شنیدیم که می گفت: من صدای انقلاب شما را شنیدم. وداریوش نظری در سلول بغلی من با صدای گرفته و ناباور پرسیده بود علی رضا، راستی این خودش بود و بی اعتنا به سربازی که فریاد می زد زندانی حق صحبت کردن با زندانی دیگر را ندارد ما خیلی دست بالا که می گرفتیم می گفتیم شاه می رود کیش و یا رامسر، دکتر امینی هم به ریاست شورای سلطنت انتخاب میشود و یک کابینه ائتلافی به ریاست نهاوندی و یا انتظام و کسانی چون او تشکیل میشود بعد هم لابد انتخاباتی است و تشکیل مجلسی تازه که در آن چهرههای از یاد رفته دهه سی و اوائل دهه چهل حضور خواهند داشت.
سه شنبه 30 دسامبر تا جمعه 2 ژانویه عاشورای مکرّر
واقعاً هیچ زمانی از دیدگاه اهل ولایت فقیه برای حمله اسرائیل به غزّه مناسبتر از همین روزهای مقارن با دهه اول محرم وعاشورای حسینی نبود. حتی از نفسافتادهترین روضهخوانهای رژیم که به علت سی سال خوردن و بردن و جنایات دیگر هم چون حضرت آیت الله شیخ احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران یا شیخ علی اکبر ناطق نوری صدایشان در نمیآمد، فرز و سبکبال بالای منبر میپرند و با نشاندن اسماعیل هنیه به جای امام حسین و بچههای غزه به جای علی اصغر وتفنگچیهای واحدهای عزالدین قسام در جایگاه 72 یار حسین بن علی و البته اولمرت در کرسی یزید، باراک در مقام ابن زیاد و شیمون پرز در جایگاه حرمله و لابد خانم لیونی وزیر خارجه در هیأت هند جگرخوار (هند در کربلا نبود و جگر حمزه عموی پیغمبر را خورد اما در روضه آقایان لابد دختر یا نوهاش جگر ابوالفضل را بلعیده است) چنان اشکی از امت همیشه در صحنه میگیرند که در تابستان آینده مشکل بیآبی بخشهائی از خانه پدری حل خواهد شد. در تلویزیون رژیم میدیدم که تعدادی از فاطمه سلطانها که حقاً با سبیل و چهرههای کریه انسان را از هر چه زن مومنه بود بیزار میکردند، نعره زنان میگفتند وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد.
از نگاه عبدالباری عطوان سردبیر القدس العربی و یک دوجین نویسنده عرب که همشأن و هم مسلک حسین بازجوی شریعتمداری، کاظم انبارلوئی، مسیح مهاجری و... هستند و نیز برای میلیونها توده عرب عوام کالانعام که یک روز فاروق امیر المؤمنین آنهاست، روز دگر عبدالناصر، سالی قذافی مجنون را بر سر میگذارند و زمانی صدام حسین سردار قادسیه دومشان میشود، بن لادن و خالد مشعل و حسن نصرالله قهرمان ذهن مفلوک و پرعقده آنان میشوند، البته منتظرالزیدی خبرنگار تلویزیون بغدادیه، با یک جفت کفش سایز 44 (10) وارد تاریخ شد...
به قول «حازم صاغیه» نویسنده و متفکر لبنانی، که مقالاتش زینت بخش ستون تفسیر روز الحیات است، ملتی که قهرمانش با لنگه کفش وارد تاریخ میشود، لیاقت همان صدام حسین را دارد...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 دسامبر
پیشدرآمد: یاد باد آن روزگاران که علائی و تاراجی و ذبیحیان، نامی بر بلندای خبرهائی داشتند که صفحات نخست کیهان واطلاعات و آیندگان را روشن میکرد. حالا هر سه خاموش شدهاند و صف هفت هزار سالگان درازتر. اگر بگویم که سال 2008 میلادی برای ما اهل قلم و مطبوعات که سالهای پیش از ظهور فتنه در شام وطن را تجربه کردهایم، سیاه ترین سال در سه دهه اخیر بوده، اغراق نگفتهام. چه عزیزانی را در تبعیدگاههای ناخواسته در خاک نهادیم و یا خاکستر کردیم و چه عزیزترانی در خانه پدری خاموش شدند و دیدارمان با آنها با آخرت افتاد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 دسامبر
1 ـ در حضرت دوست
«خلیلی»ها در تاریخ معاصر ایران، افغانستان و عراق جایگاه ویژهای داشته و دارند. آن خلیلی بزرگ که امروز دخت آزادهاش سیمین بانو بهبهانی امیره الشعرای امپراتوری ادب فارسی در برابر رژیم جهل و جور و فساد چنان کوه ایستاده است، مدیر روزنامه «اقدام» بود و در ایران و عراق و شامات و مملکت نجاشی (حبشه هایل سلاسی) نامی ستوده اهل سیاست و فرهنگ و ادب داشت، سه دهه بعد اعتبار و منزلت خلیلی در وجود شاعری در کابل تجلی یافت که یکچند در سیاست و فن دیپلوماسی پنجه در پنجه نخبگان گردنفراز انداخت و به جائی رسید که «شاغلی میوندوال» صدراعظم ظاهرشاه و علی صبری معاون جمال عبدالناصر، و قاسم و عارف در عراق و «یوتانت» دبیرکل سازمان ملل و البته امیرالامرای خراسان اسدالله علم وزیر دربار، در برابرش به حرمت از جای برمیخاستند و حتی آن سالها که پلنگان سرخ جاده ابریشم بسته و پیوند با مولانا و حضرت فردوسی و عبدالقادر بیدل را گسسته بودند، هم دکتر نجیب الله و هم آن بزرگ سلطان علی خان کشتمند به ذکر نامش مباهات میکردند و به تخلید نامش اهتمام داشتند. آن خلیلی و این خلیلی به فاصله نیم قرن از یکدیگر رفتند و به هزار سالگان پیوستند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 نوامبر آتش به جان شمع فتد...
پیشدرآمد: آن زمان که طوطیان هند، از قند پارسی که به بنگاله میرفت شکرشکن میشدند دیری است به سر آمده و حالا روزگار راهی شدن پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی (فعلاً از نوع سلفی سنّی بن لادنی و فردا از تیره ذوب شدگان در ولایت شیعه سیدعلی آقائی) به سرزمین عشق و فلسفه و رقص و آواز و انسانهای لبریز از تسامح و تساهل است. نه، نمی خواهم انگشت اتهام به سوی اهل ولایت فقیه بکشم که حداقل تا این لحظه آشکار است حیواناتی که به انسانهای بیگناه در یکی از زیباترین هتلهای جهان، تاج محل و هتل پنج ستاره اوبری و مجتمع نریمان (که مرکز شاباد یهودیان در آن قرار داشت) یک بیمارستان، ایستگاه مرکزی قطار، چند محل دیدار جهانگردان از جمله رستوران و شبکدهای که در شناسنامه بمبئی یا آنگونه که امروزش مینامند مومبای، حمله بردهاند، پاکستانی و از سرسپردگان اسلام ناب سلفی بودهاند اما، آتش به جان شمع فتد کاین «بلا» نهاد. آن کس که غول را از بطری بیرون کرد، آنکه به هر شیخ و آخوند از جاوه تا تیمبوکتو یادآور شد که میتوانی با علم کردن پرچم اسلام ناب و کشیدن عکس مار بر دیوار و تصویر کردن بهشت اسلامی در صورت برپائی نظام خلافت و حکم اسلامی، تودههای محروم و بدبخت و پر از عقده مسلمان را به عصیان بکشانی. تا پیش از سوار اسب قدرت شدن یک ملای شیعه در تبعید بود که یک سال پیش از انقلاب در اعلامیههای کوتاهش چنان مأیوس از روزگار مینالید و خطاب به دانشجویان کنفدراسیون پیام میداد که «پدر پیر شما که دور از وطن به زودی دعوت حق را لبیک میگوید امیدوار است شما فرزندان عزیز با مبارزه و...»، و حتی تصور نمیشد کرد جنازهاش در خاک ایران آرام گیرد.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 نوامبر آن شب که خانه پدری غرق گریه بود پیشدرآمد: قصد بازگوئی حدیثی را که به دفعات نوشته و گفتهام ندارم، حدیث شکافته شدن قلبهائی که به عشق خانه پدری میتپید و چاقوی تیز (لابد ساخت زنجان چنانکه تحفه آرادان اخیراً مخالفانش را بدان تهدید کرد) ذوب شدگان در ولایت نائب امام زمان، با 24 ضربه به داریوش و 17 ضربه به پروانه از حرکت بازشان داشت. یکشنبه شبی تلخ بود که هرگز از یادم نخواهد رفت. مفتیزاده نخستین نگاه را به خانه همسایه عزیز انداخته بود و خسروخان سیف پیکر خونین رفیق هزارساله را به اشک دیده شسته بود. هنوز هم که به یاد آن شب میافتم میلرزم که مگر میشود چنین راست قامت آمد و راست قامت ماند و راست قامت رفت؟
أحد أبرز مراجع قم ينفي تكفير السنة ويصدر فتوى "للتعايش" معهم
مراقبون: الفتوى تطور كبير لأنها صادرة عن مرجع "غير حكومي"
دبي- سعود الزاهد، حيان نيوف
أكد آية الله العظمى الشيخ حسين الوحيد الخراساني، أحد كبار مراجع قم الإيرانية، لـ"العربية.نت" إصداره فتوى تدعو للتعايش مع السنة، والوقوف إلى جانبهم في المرض والموت، ومساعدة المحتاج منهم، نافيا ما أورده موقع إخباري يتبع شخصية كبيرة في النظام الإيراني نقل عنه تكفير المذاهب السنية الأربعة. ووصف مراقبون هذه الفتوى بأنها " تطور كبير لأنها تأتي من مرجع شيعي تقليدي متعصب وغير حكومي، وبالتالي فإن جميع رجال الدين التقليديين في إيران يدعمون هذا التوجه".
یاد باد آن روزگاران یاد باد... پیشدرآمد: خبر آتش گرفتن سینمای نیاگارا (جمهوری) و خاکستر شدن آن خانهای که در گوشه و کنارش نقش روزهای کودکی و جوانی نسل من به جا مانده بود همان حالی را در من ایجاد کرد که خاکستر شدن سینما پارادیزو (پردیس) Giuseppe-Tornatore کارگردان بزرگ ایتالیائی، در جان و جهان «سالواتوره» قهرمان فیلم ایجاد میکرد. آنجا سالواتوره در دنیای کوچک اتاقک آپاراتچی که جای پدرش را گرفته بود به جهان بزرگ سینما راه پیدا میکرد و «آلفردو» آپاراتچی در سوختن سینما دیدگانش را که هزاران تصویر در آن جای داشت از دست میداد. «نیاگارا» از آن روزها که مجله تهران مصور در مسابقه داستان نویسی جایزه شش ماه مجله مجانی و بلیط سینمای نیاگارا را به برندگان میداد در زندگی من حضور یافت. بعد، برنامههای ویژه جمعه بودو قصه من که برنده شد. دوازده سالم بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 نوامبر او با ما نیست پیشدرآمد: رویای مارتین لوترکینگ به کاخ سفید رسید، اما خیالات سیدعلی آقا و نوکرانش، از علی آقا لاریجانی گرفته تا محمود تحفه آرادان، بر اینکه «او ـ با ما است» با همان اولین مصاحبه مطبوعاتی پرزیدنت «باراک اوباما» به کابوس تبدیل شد.
سه شنبه شب بیدار نشستم و با آنهمه شادی و شوق و زیبائی شریک شدم، اشکهای «جسی جکسون» دیدهام را به اشک نشاند و از آن بیشتر سخنان «مک کین» وقتی پیروزی حریف دمکراتش را تبریک میگفت، دل و جانم را لرزاند. خدایا اینها کی هستند، ما حتی در این سوی عالم اگر با کسی اختلاف نظر داشته باشیم، حاضر نیستیم نامی بهتر از شمر بن ذی الجوشن و حرمله نابکار برایش بر زبان آوریم و خدا نکند کسی را مورد لطف قرار دهیم آنگاه است که طرف یک پله از حسین بن علی هم بالاتر میرود. اصلا فرشته معصوم خدا میشود. اگر طرفدار آریامهر هستیم، همه آنها که مورد بی مهری او قرار گرفته اند و یا در دورهای با او اختلاف داشته اند، خائن و وطنفروش و نوکر بیگانه می شوند، و اگر دلبسته دکتر مصدق باشیم شاه که تکلیفش معلوم است، صف شیاطین با سید حسن کاشانی آغاز میشود و تا بقائی و مکی و البته قوام السلطنه و زاهدی ادامه مییابد.
شب از نیمه گذشته بود که مهدی از تهران زنگ زد، و همان اول با لحنی پر از سوال پیدا و پنهان گفت؛ این «گویا» دیگه چه صیغهای است. من حیران و بهت زده گفتم «گویا»؟ و مهدی که به علت پیوند مستقیم و درجه اول با روحانیت همان زنگ وآهنگ آخوندی را در صدا دارد پاسخ داد: داشتیم علی آقا؟! طرف داره مقالات ترا پخش میکنه آنوقت تو می گوئی خبری از «گویا» نداری! من بیخبر، به جستجوی «گویا» بر پهنه اینترنت به راه افتادم. گویا را یافتم، هنوز اینترنت مثل شام وناهار بخشی از زندگی ما نشده بود و حد اکثر ساعتی را در برابر کامپیوتر میگذراندیم که نیمی از آن صرف خواندن و پاسخ دادن به ایمیلها میشد.
اشاره: شش هفته پيش در صداي آمريكا وهفته بعد از آن دريكهفته باخبر نوشتم كه در صورت انتخاب باراك اوباما آيت الله خامنه اي رياست جمهوري را به علي اكبر ولايتي عرضه خواهد كرد.اين گفته برپايه گزارشي بود از قلب قدرت (متن را در ادامه مطلب آورده ام ).جالب اينكه چون ديروز و پريروز اهالي ولايت <انكار> در صحت خبر ترديد كردند به ويژه كه جناب دكتر ولايتي با همان كرشمه هميشگي منتظر صداي عاقد براي سومين بار بودند كه بله را بگويند.حال بعد از ۶ هفته گزارش روزنامه كارگزاران را بخوانيد... سیاست - نامزدی ولایتی جدی است محمدرضا یزدانپناه(كارگزاران سه شنبه ۱۴ آبان )
در حالیكه «علیاكبر ولایتی» مشاور مقام رهبری در امور بینالملل، اعلام كرده قصدی برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ندارد، قرائن و شواهد موجود از جدی شدن بحث نامزدی وزیر اسبق امور خارجه در محافل اصولگرایان خبر میدهد. این احتمال پس از آن افزایش یافته كه نام ولایتی از اوایل تابستان سالجاری وارد سبد نظرسنجیهای انتخاباتی اصولگرایان شد و همراه با «غلامعلی حدادعادل» و «احمد توكلی» بیشترین پیشرفت آماری را در این ردهبندی به خود اختصاص داد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 اکتبر-08
پیشدرآمد: حکایت غریبی است این بازی زشت و شرمآور دین در دو وجه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی سیدعلی آقائی، و سلفی شیخ اسامه بن لادنی. انسانهائی از اندونزی تا مغرب که همه بعد از جنگ جهانی دوم چه آنها که از چنگ استعمار یک به یک بیرون میآمدند و چه آنها که چون ایران